معرفت شهودی یعنی چه و رابطه آن با علم شهودی چگونه است آیا خدادادی است؟
معرفت شهودی یعنی چه و رابطه آن با علم شهودی چگونه است آیا خدادادی است؟ شناختهای انسانی را از یک دیدگاه می توان به چهار قسم، تقسیم کرد: 1. شناخت تجربی و علمی(به اصطلاح خاص). اینگونه شناخت با کمک اندامهای حسی به دست می آید هر چند عقل نیز نقش خود را در تجرید و تعمیم ادراکات حسی، ایفا می کند. شناختهای تجربی در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی، مورد استفاده قرار می گیرد. 2. شناخت عقلی، اینگونه شناخت بوسیله مفاهیم انتزاعی (مقولات ثانیه) شکل می گیرد ونقش اساسی در به دست آوردن آن را عقل، ایفاء می کند هر چند ممکن است بعضا از مقدمات قیاس، استفاده شود. قلمرو این شناختها منطق و علوم فلسفی و ریاضیات را در بر می گیرد. 3. شناخت تعبدی. اینگونه شناخت، جنبه ثانوی دارد و بر اساس شناخت قبلی( منبع قابل اعتماد) (اتوریته) و از راه خبر دادن (مخبر صادق) حاصل می شود. مطالبی که پیروان ادیان بر اساس سخنان پیشوایان دینی می پذیرند و گاهی به آنها اعتقادی به مراتب قویتر از اعتقادات برخاسته از حس و تجربه پیدا می کنند از همین قبیل است. 4. شناخت شهودی. اینگونه شناخت بر خلاف همه اقسام گذشته بدون وساطت صورت و مفهوم ذهنی به ذات عینی معلوم، تعلق می گیرد و به هیچ وجه جای خطا و اشتباهی ندارد اما معمولا آنچه بنام شناخت شهودی و عرفانی قلمداد می شود ، در واقع، تفسیری ذهنی از مشهودات است و قابل خطا و اشتباه می باشد. معرفت و شهود در اصطلاح عرفان و تصوف عبارت است از: دیدار حقایق به چشم دل و قلب پس از گذران مقامات و درک کیفیات احوال. استاد محمد تقی جعفری درباره (ادراک شهودی) می نویسد:. مقصود از شناخت شهودی عبارت است از تماس مستقیم درون با واقعیت غیرقابل تماس حسی طبیعی و عقلانی... در حقیقت شهود عبارت است از بینایی درونی واقعیت با روشنایی خاصی که از بینایی حسی و شناخت عقلانی قوی تر و روشن تر است و با نظر به حالات گوناگون درونی در تماس با واقعیات، این نوع بینایی قابل انکار و تردید نیست. شناخت شهودی در حالات رؤیایی و تجریدی بیشتر بروز می کند تا در حالات طبیعی. (محمد تقی جعفری، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج 7، ص 8281). آیة الله جوادی آملی. استاد جوادی آملی درباره خصوصیت شناخت شهودی چنین می گوید:. کسی که دارای (شناخت شهودی) است در نگاه خود حقایقی را می بیند و با گوش خود کلماتی را می شنود که دیگران از دیدن و شنیدن آنها محروم هستند، همان گونه که دیگران گرمای آتش را احساس می کنند و یا صداهای گوناگون را تشخیص می دهند و صاحبان آن صداها و معانی مربوط به آنها را می شناسند، کسانی که دارای شناخت شهودی هستند نیز از نگاه به اشیای مختلف و در برخورد با امور متفاوت، مناظر و یا اصوات گوناگونی را دیده و یا می شنوند که در آنها شک و تردید ندارند. اولین بار این گونه از شناخت در حالت خواب نصیب انسان می شود، رؤیاهای صادقانه که در آنها حقایق گذشته، حال و یا آینده که متعلق به فاصله های مکانی دور و یا نزدیک است مشاهده می شود، نشانه ای از آن چشم و گوش باطنی انسان می باشند. البته آن چشم یا گوشی که حقایقی از این قبیل را ادراک می کند مختص به انسان خوابیده نیست، کسی که بیدار است نیز می تواند آنچه را که در فاصله دور است مشاهده کند و یا آن که بوی آن را استشمام نماید. حضرت یعقوب چون پیراهن یوسف از دروازه مصر خارج شد، بوی یوسف را شنیده و گفت:. إنّی لَأجدُ ریح یوسف لولا أن تُفنّدونِ (یوسف (12) آیه 94)؛. به درستی که بوی یوسف را می شنوم اگر مرا تکذیب نکنید. این گونه از احساس مختص به حضرت یعقوب نیست، آنچه را که حرّ سلام اللّه علیه در کربلا شنید، یا آن ندا که حضرت سیّدالشهدا(ع)بین راه استماع نموده و از آن پس استرجاع نمود و از همه عمیق تر آنچه را که سید الشهدا(ع)در عصر تاسوعا و یا روز عاشورا در کنار خیام حرم آل رسول دید و شنید همگی از این قبیل است. این شنیدن ها و دیدن ها هیچ یک چیزی نیست که خواب در وقوع آن نقشی داشته باشد، بلکه هر کس که بتواند به دل خود سر زده و زنگار از آن باز گیرد، سرمایه این شناخت را مشاهده خواهد کرد و از این طریق به شناسایی جهان بیرون، دست خواهد یافت، لیکن چون روح در آغاز ضعیف است، حواس بیرونی و اشتغال های طبیعی مزاحم و مانع از ادراک باطنی او می گردند، در چنین حالتی است که با قطع سرگرمی های بیرونی در حالت خواب زمینه مناسب برای سفر درونی فراهم می شود وگرنه آن چشم و گوش که در خواب به مشاهده حقایق نایل می گردند، در بیداری نیز همراه انسان می باشند. نفس چون قوی شد، نه تنها مشاهدات بیرونی برای او مزاحمتی ایجاد نمی کنند، بلکه کمک او در شهود خارجی نیز می باشند، صاحب دل مهذب در بیداری با نگاه به هر منظر، حقیقتی را که مناسب با آن است مشاهده می کند و در گذر از هر زمان، نسیمی را هماهنگ با آن استشمام می نماید؛ به عبارت دیگر نزد این شخص هر شی ء از اشیای طبیعی همانند آینه، آیه و نشانه ای است که حقیقتی برتر از حقایق ملکوتی و جبروتی را ارائه می دهد.( عبداللّه جوادی، شناخت شناسی در قرآن، ص 409 407). معرفت شهودی، حصولی و اکتسابی نیست بلکه حضوری و ذوقی است و بیشتر یافتنی است تا فهمیدنی؛ یعنی این‌گونه از معرفت با خواندن و نوشتن حاصل نمی‌شود بلکه حقیقتی است که در عالم حضور دارد و سالک می‌باید با سلوک خود بدان برسد. عرفای اسلامی به خوبی واژه (کشف) را برای این‌گونه از معرفت به کار برده‌اند. در واقع علم لدّنی و شهودی، علمی است که در ظاهر عالم هویدا نیست و در باطن عالم وجود دارد و بنابراین رسیدن به آن، به معنی (کشف‌کردن) آن است؛ کشفی که قابل عرضه به دیگران نیست و به همین دلیل بسیاری به مخالفت با آن می‌پردازند. در معرفت‌شناسی شهودی، اساسا نمی‌توان تفکیکی میان سوژه و ابژه قائل شد. فاعل شناسا نمی‌تواند خود را به مثابه امری شناساگر به موضوع شناسایی تحمیل کند و آن را مورد شناخت قرار دهد. در واقع فاصله میان سوژه و ابژه در معرفت‌شناسی شهودی از میان می‌رود و شناخت در گرو پیوند این‌دو است. از طرفی انسان در مقام فاعل شناسای نهایی نیست بلکه در مرتبه‌ای بالاتر از وی، عقلی وجود دارد که منبع افاضه فیض به او است. قرآن مجید در مواردی از این نوع شناخت با صراحت سخن می‌گوید: ( و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض )[انعام 75]. نشان دادن و ارایه عالم ملکوت به انسان، تنها از راه علم شهودی و نه حصولی میسر است؛ ( و اذا اخذ ربک من بنی‌آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم فالوا بلی ) [اعراف 172] . خدای متعالی در عالم ذر انسان‌ها را بر نفس خودشان شاهد گرفت و نفسشان را مشهود آنها قرار داد. آن گاه بلافاصله از آنها پرسید : آیا من رب شما نیستم ؟ همه گفتند : آری ؛ جالب آنکه نفرمود: ( الیس لکم ربُّ)؛ بلکه به من اشاره کرد . بنابراین شهود نفس، عین شهود ذات می‌باشد؛ چنانکه فرمود: ( من عرف نفسه فقد عرف ربه )؛ یعنی معرفت نفس عین معرفت رب است نه اینکه بین آن دو ارتباط لزومی برقرار باشد . به بیان فلسفی ، یافتن معلوم از آن جهت که عین الربط است،‌عین یافتن ربط و مربوط است و به تعبیر قرآنی یافتن فقر از آن جهت که فقر است،‌عین یافتن غنای غنی است ( یا ایها‌الناس انتم الفقراء‌الی الله و الله هو الغنی الحمید ) [فاطر 15]. نتیجه آنکه معرفت شهودی هر چند معرفتی شخصی و غیر قابل انتقال است،‌اما میان معارف،‌برترین و اشرف آنهاست . بنابراین انسان شناخت حسی دارد تا برای گذران امر دنیا به خصایص اشیای محسوس نایل شود واز معرفت عقلی نیز بهره‌مند است تا به امور کلی مادی و غیر مادی دسترسی یابد ؛ همچنین ملهم به ادراکات عملی است تا با تشخیص مصالح و مفاسد متذکر شود. برتر و والاتر از همه،‌معرفت شهودی است که پروردگار عالم آن را به خلیفه خود عطا کرد و آن را بهترین وسیله برای عرفان خود قرار داد. بنابراین خدای سبحان انسان را به انواع معارف و مشاعر تجهیز کرد؛ ( لئلا یکون للناس علی الله حجة)[نساء 165] خواجه می‌گوید: یقین مرکب راهوار سالک راه خداست، که منزل پایانی عوام، و آغازین گام خواص به حساب می‌آید و آن را سه درجه است: 1 -علم الیقین، که از قبیل دانش حصولی است و به وسیله استدلال, اعم از عقلی و نقلی, به دست می‌آید؛ 2 -عین الیقین، که از سنخ دانش حضوری، و بی نیاز از استدلال است؛ 3-حق الیقین، که آن هم از قسم علوم شهودی است و مرتبه‌ای فراتر از دو مرحله قبلی را دارا می‌باشد. (شرح منازل السائرین- ص282285) سید حیدر آملی نیز نیل به شناخت واقع را هم از راه علم حصولی و هم از راه علم حضوری ممکن می‌شمارد, ولی همانند بسیاری دیگر از عارفان برتری را از آنِ شناخت شهودی می‌داند. این شناخت شهودی که از جانب خداوند-جلّ و علا- افاضه می‌گردد, گاه به شکل وحی, گاه به صورت الهام، و گاه به گونه کشف است. (سید حیدر آملی: نص النصوص, با تصحیح هانری کربن, تهران, 1353ش, ص480481) در اینجا لازم است در مورد واژه علم حضوری نیز کمی سخن بگوییم تا مساله روشن تر گردد. این واژه به دو معنای کاملا متفاوت بکار می رود: الف به‌معنی معرفت شهودی یعنی علوم حقیقی. مثلاً مکاشفه و شهود یک عارف را علم حضوری می نامند. معرفت شهودی به حقیقت و باطن هستی تعلق دارد که در آن کثرت و تمایز، راه ندارد. ب به‌معنی معرفتی که در حوزة علوم رایج ماست، اما نه با واسطة صورت، بلکه خود آن چیزی که معلوم ما شده با ذهن و قوای ادراکی ما در ارتباط است. مانند آگاهی ذهن ما نسبت به صورت‌های ذهنی؛ و نیز توجه ما به خودمان به عنوان (من)؛ و نیز علم و آگاهی علت فاعلی، مانند خدا و عقول، به معلول خودشان. حال روشن شد که علم حضوری به کدامین معنایش در مورد معرفت شهودی استعمال می گردد.وقتی کسی از علم حضوری و حصولی سخن می گوید منظورش معنای دوم علم حضوری است برای اینکه : اولاً این تقسیم را همة گروه‌ها (فیلسوف، منطقی، متکلم) مطرح می‌کنند، در صورتی که اگر منظور از حضوری، معرفت شهودی بود، باید کسانی که به عرفان باور نداشته و مکاشفه‌های عرفا را جدی نمی‌گیرند، این تقسیم را نپذیرند. در حالی که حتی یک مورد اشاره هم در بحث علم حضوری به این موضوع نشده است. ثانیاً مصداق‌های تعیین شده برای علم حضوری، از قبیل: علم ما به صورت‌های ذهنی خودمان؛ و خودمان؛ و نیز علم علت فاعلی به معلولش؛ همه از نوع علم غیر شهودی اند. حتی علم خداوند به جهان و علم انسان به خودش، از نوع علوم رسمی به شمار می‌روند که اساس اشکال به دیدگاه ابن‌سینا و نیز لزوم استدلال به اینکه علم ما به خودمان به‌ وسیلة‌ صورت نیست، همین است که این علوم را از نوع علوم معمولی می‌دانیم. 1 علم حضوری،درمقابل علم حصولی، هیچ‌گاه به‌ معنی معرفت شهودی نبوده و نمی باشد. و هرکس و هر متنی هم، این دو را به یک معنی بگیرد، اگر براساس تسامح و تشبیه نباشد، دچار اشتباه شده است. برای اینکه علم حضوری وحصولی، هر دو به یک حوزه مربوط اند که همین حوزة آگاهی ظاهری، عقلی و ذهنی ما است. در صورتی که معرفت شهودی به حوزة بصیرت باطنی ومکاشفات حاصل ازتجارب عرفانی مربوط است. در واقع علم حضوری وحصولی هر دو از یک جنس اند، در علم حضوری نفس ما سرو کارش با صورت است، خواه این صورت خودش مورد نظر باشد یا آنکه این صورت وسیلة سرایت معرفت ما به اشیا خارجی باشد. به هرحال آنچه مادرک می‌کنیم صورت است و بس. بطور خلاصه می توان ویژگی های معرفت شهودی را چنین شمارش کرد : نخست آنکه این گونه معارف در دسترس چشم و گوش و عقل و هوش انسان نمی باشد. بنابراین هر کس که علاقه‌مند دست یافتن به این گونه معارف باشد باید از راه و روش لازم بهره گرفته، به (بصیرت باطنی) دست یافته، با این بصیرت باطنی به آن گونه از معارف دست یابد. این راه و روش، چیزی جز ریاضت و جذبة حق نیست. این جذبه و ریاضت باید تا آنجا ادامه یابد که انسان را به (فنا) رسانده، با درهم کوبیدن تعین، انیت و هویت انسان، او را در حقیقت هستی فانی سازد. چنین حالتی از بی تعینی و اطلاق و کلیت، او را با بصیرت باطن، به کشف شهود حقیقت هستی می‌رساند . دوم آنکه هدف این گونه معرفت، نه فهم حقیقت، بلکه یگانه شدن با آن و فانی گشتن در آن است. سوم آنکه این گونه معرفت، حالت یک تجربة شخصی را داشته و طبعاً بیان پذیر نخواهد بود. و چون بیان پذیر نیست، قابل آموزش، تفهیم و انتقال به دیگران نیز نخواهد بود . در پایان باید گفت که معرفت شهودی را فرد با تلاش و خودسازی می تواند بدست آورد اما حد و اندازه آن نیز به مقدار تلاش و ظرفیت فرد است. صورت کامل چنین شناختی را در علم وشناخت امامان و پیامبران می توان دید که چنین حدی امری خدادادی است که خداوند با توجه به ظرفیت و توان برخی بدانها اعطا می فرماید.
عنوان سوال:

معرفت شهودی یعنی چه و رابطه آن با علم شهودی چگونه است آیا خدادادی است؟


پاسخ:

معرفت شهودی یعنی چه و رابطه آن با علم شهودی چگونه است آیا خدادادی است؟

شناختهای انسانی را از یک دیدگاه می توان به چهار قسم، تقسیم کرد:
1. شناخت تجربی و علمی(به اصطلاح خاص). اینگونه شناخت با کمک اندامهای حسی به دست می آید هر چند عقل نیز نقش خود را در تجرید و تعمیم ادراکات حسی، ایفا می کند. شناختهای تجربی در علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی، مورد استفاده قرار می گیرد.
2. شناخت عقلی، اینگونه شناخت بوسیله مفاهیم انتزاعی (مقولات ثانیه) شکل می گیرد ونقش اساسی در به دست آوردن آن را عقل، ایفاء می کند هر چند ممکن است بعضا از مقدمات قیاس، استفاده شود. قلمرو این شناختها منطق و علوم فلسفی و ریاضیات را در بر می گیرد.
3. شناخت تعبدی. اینگونه شناخت، جنبه ثانوی دارد و بر اساس شناخت قبلی( منبع قابل اعتماد) (اتوریته) و از راه خبر دادن (مخبر صادق) حاصل می شود. مطالبی که پیروان ادیان بر اساس سخنان پیشوایان دینی می پذیرند و گاهی به آنها اعتقادی به مراتب قویتر از اعتقادات برخاسته از حس و تجربه پیدا می کنند از همین قبیل است.
4. شناخت شهودی. اینگونه شناخت بر خلاف همه اقسام گذشته بدون وساطت صورت و مفهوم ذهنی به ذات عینی معلوم، تعلق می گیرد و به هیچ وجه جای خطا و اشتباهی ندارد اما معمولا آنچه بنام شناخت شهودی و عرفانی قلمداد می شود ، در واقع، تفسیری ذهنی از مشهودات است و قابل خطا و اشتباه می باشد.
معرفت و شهود در اصطلاح عرفان و تصوف عبارت است از: دیدار حقایق به چشم دل و قلب پس از گذران مقامات و درک کیفیات احوال.
استاد محمد تقی جعفری درباره (ادراک شهودی) می نویسد:. مقصود از شناخت شهودی عبارت است از تماس مستقیم درون با واقعیت غیرقابل تماس حسی طبیعی و عقلانی... در حقیقت شهود عبارت است از بینایی درونی واقعیت با روشنایی خاصی که از بینایی حسی و شناخت عقلانی قوی تر و روشن تر است و با نظر به حالات گوناگون درونی در تماس با واقعیات، این نوع بینایی قابل انکار و تردید نیست. شناخت شهودی در حالات رؤیایی و تجریدی بیشتر بروز می کند تا در حالات طبیعی. (محمد تقی جعفری، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج 7، ص 8281).
آیة الله جوادی آملی. استاد جوادی آملی درباره خصوصیت شناخت شهودی چنین می گوید:.
کسی که دارای (شناخت شهودی) است در نگاه خود حقایقی را می بیند و با گوش خود کلماتی را می شنود که دیگران از دیدن و شنیدن آنها محروم هستند، همان گونه که دیگران گرمای آتش را احساس می کنند و یا صداهای گوناگون را تشخیص می دهند و صاحبان آن صداها و معانی مربوط به آنها را می شناسند، کسانی که دارای شناخت شهودی هستند نیز از نگاه به اشیای مختلف و در برخورد با امور متفاوت، مناظر و یا اصوات گوناگونی را دیده و یا می شنوند که در آنها شک و تردید ندارند. اولین بار این گونه از شناخت در حالت خواب نصیب انسان می شود، رؤیاهای صادقانه که در آنها حقایق گذشته، حال و یا آینده که متعلق به فاصله های مکانی دور و یا نزدیک است مشاهده می شود، نشانه ای از آن چشم و گوش باطنی انسان می باشند.
البته آن چشم یا گوشی که حقایقی از این قبیل را ادراک می کند مختص به انسان خوابیده نیست، کسی که بیدار است نیز می تواند آنچه را که در فاصله دور است مشاهده کند و یا آن که بوی آن را استشمام نماید.
حضرت یعقوب چون پیراهن یوسف از دروازه مصر خارج شد، بوی یوسف را شنیده و گفت:.
إنّی لَأجدُ ریح یوسف لولا أن تُفنّدونِ (یوسف (12) آیه 94)؛.
به درستی که بوی یوسف را می شنوم اگر مرا تکذیب نکنید.
این گونه از احساس مختص به حضرت یعقوب نیست، آنچه را که حرّ سلام اللّه علیه در کربلا شنید، یا آن ندا که حضرت سیّدالشهدا(ع)بین راه استماع نموده و از آن پس استرجاع نمود و از همه عمیق تر آنچه را که سید الشهدا(ع)در عصر تاسوعا و یا روز عاشورا در کنار خیام حرم آل رسول دید و شنید همگی از این قبیل است.
این شنیدن ها و دیدن ها هیچ یک چیزی نیست که خواب در وقوع آن نقشی داشته باشد، بلکه هر کس که بتواند به دل خود سر زده و زنگار از آن باز گیرد، سرمایه این شناخت را مشاهده خواهد کرد و از این طریق به شناسایی جهان بیرون، دست خواهد یافت، لیکن چون روح در آغاز ضعیف است، حواس بیرونی و اشتغال های طبیعی مزاحم و مانع از ادراک باطنی او می گردند، در چنین حالتی است که با قطع سرگرمی های بیرونی در حالت خواب زمینه مناسب برای سفر درونی فراهم می شود وگرنه آن چشم و گوش که در خواب به مشاهده حقایق نایل می گردند، در بیداری نیز همراه انسان می باشند.
نفس چون قوی شد، نه تنها مشاهدات بیرونی برای او مزاحمتی ایجاد نمی کنند، بلکه کمک او در شهود خارجی نیز می باشند، صاحب دل مهذب در بیداری با نگاه به هر منظر، حقیقتی را که مناسب با آن است مشاهده می کند و در گذر از هر زمان، نسیمی را هماهنگ با آن استشمام می نماید؛ به عبارت دیگر نزد این شخص هر شی ء از اشیای طبیعی همانند آینه، آیه و نشانه ای است که حقیقتی برتر از حقایق ملکوتی و جبروتی را ارائه می دهد.( عبداللّه جوادی، شناخت شناسی در قرآن، ص 409 407).
معرفت شهودی، حصولی و اکتسابی نیست بلکه حضوری و ذوقی است و بیشتر یافتنی است تا فهمیدنی؛ یعنی این‌گونه از معرفت با خواندن و نوشتن حاصل نمی‌شود بلکه حقیقتی است که در عالم حضور دارد و سالک می‌باید با سلوک خود بدان برسد. عرفای اسلامی به خوبی واژه (کشف) را برای این‌گونه از معرفت به کار برده‌اند. در واقع علم لدّنی و شهودی، علمی است که در ظاهر عالم هویدا نیست و در باطن عالم وجود دارد و بنابراین رسیدن به آن، به معنی (کشف‌کردن) آن است؛ کشفی که قابل عرضه به دیگران نیست و به همین دلیل بسیاری به مخالفت با آن می‌پردازند.
در معرفت‌شناسی شهودی، اساسا نمی‌توان تفکیکی میان سوژه و ابژه قائل شد. فاعل شناسا نمی‌تواند خود را به مثابه امری شناساگر به موضوع شناسایی تحمیل کند و آن را مورد شناخت قرار دهد. در واقع فاصله میان سوژه و ابژه در معرفت‌شناسی شهودی از میان می‌رود و شناخت در گرو پیوند این‌دو است. از طرفی انسان در مقام فاعل شناسای نهایی نیست بلکه در مرتبه‌ای بالاتر از وی، عقلی وجود دارد که منبع افاضه فیض به او است.
قرآن مجید در مواردی از این نوع شناخت با صراحت سخن می‌گوید: ( و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض )[انعام 75]. نشان دادن و ارایه عالم ملکوت به انسان، تنها از راه علم شهودی و نه حصولی میسر است؛ ( و اذا اخذ ربک من بنی‌آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم فالوا بلی ) [اعراف 172] .
خدای متعالی در عالم ذر انسان‌ها را بر نفس خودشان شاهد گرفت و نفسشان را مشهود آنها قرار داد. آن گاه بلافاصله از آنها پرسید : آیا من رب شما نیستم ؟ همه گفتند : آری ؛ جالب آنکه نفرمود: ( الیس لکم ربُّ)؛ بلکه به من اشاره کرد . بنابراین شهود نفس، عین شهود ذات می‌باشد؛ چنانکه فرمود: ( من عرف نفسه فقد عرف ربه )؛ یعنی معرفت نفس عین معرفت رب است نه اینکه بین آن دو ارتباط لزومی برقرار باشد . به بیان فلسفی ، یافتن معلوم از آن جهت که عین الربط است،‌عین یافتن ربط و مربوط است و به تعبیر قرآنی یافتن فقر از آن جهت که فقر است،‌عین یافتن غنای غنی است ( یا ایها‌الناس انتم الفقراء‌الی الله و الله هو الغنی الحمید ) [فاطر 15].
نتیجه آنکه معرفت شهودی هر چند معرفتی شخصی و غیر قابل انتقال است،‌اما میان معارف،‌برترین و اشرف آنهاست . بنابراین انسان شناخت حسی دارد تا برای گذران امر دنیا به خصایص اشیای محسوس نایل شود واز معرفت عقلی نیز بهره‌مند است تا به امور کلی مادی و غیر مادی دسترسی یابد ؛ همچنین ملهم به ادراکات عملی است تا با تشخیص مصالح و مفاسد متذکر شود. برتر و والاتر از همه،‌معرفت شهودی است که پروردگار عالم آن را به خلیفه خود عطا کرد و آن را بهترین وسیله برای عرفان خود قرار داد. بنابراین خدای سبحان انسان را به انواع معارف و مشاعر تجهیز کرد؛ ( لئلا یکون للناس علی الله حجة)[نساء 165]
خواجه می‌گوید: یقین مرکب راهوار سالک راه خداست، که منزل پایانی عوام، و آغازین گام خواص به حساب می‌آید و آن را سه درجه است:
1 -علم الیقین، که از قبیل دانش حصولی است و به وسیله استدلال, اعم از عقلی و نقلی, به دست می‌آید؛
2 -عین الیقین، که از سنخ دانش حضوری، و بی نیاز از استدلال است؛
3-حق الیقین، که آن هم از قسم علوم شهودی است و مرتبه‌ای فراتر از دو مرحله قبلی را دارا می‌باشد. (شرح منازل السائرین- ص282285)
سید حیدر آملی نیز نیل به شناخت واقع را هم از راه علم حصولی و هم از راه علم حضوری ممکن می‌شمارد, ولی همانند بسیاری دیگر از عارفان برتری را از آنِ شناخت شهودی می‌داند. این شناخت شهودی که از جانب خداوند-جلّ و علا- افاضه می‌گردد, گاه به شکل وحی, گاه به صورت الهام، و گاه به گونه کشف است. (سید حیدر آملی: نص النصوص, با تصحیح هانری کربن, تهران, 1353ش, ص480481)
در اینجا لازم است در مورد واژه علم حضوری نیز کمی سخن بگوییم تا مساله روشن تر گردد. این واژه به دو معنای کاملا متفاوت بکار می رود:
الف به‌معنی معرفت شهودی یعنی علوم حقیقی. مثلاً مکاشفه و شهود یک عارف را علم حضوری می نامند. معرفت شهودی به حقیقت و باطن هستی تعلق دارد که در آن کثرت و تمایز، راه ندارد.
ب به‌معنی معرفتی که در حوزة علوم رایج ماست، اما نه با واسطة صورت، بلکه خود آن چیزی که معلوم ما شده با ذهن و قوای ادراکی ما در ارتباط است. مانند آگاهی ذهن ما نسبت به صورت‌های ذهنی؛ و نیز توجه ما به خودمان به عنوان (من)؛ و نیز علم و آگاهی علت فاعلی، مانند خدا و عقول، به معلول خودشان.
حال روشن شد که علم حضوری به کدامین معنایش در مورد معرفت شهودی استعمال می گردد.وقتی کسی از علم حضوری و حصولی سخن می گوید منظورش معنای دوم علم حضوری است برای اینکه :
اولاً این تقسیم را همة گروه‌ها (فیلسوف، منطقی، متکلم) مطرح می‌کنند، در صورتی که اگر منظور از حضوری، معرفت شهودی بود، باید کسانی که به عرفان باور نداشته و مکاشفه‌های عرفا را جدی نمی‌گیرند، این تقسیم را نپذیرند. در حالی که حتی یک مورد اشاره هم در بحث علم حضوری به این موضوع نشده است.
ثانیاً مصداق‌های تعیین شده برای علم حضوری، از قبیل: علم ما به صورت‌های ذهنی خودمان؛ و خودمان؛ و نیز علم علت فاعلی به معلولش؛ همه از نوع علم غیر شهودی اند. حتی علم خداوند به جهان و علم انسان به خودش، از نوع علوم رسمی به شمار می‌روند که اساس اشکال به دیدگاه ابن‌سینا و نیز لزوم استدلال به اینکه علم ما به خودمان به‌ وسیلة‌ صورت نیست، همین است که این علوم را از نوع علوم معمولی می‌دانیم.
1 علم حضوری،درمقابل علم حصولی، هیچ‌گاه به‌ معنی معرفت شهودی نبوده و نمی باشد. و هرکس و هر متنی هم، این دو را به یک معنی بگیرد، اگر براساس تسامح و تشبیه نباشد، دچار اشتباه شده است. برای اینکه علم حضوری وحصولی، هر دو به یک حوزه مربوط اند که همین حوزة آگاهی ظاهری، عقلی و ذهنی ما است. در صورتی که معرفت شهودی به حوزة بصیرت باطنی ومکاشفات حاصل ازتجارب عرفانی مربوط است.
در واقع علم حضوری وحصولی هر دو از یک جنس اند، در علم حضوری نفس ما سرو کارش با صورت است، خواه این صورت خودش مورد نظر باشد یا آنکه این صورت وسیلة سرایت معرفت ما به اشیا خارجی باشد. به هرحال آنچه مادرک می‌کنیم صورت است و بس.
بطور خلاصه می توان ویژگی های معرفت شهودی را چنین شمارش کرد :
نخست آنکه این گونه معارف در دسترس چشم و گوش و عقل و هوش انسان نمی باشد. بنابراین هر کس که علاقه‌مند دست یافتن به این گونه معارف باشد باید از راه و روش لازم بهره گرفته، به (بصیرت باطنی) دست یافته، با این بصیرت باطنی به آن گونه از معارف دست یابد.
این راه و روش، چیزی جز ریاضت و جذبة حق نیست. این جذبه و ریاضت باید تا آنجا ادامه یابد که انسان را به (فنا) رسانده، با درهم کوبیدن تعین، انیت و هویت انسان، او را در حقیقت هستی فانی سازد. چنین حالتی از بی تعینی و اطلاق و کلیت، او را با بصیرت باطن، به کشف شهود حقیقت هستی می‌رساند .
دوم آنکه هدف این گونه معرفت، نه فهم حقیقت، بلکه یگانه شدن با آن و فانی گشتن در آن است.
سوم آنکه این گونه معرفت، حالت یک تجربة شخصی را داشته و طبعاً بیان پذیر نخواهد بود. و چون بیان پذیر نیست، قابل آموزش، تفهیم و انتقال به دیگران نیز نخواهد بود .
در پایان باید گفت که معرفت شهودی را فرد با تلاش و خودسازی می تواند بدست آورد اما حد و اندازه آن نیز به مقدار تلاش و ظرفیت فرد است. صورت کامل چنین شناختی را در علم وشناخت امامان و پیامبران می توان دید که چنین حدی امری خدادادی است که خداوند با توجه به ظرفیت و توان برخی بدانها اعطا می فرماید.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین