مقصود از شناخت طولی و عرضی چیست و چه تفاوتی با هم دارند؟ شناخت یا علم از نظر یقین آوری دارای مراتبی است . برخی از درجات شناخت (علم ) تنها مفید ظنّ است ؛ که البته خود ظنّ هم دارای درجاتی است کمترین حدّ علم ظنی یک درجه از شک بالاتر است . شک آن است که صدق و کذب یک قضیه برای انسان برابر باشد ؛ یعنی احتمال صادق بودن یک قضیه با احتمال کاذب بودن آن برابر باشد (احتمال هر دوطرف یک دوم باشد) وکمترین حد علم ظنی آن است که احتمال یکی از دوطرف بیشتر احتمال طرف دیگر باشد؛ بالاترین حد علم ظنی آن است که یک درجه از یقین پایین تر باشد ؛ ویقین آن است که احتمال یک طرف قضیه صد در صد و احتمال طرف دیگر صفر در صد باشد.اکثر شناختهایی که انسانها در زندگی دنیایی از آن بهره می برند شناختهای ظنّی با مراتب متعدد آن است . برای مثال اکثر علوم تجربی مثل فیزیک ، شیمی ، زیست شناسی ، پزشکی ، روانشناسی ، جامعه شناسی ف اقتصاد و... علوم ظنی هستند. یقین نیز خود مراتبی دارد. پایین ترین مرتبه علم یقینی را علم الیقین می گویند که عبارت است از علم عقلی اعم از شناختهای بدیهی و نظری مثل علوم ریاضی ، بدیهیات عقل نظری و بدیهیات عقل عملی و براهین فلسفی . یقینیات عقلی نیز همگی در مرتبه از یقین آوری نیستند ؛ برای مثال قضیه ( اجتماع نقیضین محال است ) از قضیه ( مجموع زوایای داخلی هر مثلثی برابر است با 180 درجه ) یقین آورتر است. در علم الیقین انسان از راه مفهوم و به وسیله ذهن به موجود خارجی شناخت پیدا می کند. بالاتر از علم الیقین ، عین الیقین است که در آن وجود معلوم در نزد عالم حاضر است واثری از واسطه و مفهوم و ذهن در کار نیست ؛ مثل علم انسان به صور ذهنی خود یا مثل علم انسان به حالات درونی خود مثل گرسنگی و تشنگی و... عین الیقین نیز خود دارای مراتب متعددی است . بالاتر از عین الیقین ، در یقین آوری حق الیقین است که در آن دوگانگی عالم ومعلوم اعتباری است ، برخلاف عین الیقین که دوگانگی عالم ومعلوم درآن حقیقی است. مثل علم انسان به عقل و حیات خودش ؛ وبالاتر از حق الیقین ، بردالیقین است مثل علم انسان به وجود خودش که دوگانگی عالم ومعلوم در آن اعتبار اندر اعتبار است . علوم ظنی در واقع علم نیستند و علم نامیدن آن همراه با نوعی تسامح است ، اما با لحاظ همین تسامح می توان گفت که برخی از شناختهای ظنی در طول برخی دیگرند ؛ یعنی برخی شناختهای ظنی در قضیه خاصی درستند و برخی دیگر در همان قضیه درست ترند. در قضایای یقینی نیزاگر یقینهای متعددی در قضیه خاصی وجود داشته باشند آن یقینها در طول هم خواهند ؛ یعنی برخی از یقینها از درجه بالاتری برخوردار خواهند بود. برای مثال ممکن است کسی از وجود دود به وجود آتش یقین حاصل کند ولی دیگری آن را باچشم ببیند . هر دوی این شناختها از سنخ علم الیقین است ولی یقین کسی که آتش را با چشم می بیند قویتر است ؛ بالاتر از یقین چنین کسی یقین کسی است که خود در آتش می سوزد و سوزندگی آتش نه خود آتش را با تمام وجودش احساس می کند وبالاتر از شناخت او شناخت کسی است که از راه علم حضوری به آتش علم دارد؛ یعنی صورت ملکوتی آتش را با جان خویش درک می کند مثل ادراکی که اهل جهنم از آتش دارند ؛ وبالاتر از شناخت او شناخت کسی است که آتش را در جان خویش می یابد ولی آتش برای او سوزاننده نیست ؛ مثل اهل بهشت که حقیقت آتش را ادراک می کنند ولی از آسیب آن در امانند یا مثل حضرت ابراهیم که آتش برایش سرد و سلام بود . تا قبل از این مرتبه همه یقین دارند که آتش می سوزاند و این شناختی است درست ؛ ولی در مرتبه اخیر انسان می یابد که آتش به اذن خدا می سوزاند نه بدون اذن او ؛ واین شناخت گرچه نافی شناختهای سابق نیست ولی کاملتر از آنهاست ؛ و مراد از شناخت طولی ، همین شناختهایی است که یکی نسبت به دیگری کاملتر ، قویتر و به حقیقت نهایی نزدیکتر است. مثلا وقتی گفته می شود ( هرکس هر عملی انجام دهد جزای آن را در آخرت دریافت خواهد کرد ) سخن درستی گفته شده است ؛ ولی دقیقتر آن است که گفته شود ( هرکس هر عملی انجام دهد آن عمل در آخرت برای او ظهور خواهد یافت وعملش را به نشان خواهند داد و خود عمل او عذاب یا لذت او خواهد بود ) و دقیقتر از آن این است که گفته شود ( وجود هر کسی در آخرت حاصل اعمال اوست ؛ اگر اعمالش بهشتی است ، خودش نیز بهشتی خواهد بود واگر عملش جهنمی است خود او نیز جهنمی خواهد بود ) این جملات در طول همند ؛ یعنی همدیگر نفی نمی کنند بلکه هر کدام صورت دقیقتر دیگری است یا به عبارت دیگر یکی صورت یقینی تر و باطنی تر دیگری است . اما شناختهای عرضی شناختهایی هستند که همدیگر را نفی می کنند ؛ مثل نظریه جبر یا کسب اشاعره و نظریه تفویض معتزله و نظریه امر بین الامرین شیعه که در عرض همند ؛ یا مثل جهان بینی مارکسیسم و جهان بینی اسلامی که در عرض همند ؛ یا مثل تثلیث مسیحیت و توحید اسلام که در عرض همند ؛ یا مثل عقیده اشاعره و معتزله وشیعه در باب صفات خدا که در عرض همند . چنین شناختهایی به هیچ وجه نمی توانند همه باهم درست باشند ؛ بلکه یا همه باطلند یا تنها یکی درست است . توجه : شناخت طولی و عرضی در قضایا و موضوعات واحد مطرح می شوند ؛ لذا قضایای متباین را نباید با قضایای متنافی یکی گرفت ؛ مثلا قضیه ( هر درختی گیاه است ) با قضیه ( هیچ مرغی گیاه نیست ) نه در طول همند نه در عرض هم .
مقصود از شناخت طولی و عرضی چیست و چه تفاوتی با هم دارند؟
شناخت یا علم از نظر یقین آوری دارای مراتبی است . برخی از درجات شناخت (علم ) تنها مفید ظنّ است ؛ که البته خود ظنّ هم دارای درجاتی است کمترین حدّ علم ظنی یک درجه از شک بالاتر است . شک آن است که صدق و کذب یک قضیه برای انسان برابر باشد ؛ یعنی احتمال صادق بودن یک قضیه با احتمال کاذب بودن آن برابر باشد (احتمال هر دوطرف یک دوم باشد) وکمترین حد علم ظنی آن است که احتمال یکی از دوطرف بیشتر احتمال طرف دیگر باشد؛ بالاترین حد علم ظنی آن است که یک درجه از یقین پایین تر باشد ؛ ویقین آن است که احتمال یک طرف قضیه صد در صد و احتمال طرف دیگر صفر در صد باشد.اکثر شناختهایی که انسانها در زندگی دنیایی از آن بهره می برند شناختهای ظنّی با مراتب متعدد آن است . برای مثال اکثر علوم تجربی مثل فیزیک ، شیمی ، زیست شناسی ، پزشکی ، روانشناسی ، جامعه شناسی ف اقتصاد و... علوم ظنی هستند.
یقین نیز خود مراتبی دارد. پایین ترین مرتبه علم یقینی را علم الیقین می گویند که عبارت است از علم عقلی اعم از شناختهای بدیهی و نظری مثل علوم ریاضی ، بدیهیات عقل نظری و بدیهیات عقل عملی و براهین فلسفی . یقینیات عقلی نیز همگی در مرتبه از یقین آوری نیستند ؛ برای مثال قضیه ( اجتماع نقیضین محال است ) از قضیه ( مجموع زوایای داخلی هر مثلثی برابر است با 180 درجه ) یقین آورتر است. در علم الیقین انسان از راه مفهوم و به وسیله ذهن به موجود خارجی شناخت پیدا می کند. بالاتر از علم الیقین ، عین الیقین است که در آن وجود معلوم در نزد عالم حاضر است واثری از واسطه و مفهوم و ذهن در کار نیست ؛ مثل علم انسان به صور ذهنی خود یا مثل علم انسان به حالات درونی خود مثل گرسنگی و تشنگی و... عین الیقین نیز خود دارای مراتب متعددی است . بالاتر از عین الیقین ، در یقین آوری حق الیقین است که در آن دوگانگی عالم ومعلوم اعتباری است ، برخلاف عین الیقین که دوگانگی عالم ومعلوم درآن حقیقی است. مثل علم انسان به عقل و حیات خودش ؛ وبالاتر از حق الیقین ، بردالیقین است مثل علم انسان به وجود خودش که دوگانگی عالم ومعلوم در آن اعتبار اندر اعتبار است .
علوم ظنی در واقع علم نیستند و علم نامیدن آن همراه با نوعی تسامح است ، اما با لحاظ همین تسامح می توان گفت که برخی از شناختهای ظنی در طول برخی دیگرند ؛ یعنی برخی شناختهای ظنی در قضیه خاصی درستند و برخی دیگر در همان قضیه درست ترند.
در قضایای یقینی نیزاگر یقینهای متعددی در قضیه خاصی وجود داشته باشند آن یقینها در طول هم خواهند ؛ یعنی برخی از یقینها از درجه بالاتری برخوردار خواهند بود. برای مثال ممکن است کسی از وجود دود به وجود آتش یقین حاصل کند ولی دیگری آن را باچشم ببیند . هر دوی این شناختها از سنخ علم الیقین است ولی یقین کسی که آتش را با چشم می بیند قویتر است ؛ بالاتر از یقین چنین کسی یقین کسی است که خود در آتش می سوزد و سوزندگی آتش نه خود آتش را با تمام وجودش احساس می کند وبالاتر از شناخت او شناخت کسی است که از راه علم حضوری به آتش علم دارد؛ یعنی صورت ملکوتی آتش را با جان خویش درک می کند مثل ادراکی که اهل جهنم از آتش دارند ؛ وبالاتر از شناخت او شناخت کسی است که آتش را در جان خویش می یابد ولی آتش برای او سوزاننده نیست ؛ مثل اهل بهشت که حقیقت آتش را ادراک می کنند ولی از آسیب آن در امانند یا مثل حضرت ابراهیم که آتش برایش سرد و سلام بود . تا قبل از این مرتبه همه یقین دارند که آتش می سوزاند و این شناختی است درست ؛ ولی در مرتبه اخیر انسان می یابد که آتش به اذن خدا می سوزاند نه بدون اذن او ؛ واین شناخت گرچه نافی شناختهای سابق نیست ولی کاملتر از آنهاست ؛ و مراد از شناخت طولی ، همین شناختهایی است که یکی نسبت به دیگری کاملتر ، قویتر و به حقیقت نهایی نزدیکتر است. مثلا وقتی گفته می شود ( هرکس هر عملی انجام دهد جزای آن را در آخرت دریافت خواهد کرد ) سخن درستی گفته شده است ؛ ولی دقیقتر آن است که گفته شود ( هرکس هر عملی انجام دهد آن عمل در آخرت برای او ظهور خواهد یافت وعملش را به نشان خواهند داد و خود عمل او عذاب یا لذت او خواهد بود ) و دقیقتر از آن این است که گفته شود ( وجود هر کسی در آخرت حاصل اعمال اوست ؛ اگر اعمالش بهشتی است ، خودش نیز بهشتی خواهد بود واگر عملش جهنمی است خود او نیز جهنمی خواهد بود ) این جملات در طول همند ؛ یعنی همدیگر نفی نمی کنند بلکه هر کدام صورت دقیقتر دیگری است یا به عبارت دیگر یکی صورت یقینی تر و باطنی تر دیگری است .
اما شناختهای عرضی شناختهایی هستند که همدیگر را نفی می کنند ؛ مثل نظریه جبر یا کسب اشاعره و نظریه تفویض معتزله و نظریه امر بین الامرین شیعه که در عرض همند ؛ یا مثل جهان بینی مارکسیسم و جهان بینی اسلامی که در عرض همند ؛ یا مثل تثلیث مسیحیت و توحید اسلام که در عرض همند ؛ یا مثل عقیده اشاعره و معتزله وشیعه در باب صفات خدا که در عرض همند . چنین شناختهایی به هیچ وجه نمی توانند همه باهم درست باشند ؛ بلکه یا همه باطلند یا تنها یکی درست است .
توجه : شناخت طولی و عرضی در قضایا و موضوعات واحد مطرح می شوند ؛ لذا قضایای متباین را نباید با قضایای متنافی یکی گرفت ؛ مثلا قضیه ( هر درختی گیاه است ) با قضیه ( هیچ مرغی گیاه نیست ) نه در طول همند نه در عرض هم .
- [آیت الله سیستانی] آیا با یک تسمیه می توان حیوانات زیادی را ذبح کرد ؟ در این مساله طولی بودن و یا عرضی بودن ذبح ها فرقی می کند یا نه ؟
- [آیت الله نوری همدانی] آیا با یک تسمیه میتوان حیوان زیادی را ذبح کرد؟ در این مسأله طولی بودن و یا عرضی بودن ذبحها فرق میکند یا خیر؟
- [سایر] مقصود از شهود و شناخت چیست؟
- [سایر] مقصود از شرک، کفر و نفاق و علل آنها چیست؟ چگونه می توان انسان ها را بر این اساس شناخت تا معیاری برای شناخت خودمان باشد؟
- [سایر] مقصود از شرک، کفر و نفاق و علل آنها چیست؟ چگونه میتوان انسانها را بر این اساس شناخت تا معیاری برای شناخت خودمان باشد؟
- [سایر] مقصود از نبوت عامه و خاصه چیست؟ چه تفاوتی با هم دارند؟
- [سایر] سلسله طولی در عالم وجود را تبیین کنید.
- [سایر] سلسلۀ طولی در عالم وجود را تبیین کنید.
- [سایر] صفات سلبی و عَرَضی حق تعالی چیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] آیا حرمت زنا ذاتی است و یا عرضی؟
- [آیت الله اردبیلی] زمینهای موات عَرَضی از جهت شناخت مالک بر دو قسمند: اوّل:زمینهایی که دارای صاحب بوده، ولی بر اثر رها کردن و اِعراض، ساختمانهای آن با گذشت زمان خراب شده و عمران آنها از بین رفته باشد و در حال حاضر بدون صاحب شمرده شوند؛ حکم این زمینها مانند زمینهای موات اصلی است. دوم: زمینهایی که متروک شدهاند، ولی نه آنچنان که از آنها اعراض شده و بدون مالک به حساب آیند، بلکه مالک آنها مشخّص است و یا این که موجود است ولی شناخته شده نیست (مجهولالمالک)؛ حکم این زمینها مانند سایر اموالی است که صاحب دارند و تصرّف در مال مجهولالمالک نیز بنابر احتیاط واجب، موکول به نظر مجتهد جامعالشرایط میباشد.
- [آیت الله مظاهری] شکستن نماز واجب از روی اختیار حرام است ولی برای جلوگیری از ضرر مالی یا بدنی یا عرضی مانعی ندارد بلکه واجب است، ولی شکستن نماز برای مالی که اهمیّت ندارد واجب نیست بلکه مکروه است.
- [آیت الله سیستانی] اگر در شهری اول ماه ثابت شود ، در شهرهای دیگر که در افق با او متّحد میباشند اول ماه نیز ثابت میشود ، و مقصود از اتّحاد افق در اینجا آن است که اگر در شهر اول ماه دیده شود در شهر دوم اگر مانعی مانند ابر نباشد ، دیده میشود ، و این در موردی اطمینان آور است که شهر دوم اگر غرب شهر اول است در خط عرض نزدیک به آن باشد ، و اگر در شرق آن است به اضافه به نزدیکی در خط عرضی ، تفاوت زیادی در خط طول نداشته باشند .
- [آیت الله بهجت] در خرید و فروش لازم نیست صیغه عربی بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسی بگوید: این مال را در عوض این پول فروختم، و مشتری بگوید: قبول کردم، معامله صحیح است. و بنابر اظهر لازم نیست ایجاب بر قبول مقدم باشد (مقصود از ایجاب، کلام فروشنده و مقصود از قبول، کلام خریدار است). و احتیاط مستحب آن است که به هر زبانی معامله میکنند، صحیح گفته شود و کاملاً بیانگر مقصود طرفین باشد.
- [آیت الله بهجت] کسی که سفر او حرام نیست و برای کار حرام هم سفر نمیکند، اگرچه در سفر، معصیتی انجام دهد، مثلاً نعوذباللّه غیبت کند یا شراب بخورد، باید نماز را شکسته بخواند. و اگر مقصود از سفر هم طاعت و هم معصیت باشد اگر هر دو قصد مستقل باشد باید نماز را تمام بخواند، ولی اگر مقصود اصلی طاعت است و معصیت مقصود فرعی و تبعی است، نماز را شکسته میخواند.
- [آیت الله علوی گرگانی] مقصود از یک ماه، از ابتدای خون دیدن است تا سی روز، نه از اوّل ماه تا آخر ماه.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مقصود از یک ماه، از ابتدای خون دیدن است تا سی روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.
- [آیت الله سبحانی] مقصود از یک ماه، از ابتدای خون دیدن است تا سی روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.
- [آیت الله بروجردی] مقصود از یک ماه از ابتدای خون دیدن است تا سی روز، نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.
- [آیت الله وحید خراسانی] مقصود از یک ماه گذشتن سی روز از ابتدای خون دیدن است نه از روز اول ماه تا اخر ماه