ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟
ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟ در مورد شناخت ذات خداوند ما می دانیم که ذات الهی، محض هستی و هستی محض است و بدین مقدار شناختنی است ولی اینکه کنه ذات الهی چیست، فکر و اندیشه بشر, به کنه ذات غیبی او راه ندارد و به جز تحیر و سرگردانی یا انحراف و ضلال, بهره دیگری نخواهد داشت. پس آنچه شناختنی است ذات، صفات و افعال الهی است و آنچه ناشناختنی است کنه و باطن ذات خداوند است. در مورد معرفت ذات حتی عرفا معتقدند که ذات الهی قابل معرفت شهودی است و تلاش عارف هم برای همین رویت است. بساطت اشیا نیز مانع شناخت آنها نیست. عناصری که در طبیعت شناسایی شده است، همه بسیط اند، ولی درعین حال شناخته شده اند. کنه ذات حق که از آن به (هویت غیبیه)، (غیب ذات)، (مقام ذات)، (مرتبه ذات) و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند (عنقاء) و (غیب الغیوب)) تعبیر می شود, وجود لا تعین صرف است ; هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات - چه مفهومی و چه مصداقی - مبراست; نه نامی دارد و نه نشانی; نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین. حتی با (اطلاق) و (عدم تعین) هم مقید نیست; زیرا (اطلاق) و (عدم تعین) نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند. از این رو به مقام ذات خداوند راهی نیست; نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملا عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند, حیران می گردند و یا به راه ضلالت و خطا می روند, علاوه بر نرسیدن, از آن دورتر هم می شوند: (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما), (طه, آیه 110). ادراک حسی و عقلی بشر, به آنچه متعین است راه دارد; بنابراین ما ذات حق را در مرتبه تعین احدی و واحدی می شناسیم و به مرتبه لاتعین ذات که از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن, بعد از آن و مخلوق آن هستند، راهی نداریم. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد; چه اشاره حسی باشد و چه اشاره ذهنی, عقلی و وهمی . چگونه می توان به ذاتی که تعین ندارد, اشاره نمود؟ به همین جهت از فکر در (کنه ذات حق) نهی شده است. امام علی بن موسی الرضا(ع) می فرماید: (... فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حد من اکتنهه, و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه, و لا صمد صمده من اشار الیه; پس, خدای را نشناخته, آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته, آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده, آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است; آن کس که به ذات او اشاره نموده است ...), (کتاب التوحید صدوق, باب التوحید و نفی التشبیه, ص 34). حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی های خود بخواهند, به سوی مقام ذات اوج بگیرند, راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد. انسان با توجه به قدرت عقل، خود و جهان اطراف خود را می تواند مورد مطالعه دقیق قرار دهد و به معرفت های یقینی دست یابد. در این راستا، حواس انسان به عنوان قوای کمکی اطلاعات اولیه را در اختیار قوه عاقله انسان قرار می دهد و انسان با تجزیه و تحلیل یافته های خود مرزهای دانش را تصرف می کند. از جمله مسائلی که همیشه ذهن آدمی به صورت بسیار جدی با آن مواجه بوده است، حقیقت هستی و جایگاه انسان در پهنه وجود بوده است. انسان با دقت در جهان اطراف و در حقیقت خود یقین پیدا می کند که هستی اش از آن خود او نیست. او در جهان مادی که آن را در می یابند، دارای یک خصوصیت عجیبی هستند آن خصوصیت و ویژگی در اصطلاح فسلفه، خصوصیت امکان نامیده می شود(امکان ذاتی). انسان خود جهان اطراف خود را معبودی ممکن می یاید که ضرورت وجود در ذاتش نهفته نیست، او موجودی وابسته است. تا علتش نباشد، او تحقق نمی یابد، این ویژگی نه تنها در او وجود دارد بلکه در تمام جهان که می شناسد این ویژگی به صوت بلند فریاد می زند. حال پرسشی که ذهن آدمی با آن مواجه است، این است، چگونه انی موجودات امکانی تحقق یافته اند. اگر بگوئید، یک موجود امکانی دیگر علت تامه بوده است، سخن و پرسش متوجه آن علت می شود بنابراین اگر قرار باشد موجود اول محقق شود به شرط تحقق موجود ثانی محقق شود به شرط تحقق موجود ثالث و ... یک سلسله علت و معلول تشکیل می شود حال اگر این سلسله نهایت نداشته باشد باید هیچ موجودی تحقق نمی یافت، در حالی که این مجموعه ممکنات تحقق یافته اند. پس باید یک موجود غیر امکانی و قائم ذات باشد که همه موجودات امکانی به برکت وجود محقق شده اند و آن موجود را در فلسفه واجب الوجود نامند. و در واژه های دینی، الله، خدا و ... حال می رسیم به پرسش شما، خدا چیست؟ باید گفت: خدا تحقق همه آن موجوداتی است که من و شما درک می کنیم. حال اگر به این مرحله رسیدیم بهترین راه برای شناخت خداوند متعال آن است که او جلوی روی ما گذاشته است. او با زبان آیه با ما سخن گفته و با ما ارتباط برقرار نموده است. آیه یعنی نشانه، یعنی آن چه به حقیقتی اشاره دارد. خداوند متعال برای شناساندن خود از آیات کلامی و غیر کلامی استفاده نموده است آیات کلامی همان قرآن کریم است که در دست ما است و آیات غیر کلامی تک تک موجودات جهان و پهنه وسیع هستی است، با تامل در آن می توان خدا را شناخت. خدا آن حقیقتی است که تحقق همه موجودات به اوست، آیه های الهی به موجودی اشاره می کنند که در او علم، حیات، خالقیت، تدبیر و ... یافت می شود. او مقیم است، برپا دارنده هستی. او علیم است، دانای مطلق. او قدیم است، فارق از قید زمان. او رازق است، روزی دهنده همه موجودات. او قادر است، توانای بی همتا. او منشئ است، پدیدآورنده کائنات. او منان است، نعمت بخش به همگان. او حنان است، مهر پیشه به موجودات. او برهان است، دلیل و راهنمای بندگان. او کسی است که آسمان ها به اراده او برپا هستند و زمین به اجازه او استقرار یافته. هو رب کل شئ. هو اله کل شئ. هو خالق کل شئ. هو صانع کل شئ. هو قبل کل شئ. هو بعد کل شئ. هو فوق کل شئ. هو عالم بکل شئ. هو قادر علی کل شئ. هو یبقی( فقط او ماندگار است). جوشن کبیر، بند 17 او مصور(صورت آفرین)، مقدر (اندازه گیر)، مدبر( تدبیرکننده)، مطهر(پاک کننده)، منور(روشنی بخش)، مکسر(آسان کننده)، مبشر(مژده دهنده)، منذر(بیم دهنده) و ... . جوشن کبیر، بند 26 او حی (زنده) است اما حی که او را چنان می خوانیم: یا حیا قبل کل حی. یا حیا بعد کل حی. یا حی الذی لیس کمثله حی. یا حی الذی لیس یشارکه حی. یا حی الذی لا یحتاج الی حی. یا حی الذی یمیت کل حی. یا حی الذی یرزق کل حی. یا حیا لم یرث الحیوه من حی. یا حی الذی یحیی الموتی یا حی و یا قیوم لاتأخذه سنه و لا نوم؛ زنده پیش از هر موجود زنده، زنده بعد از هر موجود زنده، زنده ای که هیچ زنده ای شریکش نیست. زنده ای که نیاز به هیچ زنده ای ندارد. زنده ای که زندگان را می میراند. زنده ای که زندگان را روزی می بخشد. زنده ای که از هیچ زنده ای زندگانی را به ارث نبرده. زنده ای که زنده کننده مردگان است. زنده ای که پاینده است. چرت و خواب او را فرا نمی گیرد. جوشن کبیر، بند 71 و در همه این احوال باید بگوییم سبحان الله لیس کمثله ای شئ؛ او همانند ندارد. ای عزیز که از خدا و چگونگی تصور آن ذات اقدس پرسش نمودی. شناخت ما از او یک شناخت یقینی و آیه دار است. همه جهان با تمام وجودش به سوی آن حقیقت اشاره دارند. اما مگر آن حقیقت بین جهان هستی در بند ذهنی بشر خواهد آمد. چنین نیست و نخواهد بود. زیرا آنچه به تصور من و تو درآید. مخلوق ما خواهد بود. بنابراین ما او را می شناسیم که خدای جهان است یعنی او هستی بخش جهان هستی است سپس با توجه به آیات متعددش، ویژگی های او را که مهر و محبت، قدرت، حیات و ... باشد را می یابیم؛ اما همیشه در حد بی نهایت که این حد بی نهایتی را هم از آن ساحت باید منزه نمود. و چون چنین است آن ذات مقدس همانند اشیاء و موجودات اطراف ما به ذهن در نمی آید. او مثل و مانندی ندارد، شناخت از او هم متناسب با آن ذات اقدس اله است که از دیدگاه ما همان شناخت آیه ای است که از قرآن و روایات نورانی معصومان درمی یابیم. نکته ای که فلاسفه به آن اشاره دارند آن است که ذهن بشر همواره با ماهیت ها انس گرفته است، ماهیتها همان چیستی است که ذهن درک می کند. یعنی ذهن بشر برای هر چیزی دو حیثیت قائل می شود. یکی اصل وجود و دیگری چیستی و چگونگی آن. در عین حال باید توجه داشت که ماهیت از نظر فلسفی حد شیئ است. به عبارت دیگر هر یک از اشیای پیرامون ما دارای محدودیت هیا از نظر زمان، مکان و کمالات وجودی هستند. هر موجودی بهره و حظی از کمالات دارد که دیگری ندارد و چیستی و ماهیت شیئ در واقع بیانگر مرز و حد و محدوده کمالی و وجودی آن است. اما خداوند ماهیت ندارد زیرا او وجود صرف و محض است. یعنی هیچ گونه محدودیت وجودی برای او متصور نیست. وجود او عین همه کمالات بدون اندک محدودیت و کاستی است؛ از این رو او حد و ماهیت و چیستی ندارد. بنابراین ظرف وجودی بشر نمی تواند به او احاطه پیدا کند. بنابراین برای شناخت او راه تشبیه استعلایی را می پیماید. یعنی می گوید: ما کمالات متعددی را در جهان هستی مانند حیات، قدرت، علم و ... را درک می کنیم هرگاه یعنی صفات کمالی را در بی نهایت در نظر بگیریم می توانیم به آن حضرت نسبت دهیم بدون هیچ محدودیت و اموری که نقص تلقی شود و باید بدانیم که این صفات در عین یکی بودن، عین ذات حضرت حق هستند. یک حقیقت برین وجود دارد که هرگاه به مقام ذات او توجه شود، صفات ذاتی انتزاع می شود و هرگاه فعل او را در نظر گرفته شود، صفات فعل قابل انتزاع خواهد بود.
عنوان سوال:

ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟


پاسخ:

ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟

در مورد شناخت ذات خداوند ما می دانیم که ذات الهی، محض هستی و هستی محض است و بدین مقدار شناختنی است ولی اینکه کنه ذات الهی چیست، فکر و اندیشه بشر, به کنه ذات غیبی او راه ندارد و به جز تحیر و سرگردانی یا انحراف و ضلال, بهره دیگری نخواهد داشت. پس آنچه شناختنی است ذات، صفات و افعال الهی است و آنچه ناشناختنی است کنه و باطن ذات خداوند است. در مورد معرفت ذات حتی عرفا معتقدند که ذات الهی قابل معرفت شهودی است و تلاش عارف هم برای همین رویت است. بساطت اشیا نیز مانع شناخت آنها نیست. عناصری که در طبیعت شناسایی شده است، همه بسیط اند، ولی درعین حال شناخته شده اند.
کنه ذات حق که از آن به (هویت غیبیه)، (غیب ذات)، (مقام ذات)، (مرتبه ذات) و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند (عنقاء) و (غیب الغیوب)) تعبیر می شود, وجود لا تعین صرف است ; هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات - چه مفهومی و چه مصداقی - مبراست; نه نامی دارد و نه نشانی; نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین. حتی با (اطلاق) و (عدم تعین) هم مقید نیست; زیرا (اطلاق) و (عدم تعین) نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند. از این رو به مقام ذات خداوند راهی نیست; نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملا عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند, حیران می گردند و یا به راه ضلالت و خطا می روند, علاوه بر نرسیدن, از آن دورتر هم می شوند: (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما), (طه, آیه 110).
ادراک حسی و عقلی بشر, به آنچه متعین است راه دارد; بنابراین ما ذات حق را در مرتبه تعین احدی و واحدی می شناسیم و به مرتبه لاتعین ذات که از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن, بعد از آن و مخلوق آن هستند، راهی نداریم. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد; چه اشاره حسی باشد و چه اشاره ذهنی, عقلی و وهمی . چگونه می توان به ذاتی که تعین ندارد, اشاره نمود؟ به همین جهت از فکر در (کنه ذات حق) نهی شده است.
امام علی بن موسی الرضا(ع) می فرماید: (... فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حد من اکتنهه, و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه, و لا صمد صمده من اشار الیه; پس, خدای را نشناخته, آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته, آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده, آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است; آن کس که به ذات او اشاره نموده است ...), (کتاب التوحید صدوق, باب التوحید و نفی التشبیه, ص 34).
حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی های خود بخواهند, به سوی مقام ذات اوج بگیرند, راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد.
انسان با توجه به قدرت عقل، خود و جهان اطراف خود را می تواند مورد مطالعه دقیق قرار دهد و به معرفت های یقینی دست یابد. در این راستا، حواس انسان به عنوان قوای کمکی اطلاعات اولیه را در اختیار قوه عاقله انسان قرار می دهد و انسان با تجزیه و تحلیل یافته های خود مرزهای دانش را تصرف می کند.
از جمله مسائلی که همیشه ذهن آدمی به صورت بسیار جدی با آن مواجه بوده است، حقیقت هستی و جایگاه انسان در پهنه وجود بوده است. انسان با دقت در جهان اطراف و در حقیقت خود یقین پیدا می کند که هستی اش از آن خود او نیست. او در جهان مادی که آن را در می یابند، دارای یک خصوصیت عجیبی هستند آن خصوصیت و ویژگی در اصطلاح فسلفه، خصوصیت امکان نامیده می شود(امکان ذاتی).
انسان خود جهان اطراف خود را معبودی ممکن می یاید که ضرورت وجود در ذاتش نهفته نیست، او موجودی وابسته است. تا علتش نباشد، او تحقق نمی یابد، این ویژگی نه تنها در او وجود دارد بلکه در تمام جهان که می شناسد این ویژگی به صوت بلند فریاد می زند. حال پرسشی که ذهن آدمی با آن مواجه است، این است، چگونه انی موجودات امکانی تحقق یافته اند.
اگر بگوئید، یک موجود امکانی دیگر علت تامه بوده است، سخن و پرسش متوجه آن علت می شود بنابراین اگر قرار باشد موجود اول محقق شود به شرط تحقق موجود ثانی محقق شود به شرط تحقق موجود ثالث و ... یک سلسله علت و معلول تشکیل می شود حال اگر این سلسله نهایت نداشته باشد باید هیچ موجودی تحقق نمی یافت، در حالی که این مجموعه ممکنات تحقق یافته اند. پس باید یک موجود غیر امکانی و قائم ذات باشد که همه موجودات امکانی به برکت وجود محقق شده اند و آن موجود را در فلسفه واجب الوجود نامند. و در واژه های دینی، الله، خدا و ... حال می رسیم به پرسش شما، خدا چیست؟ باید گفت: خدا تحقق همه آن موجوداتی است که من و شما درک می کنیم.
حال اگر به این مرحله رسیدیم بهترین راه برای شناخت خداوند متعال آن است که او جلوی روی ما گذاشته است. او با زبان آیه با ما سخن گفته و با ما ارتباط برقرار نموده است.
آیه یعنی نشانه، یعنی آن چه به حقیقتی اشاره دارد. خداوند متعال برای شناساندن خود از آیات کلامی و غیر کلامی استفاده نموده است آیات کلامی همان قرآن کریم است که در دست ما است و آیات غیر کلامی تک تک موجودات جهان و پهنه وسیع هستی است، با تامل در آن می توان خدا را شناخت.
خدا آن حقیقتی است که تحقق همه موجودات به اوست، آیه های الهی به موجودی اشاره می کنند که در او علم، حیات، خالقیت، تدبیر و ... یافت می شود.
او مقیم است، برپا دارنده هستی. او علیم است، دانای مطلق. او قدیم است، فارق از قید زمان. او رازق است، روزی دهنده همه موجودات. او قادر است، توانای بی همتا. او منشئ است، پدیدآورنده کائنات. او منان است، نعمت بخش به همگان. او حنان است، مهر پیشه به موجودات. او برهان است، دلیل و راهنمای بندگان.
او کسی است که آسمان ها به اراده او برپا هستند و زمین به اجازه او استقرار یافته. هو رب کل شئ. هو اله کل شئ. هو خالق کل شئ. هو صانع کل شئ. هو قبل کل شئ. هو بعد کل شئ. هو فوق کل شئ. هو عالم بکل شئ. هو قادر علی کل شئ. هو یبقی( فقط او ماندگار است). جوشن کبیر، بند 17
او مصور(صورت آفرین)، مقدر (اندازه گیر)، مدبر( تدبیرکننده)، مطهر(پاک کننده)، منور(روشنی بخش)، مکسر(آسان کننده)، مبشر(مژده دهنده)، منذر(بیم دهنده) و ... . جوشن کبیر، بند 26 او حی (زنده) است اما حی که او را چنان می خوانیم:
یا حیا قبل کل حی. یا حیا بعد کل حی. یا حی الذی لیس کمثله حی. یا حی الذی لیس یشارکه حی. یا حی الذی لا یحتاج الی حی. یا حی الذی یمیت کل حی. یا حی الذی یرزق کل حی. یا حیا لم یرث الحیوه من حی. یا حی الذی یحیی الموتی یا حی و یا قیوم لاتأخذه سنه و لا نوم؛ زنده پیش از هر موجود زنده، زنده بعد از هر موجود زنده، زنده ای که هیچ زنده ای شریکش نیست. زنده ای که نیاز به هیچ زنده ای ندارد. زنده ای که زندگان را می میراند. زنده ای که زندگان را روزی می بخشد. زنده ای که از هیچ زنده ای زندگانی را به ارث نبرده. زنده ای که زنده کننده مردگان است. زنده ای که پاینده است. چرت و خواب او را فرا نمی گیرد. جوشن کبیر، بند 71 و در همه این احوال باید بگوییم سبحان الله لیس کمثله ای شئ؛ او همانند ندارد.
ای عزیز که از خدا و چگونگی تصور آن ذات اقدس پرسش نمودی. شناخت ما از او یک شناخت یقینی و آیه دار است. همه جهان با تمام وجودش به سوی آن حقیقت اشاره دارند. اما مگر آن حقیقت بین جهان هستی در بند ذهنی بشر خواهد آمد. چنین نیست و نخواهد بود. زیرا آنچه به تصور من و تو درآید. مخلوق ما خواهد بود.
بنابراین ما او را می شناسیم که خدای جهان است یعنی او هستی بخش جهان هستی است سپس با توجه به آیات متعددش، ویژگی های او را که مهر و محبت، قدرت، حیات و ... باشد را می یابیم؛ اما همیشه در حد بی نهایت که این حد بی نهایتی را هم از آن ساحت باید منزه نمود. و چون چنین است آن ذات مقدس همانند اشیاء و موجودات اطراف ما به ذهن در نمی آید. او مثل و مانندی ندارد، شناخت از او هم متناسب با آن ذات اقدس اله است که از دیدگاه ما همان شناخت آیه ای است که از قرآن و روایات نورانی معصومان درمی یابیم.
نکته ای که فلاسفه به آن اشاره دارند آن است که ذهن بشر همواره با ماهیت ها انس گرفته است، ماهیتها همان چیستی است که ذهن درک می کند. یعنی ذهن بشر برای هر چیزی دو حیثیت قائل می شود. یکی اصل وجود و دیگری چیستی و چگونگی آن. در عین حال باید توجه داشت که ماهیت از نظر فلسفی حد شیئ است. به عبارت دیگر هر یک از اشیای پیرامون ما دارای محدودیت هیا از نظر زمان، مکان و کمالات وجودی هستند. هر موجودی بهره و حظی از کمالات دارد که دیگری ندارد و چیستی و ماهیت شیئ در واقع بیانگر مرز و حد و محدوده کمالی و وجودی آن است. اما خداوند ماهیت ندارد زیرا او وجود صرف و محض است. یعنی هیچ گونه محدودیت وجودی برای او متصور نیست. وجود او عین همه کمالات بدون اندک محدودیت و کاستی است؛ از این رو او حد و ماهیت و چیستی ندارد.
بنابراین ظرف وجودی بشر نمی تواند به او احاطه پیدا کند. بنابراین برای شناخت او راه تشبیه استعلایی را می پیماید. یعنی می گوید: ما کمالات متعددی را در جهان هستی مانند حیات، قدرت، علم و ... را درک می کنیم هرگاه یعنی صفات کمالی را در بی نهایت در نظر بگیریم می توانیم به آن حضرت نسبت دهیم بدون هیچ محدودیت و اموری که نقص تلقی شود و باید بدانیم که این صفات در عین یکی بودن، عین ذات حضرت حق هستند. یک حقیقت برین وجود دارد که هرگاه به مقام ذات او توجه شود، صفات ذاتی انتزاع می شود و هرگاه فعل او را در نظر گرفته شود، صفات فعل قابل انتزاع خواهد بود.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین