ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟ در مورد شناخت ذات خداوند ما می دانیم که ذات الهی، محض هستی و هستی محض است و بدین مقدار شناختنی است ولی اینکه کنه ذات الهی چیست، فکر و اندیشه بشر, به کنه ذات غیبی او راه ندارد و به جز تحیر و سرگردانی یا انحراف و ضلال, بهره دیگری نخواهد داشت. پس آنچه شناختنی است ذات، صفات و افعال الهی است و آنچه ناشناختنی است کنه و باطن ذات خداوند است. در مورد معرفت ذات حتی عرفا معتقدند که ذات الهی قابل معرفت شهودی است و تلاش عارف هم برای همین رویت است. بساطت اشیا نیز مانع شناخت آنها نیست. عناصری که در طبیعت شناسایی شده است، همه بسیط اند، ولی درعین حال شناخته شده اند. کنه ذات حق که از آن به (هویت غیبیه)، (غیب ذات)، (مقام ذات)، (مرتبه ذات) و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند (عنقاء) و (غیب الغیوب)) تعبیر می شود, وجود لا تعین صرف است ; هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات - چه مفهومی و چه مصداقی - مبراست; نه نامی دارد و نه نشانی; نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین. حتی با (اطلاق) و (عدم تعین) هم مقید نیست; زیرا (اطلاق) و (عدم تعین) نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند. از این رو به مقام ذات خداوند راهی نیست; نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملا عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند, حیران می گردند و یا به راه ضلالت و خطا می روند, علاوه بر نرسیدن, از آن دورتر هم می شوند: (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما), (طه, آیه 110). ادراک حسی و عقلی بشر, به آنچه متعین است راه دارد; بنابراین ما ذات حق را در مرتبه تعین احدی و واحدی می شناسیم و به مرتبه لاتعین ذات که از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن, بعد از آن و مخلوق آن هستند، راهی نداریم. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد; چه اشاره حسی باشد و چه اشاره ذهنی, عقلی و وهمی . چگونه می توان به ذاتی که تعین ندارد, اشاره نمود؟ به همین جهت از فکر در (کنه ذات حق) نهی شده است. امام علی بن موسی الرضا(ع) می فرماید: (... فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حد من اکتنهه, و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه, و لا صمد صمده من اشار الیه; پس, خدای را نشناخته, آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته, آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده, آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است; آن کس که به ذات او اشاره نموده است ...), (کتاب التوحید صدوق, باب التوحید و نفی التشبیه, ص 34). حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی های خود بخواهند, به سوی مقام ذات اوج بگیرند, راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد. انسان با توجه به قدرت عقل، خود و جهان اطراف خود را می تواند مورد مطالعه دقیق قرار دهد و به معرفت های یقینی دست یابد. در این راستا، حواس انسان به عنوان قوای کمکی اطلاعات اولیه را در اختیار قوه عاقله انسان قرار می دهد و انسان با تجزیه و تحلیل یافته های خود مرزهای دانش را تصرف می کند. از جمله مسائلی که همیشه ذهن آدمی به صورت بسیار جدی با آن مواجه بوده است، حقیقت هستی و جایگاه انسان در پهنه وجود بوده است. انسان با دقت در جهان اطراف و در حقیقت خود یقین پیدا می کند که هستی اش از آن خود او نیست. او در جهان مادی که آن را در می یابند، دارای یک خصوصیت عجیبی هستند آن خصوصیت و ویژگی در اصطلاح فسلفه، خصوصیت امکان نامیده می شود(امکان ذاتی). انسان خود جهان اطراف خود را معبودی ممکن می یاید که ضرورت وجود در ذاتش نهفته نیست، او موجودی وابسته است. تا علتش نباشد، او تحقق نمی یابد، این ویژگی نه تنها در او وجود دارد بلکه در تمام جهان که می شناسد این ویژگی به صوت بلند فریاد می زند. حال پرسشی که ذهن آدمی با آن مواجه است، این است، چگونه انی موجودات امکانی تحقق یافته اند. اگر بگوئید، یک موجود امکانی دیگر علت تامه بوده است، سخن و پرسش متوجه آن علت می شود بنابراین اگر قرار باشد موجود اول محقق شود به شرط تحقق موجود ثانی محقق شود به شرط تحقق موجود ثالث و ... یک سلسله علت و معلول تشکیل می شود حال اگر این سلسله نهایت نداشته باشد باید هیچ موجودی تحقق نمی یافت، در حالی که این مجموعه ممکنات تحقق یافته اند. پس باید یک موجود غیر امکانی و قائم ذات باشد که همه موجودات امکانی به برکت وجود محقق شده اند و آن موجود را در فلسفه واجب الوجود نامند. و در واژه های دینی، الله، خدا و ... حال می رسیم به پرسش شما، خدا چیست؟ باید گفت: خدا تحقق همه آن موجوداتی است که من و شما درک می کنیم. حال اگر به این مرحله رسیدیم بهترین راه برای شناخت خداوند متعال آن است که او جلوی روی ما گذاشته است. او با زبان آیه با ما سخن گفته و با ما ارتباط برقرار نموده است. آیه یعنی نشانه، یعنی آن چه به حقیقتی اشاره دارد. خداوند متعال برای شناساندن خود از آیات کلامی و غیر کلامی استفاده نموده است آیات کلامی همان قرآن کریم است که در دست ما است و آیات غیر کلامی تک تک موجودات جهان و پهنه وسیع هستی است، با تامل در آن می توان خدا را شناخت. خدا آن حقیقتی است که تحقق همه موجودات به اوست، آیه های الهی به موجودی اشاره می کنند که در او علم، حیات، خالقیت، تدبیر و ... یافت می شود. او مقیم است، برپا دارنده هستی. او علیم است، دانای مطلق. او قدیم است، فارق از قید زمان. او رازق است، روزی دهنده همه موجودات. او قادر است، توانای بی همتا. او منشئ است، پدیدآورنده کائنات. او منان است، نعمت بخش به همگان. او حنان است، مهر پیشه به موجودات. او برهان است، دلیل و راهنمای بندگان. او کسی است که آسمان ها به اراده او برپا هستند و زمین به اجازه او استقرار یافته. هو رب کل شئ. هو اله کل شئ. هو خالق کل شئ. هو صانع کل شئ. هو قبل کل شئ. هو بعد کل شئ. هو فوق کل شئ. هو عالم بکل شئ. هو قادر علی کل شئ. هو یبقی( فقط او ماندگار است). جوشن کبیر، بند 17 او مصور(صورت آفرین)، مقدر (اندازه گیر)، مدبر( تدبیرکننده)، مطهر(پاک کننده)، منور(روشنی بخش)، مکسر(آسان کننده)، مبشر(مژده دهنده)، منذر(بیم دهنده) و ... . جوشن کبیر، بند 26 او حی (زنده) است اما حی که او را چنان می خوانیم: یا حیا قبل کل حی. یا حیا بعد کل حی. یا حی الذی لیس کمثله حی. یا حی الذی لیس یشارکه حی. یا حی الذی لا یحتاج الی حی. یا حی الذی یمیت کل حی. یا حی الذی یرزق کل حی. یا حیا لم یرث الحیوه من حی. یا حی الذی یحیی الموتی یا حی و یا قیوم لاتأخذه سنه و لا نوم؛ زنده پیش از هر موجود زنده، زنده بعد از هر موجود زنده، زنده ای که هیچ زنده ای شریکش نیست. زنده ای که نیاز به هیچ زنده ای ندارد. زنده ای که زندگان را می میراند. زنده ای که زندگان را روزی می بخشد. زنده ای که از هیچ زنده ای زندگانی را به ارث نبرده. زنده ای که زنده کننده مردگان است. زنده ای که پاینده است. چرت و خواب او را فرا نمی گیرد. جوشن کبیر، بند 71 و در همه این احوال باید بگوییم سبحان الله لیس کمثله ای شئ؛ او همانند ندارد. ای عزیز که از خدا و چگونگی تصور آن ذات اقدس پرسش نمودی. شناخت ما از او یک شناخت یقینی و آیه دار است. همه جهان با تمام وجودش به سوی آن حقیقت اشاره دارند. اما مگر آن حقیقت بین جهان هستی در بند ذهنی بشر خواهد آمد. چنین نیست و نخواهد بود. زیرا آنچه به تصور من و تو درآید. مخلوق ما خواهد بود. بنابراین ما او را می شناسیم که خدای جهان است یعنی او هستی بخش جهان هستی است سپس با توجه به آیات متعددش، ویژگی های او را که مهر و محبت، قدرت، حیات و ... باشد را می یابیم؛ اما همیشه در حد بی نهایت که این حد بی نهایتی را هم از آن ساحت باید منزه نمود. و چون چنین است آن ذات مقدس همانند اشیاء و موجودات اطراف ما به ذهن در نمی آید. او مثل و مانندی ندارد، شناخت از او هم متناسب با آن ذات اقدس اله است که از دیدگاه ما همان شناخت آیه ای است که از قرآن و روایات نورانی معصومان درمی یابیم. نکته ای که فلاسفه به آن اشاره دارند آن است که ذهن بشر همواره با ماهیت ها انس گرفته است، ماهیتها همان چیستی است که ذهن درک می کند. یعنی ذهن بشر برای هر چیزی دو حیثیت قائل می شود. یکی اصل وجود و دیگری چیستی و چگونگی آن. در عین حال باید توجه داشت که ماهیت از نظر فلسفی حد شیئ است. به عبارت دیگر هر یک از اشیای پیرامون ما دارای محدودیت هیا از نظر زمان، مکان و کمالات وجودی هستند. هر موجودی بهره و حظی از کمالات دارد که دیگری ندارد و چیستی و ماهیت شیئ در واقع بیانگر مرز و حد و محدوده کمالی و وجودی آن است. اما خداوند ماهیت ندارد زیرا او وجود صرف و محض است. یعنی هیچ گونه محدودیت وجودی برای او متصور نیست. وجود او عین همه کمالات بدون اندک محدودیت و کاستی است؛ از این رو او حد و ماهیت و چیستی ندارد. بنابراین ظرف وجودی بشر نمی تواند به او احاطه پیدا کند. بنابراین برای شناخت او راه تشبیه استعلایی را می پیماید. یعنی می گوید: ما کمالات متعددی را در جهان هستی مانند حیات، قدرت، علم و ... را درک می کنیم هرگاه یعنی صفات کمالی را در بی نهایت در نظر بگیریم می توانیم به آن حضرت نسبت دهیم بدون هیچ محدودیت و اموری که نقص تلقی شود و باید بدانیم که این صفات در عین یکی بودن، عین ذات حضرت حق هستند. یک حقیقت برین وجود دارد که هرگاه به مقام ذات او توجه شود، صفات ذاتی انتزاع می شود و هرگاه فعل او را در نظر گرفته شود، صفات فعل قابل انتزاع خواهد بود.
ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟
ذات خدا بسیط است، پس یا همه خدا را می توان شناخت یا هیچ چیز از ذات خدا را نمی توان شناخت و چون محدودیم و او نامحدود پس نمی توان ذات خدا را به هیچ مقدار شناخت. پس چرا در اول کار ذات خدا را به بساطت شناختیم؟
در مورد شناخت ذات خداوند ما می دانیم که ذات الهی، محض هستی و هستی محض است و بدین مقدار شناختنی است ولی اینکه کنه ذات الهی چیست، فکر و اندیشه بشر, به کنه ذات غیبی او راه ندارد و به جز تحیر و سرگردانی یا انحراف و ضلال, بهره دیگری نخواهد داشت. پس آنچه شناختنی است ذات، صفات و افعال الهی است و آنچه ناشناختنی است کنه و باطن ذات خداوند است. در مورد معرفت ذات حتی عرفا معتقدند که ذات الهی قابل معرفت شهودی است و تلاش عارف هم برای همین رویت است. بساطت اشیا نیز مانع شناخت آنها نیست. عناصری که در طبیعت شناسایی شده است، همه بسیط اند، ولی درعین حال شناخته شده اند.
کنه ذات حق که از آن به (هویت غیبیه)، (غیب ذات)، (مقام ذات)، (مرتبه ذات) و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند (عنقاء) و (غیب الغیوب)) تعبیر می شود, وجود لا تعین صرف است ; هیچ گونه حدی ندارد; از جمیع تعینات - چه مفهومی و چه مصداقی - مبراست; نه نامی دارد و نه نشانی; نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی; نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت; نه با تعین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعین. حتی با (اطلاق) و (عدم تعین) هم مقید نیست; زیرا (اطلاق) و (عدم تعین) نیز به جای خود, نوعی تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعینات اسمی و وصفی (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلی به ظهور می رسند. از این رو به مقام ذات خداوند راهی نیست; نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملا عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند, حیران می گردند و یا به راه ضلالت و خطا می روند, علاوه بر نرسیدن, از آن دورتر هم می شوند: (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما), (طه, آیه 110).
ادراک حسی و عقلی بشر, به آنچه متعین است راه دارد; بنابراین ما ذات حق را در مرتبه تعین احدی و واحدی می شناسیم و به مرتبه لاتعین ذات که از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن, بعد از آن و مخلوق آن هستند، راهی نداریم. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد; چه اشاره حسی باشد و چه اشاره ذهنی, عقلی و وهمی . چگونه می توان به ذاتی که تعین ندارد, اشاره نمود؟ به همین جهت از فکر در (کنه ذات حق) نهی شده است.
امام علی بن موسی الرضا(ع) می فرماید: (... فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حد من اکتنهه, و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه, و لا صمد صمده من اشار الیه; پس, خدای را نشناخته, آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته, آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده, آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است; آن کس که به ذات او اشاره نموده است ...), (کتاب التوحید صدوق, باب التوحید و نفی التشبیه, ص 34).
حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی های خود بخواهند, به سوی مقام ذات اوج بگیرند, راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد.
انسان با توجه به قدرت عقل، خود و جهان اطراف خود را می تواند مورد مطالعه دقیق قرار دهد و به معرفت های یقینی دست یابد. در این راستا، حواس انسان به عنوان قوای کمکی اطلاعات اولیه را در اختیار قوه عاقله انسان قرار می دهد و انسان با تجزیه و تحلیل یافته های خود مرزهای دانش را تصرف می کند.
از جمله مسائلی که همیشه ذهن آدمی به صورت بسیار جدی با آن مواجه بوده است، حقیقت هستی و جایگاه انسان در پهنه وجود بوده است. انسان با دقت در جهان اطراف و در حقیقت خود یقین پیدا می کند که هستی اش از آن خود او نیست. او در جهان مادی که آن را در می یابند، دارای یک خصوصیت عجیبی هستند آن خصوصیت و ویژگی در اصطلاح فسلفه، خصوصیت امکان نامیده می شود(امکان ذاتی).
انسان خود جهان اطراف خود را معبودی ممکن می یاید که ضرورت وجود در ذاتش نهفته نیست، او موجودی وابسته است. تا علتش نباشد، او تحقق نمی یابد، این ویژگی نه تنها در او وجود دارد بلکه در تمام جهان که می شناسد این ویژگی به صوت بلند فریاد می زند. حال پرسشی که ذهن آدمی با آن مواجه است، این است، چگونه انی موجودات امکانی تحقق یافته اند.
اگر بگوئید، یک موجود امکانی دیگر علت تامه بوده است، سخن و پرسش متوجه آن علت می شود بنابراین اگر قرار باشد موجود اول محقق شود به شرط تحقق موجود ثانی محقق شود به شرط تحقق موجود ثالث و ... یک سلسله علت و معلول تشکیل می شود حال اگر این سلسله نهایت نداشته باشد باید هیچ موجودی تحقق نمی یافت، در حالی که این مجموعه ممکنات تحقق یافته اند. پس باید یک موجود غیر امکانی و قائم ذات باشد که همه موجودات امکانی به برکت وجود محقق شده اند و آن موجود را در فلسفه واجب الوجود نامند. و در واژه های دینی، الله، خدا و ... حال می رسیم به پرسش شما، خدا چیست؟ باید گفت: خدا تحقق همه آن موجوداتی است که من و شما درک می کنیم.
حال اگر به این مرحله رسیدیم بهترین راه برای شناخت خداوند متعال آن است که او جلوی روی ما گذاشته است. او با زبان آیه با ما سخن گفته و با ما ارتباط برقرار نموده است.
آیه یعنی نشانه، یعنی آن چه به حقیقتی اشاره دارد. خداوند متعال برای شناساندن خود از آیات کلامی و غیر کلامی استفاده نموده است آیات کلامی همان قرآن کریم است که در دست ما است و آیات غیر کلامی تک تک موجودات جهان و پهنه وسیع هستی است، با تامل در آن می توان خدا را شناخت.
خدا آن حقیقتی است که تحقق همه موجودات به اوست، آیه های الهی به موجودی اشاره می کنند که در او علم، حیات، خالقیت، تدبیر و ... یافت می شود.
او مقیم است، برپا دارنده هستی. او علیم است، دانای مطلق. او قدیم است، فارق از قید زمان. او رازق است، روزی دهنده همه موجودات. او قادر است، توانای بی همتا. او منشئ است، پدیدآورنده کائنات. او منان است، نعمت بخش به همگان. او حنان است، مهر پیشه به موجودات. او برهان است، دلیل و راهنمای بندگان.
او کسی است که آسمان ها به اراده او برپا هستند و زمین به اجازه او استقرار یافته. هو رب کل شئ. هو اله کل شئ. هو خالق کل شئ. هو صانع کل شئ. هو قبل کل شئ. هو بعد کل شئ. هو فوق کل شئ. هو عالم بکل شئ. هو قادر علی کل شئ. هو یبقی( فقط او ماندگار است). جوشن کبیر، بند 17
او مصور(صورت آفرین)، مقدر (اندازه گیر)، مدبر( تدبیرکننده)، مطهر(پاک کننده)، منور(روشنی بخش)، مکسر(آسان کننده)، مبشر(مژده دهنده)، منذر(بیم دهنده) و ... . جوشن کبیر، بند 26 او حی (زنده) است اما حی که او را چنان می خوانیم:
یا حیا قبل کل حی. یا حیا بعد کل حی. یا حی الذی لیس کمثله حی. یا حی الذی لیس یشارکه حی. یا حی الذی لا یحتاج الی حی. یا حی الذی یمیت کل حی. یا حی الذی یرزق کل حی. یا حیا لم یرث الحیوه من حی. یا حی الذی یحیی الموتی یا حی و یا قیوم لاتأخذه سنه و لا نوم؛ زنده پیش از هر موجود زنده، زنده بعد از هر موجود زنده، زنده ای که هیچ زنده ای شریکش نیست. زنده ای که نیاز به هیچ زنده ای ندارد. زنده ای که زندگان را می میراند. زنده ای که زندگان را روزی می بخشد. زنده ای که از هیچ زنده ای زندگانی را به ارث نبرده. زنده ای که زنده کننده مردگان است. زنده ای که پاینده است. چرت و خواب او را فرا نمی گیرد. جوشن کبیر، بند 71 و در همه این احوال باید بگوییم سبحان الله لیس کمثله ای شئ؛ او همانند ندارد.
ای عزیز که از خدا و چگونگی تصور آن ذات اقدس پرسش نمودی. شناخت ما از او یک شناخت یقینی و آیه دار است. همه جهان با تمام وجودش به سوی آن حقیقت اشاره دارند. اما مگر آن حقیقت بین جهان هستی در بند ذهنی بشر خواهد آمد. چنین نیست و نخواهد بود. زیرا آنچه به تصور من و تو درآید. مخلوق ما خواهد بود.
بنابراین ما او را می شناسیم که خدای جهان است یعنی او هستی بخش جهان هستی است سپس با توجه به آیات متعددش، ویژگی های او را که مهر و محبت، قدرت، حیات و ... باشد را می یابیم؛ اما همیشه در حد بی نهایت که این حد بی نهایتی را هم از آن ساحت باید منزه نمود. و چون چنین است آن ذات مقدس همانند اشیاء و موجودات اطراف ما به ذهن در نمی آید. او مثل و مانندی ندارد، شناخت از او هم متناسب با آن ذات اقدس اله است که از دیدگاه ما همان شناخت آیه ای است که از قرآن و روایات نورانی معصومان درمی یابیم.
نکته ای که فلاسفه به آن اشاره دارند آن است که ذهن بشر همواره با ماهیت ها انس گرفته است، ماهیتها همان چیستی است که ذهن درک می کند. یعنی ذهن بشر برای هر چیزی دو حیثیت قائل می شود. یکی اصل وجود و دیگری چیستی و چگونگی آن. در عین حال باید توجه داشت که ماهیت از نظر فلسفی حد شیئ است. به عبارت دیگر هر یک از اشیای پیرامون ما دارای محدودیت هیا از نظر زمان، مکان و کمالات وجودی هستند. هر موجودی بهره و حظی از کمالات دارد که دیگری ندارد و چیستی و ماهیت شیئ در واقع بیانگر مرز و حد و محدوده کمالی و وجودی آن است. اما خداوند ماهیت ندارد زیرا او وجود صرف و محض است. یعنی هیچ گونه محدودیت وجودی برای او متصور نیست. وجود او عین همه کمالات بدون اندک محدودیت و کاستی است؛ از این رو او حد و ماهیت و چیستی ندارد.
بنابراین ظرف وجودی بشر نمی تواند به او احاطه پیدا کند. بنابراین برای شناخت او راه تشبیه استعلایی را می پیماید. یعنی می گوید: ما کمالات متعددی را در جهان هستی مانند حیات، قدرت، علم و ... را درک می کنیم هرگاه یعنی صفات کمالی را در بی نهایت در نظر بگیریم می توانیم به آن حضرت نسبت دهیم بدون هیچ محدودیت و اموری که نقص تلقی شود و باید بدانیم که این صفات در عین یکی بودن، عین ذات حضرت حق هستند. یک حقیقت برین وجود دارد که هرگاه به مقام ذات او توجه شود، صفات ذاتی انتزاع می شود و هرگاه فعل او را در نظر گرفته شود، صفات فعل قابل انتزاع خواهد بود.
- [سایر] سلام. شناخت خدا، یا به عبارتی پیبردن به جوهر و ذات، امکان پذیر است یا نه؟ اگر قائل به یگانگی صفات با ذات باشیم چه طور؟
- [سایر] آیا شناخت خدا و یا به عبارتی، پیبردن به جوهر و ذات، امکان پذیر است یا نه؟ اگر قائل به یگانگی صفات با ذات باشیم چه طور؟
- [سایر] چگونه می توان خدا را بهتر شناخت؟
- [سایر] چگونه می توان خدا را شناخت؟
- [سایر] چگونه می توان از راه شناخت عالم حیات به شناخت خدا رسید؟
- [سایر] خداوند را از چه راه هایی می توان شناخت؟
- [سایر] آیا می توان خدا را بطور کامل شناخت؟
- [سایر] اگر انسان بعد از مرگ به عوالم بالا راه یابد باز هم قابلیت درک چگونگی ذات پروردگار را ندارد؟ آیا می توان از چگونگی ذات پروردگار آگاهی داشت اما از آن جهت که پروردگار انسان را ضعیف خلق کرده و نمی خواسته، انسان قادر به شناخت ذات پروردگار نیست؟
- [سایر] مفاهیمی که ما در ذهن داریم، همگی متخذ از مخلوقات و یا ساخته ذهن خود ماست. چگونه با این مفاهیم می توان خدای لیس کمثله شیئ را شناخت؟ آیا روایاتی از قبیل لا تتفکروا فی ذات الله و یا لا تتکلموا فی ذات الله این موضوع را تأیید نمی کند؟
- [سایر] لطفا روایت زیر را توضیح فرمایید: از امام باقر(ع) سوال شد، از معنای آیه (واذ اخذ ربک من بنی آدم) سوره اعراف آیه 172؛ امام فرمودند: ( خداوند از پشت آدم ذریه اش را تا روز قیامت بیرون آورد و ایشان مانند ذره ها بیرون آمدند. خداوند خود را به ایشان شناسانید و نشان داد اگر این نبود احدی پروردگار خود را نمی شناخت.) تفسیر عیاشی جلد دوم. بفرمایید اگر گفته شود کنه خداوند را می توان وجدان نمود و نیز در قیامت و در عالم ذر همه ما چیستی خداوند را و ذات خداوند را به نفس دیده ایم، آیا این سخن صحیح است یا خیر؟ لطفا توضیح فرمایید.
- [آیت الله مکارم شیرازی] نذر در صورتی صحیح است که برای آن صیغه خوانده شود، خواه به عربی باشد یا زبانهای دیگر، بنابراین اگر بگوید چنانچه فلان حاجت من روا شود برای خدا بر من است که فلان مقدار مال را به فقیر بدهم، نذر او صحیح است، بلکه اگر بگوید نذر می کنم برای خدا اگر فلان حاجت من رواشود فلان کار خیر را انجام دهم، کافی است.
- [آیت الله نوری همدانی] قَسَم چند شرط دارد : اوّل : کسی که قَسَم می خورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر می خواهد راجع به مال خودش قَسَم بخورد باید در حال بالغ شدن سفیه نباشد و حاکم شرع او را از تصّرف در اموالش منع نکرده باشد و از روی قصد و اختیار قَسَم بخورد پس قَسَم خوردن بچّه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کرده اند ، درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بی قصد قَسَم بخورد . دوّم : کاری را که قَسَم می خورد انجام دهد ، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قَسَم می خورد ترک کند ، باید واجب و مستحبّ نباشد و اگر قَسَم بخورد که کار مباحی را بجا آورد ، باید ترک آن را نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قَسَم بخورد کار مباحی را ترک کند باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد . سوّم : به یکی از اسمهای خداوند عالم قَسَم بخورد که به غیر ذات مقدّس او گفته نمی شود مانند ( خدا ) و ( اَلله ) و نیز اگر به اسمی قَسَم بخورد که به غیر خدا هم می گویند ولی به قدری به خدا گفته می شود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید ؛ ذات مقدّس حقّ در نظر می آید ، مثل آنکه به خالق و رازق قَسَم بخورد صحیح است بلکه اگر به لفظی قَسَم بخورد که بدون قرینه ، خدا به نظر نم آید ولی او قصد خدا را کند بنابر احتیاط باید به آن قَسَم نماید . چهارم : قَسَم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قَسَم بخورد است . پنجم : عمل کردن به قَسَم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قَسَم می خورد ممکن باشد و بعد تا آخر وقتی که برای قَسَم معیّن کرده عاجز شود یا برایش مشقّت داشته باشد قَسَم او از وقتی که عاجز شده بهم مس خورد .
- [آیت الله سبحانی] قسم چند شرط دارد: اول :کسی که قسم می خورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر می خواهد راجع به مال خودش قسم بخورد باید در حال بالغ شدن سفیه نباشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و خارج از اختیار درست نیست. دوم: کاری را که قسم می خورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قسم می خورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد که کار مباحی را به جا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم: به یکی از اسم های خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمی شود مانند (خدا) و (الله) و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم می گویند ولی به قدری به خدا گفته می شود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید; ذات مقدس حق در نظر می آید، مثل آنکه به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است بلکه اگر به لفظی قسم بخورد که بدون قرینه، خدا به نظر نمی آید ولی او قصد خدا را کند بنابر احتیاط باید به آن قسم عمل نماید. چهارم :قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. پنجم: عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم می خورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود و یا عمل به آن برایش مشقت داشته باشد قسم او از وقتی که عاجز و یا مشقت زا شده به هم می خورد. 33. احکام وقف
- [امام خمینی] قسم چند شرط دارد: اول: کسی که قسم میخورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر میخواهد راجع به مال خودش قسم بخورد باید در حال بالغ شدن سفیه نباشد و حاکم شرع او را از تصرف در اموالش منع نکرده باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کردهاند، درست نیست، و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بیقصد قسم بخورد. دوم: کاری را که قسم میخورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد که کار مباحی را به جا آورد باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم: به یکی از اسامی خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود مانند (خدا) و (اللَّه) و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند ولی بقدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدس حق در نظر میآید، مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است.بلکه اگر به لفظی قسم بخورد که بدون قرینه، خدا به نظر نمیآید ولی او قصد خدا را کند بنا بر احتیاط باید به آن قسم عمل نماید. چهارم: قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. پنجم: عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعد تا آخر وقتی که برای قسم معین کرده عاجز شود یا برایش مشقت داشته باشد قسم او از وقتی که عاجز شده به هم میخورد.
- [آیت الله اردبیلی] سوگند صحیح دارای چند شرط است: اوّل:کسی که سوگند میخورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر میخواهد راجع به مال خود قسم بخورد، باید سفیه نباشد اگرچه حاکم شرع هم او را از تصرّف در مالش منع نکرده باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه، دیوانه، مست =============================================================================== 1 (تَوْریه) آن است که دروغ را به گونهای ادا کند که قابل انطباق بر راست نیز باشد و در دل حرف راست را قصد نماید. و کسی که مجبورش کردهاند درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانیّت بدون قصد سوگند بخورد. دوم:کاری که سوگند میخورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری که سوگند میخورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد و اگر سوگند بخورد که کار مباحی را بجا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجام آن نباشد و نیز اگر سوگند بخورد کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر ازترک آن نباشد. سوم:به یکی از اسامی خداوند متعال سوگند بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود، مانند ( خدا ) و ( اللّه ) و نیز اگر به اسمی سوگند بخورد که به غیر خدا هم میگویند ولی به قدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدّس حق در نظر میآید مثل آن که به (خالق) و (رازق) سوگند بخورد صحیح است، بلکه اگر به لفظی سوگند بخورد که بدون قرینه، خدا را به نظر نیاورد ولی او خدا را قصد کند، بنابر احتیاط باید به آن سوگند عمل نماید. چهارم:سوگند را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلب خود آن را قصد کند، صحیح نیست، ولی آدم لال اگر با اشاره سوگند بخورد صحیح است. پنجم:عمل کردن به سوگند برای او ممکن باشد، اما اگر هنگامی که سوگند میخورد ممکن باشد و بعد تا آخر وقتی که برای سوگند معیّن کرده عاجز شود یا برای او مشقّت داشته باشد، سوگند او از وقتی که عاجز شده به هم میخورد.
- [آیت الله علوی گرگانی] قسم چند شرط دارد: اوّل - کسی که قسم میخورد باید بالغ وعاقل باشد و از روی قصد واختیار قسم بخورد پس قسم خوردن بچه ودیوانه ومست و کسی که مجبورش کردهاند، درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانیبودن بیاختیار قسم بخورد. دوم - کاری را که قسم میخورد انجام دهد، باید حرام ومکروه نباشد وکاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب ومستحبّ نباشد و اگر قسم بخورد که کار مباحی را بجا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نیز اگر قسم بخورد که کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم - به یکی از اسمهای خداوند عالم قسم بخورد که بغیر ذات مقدّس او گفته نمیشود مانند خداوند وا& و نیز اگر باسمی قسم بخورد که بغیر خدا هم میگویند ولی به قدری بخدا گفته میشود که هروقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدّس حقّ در نظر میآید، مثل آن که بخالق ورازق قسم بخورد صحیح است بلکه قسم باسمی که انصراف بذات حقّ نداشته باشد ولی نیّت خدا را بکند مثل بصیر و سمیع به احتیاط واجب هم صحیح است. چهارم - قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحیح است. پنجم - عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگرموقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتی که عاجز میشود قسم او به هم میخورد و همچنین است اگر عمل کردن به قسم به قدری مشقّت پیدا میکند که نشود آن را تحمّل کرد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . قسم چند شرط دارد: اول کسی که قسم می خورد باید بالغ و عاقل باشد، و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کرده اند، درست نیست. و هم چنین است اگر در حال عصبانی بودن بی اختیار قسم بخورد. دوم کاری را که قسم می خورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد، و کاری را که قسم می خورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد که کار مباحی را به جا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم به یکی از اسم های خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمی شود مانند خدا و الله. و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم می گویند، ولی به قدری به خدا گفته می شود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدس حق در نظر می آید: مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است. چهارم قسم را به زبان بیاورد و اگر بنوسید یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست، ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. پنجم عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد، و اگر موقعی که قسم می خورد ممکن باشد، و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتی که عاجز می شود، قسم او به هم می خورد، و نیز اگر عمل کردن به قسم به قدری مشقت پیدا کند که نشود آن را تحمل کرد، و یا این که متعلق قسم در موقع عمل مرجوح یا حرام شود، قسم به هم می خورد و همین طور است حکم در عهد و نذر.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] قسم چند شرط دارد: اول کسی که قسم می خورد باید بالغ و عاقل باشد و از روی قصد قسم بخورد؛ پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کرده اند درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بی قصد قسم بخورد. دوم کاری را که برای آن قسم می خورد باید حرام یا مکروه نباشد و کاری را که قسم می خورد ترک کند؛ باید واجب یا مستحب نباشد و اگر قسم بخورد کار مباحی را به جا آورد؛ باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند باید انجام آن بهتر از ترکش نباشد. سوم به یکی از اسمهای خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمی شود مانند خدا و اللّه. و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم می گویند ولی به قدری به خدا گفته می شود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید؛ ذات مقدس حق در نظر می آید؛ مثل آنکه به خالق و رازق قسم بخورد؛ صحیح است؛ بلکه احتیاط وجوبی در غیر این صورت نیز عمل به قسم است. چهارم قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست؛ ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. پنجم عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم می خورد ممکن باشد و بعدا از عمل به آن عاجز شود؛ از وقتی که عاجز می شود قسم او به هم می خورد و همچنین است اگر عمل کردن به نذر یا قسم یا عهد به قدری مشقت پیدا کند که نشود آن را تحمل کرد.
- [آیت الله خوئی] قسم چند شرط دارد: (اول): کسی که قسم میخورد باید بالغ و عاقل باشد، و از روی قصد قسم بخورد پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کردهاند، درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بیقصد قسم بخورد. (دوم): کاری را که برای انجام آن قسم میخورد، باید حرام یا مکروه نباشد و کاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد که کار مباحی را بهجا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن بهتر از ترکش نباشد. (سوم): به یکی از اسامی خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود، مثل (خدا) و (الله) و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند، ولی به قدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدس حق در نظر میآید، مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد، صحیح است، بلکه احتیاط وجوبی در غیر این صورت هم عمل به قسم نماید. (چهارم): قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. (پنجم): عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود از وقتی که عاجز میشود قسم او به هم میخورد و همچنین است اگر عمل کردن به نذر یا قسم یا عهدی به قدری مشقت پیدا کند که نشود آن را تحمل کرد.
- [آیت الله جوادی آملی] .هر گاه صاحب کالا به دیگری بگوید (این جنس را به فلان مبلغ معیّن بفروش و هرچه زیادتر فروختی (نه به صورت مغبون کردن دیگران) مال تو باشد ) و او قبول کرد و زیادتر از قیمت تعیین شده فروخت، چند صورت دارد : یکم: فروشنده در قبال کار معیّ ن و مزد معلومی اجیر شده باشد، در این صورت , مقدار زائد، مال صاحب کالاست , مگر آنکه وی مال را به آن شخص ببخشد؛ دوم: شخص فروشن ده اجیر شده باشد؛ ولی اجرت تعیین نشده باشد ; در این صورت , می توان مقدار زائد را، به عنوان اجرت مثل، محاسبه کرد؛ سوم: به عنوان (جُعاله) پیشنهادی از طرف صاحب کالا مطرح شود و آن شخص به فروش با قیمت زائد اقدام کند; در این صورت , آن مبلغ زائد، مال شخص فروشنده است ؛ چهارم: هیچ عنوانی از قبیل اجاره یا جعاله نباشد, مقدار زائد، متعلّق به صاحب مال است, مگر آنکه وی فروشنده را وکیل در بخشودن به خود کرده باشد.