اگر انسان بعد از مرگ به عوالم بالا راه یابد باز هم قابلیت درک چگونگی ذات پروردگار را ندارد؟ آیا می توان از چگونگی ذات پروردگار آگاهی داشت اما از آن جهت که پروردگار انسان را ضعیف خلق کرده و نمی خواسته، انسان قادر به شناخت ذات پروردگار نیست؟ نخست باید دانست (ادراک بشر) به آنچه محدود و قابل تصور است، راه دارد؛ نه به ذاتی که از همه بالاتر است و همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. ( فکر و اندیشه بشر، به (ذات غیبی) او راه ندارد و به جز تحیّر و سرگردانی یا انحراف و گمراهی، بهره دیگری نخواهد داشت. در این مقام عروج و سیر به عوالم دیگر تاثیری ندارد. چراکه هیچ گاه امر محدود قادر به درک واقعیت امر نامحدود نیست. و او تنها می تواند خالقش را از روی صفات و افعالش بشناسد. در آلا فکر کردن شرط راه است / ولی در ذات حق محض گناه است بود در ذات حق اندیشه باطل / محال محض دان تحصیل حاصل(گلشن راز، شبستری) به همین جهت از فکر در (ذات حق) نهی شده است؛ چنانکه امام علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) میفرماید: ( ... فلیس اللَّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایاه وحّد من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار الیه)؛ (پس، خدای را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته، آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد، و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است، آن کس که ذات او را حدّی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است؛ آن کس که به ذات او اشاره کرده است ...). تأمل و اندیشه در رابطه با خداوند متعال به سه نحوه متصوراست: الف) تأمل و اندیشه در ذات خداوند در اصطلاح شناخت ذات و ماهیت خداوند که چیست؟ ب ) اندیشه در وجود خداوند متعال این که خدایی هست و وجود دارد؟ ج ) شناخت اوصاف و افعال خداوند که چه اوصافی دارد یا ندارد چه کارهایی انجام می دهد یا انجام نمی دهد؟ فلاسفه و متکلمان اسلامی با تمسک به ادله عقلیه و آیات و روایات می فرمایند قسم اول ناممکن است. لکن قسم دوم و سوم ممکن. این که چرا قسم اول ممکن نیست از طرف اندیشمندان ادله متعددی ذکر شده لکن تنها به یک دلیل عقلی که ساده تر و در کلام اکثر متکلمان ذکر شده اشاره می کنم. برای روشن شدن استدلال این مثال ساده را در نظر داشته باشید که به حکم قطعی عقل هر ظرفی گنجایش معینی دارد یعنی یک ظرف یک لیتری گنجایش یک لیتر آب دارد و جا دادن 2 لیتر در آن ناممکن است. حال با توجه به این که خداوند نامتناهی است و نامحدود است (چون اگر محدود و متناهی باشد به این معنا است که در وراء حد چیزی است که خداوند واجد آن نیست و این نقص است حال آن که خداوند کامل مطلق و واجب الوجود است و نقص در او راه ندارد) و سایر موجودات از جمله انسان همگی محدود و متناهی هستند و از سوی دیگر علم و شناخت مستلزم نوعی احاطه علمی فاعل شناسا (مدرک یا عالم) بر متعلق شناسایی (آنچه که شناخته می شود - معلوم) است و از آنجا که موجود محدود نمی تواند بر موجود نامحدود احاطه یابد ممکن نیست مخلوقات خداوند بر ذات او آگاهی یابند بنابراین نه تنها کنه ذات الهی برای ما ناشناخته است بلکه اساسا این چنین شناختی ممتنع است. قرآن کریم و روایات هم این مدعا را تأیید می کنند چنانچه قرآن کریم می فرماید: (ولا یحیطون به علما؛ بر ذات خداوند آگاهی نمی یابند) (طه، آیه 110). و در حدیثی از امام صادق(ع) چنین نقل شده: (اذ انتهی الکلام الی الله فامسکوا؛ هنگامی که سخن به ذات خدا می رسد سکوت کنید) (تفسیر علی ابن ابراهیم، طبق نقل نورالثقلین، ج 5، ص 170). و در حدیثی از علی(ع) در تفسیر آیه 110 سوره طه وارد شده (لایحیط الخلائق بالله عزوجل علما؛ مخلوقات احاطه علمی به خداوند پیدا نمی کنند؛ و دلیلش همان است که اندیشه در ذات نامحدود برای عقول محدود غیر ممکن است. اما مرتبه دیگر خداشناسی که عبارت بود از این که بدانیم خدا هست که براساس این شناخت انسان از صف ملحدان و شکاکان جدا می گردد و در جرگه خداباوران وارد می شود. این شناخت نه تنها برای بشر امکان دارد بلکه پایه و اساس سطوح دیگر خداشناسی است یعنی این که انسان وجود یک مبدأ متعالی و یک موجود مقدس و برتر را تصدیق می کنند و تصدیق به وجود چیزی ملازم با شناخت ذات آن چیز نیست که اگر ذاتش قابل شناخت نبود تصدیق به وجودش هم ممکن نباشد چنانچه امروزه هم تصدیق به وجود چیزی ملازم با شناخت ذات آن چیز نیست که اگر ذاتش قابل شناخت نبود تصدیق به وجودش هم ممکن نباشد چنانچه امروزه همه تصدیق به وجود نیروی جاذبه و وجوداتم داریم گرچه ذات اینها ناشناخته است جایی که درباره نیروی جاذبه که یکی از مخلوقات است علم و آگاهی ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالی دارد (از آثارش تصدیق به وجودش می کنیم) ولکن از علم تفصیلی (که چه هست) عاجزیم چگونه می توان درباره خالق جهان ماده و ماورای ماده که بی نهایت است از کنه ذاتش با خبر شد لکن آثار او باعث تصدیق به وجودش می شود. با صد هزاران جلوه برون آمدی که منبا صد هزار دیده تماشا کنم تو را اما درباره شناخت اوصاف خداوند متعال که آیا اصولا انسان می تواند صفات خداوند را بشناسدیا آن که صفات نیز همچون ذات خدا برای انسان همواره ناشناخته است بین متکلمان و فلاسفه مسلمان اختلاف است. گروهی مدعی شده اند که عقل آدمی راهی به سوی شناخت صفات ندارد چنانچه به ذات راه ندارد که به این گروه معطله و مسلک آنان را تعطیل می گویند لکن غالب متکلمان و فلاسفه مسلمان بر این باورند که عقل انسان می تواند اوصاف خداوند را بشناسد که اینان خودبه دو گروه تقسیم شده اند: الف) گروهی که قائلند بین اوصاف خدا و اوصاف مخلوقات تفاوت جدی و اساسی نیست و اوصاف در خداوند و مخلوقات معنای مشترکی دارند که در حقیقت خداوند را تشبیه به مخلوقات می کنند لهذا معروف به مشبهه هستند. ب ) گروه دوم از کسانی که قائلند اوصاف خداوند قابل شناخت است می گویند هم مسلک تعطیل و هم مسلک تشبیه هر دو باطل است و اوصاف خداوند گرچه قابل شناخت می باشند لکن معنای این اوصاف در خداوند با مخلوقات متفاوت است. این نظریه، نظریه متکلمان و فلاسفه بزرگ شیعه مانند علامه طباطبایی و استاد مطهری و دیگران است این گروه با ادله متعدد نظریات - تعطیل و تشبیه را باطل می کنند و به نحوی اوصاف حق را بیان می کنند که نه مستلزم تشبیه باشد و نه تعطیل. خلاصه این نظریه این است که ما در آغاز صفاتی مانند علم و قدرت و حیات و... را در خود یا موجودات پیرامون خویش می یابیم و علاوه بر این درک می کنیم که این اوصاف کمال محسوب می شوند در این حالت ما می بایست ابتدا در معنایی که از این اوصاف کمالی می یابیم تأمل ورزیم و تمام قیود و لوازمی را که موجب محدودیت آنها می گردد شناسایی کنیم. مثلا صفت علم در ما - حادث است (زمانی نبوده بعد پیدا شده) امکان دارد زائل شود - خطاپذیر است و محدودیت های دیگر بعد از شناخت این محدودیت ها در مرحله بعد لازم است که همه این محدودیت ها را سلب کنیم که در نتیجه به معنایی خواهیم رسید که از یک سو حاکی از کمالات وجودی است و از سوی دیگر هیچ شائبه نقصان و کاستی ندارد و بدین ترتیب می توان اوصاف کمالی را به معنایی که هم معقول است و هم شایسته مقام الوهی و نه مستلزم تشبیه در مورد خداوند متعال به کار برد. خلاصه مطلب این شد که تأمل در ذات خداوند اساسا به حکم عقل ممتنع است و آیات و روایات هم ارشاد به همین حکم عقل دارند. اما تصدیق به وجود خداوند و شناخت اوصاف به بیانی که گفته شد ممکن است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه علاوه بر منابعی که قبلا بیان شد ر.ک: - توحید خدا در مکتب قرآن، دکتر محسن شفائی، ص 219 به بعد - یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، آیت الله مکارم شیرازی حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازیهای خود، بخواهند به سوی مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر ناتوانی و قصور خود در این میدان، با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه نهادم عقل را ره توشه از می به شهر هستیش، کردم روانه نگار میفروشم، عشوهای داد که ایمن گشتم از مکر زمانه ز ساقیّ کمان ابرو شنیدم کهای تیر ملامت را نشانه! نبندی ز آن میان، طرفی کمر وار اگر خود را ببینی در میانه برو این دام بر مرغ دگر نه! که عنقارا بلند است آشیانه البته اهل دعا در مقام (دعا)، اهل عبادت در مقام (عبادت)، اهل ذکر در مقام (ذکر)، ارباب سلوک در مقام (سلوک) و ... به ذات عینی حق، در مظاهر اسمای او روی میآورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه میشوند. به عبارتی، ذات حق را با اسما میخوانند؛ زیرا به مقام ذات راه نیست. عنقا شکار کس نشود دام بازچین کاینجا همیشه باد به دست است دام را خداوند از دیدگاه قرآن قرآن کریم - که جامعترین، دقیقترین و رساترین تعریفها را نسبت به خداوند متعال مطرح میکند - او را تنها از طریق اسما و صفاتش، برای ما باز میشناساند. قرآن کریم در پی آن است که در حد توان، خداوند را به کاملترین وجه از طریق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند گشایشبخش و دانا، سریعترین حسابگر، زنده و پاینده، والا، بزرگ و دارای حقیقت، صاحب شکوه و ارجمندی و بینیاز است. آنکه دولت آفرید و دو سرا ملک دولتها چه کار آید ورا از نظر قرآن، خداوند (متعال) است ؛ یعنی، او از هر چه در وهم ما آید، بالاتر است و هرگز ما نمیتوانیم حقیقت او و جمال و جلال او را - آنگونه که هست - در یابیم. ای برون از وهم و قال و قیل من خاک بر فرق من و تمثیل من خداوند، یکی است و جز او خدایی نیست؛ او یکتا و یگانه است و هیچ چیز مثل و مانند او نیست. او پادشاه راستین جهان هستی، پاک از هر عیب، سلامت بخش، مراقب بر همه چیز، عزیز، اصلاحگر، ترمیم کننده و شایسته بزرگی است و او بر همه چیز قادر و توانا است. گفت صوفی قادر است آن مستعان که کند سودای ما را بیزیان آن که آتش را کند ورد و شجر هم تواند کرد این را بیضرر آن که گل آرد برون از عین خار هم تواند کرد این دی را بهار آن که زو هر سرو آزادی کند قادر است ار غصه را شادی کند او خدایی است (بخشنده و مهربان) و این دو صفت، چنان در او متجلّی است که تمامی سورههای قرآن را با آن آغاز کرده است: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) و آن چنان خدایی است که مهربانی و بخشایش را بر خود فرض کرده است. خداوند، در غایت بزرگی و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزدیکتر میباشد و حتی وسوسههای نفس او را نیز میداند. آنچه حق است اقرب از حبل الورید تو فکنده تیر فکرت را بعید ای کمان و تیرها برساخته! صید نزدیک و تو دور انداخته او خدایی است آمرزنده و نیرومند، توبهپذیر، دوستدار، دارای نعمت، دارای رحمت، بسیار توبهپذیر و دارای فضل بزرگ. وِزْر او و صد وزیر و صد هزار نیست گرداند خدا از یک شرار پرورد در آتش ابراهیم را ایمنی روح سازد بیم را از سبب سوزیش من سوداییام در خیالاتش چو سوفسطاییام خداوند، آفریننده جهان هستی و آسمانها و زمین، صاحب اختیار، مالک و مدبّر همه شئون و پروردگار همه عالمیان است. او هیچ شریکی ندارد، نه در آفرینش و سلطنت و نه در ربوبیّت، حکم کردن، شفاعت و هیچ کمالی دیگر. غیر از خداوند، هرکس نصیب و بهرهای از (کمال) دارد، از او وام گرفته است. ای همایی که همایان فرخی! از تو دارند و سخاوت هر سخی ای کریمی که کرمهای جهان! محو گردد پیش ایثارت نهان ای لطیفی که گل سرخت بدید! از خجالت پیرهن را بر درید دست رحمت و قدرت الهی، گشوده است و هرگونه که بخواهد میبخشد و روزی میدهد. هر جا که باشیم، او با ما است و به آنچه میکنیم، دانا است. در واقع به هر جا روی کنیم، خدا آنجا است. گر به جهل آییم، آن زندان اوست ور به علم آییم، آن ایوان اوست ور به خواب آییم، مستان وییم ور به بیداری به دستان وییم ور بگرییم، ابر پر زرق وییم ور بخندیم، آن زمان برق وییم ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست او خدایی است که دعاها را میشنود و اجابت میکند. ای دهنده عقلها! فریادرس تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس هم طلب از توست وهم آن نیکویی ما که ایم؟ اوّل تویی، آخر تویی هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تراش
اگر انسان بعد از مرگ به عوالم بالا راه یابد باز هم قابلیت درک چگونگی ذات پروردگار را ندارد؟ آیا می توان از چگونگی ذات پروردگار آگاهی داشت اما از آن جهت که پروردگار انسان را ضعیف خلق کرده و نمی خواسته، انسان قادر به شناخت ذات پروردگار نیست؟
اگر انسان بعد از مرگ به عوالم بالا راه یابد باز هم قابلیت درک چگونگی ذات پروردگار را ندارد؟ آیا می توان از چگونگی ذات پروردگار آگاهی داشت اما از آن جهت که پروردگار انسان را ضعیف خلق کرده و نمی خواسته، انسان قادر به شناخت ذات پروردگار نیست؟
نخست باید دانست (ادراک بشر) به آنچه محدود و قابل تصور است، راه دارد؛ نه به ذاتی که از همه بالاتر است و همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. ( فکر و اندیشه بشر، به (ذات غیبی) او راه ندارد و به جز تحیّر و سرگردانی یا انحراف و گمراهی، بهره دیگری نخواهد داشت. در این مقام عروج و سیر به عوالم دیگر تاثیری ندارد. چراکه هیچ گاه امر محدود قادر به درک واقعیت امر نامحدود نیست. و او تنها می تواند خالقش را از روی صفات و افعالش بشناسد.
در آلا فکر کردن شرط راه است / ولی در ذات حق محض گناه است
بود در ذات حق اندیشه باطل / محال محض دان تحصیل حاصل(گلشن راز، شبستری)
به همین جهت از فکر در (ذات حق) نهی شده است؛ چنانکه امام علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) میفرماید: ( ... فلیس اللَّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایاه وحّد من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار الیه)؛ (پس، خدای را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته، آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد، و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است و به او تصدیق نکرده است، آن کس که ذات او را حدّی قائل شده و به جانب او روی نیاورده است؛ آن کس که به ذات او اشاره کرده است ...).
تأمل و اندیشه در رابطه با خداوند متعال به سه نحوه متصوراست: الف) تأمل و اندیشه در ذات خداوند در اصطلاح شناخت ذات و ماهیت خداوند که چیست؟ ب ) اندیشه در وجود خداوند متعال این که خدایی هست و وجود دارد؟ ج ) شناخت اوصاف و افعال خداوند که چه اوصافی دارد یا ندارد چه کارهایی انجام می دهد یا انجام نمی دهد؟ فلاسفه و متکلمان اسلامی با تمسک به ادله عقلیه و آیات و روایات می فرمایند قسم اول ناممکن است. لکن قسم دوم و سوم ممکن. این که چرا قسم اول ممکن نیست از طرف اندیشمندان ادله متعددی ذکر شده لکن تنها به یک دلیل عقلی که ساده تر و در کلام اکثر متکلمان ذکر شده اشاره می کنم. برای روشن شدن استدلال این مثال ساده را در نظر داشته باشید که به حکم قطعی عقل هر ظرفی گنجایش معینی دارد یعنی یک ظرف یک لیتری گنجایش یک لیتر آب دارد و جا دادن 2 لیتر در آن ناممکن است. حال با توجه به این که خداوند نامتناهی است و نامحدود است (چون اگر محدود و متناهی باشد به این معنا است که در وراء حد چیزی است که خداوند واجد آن نیست و این نقص است حال آن که خداوند کامل مطلق و واجب الوجود است و نقص در او راه ندارد) و سایر موجودات از جمله انسان همگی محدود و متناهی هستند و از سوی دیگر علم و شناخت مستلزم نوعی احاطه علمی فاعل شناسا (مدرک یا عالم) بر متعلق شناسایی (آنچه که شناخته می شود - معلوم) است و از آنجا که موجود محدود نمی تواند بر موجود نامحدود احاطه یابد ممکن نیست مخلوقات خداوند بر ذات او آگاهی یابند بنابراین نه تنها کنه ذات الهی برای ما ناشناخته است بلکه اساسا این چنین شناختی ممتنع است. قرآن کریم و روایات هم این مدعا را تأیید می کنند چنانچه قرآن کریم می فرماید: (ولا یحیطون به علما؛ بر ذات خداوند آگاهی نمی یابند) (طه، آیه 110). و در حدیثی از امام صادق(ع) چنین نقل شده: (اذ انتهی الکلام الی الله فامسکوا؛ هنگامی که سخن به ذات خدا می رسد سکوت کنید) (تفسیر علی ابن ابراهیم، طبق نقل نورالثقلین، ج 5، ص 170). و در حدیثی از علی(ع) در تفسیر آیه 110 سوره طه وارد شده (لایحیط الخلائق بالله عزوجل علما؛ مخلوقات احاطه علمی به خداوند پیدا نمی کنند؛ و دلیلش همان است که اندیشه در ذات نامحدود برای عقول محدود غیر ممکن است. اما مرتبه دیگر خداشناسی که عبارت بود از این که بدانیم خدا هست که براساس این شناخت انسان از صف ملحدان و شکاکان جدا می گردد و در جرگه خداباوران وارد می شود. این شناخت نه تنها برای بشر امکان دارد بلکه پایه و اساس سطوح دیگر خداشناسی است یعنی این که انسان وجود یک مبدأ متعالی و یک موجود مقدس و برتر را تصدیق می کنند و تصدیق به وجود چیزی ملازم با شناخت ذات آن چیز نیست که اگر ذاتش قابل شناخت نبود تصدیق به وجودش هم ممکن نباشد چنانچه امروزه هم تصدیق به وجود چیزی ملازم با شناخت ذات آن چیز نیست که اگر ذاتش قابل شناخت نبود تصدیق به وجودش هم ممکن نباشد چنانچه امروزه همه تصدیق به وجود نیروی جاذبه و وجوداتم داریم گرچه ذات اینها ناشناخته است جایی که درباره نیروی جاذبه که یکی از مخلوقات است علم و آگاهی ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالی دارد (از آثارش تصدیق به وجودش می کنیم) ولکن از علم تفصیلی (که چه هست) عاجزیم چگونه می توان درباره خالق جهان ماده و ماورای ماده که بی نهایت است از کنه ذاتش با خبر شد لکن آثار او باعث تصدیق به وجودش می شود. با صد هزاران جلوه برون آمدی که منبا صد هزار دیده تماشا کنم تو را اما درباره شناخت اوصاف خداوند متعال که آیا اصولا انسان می تواند صفات خداوند را بشناسدیا آن که صفات نیز همچون ذات خدا برای انسان همواره ناشناخته است بین متکلمان و فلاسفه مسلمان اختلاف است. گروهی مدعی شده اند که عقل آدمی راهی به سوی شناخت صفات ندارد چنانچه به ذات راه ندارد که به این گروه معطله و مسلک آنان را تعطیل می گویند لکن غالب متکلمان و فلاسفه مسلمان بر این باورند که عقل انسان می تواند اوصاف خداوند را بشناسد که اینان خودبه دو گروه تقسیم شده اند: الف) گروهی که قائلند بین اوصاف خدا و اوصاف مخلوقات تفاوت جدی و اساسی نیست و اوصاف در خداوند و مخلوقات معنای مشترکی دارند که در حقیقت خداوند را تشبیه به مخلوقات می کنند لهذا معروف به مشبهه هستند.
ب ) گروه دوم از کسانی که قائلند اوصاف خداوند قابل شناخت است می گویند هم مسلک تعطیل و هم مسلک تشبیه هر دو باطل است و اوصاف خداوند گرچه قابل شناخت می باشند لکن معنای این اوصاف در خداوند با مخلوقات متفاوت است. این نظریه، نظریه متکلمان و فلاسفه بزرگ شیعه مانند علامه طباطبایی و استاد مطهری و دیگران است این گروه با ادله متعدد نظریات - تعطیل و تشبیه را باطل می کنند و به نحوی اوصاف حق را بیان می کنند که نه مستلزم تشبیه باشد و نه تعطیل. خلاصه این نظریه این است که ما در آغاز صفاتی مانند علم و قدرت و حیات و... را در خود یا موجودات پیرامون خویش می یابیم و علاوه بر این درک می کنیم که این اوصاف کمال محسوب می شوند در این حالت ما می بایست ابتدا در معنایی که از این اوصاف کمالی می یابیم تأمل ورزیم و تمام قیود و لوازمی را که موجب محدودیت آنها می گردد شناسایی کنیم. مثلا صفت علم در ما - حادث است (زمانی نبوده بعد پیدا شده) امکان دارد زائل شود - خطاپذیر است و محدودیت های دیگر بعد از شناخت این محدودیت ها در مرحله بعد لازم است که همه این محدودیت ها را سلب کنیم که در نتیجه به معنایی خواهیم رسید که از یک سو حاکی از کمالات وجودی است و از سوی دیگر هیچ شائبه نقصان و کاستی ندارد و بدین ترتیب می توان اوصاف کمالی را به معنایی که هم معقول است و هم شایسته مقام الوهی و نه مستلزم تشبیه در مورد خداوند متعال به کار برد. خلاصه مطلب این شد که تأمل در ذات خداوند اساسا به حکم عقل ممتنع است و آیات و روایات هم ارشاد به همین حکم عقل دارند. اما تصدیق به وجود خداوند و شناخت اوصاف به بیانی که گفته شد ممکن است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه علاوه بر منابعی که قبلا بیان شد ر.ک: - توحید خدا در مکتب قرآن، دکتر محسن شفائی، ص 219 به بعد - یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، آیت الله مکارم شیرازی
حتی اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازیهای خود، بخواهند به سوی مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایی نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر ناتوانی و قصور خود در این میدان، با کمال شرمساری اعتراف خواهند کرد.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می
به شهر هستیش، کردم روانه
نگار میفروشم، عشوهای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقیّ کمان ابرو شنیدم
کهای تیر ملامت را نشانه!
نبندی ز آن میان، طرفی کمر وار
اگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغ دگر نه!
که عنقارا بلند است آشیانه
البته اهل دعا در مقام (دعا)، اهل عبادت در مقام (عبادت)، اهل ذکر در مقام (ذکر)، ارباب سلوک در مقام (سلوک) و ... به ذات عینی حق، در مظاهر اسمای او روی میآورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه میشوند. به عبارتی، ذات حق را با اسما میخوانند؛ زیرا به مقام ذات راه نیست.
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کاینجا همیشه باد به دست است دام را
خداوند از دیدگاه قرآن
قرآن کریم - که جامعترین، دقیقترین و رساترین تعریفها را نسبت به خداوند متعال مطرح میکند - او را تنها از طریق اسما و صفاتش، برای ما باز میشناساند.
قرآن کریم در پی آن است که در حد توان، خداوند را به کاملترین وجه از طریق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند گشایشبخش و دانا، سریعترین حسابگر، زنده و پاینده، والا، بزرگ و دارای حقیقت، صاحب شکوه و ارجمندی و بینیاز است.
آنکه دولت آفرید و دو سرا
ملک دولتها چه کار آید ورا
از نظر قرآن، خداوند (متعال) است ؛ یعنی، او از هر چه در وهم ما آید، بالاتر است و هرگز ما نمیتوانیم حقیقت او و جمال و جلال او را - آنگونه که هست - در یابیم.
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
خداوند، یکی است و جز او خدایی نیست؛ او یکتا و یگانه است و هیچ چیز مثل و مانند او نیست.
او پادشاه راستین جهان هستی، پاک از هر عیب، سلامت بخش، مراقب بر همه چیز، عزیز، اصلاحگر، ترمیم کننده و شایسته بزرگی است و او بر همه چیز قادر و توانا است.
گفت صوفی قادر است آن مستعان
که کند سودای ما را بیزیان
آن که آتش را کند ورد و شجر
هم تواند کرد این را بیضرر
آن که گل آرد برون از عین خار
هم تواند کرد این دی را بهار
آن که زو هر سرو آزادی کند
قادر است ار غصه را شادی کند
او خدایی است (بخشنده و مهربان) و این دو صفت، چنان در او متجلّی است که تمامی سورههای قرآن را با آن آغاز کرده است: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) و آن چنان خدایی است که مهربانی و بخشایش را بر خود فرض کرده است.
خداوند، در غایت بزرگی و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزدیکتر میباشد و حتی وسوسههای نفس او را نیز میداند.
آنچه حق است اقرب از حبل الورید
تو فکنده تیر فکرت را بعید
ای کمان و تیرها برساخته!
صید نزدیک و تو دور انداخته
او خدایی است آمرزنده و نیرومند، توبهپذیر، دوستدار، دارای نعمت، دارای رحمت، بسیار توبهپذیر و دارای فضل بزرگ.
وِزْر او و صد وزیر و صد هزار
نیست گرداند خدا از یک شرار
پرورد در آتش ابراهیم را
ایمنی روح سازد بیم را
از سبب سوزیش من سوداییام
در خیالاتش چو سوفسطاییام
خداوند، آفریننده جهان هستی و آسمانها و زمین، صاحب اختیار، مالک و مدبّر همه شئون و پروردگار همه عالمیان است. او هیچ شریکی ندارد، نه در آفرینش و سلطنت و نه در ربوبیّت، حکم کردن، شفاعت و هیچ کمالی دیگر.
غیر از خداوند، هرکس نصیب و بهرهای از (کمال) دارد، از او وام گرفته است.
ای همایی که همایان فرخی!
از تو دارند و سخاوت هر سخی
ای کریمی که کرمهای جهان!
محو گردد پیش ایثارت نهان
ای لطیفی که گل سرخت بدید!
از خجالت پیرهن را بر درید
دست رحمت و قدرت الهی، گشوده است و هرگونه که بخواهد میبخشد و روزی میدهد. هر جا که باشیم، او با ما است و به آنچه میکنیم، دانا است. در واقع به هر جا روی کنیم، خدا آنجا است.
گر به جهل آییم، آن زندان اوست
ور به علم آییم، آن ایوان اوست
ور به خواب آییم، مستان وییم
ور به بیداری به دستان وییم
ور بگرییم، ابر پر زرق وییم
ور بخندیم، آن زمان برق وییم
ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست
ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست
او خدایی است که دعاها را میشنود و اجابت میکند.
ای دهنده عقلها! فریادرس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست وهم آن نیکویی
ما که ایم؟ اوّل تویی، آخر تویی
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
- [سایر] آیا ذات پروردگار جهان را می توان درک کرد؟
- [سایر] روح انسان ها، پس از مرگ، به کجا می رود؟ آیا بهشت و جهنم را درک می کند؟ آیا می توان با انجام اعمال صالح، برای آن ها، توشه و ثواب فرستاد؟
- [سایر] لطفا روایت زیر را توضیح فرمایید: از امام باقر(ع) سوال شد، از معنای آیه (واذ اخذ ربک من بنی آدم) سوره اعراف آیه 172؛ امام فرمودند: ( خداوند از پشت آدم ذریه اش را تا روز قیامت بیرون آورد و ایشان مانند ذره ها بیرون آمدند. خداوند خود را به ایشان شناسانید و نشان داد اگر این نبود احدی پروردگار خود را نمی شناخت.) تفسیر عیاشی جلد دوم. بفرمایید اگر گفته شود کنه خداوند را می توان وجدان نمود و نیز در قیامت و در عالم ذر همه ما چیستی خداوند را و ذات خداوند را به نفس دیده ایم، آیا این سخن صحیح است یا خیر؟ لطفا توضیح فرمایید.
- [سایر] باسلام. سؤالم درباره فیاض بودن خدا است. خداوند فاعل مختار است؛ یعنی مجبور نیست، بلکه اگر بخواهد خلق میکند و میبخشد، و اگر نخواهد خلق نمیکند و نمیبخشد، البته هرگز ظلم نمیکند. اعتقاد ما این است که خداوند بر هر چیزی که محال عقلی نباشد قادر است و از آن طرف هم. فَیَّاض در لغت: یعنی رودخانه خروشان و پر از آب که سرریز کرده باشد. فَیَّاض در استعاره: برای شخصی به کار برده میشود که مانند رودخانهای خروشان بسیار سخاوتمند است و از او بخششهایش مانند همان رودخانه تراوش میکند. تفاوت فیّاض با وهّاب: چرا فیّاض گفته میشود نه وهّاب؟ وهاب هم مبالغه است برای کسی که زیاد هبه، هدیه و بخشش مینماید و یکی از اسمای خداوند است. اما فرق فیاض و وهاب در این است که رودخانه خروشان فیّاض نمیتواند از تراوشات و بخشش خویش، خودداری نماید، ولی وهّاب که بدون استعاره، بلکه مستقیماً در مورد انسان و هر فاعل مختاری به کار میرود، میتواند از بخشش خویش خودداری نماید. واژه وهّاب سه بار در قرآن آمده و هر سه مورد برای خدا میباشد، اما واژه فیّاض در قرآن نیامده است: (لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یخْلُقُ مَا یشَاءُ یهَبُ لِمَنْ یشَاءُ إِنَاثًا وَیهَبُ لِمَنْ یشَاءُ الذُّکُورَ)؛ مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین از آن خدا است؛ هر چه را بخواهد میآفریند؛ به هر کس اراده کند دختر میبخشد و به هر کس بخواهد پسر(شوری، 49). (رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ)؛ راسخان در علم، میگویند: (پروردگارا دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهای(آل عمران، 8). (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ)؛ مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشندهات نزد آنها است تا به هر کس میل دارند بدهند؟ (ص، 9). میگویم عزیز یعنی شکستناپذیر و اینکه در کنار وهّاب آمده؛ یعنی کسی نمیتواند خدا را مجبور به هبه دادن و بخشش نماید، بلکه این رحمت پروردگار است که شامل حال ما میشود، نه نتیجه اعمال ما و شدت درخواست ما. اگر خدا فیاض باشد؛ یعنی جبراً بخشنده باشد، درخواست کردن از او کاری بیهوده است؛ زیرا خودش میبخشد. با این تفاسیر آیا با به کار بردن کلمه فیاض برای خداوند به این معنا نمیشود که خدا (نعوذ بالله) جبراً بخشنده است و ناتوان از اینکه از بخشندگی خود جلوگیری کند، در حالیکه حضرت حق خود از این کلمه در قرآن برای خودش استفاده نکرده است؟ باتشکر
- [سایر] روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
- [سایر] چندی است که سوالی سخت ذهنم را به خود مشغول کرده است. سوالی که از جنس فقه اکبر بوده و نگاهی به جهان بینی آدمیان دارد. در حقیقت این سوال از راز سرنوشت آدمیان در این کره خاکی است. در اسلام و البته تمام ادیان الهی امتحان دادن برای رسیدن به سعادتی جاودانه را رمز در این دنیا بودن و در این دنیا زیستن دانسته اند. امتحانی که با شناخت خدا شروع شده و سعادتی که با نیل به خدا حاصل می شود؛ و دیگر آن که طبق معارف دین اسلام، این دین تنها در متد شیعی آن سعادت بخش و روح افزاست و سایر ادیان و فرق ره به ناکجا آباد برده اند. با توجه به این که امروز شیعیان کمتر از ده درصد از ساکنان این کره خاکی را اشغال کرده اند این سوال به صورت جد مطرح می شود که سرنوشت بیش از نود درصد جمعیت این کره خاکی چه می شود؟ آیا امتحانی از آنها می شود و آیا سعادتی در انتظار آنان هست یا خیر؟ اگر اینان که نود درصد از ساکنان کره خاکی را تشکیل می دهند بعد از مرگ جام سعادت را می نوشند، این سوال مطرح می شود که چگونه اینان که سختی تکلیف به احکام دین را بر دوش خود نکشیدند به قله سعادت رسیده اند؟ اگر گویید: اینان به سعادت می رسند، ولی نه سعادتی در مرتبه متدینین به دین حق، و آنان که رنج تکلیف احکام دین را کشیده اند، مرتبه ای بالاتر و مقام والاتری است. اگر گویید: این نود درصد (غیر از شیعیان) اگر به وحی امتحان نمی شوند، ولی به عقل که امتحان می شوند و زندگی این افراد خالی از برگه سوال نیست؛ اگر گویید خود بشر باعث شده که گستره دین حق این گونه در جهان دیده شود؛ که جواب می دهیم: آری همین اشکال را نیز در مورد آنان می پرسیم و صد البته که همین جواب شما اشکال ما را پخته تر و بیان ما را نافذ تر می کند. طبق متون اسلامی، گفته شده که کودکان از دنیا رفته در آن جهان امتحان می شوند. حال سوال می کنیم که آیا فرقی دارد که این کودکان شیعه زاده هستند یا خیر؟ می پرسیم: واقعا در سعادت دو کودک که چند ماهی را از دنیا درک کرده اند چه فرقی دارد که والدینشان شیعه بوده اند یا نه و آیا این دخالت خلاف حکمت نیست. می پرسیم: واقعا بین کودک سیزده ساله بودایی و بیست ساله بودایی چه فرقی است که یکی در آن جهان دوباره امتحان می شود و دیگری با فرض عدم اتمام حجت امتحان نمی شود. و باز در تکمیل این سخن می پرسیم: اگر بر ضرورت نبوت و هدایت انسان ها دلیل عقلی داریم؛ چرا بسیاری از مردم امروز جهان را نبی نیست تا هدایت کند و رسولی نیست تا حق را تذکر دهد. و چرا باید نور هدایت تنها در نقطه خاصی از جغرافیای زمین بتابد؟ که جواب می دهیم چرا ثمره عملی ندارد؟ وقتی که بزرگ ترین توجیه دین در بین دین داران نیاز به برنامه برای سعادت است. آیا وقتی نود درصد از مردم را خالی از این برنامه سعادت می بینند در انحصاری بودن این برنامه تردید به دل راه نمی دهند و در ادامه زیربنای فکریشان مخدوش نمی شود؟ می دانم که این سوال جوابی دارد؛ جوابی که در خود معرفتی ارزشمند را جای داده است. منتظرم که پاسخ را از شما استاد ارجمند به دست آورم و تردید های بی پایان را پایانی بخشم. ان شاء الله.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )