می دانم واجب الوجود خداست مثلا شیرینی برای شکر است و همچنین ممکن الوجود غیرخدا شیرینی واسه آب است ممکنه آب شیرین باشه یا نباشه اینها قبول. همان طور که ممکن الوجود را واجب الوجود به وجود می آرود واجب الوجود وجود هستی اش کجاست از کی است از کدام علت است؟ ببینم از ذات اش نباشه؟
می دانم واجب الوجود خداست مثلا شیرینی برای شکر است و همچنین ممکن الوجود غیرخدا شیرینی واسه آب است ممکنه آب شیرین باشه یا نباشه اینها قبول. همان طور که ممکن الوجود را واجب الوجود به وجود می آرود واجب الوجود وجود هستی اش کجاست از کی است از کدام علت است؟ ببینم از ذات اش نباشه؟ تصویری که از واجب الوجود و ممکن الوجود ارائه نموده اید خیلی متفاوت با آن تصویری است که حکمای الهی می گویند. وقتی می گوییم خدا واجب الوجود است مقصود این نیست که واجب الوجود بودن ذاتی خداست همان طور که شیرینی ذات شک است - البته باید توجه داشت که شیرینی ذاتی شکر هم نیست. شیرینی عرض است برای شکر و عرض ذاتی شیء نیست. خدا خود واجب الوجود است، نه اینکه واجب الوجود بودن صفت ذاتی خدا باشد و مراد از واجب الوجود،‌ وجود محض و حقیقت وجود است.موجوداتی مثل انسان، درخت،‌ ستاره آب،‌ هوا،‌ انرژی، فرشته و ... هیچ کدام وجود نیستند بلکه همگی ماهیتند. یعنی اینها چگونگی وجودند نه خود وجود. اینها قالبها و حدود وجودند؛ لذا ماهیاتی مثل انسان و درخت و فرشته و ... وجود نیستند بلکه وجود دارند. انسان می تواند وجود داشته باشد و می تواند وجود نداشته باشد یعنی این قالب می تواند دارای وجود باشد و می تواند خالی از وجود باشد. اما خود وجود،‌ وجود است و معنی ندارد که بپرسیم آیا وجود، وجود دارد؟ یا بپرسم که چه کسی به وجود، وجود دارد؟ یا بپرسیم علت به وجود آمدن وجود چه بوده است. بنابراین وجود، عین بودن است و علت نمی خواهد ولی ماهیات عین هستی و بودن نیستند لذا باید کسی به آنها وجود دهد تا آنها دارای وجود شوند و تنها چیزی که می تواند به ماهیاتی مثل انسان و درخت و ستاره و ... وجود دهد، خود وجود است چون غیر از وجود،‌ چیزی نیست که بتواند به چیزی وجود دهد و این وجود محض و مبرا از هر حد و ماهیتی همان واجب الوجود یا خداست و وجود صرف و محض را از آن جهت واجب الوجود می گویند که وجود او ضروری و محال است که وجود، موجود نباشد. چون اگر بگوییم که وجود وجود نیست معنایش این است که وجود، عدم است؛ و بطلان این قضیه روشن و بدیهی است. اگر بخواهیم برای تبیین رابطه واجب الوجود(وجود بدون قید) و ممکن الوجود(وجود محدود و مقید) مثالی بزنیم تا مطلب بیشتر در ذهن بنشیند می گوییم. وجود صرف(واجب الوجود) مثل آب است. حقیقت و جوهر آب دارای هیچ شکل و رنگ و بویی نیست لذا آب محض و صرف را نمی توان با حواس پنجگانه ادراک کرد، آنچه ما مشاهده می کنیم قالب های آب است. ما آب را یا در قالب موج می بینیم یا در قالب حباب یا در قالب آبشار یا در قالب دریا و برکه و مرداب و یا در شکل لیوان و قوری و ... موج و دریا و آبشار و قطره و حباب و ... آب نیستند بلکه قالبهای آب هستند. اینها آب نیستند بله از آبند و دارای آبند. ممکن الوجودهایی مثل انسان و فرشته و درخت و ستاره و ... هم از وجود و دارای وجودند. لذا اگر بگوییم انسان وجود است،‌ درست نیست اما اگر بگوییم انسان وجود دارد،‌ درست است و درمقابل اگر بگوییم خدا وجود است،‌ درست است اما اگر بگوییم خدا وجود دارد،‌ نادرست است، اینکه می شنویم مردم می گویند خدا وجود دارد ناشی از این است که خدا را هم دارای ماهیت تصور می کنند و تصور درستی از خدا ندارد. پس خدا، وجود صرف و حقیقت وجود و عین وجود است و وجود عین غنی و بی نیازی از علت و وجود دهنده است و در مقابل ممکن الوجود، عین ماهیت است و ماهیتی قالبی است که می تواند دارای وجود باشد و می تواند خالی از وجود باشد و چون به خودی خود دارای وجود نیست پس باید کسی وجود را به او افاضه کند و به همین دلیل است که گفته می شود ممکن الوجود محتاج به علت است یعنی ممکن الوجود احتیاج به وجود و وجود دهنده دارد.
عنوان سوال:

می دانم واجب الوجود خداست مثلا شیرینی برای شکر است و همچنین ممکن الوجود غیرخدا شیرینی واسه آب است ممکنه آب شیرین باشه یا نباشه اینها قبول. همان طور که ممکن الوجود را واجب الوجود به وجود می آرود واجب الوجود وجود هستی اش کجاست از کی است از کدام علت است؟ ببینم از ذات اش نباشه؟


پاسخ:

می دانم واجب الوجود خداست مثلا شیرینی برای شکر است و همچنین ممکن الوجود غیرخدا شیرینی واسه آب است ممکنه آب شیرین باشه یا نباشه اینها قبول. همان طور که ممکن الوجود را واجب الوجود به وجود می آرود واجب الوجود وجود هستی اش کجاست از کی است از کدام علت است؟ ببینم از ذات اش نباشه؟

تصویری که از واجب الوجود و ممکن الوجود ارائه نموده اید خیلی متفاوت با آن تصویری است که حکمای الهی می گویند. وقتی می گوییم خدا واجب الوجود است مقصود این نیست که واجب الوجود بودن ذاتی خداست همان طور که شیرینی ذات شک است - البته باید توجه داشت که شیرینی ذاتی شکر هم نیست. شیرینی عرض است برای شکر و عرض ذاتی شیء نیست. خدا خود واجب الوجود است، نه اینکه واجب الوجود بودن صفت ذاتی خدا باشد و مراد از واجب الوجود،‌ وجود محض و حقیقت وجود است.موجوداتی مثل انسان، درخت،‌ ستاره آب،‌ هوا،‌ انرژی، فرشته و ... هیچ کدام وجود نیستند بلکه همگی ماهیتند. یعنی اینها چگونگی وجودند نه خود وجود. اینها قالبها و حدود وجودند؛ لذا ماهیاتی مثل انسان و درخت و فرشته و ... وجود نیستند بلکه وجود دارند. انسان می تواند وجود داشته باشد و می تواند وجود نداشته باشد یعنی این قالب می تواند دارای وجود باشد و می تواند خالی از وجود باشد. اما خود وجود،‌ وجود است و معنی ندارد که بپرسیم آیا وجود، وجود دارد؟ یا بپرسم که چه کسی به وجود، وجود دارد؟ یا بپرسیم علت به وجود آمدن وجود چه بوده است.
بنابراین وجود، عین بودن است و علت نمی خواهد ولی ماهیات عین هستی و بودن نیستند لذا باید کسی به آنها وجود دهد تا آنها دارای وجود شوند و تنها چیزی که می تواند به ماهیاتی مثل انسان و درخت و ستاره و ... وجود دهد، خود وجود است چون غیر از وجود،‌ چیزی نیست که بتواند به چیزی وجود دهد و این وجود محض و مبرا از هر حد و ماهیتی همان واجب الوجود یا خداست و وجود صرف و محض را از آن جهت واجب الوجود می گویند که وجود او ضروری و محال است که وجود، موجود نباشد. چون اگر بگوییم که وجود وجود نیست معنایش این است که وجود، عدم است؛ و بطلان این قضیه روشن و بدیهی است. اگر بخواهیم برای تبیین رابطه واجب الوجود(وجود بدون قید) و ممکن الوجود(وجود محدود و مقید) مثالی بزنیم تا مطلب بیشتر در ذهن بنشیند می گوییم. وجود صرف(واجب الوجود) مثل آب است. حقیقت و جوهر آب دارای هیچ شکل و رنگ و بویی نیست لذا آب محض و صرف را نمی توان با حواس پنجگانه ادراک کرد، آنچه ما مشاهده می کنیم قالب های آب است. ما آب را یا در قالب موج می بینیم یا در قالب حباب یا در قالب آبشار یا در قالب دریا و برکه و مرداب و یا در شکل لیوان و قوری و ... موج و دریا و آبشار و قطره و حباب و ... آب نیستند بلکه قالبهای آب هستند. اینها آب نیستند بله از آبند و دارای آبند. ممکن الوجودهایی مثل انسان و فرشته و درخت و ستاره و ... هم از وجود و دارای وجودند. لذا اگر بگوییم انسان وجود است،‌ درست نیست اما اگر بگوییم انسان وجود دارد،‌ درست است و درمقابل اگر بگوییم خدا وجود است،‌ درست است اما اگر بگوییم خدا وجود دارد،‌ نادرست است، اینکه می شنویم مردم می گویند خدا وجود دارد ناشی از این است که خدا را هم دارای ماهیت تصور می کنند و تصور درستی از خدا ندارد. پس خدا، وجود صرف و حقیقت وجود و عین وجود است و وجود عین غنی و بی نیازی از علت و وجود دهنده است و در مقابل ممکن الوجود، عین ماهیت است و ماهیتی قالبی است که می تواند دارای وجود باشد و می تواند خالی از وجود باشد و چون به خودی خود دارای وجود نیست پس باید کسی وجود را به او افاضه کند و به همین دلیل است که گفته می شود ممکن الوجود محتاج به علت است یعنی ممکن الوجود احتیاج به وجود و وجود دهنده دارد.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین