مجرای تحقق اراده خداوند در جهان کجاست؟ آیا چیزی که جسم نیست وجود دارد و آیا خداوند تنها مثل یک قانون در طبیعت است و با دلایل علمی به من ثابت کنید که دنیا قائم به خداست و بدون خدا به کار خود ادامه نمی دهد.
مجرای تحقق اراده خداوند در جهان کجاست؟ آیا چیزی که جسم نیست وجود دارد و آیا خداوند تنها مثل یک قانون در طبیعت است و با دلایل علمی به من ثابت کنید که دنیا قائم به خداست و بدون خدا به کار خود ادامه نمی دهد. 1. کلّ عالم خلقت چیزی نیست جز ظهور اراده ی فعلی خداوند متعال. توضیح این حقیقت از راه فلسفه برای افراد غیر متخصّص در فلسفه کار بسیار دشواری است ؛ امّا از آنجا که فرمودند:(مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبّه : هر که خود را شناخت به یقین ربّ خود را شناخت.) ، برای تقریب این مطلب به ذهن ، می توان گفت: نسبت اراده ی خداوند متعال به موجودات عالم خلقت تا حدودی مثل نسبت اراده ی انسان به صور خیالی اوست. انسان زمانی که می خواهد صورتی خیالی را ایجاد نماید آن را اراده می کند و اراده کردن او همان و پدیدار شدن آن صورت خیالی همان. آن صورت خیالی اراده نیست برای مثال صورت خیالی یک سیب یا اژدها عین اراده ی انسان نیست امّا حقیقت آنها چیزی جز اراده هم نیست. لذا به محض اینکه انسان اراده ی خود را از آن صور برگیرد ناپدید می شوند. امّا اگر انسان دوباره همان صور را اراده نماید باز به همان صورت اوّل ظاهر می شوند. از اینرو گفته می شود صور خیالی انسان ، ظهور کمالات اراده ی او هستند. خود اراده موجودی بی شکل و بی رنگ و فاقد اندازه است امّا آنگاه که انسان اراده می کند کمالات وجودی اراده ، در مرتبه ی پایین تری از وجود ، به صورت موجودات شکل دار و رنگ دار ظاهر می شوند ؛ و آنگاه که انسان اراده ی خود را برگرفت آن صور نابود نمی شوند بلکه به مرتبه ی بالاتر خود بازگشته با حقیقت اراده متّحد می شوند. چنین صوری در افراد دارای نفوس قوی ، حتّی در خارج از ذهن نیز می توانند موجود شوند. حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در این باره فرموده است:( بعضی از بزرگان عرفان گفته اند: هر انسانی قادر است با قوّه ی وهم خود در قوّه ی خیالش اموری پدید آورد که وجود خارجی ندارند. امّا عارف با قوّت همّت خود می تواند موجوداتی را در عالم خارج نیز ظاهر نماید لکن تا زمانی که عارف از آن موجودات غافل نشده آنها در عالم خارج موجود خواهند بود ولی به محض اینکه از آنها غفلت کند معدوم می شوند.)( الشواهد الربوبیة ،ص 264 ، الإشراق الأول). اراده ی فعلی خداوند متعال نیز تقریباً به همین صورت تجّلی نموده به صورت عالم خلقت ظاهر شده است. لکن برای خدا ذهن و خیال و غفلت و امثال این امور معنی ندارد. لذا خداوند متعال فرمود:( إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‌ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ : وقتی چیزی را اراده می‌کنیم، فقط به آن می‌گوییم:موجود شو ! بلافاصله موجود می‌شود) (النحل:40) البته باید توجّه داشت که اراده ی انسان برای اینکه به صورت شکلی خیالی و ذهنی تجلّی نماید مستقیماً به آن صورتها ظاهر نمی شود بلکه مراحلی را طی نموده ، مرتبه مرتبه در مراتب وجود پایین می آید تا به صورت اشکال و صور خیالی و ذهنی ظاهر شود. به عنوان مثال برای اینکه انسان بتواند صورت ذهنی کوه طلا را در ذهن خود ایجاد نماید ابتدا اراده ی انسان به صورت مفهوم عقلی کوه و مفهوم عقلی طلا ظهور می یابد که هیچکدام دارای شکل و رنگ و اندازه نیستند ؛ آنگاه هر کدام از آن صور عقلی از مرتبه ی صورت عقلی تنزّل یافته در قوّه ی متخیّله شکل پیدا کرده با هم ترکیب می شوند و سر آخر ، در قوّه ی خیال به صورت کوه طلا ظاهر می شود. اراده ی الهی نیز از ابتدا به صورت موجودات مادّی ظاهر نمی شود ؛ بلکه ابتدا به صورت موجودات غیر مادّی خاصّی که فاقد هر گونه شکل و رنگ و اندازه هستند تجلّی می کند که این موجودات را عقول مجرّده یا حقایق جبروتی یا ملائک مهیمنه می نامند. آنگاه اراده حقّ تعالی از این مرتبه از وجود نیز تنزّل یافته به صورت موجودات غیر مادّی شکل دار و رنگ دار و دارای اندازه ظهور پیدا می کند که آنها را موجودات مثالی یا ملکوتی می نامند. در مرحله ی سوم اراده ی فعلی خالق متعال از این مرتبه نیز نازل شده به صورت موجود مادّی ظاهر می شود. لذا خداوند متعال در آیاتی فرمود: ( وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ : و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خرائن آن (حقیقت آن) نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن.)(الحجر:21) ( ... وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس : و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است‌.)(الحدید:25) (... وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج‌ : و برای شما هشت زوج از چهارپایان نازل نمود.) (الزمر:6) 2. با تبیین فوق از رابطه ی خدا نسبت به خلق ، معنی قائم بودن موجودات به خدا نیز کاملاً روشن می شود. یعنی همانطور که صور خیالی انسان ، با تمام وجودشان قائم به اراده ی انسان هستند و به محض انصراف اراده ، ناپدید می شوند موجودات عالم نیز به همین نحو بند به اراده ی خداوند متعالند. امّا اگر مراد حضرت عالی از ( اثبات علمی ) اثبات به روش علوم تجربی است ، عرض می شود که: اوّلاً این مطلب از مسائل علوم تجربی نیست که در آن علوم به اثبات برسد. هر علمی موضوع و مسائل خاصّ خود را دارد که از آن بحث می کند لذا هیچگاه از مطلب در علوم تجربی بحث نمی کنند. جایگاه این بحث علم کلام(عقائد) و فلسفه است که نه با روش تجربی بلکه با روش برهان عقلی بحث می کند. ثانیاً چیزی که با علوم تجربی اثبات شود به هیچ وجه یقینی نخواهد بود چون راه تجربه ، بر خلاف راه برهان عقلی ، راه ظنّی است نه راه یقینی. به همین علّت نیز علومی مثل هندسه و جبر ، که عقلی هستند ، همواره یقینی اند ولی علم فیزیک و شیمی و امثال آن ، که تجربی هستند ، فقط در حدّ نظریّه بوده دائماً در حال تغییرند. و هر از چندی یک نظریّه ردّ و نظریّه کاملتری جای آن را می گیرد. برای مثال روزی گفته می شد زمین مرکز عالم است و همه ی اجرام آسمانی به گرد آن می گردند. این نظریّه در زمان خود چنان دقیق بود که بر اساس آن ، زمان کسوف و خسوف را به راحتی می شد محاسبه نمود. تا اینکه دانشمند ایرانی ابوسعید سجزی ، در قرن چهارم هجری این نظریه را ردّ نموده اعلام داشت که خورشید ، مرکز عالم بوده زمین و دیگر اجرام سماوی به گرد آن می چرخند. امّا محاسبات نظریّه اوّل( نظریّه بطلمیوس) به قدری قوی بود که کسی به سخنان ابوسعید سجزی اعتنایی نکرد ؛ تا اینکه قرنها بعد ، دوباره همین نظریّه توسّط کپرنیک مطرح گردید. مدّتی بعد گالیله اعلام نمود که نه تنها زمین مرکز عالم نیست بلکه خورشید نیز مرکز عالم نیست. چون قمرهای سیّارات مستقیماً به دور خورشید نمی چرخند. مدّتها این تئوری بر سر کار بود تا اینکه هابل کشف نمود که ستارگان و از جمله خورشید نیز ثابت نیستند بلکه همه ی ستارگان و کهکشانها در حال حرکتند. این یک نمونه از عدم ثبات در علوم تجربی بود. نمونه ی دیگر قانون جاذبه ی نیوتن است که سالها ثابت شده تلقی می شد ولی با ظهور نسبیّت عامّ اینشتین بطلان آن نیز آشکار شد. البته قانون جاذبه ی نیوتن از آنجا که محاسبات آن با تقریب بالایی درست است هنوز هم کاربرد دارد ؛ ولی از نظر علمی مردود است. خود نظریّه ی نسبیّت عام نیز هم اکنون با نقدهای جدّی از سوی فیزیکدانها روبرو گردیده است. پس چنین نیست که راه علوم تجربی راه یقینی باشد. راه یقینی به معنی واقعی کلمه ، راه برهان عقلی است که در علومی چون هندسه و جبر و فلسفه ی اسلامی به کار می رود. بنا بر این ، در ادامه ی مطلب سعی بر این خواهد بود که قوام مخلوقات به خداوند متعال را از راه عقلی اثبات نماییم. برای اثبات عقلی این مطلب باید از قالب تمثیل در آمده جهت بحث را به سمت دیگری سوق دهیم که احتمالاً موجب اندکی دشواری در بحث خواهد شد. ولی با امید به فضل الهی و با تکیه بر هوش و ذکاوت جوان ایرانی وارد این بحث می شویم. قبل از ورود در اصل بحث و اثبات قیام وجودی موجودات به ذات خداوندی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا و خلق خدا داریم و می خواهیم قیام چه موجودی را بر چه موجودی اثبات نماییم. وجود و ماهیّت انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نبوده ، باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است (مشترک معنوی است). لذا صحیح است که برای همه ی موارد ، یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیده اند. واجب الوجود و ممکن الوجود. انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را (امکان )نامیده اند. بنا بر این ، موجوداتِ دارای ماهیّت ، همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. لذا ماهیّت بودن مساوی با بودن و تحقّق داشتن نیست ، در حالی که وجود عین بودن و تحقّق است و فرض عدم برای آن ممکن نیست. از اینرو گفته اند وجود اصیل ، و ماهیّت فرع بر وجود بوده اعتباری است. یعنی ماهیّت بر روی وجود اعتبار(لحاظ) می شود و بدون وجود نمی تواند تحقّق داشته باشد. امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان بوده عین تحقّق نیست ، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که وجود ، موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام (وجوب ) انتزاع نموده اند که در مقابل ( امکان) قرار دارد. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده منزّه از ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود ، مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود. حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است. ملاک احتیاج به علّت (ملاک قیام یک موجود به موجود دیگر) از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود ، مثلاً گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ... حال با توجّه به مقدّمات بالا می گوییم: خدا یعنی واجب الوجود. و واجب الوجود یعنی وجود صرف و محض و خالص. و مخلوق یعنی ممکن الوجود. و ممکن الوجود یعنی موجودی که به خودی خود نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. لذا برای اینکه موجود شود باید از جانب وجود محض (خدا) به آن وجود افاضه شود. پس تا از جانب وجود محض (واجب الوجود) ، وجود به مخلوق افاضه می شود آن مخلوق موجود خواهد بود و اگر لحظه ی این افاضه ی وجود قطع شود آن مخلوق ناپدید می شود. و این است معنی قیام مخلوق بر خداوند متعال. 3. با توجّه به مطالب فوق این حقیقت نیز روشن می شود که خداوند متعال مثل یک قانون در طبیعت نیست. قوانین طبیعت در حقیقت چیزی نیستند جز خواصّ ماهیّات. هر ماهیّتی خواصّ مخصوص به خود را دارد که بشر آنها را کشف نموده قانون علمی می نامد. برای مثال خاصّیّت ماهیّت آب این است که در صد درجه ی سانتی گراد به جوش می آید و در صفر درجه ی سانتی گراد یخ می بندد. 4. فرموده اید:( آیا چیزی که جسم نیست وجود دارد ؟) الف) باید توجّه داشت که جسم بودن مساوی با وجود داشتن نیست ؛ لذا به راحتی می توان عدم را برای جسم فرض نمود. اگر جسم بودن مساوی با وجود داشتن بود ، محال بود بتوان برای آن فرض عدم کرد. پس جسم نیز ماهیّت است نه وجود. لذا جسم وجود دارد ولی وجود نیست. ب) در مباحث پیچیده ی فلسفی که این نامه را قابلیّت آن مباحث تخصّصی نیست اثبات شده که ماهیّات بر دو گونه اند. جوهر و عرض. همچنین گفته شده که تعداد اعراض 9 و تعداد جوهرها پنج است. تمام نه عرض همگی اوصاف جسمند ولی خودشان جسم نیستند. لذا آنها را جسمانی گویند. امّا پنج قسم جوهر عبارتند از: جوهر مادّه ، جوهر صورت ، جوهر جسم که مرکّب از مادّه و صورت است ، جوهر نفس و جوهر عقل. صور خیالی انسان تماماً از سنخ جوهر صورت بوده غیر مادّی و غیر جسمانی اند. همچنین عقل و روح و ملائک از سنخ جوهر عقل بوده غیر مادّی و غیر جسمانی اند. برای اثبات وجود هر کدام از جواهر پنجگانه ، براهین فلسفی فراوانی در کتب فلسفی ذکر شده که بیان آنها در این نامه ، به خاطر تخصّصی بودن مقدور نیست. ذکر این نکته هم لازم است که هیچ کدام از جواهر پنجگانه با حواسّ ظاهری قابل ادراک نیستند. کما اینکه از 9 قسم عرض نیز تنها یک قسم بع یقین با حواسّ قابل ادراک است. و در برخی نیز اختلاف نظر وجود دارد که آیا با حواسّ ادراک می شوند یا نه؟ لذا آنچه ما انسانها با چشم می بینیم جسم یا مادّه نیست بلکه رنگ نور منعکس شده است. و آنچه با دست لمس می کنیم سفتی و نرمی و گرمی و سردی و امثال آن است که همگی عرضند نه جسم یا مادّه. مزّه و صوت نیز عرضند نه مادّه و جسم. لذا فلاسفه وجود جسم و مادّه را هم نیازمند اثبات دانسته با برهان عقلی اثبات می کنند.
عنوان سوال:

مجرای تحقق اراده خداوند در جهان کجاست؟ آیا چیزی که جسم نیست وجود دارد و آیا خداوند تنها مثل یک قانون در طبیعت است و با دلایل علمی به من ثابت کنید که دنیا قائم به خداست و بدون خدا به کار خود ادامه نمی دهد.


پاسخ:

مجرای تحقق اراده خداوند در جهان کجاست؟ آیا چیزی که جسم نیست وجود دارد و آیا خداوند تنها مثل یک قانون در طبیعت است و با دلایل علمی به من ثابت کنید که دنیا قائم به خداست و بدون خدا به کار خود ادامه نمی دهد.

1. کلّ عالم خلقت چیزی نیست جز ظهور اراده ی فعلی خداوند متعال. توضیح این حقیقت از راه فلسفه برای افراد غیر متخصّص در فلسفه کار بسیار دشواری است ؛ امّا از آنجا که فرمودند:(مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبّه : هر که خود را شناخت به یقین ربّ خود را شناخت.) ، برای تقریب این مطلب به ذهن ، می توان گفت: نسبت اراده ی خداوند متعال به موجودات عالم خلقت تا حدودی مثل نسبت اراده ی انسان به صور خیالی اوست. انسان زمانی که می خواهد صورتی خیالی را ایجاد نماید آن را اراده می کند و اراده کردن او همان و پدیدار شدن آن صورت خیالی همان. آن صورت خیالی اراده نیست برای مثال صورت خیالی یک سیب یا اژدها عین اراده ی انسان نیست امّا حقیقت آنها چیزی جز اراده هم نیست. لذا به محض اینکه انسان اراده ی خود را از آن صور برگیرد ناپدید می شوند. امّا اگر انسان دوباره همان صور را اراده نماید باز به همان صورت اوّل ظاهر می شوند. از اینرو گفته می شود صور خیالی انسان ، ظهور کمالات اراده ی او هستند.
خود اراده موجودی بی شکل و بی رنگ و فاقد اندازه است امّا آنگاه که انسان اراده می کند کمالات وجودی اراده ، در مرتبه ی پایین تری از وجود ، به صورت موجودات شکل دار و رنگ دار ظاهر می شوند ؛ و آنگاه که انسان اراده ی خود را برگرفت آن صور نابود نمی شوند بلکه به مرتبه ی بالاتر خود بازگشته با حقیقت اراده متّحد می شوند.
چنین صوری در افراد دارای نفوس قوی ، حتّی در خارج از ذهن نیز می توانند موجود شوند. حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در این باره فرموده است:( بعضی از بزرگان عرفان گفته اند: هر انسانی قادر است با قوّه ی وهم خود در قوّه ی خیالش اموری پدید آورد که وجود خارجی ندارند. امّا عارف با قوّت همّت خود می تواند موجوداتی را در عالم خارج نیز ظاهر نماید لکن تا زمانی که عارف از آن موجودات غافل نشده آنها در عالم خارج موجود خواهند بود ولی به محض اینکه از آنها غفلت کند معدوم می شوند.)( الشواهد الربوبیة ،ص 264 ، الإشراق الأول).
اراده ی فعلی خداوند متعال نیز تقریباً به همین صورت تجّلی نموده به صورت عالم خلقت ظاهر شده است.
لکن برای خدا ذهن و خیال و غفلت و امثال این امور معنی ندارد. لذا خداوند متعال فرمود:( إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‌ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ : وقتی چیزی را اراده می‌کنیم، فقط به آن می‌گوییم:موجود شو ! بلافاصله موجود می‌شود) (النحل:40)
البته باید توجّه داشت که اراده ی انسان برای اینکه به صورت شکلی خیالی و ذهنی تجلّی نماید مستقیماً به آن صورتها ظاهر نمی شود بلکه مراحلی را طی نموده ، مرتبه مرتبه در مراتب وجود پایین می آید تا به صورت اشکال و صور خیالی و ذهنی ظاهر شود.
به عنوان مثال برای اینکه انسان بتواند صورت ذهنی کوه طلا را در ذهن خود ایجاد نماید ابتدا اراده ی انسان به صورت مفهوم عقلی کوه و مفهوم عقلی طلا ظهور می یابد که هیچکدام دارای شکل و رنگ و اندازه نیستند ؛ آنگاه هر کدام از آن صور عقلی از مرتبه ی صورت عقلی تنزّل یافته در قوّه ی متخیّله شکل پیدا کرده با هم ترکیب می شوند و سر آخر ، در قوّه ی خیال به صورت کوه طلا ظاهر می شود. اراده ی الهی نیز از ابتدا به صورت موجودات مادّی ظاهر نمی شود ؛ بلکه ابتدا به صورت موجودات غیر مادّی خاصّی که فاقد هر گونه شکل و رنگ و اندازه هستند تجلّی می کند که این موجودات را عقول مجرّده یا حقایق جبروتی یا ملائک مهیمنه می نامند.
آنگاه اراده حقّ تعالی از این مرتبه از وجود نیز تنزّل یافته به صورت موجودات غیر مادّی شکل دار و رنگ دار و دارای اندازه ظهور پیدا می کند که آنها را موجودات مثالی یا ملکوتی می نامند. در مرحله ی سوم اراده ی فعلی خالق متعال از این مرتبه نیز نازل شده به صورت موجود مادّی ظاهر می شود. لذا خداوند متعال در آیاتی فرمود:
( وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ : و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خرائن آن (حقیقت آن) نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن.)(الحجر:21)
( ... وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس : و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است‌.)(الحدید:25)
(... وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج‌ : و برای شما هشت زوج از چهارپایان نازل نمود.) (الزمر:6)
2. با تبیین فوق از رابطه ی خدا نسبت به خلق ، معنی قائم بودن موجودات به خدا نیز کاملاً روشن می شود. یعنی همانطور که صور خیالی انسان ، با تمام وجودشان قائم به اراده ی انسان هستند و به محض انصراف اراده ، ناپدید می شوند موجودات عالم نیز به همین نحو بند به اراده ی خداوند متعالند.
امّا اگر مراد حضرت عالی از ( اثبات علمی ) اثبات به روش علوم تجربی است ، عرض می شود که:
اوّلاً این مطلب از مسائل علوم تجربی نیست که در آن علوم به اثبات برسد. هر علمی موضوع و مسائل خاصّ خود را دارد که از آن بحث می کند لذا هیچگاه از مطلب در علوم تجربی بحث نمی کنند. جایگاه این بحث علم کلام(عقائد) و فلسفه است که نه با روش تجربی بلکه با روش برهان عقلی بحث می کند.
ثانیاً چیزی که با علوم تجربی اثبات شود به هیچ وجه یقینی نخواهد بود چون راه تجربه ، بر خلاف راه برهان عقلی ، راه ظنّی است نه راه یقینی. به همین علّت نیز علومی مثل هندسه و جبر ، که عقلی هستند ، همواره یقینی اند ولی علم فیزیک و شیمی و امثال آن ، که تجربی هستند ، فقط در حدّ نظریّه بوده دائماً در حال تغییرند. و هر از چندی یک نظریّه ردّ و نظریّه کاملتری جای آن را می گیرد. برای مثال روزی گفته می شد زمین مرکز عالم است و همه ی اجرام آسمانی به گرد آن می گردند. این نظریّه در زمان خود چنان دقیق بود که بر اساس آن ، زمان کسوف و خسوف را به راحتی می شد محاسبه نمود.
تا اینکه دانشمند ایرانی ابوسعید سجزی ، در قرن چهارم هجری این نظریه را ردّ نموده اعلام داشت که خورشید ، مرکز عالم بوده زمین و دیگر اجرام سماوی به گرد آن می چرخند. امّا محاسبات نظریّه اوّل( نظریّه بطلمیوس) به قدری قوی بود که کسی به سخنان ابوسعید سجزی اعتنایی نکرد ؛ تا اینکه قرنها بعد ، دوباره همین نظریّه توسّط کپرنیک مطرح گردید. مدّتی بعد گالیله اعلام نمود که نه تنها زمین مرکز عالم نیست بلکه خورشید نیز مرکز عالم نیست.
چون قمرهای سیّارات مستقیماً به دور خورشید نمی چرخند. مدّتها این تئوری بر سر کار بود تا اینکه هابل کشف نمود که ستارگان و از جمله خورشید نیز ثابت نیستند بلکه همه ی ستارگان و کهکشانها در حال حرکتند. این یک نمونه از عدم ثبات در علوم تجربی بود. نمونه ی دیگر قانون جاذبه ی نیوتن است که سالها ثابت شده تلقی می شد ولی با ظهور نسبیّت عامّ اینشتین بطلان آن نیز آشکار شد. البته قانون جاذبه ی نیوتن از آنجا که محاسبات آن با تقریب بالایی درست است هنوز هم کاربرد دارد ؛ ولی از نظر علمی مردود است. خود نظریّه ی نسبیّت عام نیز هم اکنون با نقدهای جدّی از سوی فیزیکدانها روبرو گردیده است.
پس چنین نیست که راه علوم تجربی راه یقینی باشد. راه یقینی به معنی واقعی کلمه ، راه برهان عقلی است که در علومی چون هندسه و جبر و فلسفه ی اسلامی به کار می رود. بنا بر این ، در ادامه ی مطلب سعی بر این خواهد بود که قوام مخلوقات به خداوند متعال را از راه عقلی اثبات نماییم.
برای اثبات عقلی این مطلب باید از قالب تمثیل در آمده جهت بحث را به سمت دیگری سوق دهیم که احتمالاً موجب اندکی دشواری در بحث خواهد شد. ولی با امید به فضل الهی و با تکیه بر هوش و ذکاوت جوان ایرانی وارد این بحث می شویم.
قبل از ورود در اصل بحث و اثبات قیام وجودی موجودات به ذات خداوندی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا و خلق خدا داریم و می خواهیم قیام چه موجودی را بر چه موجودی اثبات نماییم.
وجود و ماهیّت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نبوده ، باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است (مشترک معنوی است). لذا صحیح است که برای همه ی موارد ، یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیده اند.
واجب الوجود و ممکن الوجود.
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را (امکان )نامیده اند.
بنا بر این ، موجوداتِ دارای ماهیّت ، همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
لذا ماهیّت بودن مساوی با بودن و تحقّق داشتن نیست ، در حالی که وجود عین بودن و تحقّق است و فرض عدم برای آن ممکن نیست. از اینرو گفته اند وجود اصیل ، و ماهیّت فرع بر وجود بوده اعتباری است. یعنی ماهیّت بر روی وجود اعتبار(لحاظ) می شود و بدون وجود نمی تواند تحقّق داشته باشد.
امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان بوده عین تحقّق نیست ، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که وجود ، موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام (وجوب ) انتزاع نموده اند که در مقابل ( امکان) قرار دارد.
بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده منزّه از ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود ، مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
ملاک احتیاج به علّت (ملاک قیام یک موجود به موجود دیگر)
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود ، مثلاً گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ...
حال با توجّه به مقدّمات بالا می گوییم:
خدا یعنی واجب الوجود.
و واجب الوجود یعنی وجود صرف و محض و خالص.
و مخلوق یعنی ممکن الوجود.
و ممکن الوجود یعنی موجودی که به خودی خود نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. لذا برای اینکه موجود شود باید از جانب وجود محض (خدا) به آن وجود افاضه شود.
پس تا از جانب وجود محض (واجب الوجود) ، وجود به مخلوق افاضه می شود آن مخلوق موجود خواهد بود و اگر لحظه ی این افاضه ی وجود قطع شود آن مخلوق ناپدید می شود. و این است معنی قیام مخلوق بر خداوند متعال.
3. با توجّه به مطالب فوق این حقیقت نیز روشن می شود که خداوند متعال مثل یک قانون در طبیعت نیست. قوانین طبیعت در حقیقت چیزی نیستند جز خواصّ ماهیّات. هر ماهیّتی خواصّ مخصوص به خود را دارد که بشر آنها را کشف نموده قانون علمی می نامد. برای مثال خاصّیّت ماهیّت آب این است که در صد درجه ی سانتی گراد به جوش می آید و در صفر درجه ی سانتی گراد یخ می بندد.
4. فرموده اید:( آیا چیزی که جسم نیست وجود دارد ؟)
الف) باید توجّه داشت که جسم بودن مساوی با وجود داشتن نیست ؛ لذا به راحتی می توان عدم را برای جسم فرض نمود. اگر جسم بودن مساوی با وجود داشتن بود ، محال بود بتوان برای آن فرض عدم کرد. پس جسم نیز ماهیّت است نه وجود. لذا جسم وجود دارد ولی وجود نیست.
ب) در مباحث پیچیده ی فلسفی که این نامه را قابلیّت آن مباحث تخصّصی نیست اثبات شده که ماهیّات بر دو گونه اند. جوهر و عرض. همچنین گفته شده که تعداد اعراض 9 و تعداد جوهرها پنج است. تمام نه عرض همگی اوصاف جسمند ولی خودشان جسم نیستند. لذا آنها را جسمانی گویند. امّا پنج قسم جوهر عبارتند از: جوهر مادّه ، جوهر صورت ، جوهر جسم که مرکّب از مادّه و صورت است ، جوهر نفس و جوهر عقل.
صور خیالی انسان تماماً از سنخ جوهر صورت بوده غیر مادّی و غیر جسمانی اند. همچنین عقل و روح و ملائک از سنخ جوهر عقل بوده غیر مادّی و غیر جسمانی اند.
برای اثبات وجود هر کدام از جواهر پنجگانه ، براهین فلسفی فراوانی در کتب فلسفی ذکر شده که بیان آنها در این نامه ، به خاطر تخصّصی بودن مقدور نیست.
ذکر این نکته هم لازم است که هیچ کدام از جواهر پنجگانه با حواسّ ظاهری قابل ادراک نیستند. کما اینکه از 9 قسم عرض نیز تنها یک قسم بع یقین با حواسّ قابل ادراک است. و در برخی نیز اختلاف نظر وجود دارد که آیا با حواسّ ادراک می شوند یا نه؟ لذا آنچه ما انسانها با چشم می بینیم جسم یا مادّه نیست بلکه رنگ نور منعکس شده است. و آنچه با دست لمس می کنیم سفتی و نرمی و گرمی و سردی و امثال آن است که همگی عرضند نه جسم یا مادّه. مزّه و صوت نیز عرضند نه مادّه و جسم. لذا فلاسفه وجود جسم و مادّه را هم نیازمند اثبات دانسته با برهان عقلی اثبات می کنند.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین