خدا در کتب اهل سنت مخصوصا صحاح سته چگونه معرفی شده است؟( توضیح کامل و جامع)
خدا در کتب اهل سنت مخصوصا صحاح سته چگونه معرفی شده است؟( توضیح کامل و جامع) خدا در صحاح با مطالعه صحاح به روایاتی برمی خوریم که نسبتهایی به خدا نسبت داده اند که نه عقل پذیرای آنهاست نه عقل تاییدشان می نماید . ما در این نوشتار به گوشه ای از آنها اشاره می کنیم. (صحاح ستّه) (صحیح‌های ششگانه) شش کتاب روائی اهل سنّت است که عموم علمای اهل سنّت عموم روایات آنها را صحیح می‌دانند مخصوصا دو کتاب أوّل که نامشان می‌آید و به صحیحین مشهورند که آنها را مثل قرآن صحیح می‌دانند. ما منکر صحیح بودن بعض از روایات آنها نیستیم امّا اینکه همه آنها صحیح باشد، این را منکریم. از جمله دلایلی که برای ردّ اعتقاد آنها داریم تضادّ بعض روایات است، چه آنکه یقینا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم مطالب ضدّ و نقیض نفرموده است پس باید گفت راویان ا خبار یا عمدا به آن حضرت دروغ بستند یا از روی نادانی و یا فراموشی مطالبی را به عنوان احادیث نبوی نقل نموده‌اند. در اینجا ناچاریم برای روشن شدن بعض اذهان توضیح دهیم که شیعه کتابی که ادّعا داشته باشد همه روایات آن صحیح است ندارد. حتّی کتب اربعه شیعه نیز خالی از روایات غیر صحیح نیست و لذا علمای این مکتب آنها را بررسی کرده و روایات غیر صحیح را کنار می‌زنند. از این گذشته از آنجا که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام منتهای تلاش خود را برای حفظ جان اقلیّت شیعه به‌کار می‌بردند، گاهی روایاتی موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند می‌گفتند تا افرادی که به عنوان جاسوس‌های درباری برای شناخت شیعیان در محضر ائمّه علیهم‌السلام حاضر می‌شدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردی دیگر روایت حق را بیان می‌کردند در حالی که ممکن است هر دو دسته روایت با سند صحیح نقل شده باشد. و این نیز یکی از علل اختلاف روایات می‌باشد. البته آنان راههای کلّی شناخت روایات حق را بیان فرمودند که یکی از آنها مخالف بودن با عقاید عامّه است بدین‌معنی که اگر دو روایت به دست ما رسید که یکی موافق عامّه و دیگری مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بی إشکال است حق با روایتی است که مخالف قول عامّه است. بنابراین، اگر در این نوشتار و به طور کلی سلسله بررسیهای صحاح ستّه به اشکالاتی برمی‌خوریم که مشابه آن به روایات ما نیز وارد است علّت آن روشن باشد. یکی دیگر از راههای شناخت روایات صحیح از غیر صحیح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدین معنی که اگر دو روایت، هر دو با سند صحیح به دست ما رسید که با هم در تضادّ بودند آنکه با قرآن مخالف است دستور داریم که آن را به دیوار بزنید. 1- رویت خدا اوّلین مطلبی که در این بررسی بدان توجّه می‌دهیم این است که صاحبان صحاح به استثنای نسائی روایاتی نقل کرده‌اند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: (خداوند در آخرت دیده می‌شود.( اکثریّت قریب به اتفّاق علمای عامّه قائلند که خدا در قیامت دیده می‌شود و عدّه‌ای نیز دیدن خدا در دنیا را هم ممکن می‌دانند و حتّی می‌گویند که عدّه‌ای خدا را در خواب دیدند. مضحک‌تر آنکه برای دیدن خدا در خواب، نمازی نیز با کیفیّتی مخصوص بیان کردند!) ما این روایات را یک به یک بررسی کرده و از اهل انصاف قضاوت می‌طلبیم: حدیث أوّل: (روزی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به ماه شب چهارده نگریست و فرمود: همان‌طور که شما این ماه را می‌بینید به زودی پروردگارتان را بی‌هیچ مانع و مزاحمتی خواهید دید. (الف صحیح بخاری، ج 1، ص 145، باب مواقیت الصلاة وفضلها، باب فضل صلاة العصر و نیز ص 150، باب فضل صلاة الفجر، وج 6، ص 173، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 156، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.ب صحیح مسلم، ج 1، ص 439 و 440، کتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 37، ح 211 و 212. ج سنن ابن ماجه، ج 1، ص 63 و 64، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 177 و 178، وج 2 ص 1451، کتاب الزهد، باب 39، (آخرین باب از سنن)، در ضمن حدیثی طولانی به شماره 4336.لازم است در اینجا توضیحی را که در پاورقی ابن ماجه (ص 63) در معنای (جهمیّه) نقل شده بیاوریم: (محمد فؤاد عبد الباقی) که بر سنن ابن ماجه پاورقی زده است چنین می‌نویسد: ((الجهمیّة) هم الطائفة من المبتدعة، یخالفون اهل السنّة فی کثیر من الاصول کمسألة الرؤیة واثبات الصّفات. ینسبون إلی جهم بن صفوان من اهل الکوفة. یعنی: اینان گروهی از بدعت‌گذارانند که با اهل سنّت در بسیاری از اصول، مانند رؤیت (یعنی دیدن خدا) و اثبات صفات (یعنی داشتن اعضاء و جوارح که به زودی متعرّض آن خواهیم شد)، مخالفت می‌کنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالی کوفه می‌باشند.با دقت در این توضیح به دو مطلب می‌توان پی برد: أوّل آنان که منکر رؤیت خدا و داشتن صفات می‌باشند بدعت‌گذارند!دوم عقیده به رؤیت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!د سنن ترمذی ج 4، ص 592، کتاب صفة الجنّة، باب ما جاء فی رؤیة الربّ تبارک و تعالی (باب 16)، ح 2551.ه سنن أبی داود، ج 4، ص 4 233، کتاب السنّة، باب فی الرؤیة، ح 4729 و 4731.متن یکی از احادیث صحیح بخاری چنین است: (وعلی هذه فقس ما سواها).عن جریر قال: کنّا عند النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم فنظر إلی القمر لیلة یعنی البدر فقال: انّکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامّون فی رؤیته.) حدیث دوم: (روزی مردم از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم پرسیدند آیا ما پروردگارمان را روز قیامت می‌بینیم؟ فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده که ابری مانع نباشد ضرر می‌کنید؟ گفتند: نه، یا رسول اللّه! فرمود: آیا در دیدن خورشید که ابری جلوی آن نباشد ضرری می‌نمائید؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را می‌بینید.( الف صحیح بخاری، ج 1، ص 204، باب فضل السجود (از کتاب الصلاة) و ج 8، ص 147، باب ما جاء فی الرقاق و... باب الصراط جسر جهنّم وبه همین مضمون در ج 6، ص 56، تفسیر سوره نساء، و ج 9، ص 156 و 158، کتاب التوحید، باب و کان عرشه علی الماء. ب صحیح مسلم، ج 1، ص 163 به بعد، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 300 و 302 و ج 4، ص 2279، کتاب الزهد و الرقّائق، ح 16. ج سنن ابن ماجه، همان، ح 179. د سنن ترمذی همان، ص 594، باب 17، ح 2554. ه سنن أبی داود، همان، ح 4730 ) لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبیه دیدن خدا به دیدن ماه و خورشید، راه هرگونه توجیه را می‌بندد که مثلاً بخواهند بگویند منظور از دیدن خدا، دیدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر این، اهل سنّت خود اینگونه روایات را به ظاهر خویش باقی گذاشته و راه هر گونه توجیه را بسته‌اند. (بگذریم از اینکه در دیدن خورشید به ما ضرر می‌رسد!). اینگونه روایتها آنچنان شایع بود که مردم و مخصوصا پیروان اهل بیت علیهم‌السلام در هر عصری به امامان بزرگوار رجوع کرده و از آنان حقیقت امر را جویا می‌شدند و آن بزرگواران با دلایل قرآنی و عقلی، حدیث دیده شدن خدا را کذب محض دانسته و آنان را از چنین اعتقادی برحذر می‌نمودند. چنانچه از روایاتی که در کتب روائی شیعه موجود است به خوبی این موضوع روشن می‌شود که نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح دادیم. اینک روایاتی دیگر از صحاح ستّه در همین زمینه: (چون قیامت برپا شد مؤمنین دنبال کسی می‌روند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم علیه‌السلام رفته و از او تقاضا می‌کنند. او گناه خویش را یادآوری کرده و عذر می‌خواهد و می‌گوید به نزد نوح علیه‌السلام بروید آنها نزد حضرت نوح علیه‌السلام می‌روند و همان تقاضا را از او می‌نمایند او آنها را به إبراهیم علیه‌السلام ارجاع می‌دهد و آن حضرت به موسی و او به عیسی علیهماالسلام (و هر کدام غیر از حضرت عیسی علیه‌السلام گناهان خود را مانع شفاعت می‌دانند!) تا آنکه نزد پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم می‌روند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه می‌گیرد و چون او را دید به سجده می‌افتد.... (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 21 و 22، ابتدای تفسیر سوره بقره و مشابه آن در ج 8، ص 145، کتاب الدعوات، باب صفة الجنّة والنار، و ج 9، ص 149 و 161، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... و باب وکان عرشه علی الماء. ب صحیح مسلم، ج 1، ص 87 180، کتاب الایمان، باب 84، ح 322 إلی 329. ج سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، کتاب الزهد، باب ذکر الشفاعة (باب 37)، ح 4312) این روایت نیز به خوبی می‌رساند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم در آنجا که بود خدا را ندیده بود و چون نزد او رفت (که خواهیم گفت یعنی تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خویش بود!) او را دید! آری، وقتی اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم سفارش اکید به پیروی از آنها نموده خانه‌نشین شوند، نه تنها احکام خدا زیر پا می‌رود و بدعت جای سنّت را می‌گیرد، بلکه خدا و صفات او نیز ملعبه بازیگران می‌گردد. لابدّ خوانندگان محترم از خود می‌پرسند که مؤمنین چرا ابتدا نزد پیامبر خودشان نرفته و در خانه دیگران را کوبیدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر علیه‌السلام که از انبیاء اولو العزم نبود؟ و چرا او و سایر انبیا که می‌دانستند اینان از مؤمنین و از پیروان پیامبر آخر الزمانند آنان را به پیامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهای دیگر که لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، یا جاعلان حدیث می‌دانند! ما در بررسی (پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم در صحاح) به خواست خدا، خواهیم خواند که از نظر بعض روایات آنها موسی و یونس و... مقامشان از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم برتر است. چرا موسی علیه‌السلام شفاعت نکرد؟ چرا نامی از یونس علیه‌السلام نیست؟ و نیز خواهیم خواند که رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم مأمور به اقتداء و پیروی از داود علیه‌السلام بود، چرا نامی‌از مقتدای آن حضرت نیست؟! گوئیا مردم در صحرای محشر وقتی حقایق را دیدند بطلان این روایات برایشان آشکار گردیده است ! (البته در آنجا بطلان بسیاری از روایات صحاح، برایشان آشکار خواهد شد و ما نیز در این بررسیها می‌خواهیم به خواست خدا قبل از قیامت آن را آشکار کنیم). حدیثی دیگر از رؤیت خدا: این حدیث اندکی طولانی است که ما آن قسمت را که به بحث مربوط است نقل می‌کنیم: (برای خدا فرشتگانی است که در میان مردم می‌روند و اهل ذکر را می‌جویند و چون آنان را یافتند با بالهایشان آنها را احاطه می‌کنند. خدا از اینان می‌پرسد که بندگان من چه می‌گویند؟ در جواب اظهار می‌دارند که آنان ترا تسبیح گفته و به حمد و تمجید تو مشغولند. می‌پرسد آیا مرا دیدند؟ می‌گویند نه، به خدا ترا ندیدند. می‌گوید: چگونه خواهند بود آنگاه که مرا ببینند؟ می‌گویند: اگر ترا ببینند هم بهتر ترا عبادت می‌کنند و هم بیشتر ترا تسبیح و تمجید می‌نمایند. (الف صحیح بخاری، ج 8، ص 8 107، کتاب الدعوات، باب فضل ذکر اللّه عزّ وجلّ.ب سنن ترمذی ج 5، ص 540، کتاب الدعوات، باب 130، ح 3600) با توجه به اینکه در قیامت عبادتی نیست بلکه آنجا محلّ پاداش یا کیفر اعمال است و نه محلّ عمل، پس اینکه فرشتگان به خدا می‌گویند: اگر ترا ببینند بهتر ترا عبادت می‌کنند، یعنی اگر ترا در دنیا ببینند. نتیجه‌ای که از این روایت می‌گیریم این است که دیدن خدا در دنیا نیز ممکن است ولی چون خدا از ما خیلی دور است چنانچه به زودی خواهد آمد بشر نمی‌تواند او را در این دنیا ببیند. از اشکال دیگری که در آخر این حدیث طولانی نقل شده صرفنظر می‌کنیم که: خداوند به فرشتگان می‌فرماید: من شما را شاهد می‌گیرم که آنان را آمرزیدم. فرشته‌ای می‌گوید: خدایا ! یک نفر در میان آنان است که جزء ایشان نیست (یعنی اهل ذکر و عبادت نیست) بلکه برای کاری نزدشان آمده. می‌فرماید: اینان همنشینانی هستند که هر کس با آنها بود شقی نمی‌شود. حدیثی دیگر: در این حدیث علاوه بر دیده شدن خدا، شکل خدا نیز مورد نظر است. (خداوند در قیامت به صورتی غیر از صورتی که مردم می‌شناسند نزد آنها می‌آید و می‌گوید: من پروردگارتان هستم. گویند: از تو به خدا پناه می‌بریم. ما همین‌جا می‌مانیم تا پروردگارمان بیاید، چون بیاید ما او را می‌شناسیم. آنگاه خدا به صورتی که می‌شناسند می‌آید و می‌گوید که من پروردگار شما هستم. گویند که تو پروردگار مائی. و در روایتی دیگر خداوند می‌فرماید: (آیا بین شما و او نشانه‌ای است که به وسیله آن او را بشناسید؟ گویند: آری، ساق؛ و خدا ساق خویش را آشکار می‌کند. (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 198، تفسیر سوره نآ والقلم، وج 9، ص 156 و 159، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.ب صحیح مسلم، ج 1، ص 164 و 168، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 302 / متن حدیث صحیح مسلم البته قسمتی که به بحث مربوط است و با توجه به اختلاف کمی که با صحیح بخاری دارد چنین است: فیأتیهم اللّه، تبارک و تعالی، فی صورة غیر صورته التی یعرفون. فیقول: أنا ربّکم. فیقولون: نعوذ بالله منک هذا مکاننا حتّی یأتینا ربّنا. فإذا جاء ربّنا عرفناه. فیأتیهم اللّه تعالی فی صورته التی یعرفون. فیقول: أنا ربّکم. فیقولون: أنت ربّنا …. وفی روایة أخری:... فیقول: هل بینکم وبینه آیة فتعرفونه بها؟ فیقولون: نعم. فیکشف عن ساق... .وفی صحیح البخاری: فیکشف عن ساقه(ج 9، ص 159) ) راستی آیا ما خدا را به صورتی خاصّ دیدیم تا او را به همان صورت بشناسیم که اگر با صورتی دیگر نزد ما حاضر شود او را انکار کنیم؟ اگر دیدیم کی و کجا؟ و اگر ندیدیم که دیده نمی‌شود تا بتوانیم ببینیم چگونه از او صورتی خاصّ می‌شناسیم؟ از این گذشته، (ساق) چه نشانه‌ای است؟ چه کسی گفته است که بین ما و خدا ساق او نشانه می‌باشد؟ بعض از شارحین گفته‌اند که (ساق) یعنی (شدّت حال، چگونه خدا شدّت خود را به ما می‌نمایاند؟! این دیگر چگونه علامتی است ! (شدّت خدا)!! تعجّب است از راویان و ناقلان حدیث که نسنجیده هر روایتی را ولو هر چند بی معنی باشد به صرف اعتماد به راویان، آن را نقل می‌کنند! خدا دیده می‌شود، خدا می‌آید، خدا ساق دارد، بین ما و خدا نشانه‌ای می‌باشد که با آن، او را می‌شناسیم! اینها همه نتیجه دور شدن از اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام است. چند روایت دیگر: (دو بهشت از نقره است ظروف آن و آنچه که در آن است و دو بهشت از طلا است ظروف آن و آنچه که در آن است و بین قوم (یعنی آنانکه در آن دو بهشت جای دارند) و بین دیدن پروردگارشان (مانعی) نیست مگر آنکه بر چهره خداوند رداء کبریایی در بهشت عدن می‌باشد (که مانع دیدن چهره او می‌باشد). (الف صحیح مسلم، ج 1، ص 163، کتاب الایمان، باب اثبات رؤیة المؤمنین ربّهم سبحانه و تعالی (باب 80)، ح 296. ب سنن ترمذی ج 4، ص 581، کتاب صفة الجنّة، باب 3، ح 2528. ج سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة، ح 186. (جنّتان من فضّة، آنیتهما و ما فیهما، و جنّتان من ذهب، آنیتهما وما فیهما. وما بین القوم وبین ان ینظروا إلی ربّهم إلاّ رداء الکبریاء علی وجهه فی جنّة عدن.) (وقتی اهل بهشت داخل بهشت شدند خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: آیا چیزی می‌خواهید بیفزایم؟ آنگاه خداوند حجاب را کنار می‌زند. چیزی به آنها محبوب‌تر از نظر به پروردگارشان داده نشده است.(الف صحیح مسلم، همان، ح 297. ب سنن ترمذی ج 5، ص 267، تفسیر سوره یونس، ح 3105، (مشابه روایت مسلم). ج سنن ابن ماجه، همان، ص 67، ح 187. (إذا دخل اهل الجنّة الجنّة، قال: یقول اللّه تبارک و تعالی: تریدون شیئا ازیدکم؟... قال: فیکشف الحجاب. فما اعطوا شیئا احبّ الیهم من النظر إلی ربّهم عزّ وجلّ) ترمذی روایت دیگری نقل می‌کند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بعد از تعریف از نعمت‌های بهشت می‌فرماید:(واکرمهم علی اللّه من ینظر إلی وجهه غدوة وعشیّة). (سنن ج 4 ، ص 594، کتاب صفة الجنّة، باب 17، ح 2553، و ج 5، ص 402، تفسیر سوره قیامت، ح 3330. یعنی: گرامی‌ترین آنها نزد خدا کسی است که هر صبح و شام به چهره خدا می‌نگرد) : (اهل بهشت به نعمت‌های آن سرگرمند که ناگهان نوری بر آنان می‌تابد. اینان سر را بلند می‌کنند. در این هنگام (می‌بینند که) پروردگارشان از بالای سر آنها بر آنان اشراف پیدا کرده است. می‌گوید: سلام علیکم ای اهل بهشت! و این همان قول خداوند است (که در سوره یاسین، آیه 58 فرمود:) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. (یعنی سلام، کلمه‌ای از جانب خدای مهربان). خدا به آنان می‌نگرد و آنان به خدا، و تا وقتی که به او نگاه می‌کنند به چیزی از نعمتهای بهشت توجّه نمی‌نمایند. تا آنگاه که (خداوند) در حجاب قرار می‌گیرد و نور و برکتش در سرزمینشان می‌ماند.( سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب 13، ح 184.(بینا اهل الجنّة فی نعیمهم إذ سطع لهم نور. فرفعوا رؤوسهم. فإذا الرّبّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السلام علیکم یا اهل الجنّة! قال: وذلک قول اللّه: سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. قال: فینظر الیهم و ینظرون إلیه. فلا یلتفتون إلی شی‌ء من النعیم ما داموا ینظرون إلیه حتّی یحتجب عنهم و یبقی نوره و برکته علیهم فی دیارهم) این روایتها نیز به خوبی بیانگر این است که یکی از نعمت‌های بهشت نگاه مؤمنان به خداوند است که آن بالاترین و بهترین نعمت‌ها می‌باشد. در مقابل اینگونه روایات، عایشه به شدّت دیده شدن خدا را ردّ می‌کند. روایات مربوطه، اگر چه در بابهای مختلف صحاح نقل شده ولی ظاهرا همه آنها مربوط به گفتگوی مسروق بن عبد الرحمان و عایشه است. مسروق عقیده داشت که خدا دیده می‌شود و عایشه دیدن خدا را انکار می‌کند. آن یک به قرآن استشهاد می‌نماید و این یک با استفاده از آیاتی دیگر و نیز از حدیث نبوی، خلاف آن را ثابت می‌کند. در دنباله این گفتگو مطالبی نیز از ابوذر، أبو هریرة و ابن عبّاس نقل می‌کنیم:(مسروق می‌گوید به عایشه گفتم: ای مادر! آیا محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پروردگارش را دید؟ گفت: همانا از این سؤال تو مو بر تنم سیخ شد! سه چیز است که هر کس برای تو حدیث کرد دروغ گفته است: کسی که برای تو نقل کند که محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پروردگارش را دید، حتما دروغ گفته است. سپس این آیه را خواند: (چشمها او را نمی‌بیند و او چشمها را می‌بیند و او لطیف و خبیر است)) (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 176، تفسیر سوره والنجم و مختصر آن در ج 9، ص 142، کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالی: (أَنَا الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِین. ب صحیح مسلم، ج 1، ص 160، کتاب الایمان، باب 77، ح 289، و تفصیل آن حدیث 287. متن زیر از تفسیر سوره والنجم از صحیح بخاری است: عن مسروق قال: قلت لعایشه: یا امّتاه! هل رأی محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم ربّه؟ فقالت: لقد قفّ شعری ممّا قلت. أین أنت من ثلاث من حدّثکهنّ فقد کذب: من حدّثک أنّ محمدا صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم رأی ربّه فقد کذب. ثمّ قرأت: لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وُهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر... (سوره انعام، آیه 103) ) (مسروق می‌گوید: نزد عایشه بودم. به من گفت: ای أبو عایشه! سه چیز است که اگر کسی به یکی از آنها تکلّم کند افترائی بزرگ به خدا زده است. گفتم: آنها چیست؟ گفت: هر که بپندارد که محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پروردگارش را دید به خدا افترائی بزرگ زد. گفتم: ای امّ المؤمنین! اینقدر تند نرو، آهسته‌تر، مگر خداوند نفرمود: (او تحقیقا خدا را در افقی آشکارا دید؟ و همانا یکبار دیگر او را دید؟) گفت: من اوّل کسی هستم از این امّت که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در این‌باره پرسیدم. گفت: فقط جبرئیل بود که او را بر صورت اصلیش غیر از این دو بار ندیدم. او از آسمان به زمین می‌آمد در حالی که عظمت خلقت او بین زمین و آسمان را فرا گرفته بود آیا نشنیدی که خداوند می‌فرماید: (چشمها او را نمی‌بیند و او چشمها را می‌بیند و او لطیف و خبیر است؟) آیا نشنیدی که خداوند می‌فرماید: (در شأن بشر نیست که خداوند بخواهد با او صحبت کند مگر به وحی یا از پرده‌ای یا پیامبری بفرستد تا آنچه خواست به او وحی کند. همانا او علی و حکیم است.( الف صحیح مسلم، همان، ح 287. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 245، تفسیر سوره انعام، ح 3068، و مختصرا در ص 368، تفسیر سوره والنجم، ح 3278. (عن مسروق قال: کنت متّکئا عند عایشة. فقالت: یا أبا عایشة ثلاث من تکلّم بواحدة منهنّ فقد اعظم علی اللّه الفریة. قلت: ما هنّ؟ قالت: من زعم انّ محمدا صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم رأی ربّه فقد اعظم علی ا لله الفریة. قال وکنت متکئا فجلست فقلت: یا امّ المؤمنین! انظرینی ولا تعجلینی. الم یقل اللّه عزّ وجلّ: (وَلَقَدْ رَآهُ بِالاُْفُقِ الْمُبِینِ) [سوره تکویر، آیه 23] (وَلَقَدْ رَآهُ نَزَلَةً أُخْری) [سورة النجم، آیه 13]) فقالت: أنا أوّل هذه الامّة سأل عن ذلک رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم . فقال: انّما هو جبریل. لم اره علی صورته الّتی خلق علیها غیر هاتین المرّتین. رأیته منهبطا من السماء سادّا عظم خلقه ما بین السماء إلی الأرض. فقالت: او لم تسمع انّ اللّه یقول: (لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر) [سوره انعام، آیه 103]) او لم تسمع انّ اللّه یقول: (وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا أَوْ مِن وَرَآیءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَآءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ ) [شوری، آیه51]) . ترمذی در تفسیر سوره والنجم آن گفتگو را این گونه شروع می‌کند: (قال مسروق: فدخلت علی عایشة، فقلت: هل رأی محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم ربّه؟ فقالت: لقد تکلّمت بشی‌ء قفّ له شعری....) (مسروق می‌گوید: به عایشه گفتم: پس قول خدای تعالی چه شد که فرمود: (سپس نزدیک و نزدیک‌تر شد تا به اندازه دو ذراع یا کمتر پس آنچه را که لازم بود به بنده‌اش وحی کرد.) گفت: این فقط جبرئیل بود که همیشه به صورت مردی ظاهر می‌شد و در این بار به صورت اصلیش آشکار شد که همه آسمان را پوشانده بود. (صحیح مسلم، همان، ح 290.قلت لعایشة: فأین قوله: (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَیآ إِلَی عَبْدِهِ‌ی مَآ أَوْحَی )؛ ]سوره نجم‌آیه 11 9] قالت: انّما ذاک جبریل. کان یأتیه فی صورة الرجال وانّه اتاه فی هذه المرّة فی صورته الّتی هی صورته فسدّ افق السماء) هدف ما از نقل این روایات این بود که بگوییم عایشه دیده شدن خدا را مردود می‌داند و إلاّ نه ما او را مفسّر می‌دانیم و نه همه آنچه را که گفته می‌پذیریم و اصولاً اگر ما به روایاتی از کتابهای اهل سنّت چه صحاح ستّه و چه غیر آن استناد می‌کنیم معنایش این نیست که همه آنچه را که نقل کردند قبول داریم بلکه آن قسمت مورد قبول است که با روایات منقول از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام نیز موافقت داشته باشد. در مورد دیده نشدن خدا، آنچه که از عایشه نقل شده مورد قبول ماست و امّا اینکه رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم در معراج چه دید، آیا جبرئیل را به صورت اصلیش دید یا مطابق آنچه که در ابتدای این نوشتار از إمام رضا علیه‌السلام نقل کردیم، آیات خداوند را دید، اینجا جای بحث آن نیست. البته ممکن است گفته شود دیدن جبرئیل به صورت اصلیش نیز یکی از آیات خداوند است، امّا انحصار در آن مطلبی دیگر است. امّا آنچه که از غیر عایشه نقل شده ما چند روایت را به عنوان نمونه در اینجا می‌آوریم: (از ابوذر روایت شده است که گفت: از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم پرسیدم: آیا پروردگارت را دیدی؟ گفت: نوری دیدم، چگونه ممکن است که او را ببینم؟. (عبد اللّه بن شقیق می‌گوید: به ابوذر گفتم: اگر من رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم را می‌دیدم از او حتما می‌پرسیدم. گفت: از چه چیزی می‌پرسیدی؟ گفتم: می‌پرسیدم آیا پروردگارت را دیدی ؟ ابوذر گفت: من پرسیدم، گفت: نوری دیدم. ( الف صحیح مسلم، ج 1، ص 161، کتاب الایمان، باب 78، ح 291 و 292. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 369، تفسیر سوره نجم، ح 3282 ) معلوم است که مراد از این روایت این است که آنچه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم دید نوری بود، نه آنکه آن نور خدا بوده است. أبو هریرة نیز در معنای آیه (و همانا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را یکبار دیگر دید)، می‌گوید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جبرئیل را دید. (و نه خدا را). (صحیح مسلم، ج 1، ص 158، کتاب الایمان، باب 77، ح 283. (عن أبی هریرة. (وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری) [سوره نجم، آیه 13])، قال: رأی جبریل) از ابن مسعود نیز سه روایت نقل شده که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جبرئیل را دید. (الف صحیح مسلم، همان، باب 76، ح 280 إلی 282. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 367، تفسیر سوره نجم، ح 3277 ) از ابن عباس روایت شده که می‌گوید: (اینکه خداوند فرمود: ) آنچه را که دید قلبش به او دروغ نگفت. (و نیز این آیه که ) او یکبار دیگر نیز او را دید. (مراد خداوند این است که ) او خدا را دو بار به قلبش دید. (نه با چشمش). (صحیح مسلم، همان، ح 285، مختصر آن ح 284. (عن ابن عباس قال: (مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَیآ) [نجم/11] (وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَی) [نجم/13] قال: رآه بفؤاده مرّتین) لابد خوانندگان محترم از اینکه در یک کتاب روایات متعدّدی می‌باشد که بعض از آنها با بعض دیگر مخالفت دارد و اهل سنّت نیز همه آنها را صحیح می‌دانند، تعجّب می‌کنند. امّا بد نیست بدانید که در صحاح ستّة آنقدر روایات متعارض است که بررسی آنها نیاز به یک کتاب مستقل دارد. در اینجا شعری را که ابن أبی الحدید معتزلی در ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 54، آورده نقل می‌کنیم تا معلوم شود که این تنها ما نیستیم که به روایات صحاح إشکال می‌کنیم بلکه بعض علمای اهل سنّت نیز با ما موافقند. او می‌نویسد: (ولی أیضا فی الرد علی من زعم انّ النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رأی اللّه سبحانه بالعین وهو الذی انکرته عایشة. والعجب لقوم من ارباب النظر جهلوا ما ادرکته امرأة من نساء العرب): عجبت لقوم یزعمون نبیّهم رأی ربّه بالعین تبّا لهم تبّا و هل تدرک الابصار غیر مکیّف وکیف تبیح العین ما یمنع القلبا إذا کان طرف القلب عن کنهه نبا حسیرا، فطرف العین عن کنهه انبی خلاصه ترجمه آن چنین است: من در ردّ بر کسی که می‌پندارد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خدای سبحان را دید (شعری سرودم)، و این موضوعی است که عایشه آن را انکار کرده است. تعجّب است از گروهی از صاحبان اندیشه که مطلبی را که زنی از زنان عرب آن را فهمید، به آن جاهل و نادان بودند. (بیت أوّل: ) عجب است از قومی‌که می‌پندارند پیامبرشان خدای خویش را به چشم سر دید. خدا نابودشان کند. (بیت دوم:) آیا چشم‌ها می‌تواند آنرا که کیفیّت و چگونگی ندارد ببیند؟ چگونه می‌توان برای چشم چیزی را جایز شمرد که برای دل جایز نیست؟ (یعنی وقتی که قلب و فکر انسان نتواند او را درک کند چطور می‌شود که چشم بتواند او را ببیند و او کیفیت‌ها و چگونگی‌ها را آفرید: کیّف الکیف بلا کیف). (بیت سوم:) وقتی چشم دل از پی بردن به کنه او عاجز باشد، چشم سر از ادراک او عاجزتر است. از مجموع روایاتی که از عایشه و غیر او نقل کردیم (با آنکه این روایات نیز با هم اختلاف دارند) یک نکته به دست می‌آید و آن اینکه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خدا را با چشم سر ندید. بلکه از جمله‌ای که عایشه به کار برد و گفت: (لقد قفّ شعری) یعنی تحقیقا (از این سؤال تو) مو بر تنم سیخ شد برمی‌آید که به قدری سؤال مسروق تکان دهنده بود که از وحشت یا تعجّب زیاد مو بر تن سیخ می‌کند و اگر خدا موجودی دیدنی بود اولاً چه بعدی داشت که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را در معراج ببیند و ثانیا این سؤال آنقدر عجیب نبود که بخواهد مو بر تن انسان سیخ کند، وقتی قرار باشد همه انسانها در قیامت خدا را ببینند چنانکه ماه و خورشید را می‌بینند چرا شخص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را در معراج ببیند؟ با اندکی دقّت در سؤال و جواب مسروق و عایشه می‌توان به خوبی دانست که عایشه اصل امکان رؤیت خدا را با استدلال به آیات قرآن ردّ کرده است نه اینکه بخواهد بگوید که خدا در دنیا دیده نمی‌شود ولی در آخرت همه مردم او را می‌بینند. از عجایب دیگر این روایات اینکه اینان می‌گویند همه مردم خدا را در قیامت می‌بینند آنچنانکه ماه و خورشید را می‌بینند ولی وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بخواهد خدا را که در خانه خودش است! ببیند، باید برود و اجازه بگیرد و...! 2 اعضاء و جوارح خدا بعد از آنکه اصل دیدن خدا از نظر روایات صحاح، ثابت شد گرچه عایشه آن را قبول ندارد لازم است برای او اعضاء و جوارحی نیز ساخته شود. روایات صحاح، در این موضوع نیز اختلاف فراوان دارند و ما به خواست خدا به آنها توجّه خواهیم نمود: الف دستهای خدا (دست راست خدا پر است و بخشش و عطای مداومِ شب و روز، چیزی از آن نمی‌کاهد و در دست دیگرش ترازو است.(الف صحیح بخاری، ج 9، ص 150 و 152، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... وباب وکان عرشه علی الماء. ب سنن ابن ماجه، ج 1، ص 71، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 197. (أبو هریرة عن النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم : ان یمین اللّه ملأی لا یغیضها نفقة سحّاء اللیل والنهار. أرأیتم ما انفق منذ خلق السماوات والأرض فانّه لم ینقص ما فی یمینه وعرشه علی الماء وبیده الاخری المیزان یخفض ویرفع. وفی روایة أخری: وبیده الاخری الفیض أو القبض، یرفع ویخفض) (خداوند در قیامت آسمانها را می‌پیچاند و با دست راست آن را می‌گیرد و زمینها را با دست چپ، و در هر یک می‌گوید: پادشاه منهم، ستمگران کجا هستند؟ متکبّرین کجایند؟. (صحیح مسلم، ج 4، ص 2148، کتاب صفة القیامة والجنّة والنار، (دنباله کتاب صفات المنافقین واحکامهم)، ح 24، و مشابه صدر آن حدیث قبل. (یطوی اللّه عزّ وجلّ السماوات یوم القیامة ثمّ یأخذهنّ بیده الیمنی ثمّ یقول: أنا الملک أین الجبّارون؟ أین المتکبّرون؟ ثمّ یطوی الارضین بشماله ثمّ یقول: أنا الملک) (خداوند صدقه را با دست راستش می‌گیرد و در کف او زیاد می‌شود. (الف صحیح بخاری، ج 2، ص 134، باب وجوب الزکاة، باب لا یقبل اللّه صدقة من غلول و... . ب صحیح مسلم، ج 2، ص 702، کتاب الزکاة، باب 19، ح 63 و 64. ج سنن ترمذی، ج 3، ص 49 و 50، کتاب الزکاة، باب 28، ح 661 و 662. این روایتها گرچه تماما از أبو هریره روایت شده است ولی در متن آنها اندکی اختلاف است و ما متن یکی از دو روایت صحیح مسلم را که واضح‌تر است در اینجا می‌آوریم:لا یتصدّق احد بتمرة من کسب طیّب إلاّ أخذها اللّه بیمینه فیربیها...)ممکن است گفته شود که مراد از دست، همان قدرت است، چنانچه این معنی در ادبیّات عرب و غیر عرب متداول است و مراد از دست راست و چپ تشبیه آن به راست و چپ انسان است، نه اینکه واقعا برای خدا دو دست باشد و به اصطلاح آن را تشبیه معقول به محسوس گویند. در پاسخ گوئیم که آنها اگر این را بگویند ما نیز پذیرفته و اعتراضی نداریم، زیرا می‌تواند با واقع مطابقت داشته باشد. امّا اگر امثال ترمذی یکی از راویان حدیث آن را به جهمیّة نسبت دهند و بگویند که آنها این گونه روایات را یا قبول ندارند و یا آن را توجیه کرده و می‌گویند که اینها جهت تشبیه به دست راست و چپ انسان است (تشبیه معقول به محسوس) و یا می‌گویند که دست یعنی قدرت، و آنها را یعنی جهمیّة را ردّ می‌کنند، آیا باز هم می‌توانیم بگوییم که اهل سنّت آنها را توجیه می‌کنند؟ اینان به صراحت می‌گویند که ما این روایات را به همین صورت باقی گذاشته و به آن ایمان می‌آوریم و لذا موضوع انگشت‌های خدا و غیر آن که می‌آید همه از مطالبی است که آنان از پاسخ به آن ناتوانند و می‌گویند که فقط خدا از آن آگاه است. گوئیا که روایاتی اینچنین وحی منزل است. مگر اصول اعتقادات را نباید با دلیل و برهان فهمید؟ مگر با روایاتی که از آن جسمانی بودن خدا و در مکان بودن او و غیر اینها فهمیده می‌شود، با این توجیه که ما آنها را نمی‌فهمیم و یا علم آن را به خدا واگذار می‌کنیم و امثال آن، می‌توان معرفتی اجمالی به خدا پیدا کرد؟ (از معرفت تفصیلی به او همه عاجزند). آنها چگونه می‌گویند که ما این روایات را نمی‌فهمیم درحالی که وقتی خدا دیده شود، آنهم چنانچه می‌آید در خانه خویش منزل کرده باشد! قطعا دارای شکلی خواهد بود و چون خدا انسان را به صورت خودش آفرید چنانچه خواهد آمد قاعدتا باید مثل انسان، دارای دست و پا و انگشت و غیره باشد. پس این انکار و ادّعای نفهمیدن روایات و علم آن را به خدا واگذار کردن و امثال آن چه معنی دارد؟ جز آنکه بخواهند از این إشکال عقلی و نقلی فرار کنند! ب انگشت‌های خدا (مردی از دانشمندان یهود نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم آمد و گفت: یا محمّد! خداوند آسمانها را بر انگشتی و زمین‌ها را بر انگشتی و درخت را بر انگشتی و آب و خاک را بر انگشتی و سایر خلایق را بر انگشتی نگه می‌دارد... پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم هم جهت تصدیق قول او خندید....(1) (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 157، تفسیر سوره زمر، و ج 9، ص 150 و 151 و 165 و 181، کتاب التوحید، بابهای: (ما یذکر فی الذات (دو حدیث) ) و (ما جاء فی قول اللّه تعالی انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین) و (کلام الرّب عزّ وجلّ یوم القیامة مع الانبیاء وغیرهم. ب صحیح مسلم، ج 4، ص 8 2147، کتاب صفة القیامة والجنّة والنار (در ادامه کتاب صفات المنافقین و احکامهم)، ح 19 إلی 22. ج سنن ترمذی، ج 5، ص 6 345، تفسیر سوره زمر، ح 3238 إلی 3240. از آنجا که روایات سه کتاب مذکور و حتّی در یک کتاب، مختلف است ما متن اولین روایت بخاری را نقل می‌کنیم: (جاء حبر من الاحبار إلی رسول اللّه(ص) فقال: یا محمّد انّا نجد انّ اللّه یجعل السماوات علی اصبع والارضین علی اصبع والشجر علی اصبع والماء والثری علی اصبع وسائر الخلائق علی اصبع فیقول أنا الملک. فضحک النبی(ص) حتّی بدت نواجذه تصدیقا لقول الحبر...) آری، معلوم می‌شود که اسرائیلیات در میان روایات نفوذ کرده و آنچه را که خود برای خدا ساختند به مسلمانان نیز آموختند و این مطالب که بیش از یک قرن نوشته نمی‌شد، به تدریج جزء روایات صحیح گشت، و این إمام باقر علیه‌السلام بود که علوم اسلامی را برای مردم بیان کرد و باطل را کنار زده و حقّ را روشن نمود و دنباله برنامه آن حضرت را فرزندش صادق آل محمّد علیهم‌السلام گرفته و با تشکیل کلاس‌های درس و تربیت شاگردانی فراوان، گوشه‌ای از آنچه را که در طول سال‌ها مخفی بود آشکار فرمود. (همه می‌دانیم که مادرِ علومِ مادّیِ روز، علم شیمی است و نیز می‌دانیم که پدر شیمی، (جابر بن حیّان) بود. جابر از شاگردان إمام صادق علیه‌السلام بوده و شیمی را از آن حضرت آموخت و تا آن زمان کسی علمی به نام (شیمی) نمی‌شناخت. بنابراین، همه آنچه که بشر، در طول سالیان متمادی، از امکانات مادّی و اختراعات و اکتشافات، بدانها دست یافته است، مدیون آن امام همام می‌باشد، و اگر امور مسلمانان به دست با کفایت آنان سپرده می‌شد شکّی نیست که آن بزرگواران، مردم را از سرچشمه دانش خود سیرآب می‌کردند) تا آنکه درِ خانه حضرتش را بستند و باب علم پیامر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم را به پیروی از اسلافشان در خانه نشاندند و مجدّدا میدان‌دار صحنه علوم، کسانی شدند که از معارف اصیل اسلام چیزی نمی‌دانستند. نکته‌ای که قطعا خوانندگان محترم بدان توجّه داشتند تعارض این روایت با روایت بند (الف) است. آنجا می‌گوید که خدا آسمان‌ها را با دست راست و زمین‌ها را با دست چپ می‌گیرد و اینجا می‌گوید که آسمان‌ها را بر انگشتی و زمین‌ها را بر انگشتی و... ، یعنی همه آسمان‌ها و زمین در یک دست، آنهم بر روی دو انگشت ! قرار دارد. بگذریم از اینکه درخت و آب و خاک هم جزء زمین است! و بگذریم از اینکه بین همین روایات نیز تعارض است که دیگر متعرض آن نشدیم! (رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم فرمود: قلبی از بنی آدم نیست مگر آنکه بین دو انگشت از انگشت‌های خدا قرار دارد. (الف سنن ابن ماجه، ج 1، ص 72، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة ( باب 13)، ح 199، و ج 2، ص 1260، کتاب الدعاء، باب دعاء رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم (باب 2)، ح 3834. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 503، کتاب الدعوات، باب 90، ح 3522. متن حدیث اوّل سنن ابن ماجه که آن را صحیح دانسته‌اند چنین است: (ما من قلب إلاّ بین اصبعین من اصابع الرحمان ان شاء اقامه وان شاء ازاغه.) معلوم می‌شود که جای قلب روی انگشت نیست بلکه بین دو انگشت است! اگر همه قلب‌ها بین دو انگشت است پس بین انگشت‌های دیگر خالی است. کاشکی همان‌طور که برای انگشت‌ها (برای آنکه بی‌کار نباشد!) آسمان و زمین و... قرار دادند، بین انگشت‌ها را نیز پر می‌کردند! گرچه انگشت‌های دست دیگر هم خالی است! لابدّ آن دست برای فرشتگان و بهشت و جهنّم و... خالی مانده است! ج پای خدا درباره عنوان فوق روایات متعددی نقل شده که همه آنها یا از انس بن مالک است یا از أبو هریرة و نیز همه آنها مربوط به پر نشدن جهنّم است. از یک طرف خداوند در قرآن می‌فرماید که ما جهنّم را از پیروان ابلیس پر می‌کنیم و از طرفی دیگر جهنّم خیال پرشدن ندارد! و لذا باید چاره‌ای برای این مشکل بزرگ اندیشید ! روایت زیر که نمونه‌ای از آن رویات است و ما آن را از تفسیر بخاری نقل کرده‌ایم چاره مشکل مزبور است! روایات دیگر نیز به همین معنی است. وأمّا آتش، پس آن پر نمی‌شود تا آنکه (خداوند) پایش را (در آن) قرار می‌دهد در این هنگام است که (جهنّم) می‌گوید بس است بس است (و در بعض روایات سه بار آن را می‌گوید). اینجاست که جهنّم پر می‌شود و قسمتهای مختلف آن بهم جمع می‌شوند. (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 173، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 143 و 164، کتاب التوحید، بابهای: قول اللّه تعالی (انّا الرّزّاق ذو القوّة المتین) و (ولا تنفع الشفاعة عنده.... ب صحیح مسلم، ج 4، ص 8 2186، کتاب الجنّة و صفة نعیمها واهلها، باب 13، ح 38 35. ج سنن ترمذی، ج 5، ص 364، تفسیر سوره ق، ح 3272. فامّا النار فلا تمتلی‌ء حتّی یضع رجله فتقول: قط قط قط، فهنالک تمتلی‌ء ویزوی بعضها إلی بعض...) )گوئیا باور کردن این حدیث برای عدّه‌ای مشکل بود و لذا در پاروقی سنن ترمذی آن را به نحوی و مسلم به نحوی دیگر توجیه کرده‌اند که ما برای روشن شدن خوانندگان و نیز رعایت امانت، عینا آنها را نقل می‌کنیم. قبلاً لازم است تذکر دهیم که در روایات مختلف، گاهی به جای (رجل)، (قدم) آمده است و ترمذی که فقط یک روایت نقل کرده است از کلمه (قدم) استفاده نمود و آن را اینگونه توجیه می‌کند: (قیل فی تفسیرها حتّی یضع اللّه فیها شرار خلقه الذین سبق علیهم الشقاء فهم قدم اللّه النار، کما ان المسلمین قدم الجنّة وقیل غیر ذلک وکلّ ما قدّمته فهو قدم). ترجمه: در تفسیر آن گفته شده: تا آنکه خداوند بدترین خلقش را که شقاوت بر آنان سبقت گرفته است در آن قرار می‌دهد و آنان قدم خدا در آتشند. چنانچه مسلمانان قدم بهشتند، و غیر آن نیز گفته شده، و هر چه را که پیش بفرستی قدم است. ما از عموم کسانی که اندک آشنایی با زبان عربی دارند تقاضا می‌کنیم که بگویند آیا این معنایی که ا ز قدم شده است باعبارت روایت همخوانی دارد؟ (خدا قدمش را در جهنّم می‌گذارد) یعنی (خدا بدترین خلقش را وارد جهنّم می‌کند)! اوّلاً چرا بدترین خلق که باید زودتر از همه وارد جهنّم شوند آخر از همه وارد شدند؟ ثانیا آنها چه خصوصیتی داشتند که با داخل شدنشان، جهنّم زیر و رو شده و بهم مجتمع گردد؟ ثالثا با کلمه (رجل) که در روایات صحیحین آمده است چه می‌کنید؟ آیا آنجا هم می‌گویید که خدا (رِجْل) (یعنی پای) خود را در جهنّم قرار می‌دهد یعنی شرار خلقش را وارد آن می‌کند؟ چرا نمی‌گوئید که أبو هریرة و برادرش ! انس (که احتمالاً از أبو هریرة گرفته باشد) حدیث نساخته باشند؟ حال ببینیم که در پاورقی مسلم چه نوشته است: هذا الحدیث من مشاهیر احادیث الصفات واختلاف العلماء فیها علی مذهبین: احدهما، وهو قول جمهور السلف وطائفة من المتکلّمین انّه لا یتکلّم فی تأویلها بل نؤمن انّها حقّ علی ما اراد اللّه ولها معنی یلیق بها و ظاهرها غیر مراد. والثانی وهو قول جمهور المتکلّمین انّها تتأوّل بحسب ما یلیق بها. ترجمه: این حدیث از مشهورترین احادیث صفات است (مراد از احادیث صفات، روایاتی است که برای خدا صفاتی مثل صفات انسان بیان می‌کند) و دانشمندان بر دو عقیده‌اند. دسته أوّل که عموم ییشینیان و گروهی از متکلّمین می‌باشند می‌گویند که آن را تأویل نمی‌کنیم بلکه ایمان می‌آوریم که بر حسب آنچه که خدا اراده کرده حق است و معنایی که لایق آن است دارد و ظاهرش مراد نیست. دسته دوم که عموم متکلّمینند می‌گویند آن را بر حسب آنچه که لایق آن است تأویل می‌بریم. خلاصه آنکه: (خدا پایش را در جهنّم می‌گذارد) یا باید بدان ایمان آورد و یا آن را تأویل برد! سؤالی که به نظر می‌رسد این است که آیا گفتار أبو هریرة آنچنان حق است که همچون کلام خداست و باید بدان ایمان آورد و گفت: (بر حسب آنچه که خدا اراده کرده)؟ ما در بحث از او خواهیم گفت که به اقرار خودش، مردم او را دروغگو و حدیث‌ساز می‌دانستند و این مطلبی است که صاحبان صحاح نیز متعرض آن شده‌اند. مگر روایت او یا انس وحی منزل است که بگوییم باید آن را تأویل برد؟ (رِجل) یعنی (پا) و رجل خدا یعنی پای خدا. این دیگر تأویل ندارد. مگر این روایت از آیات متشابه است؟ از همه اینها گذشته مگر روایات صفات، منحصر در همین روایت است؟ د چشم و گوش خدا (وقتی أبو هریرة این آیه را می‌خواند: همانا خداوند به شما دستور می‌دهد که امانتها را به اهلش بسپارید (تا آخر آیه که می‌فرماید:) همانا خداوند شنوا و بیناست. می‌گوید: دیدم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشت شست خویش را بر گوش و انگشت نشانه را بر چشمش نهاد. ابن یونس از قول مقری‌ء (که در سند این حدیثند) نقل می‌کند که معنای این عمل این است که برای خدا گوش و چشم است. أبو داود (در آخر حدیث) می‌گوید: و این ردّ بر جهمیة است. (سنن أبی داود، ج 4، ص 233، کتاب السنّة، باب فی الجهمیّة، ح 4728. سمعت أبا هریرة یقرأ هذه الآیة (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَنَتِ إِلَیآ أَهْلِهَا) إلی قوله تعالی (سَمِیعًا بَصِیرًا ) [سوره نساء، آیه 58 [قال: رأیت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم یضع ابهامه علی اذنه والّتی تلیها علی عینه. قال ابن یونس: قال المقری‌ء: [یعنی (انّ اللّه سمیع بصیر) یعنی انّ للّه سمعا و بصرا]. قال أبو داود: وهذا ردّ علی الجهمیّة) قبلاً گذشت که جهمیّة منکر روایات صفاتند و أبو داود همچون بسیاری از علمای عامّه، منکر جهمیّه! این توضیح از أبو داود نشان می‌دهد که آنها یعنی بزرگان از راویان حدیث از اهل سنّت با این توجیهاتی که بعدها پیدا شده (که البتّه قابل توجیه نیز نمی‌باشد) مخالفند؛ و اصولاً نقل این گونه روایات، به خاطر ردّ بر جهمیّة بوده است. (و نیز ردّ بر شیعیان، که به پیروی از مکتب امامت و ولایت و نه خلافت و حکومت از این گونه مطالب به خدا پناه برده و روایاتی اینچنین را صد در صد مردود می‌دانند). اینان می‌خواهند بگویند که شما (جهمیّة و شیعیان و...) بر خطا می‌باشید و این روایات را دلیل بر صحّت عقیده خود می‌دانند. که البته، خصم نیز آنها را قبول ندارد! تا اینجا با دست و پا و انگشت و چشم و گوش خدا آشنا شدیم! حال با هم سری به سایر روایات صحاح بیندازیم تا ببینیم دیگر خدا چه دارد! ه کمر خدا در اینجا دوستان بخاری او را تنها گذاشتند. چنانچه در موضوع چشم و گوش، أبو داود تنها ماند! چه باید کرد، دنیا است و بی‌وفایی دوستان! (أبو هریره از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل می‌کند که چون خداوند از آفرینش فارغ شد رَحِم برخاست و کمر خدا را گرفت خدا گفت: دست بردار. گفت: این مکان جایی است که باید از بریده شدن (قطع رحم) ب
عنوان سوال:

خدا در کتب اهل سنت مخصوصا صحاح سته چگونه معرفی شده است؟( توضیح کامل و جامع)


پاسخ:

خدا در کتب اهل سنت مخصوصا صحاح سته چگونه معرفی شده است؟( توضیح کامل و جامع)

خدا در صحاح

با مطالعه صحاح به روایاتی برمی خوریم که نسبتهایی به خدا نسبت داده اند که نه عقل پذیرای آنهاست نه عقل تاییدشان می نماید . ما در این نوشتار به گوشه ای از آنها اشاره می کنیم.

(صحاح ستّه) (صحیح‌های ششگانه) شش کتاب روائی اهل سنّت است که عموم علمای اهل سنّت عموم روایات آنها را صحیح می‌دانند مخصوصا دو کتاب أوّل که نامشان می‌آید و به صحیحین مشهورند که آنها را مثل قرآن صحیح می‌دانند. ما منکر صحیح بودن بعض از روایات آنها نیستیم امّا اینکه همه آنها صحیح باشد، این را منکریم. از جمله دلایلی که برای ردّ اعتقاد آنها داریم تضادّ بعض روایات است، چه آنکه یقینا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم مطالب ضدّ و نقیض نفرموده است پس باید گفت راویان ا خبار یا عمدا به آن حضرت دروغ بستند یا از روی نادانی و یا فراموشی مطالبی را به عنوان احادیث نبوی نقل نموده‌اند.

در اینجا ناچاریم برای روشن شدن بعض اذهان توضیح دهیم که شیعه کتابی که ادّعا داشته باشد همه روایات آن صحیح است ندارد. حتّی کتب اربعه شیعه نیز خالی از روایات غیر صحیح نیست و لذا علمای این مکتب آنها را بررسی کرده و روایات غیر صحیح را کنار می‌زنند. از این گذشته از آنجا که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام منتهای تلاش خود را برای حفظ جان اقلیّت شیعه به‌کار می‌بردند، گاهی روایاتی موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند می‌گفتند تا افرادی که به عنوان جاسوس‌های درباری برای شناخت شیعیان در محضر ائمّه علیهم‌السلام حاضر می‌شدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردی دیگر روایت حق را بیان می‌کردند در حالی که ممکن است هر دو دسته روایت با سند صحیح نقل شده باشد. و این نیز یکی از علل اختلاف روایات می‌باشد. البته آنان راههای کلّی شناخت روایات حق را بیان فرمودند که یکی از آنها مخالف بودن با عقاید عامّه است بدین‌معنی که اگر دو روایت به دست ما رسید که یکی موافق عامّه و دیگری مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بی إشکال است حق با روایتی است که مخالف قول عامّه است. بنابراین، اگر در این نوشتار و به طور کلی سلسله بررسیهای صحاح ستّه به اشکالاتی برمی‌خوریم که مشابه آن به روایات ما نیز وارد است علّت آن روشن باشد. یکی دیگر از راههای شناخت روایات صحیح از غیر صحیح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدین معنی که اگر دو روایت، هر دو با سند صحیح به دست ما رسید که با هم در تضادّ بودند آنکه با قرآن مخالف است دستور داریم که آن را به دیوار بزنید.


1- رویت خدا

اوّلین مطلبی که در این بررسی بدان توجّه می‌دهیم این است که صاحبان صحاح به استثنای نسائی روایاتی نقل کرده‌اند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: (خداوند در آخرت دیده می‌شود.( اکثریّت قریب به اتفّاق علمای عامّه قائلند که خدا در قیامت دیده می‌شود و عدّه‌ای نیز دیدن خدا در دنیا را هم ممکن می‌دانند و حتّی می‌گویند که عدّه‌ای خدا را در خواب دیدند. مضحک‌تر آنکه برای دیدن خدا در خواب، نمازی نیز با کیفیّتی مخصوص بیان کردند!) ما این روایات را یک به یک بررسی کرده و از اهل انصاف قضاوت می‌طلبیم:

حدیث أوّل: (روزی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به ماه شب چهارده نگریست و فرمود: همان‌طور که شما این ماه را می‌بینید به زودی پروردگارتان را بی‌هیچ مانع و مزاحمتی خواهید دید. (الف صحیح بخاری، ج 1، ص 145، باب مواقیت الصلاة وفضلها، باب فضل صلاة العصر و نیز ص 150، باب فضل صلاة الفجر، وج 6، ص 173، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 156، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.ب صحیح مسلم، ج 1، ص 439 و 440، کتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 37، ح 211 و 212. ج سنن ابن ماجه، ج 1، ص 63 و 64، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 177 و 178، وج 2 ص 1451، کتاب الزهد، باب 39، (آخرین باب از سنن)، در ضمن حدیثی طولانی به شماره 4336.لازم است در اینجا توضیحی را که در پاورقی ابن ماجه (ص 63) در معنای (جهمیّه) نقل شده بیاوریم: (محمد فؤاد عبد الباقی) که بر سنن ابن ماجه پاورقی زده است چنین می‌نویسد: ((الجهمیّة) هم الطائفة من المبتدعة، یخالفون اهل السنّة فی کثیر من الاصول کمسألة الرؤیة واثبات الصّفات. ینسبون إلی جهم بن صفوان من اهل الکوفة. یعنی: اینان گروهی از بدعت‌گذارانند که با اهل سنّت در بسیاری از اصول، مانند رؤیت (یعنی دیدن خدا) و اثبات صفات (یعنی داشتن اعضاء و جوارح که به زودی متعرّض آن خواهیم شد)، مخالفت می‌کنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالی کوفه می‌باشند.با دقت در این توضیح به دو مطلب می‌توان پی برد: أوّل آنان که منکر رؤیت خدا و داشتن صفات می‌باشند بدعت‌گذارند!دوم عقیده به رؤیت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!د سنن ترمذی ج 4، ص 592، کتاب صفة الجنّة، باب ما جاء فی رؤیة الربّ تبارک و تعالی (باب 16)، ح 2551.ه سنن أبی داود، ج 4، ص 4 233، کتاب السنّة، باب فی الرؤیة، ح 4729 و 4731.متن یکی از احادیث صحیح بخاری چنین است: (وعلی هذه فقس ما سواها).عن جریر قال: کنّا عند النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم فنظر إلی القمر لیلة یعنی البدر فقال: انّکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامّون فی رؤیته.)

حدیث دوم: (روزی مردم از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم پرسیدند آیا ما پروردگارمان را روز قیامت می‌بینیم؟ فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده که ابری مانع نباشد ضرر می‌کنید؟ گفتند: نه، یا رسول اللّه! فرمود: آیا در دیدن خورشید که ابری جلوی آن نباشد ضرری می‌نمائید؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را می‌بینید.( الف صحیح بخاری، ج 1، ص 204، باب فضل السجود (از کتاب الصلاة) و ج 8، ص 147، باب ما جاء فی الرقاق و... باب الصراط جسر جهنّم وبه همین مضمون در ج 6، ص 56، تفسیر سوره نساء، و ج 9، ص 156 و 158، کتاب التوحید، باب و کان عرشه علی الماء. ب صحیح مسلم، ج 1، ص 163 به بعد، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 300 و 302 و ج 4، ص 2279، کتاب الزهد و الرقّائق، ح 16. ج سنن ابن ماجه، همان، ح 179. د سنن ترمذی همان، ص 594، باب 17، ح 2554. ه سنن أبی داود، همان، ح 4730 ) لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبیه دیدن خدا به دیدن ماه و خورشید، راه هرگونه توجیه را می‌بندد که مثلاً بخواهند بگویند منظور از دیدن خدا، دیدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر این، اهل سنّت خود اینگونه روایات را به ظاهر خویش باقی گذاشته و راه هر گونه توجیه را بسته‌اند.

(بگذریم از اینکه در دیدن خورشید به ما ضرر می‌رسد!).

اینگونه روایتها آنچنان شایع بود که مردم و مخصوصا پیروان اهل بیت علیهم‌السلام در هر عصری به امامان بزرگوار رجوع کرده و از آنان حقیقت امر را جویا می‌شدند و آن بزرگواران با دلایل قرآنی و عقلی، حدیث دیده شدن خدا را کذب محض دانسته و آنان را از چنین اعتقادی برحذر می‌نمودند. چنانچه از روایاتی که در کتب روائی شیعه موجود است به خوبی این موضوع روشن می‌شود که نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح دادیم.

اینک روایاتی دیگر از صحاح ستّه در همین زمینه:

(چون قیامت برپا شد مؤمنین دنبال کسی می‌روند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم علیه‌السلام رفته و از او تقاضا می‌کنند. او گناه خویش را یادآوری کرده و عذر می‌خواهد و می‌گوید به نزد نوح علیه‌السلام بروید آنها نزد حضرت نوح علیه‌السلام می‌روند و همان تقاضا را از او می‌نمایند او آنها را به إبراهیم علیه‌السلام ارجاع می‌دهد و آن حضرت به موسی و او به عیسی علیهماالسلام (و هر کدام غیر از حضرت عیسی علیه‌السلام گناهان خود را مانع شفاعت می‌دانند!) تا آنکه نزد پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم می‌روند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه می‌گیرد و چون او را دید به سجده می‌افتد.... (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 21 و 22، ابتدای تفسیر سوره بقره و مشابه آن در ج 8، ص 145، کتاب الدعوات، باب صفة الجنّة والنار، و ج 9، ص 149 و 161، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... و باب وکان عرشه علی الماء. ب صحیح مسلم، ج 1، ص 87 180، کتاب الایمان، باب 84، ح 322 إلی 329. ج سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، کتاب الزهد، باب ذکر الشفاعة (باب 37)، ح 4312)

این روایت نیز به خوبی می‌رساند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم در آنجا که بود خدا را ندیده بود و چون نزد او رفت (که خواهیم گفت یعنی تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خویش بود!) او را دید!

آری، وقتی اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم سفارش اکید به پیروی از آنها نموده خانه‌نشین شوند، نه تنها احکام خدا زیر پا می‌رود و بدعت جای سنّت را می‌گیرد، بلکه خدا و صفات او نیز ملعبه بازیگران می‌گردد.

لابدّ خوانندگان محترم از خود می‌پرسند که مؤمنین چرا ابتدا نزد پیامبر خودشان نرفته و در خانه دیگران را کوبیدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر علیه‌السلام که از انبیاء اولو العزم نبود؟ و چرا او و سایر انبیا که می‌دانستند اینان از مؤمنین و از پیروان پیامبر آخر الزمانند آنان را به پیامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهای دیگر که لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، یا جاعلان حدیث می‌دانند!

ما در بررسی (پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم در صحاح) به خواست خدا، خواهیم خواند که از نظر بعض روایات آنها موسی و یونس و... مقامشان از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم برتر است. چرا موسی علیه‌السلام شفاعت نکرد؟ چرا نامی از یونس علیه‌السلام نیست؟ و نیز خواهیم خواند که رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم مأمور به اقتداء و پیروی از داود علیه‌السلام بود، چرا نامی‌از مقتدای آن حضرت نیست؟! گوئیا مردم در صحرای محشر وقتی حقایق را دیدند بطلان این روایات برایشان آشکار گردیده است ! (البته در آنجا بطلان بسیاری از روایات صحاح، برایشان آشکار خواهد شد و ما نیز در این بررسیها می‌خواهیم به خواست خدا قبل از قیامت آن را آشکار کنیم).

حدیثی دیگر از رؤیت خدا:

این حدیث اندکی طولانی است که ما آن قسمت را که به بحث مربوط است نقل می‌کنیم:

(برای خدا فرشتگانی است که در میان مردم می‌روند و اهل ذکر را می‌جویند و چون آنان را یافتند با بالهایشان آنها را احاطه می‌کنند. خدا از اینان می‌پرسد که بندگان من چه می‌گویند؟ در جواب اظهار می‌دارند که آنان ترا تسبیح گفته و به حمد و تمجید تو مشغولند. می‌پرسد آیا مرا دیدند؟ می‌گویند نه، به خدا ترا ندیدند. می‌گوید: چگونه خواهند بود آنگاه که مرا ببینند؟ می‌گویند: اگر ترا ببینند هم بهتر ترا عبادت می‌کنند و هم بیشتر ترا تسبیح و تمجید می‌نمایند. (الف صحیح بخاری، ج 8، ص 8 107، کتاب الدعوات، باب فضل ذکر اللّه عزّ وجلّ.ب سنن ترمذی ج 5، ص 540، کتاب الدعوات، باب 130، ح 3600)

با توجه به اینکه در قیامت عبادتی نیست بلکه آنجا محلّ پاداش یا کیفر اعمال است و نه محلّ عمل، پس اینکه فرشتگان به خدا می‌گویند: اگر ترا ببینند بهتر ترا عبادت می‌کنند، یعنی اگر ترا در دنیا ببینند.

نتیجه‌ای که از این روایت می‌گیریم این است که دیدن خدا در دنیا نیز ممکن است ولی چون خدا از ما خیلی دور است چنانچه به زودی خواهد آمد بشر نمی‌تواند او را در این دنیا ببیند.

از اشکال دیگری که در آخر این حدیث طولانی نقل شده صرفنظر می‌کنیم که: خداوند به فرشتگان می‌فرماید: من شما را شاهد می‌گیرم که آنان را آمرزیدم. فرشته‌ای می‌گوید: خدایا ! یک نفر در میان آنان است که جزء ایشان نیست (یعنی اهل ذکر و عبادت نیست) بلکه برای کاری نزدشان آمده. می‌فرماید: اینان همنشینانی هستند که هر کس با آنها بود شقی نمی‌شود.

حدیثی دیگر: در این حدیث علاوه بر دیده شدن خدا، شکل خدا نیز مورد نظر است.

(خداوند در قیامت به صورتی غیر از صورتی که مردم می‌شناسند نزد آنها می‌آید و می‌گوید: من پروردگارتان هستم. گویند: از تو به خدا پناه می‌بریم. ما همین‌جا می‌مانیم تا پروردگارمان بیاید، چون بیاید ما او را می‌شناسیم. آنگاه خدا به صورتی که می‌شناسند می‌آید و می‌گوید که من پروردگار شما هستم. گویند که تو پروردگار مائی. و در روایتی دیگر خداوند می‌فرماید: (آیا بین شما و او نشانه‌ای است که به وسیله آن او را بشناسید؟ گویند: آری، ساق؛ و خدا ساق خویش را آشکار می‌کند. (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 198، تفسیر سوره نآ والقلم، وج 9، ص 156 و 159، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.ب صحیح مسلم، ج 1، ص 164 و 168، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 302 / متن حدیث صحیح مسلم البته قسمتی که به بحث مربوط است و با توجه به اختلاف کمی که با صحیح بخاری دارد چنین است: فیأتیهم اللّه، تبارک و تعالی، فی صورة غیر صورته التی یعرفون. فیقول: أنا ربّکم. فیقولون: نعوذ بالله منک هذا مکاننا حتّی یأتینا ربّنا. فإذا جاء ربّنا عرفناه. فیأتیهم اللّه تعالی فی صورته التی یعرفون. فیقول: أنا ربّکم. فیقولون: أنت ربّنا …. وفی روایة أخری:... فیقول: هل بینکم وبینه آیة فتعرفونه بها؟ فیقولون: نعم. فیکشف عن ساق... .وفی صحیح البخاری: فیکشف عن ساقه(ج 9، ص 159) )

راستی آیا ما خدا را به صورتی خاصّ دیدیم تا او را به همان صورت بشناسیم که اگر با صورتی دیگر نزد ما حاضر شود او را انکار کنیم؟ اگر دیدیم کی و کجا؟ و اگر ندیدیم که دیده نمی‌شود تا بتوانیم ببینیم چگونه از او صورتی خاصّ می‌شناسیم؟ از این گذشته، (ساق) چه نشانه‌ای است؟ چه کسی گفته است که بین ما و خدا ساق او نشانه می‌باشد؟

بعض از شارحین گفته‌اند که (ساق) یعنی (شدّت حال، چگونه خدا شدّت خود را به ما می‌نمایاند؟! این دیگر چگونه علامتی است ! (شدّت خدا)!!

تعجّب است از راویان و ناقلان حدیث که نسنجیده هر روایتی را ولو هر چند بی معنی باشد به صرف اعتماد به راویان، آن را نقل می‌کنند! خدا دیده می‌شود، خدا می‌آید، خدا ساق دارد، بین ما و خدا نشانه‌ای می‌باشد که با آن، او را می‌شناسیم! اینها همه نتیجه دور شدن از اهل بیت پیامبر علیهم‌السلام است.

چند روایت دیگر:

(دو بهشت از نقره است ظروف آن و آنچه که در آن است و دو بهشت از طلا است ظروف آن و آنچه که در آن است و بین قوم (یعنی آنانکه در آن دو بهشت جای دارند) و بین دیدن پروردگارشان (مانعی) نیست مگر آنکه بر چهره خداوند رداء کبریایی در بهشت عدن می‌باشد (که مانع دیدن چهره او می‌باشد). (الف صحیح مسلم، ج 1، ص 163، کتاب الایمان، باب اثبات رؤیة المؤمنین ربّهم سبحانه و تعالی (باب 80)، ح 296. ب سنن ترمذی ج 4، ص 581، کتاب صفة الجنّة، باب 3، ح 2528. ج سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة، ح 186. (جنّتان من فضّة، آنیتهما و ما فیهما، و جنّتان من ذهب، آنیتهما وما فیهما. وما بین القوم وبین ان ینظروا إلی ربّهم إلاّ رداء الکبریاء علی وجهه فی جنّة عدن.)

(وقتی اهل بهشت داخل بهشت شدند خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: آیا چیزی می‌خواهید بیفزایم؟ آنگاه خداوند حجاب را کنار می‌زند. چیزی به آنها محبوب‌تر از نظر به پروردگارشان داده نشده است.(الف صحیح مسلم، همان، ح 297. ب سنن ترمذی ج 5، ص 267، تفسیر سوره یونس، ح 3105، (مشابه روایت مسلم). ج سنن ابن ماجه، همان، ص 67، ح 187. (إذا دخل اهل الجنّة الجنّة، قال: یقول اللّه تبارک و تعالی: تریدون شیئا ازیدکم؟... قال: فیکشف الحجاب. فما اعطوا شیئا احبّ الیهم من النظر إلی ربّهم عزّ وجلّ)

ترمذی روایت دیگری نقل می‌کند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بعد از تعریف از نعمت‌های بهشت می‌فرماید:(واکرمهم علی اللّه من ینظر إلی وجهه غدوة وعشیّة). (سنن ج 4 ، ص 594، کتاب صفة الجنّة، باب 17، ح 2553، و ج 5، ص 402، تفسیر سوره قیامت، ح 3330. یعنی: گرامی‌ترین آنها نزد خدا کسی است که هر صبح و شام به چهره خدا می‌نگرد) : (اهل بهشت به نعمت‌های آن سرگرمند که ناگهان نوری بر آنان می‌تابد. اینان سر را بلند می‌کنند. در این هنگام (می‌بینند که) پروردگارشان از بالای سر آنها بر آنان اشراف پیدا کرده است. می‌گوید: سلام علیکم ای اهل بهشت! و این همان قول خداوند است (که در سوره یاسین، آیه 58 فرمود:) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. (یعنی سلام، کلمه‌ای از جانب خدای مهربان). خدا به آنان می‌نگرد و آنان به خدا، و تا وقتی که به او نگاه می‌کنند به چیزی از نعمتهای بهشت توجّه نمی‌نمایند. تا آنگاه که (خداوند) در حجاب قرار می‌گیرد و نور و برکتش در سرزمینشان می‌ماند.( سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب 13، ح 184.(بینا اهل الجنّة فی نعیمهم إذ سطع لهم نور. فرفعوا رؤوسهم. فإذا الرّبّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السلام علیکم یا اهل الجنّة! قال: وذلک قول اللّه: سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. قال: فینظر الیهم و ینظرون إلیه. فلا یلتفتون إلی شی‌ء من النعیم ما داموا ینظرون إلیه حتّی یحتجب عنهم و یبقی نوره و برکته علیهم فی دیارهم) این روایتها نیز به خوبی بیانگر این است که یکی از نعمت‌های بهشت نگاه مؤمنان به خداوند است که آن بالاترین و بهترین نعمت‌ها می‌باشد.

در مقابل اینگونه روایات، عایشه به شدّت دیده شدن خدا را ردّ می‌کند. روایات مربوطه، اگر چه در بابهای مختلف صحاح نقل شده ولی ظاهرا همه آنها مربوط به گفتگوی مسروق بن عبد الرحمان و عایشه است. مسروق عقیده داشت که خدا دیده می‌شود و عایشه دیدن خدا را انکار می‌کند. آن یک به قرآن استشهاد می‌نماید و این یک با استفاده از آیاتی دیگر و نیز از حدیث نبوی، خلاف آن را ثابت می‌کند.

در دنباله این گفتگو مطالبی نیز از ابوذر، أبو هریرة و ابن عبّاس نقل می‌کنیم:(مسروق می‌گوید به عایشه گفتم: ای مادر! آیا محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پروردگارش را دید؟ گفت: همانا از این سؤال تو مو بر تنم سیخ شد! سه چیز است که هر کس برای تو حدیث کرد دروغ گفته است: کسی که برای تو نقل کند که محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پروردگارش را دید، حتما دروغ گفته است. سپس این آیه را خواند: (چشمها او را نمی‌بیند و او چشمها را می‌بیند و او لطیف و خبیر است)) (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 176، تفسیر سوره والنجم و مختصر آن در ج 9، ص 142، کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالی: (أَنَا الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِین. ب صحیح مسلم، ج 1، ص 160، کتاب الایمان، باب 77، ح 289، و تفصیل آن حدیث 287. متن زیر از تفسیر سوره والنجم از صحیح بخاری است: عن مسروق قال: قلت لعایشه: یا امّتاه! هل رأی محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم ربّه؟ فقالت: لقد قفّ شعری ممّا قلت. أین أنت من ثلاث من حدّثکهنّ فقد کذب: من حدّثک أنّ محمدا صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم رأی ربّه فقد کذب. ثمّ قرأت: لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وُهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر... (سوره انعام، آیه 103) )

(مسروق می‌گوید: نزد عایشه بودم. به من گفت: ای أبو عایشه! سه چیز است که اگر کسی به یکی از آنها تکلّم کند افترائی بزرگ به خدا زده است. گفتم: آنها چیست؟ گفت: هر که بپندارد که محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پروردگارش را دید به خدا افترائی بزرگ زد. گفتم: ای امّ المؤمنین! اینقدر تند نرو، آهسته‌تر، مگر خداوند نفرمود: (او تحقیقا خدا را در افقی آشکارا دید؟ و همانا یکبار دیگر او را دید؟) گفت: من اوّل کسی هستم از این امّت که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در این‌باره پرسیدم. گفت: فقط جبرئیل بود که او را بر صورت اصلیش غیر از این دو بار ندیدم. او از آسمان به زمین می‌آمد در حالی که عظمت خلقت او بین زمین و آسمان را فرا گرفته بود آیا نشنیدی که خداوند می‌فرماید: (چشمها او را نمی‌بیند و او چشمها را می‌بیند و او لطیف و خبیر است؟) آیا نشنیدی که خداوند می‌فرماید: (در شأن بشر نیست که خداوند بخواهد با او صحبت کند مگر به وحی یا از پرده‌ای یا پیامبری بفرستد تا آنچه خواست به او وحی کند. همانا او علی و حکیم است.( الف صحیح مسلم، همان، ح 287. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 245، تفسیر سوره انعام، ح 3068، و مختصرا در ص 368، تفسیر سوره والنجم، ح 3278. (عن مسروق قال: کنت متّکئا عند عایشة. فقالت: یا أبا عایشة ثلاث من تکلّم بواحدة منهنّ فقد اعظم علی اللّه الفریة. قلت: ما هنّ؟ قالت: من زعم انّ محمدا صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم رأی ربّه فقد اعظم علی ا لله الفریة. قال وکنت متکئا فجلست فقلت: یا امّ المؤمنین! انظرینی ولا تعجلینی. الم یقل اللّه عزّ وجلّ: (وَلَقَدْ رَآهُ بِالاُْفُقِ الْمُبِینِ) [سوره تکویر، آیه 23] (وَلَقَدْ رَآهُ نَزَلَةً أُخْری) [سورة النجم، آیه 13]) فقالت: أنا أوّل هذه الامّة سأل عن ذلک رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم . فقال: انّما هو جبریل. لم اره علی صورته الّتی خلق علیها غیر هاتین المرّتین. رأیته منهبطا من السماء سادّا عظم خلقه ما بین السماء إلی الأرض. فقالت: او لم تسمع انّ اللّه یقول: (لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر) [سوره انعام، آیه 103]) او لم تسمع انّ اللّه یقول: (وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا أَوْ مِن وَرَآیءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَآءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ ) [شوری، آیه51]) . ترمذی در تفسیر سوره والنجم آن گفتگو را این گونه شروع می‌کند: (قال مسروق: فدخلت علی عایشة، فقلت: هل رأی محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم ربّه؟ فقالت: لقد تکلّمت بشی‌ء قفّ له شعری....)
(مسروق می‌گوید: به عایشه گفتم: پس قول خدای تعالی چه شد که فرمود: (سپس نزدیک و نزدیک‌تر شد تا به اندازه دو ذراع یا کمتر پس آنچه را که لازم بود به بنده‌اش وحی کرد.) گفت: این فقط جبرئیل بود که همیشه به صورت مردی ظاهر می‌شد و در این بار به صورت اصلیش آشکار شد که همه آسمان را پوشانده بود. (صحیح مسلم، همان، ح 290.قلت لعایشة: فأین قوله: (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَیآ إِلَی عَبْدِهِ‌ی مَآ أَوْحَی )؛ ]سوره نجم‌آیه 11 9] قالت: انّما ذاک جبریل. کان یأتیه فی صورة الرجال وانّه اتاه فی هذه المرّة فی صورته الّتی هی صورته فسدّ افق السماء) هدف ما از نقل این روایات این بود که بگوییم عایشه دیده شدن خدا را مردود می‌داند و إلاّ نه ما او را مفسّر می‌دانیم و نه همه آنچه را که گفته می‌پذیریم و اصولاً اگر ما به روایاتی از کتابهای اهل سنّت چه صحاح ستّه و چه غیر آن استناد می‌کنیم معنایش این نیست که همه آنچه را که نقل کردند قبول داریم بلکه آن قسمت مورد قبول است که با روایات منقول از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام نیز موافقت داشته باشد. در مورد دیده نشدن خدا، آنچه که از عایشه نقل شده مورد قبول ماست و امّا اینکه رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم در معراج چه دید، آیا جبرئیل را به صورت اصلیش دید یا مطابق آنچه که در ابتدای این نوشتار از إمام رضا علیه‌السلام نقل کردیم، آیات خداوند را دید، اینجا جای بحث آن نیست. البته ممکن است گفته شود دیدن جبرئیل به صورت اصلیش نیز یکی از آیات خداوند است، امّا انحصار در آن مطلبی دیگر است.

امّا آنچه که از غیر عایشه نقل شده ما چند روایت را به عنوان نمونه در اینجا می‌آوریم:

(از ابوذر روایت شده است که گفت: از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم پرسیدم: آیا پروردگارت را دیدی؟ گفت: نوری دیدم، چگونه ممکن است که او را ببینم؟.

(عبد اللّه بن شقیق می‌گوید: به ابوذر گفتم: اگر من رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم را می‌دیدم از او حتما می‌پرسیدم. گفت: از چه چیزی می‌پرسیدی؟ گفتم: می‌پرسیدم آیا پروردگارت را دیدی ؟ ابوذر گفت: من پرسیدم، گفت: نوری دیدم. ( الف صحیح مسلم، ج 1، ص 161، کتاب الایمان، باب 78، ح 291 و 292. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 369، تفسیر سوره نجم، ح 3282 )

معلوم است که مراد از این روایت این است که آنچه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم دید نوری بود، نه آنکه آن نور خدا بوده است.

أبو هریرة نیز در معنای آیه (و همانا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را یکبار دیگر دید)، می‌گوید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جبرئیل را دید. (و نه خدا را). (صحیح مسلم، ج 1، ص 158، کتاب الایمان، باب 77، ح 283. (عن أبی هریرة. (وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری) [سوره نجم، آیه 13])، قال: رأی جبریل)

از ابن مسعود نیز سه روایت نقل شده که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جبرئیل را دید. (الف صحیح مسلم، همان، باب 76، ح 280 إلی 282. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 367، تفسیر سوره نجم، ح 3277 ) از ابن عباس روایت شده که می‌گوید: (اینکه خداوند فرمود: ) آنچه را که دید قلبش به او دروغ نگفت. (و نیز این آیه که ) او یکبار دیگر نیز او را دید. (مراد خداوند این است که ) او خدا را دو بار به قلبش دید. (نه با چشمش). (صحیح مسلم، همان، ح 285، مختصر آن ح 284. (عن ابن عباس قال: (مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَیآ) [نجم/11] (وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَی) [نجم/13] قال: رآه بفؤاده مرّتین) لابد خوانندگان محترم از اینکه در یک کتاب روایات متعدّدی می‌باشد که بعض از آنها با بعض دیگر مخالفت دارد و اهل سنّت نیز همه آنها را صحیح می‌دانند، تعجّب می‌کنند. امّا بد نیست بدانید که در صحاح ستّة آنقدر روایات متعارض است که بررسی آنها نیاز به یک کتاب مستقل دارد.

در اینجا شعری را که ابن أبی الحدید معتزلی در ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 54، آورده نقل می‌کنیم تا معلوم شود که این تنها ما نیستیم که به روایات صحاح إشکال می‌کنیم بلکه بعض علمای اهل سنّت نیز با ما موافقند. او می‌نویسد:

(ولی أیضا فی الرد علی من زعم انّ النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رأی اللّه سبحانه بالعین وهو الذی انکرته عایشة. والعجب لقوم من ارباب النظر جهلوا ما ادرکته امرأة من نساء العرب):

عجبت لقوم یزعمون نبیّهم
رأی ربّه بالعین تبّا لهم تبّا

و هل تدرک الابصار غیر مکیّف
وکیف تبیح العین ما یمنع القلبا

إذا کان طرف القلب عن کنهه نبا
حسیرا، فطرف العین عن کنهه انبی

خلاصه ترجمه آن چنین است:

من در ردّ بر کسی که می‌پندارد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خدای سبحان را دید (شعری سرودم)، و این موضوعی است که عایشه آن را انکار کرده است. تعجّب است از گروهی از صاحبان اندیشه که مطلبی را که زنی از زنان عرب آن را فهمید، به آن جاهل و نادان بودند.

(بیت أوّل: ) عجب است از قومی‌که می‌پندارند پیامبرشان خدای خویش را به چشم سر دید. خدا نابودشان کند.

(بیت دوم:) آیا چشم‌ها می‌تواند آنرا که کیفیّت و چگونگی ندارد ببیند؟ چگونه می‌توان برای چشم چیزی را جایز شمرد که برای دل جایز نیست؟ (یعنی وقتی که قلب و فکر انسان نتواند او را درک کند چطور می‌شود که چشم بتواند او را ببیند و او کیفیت‌ها و چگونگی‌ها را آفرید: کیّف الکیف بلا کیف).

(بیت سوم:) وقتی چشم دل از پی بردن به کنه او عاجز باشد، چشم سر از ادراک او عاجزتر است.

از مجموع روایاتی که از عایشه و غیر او نقل کردیم (با آنکه این روایات نیز با هم اختلاف دارند) یک نکته به دست می‌آید و آن اینکه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خدا را با چشم سر ندید. بلکه از جمله‌ای که عایشه به کار برد و گفت: (لقد قفّ شعری) یعنی تحقیقا (از این سؤال تو) مو بر تنم سیخ شد برمی‌آید که به قدری سؤال مسروق تکان دهنده بود که از وحشت یا تعجّب زیاد مو بر تن سیخ می‌کند و اگر خدا موجودی دیدنی بود اولاً چه بعدی داشت که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را در معراج ببیند و ثانیا این سؤال آنقدر عجیب نبود که بخواهد مو بر تن انسان سیخ کند، وقتی قرار باشد همه انسانها در قیامت خدا را ببینند چنانکه ماه و خورشید را می‌بینند چرا شخص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را در معراج ببیند؟ با اندکی دقّت در سؤال و جواب مسروق و عایشه می‌توان به خوبی دانست که عایشه اصل امکان رؤیت خدا را با استدلال به آیات قرآن ردّ کرده است نه اینکه بخواهد بگوید که خدا در دنیا دیده نمی‌شود ولی در آخرت همه مردم او را می‌بینند.

از عجایب دیگر این روایات اینکه اینان می‌گویند همه مردم خدا را در قیامت می‌بینند آنچنانکه ماه و خورشید را می‌بینند ولی وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بخواهد خدا را که در خانه خودش است! ببیند، باید برود و اجازه بگیرد و...!

2 اعضاء و جوارح خدا

بعد از آنکه اصل دیدن خدا از نظر روایات صحاح، ثابت شد گرچه عایشه آن را قبول ندارد لازم است برای او اعضاء و جوارحی نیز ساخته شود.

روایات صحاح، در این موضوع نیز اختلاف فراوان دارند و ما به خواست خدا به آنها توجّه خواهیم نمود:

الف دستهای خدا

(دست راست خدا پر است و بخشش و عطای مداومِ شب و روز، چیزی از آن نمی‌کاهد و در دست دیگرش ترازو است.(الف صحیح بخاری، ج 9، ص 150 و 152، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... وباب وکان عرشه علی الماء. ب سنن ابن ماجه، ج 1، ص 71، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 197. (أبو هریرة عن النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم : ان یمین اللّه ملأی لا یغیضها نفقة سحّاء اللیل والنهار. أرأیتم ما انفق منذ خلق السماوات والأرض فانّه لم ینقص ما فی یمینه وعرشه علی الماء وبیده الاخری المیزان یخفض ویرفع. وفی روایة أخری: وبیده الاخری الفیض أو القبض، یرفع ویخفض)

(خداوند در قیامت آسمانها را می‌پیچاند و با دست راست آن را می‌گیرد و زمینها را با دست چپ، و در هر یک می‌گوید: پادشاه منهم، ستمگران کجا هستند؟ متکبّرین کجایند؟. (صحیح مسلم، ج 4، ص 2148، کتاب صفة القیامة والجنّة والنار، (دنباله کتاب صفات المنافقین واحکامهم)، ح 24، و مشابه صدر آن حدیث قبل. (یطوی اللّه عزّ وجلّ السماوات یوم القیامة ثمّ یأخذهنّ بیده الیمنی ثمّ یقول: أنا الملک أین الجبّارون؟ أین المتکبّرون؟ ثمّ یطوی الارضین بشماله ثمّ یقول: أنا الملک)

(خداوند صدقه را با دست راستش می‌گیرد و در کف او زیاد می‌شود. (الف صحیح بخاری، ج 2، ص 134، باب وجوب الزکاة، باب لا یقبل اللّه صدقة من غلول و... . ب صحیح مسلم، ج 2، ص 702، کتاب الزکاة، باب 19، ح 63 و 64. ج سنن ترمذی، ج 3، ص 49 و 50، کتاب الزکاة، باب 28، ح 661 و 662. این روایتها گرچه تماما از أبو هریره روایت شده است ولی در متن آنها اندکی اختلاف است و ما متن یکی از دو روایت صحیح مسلم را که واضح‌تر است در اینجا می‌آوریم:لا یتصدّق احد بتمرة من کسب طیّب إلاّ أخذها اللّه بیمینه فیربیها...)ممکن است گفته شود که مراد از دست، همان قدرت است، چنانچه این معنی در ادبیّات عرب و غیر عرب متداول است و مراد از دست راست و چپ تشبیه آن به راست و چپ انسان است، نه اینکه واقعا برای خدا دو دست باشد و به اصطلاح آن را تشبیه معقول به محسوس گویند.

در پاسخ گوئیم که آنها اگر این را بگویند ما نیز پذیرفته و اعتراضی نداریم، زیرا می‌تواند با واقع مطابقت داشته باشد. امّا اگر امثال ترمذی یکی از راویان حدیث آن را به جهمیّة نسبت دهند و بگویند که آنها این گونه روایات را یا قبول ندارند و یا آن را توجیه کرده و می‌گویند که اینها جهت تشبیه به دست راست و چپ انسان است (تشبیه معقول به محسوس) و یا می‌گویند که دست یعنی قدرت، و آنها را یعنی جهمیّة را ردّ می‌کنند، آیا باز هم می‌توانیم بگوییم که اهل سنّت آنها را توجیه می‌کنند؟ اینان به صراحت می‌گویند که ما این روایات را به همین صورت باقی گذاشته و به آن ایمان می‌آوریم و لذا موضوع انگشت‌های خدا و غیر آن که می‌آید همه از مطالبی است که آنان از پاسخ به آن ناتوانند و می‌گویند که فقط خدا از آن آگاه است. گوئیا که روایاتی اینچنین وحی منزل است. مگر اصول اعتقادات را نباید با دلیل و برهان فهمید؟ مگر با روایاتی که از آن جسمانی بودن خدا و در مکان بودن او و غیر اینها فهمیده می‌شود، با این توجیه که ما آنها را نمی‌فهمیم و یا علم آن را به خدا واگذار می‌کنیم و امثال آن، می‌توان معرفتی اجمالی به خدا پیدا کرد؟ (از معرفت تفصیلی به او همه عاجزند).

آنها چگونه می‌گویند که ما این روایات را نمی‌فهمیم درحالی که وقتی خدا دیده شود، آنهم چنانچه می‌آید در خانه خویش منزل کرده باشد! قطعا دارای شکلی خواهد بود و چون خدا انسان را به صورت خودش آفرید چنانچه خواهد آمد قاعدتا باید مثل انسان، دارای دست و پا و انگشت و غیره باشد. پس این انکار و ادّعای نفهمیدن روایات و علم آن را به خدا واگذار کردن و امثال آن چه معنی دارد؟ جز آنکه بخواهند از این إشکال عقلی و نقلی فرار کنند!

ب انگشت‌های خدا

(مردی از دانشمندان یهود نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم آمد و گفت: یا محمّد! خداوند آسمانها را بر انگشتی و زمین‌ها را بر انگشتی و درخت را بر انگشتی و آب و خاک را بر انگشتی و سایر خلایق را بر انگشتی نگه می‌دارد... پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم هم جهت تصدیق قول او خندید....(1) (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 157، تفسیر سوره زمر، و ج 9، ص 150 و 151 و 165 و 181، کتاب التوحید، بابهای: (ما یذکر فی الذات (دو حدیث) ) و (ما جاء فی قول اللّه تعالی انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین) و (کلام الرّب عزّ وجلّ یوم القیامة مع الانبیاء وغیرهم. ب صحیح مسلم، ج 4، ص 8 2147، کتاب صفة القیامة والجنّة والنار (در ادامه کتاب صفات المنافقین و احکامهم)، ح 19 إلی 22. ج سنن ترمذی، ج 5، ص 6 345، تفسیر سوره زمر، ح 3238 إلی 3240. از آنجا که روایات سه کتاب مذکور و حتّی در یک کتاب، مختلف است ما متن اولین روایت بخاری را نقل می‌کنیم: (جاء حبر من الاحبار إلی رسول اللّه(ص) فقال: یا محمّد انّا نجد انّ اللّه یجعل السماوات علی اصبع والارضین علی اصبع والشجر علی اصبع والماء والثری علی اصبع وسائر الخلائق علی اصبع فیقول أنا الملک. فضحک النبی(ص) حتّی بدت نواجذه تصدیقا لقول الحبر...)

آری، معلوم می‌شود که اسرائیلیات در میان روایات نفوذ کرده و آنچه را که خود برای خدا ساختند به مسلمانان نیز آموختند و این مطالب که بیش از یک قرن نوشته نمی‌شد، به تدریج جزء روایات صحیح گشت، و این إمام باقر علیه‌السلام بود که علوم اسلامی را برای مردم بیان کرد و باطل را کنار زده و حقّ را روشن نمود و دنباله برنامه آن حضرت را فرزندش صادق آل محمّد علیهم‌السلام گرفته و با تشکیل کلاس‌های درس و تربیت شاگردانی فراوان، گوشه‌ای از آنچه را که در طول سال‌ها مخفی بود آشکار فرمود. (همه می‌دانیم که مادرِ علومِ مادّیِ روز، علم شیمی است و نیز می‌دانیم که پدر شیمی، (جابر بن حیّان) بود. جابر از شاگردان إمام صادق علیه‌السلام بوده و شیمی را از آن حضرت آموخت و تا آن زمان کسی علمی به نام (شیمی) نمی‌شناخت. بنابراین، همه آنچه که بشر، در طول سالیان متمادی، از امکانات مادّی و اختراعات و اکتشافات، بدانها دست یافته است، مدیون آن امام همام می‌باشد، و اگر امور مسلمانان به دست با کفایت آنان سپرده می‌شد شکّی نیست که آن بزرگواران، مردم را از سرچشمه دانش خود سیرآب می‌کردند) تا آنکه درِ خانه حضرتش را بستند و باب علم پیامر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم را به پیروی از اسلافشان در خانه نشاندند و مجدّدا میدان‌دار صحنه علوم، کسانی شدند که از معارف اصیل اسلام چیزی نمی‌دانستند.

نکته‌ای که قطعا خوانندگان محترم بدان توجّه داشتند تعارض این روایت با روایت بند (الف) است. آنجا می‌گوید که خدا آسمان‌ها را با دست راست و زمین‌ها را با دست چپ می‌گیرد و اینجا می‌گوید که آسمان‌ها را بر انگشتی و زمین‌ها را بر انگشتی و... ، یعنی همه آسمان‌ها و زمین در یک دست، آنهم بر روی دو انگشت ! قرار دارد. بگذریم از اینکه درخت و آب و خاک هم جزء زمین است! و بگذریم از اینکه بین همین روایات نیز تعارض است که دیگر متعرض آن نشدیم!

(رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم فرمود: قلبی از بنی آدم نیست مگر آنکه بین دو انگشت از انگشت‌های خدا قرار دارد. (الف سنن ابن ماجه، ج 1، ص 72، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة ( باب 13)، ح 199، و ج 2، ص 1260، کتاب الدعاء، باب دعاء رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم (باب 2)، ح 3834. ب سنن ترمذی، ج 5، ص 503، کتاب الدعوات، باب 90، ح 3522. متن حدیث اوّل سنن ابن ماجه که آن را صحیح دانسته‌اند چنین است: (ما من قلب إلاّ بین اصبعین من اصابع الرحمان ان شاء اقامه وان شاء ازاغه.)

معلوم می‌شود که جای قلب روی انگشت نیست بلکه بین دو انگشت است! اگر همه قلب‌ها بین دو انگشت است پس بین انگشت‌های دیگر خالی است. کاشکی همان‌طور که برای انگشت‌ها (برای آنکه بی‌کار نباشد!) آسمان و زمین و... قرار دادند، بین انگشت‌ها را نیز پر می‌کردند! گرچه انگشت‌های دست دیگر هم خالی است! لابدّ آن دست برای فرشتگان و بهشت و جهنّم و... خالی مانده است!

ج پای خدا

درباره عنوان فوق روایات متعددی نقل شده که همه آنها یا از انس بن مالک است یا از أبو هریرة و نیز همه آنها مربوط به پر نشدن جهنّم است. از یک طرف خداوند در قرآن می‌فرماید که ما جهنّم را از پیروان ابلیس پر می‌کنیم و از طرفی دیگر جهنّم خیال پرشدن ندارد! و لذا باید چاره‌ای برای این مشکل بزرگ اندیشید ! روایت زیر که نمونه‌ای از آن رویات است و ما آن را از تفسیر بخاری نقل کرده‌ایم چاره مشکل مزبور است! روایات دیگر نیز به همین معنی است.

وأمّا آتش، پس آن پر نمی‌شود تا آنکه (خداوند) پایش را (در آن) قرار می‌دهد در این هنگام است که (جهنّم) می‌گوید بس است بس است (و در بعض روایات سه بار آن را می‌گوید).

اینجاست که جهنّم پر می‌شود و قسمتهای مختلف آن بهم جمع می‌شوند. (الف صحیح بخاری، ج 6، ص 173، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 143 و 164، کتاب التوحید، بابهای: قول اللّه تعالی (انّا الرّزّاق ذو القوّة المتین) و (ولا تنفع الشفاعة عنده.... ب صحیح مسلم، ج 4، ص 8 2186، کتاب الجنّة و صفة نعیمها واهلها، باب 13، ح 38 35. ج سنن ترمذی، ج 5، ص 364، تفسیر سوره ق، ح 3272. فامّا النار فلا تمتلی‌ء حتّی یضع رجله فتقول: قط قط قط، فهنالک تمتلی‌ء ویزوی بعضها إلی بعض...) )گوئیا باور کردن این حدیث برای عدّه‌ای مشکل بود و لذا در پاروقی سنن ترمذی آن را به نحوی و مسلم به نحوی دیگر توجیه کرده‌اند که ما برای روشن شدن خوانندگان و نیز رعایت امانت، عینا آنها را نقل می‌کنیم. قبلاً لازم است تذکر دهیم که در روایات مختلف، گاهی به جای (رجل)، (قدم) آمده است و ترمذی که فقط یک روایت نقل کرده است از کلمه (قدم) استفاده نمود و آن را اینگونه توجیه می‌کند:

(قیل فی تفسیرها حتّی یضع اللّه فیها شرار خلقه الذین سبق علیهم الشقاء فهم قدم اللّه النار، کما ان المسلمین قدم الجنّة وقیل غیر ذلک وکلّ ما قدّمته فهو قدم).

ترجمه: در تفسیر آن گفته شده: تا آنکه خداوند بدترین خلقش را که شقاوت بر آنان سبقت گرفته است در آن قرار می‌دهد و آنان قدم خدا در آتشند. چنانچه مسلمانان قدم بهشتند، و غیر آن نیز گفته شده، و هر چه را که پیش بفرستی قدم است.

ما از عموم کسانی که اندک آشنایی با زبان عربی دارند تقاضا می‌کنیم که بگویند آیا این معنایی که ا ز قدم شده است باعبارت روایت همخوانی دارد؟ (خدا قدمش را در جهنّم می‌گذارد) یعنی (خدا بدترین خلقش را وارد جهنّم می‌کند)!

اوّلاً چرا بدترین خلق که باید زودتر از همه وارد جهنّم شوند آخر از همه وارد شدند؟

ثانیا آنها چه خصوصیتی داشتند که با داخل شدنشان، جهنّم زیر و رو شده و بهم مجتمع گردد؟

ثالثا با کلمه (رجل) که در روایات صحیحین آمده است چه می‌کنید؟ آیا آنجا هم می‌گویید که خدا (رِجْل) (یعنی پای) خود را در جهنّم قرار می‌دهد یعنی شرار خلقش را وارد آن می‌کند؟ چرا نمی‌گوئید که أبو هریرة و برادرش ! انس (که احتمالاً از أبو هریرة گرفته باشد) حدیث نساخته باشند؟

حال ببینیم که در پاورقی مسلم چه نوشته است:

هذا الحدیث من مشاهیر احادیث الصفات واختلاف العلماء فیها علی مذهبین: احدهما، وهو قول جمهور السلف وطائفة من المتکلّمین انّه لا یتکلّم فی تأویلها بل نؤمن انّها حقّ علی ما اراد اللّه ولها معنی یلیق بها و ظاهرها غیر مراد. والثانی وهو قول جمهور المتکلّمین انّها تتأوّل بحسب ما یلیق بها.

ترجمه: این حدیث از مشهورترین احادیث صفات است (مراد از احادیث صفات، روایاتی است که برای خدا صفاتی مثل صفات انسان بیان می‌کند) و دانشمندان بر دو عقیده‌اند. دسته أوّل که عموم ییشینیان و گروهی از متکلّمین می‌باشند می‌گویند که آن را تأویل نمی‌کنیم بلکه ایمان می‌آوریم که بر حسب آنچه که خدا اراده کرده حق است و معنایی که لایق آن است دارد و ظاهرش مراد نیست. دسته دوم که عموم متکلّمینند می‌گویند آن را بر حسب آنچه که لایق آن است تأویل می‌بریم.

خلاصه آنکه: (خدا پایش را در جهنّم می‌گذارد) یا باید بدان ایمان آورد و یا آن را تأویل برد! سؤالی که به نظر می‌رسد این است که آیا گفتار أبو هریرة آنچنان حق است که همچون کلام خداست و باید بدان ایمان آورد و گفت: (بر حسب آنچه که خدا اراده کرده)؟ ما در بحث از او خواهیم گفت که به اقرار خودش، مردم او را دروغگو و حدیث‌ساز می‌دانستند و این مطلبی است که صاحبان صحاح نیز متعرض آن شده‌اند.

مگر روایت او یا انس وحی منزل است که بگوییم باید آن را تأویل برد؟ (رِجل) یعنی (پا) و رجل خدا یعنی پای خدا. این دیگر تأویل ندارد. مگر این روایت از آیات متشابه است؟ از همه اینها گذشته مگر روایات صفات، منحصر در همین روایت است؟

د چشم و گوش خدا

(وقتی أبو هریرة این آیه را می‌خواند: همانا خداوند به شما دستور می‌دهد که امانتها را به اهلش بسپارید (تا آخر آیه که می‌فرماید:) همانا خداوند شنوا و بیناست. می‌گوید: دیدم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشت شست خویش را بر گوش و انگشت نشانه را بر چشمش نهاد. ابن یونس از قول مقری‌ء (که در سند این حدیثند) نقل می‌کند که معنای این عمل این است که برای خدا گوش و چشم است. أبو داود (در آخر حدیث) می‌گوید: و این ردّ بر جهمیة است. (سنن أبی داود، ج 4، ص 233، کتاب السنّة، باب فی الجهمیّة، ح 4728. سمعت أبا هریرة یقرأ هذه الآیة (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَنَتِ إِلَیآ أَهْلِهَا) إلی قوله تعالی (سَمِیعًا بَصِیرًا ) [سوره نساء، آیه 58 [قال: رأیت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم یضع ابهامه علی اذنه والّتی تلیها علی عینه. قال ابن یونس: قال المقری‌ء: [یعنی (انّ اللّه سمیع بصیر) یعنی انّ للّه سمعا و بصرا]. قال أبو داود: وهذا ردّ علی الجهمیّة)

قبلاً گذشت که جهمیّة منکر روایات صفاتند و أبو داود همچون بسیاری از علمای عامّه، منکر جهمیّه! این توضیح از أبو داود نشان می‌دهد که آنها یعنی بزرگان از راویان حدیث از اهل سنّت با این توجیهاتی که بعدها پیدا شده (که البتّه قابل توجیه نیز نمی‌باشد) مخالفند؛ و اصولاً نقل این گونه روایات، به خاطر ردّ بر جهمیّة بوده است. (و نیز ردّ بر شیعیان، که به پیروی از مکتب امامت و ولایت و نه خلافت و حکومت از این گونه مطالب به خدا پناه برده و روایاتی اینچنین را صد در صد مردود می‌دانند). اینان می‌خواهند بگویند که شما (جهمیّة و شیعیان و...) بر خطا می‌باشید و این روایات را دلیل بر صحّت عقیده خود می‌دانند. که البته، خصم نیز آنها را قبول ندارد!

تا اینجا با دست و پا و انگشت و چشم و گوش خدا آشنا شدیم! حال با هم سری به سایر روایات صحاح بیندازیم تا ببینیم دیگر خدا چه دارد!

ه کمر خدا

در اینجا دوستان بخاری او را تنها گذاشتند. چنانچه در موضوع چشم و گوش، أبو داود تنها ماند! چه باید کرد، دنیا است و بی‌وفایی دوستان!

(أبو هریره از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل می‌کند که چون خداوند از آفرینش فارغ شد رَحِم برخاست و کمر خدا را گرفت خدا گفت: دست بردار. گفت: این مکان جایی است که باید از بریده شدن (قطع رحم) ب





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین