انواع علل کدامند و چه تفاوتی با هم دارند؟
انواع علل کدامند و چه تفاوتی با هم دارند؟ در باب اینکه ممکن الوجود به علت نیاز دارد، فلاسفه اسلامی مباحث زیادی دارند تحت این عنوان که ممکن الوجود در وجود و عدم خود به یک عامل مرجح بیرونی نیاز دارد ، و در واقع همان علت می باشد و این قانون یک اصل بدیهی است و نیازی به فکر و اندیشه ندارد و در واقع یکی از بدیهیات اولیه است. یعنی صرف تصور موضوع و محمول کافی است که ذهن آن را تصدیق کند مانند قضیه اجتماع نقیضین محال است) که هر انسانی که دارای اندیشه و ذهنی سالم باشد همینکه معنای این دو را بفهمد آن را تصدیق می کند و نیازی به برهان نیست. ما در اینجا سعی می کنیم تا انواع علت را نام ببریم و توضیحی نیز در مورد آنها طرح کنیم که با معلوم شدن هر کدام تفاوتهایشان نیز آشکار می گردد. علت را می توان از چند منظر و به چند دسته تقسیم می کرد از جمله : علت تامه و ناقصه – علت بسیط(مجردات ) و مرکب ( علتهای مادی)– علت بی واسطه (علیت انسان در حرکت دستش) و باواسطه ( علیت انسان در حرکت قلم)– علت انحصاری و جانشین پذیر – علت داخلی ( مانند عناصری که در ضمن وجود گیاه اند) و خارجی(مانند نجار که علتی خارج از ساخته اش است) – علت حقیقی ( مانند علیت نفس بر صورتهای ذهنی که معلول وابستگی حقیقی با علت خود دارد) و اعدادی ( مانند رابطه پدر و فرزند که تنها فراهم کننده شرایط تولد فرزند است )– علت مقتضی و شرط ( گاهی پیدایش معلول از علت متوقف بر وجود حالت و کیفیت خاصی است که در این صورت ذات علت را مقتضی یا سبب گویند و حالت وکیفیت را لازم یا شرط نام نهند) – علت مادی و صوری و فاعلی و غایی ( که بطور مفصل در موردش بحث خواهد شد). تقریباً اولین کسی که مفصلاً به موضوع علل پرداخته ارسطو است. ارسطو بیان می کند که فلسفه علم بررسی علل اولیه است بدلیل اینکه از حیرت سرچشمه گرفته است و بدلیل اینکه فلسفه علل اولیه را بررسی می کند بهترین نوع علم است در حالیکه انتزاعی ترین علوم است، دقیق ترین علوم است. در مابعدالطبیعه ارسطو چهار نوع علت را بر می شمارد: اولین علت، جوهر شیء است ( علت صوری) دومین علت ماده یا موضوع ( علت مادی)، سومین منشاء حرکت یعنی علت فاعلی است و چهارمین علت، علت غایی یا خیر، است. ارسطو بیان می کند که فلاسفه نخستین خود را با علت مادی سرگرم کرده اند مانند، طالس، هراکلیتوس و ... آناکساگوراس به نوعی به علت فاعلی پرداخته یعنی عقل مانند مردی خردمند و یک عامل خارج از دستگاه، بنابر نظر ارسطو این فلاسفه فقط دو علت از علل چهارگانه را تشخیص داده اند. و افلاطون با اشاره به صور در واقع به نوعی به علت صوری اشاره کرده است و بعد مفصلاً راجع به این علل چهارگانه ارسطو در مابعدالطبیعه پرداخته است. بعد از ارسطو نیز به علیت و علل پرداخته شده. در واقع می توان گفت که علل چهارگانه ارسطو همان علت تامه است که اگر موجود باشد شیء نیز ضرورتاً وجود پیدا می کند. ما در ابتدا به تعریف علت و معلول می‌پردازیم و سپس انواع آن را مطرح می کنیم. تعریف علت و معلول : اگر دو موجود داشته باشیم که یکی از آنها در اصل‌ وجود ، به دیگری وابسته و نیازمند باشد بطوری که اگر دیگری نباشد آن هم‌ نخواهد بود آن وقت ، آن شی‌ء را علت و این شی‌ء نیازمند را معلول گویند . پس اگر میان دو شی‌ء هیچ نیاز و وابستگی نباشد دیگر هیچیک علت و معلول یکدیگر نیستند و نیز اگر بستگی باشد ولی نه در اصل وجود و هستی باز علیت و معلولیت در کار نیست . این تعریف غیر از تعریفی است که در علوم طبیعی در مورد علت و معلول‌ می‌کنند ، که می‌گویند هر گاه بین دو پدیده تقارن می‌بینیم و یکی را پس از دیگری می‌بینیم اولی را علت و دومی را معلول می‌نامیم . اگر تجربه ثابت‌ کرد که اینها دو شی‌ء هستند که با وجود یکی ، دیگری پشت سرش پیدا می‌شود اولی را علت و دومی را معلول می‌نامیم . این در واقع یک اصطلاح است که‌ با اصطلاح فلاسفه متفاوت است . علت و معلول در اصطلاح فلاسفه و علت و معلول در اصطلاح علمای طبیعی اشتراک لفظی دارند . زیرا در تعریف فلاسفه‌ سخن از دو شی‌ء است که یکی در وجود نیازمند وجود دیگری است بطوری که اگر اولی نباشد هستی این دیگری محال است . ولی در تعریف علمای طبیعی اصلا نیازمندی در اصل هستی و محال بودن معلول به هنگام نبودن علت ، مطرح‌ نیست ، و لذا از کجا معلوم است که امر سومی نباشد که علت برای هر دوی‌ اینها است . از نظر این فلاسفه شرط علت و معلول این نیست که علت تقدم زمانی داشته‌ باشد بر معلول ، بلکه شرط عکس است ، اگر علت علت واقعی باشد معلول‌ همزمان با او موجود خواهد بود . نیازی که بین علت و معلول است عمیق‌ترین‌ نیازها است حتی عمیق‌تر و شدیدتر از نیاز ما به هوا . ما به هوا احتیاج‌ داریم ، احتیاجی مبرم ، اما این نیاز و احتیاج غیر از نیاز معلول به علت‌ است . اقسام علل : ارسطو علل را به چهار دسته تقسیم کرده است . زیرا : 1 - آنچیزی که وجود یک شی‌ء بسته به او است گاهی چیزی است که ملاک‌ فعلیت این شی‌ء است ، یعنی فعلیت پیدا کردن این شی‌ء از او است و این ، صورت است . 2 - اگر آن چیز ، مناط بالقوه بودن این شی‌ء یعنی معلول باشد آن ، ماده است . 3 - اما اگر چیزی که علت خوانده می‌شود خارج از وجود و ذات شی‌ء باشد ، یا چیزی است که شی‌ء بخاطر آن بوجود آمده است ، علت غائی نامیده‌ می‌شود . 4 - و یا شی‌ء از او بوجود آمده است که علت فاعلی نامیده می‌شود. اکنون باید درباره این چهار قسم علت به بحث بپردازیم . آنچه که در خارج از آن آگاهی داریم و می‌دانیم وجود دارد چیست ؟ آنچه که در خارج‌ می‌توانیم بدانیم این است که می‌بینیم که یک شی‌ء ، به دیگری وجود اعطا کند . اگر یک شی‌ء موجد و خالق و آفریننده یک شی‌ء دیگر باشد و معطی وجود به شی‌ء دیگر باشد این را علت فاعلی می‌گوییم . و نیز در مواردی‌ می‌دانیم که یک شی‌ء که از شی‌ء دیگر بوجود می‌آید فاعل و موجد ، ایجادش‌ برای یک هدف و غایتی است که اگر آن هدف نبود ایجاد نمی‌کرد که آنرا می‌گوئیم : مالاجله الوجود یا علت غائی . آنوقت اگر چیزی را که ایجاد می‌کنیم چیزی را به صورت‌ شی‌ء جدید درآوریم در این صورت آن چیز اولی را که قابل این تغییر بود ماده و شکل جدید را صورت گوئیم . حال آیا ماده که فاقد صورت است بخودی خود صورتی را که نداشت می‌پذیرد یا همانگونه که در مصنوعات بشری تخته چوبها خود بخود به صورت صندلی در نمی‌آید و . . . در طبیعت هم ماده نمی‌تواند بدون دخالت قوه‌ای ، صورت‌ جدیدی را بپذیرد . در فلسفه ارسطوئی ماده‌ای که خود بخود تحولاتی بکند نداریم . ماده فقط می‌تواند صورت را بپذیرد . اما هر تحول یک علت‌ فاعلی نیز لازم دارد . این ، در مورد علت مادی و علت صوری و علت فاعلی ، ولی از این مشکل‌تر ، این است که آنچه را که در دنیای انسان بعنوان علت غائی وجود دارد آنرا به تمام طبیعت گسترش دهیم . در عالم انسان بطور قطع علت غائی‌ وجود دارد ، اما آیا در جهان طبیعت نیز هر وقت تحولی بوجود می‌آید برای‌ یک غایتی است ؟ و آیا غایت با صورت متفاوت است یا نه. ارسطو ، مراحل چهارگانه علی را که در هر مصنوع بشری وجود دارد به تمام عالم طبیعت تعمیم داده و برای هر پدیده‌ای در عالم طبیعت ، این‌ چهار علت را اثبات می‌کند . بدین قرار : گفتیم که هر ماده‌ای ، هر صورتی را نمی‌پذیرد ، مثلا از پشم ، چراغ و از فلز ، پیراهن درست نمی‌شود . آن صورتی که ما به چراغ می‌دهیم ، کی چراغ ، بالفعل چراغ می‌شود ؟ همان وقتی که صورت چراغی بوجود می‌آید . پس صورت‌ ملاک بالفعل بودن چراغ است . اما آن ماده قبل از صورت چراغ ، هم چراغ‌ بود و هم چراغ نبود . چراغ نبود که واضح است اما در عین حال با پشم هم فرق داشت ، این استعداد را داشت که چراغ بشود . پس می‌گوئیم‌ آن چراغ بالقوه است . پس علت مادی ملاک بالقوه بودن چراغ است . اکنون اگر بتوانیم عین همین موضوع را در عالم طبیعت اثبات کنیم‌ آنوقت دید دیگری نسبت به جهان پیدا می‌کنیم . یک نطفه در صورتی است که‌ می‌تواند انسان بشود ، اما یک سنگ نمی‌تواند انسان بشود مگر از مسیری که‌ هست جدا شده و به مسیر دیگری بیفتد . در مورد دلیل چهار قسم بودن علل می‌گویند علت شی‌ء یا جزء وجود شی‌ء هست و یا نیست ( یعنی یا داخل در قوام شی‌ء هست و یا داخل در قوام شی‌ء نیست ) . اگر جزء وجود شی‌ء باشد یا جزء ی است که ملاک بالقوه‌ بودن او است که ماده نام دارد و یا جزء ی است که ملاک‌ بالفعل بودن اوست که صورت نام دارد . اگر هم علت شی‌ء خارج از وجود شی‌ء باشد یا علت غائی است یا علت فاعلی ما صورت و ماده‌ ارسطوئی را مثال به صنعت بشر زدیم ولی صورت و ماده ارسطو بحث دقیق‌تری‌ است . در مصنوعات بشری صورت همان شکل است . بشر بیش از آنکه رابطه‌ای در اجزاء ماده ایجاد کند کاری انجام نمی‌دهد . اما صورت‌ در طبیعت برتر و بالاتر از شکل است . آیا آنچه که در طبیعت رخ‌ می‌دهد همان صورت و شکل است که در مصنوعات بشری بچشم می‌خورد ؟ اغلب‌ فلسفه‌های امروزی به همین قول معتقدند ، اما فلاسفه اسلامی معتقدند که نه ، صورت یک واقعیت دیگری است که این شکل و سازمان جدید در واقع معلول آن‌ واقعیت ، اثر آن واقعیت و مظهر آن واقعیت است . ماده ارسطوئی نیز با ماده‌ای که امروزی‌ها می‌گویند فرق دارد . ماده ارسطوئی یا هیولی غیر محسوس است و از هر پوشش و صورتی بدور است . فاعل در اصطلاح فلسفه اولی و در اصطلاح علوم طبیعی : فاعل در اصطلاح علوم طبیعی به معنای مبدأ حرکت‌ است اما در اصطلاح فلسفه اولی به معنی معطی وجود است که اعم است از اصطلاح اول یعنی ممکن است اعطاء وجود باشد ولی پای حرکت در میان نباشد . مثلا اگر گلوله‌ای را به حرکت درآوریم ما فاعل آن هستیم و ما را علت‌ حرکت می‌گویند . اساسا طبیعیون غیر از باب حرکت علت دیگری نمی‌شنا سند چون چیز دیگری در میان نیست . اما در الهیات و فلسفه اولی ، محرک یکی‌ از اقسام علل است و تازه علت حرکت است نه علت متحرک و در واقع علت فاعلی آن است که وجود می بخشد و مصداق آن تنها در میان مجردات است زیرا عوامل طبیعی فقط منشاء حرکت و دگرگونی هایی در اشیاء می شوند و هیچ موجود طبیعیی نیست که دیگری را از نیستی به هستی درآورد. منابعی برای مطالعه : 1- آموزش فلسفه / ج 2 / مصباح یزدی 2- الهیات شفا / شهید مطهری
عنوان سوال:

انواع علل کدامند و چه تفاوتی با هم دارند؟


پاسخ:

انواع علل کدامند و چه تفاوتی با هم دارند؟

در باب اینکه ممکن الوجود به علت نیاز دارد، فلاسفه اسلامی مباحث زیادی دارند تحت این عنوان که ممکن الوجود در وجود و عدم خود به یک عامل مرجح بیرونی نیاز دارد ، و در واقع همان علت می باشد و این قانون یک اصل بدیهی است و نیازی به فکر و اندیشه ندارد و در واقع یکی از بدیهیات اولیه است. یعنی صرف تصور موضوع و محمول کافی است که ذهن آن را تصدیق کند مانند قضیه اجتماع نقیضین محال است) که هر انسانی که دارای اندیشه و ذهنی سالم باشد همینکه معنای این دو را بفهمد آن را تصدیق می کند و نیازی به برهان نیست. ما در اینجا سعی می کنیم تا انواع علت را نام ببریم و توضیحی نیز در مورد آنها طرح کنیم که با معلوم شدن هر کدام تفاوتهایشان نیز آشکار می گردد.
علت را می توان از چند منظر و به چند دسته تقسیم می کرد از جمله : علت تامه و ناقصه – علت بسیط(مجردات ) و مرکب ( علتهای مادی)– علت بی واسطه (علیت انسان در حرکت دستش) و باواسطه ( علیت انسان در حرکت قلم)– علت انحصاری و جانشین پذیر – علت داخلی ( مانند عناصری که در ضمن وجود گیاه اند) و خارجی(مانند نجار که علتی خارج از ساخته اش است) – علت حقیقی ( مانند علیت نفس بر صورتهای ذهنی که معلول وابستگی حقیقی با علت خود دارد) و اعدادی ( مانند رابطه پدر و فرزند که تنها فراهم کننده شرایط تولد فرزند است )– علت مقتضی و شرط ( گاهی پیدایش معلول از علت متوقف بر وجود حالت و کیفیت خاصی است که در این صورت ذات علت را مقتضی یا سبب گویند و حالت وکیفیت را لازم یا شرط نام نهند) – علت مادی و صوری و فاعلی و غایی ( که بطور مفصل در موردش بحث خواهد شد).
تقریباً اولین کسی که مفصلاً به موضوع علل پرداخته ارسطو است. ارسطو بیان می کند که فلسفه علم بررسی علل اولیه است بدلیل اینکه از حیرت سرچشمه گرفته است و بدلیل اینکه فلسفه علل اولیه را بررسی می کند بهترین نوع علم است در حالیکه انتزاعی ترین علوم است، دقیق ترین علوم است. در مابعدالطبیعه ارسطو چهار نوع علت را بر می شمارد: اولین علت، جوهر شیء است ( علت صوری) دومین علت ماده یا موضوع ( علت مادی)، سومین منشاء حرکت یعنی علت فاعلی است و چهارمین علت، علت غایی یا خیر، است. ارسطو بیان می کند که فلاسفه نخستین خود را با علت مادی سرگرم کرده اند مانند، طالس، هراکلیتوس و ...
آناکساگوراس به نوعی به علت فاعلی پرداخته یعنی عقل مانند مردی خردمند و یک عامل خارج از دستگاه، بنابر نظر ارسطو این فلاسفه فقط دو علت از علل چهارگانه را تشخیص داده اند. و افلاطون با اشاره به صور در واقع به نوعی به علت صوری اشاره کرده است و بعد مفصلاً راجع به این علل چهارگانه ارسطو در مابعدالطبیعه پرداخته است.
بعد از ارسطو نیز به علیت و علل پرداخته شده. در واقع می توان گفت که علل چهارگانه ارسطو همان علت تامه است که اگر موجود باشد شیء نیز ضرورتاً وجود پیدا می کند.
ما در ابتدا به تعریف علت و معلول می‌پردازیم و سپس انواع آن را مطرح می کنیم. تعریف علت و معلول : اگر دو موجود داشته باشیم که یکی از آنها در اصل‌ وجود ، به دیگری وابسته و نیازمند باشد بطوری که اگر دیگری نباشد آن هم‌ نخواهد بود آن وقت ، آن شی‌ء را علت و این شی‌ء نیازمند را معلول گویند . پس اگر میان دو شی‌ء هیچ نیاز و وابستگی نباشد دیگر هیچیک علت و معلول یکدیگر نیستند و نیز اگر بستگی باشد ولی نه در اصل وجود و هستی باز علیت و معلولیت در کار نیست . این تعریف غیر از تعریفی است که در علوم طبیعی در مورد علت و معلول‌ می‌کنند ، که می‌گویند هر گاه بین دو پدیده تقارن می‌بینیم و یکی را پس از دیگری می‌بینیم اولی را علت و دومی را معلول می‌نامیم . اگر تجربه ثابت‌ کرد که اینها دو شی‌ء هستند که با وجود یکی ، دیگری پشت سرش پیدا می‌شود اولی را علت و دومی را معلول می‌نامیم . این در واقع یک اصطلاح است که‌ با اصطلاح فلاسفه متفاوت است .
علت و معلول در اصطلاح فلاسفه و علت و معلول در اصطلاح علمای طبیعی اشتراک لفظی دارند . زیرا در تعریف فلاسفه‌ سخن از دو شی‌ء است که یکی در وجود نیازمند وجود دیگری است بطوری که اگر اولی نباشد هستی این دیگری محال است . ولی در تعریف علمای طبیعی اصلا نیازمندی در اصل هستی و محال بودن معلول به هنگام نبودن علت ، مطرح‌ نیست ، و لذا از کجا معلوم است که امر سومی نباشد که علت برای هر دوی‌ اینها است . از نظر این فلاسفه شرط علت و معلول این نیست که علت تقدم زمانی داشته‌ باشد بر معلول ، بلکه شرط عکس است ، اگر علت علت واقعی باشد معلول‌ همزمان با او موجود خواهد بود . نیازی که بین علت و معلول است عمیق‌ترین‌ نیازها است حتی عمیق‌تر و شدیدتر از نیاز ما به هوا . ما به هوا احتیاج‌ داریم ، احتیاجی مبرم ، اما این نیاز و احتیاج غیر از نیاز معلول به علت‌ است .
اقسام علل : ارسطو علل را به چهار دسته تقسیم کرده است . زیرا : 1 - آنچیزی که وجود یک شی‌ء بسته به او است گاهی چیزی است که ملاک‌ فعلیت این شی‌ء است ، یعنی فعلیت پیدا کردن این شی‌ء از او است و این ، صورت است . 2 - اگر آن چیز ، مناط بالقوه بودن این شی‌ء یعنی معلول باشد آن ، ماده است . 3 - اما اگر چیزی که علت خوانده می‌شود خارج از وجود و ذات شی‌ء باشد ، یا چیزی است که شی‌ء بخاطر آن بوجود آمده است ، علت غائی نامیده‌ می‌شود . 4 - و یا شی‌ء از او بوجود آمده است که علت فاعلی نامیده می‌شود.
اکنون باید درباره این چهار قسم علت به بحث بپردازیم . آنچه که در خارج از آن آگاهی داریم و می‌دانیم وجود دارد چیست ؟ آنچه که در خارج‌ می‌توانیم بدانیم این است که می‌بینیم که یک شی‌ء ، به دیگری وجود اعطا کند . اگر یک شی‌ء موجد و خالق و آفریننده یک شی‌ء دیگر باشد و معطی وجود به شی‌ء دیگر باشد این را علت فاعلی می‌گوییم . و نیز در مواردی‌ می‌دانیم که یک شی‌ء که از شی‌ء دیگر بوجود می‌آید فاعل و موجد ، ایجادش‌ برای یک هدف و غایتی است که اگر آن هدف نبود ایجاد نمی‌کرد که آنرا می‌گوئیم : مالاجله الوجود یا علت غائی . آنوقت اگر چیزی را که ایجاد می‌کنیم چیزی را به صورت‌ شی‌ء جدید درآوریم در این صورت آن چیز اولی را که قابل این تغییر بود ماده و شکل جدید را صورت گوئیم . حال آیا ماده که فاقد صورت است بخودی خود صورتی را که نداشت می‌پذیرد یا همانگونه که در مصنوعات بشری تخته چوبها خود بخود به صورت صندلی در نمی‌آید و . . . در طبیعت هم ماده نمی‌تواند بدون دخالت قوه‌ای ، صورت‌ جدیدی را بپذیرد . در فلسفه ارسطوئی ماده‌ای که خود بخود تحولاتی بکند نداریم . ماده فقط می‌تواند صورت را بپذیرد . اما هر تحول یک علت‌ فاعلی نیز لازم دارد .
این ، در مورد علت مادی و علت صوری و علت فاعلی ، ولی از این مشکل‌تر ، این است که آنچه را که در دنیای انسان بعنوان علت غائی وجود دارد آنرا به تمام طبیعت گسترش دهیم . در عالم انسان بطور قطع علت غائی‌ وجود دارد ، اما آیا در جهان طبیعت نیز هر وقت تحولی بوجود می‌آید برای‌ یک غایتی است ؟ و آیا غایت با صورت متفاوت است یا نه.
ارسطو ، مراحل چهارگانه علی را که در هر مصنوع بشری وجود دارد به تمام عالم طبیعت تعمیم داده و برای هر پدیده‌ای در عالم طبیعت ، این‌ چهار علت را اثبات می‌کند . بدین قرار : گفتیم که هر ماده‌ای ، هر صورتی را نمی‌پذیرد ، مثلا از پشم ، چراغ و از فلز ، پیراهن درست نمی‌شود . آن صورتی که ما به چراغ می‌دهیم ، کی چراغ ، بالفعل چراغ می‌شود ؟ همان وقتی که صورت چراغی بوجود می‌آید . پس صورت‌ ملاک بالفعل بودن چراغ است . اما آن ماده قبل از صورت چراغ ، هم چراغ‌ بود و هم چراغ نبود . چراغ نبود که واضح است اما در عین حال با پشم هم فرق داشت ، این استعداد را داشت که چراغ بشود . پس می‌گوئیم‌ آن چراغ بالقوه است . پس علت مادی ملاک بالقوه بودن چراغ است . اکنون اگر بتوانیم عین همین موضوع را در عالم طبیعت اثبات کنیم‌ آنوقت دید دیگری نسبت به جهان پیدا می‌کنیم . یک نطفه در صورتی است که‌ می‌تواند انسان بشود ، اما یک سنگ نمی‌تواند انسان بشود مگر از مسیری که‌ هست جدا شده و به مسیر دیگری بیفتد . در مورد دلیل چهار قسم بودن علل می‌گویند علت شی‌ء یا جزء وجود شی‌ء هست و یا نیست ( یعنی یا داخل در قوام شی‌ء هست و یا داخل در قوام شی‌ء نیست ) . اگر جزء وجود شی‌ء باشد یا جزء ی است که ملاک بالقوه‌ بودن او است که ماده نام دارد و یا جزء ی است که ملاک‌ بالفعل بودن اوست که صورت نام دارد . اگر هم علت شی‌ء خارج از وجود شی‌ء باشد یا علت غائی است یا علت فاعلی ما صورت و ماده‌ ارسطوئی را مثال به صنعت بشر زدیم ولی صورت و ماده ارسطو بحث دقیق‌تری‌ است . در مصنوعات بشری صورت همان شکل است . بشر بیش از آنکه رابطه‌ای در اجزاء ماده ایجاد کند کاری انجام نمی‌دهد . اما صورت‌ در طبیعت برتر و بالاتر از شکل است .
آیا آنچه که در طبیعت رخ‌ می‌دهد همان صورت و شکل است که در مصنوعات بشری بچشم می‌خورد ؟ اغلب‌ فلسفه‌های امروزی به همین قول معتقدند ، اما فلاسفه اسلامی معتقدند که نه ، صورت یک واقعیت دیگری است که این شکل و سازمان جدید در واقع معلول آن‌ واقعیت ، اثر آن واقعیت و مظهر آن واقعیت است . ماده ارسطوئی نیز با ماده‌ای که امروزی‌ها می‌گویند فرق دارد . ماده ارسطوئی یا هیولی غیر محسوس است و از هر پوشش و صورتی بدور است .
فاعل در اصطلاح فلسفه اولی و در اصطلاح علوم طبیعی : فاعل در اصطلاح علوم طبیعی به معنای مبدأ حرکت‌ است اما در اصطلاح فلسفه اولی به معنی معطی وجود است که اعم است از اصطلاح اول یعنی ممکن است اعطاء وجود باشد ولی پای حرکت در میان نباشد . مثلا اگر گلوله‌ای را به حرکت درآوریم ما فاعل آن هستیم و ما را علت‌ حرکت می‌گویند . اساسا طبیعیون غیر از باب حرکت علت دیگری نمی‌شنا سند چون چیز دیگری در میان نیست . اما در الهیات و فلسفه اولی ، محرک یکی‌ از اقسام علل است و تازه علت حرکت است نه علت متحرک و در واقع علت فاعلی آن است که وجود می بخشد و مصداق آن تنها در میان مجردات است زیرا عوامل طبیعی فقط منشاء حرکت و دگرگونی هایی در اشیاء می شوند و هیچ موجود طبیعیی نیست که دیگری را از نیستی به هستی درآورد.

منابعی برای مطالعه :
1- آموزش فلسفه / ج 2 / مصباح یزدی
2- الهیات شفا / شهید مطهری





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین