مقایسه شیوه های تفکر مشرق زمین با مغرب زمین؟
مقایسه شیوه های تفکر مشرق زمین با مغرب زمین؟ فلسفه مثل هر مفهوم عام دیگری، با افزودن قیودی بر آن، به شاخه ها و انواع گوناگونی، تقسیم می شود. از این رو می توانیم ملاکها و عوامل متعددی را برای تعدد و تکثر فلسفه بیابیم. یکی از تقسیمات فلسفه به اعتبار مناطق جغرافیایی است. یعنی آنچه که مورد لحاظ است تقسیم فلسفه به اعتبار مکان است. پیش فرض این تقسیم، تاثیرپذیری اندیشه و تفکر و به طور کلی، فعالیت آدمی در ساحت دانستنی ها، از محیط زندگی و اقلیم جغرافیایی است. تقسیم فلسفه به غرب و شرق و همین طور، فلسفه قاره ای و فلسفه جزیره (آنگلوآمریکن یا آنگلوساکسون ) به این اعتبار صورت گرفته است. فلسفه غرب ، شامل همه فلسفه هایی که منسوب به فلسفه یونان، روم و مصر باستان هستند، می شود و به نحوی ادامه آن فلسفه محسوب می شوند، و فلسفه دوره باستان بن مایه اصلی آن را بوجود آورده است . فلسفه شرق به فلسفه هایی گفته می شود که ریشه در سه کشور هند، چین و ژاپن دارد. متفکران برای هریک از این دو فلسفه ویژگیهایی قائل شده اند به گونه ای که آن دو را در مقابل یکدیگر قرار داده اند. در اینجا به چند ویژگی فلسفه شرق و غرب اشاره می کنیم : 1- یکی از تمایزات ابتدایی این دو فلسفه مربوط به بعد جغرافیایی و زمانی است که در مورد بعد جغرافیایی پیشتر گفتیم که فلسفه شرق زادگاهش با فلسفه غرب متفاوت است. اما فلسفه شرق و غرب افزون بر بعد جغرافیایی زادگاهشان، با فاصله زمانی قابل توجهی تحقق پیدا کرده اند. فلسفه غرب 2600 سال پیش پدید آمد و اولین فیلسوف غربی تالس ملطی(Tales) است که در شهر ملطیه، از شهرهای یونان باستان می زیسته است و پیروان او راملطیان می نامند. فلسفه شرق، 3200 سال پیش در مناطق یاد شده پدید آمد. لذا اولین نقطه افتراق میان این دو فلسفه را می توان مربوط به زمان و مکانشان دانست. اما از حیث محتوا و مسائل و روح حاکم بر اندیشه نیز میان این و فلسفه تفاوتهای جدی وجود دارد.( علیزاده، بیوک، فلسفه تطبیقی؛ مفهوم و قلمرو آن، نامه حکمت ، ش 1، ص 55-54) که در ادامه به آنها می پردازیم. 2 - فلسفه شرق به حقایق ماورای طبیعی توجه دارد، در حالی که فلسفه غرب بیشتر طبیعت گرا است و عینی تر از فلسفه شرق می باشد. 3 - فلسفه مشرق برای بررسی واقعیات هستی، اغلب از تعقل محض استفاده می کند، در حالی که فلسفه غرب به ویژه از رنسانس به بعد ، از حواس و ابزار دیگر شناخت ، بهره برداری می کند. 4- فلسفه شرق برای پیدا کردن اصول کلی که تفسیر کننده جهان باشد، بر اصول ماقبل تجربی توجه دارد، اما فلسفه غرب بیشتر به روش تجربی در این زمینه تاکید دارد. 5- فلسفه شرق کمتر به انتقاد از اصول و قواعد کلی می پردازد، در حالی که فلسفه غرب به نقد و تجدیدنظر درباره اصول و قواعد کلی فلسفی که از دورانهای گذشته برجای مانده می پردازد. 6 - فلسفه شرق در بحثهای مربوط به انسان و جهان به تفکیک، (آن چنانکه هست) ، از (آنچنان که باید) نمی پردازد اما فلسفه غرب بر این تفکیک اصرار می ورزد.( نصری، عبدالله، علم و فلسفه از دیدگاه علامه جعفری، قبسات، ش 8-9، ص 134) 7- فلسفه شرق در بنیاد خود وحدت گرا می باشد، حال آنکه کثرت گرایی از ویژگیهای بارز اندیشه فلسفی غرب است. از منظر این فلسفه، درعالم، موجودات کثیری هست که برخی جوهر برخی عرض، بعضی علت و بعضی معلول، پاره ای مادی و پاره ای مجرد هستند. تقسیمات اولیه و اساسی که در وجود شناسی مطرح می شد، مثل تقسیمات یاد شده، و تقسیمات دیگری مثل تقسیم وجود به واجب و ممکن، ذهنی، عینی و زبانی، تقسیم ممکنات و قالب بندی آنها در مقولات ده گانه و امثال آن، تجلی و تبلور کثرت گرایی پیش گفته هستند. حال آنکه در فلسفه شرق، کثرت امری موهوم تلقی می شود و از منظر این فلسفه آنچه واقعیت دارد امری واحد و یگانه است. 8- در فلسفه غرب با اینکه مسئله علیت، محرکه آرا است و از آغاز تا کنون فراز و نشیبهای فراوانی داشته و تقریرهای مختلفی از آن به عمل آمده است با این وجود اصل علیت در فلسفه غرب پذیرفته شده است. اما در فلسفه شرق، اصل علیت، از ریشه و بن، مورد انکار قرار گرفته است. 9- زمان هم مثل علیت باوجود تفسیرهای گوناگون که در فلسفه غرب پیدا کرده است، خواه این تفسیرها مربوط به ماهیت زمان باشد و خواه مربوط به نحوه واقعیت داشتن آن، اصل واقعیت زمان، هیچ گاه مورد انکار قرار نگرفت، اما در فلسفه شرق، زمان را امری موهوم می دانستند. فلسفه اسلامی در اینجا باید به نکته ای مهم توجه داشت که فلسفه اسلامی - باتوجه به تقسیم فلسفه به اعتبار مناطق جغرافیایی به غرب و شرق - دارای چه جایگاهی است؟ به عبارت دیگر فلسفه اسلامی جزو کدام یک از فلسفه ها به حساب می آید؟ آیا فلسفه اسلامی، فلسفه ای شرقی است یا غربی؟ اگر ما فلسفه اسلامی را شرقی بدانیم ، کما اینکه عده ای این تلقی را درست می دانند ، در این صورت فلسفه غرب مقابل فلسفه اسلامی قرار می گیرد و به این ترتیب فلسفه اسلامی یک فلسفه شرقی محسوب می گردد. اما اگر به پاره ای از ویژگیهای بالا (7-8-9) نظر داشته باشیم متوجه می گردیم که فلسفه اسلامی هم هریک از آن ویژگیهای ذکر شده را دارا است بدین صورت فلسفه اسلامی، فلسفه ای غربی است نه شرقی. اما روی سخن ما در این جا متوجه کسانی است که فلسفه اسلامی را جزو فلسفه های شرقی می دانند که به نظر می رسد توجیه معقولی ندارد، اما بدون علت نمی باشد زیرا در مراکز تعلیمی ما، فلسفه شرق آموزش داده نمی شود و تا این اواخر ما از فلسفه شرق چیز زیادی نمی دانستیم. به همین روی فلسفه اسلامی را منتسب به فلسفه های شرقی می کردند. ما در اینجا بهتر می بینیم تقسیم بندی ذکر شده را نادیده بگیریم و تنها از دو فلسفه غربی البته با خصوصیات ذکر شده و فلسفه اسلامی سخن بگوییم : 1- شاید در ابتدا چنین به نظر آید که فلسفه اسلامی به حقایق غیرمادی توجه دارد و فلسفه غرب به ماده شناسی بیشتر می پردازد، اما باید توجه داشت که هرچند گرایش فلسفه غرب به طبیعت شناسی و روش تحققی از زمان فرانسیس بیکن شروع شد و تا جایی ادامه پیدا کرد که به عینی گرایی افراطی کشانده شد، اما همه متفکران غرب در این مسیر حرکت نکردند. در چند قرن اخیر صدها متفکر به ابعاد ماورای طبیعی جهان توجه کردند و هرگز طبیعت شناسی آنها موجب بی اعتنایی آنها به شناسایی واقعیات ماورای ماده نشد. متفکرانی چون اینشتین، ماکس پلانگ، برگسون و وایتهد که به مسائل بشری به نحو همه جانبه می نگرند، هم به طبیعت و هم به ماورای طبیعت توجه دارند. 2- گفتن اینکه روش فلسفه اسلامی تعقل محض است و روش فلسفه های غربی حواس، نشانه بی توجهی به سیر اندیشه در غرب است. اینکه در قرنهای اخیر در غرب به طبیعت شناسی توجه شده که قطعا روش آن تجربی است به جهت نیازی بوده که در آن سرزمین پیدا شده و اگر در شرق نیاز به بررسی خواص نباتات و نمودهای فیزیکی و عناصر شیمیایی احساس می شد، می بایست از روشهای تجربی استفاده می شد نه از قاعده الواحد. در دوران اولیه فرهنگ اسلامی که مسلمانان به طبیعت شناسی توجه نشان دادند، از روشهای تجربی بهره برداری بسیار کردند. کسانی مانند زکریای رازی در شیمی، ابن سینا در طب و ابن هیثم در مسائل مربوط به نور از حواس و ابزارهای آزمایشگاهی بهره برداری کردند. البته نه متفکران اسلامی و نه متفکران غربی به قواعد کلی فلسفی و ضرورت تجرید و کلی سازی عقلانی بی توجه نبوده اند، چرا که در غیر این صورت هرگز نمی توانستند قوانین طبیعی را از نظر نظم حاکم بر جهان هستی انتزاع نمایند. 3- این مطلب هم که فلسفه غرب بر مفاهیم و اصول کلی تاکید نمی ورزد اما فلسفه اسلامی به دنبال یافتن اصول کلی ، که تفسیر کننده جهان است ، می پردازد، قابل نقد است، چرا که در غرب مکتب تحققی (پوزیتویسم) که با طبقه بندی علوم و حاکمیت روش شناسی غربی، می خواست به فلسفه جنبه تحققی ببخشد با شکست مواجه شد و متفکران بسیاری در غرب به نقد اندیشه های آنها پرداختند و اصول کلی غیرتجربی را حاکم بر فلسفه خود ساختند. هیچ متفکری نمی تواند در کنار واقعیات حسی که با حواس و ابزار شناخت قابل شناسایی است یک سلسله اصول عقلی و واقعیاتی را که به جز مدد آن اصول قابل تحلیل نیست نپذیرد. 4- این مطلب هم که در فلسفه اسلامی نقد و تجدیدنظر وجود ندارد اما در فلسفه غرب انتقاد بر اصول و قواعد فلسفی گذشتگان وجود دارد، مطلب درستی نیست. در همه کتابهای فلسفی شرق، نقد اندیشه ها و آرای متفکران گذشته وجود دارد. متفکران اسلامی پیرو محض اصول و قواعد کلی فلسفی گذشتگان نبوده اند. برای مثال فارابی و ابن سینا برخی مطالب و قواعد فلسفی ارسطو و افلاطون را پذیرفته اند ولی هرگز مقلد آنها نبوده اند. در کتاب اسفار، ملاصدرا درباره بسیاری از اصول و قواعد فلاسفه بحث و بررسی کرده و آرای جدیدی ارائه داده است. اگر بنا بود که در فلسفه شرق همه آرای گذشتگان پذیرفته شود، نه اثری از کتاب تهافت الفلاسفه غزالی یافت می شد و نه کتاب تهافت التهافت ابن رشد نگاشته می شد. البته باید توجه داشت که حکمای اسلامی علاوه بر نقدهای مستقیم بر آرای مخالفان به انتقاد غیرمستقیم نیز پرداخته اند. یعنی گاه با شرح و بیان نظریه خود به نقد دیدگاه های مخالف نیز پرداخته اند. برخی از متفکران ما به تاویل آرای دیگران پرداخته اند، چرا که گاه متفکری نتوانسته است آرای خود را با کلمات و اصطلاحات مناسب بیان کند، اما متفکر دیگری که به عمق نظر او پی برده است، توانسته است آرای وی را تفسیر صحیح کند. این کار فلاسفه گام مناسبی در راه کاهش دادن اختلافهای نظری بوده است. به علاوه در میان تحقیقهای علمی و فلسفی احترام به دیگران یک اصل انسانی تلقی می شود، البته در غرب هم اگر ما شخصیتی چون برتراند راسل را داریم که بی ملاحظه است و با وایتهد ماکس پلانگ هم روبه رو هستیم که انسانهای اخلاقی می باشند. 5- اینکه گفته می شود در فلسفه غرب به هنگام بحث از انسان و جهان تفکیک (آنچنان که هست) از (آنچنان که باید) توجه شده، اما در فلسفه اسلامی بر چنین تفکیکی تاکید نشده، مطلب درستی نیست، زیرا اولا نمی توان هستیها و بایستیهای انسان را از یکدیگر جدا نمود، چرا که حیات هر انسانی در مجموعه ای از بایستیها غوطه ور است. ثانیا این تفکیک بهانه ای است برای آنکه برخی به منفی ساختن اخلاق و مذهب که عوامل رشد روحی انسانهاست بپردازند. ثالثا بدون شناخت هستی انسان نمی توان در جهت به فعلیت رساندن ابعاد مثبت او، بایستیها را مطرح کرد این قانون نه شرق می شناسد و نه غرب. (نصری، عبدالله، علم و فلسفه از دیدگاه علامه جعفری، قبسات، ش 9-8، ص 136-135)
عنوان سوال:

مقایسه شیوه های تفکر مشرق زمین با مغرب زمین؟


پاسخ:

مقایسه شیوه های تفکر مشرق زمین با مغرب زمین؟

فلسفه مثل هر مفهوم عام دیگری، با افزودن قیودی بر آن، به شاخه ها و انواع گوناگونی، تقسیم می شود. از این رو می توانیم ملاکها و عوامل متعددی را برای تعدد و تکثر فلسفه بیابیم. یکی از تقسیمات فلسفه به اعتبار مناطق جغرافیایی است. یعنی آنچه که مورد لحاظ است تقسیم فلسفه به اعتبار مکان است. پیش فرض این تقسیم، تاثیرپذیری اندیشه و تفکر و به طور کلی، فعالیت آدمی در ساحت دانستنی ها، از محیط زندگی و اقلیم جغرافیایی است. تقسیم فلسفه به غرب و شرق و همین طور، فلسفه قاره ای و فلسفه جزیره (آنگلوآمریکن یا آنگلوساکسون ) به این اعتبار صورت گرفته است. فلسفه غرب ، شامل همه فلسفه هایی که منسوب به فلسفه یونان، روم و مصر باستان هستند، می شود و به نحوی ادامه آن فلسفه محسوب می شوند، و فلسفه دوره باستان بن مایه اصلی آن را بوجود آورده است . فلسفه شرق به فلسفه هایی گفته می شود که ریشه در سه کشور هند، چین و ژاپن دارد. متفکران برای هریک از این دو فلسفه ویژگیهایی قائل شده اند به گونه ای که آن دو را در مقابل یکدیگر قرار داده اند. در اینجا به چند ویژگی فلسفه شرق و غرب اشاره می کنیم :
1- یکی از تمایزات ابتدایی این دو فلسفه مربوط به بعد جغرافیایی و زمانی است که در مورد بعد جغرافیایی پیشتر گفتیم که فلسفه شرق زادگاهش با فلسفه غرب متفاوت است. اما فلسفه شرق و غرب افزون بر بعد جغرافیایی زادگاهشان، با فاصله زمانی قابل توجهی تحقق پیدا کرده اند. فلسفه غرب 2600 سال پیش پدید آمد و اولین فیلسوف غربی تالس ملطی(Tales) است که در شهر ملطیه، از شهرهای یونان باستان می زیسته است و پیروان او راملطیان می نامند. فلسفه شرق، 3200 سال پیش در مناطق یاد شده پدید آمد. لذا اولین نقطه افتراق میان این دو فلسفه را می توان مربوط به زمان و مکانشان دانست. اما از حیث محتوا و مسائل و روح حاکم بر اندیشه نیز میان این و فلسفه تفاوتهای جدی وجود دارد.( علیزاده، بیوک، فلسفه تطبیقی؛ مفهوم و قلمرو آن، نامه حکمت ، ش 1، ص 55-54) که در ادامه به آنها می پردازیم.
2 - فلسفه شرق به حقایق ماورای طبیعی توجه دارد، در حالی که فلسفه غرب بیشتر طبیعت گرا است و عینی تر از فلسفه شرق می باشد.
3 - فلسفه مشرق برای بررسی واقعیات هستی، اغلب از تعقل محض استفاده می کند، در حالی که فلسفه غرب به ویژه از رنسانس به بعد ، از حواس و ابزار دیگر شناخت ، بهره برداری می کند.
4- فلسفه شرق برای پیدا کردن اصول کلی که تفسیر کننده جهان باشد، بر اصول ماقبل تجربی توجه دارد، اما فلسفه غرب بیشتر به روش تجربی در این زمینه تاکید دارد.
5- فلسفه شرق کمتر به انتقاد از اصول و قواعد کلی می پردازد، در حالی که فلسفه غرب به نقد و تجدیدنظر درباره اصول و قواعد کلی فلسفی که از دورانهای گذشته برجای مانده می پردازد.
6 - فلسفه شرق در بحثهای مربوط به انسان و جهان به تفکیک، (آن چنانکه هست) ، از (آنچنان که باید) نمی پردازد اما فلسفه غرب بر این تفکیک اصرار می ورزد.( نصری، عبدالله، علم و فلسفه از دیدگاه علامه جعفری، قبسات، ش 8-9، ص 134)
7- فلسفه شرق در بنیاد خود وحدت گرا می باشد، حال آنکه کثرت گرایی از ویژگیهای بارز اندیشه فلسفی غرب است. از منظر این فلسفه، درعالم، موجودات کثیری هست که برخی جوهر برخی عرض، بعضی علت و بعضی معلول، پاره ای مادی و پاره ای مجرد هستند. تقسیمات اولیه و اساسی که در وجود شناسی مطرح می شد، مثل تقسیمات یاد شده، و تقسیمات دیگری مثل تقسیم وجود به واجب و ممکن، ذهنی، عینی و زبانی، تقسیم ممکنات و قالب بندی آنها در مقولات ده گانه و امثال آن، تجلی و تبلور کثرت گرایی پیش گفته هستند. حال آنکه در فلسفه شرق، کثرت امری موهوم تلقی می شود و از منظر این فلسفه آنچه واقعیت دارد امری واحد و یگانه است.
8- در فلسفه غرب با اینکه مسئله علیت، محرکه آرا است و از آغاز تا کنون فراز و نشیبهای فراوانی داشته و تقریرهای مختلفی از آن به عمل آمده است با این وجود اصل علیت در فلسفه غرب پذیرفته شده است. اما در فلسفه شرق، اصل علیت، از ریشه و بن، مورد انکار قرار گرفته است.
9- زمان هم مثل علیت باوجود تفسیرهای گوناگون که در فلسفه غرب پیدا کرده است، خواه این تفسیرها مربوط به ماهیت زمان باشد و خواه مربوط به نحوه واقعیت داشتن آن، اصل واقعیت زمان، هیچ گاه مورد انکار قرار نگرفت، اما در فلسفه شرق، زمان را امری موهوم می دانستند.
فلسفه اسلامی
در اینجا باید به نکته ای مهم توجه داشت که فلسفه اسلامی - باتوجه به تقسیم فلسفه به اعتبار مناطق جغرافیایی به غرب و شرق - دارای چه جایگاهی است؟ به عبارت دیگر فلسفه اسلامی جزو کدام یک از فلسفه ها به حساب می آید؟ آیا فلسفه اسلامی، فلسفه ای شرقی است یا غربی؟ اگر ما فلسفه اسلامی را شرقی بدانیم ، کما اینکه عده ای این تلقی را درست می دانند ، در این صورت فلسفه غرب مقابل فلسفه اسلامی قرار می گیرد و به این ترتیب فلسفه اسلامی یک فلسفه شرقی محسوب می گردد. اما اگر به پاره ای از ویژگیهای بالا (7-8-9) نظر داشته باشیم متوجه می گردیم که فلسفه اسلامی هم هریک از آن ویژگیهای ذکر شده را دارا است بدین صورت فلسفه اسلامی، فلسفه ای غربی است نه شرقی. اما روی سخن ما در این جا متوجه کسانی است که فلسفه اسلامی را جزو فلسفه های شرقی می دانند که به نظر می رسد توجیه معقولی ندارد، اما بدون علت نمی باشد زیرا در مراکز تعلیمی ما، فلسفه شرق آموزش داده نمی شود و تا این اواخر ما از فلسفه شرق چیز زیادی نمی دانستیم. به همین روی فلسفه اسلامی را منتسب به فلسفه های شرقی می کردند.

ما در اینجا بهتر می بینیم تقسیم بندی ذکر شده را نادیده بگیریم و تنها از دو فلسفه غربی البته با خصوصیات ذکر شده و فلسفه اسلامی سخن بگوییم :
1- شاید در ابتدا چنین به نظر آید که فلسفه اسلامی به حقایق غیرمادی توجه دارد و فلسفه غرب به ماده شناسی بیشتر می پردازد، اما باید توجه داشت که هرچند گرایش فلسفه غرب به طبیعت شناسی و روش تحققی از زمان فرانسیس بیکن شروع شد و تا جایی ادامه پیدا کرد که به عینی گرایی افراطی کشانده شد، اما همه متفکران غرب در این مسیر حرکت نکردند. در چند قرن اخیر صدها متفکر به ابعاد ماورای طبیعی جهان توجه کردند و هرگز طبیعت شناسی آنها موجب بی اعتنایی آنها به شناسایی واقعیات ماورای ماده نشد. متفکرانی چون اینشتین، ماکس پلانگ، برگسون و وایتهد که به مسائل بشری به نحو همه جانبه می نگرند، هم به طبیعت و هم به ماورای طبیعت توجه دارند.
2- گفتن اینکه روش فلسفه اسلامی تعقل محض است و روش فلسفه های غربی حواس، نشانه بی توجهی به سیر اندیشه در غرب است. اینکه در قرنهای اخیر در غرب به طبیعت شناسی توجه شده که قطعا روش آن تجربی است به جهت نیازی بوده که در آن سرزمین پیدا شده و اگر در شرق نیاز به بررسی خواص نباتات و نمودهای فیزیکی و عناصر شیمیایی احساس می شد، می بایست از روشهای تجربی استفاده می شد نه از قاعده الواحد. در دوران اولیه فرهنگ اسلامی که مسلمانان به طبیعت شناسی توجه نشان دادند، از روشهای تجربی بهره برداری بسیار کردند. کسانی مانند زکریای رازی در شیمی، ابن سینا در طب و ابن هیثم در مسائل مربوط به نور از حواس و ابزارهای آزمایشگاهی بهره برداری کردند. البته نه متفکران اسلامی و نه متفکران غربی به قواعد کلی فلسفی و ضرورت تجرید و کلی سازی عقلانی بی توجه نبوده اند، چرا که در غیر این صورت هرگز نمی توانستند قوانین طبیعی را از نظر نظم حاکم بر جهان هستی انتزاع نمایند.
3- این مطلب هم که فلسفه غرب بر مفاهیم و اصول کلی تاکید نمی ورزد اما فلسفه اسلامی به دنبال یافتن اصول کلی ، که تفسیر کننده جهان است ، می پردازد، قابل نقد است، چرا که در غرب مکتب تحققی (پوزیتویسم) که با طبقه بندی علوم و حاکمیت روش شناسی غربی، می خواست به فلسفه جنبه تحققی ببخشد با شکست مواجه شد و متفکران بسیاری در غرب به نقد اندیشه های آنها پرداختند و اصول کلی غیرتجربی را حاکم بر فلسفه خود ساختند. هیچ متفکری نمی تواند در کنار واقعیات حسی که با حواس و ابزار شناخت قابل شناسایی است یک سلسله اصول عقلی و واقعیاتی را که به جز مدد آن اصول قابل تحلیل نیست نپذیرد.
4- این مطلب هم که در فلسفه اسلامی نقد و تجدیدنظر وجود ندارد اما در فلسفه غرب انتقاد بر اصول و قواعد فلسفی گذشتگان وجود دارد، مطلب درستی نیست. در همه کتابهای فلسفی شرق، نقد اندیشه ها و آرای متفکران گذشته وجود دارد. متفکران اسلامی پیرو محض اصول و قواعد کلی فلسفی گذشتگان نبوده اند. برای مثال فارابی و ابن سینا برخی مطالب و قواعد فلسفی ارسطو و افلاطون را پذیرفته اند ولی هرگز مقلد آنها نبوده اند. در کتاب اسفار، ملاصدرا درباره بسیاری از اصول و قواعد فلاسفه بحث و بررسی کرده و آرای جدیدی ارائه داده است. اگر بنا بود که در فلسفه شرق همه آرای گذشتگان پذیرفته شود، نه اثری از کتاب تهافت الفلاسفه غزالی یافت می شد و نه کتاب تهافت التهافت ابن رشد نگاشته می شد. البته باید توجه داشت که حکمای اسلامی علاوه بر نقدهای مستقیم بر آرای مخالفان به انتقاد غیرمستقیم نیز پرداخته اند. یعنی گاه با شرح و بیان نظریه خود به نقد دیدگاه های مخالف نیز پرداخته اند. برخی از متفکران ما به تاویل آرای دیگران پرداخته اند، چرا که گاه متفکری نتوانسته است آرای خود را با کلمات و اصطلاحات مناسب بیان کند، اما متفکر دیگری که به عمق نظر او پی برده است، توانسته است آرای وی را تفسیر صحیح کند. این کار فلاسفه گام مناسبی در راه کاهش دادن اختلافهای نظری بوده است. به علاوه در میان تحقیقهای علمی و فلسفی احترام به دیگران یک اصل انسانی تلقی می شود، البته در غرب هم اگر ما شخصیتی چون برتراند راسل را داریم که بی ملاحظه است و با وایتهد ماکس پلانگ هم روبه رو هستیم که انسانهای اخلاقی می باشند.
5- اینکه گفته می شود در فلسفه غرب به هنگام بحث از انسان و جهان تفکیک (آنچنان که هست) از (آنچنان که باید) توجه شده، اما در فلسفه اسلامی بر چنین تفکیکی تاکید نشده، مطلب درستی نیست، زیرا اولا نمی توان هستیها و بایستیهای انسان را از یکدیگر جدا نمود، چرا که حیات هر انسانی در مجموعه ای از بایستیها غوطه ور است. ثانیا این تفکیک بهانه ای است برای آنکه برخی به منفی ساختن اخلاق و مذهب که عوامل رشد روحی انسانهاست بپردازند. ثالثا بدون شناخت هستی انسان نمی توان در جهت به فعلیت رساندن ابعاد مثبت او، بایستیها را مطرح کرد این قانون نه شرق می شناسد و نه غرب. (نصری، عبدالله، علم و فلسفه از دیدگاه علامه جعفری، قبسات، ش 9-8، ص 136-135)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین