کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید.
کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید. پیش فرض حضرت عالی را در اینکه کتاب تشیع صفوی- تشیع علوی ، نماد تفکر دانشگاه و کتاب شیعه در اسلام ، نماد تفکر حوزوی است ، نمی توان پذیرا شد. اینکه دکتر شریعتی شخصیّتی دانشگاهی و علّامه طباطبایی شخصیّتی حوزوی بود ، دلیل بر این نمی شود که حاصل تفکّرات آنها را هم محدود به حوزه ی حضورشان کنیم. شاهد این ادّعا که شیعه در اسلام نیز در دانشگاه حضور جدّی داشته و دارد ، این است که شهید مطهری و کتب وی در بین دانشگاهیان حضور جدّی دارد. و به جرأت می توان ادّعا نمود که اکثر تفکّرات شهید مطهری ، در حقیقت بسط و تفصیل تفکّرات علّامه طباطبایی است . افزون بر این چند عنوان از کتب علّامه طباطبایی جزء کتب درسی دانشگاه می باشند و بین اصحاب تحقیق دانشگاهی ، همواره کتاب شیعه در اسلام علّامه طباطبایی به عنوان یک منبع معتبر شناخته می شود در حالی که اصحاب تحقیق برای هیچکدام از کتب دکتر شریعتی ارزش منبع بودن قائل نیستند ؛ بلکه آنها را صرفاً اظهار نظرهای شخصی وی قلمداد می کنند. کتاب شیعه در اسلام بر خلاف ظاهر ساده ی آن ، کتابی است بسیار عمیق و نیازمند شرح و تفصیل ، امّا مفادّ این کتاب در ضمن کتب شهید مطهری و دهها متفکّر دیگر دائماً در دانشگاهها حضور داشته و دارد ؛ بخصوص در میان اصحاب فکر و نظر ، که نگاهشان به علّامه طباطبایی و شهید مطهری ، به عنوان روشنفکر انقلابی و محقّق و دانشمند می باشد ، ولی نگاهشان به دکتر شریعتی صرفاً به عنوان یک شخصیّت روشنفکر است که وجه امتیازش از دیگر روشنفکران غلبه ی بعد انقلابی و ضدّ استبدادی و ضد امپریالیستی اوست. 2 مقایسه ای تحلیلی بین این دو کتاب الف در کتاب شیعه در اسلام ، آنچه مورد استناد می باشد ، تاریخ قطعی مضبوط و ثبت شده است ؛ لذا اگر این کتاب را به دقّت ملاحظه فرمایید ، مشاهده می شود که نویسنده ی دانشمند آن برای هر ادّعای تاریخی ، سند مضبوط آن را هم ذکر می کند ؛ امّا در کتاب تشیع صفوی و تشیع علوی ، جناب شریعتی اوّلاً در اکثر مطالب سندی ذکر نمی کند ؛ لذا در این کتاب ایشان نیز مثل کتب دیگرشان کمتر می بینیم که به منبع معتبری اشاره شده باشد. ثانیاً گاه ریشه ی مطالب وی به تاریخ های غیر معتبر و مشهورات بین مردم غیر متخصّص بر می گردد. برای مثال ایشان وقتی در کتابهایشان به شخصیّت ابوذر غفاری اشاره می کنند همواره او را با عناوینی چون ( بدوی بیابان گرد ) یاد می کنند ، در حالی که ابوذر مطرح در منابع اسلامی چنین نبوده است. وی درباره ابوذر غفاری گفته است: (... یک عرب بدوی بی سواد صحرا گرد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) در حالی که طبق نقلهای موجود در کتب روایی شیعه ابوذر حتّی قبل از بعثت رسول الله (ص) نیز موحّد بوده ، از فرهنگ بسیار بالایی برخوردار بود . وی بعد از ایمان آوردن به رسول الله (ص) چند روز بیشتر در خدمت آن حضرت نبود و به دستور آن حضرت برای تبلیغ به میان قوم خود بازگشت و در مدینه به آن حضرت ملحق شد و با این حال از اصحاب برجسته به شمار می رود. حتّی در برخی نقلها آمده است که وی قبل از بعثت نماز می خوانده است. باز در نمونه ی دیگری وی جمله ای از ابوذر نقل می کند که آن جمله در هیچ کتاب معتبر روایی یا تاریخی یافت نشد ، وی از زبان ابوذر نقل می کند: (عجبت لمن لایجد قوتاً فی بیته و لایخرج علی الناس شاهراً سیفه!... : در عجبم از کسی که غذایی در خانه اش نمی یابد و چگونه با شمشیر برهنه بر مردم نمی شورد. ) ؛ این عبارت را ما در هیچ سندی ، چه معتبر و چه غیر معتبر نیافتیم و بعد از گشت فراوان آنچه یافتیم چنین بود: ( اشتهر عن الصحابی الجلیل ابی ذر قوله: عجبت لمن جاع ، کیف لایخرج شاهراً سیفه : در عجبم از کسی که گرسنه است ، که چگونه با شمشیر برهنه خروج نمی کند.) (فی ظلال القرآن ، ج4 ، ص284) ؛ البته خود همین ناقل نیز سندی برای مطلب فوق بیان نکرده و آن را به عنوان یک مطلب مشهور بین مردم نقل کرده. امّا تفاوت بین دو تعبیر برای اهل دقّت روشن است ؛ در نقل دکتر شریعتی خروج بر مردم آمده که کاری ضدّ اسلامی است ولی در نقل دیگر خروج است ، که ظهور در خروج بر ضدّ حکومکت جور دارد. ب در کتاب شیعه در اسلام ، حوادث تاریخی و اعتقادات شیعه به صورت منظّم و طبق اسناد تاریخی و کلامی ذکر می شوند ؛ ولی در کتاب دکتر شریعتی چنین نظمی مشاهده نمی شود. پ در کتاب شیعه در اسلام ، منطق و قواعد تحقیق به دقّت هر چه تمامتر رعایت می شود و از خطابه و مطالب تخیّلی و شعر گونه پرهیز می شود ؛ در حال که کتاب دکتر شریعی اساساً قالبی خطابی دارد و آنچه در آن کمتر به چشم می خورد رعایت اصول تحقیق علمی است. این مطلبی است که با مطالعه ی هر دو کتاب و مقایسه بین آنها به وضوح قابل درک است. چون در کتاب دکتر شریعتی اثر چندانی از ذکر منابع معتبر و جمع شواهد مضبوط و نتیجه گیری بی طرفانه از آنها دیده نمی شود. ایشان صرفاً مطالبی را بدون ذکر منبع آنها و بدون بررسی درستی یا نادرستی آن مطلب ذکر ، و در ادامه دست به نتیجه گیری می زند. ت در کتاب شیعه در اسلام ، اعتقادات شیعه از منابع اصیل آن و توسّط یک متخصّص تمام عیار علوم اسلامی بیان می شود ؛ که خود دکتر شریعتی نیز بر این علمیّت علّامه طباطبایی معترف است ، لذا در جایی او را با عناوین ( مدرس حکمت ، مفسّر قرآن ، سقراط عصر ، اقیانوس عظیم افکار و عواطف عمیق ، نماینده تاریخ و تمدّن عظیم اسلامی و ... ) یاد نموده و ستوده است. (ر.ک: کتاب بازگشت ، ص 104) ؛ در حالی که دکتر شریعتی ، اگر چه فرد کوشایی در مطالعه بود ولی نه خودش اسلام شناس حرفه ای و متخصّص علوم اسلامی است نه متخصّصین این علوم را به معنای واقعی کلمه جدّی می گیرد. ایشان ضمنا ارادت خاصّی به اسلام شناسان غربی نشان می دهد و افتخار می کند که شاگرد آنان بوده است ؛ ولی برخی از کسانی را که در متن و بطن اسلام بزرگ شده و تمام منابع اصیل و دست اوّل آن را مطالعه و تحصیل نموده اند ، آن چنان که باید به عنوان اسلام شناس ، قبول ندارد و آنها را به باد انتقاد می گیرد. وی وقتی می خواهد از اسلام شناس بودن خود دفاع نماید چنین می گوید: ( اصلاً تحصیل و تحقیق و تدریس و همه عمر حقیقی ام و تمام زندگی معنوی ام ، در همین سه رشته ی جامعه شناسی و فلسفه ی تاریخ و اسلام شناسی گذشته و می گذرد و در اینجا تلمّذ علمای بزرگ اسلامی کرده ام و در خارج چندین سال شاگر گورویچ و آرون جامعه شناس و پروفسور ماسینیون و ژاک برگ و برانشویگ هانری ماسه ی اسلام شناس بوده ام و طلبه وار درسشان را خوانده ام .) (بازگشت ، ص204) ؛ امّا سوال این است که این علمای بزرگ اسلام چه کسانی بوده اند و ایشان جز صرف و نحو و مقداری فقه و اصول مقدّماتی چه درسی در محضرشان خوانده است؟! اسلام شناس بزرگ قرن اخیر ، شهید مرتضی مطهری درباره ی کتاب اسلام شناسی ایشان فرموده اند: ( این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است. ) (استاد مطهری و روشنفکران ، ص34) ث کتاب شیعه در اسلام ، در بیان اعتقادات شیعه ، در حدّ خود جامع می باشد ؛ البته این کتاب نیز مثل باقی آثار علّامه طباطبایی بسیار فشرده و موجز بوده نیاز به شرح و بسط دارد. ولی کتاب دکتر شریعتی فاقد این مشخّصه بوده در آن تنها به ابعاد خاصّی پرداخته می شود و هدف ایشان این است که نشان دهد شیعه ی بعد از صفویّه غیر از شیعه ی قبل از صفویّه می باشد و استحاله ی بزرگی در آن رخ داده است. برای مثال در کتاب دکتر شریعتی چگونگی تکوّن شیعه و مبانی عقلی و شرعی امامت مورد توجّه قرار نمی گیرد. به انشعابات شیعه و علل پیدایش آنها توجّه نشده ، به منابع شیعه و معرّفی و بیان ارزش آنها و گردآورندگانشان پرداخته نشده ، سیر تطوّر شیعه ی جعفری در این کتاب دیده نمی شود ، جایگاه عقل و نقل و شهود و دیگر ابزارهای معرفت مورد توجّه واقع نشده ، به خداشناسی و نبوّت شناسی و معاد شناسی و دیگر مبانی نظری شیعه نیز پرداخت نشده است ؛ در حالی که همه ی این امور همراه با دهها مطلب ریز و درشت دیگر در کتاب به ظاهر کوچک شیعه در اسلام وجود دارند. ج در کتاب شیعه در اسلام ، هر جا نیاز به استدلال عقلی است ، محکمترین استدلالها بیان می شوند ولی دکتر شریعتی روشی خطابی را در پیش گرفته و نه تنها استدلال عقلی نمی کند بلکه به شدّت با فلاسفه و متکلّیمن که کارشان استدلالی نمودن اعتقادات دینی است مخالف می باشد. اساساً طبق تصریحاتی که دکتر شریعتی در برخی از کتب خود نموده ، اعتقادی به بحث استدلالی از اعتقادات ندارد ؛ و معتقد است ، اسلام را باید به گونه ای فهمید که مورد پذیرش روشنفکران باشد. ( بنگرید: بازگشت.. ، ص11 ) چ کتاب شیعه در اسلام ، کتابی است خالص و غیر التقاطی ؛ در حالی که در کتب دکتر شریعتی تفکّر التقاطی موج می زند.اسلام و تشیّعی که وی در صدد معرّفی آن می باشد ، ملغمه ای از اسلام ، مارکسیسم ، اگزیستانسیالیسم ، پراگماتیسم و سوسیالیسم می باشد. وی تا آنجا پیش می رود که شیعه خاصّ امیر مومنان مانند ابوذر غفاری را با چهره های مارکسیستی مقایسه می کند. وی در صفحه 142 کتاب بازگشت گفته است: (امّا در یک نهضت فکری و ایدئولوژیک اسلامی است که می بینیم یک عرب نیمه وحشی بادیه به نام جندب بن جناده ... پس از چندی شده است ابوذر غفاری ... یک عرب بدوی بی سواد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) ، ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235) ؛ ( خدا و پیامبر یک سوسیالیست مذهبی ، شباهتی با خدا و پیغمبر همکیشان غیر سوسیالیست خود ندارد. بلال و ابوذر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، همکیش هستند ، ولی چقدر فاصله است بین توحید بلال و ابوذر با آن دو نفر دیگر؟) (بازگشت ، ص247 و 248) ؛ ( من در اینجا به شدّت تحت تأثیر (نه معتقد) مکتب سوسیالیسم اخلاقی قرن 19 آلمان هستم که بر مبنای ایده آلیسم هگل ، مبارزه ی ضدّ بورژوازی خاصّی را آغاز کردند. ) (بازگشت ، ص272) ؛ امّا درباره گرایشات اگزیستانسیالیستی ، اومانیستی وی رجوع شود به کتاب بازگشت ، صفحات 17 ، 251 ، 400 ، 375 ، 395، 348 و 349 ح در کتاب شیعه در اسلام ، جهان بینی شیعه یک جهان بینی عامّ است که شامل دنیا و برزخ و آخرت می شود ، ولی مذهب تشیّعی که دکتر شریعتی در صدد بیان آن می باشد ، تنها به درد همین دنیای مادّی می خورد و اساساً برای او مذهب خوب ، مذهبی است که در راستای اهداف سوسیالیستی باشد و بتواند ابزار دست روشنفکر قرار گیرد. لذا در کتاب اثر جدیی از آخرت گرایی به چشم نمی خورد. خ کتاب شیعه در اسلام ، مذهب تشیّع را به عنوان یک سیستم پیوسته و زایا معرّفی می کند که برای اداره ی جامعه ، نظریّه ی حکومت و برنامه ی عملی دارد ؛ ولی تشیّع مورد نظر دکتر شریعتی تنها ابزاری است برای شوراندن مردم تا روشنفکران به وسیله ی آن اهداف خود را به پیش ببرد ؛ چرا که از نظر وی بعد از خاتمیّت ، وظیفه ی انبیاء بر عهده ی روشنفکران می باشد. وی در صفحه 151 کتاب بازگشت گفته است: ( در اسلام ، من خاتمیّت را به این معنی می فهمم که رسالتی را که تاکنون پیامبران ، در میان اقوام برعهده داشتند ، از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند. روشنفکرانی که نه دارنده ی اطّلاعاتی در یکی از شعبه های علوم اند ؛ بلکه متفکّرانی که از آن شعور نبوّت برخوردارند.) این فکر اگرچه به مذاق برخی خوش است ، ولی باید توجّه داشت که لبّ این کلام انکار مذهب شیعه می باشد ؛ چرا که در نگاه علمای شیعه همچون علّامه طباطبایی ، بعد از خاتمیّت ، جانشین نبی ، امام معصوم است نه روشنفکرانی که غرق در هزاران گونه خطا و اشتباهند. در کتب شریعتی تنها چیزی که چندان مورد توجّه نیست مساله ی امامت به معنی حقیقی آن و بخصوص امامت امام زمان (عج) می باشد ؛ لذا وی جای خالی انبیاء را نه با امام معصوم یا حاملان معارف آنها بلکه با روشنفکران پر می کند. وی وقتی هم که از ائمه (ع) یا از اصحاب آنها سخن می گوید ، از آنها چهره ای سوسیالیستی ترسیم می کند. د در کتاب شیعه در اسلام ، تفاسیری که از آیات و روایات داده می شود ، مبتنی بر اصول علم تفسیر می باشد و تفسیر کننده ی آنها بزرگترین مفسّر قرن حاضر و بلکه به تصریح برخی بزرگان علم تفسیر ، برجسته ترین مفسّر تمام اعصار و قرون می باشد؛ ولی تفاسیری که دکتر شریعتی از آیات و روایات ارائه می دهد ، مثل تفسیر حوادث تاریخی ، عمدتاً تفسیر به رأی و مطابق با آموزه های مارکسیستی بوده ، فرسخا به دور از منطق تفسیر صحیح می باشد. برای نمونه گفته است: ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235) در حالی که اوّلاً جامعه ای که فرعون در آن حکومت دارد نه بلعم باعور دارد و نه قارون ؛ این دو نفر در زمانی حضور دارند که حضرت موسی (ع) حاکمیّت جامعه را بر عهده دارد. ثانیاً طبق نقل قرآن کریم فرعون ادّعای خدایی داشت ؛ لذا خود را مقام مذهبی نیز می دانست ؛ بی شکّ قدرت اقتصادی هم در دست وی بود. ثالثاً در هیچ جای قرآن کریم ، بلعم باعور به عوان قدرت حاکمه مطرح نشده . رابعاً همین ( ناس ) که دکتر شریعتی آنها را در صف انبیاء قرار می دهد ، کمتر از فرعون و قارون و بلعم باعور ، در مقابل انبیاء مخالفت نکردند. لذا در آیات فراوانی ناس در مقابل انبیاء قرار گرفته اند ؛ در قرآن کریم آمده است: ( أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُون‌ ) ، ( اِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ ) ، ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین‌ ) ، ( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا ... ) و... . خامساً مگر انبیاء همواره قشر محروم و محکوم جامعه بوده اند؟! برخی از انبیاء بنی اسرائیل ، همچون حضرت داوود و حضرت سلیمان ، هم در رأس حکومت بودند ، هم بزرگترین ثروت زمین را دارا بودند ، هم مقام مذهبی بودند. لذا تفسیری که دکتر شریعتی از قرآن ارائه می کند تحت تأثیر افکار سوسیالیستی مارکس می باشد که این سه ضلع حاکمیّت را مطرح می ساخت. باز وی گفته است: ( من تفسیر عمیق آیه ی (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ) را در این سخن سارتر می بینم که : انسان ماهیّت و حقیقت خویش را در عمل می آفریند. ) (بازگشت ، ص251) این که این آیه از ساخته شدن حقیقت انسان به دست خودش سخن می گوید درست ؛ امّا نه به آن معنایی که ساتر می گوید. سارتر یک اگزیستانسیالیست ملحد می باشد که هیچ هویّت غیر مادّی برای انسان قائل نیست و اساساً نگاه او به انسان با نگاه الهی زمین تا آسمان تفاوت دارد. جالب این است که مشابه همین جمله ی سارتر ، ولی مبتنی بر جهان بینی اسلامی ، در کتب فلاسفه و عرفای مسلمان نیز وجود دارد ؛ ولی دکتر شریعتی روی شیفتگی خاصّی که نسبت به اگزیستانسیالیسم دارد ، استناد به سخن اگزیستانسیالیستها را مقدّم می دارد. اینها پاره ای از تفاوتها بود که بین این دو کتاب و بلکه بین تمام کتابهای دکتر شریعتی و کتابهای علّامه طباطبایی وجود دارد ؛ و البته تفاوتهای دیگری نیز قابل شناسایی است که به دست آوردن آنها مجالی وسع می طلبد.
عنوان سوال:

کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید.


پاسخ:

کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید.

پیش فرض حضرت عالی را در اینکه کتاب تشیع صفوی- تشیع علوی ، نماد تفکر دانشگاه و کتاب شیعه در اسلام ، نماد تفکر حوزوی است ، نمی توان پذیرا شد. اینکه دکتر شریعتی شخصیّتی دانشگاهی و علّامه طباطبایی شخصیّتی حوزوی بود ، دلیل بر این نمی شود که حاصل تفکّرات آنها را هم محدود به حوزه ی حضورشان کنیم. شاهد این ادّعا که شیعه در اسلام نیز در دانشگاه حضور جدّی داشته و دارد ، این است که شهید مطهری و کتب وی در بین دانشگاهیان حضور جدّی دارد. و به جرأت می توان ادّعا نمود که اکثر تفکّرات شهید مطهری ، در حقیقت بسط و تفصیل تفکّرات علّامه طباطبایی است . افزون بر این چند عنوان از کتب علّامه طباطبایی جزء کتب درسی دانشگاه می باشند و بین اصحاب تحقیق دانشگاهی ، همواره کتاب شیعه در اسلام علّامه طباطبایی به عنوان یک منبع معتبر شناخته می شود در حالی که اصحاب تحقیق برای هیچکدام از کتب دکتر شریعتی ارزش منبع بودن قائل نیستند ؛ بلکه آنها را صرفاً اظهار نظرهای شخصی وی قلمداد می کنند.
کتاب شیعه در اسلام بر خلاف ظاهر ساده ی آن ، کتابی است بسیار عمیق و نیازمند شرح و تفصیل ، امّا مفادّ این کتاب در ضمن کتب شهید مطهری و دهها متفکّر دیگر دائماً در دانشگاهها حضور داشته و دارد ؛ بخصوص در میان اصحاب فکر و نظر ، که نگاهشان به علّامه طباطبایی و شهید مطهری ، به عنوان روشنفکر انقلابی و محقّق و دانشمند می باشد ، ولی نگاهشان به دکتر شریعتی صرفاً به عنوان یک شخصیّت روشنفکر است که وجه امتیازش از دیگر روشنفکران غلبه ی بعد انقلابی و ضدّ استبدادی و ضد امپریالیستی اوست.
2 مقایسه ای تحلیلی بین این دو کتاب
الف در کتاب شیعه در اسلام ، آنچه مورد استناد می باشد ، تاریخ قطعی مضبوط و ثبت شده است ؛ لذا اگر این کتاب را به دقّت ملاحظه فرمایید ، مشاهده می شود که نویسنده ی دانشمند آن برای هر ادّعای تاریخی ، سند مضبوط آن را هم ذکر می کند ؛ امّا در کتاب تشیع صفوی و تشیع علوی ، جناب شریعتی اوّلاً در اکثر مطالب سندی ذکر نمی کند ؛ لذا در این کتاب ایشان نیز مثل کتب دیگرشان کمتر می بینیم که به منبع معتبری اشاره شده باشد. ثانیاً گاه ریشه ی مطالب وی به تاریخ های غیر معتبر و مشهورات بین مردم غیر متخصّص بر می گردد. برای مثال ایشان وقتی در کتابهایشان به شخصیّت ابوذر غفاری اشاره می کنند همواره او را با عناوینی چون ( بدوی بیابان گرد ) یاد می کنند ، در حالی که ابوذر مطرح در منابع اسلامی چنین نبوده است. وی درباره ابوذر غفاری گفته است: (... یک عرب بدوی بی سواد صحرا گرد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) در حالی که طبق نقلهای موجود در کتب روایی شیعه ابوذر حتّی قبل از بعثت رسول الله (ص) نیز موحّد بوده ، از فرهنگ بسیار بالایی برخوردار بود . وی بعد از ایمان آوردن به رسول الله (ص) چند روز بیشتر در خدمت آن حضرت نبود و به دستور آن حضرت برای تبلیغ به میان قوم خود بازگشت و در مدینه به آن حضرت ملحق شد و با این حال از اصحاب برجسته به شمار می رود. حتّی در برخی نقلها آمده است که وی قبل از بعثت نماز می خوانده است. باز در نمونه ی دیگری وی جمله ای از ابوذر نقل می کند که آن جمله در هیچ کتاب معتبر روایی یا تاریخی یافت نشد ، وی از زبان ابوذر نقل می کند: (عجبت لمن لایجد قوتاً فی بیته و لایخرج علی الناس شاهراً سیفه!... : در عجبم از کسی که غذایی در خانه اش نمی یابد و چگونه با شمشیر برهنه بر مردم نمی شورد. ) ؛ این عبارت را ما در هیچ سندی ، چه معتبر و چه غیر معتبر نیافتیم و بعد از گشت فراوان آنچه یافتیم چنین بود: ( اشتهر عن الصحابی الجلیل ابی ذر قوله: عجبت لمن جاع ، کیف لایخرج شاهراً سیفه : در عجبم از کسی که گرسنه است ، که چگونه با شمشیر برهنه خروج نمی کند.) (فی ظلال القرآن ، ج4 ، ص284) ؛ البته خود همین ناقل نیز سندی برای مطلب فوق بیان نکرده و آن را به عنوان یک مطلب مشهور بین مردم نقل کرده. امّا تفاوت بین دو تعبیر برای اهل دقّت روشن است ؛ در نقل دکتر شریعتی خروج بر مردم آمده که کاری ضدّ اسلامی است ولی در نقل دیگر خروج است ، که ظهور در خروج بر ضدّ حکومکت جور دارد.
ب در کتاب شیعه در اسلام ، حوادث تاریخی و اعتقادات شیعه به صورت منظّم و طبق اسناد تاریخی و کلامی ذکر می شوند ؛ ولی در کتاب دکتر شریعتی چنین نظمی مشاهده نمی شود.
پ در کتاب شیعه در اسلام ، منطق و قواعد تحقیق به دقّت هر چه تمامتر رعایت می شود و از خطابه و مطالب تخیّلی و شعر گونه پرهیز می شود ؛ در حال که کتاب دکتر شریعی اساساً قالبی خطابی دارد و آنچه در آن کمتر به چشم می خورد رعایت اصول تحقیق علمی است. این مطلبی است که با مطالعه ی هر دو کتاب و مقایسه بین آنها به وضوح قابل درک است. چون در کتاب دکتر شریعتی اثر چندانی از ذکر منابع معتبر و جمع شواهد مضبوط و نتیجه گیری بی طرفانه از آنها دیده نمی شود. ایشان صرفاً مطالبی را بدون ذکر منبع آنها و بدون بررسی درستی یا نادرستی آن مطلب ذکر ، و در ادامه دست به نتیجه گیری می زند.
ت در کتاب شیعه در اسلام ، اعتقادات شیعه از منابع اصیل آن و توسّط یک متخصّص تمام عیار علوم اسلامی بیان می شود ؛ که خود دکتر شریعتی نیز بر این علمیّت علّامه طباطبایی معترف است ، لذا در جایی او را با عناوین ( مدرس حکمت ، مفسّر قرآن ، سقراط عصر ، اقیانوس عظیم افکار و عواطف عمیق ، نماینده تاریخ و تمدّن عظیم اسلامی و ... ) یاد نموده و ستوده است. (ر.ک: کتاب بازگشت ، ص 104) ؛ در حالی که دکتر شریعتی ، اگر چه فرد کوشایی در مطالعه بود ولی نه خودش اسلام شناس حرفه ای و متخصّص علوم اسلامی است نه متخصّصین این علوم را به معنای واقعی کلمه جدّی می گیرد. ایشان ضمنا ارادت خاصّی به اسلام شناسان غربی نشان می دهد و افتخار می کند که شاگرد آنان بوده است ؛ ولی برخی از کسانی را که در متن و بطن اسلام بزرگ شده و تمام منابع اصیل و دست اوّل آن را مطالعه و تحصیل نموده اند ، آن چنان که باید به عنوان اسلام شناس ، قبول ندارد و آنها را به باد انتقاد می گیرد. وی وقتی می خواهد از اسلام شناس بودن خود دفاع نماید چنین می گوید: ( اصلاً تحصیل و تحقیق و تدریس و همه عمر حقیقی ام و تمام زندگی معنوی ام ، در همین سه رشته ی جامعه شناسی و فلسفه ی تاریخ و اسلام شناسی گذشته و می گذرد و در اینجا تلمّذ علمای بزرگ اسلامی کرده ام و در خارج چندین سال شاگر گورویچ و آرون جامعه شناس و پروفسور ماسینیون و ژاک برگ و برانشویگ هانری ماسه ی اسلام شناس بوده ام و طلبه وار درسشان را خوانده ام .) (بازگشت ، ص204) ؛ امّا سوال این است که این علمای بزرگ اسلام چه کسانی بوده اند و ایشان جز صرف و نحو و مقداری فقه و اصول مقدّماتی چه درسی در محضرشان خوانده است؟! اسلام شناس بزرگ قرن اخیر ، شهید مرتضی مطهری درباره ی کتاب اسلام شناسی ایشان فرموده اند: ( این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است. ) (استاد مطهری و روشنفکران ، ص34)
ث کتاب شیعه در اسلام ، در بیان اعتقادات شیعه ، در حدّ خود جامع می باشد ؛ البته این کتاب نیز مثل باقی آثار علّامه طباطبایی بسیار فشرده و موجز بوده نیاز به شرح و بسط دارد. ولی کتاب دکتر شریعتی فاقد این مشخّصه بوده در آن تنها به ابعاد خاصّی پرداخته می شود و هدف ایشان این است که نشان دهد شیعه ی بعد از صفویّه غیر از شیعه ی قبل از صفویّه می باشد و استحاله ی بزرگی در آن رخ داده است. برای مثال در کتاب دکتر شریعتی چگونگی تکوّن شیعه و مبانی عقلی و شرعی امامت مورد توجّه قرار نمی گیرد. به انشعابات شیعه و علل پیدایش آنها توجّه نشده ، به منابع شیعه و معرّفی و بیان ارزش آنها و گردآورندگانشان پرداخته نشده ، سیر تطوّر شیعه ی جعفری در این کتاب دیده نمی شود ، جایگاه عقل و نقل و شهود و دیگر ابزارهای معرفت مورد توجّه واقع نشده ، به خداشناسی و نبوّت شناسی و معاد شناسی و دیگر مبانی نظری شیعه نیز پرداخت نشده است ؛ در حالی که همه ی این امور همراه با دهها مطلب ریز و درشت دیگر در کتاب به ظاهر کوچک شیعه در اسلام وجود دارند.
ج در کتاب شیعه در اسلام ، هر جا نیاز به استدلال عقلی است ، محکمترین استدلالها بیان می شوند ولی دکتر شریعتی روشی خطابی را در پیش گرفته و نه تنها استدلال عقلی نمی کند بلکه به شدّت با فلاسفه و متکلّیمن که کارشان استدلالی نمودن اعتقادات دینی است مخالف می باشد. اساساً طبق تصریحاتی که دکتر شریعتی در برخی از کتب خود نموده ، اعتقادی به بحث استدلالی از اعتقادات ندارد ؛ و معتقد است ، اسلام را باید به گونه ای فهمید که مورد پذیرش روشنفکران باشد. ( بنگرید:
بازگشت.. ، ص11 )
چ کتاب شیعه در اسلام ، کتابی است خالص و غیر التقاطی ؛ در حالی که در کتب دکتر شریعتی تفکّر التقاطی موج می زند.اسلام و تشیّعی که وی در صدد معرّفی آن می باشد ، ملغمه ای از اسلام ، مارکسیسم ، اگزیستانسیالیسم ، پراگماتیسم و سوسیالیسم می باشد. وی تا آنجا پیش می رود که شیعه خاصّ امیر مومنان مانند ابوذر غفاری را با چهره های مارکسیستی مقایسه می کند. وی در صفحه 142 کتاب بازگشت گفته است: (امّا در یک نهضت فکری و ایدئولوژیک اسلامی است که می بینیم یک عرب نیمه وحشی بادیه به نام جندب بن جناده ... پس از چندی شده است ابوذر غفاری ... یک عرب بدوی بی سواد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) ، ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235) ؛ ( خدا و پیامبر یک سوسیالیست مذهبی ، شباهتی با خدا و پیغمبر همکیشان غیر سوسیالیست خود ندارد. بلال و ابوذر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، همکیش هستند ، ولی چقدر فاصله است بین توحید بلال و ابوذر با آن دو نفر دیگر؟) (بازگشت ، ص247 و 248) ؛ ( من در اینجا به شدّت تحت تأثیر (نه معتقد) مکتب سوسیالیسم اخلاقی قرن 19 آلمان هستم که بر مبنای ایده آلیسم هگل ، مبارزه ی ضدّ بورژوازی خاصّی را آغاز کردند. ) (بازگشت ، ص272) ؛ امّا درباره گرایشات اگزیستانسیالیستی ، اومانیستی وی رجوع شود به کتاب بازگشت ، صفحات 17 ، 251 ، 400 ، 375 ، 395، 348 و 349
ح در کتاب شیعه در اسلام ، جهان بینی شیعه یک جهان بینی عامّ است که شامل دنیا و برزخ و آخرت می شود ، ولی مذهب تشیّعی که دکتر شریعتی در صدد بیان آن می باشد ، تنها به درد همین دنیای مادّی می خورد و اساساً برای او مذهب خوب ، مذهبی است که در راستای اهداف سوسیالیستی باشد و بتواند ابزار دست روشنفکر قرار گیرد. لذا در کتاب اثر جدیی از آخرت گرایی به چشم نمی خورد.
خ کتاب شیعه در اسلام ، مذهب تشیّع را به عنوان یک سیستم پیوسته و زایا معرّفی می کند که برای اداره ی جامعه ، نظریّه ی حکومت و برنامه ی عملی دارد ؛ ولی تشیّع مورد نظر دکتر شریعتی تنها ابزاری است برای شوراندن مردم تا روشنفکران به وسیله ی آن اهداف خود را به پیش ببرد ؛ چرا که از نظر وی بعد از خاتمیّت ، وظیفه ی انبیاء بر عهده ی روشنفکران می باشد. وی در صفحه 151 کتاب بازگشت گفته است: ( در اسلام ، من خاتمیّت را به این معنی می فهمم که رسالتی را که تاکنون پیامبران ، در میان اقوام برعهده داشتند ، از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند. روشنفکرانی که نه دارنده ی اطّلاعاتی در یکی از شعبه های علوم اند ؛ بلکه متفکّرانی که از آن شعور نبوّت برخوردارند.) این فکر اگرچه به مذاق برخی خوش است ، ولی باید توجّه داشت که لبّ این کلام انکار مذهب شیعه می باشد ؛ چرا که در نگاه علمای شیعه همچون علّامه طباطبایی ، بعد از خاتمیّت ، جانشین نبی ، امام معصوم است نه روشنفکرانی که غرق در هزاران گونه خطا و اشتباهند. در کتب شریعتی تنها چیزی که چندان مورد توجّه نیست مساله ی امامت به معنی حقیقی آن و بخصوص امامت امام زمان (عج) می باشد ؛ لذا وی جای خالی انبیاء را نه با امام معصوم یا حاملان معارف آنها بلکه با روشنفکران پر می کند. وی وقتی هم که از ائمه (ع) یا از اصحاب آنها سخن می گوید ، از آنها چهره ای سوسیالیستی ترسیم می کند.
د در کتاب شیعه در اسلام ، تفاسیری که از آیات و روایات داده می شود ، مبتنی بر اصول علم تفسیر می باشد و تفسیر کننده ی آنها بزرگترین مفسّر قرن حاضر و بلکه به تصریح برخی بزرگان علم تفسیر ، برجسته ترین مفسّر تمام اعصار و قرون می باشد؛ ولی تفاسیری که دکتر شریعتی از آیات و روایات ارائه می دهد ، مثل تفسیر حوادث تاریخی ، عمدتاً تفسیر به رأی و مطابق با آموزه های مارکسیستی بوده ، فرسخا به دور از منطق تفسیر صحیح می باشد. برای نمونه گفته است: ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235)
در حالی که اوّلاً جامعه ای که فرعون در آن حکومت دارد نه بلعم باعور دارد و نه قارون ؛ این دو نفر در زمانی حضور دارند که حضرت موسی (ع) حاکمیّت جامعه را بر عهده دارد. ثانیاً طبق نقل قرآن کریم فرعون ادّعای خدایی داشت ؛ لذا خود را مقام مذهبی نیز می دانست ؛ بی شکّ قدرت اقتصادی هم در دست وی بود. ثالثاً در هیچ جای قرآن کریم ، بلعم باعور به عوان قدرت حاکمه مطرح نشده . رابعاً همین ( ناس ) که دکتر شریعتی آنها را در صف انبیاء قرار می دهد ، کمتر از فرعون و قارون و بلعم باعور ، در مقابل انبیاء مخالفت نکردند. لذا در آیات فراوانی ناس در مقابل انبیاء قرار گرفته اند ؛ در قرآن کریم آمده است: ( أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُون‌ ) ، ( اِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ ) ، ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین‌ ) ، ( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا ... ) و... . خامساً مگر انبیاء همواره قشر محروم و محکوم جامعه بوده اند؟! برخی از انبیاء بنی اسرائیل ، همچون حضرت داوود و حضرت سلیمان ، هم در رأس حکومت بودند ، هم بزرگترین ثروت زمین را دارا بودند ، هم مقام مذهبی بودند. لذا تفسیری که دکتر شریعتی از قرآن ارائه می کند تحت تأثیر افکار سوسیالیستی مارکس می باشد که این سه ضلع حاکمیّت را مطرح می ساخت.
باز وی گفته است: ( من تفسیر عمیق آیه ی (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ) را در این سخن سارتر می بینم که : انسان ماهیّت و حقیقت خویش را در عمل می آفریند. ) (بازگشت ، ص251)
این که این آیه از ساخته شدن حقیقت انسان به دست خودش سخن می گوید درست ؛ امّا نه به آن معنایی که ساتر می گوید. سارتر یک اگزیستانسیالیست ملحد می باشد که هیچ هویّت غیر مادّی برای انسان قائل نیست و اساساً نگاه او به انسان با نگاه الهی زمین تا آسمان تفاوت دارد. جالب این است که مشابه همین جمله ی سارتر ، ولی مبتنی بر جهان بینی اسلامی ، در کتب فلاسفه و عرفای مسلمان نیز وجود دارد ؛ ولی دکتر شریعتی روی شیفتگی خاصّی که نسبت به اگزیستانسیالیسم دارد ، استناد به سخن اگزیستانسیالیستها را مقدّم می دارد.
اینها پاره ای از تفاوتها بود که بین این دو کتاب و بلکه بین تمام کتابهای دکتر شریعتی و کتابهای علّامه طباطبایی وجود دارد ؛ و البته تفاوتهای دیگری نیز قابل شناسایی است که به دست آوردن آنها مجالی وسع می طلبد.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین