کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید. پیش فرض حضرت عالی را در اینکه کتاب تشیع صفوی- تشیع علوی ، نماد تفکر دانشگاه و کتاب شیعه در اسلام ، نماد تفکر حوزوی است ، نمی توان پذیرا شد. اینکه دکتر شریعتی شخصیّتی دانشگاهی و علّامه طباطبایی شخصیّتی حوزوی بود ، دلیل بر این نمی شود که حاصل تفکّرات آنها را هم محدود به حوزه ی حضورشان کنیم. شاهد این ادّعا که شیعه در اسلام نیز در دانشگاه حضور جدّی داشته و دارد ، این است که شهید مطهری و کتب وی در بین دانشگاهیان حضور جدّی دارد. و به جرأت می توان ادّعا نمود که اکثر تفکّرات شهید مطهری ، در حقیقت بسط و تفصیل تفکّرات علّامه طباطبایی است . افزون بر این چند عنوان از کتب علّامه طباطبایی جزء کتب درسی دانشگاه می باشند و بین اصحاب تحقیق دانشگاهی ، همواره کتاب شیعه در اسلام علّامه طباطبایی به عنوان یک منبع معتبر شناخته می شود در حالی که اصحاب تحقیق برای هیچکدام از کتب دکتر شریعتی ارزش منبع بودن قائل نیستند ؛ بلکه آنها را صرفاً اظهار نظرهای شخصی وی قلمداد می کنند. کتاب شیعه در اسلام بر خلاف ظاهر ساده ی آن ، کتابی است بسیار عمیق و نیازمند شرح و تفصیل ، امّا مفادّ این کتاب در ضمن کتب شهید مطهری و دهها متفکّر دیگر دائماً در دانشگاهها حضور داشته و دارد ؛ بخصوص در میان اصحاب فکر و نظر ، که نگاهشان به علّامه طباطبایی و شهید مطهری ، به عنوان روشنفکر انقلابی و محقّق و دانشمند می باشد ، ولی نگاهشان به دکتر شریعتی صرفاً به عنوان یک شخصیّت روشنفکر است که وجه امتیازش از دیگر روشنفکران غلبه ی بعد انقلابی و ضدّ استبدادی و ضد امپریالیستی اوست. 2 مقایسه ای تحلیلی بین این دو کتاب الف در کتاب شیعه در اسلام ، آنچه مورد استناد می باشد ، تاریخ قطعی مضبوط و ثبت شده است ؛ لذا اگر این کتاب را به دقّت ملاحظه فرمایید ، مشاهده می شود که نویسنده ی دانشمند آن برای هر ادّعای تاریخی ، سند مضبوط آن را هم ذکر می کند ؛ امّا در کتاب تشیع صفوی و تشیع علوی ، جناب شریعتی اوّلاً در اکثر مطالب سندی ذکر نمی کند ؛ لذا در این کتاب ایشان نیز مثل کتب دیگرشان کمتر می بینیم که به منبع معتبری اشاره شده باشد. ثانیاً گاه ریشه ی مطالب وی به تاریخ های غیر معتبر و مشهورات بین مردم غیر متخصّص بر می گردد. برای مثال ایشان وقتی در کتابهایشان به شخصیّت ابوذر غفاری اشاره می کنند همواره او را با عناوینی چون ( بدوی بیابان گرد ) یاد می کنند ، در حالی که ابوذر مطرح در منابع اسلامی چنین نبوده است. وی درباره ابوذر غفاری گفته است: (... یک عرب بدوی بی سواد صحرا گرد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) در حالی که طبق نقلهای موجود در کتب روایی شیعه ابوذر حتّی قبل از بعثت رسول الله (ص) نیز موحّد بوده ، از فرهنگ بسیار بالایی برخوردار بود . وی بعد از ایمان آوردن به رسول الله (ص) چند روز بیشتر در خدمت آن حضرت نبود و به دستور آن حضرت برای تبلیغ به میان قوم خود بازگشت و در مدینه به آن حضرت ملحق شد و با این حال از اصحاب برجسته به شمار می رود. حتّی در برخی نقلها آمده است که وی قبل از بعثت نماز می خوانده است. باز در نمونه ی دیگری وی جمله ای از ابوذر نقل می کند که آن جمله در هیچ کتاب معتبر روایی یا تاریخی یافت نشد ، وی از زبان ابوذر نقل می کند: (عجبت لمن لایجد قوتاً فی بیته و لایخرج علی الناس شاهراً سیفه!... : در عجبم از کسی که غذایی در خانه اش نمی یابد و چگونه با شمشیر برهنه بر مردم نمی شورد. ) ؛ این عبارت را ما در هیچ سندی ، چه معتبر و چه غیر معتبر نیافتیم و بعد از گشت فراوان آنچه یافتیم چنین بود: ( اشتهر عن الصحابی الجلیل ابی ذر قوله: عجبت لمن جاع ، کیف لایخرج شاهراً سیفه : در عجبم از کسی که گرسنه است ، که چگونه با شمشیر برهنه خروج نمی کند.) (فی ظلال القرآن ، ج4 ، ص284) ؛ البته خود همین ناقل نیز سندی برای مطلب فوق بیان نکرده و آن را به عنوان یک مطلب مشهور بین مردم نقل کرده. امّا تفاوت بین دو تعبیر برای اهل دقّت روشن است ؛ در نقل دکتر شریعتی خروج بر مردم آمده که کاری ضدّ اسلامی است ولی در نقل دیگر خروج است ، که ظهور در خروج بر ضدّ حکومکت جور دارد. ب در کتاب شیعه در اسلام ، حوادث تاریخی و اعتقادات شیعه به صورت منظّم و طبق اسناد تاریخی و کلامی ذکر می شوند ؛ ولی در کتاب دکتر شریعتی چنین نظمی مشاهده نمی شود. پ در کتاب شیعه در اسلام ، منطق و قواعد تحقیق به دقّت هر چه تمامتر رعایت می شود و از خطابه و مطالب تخیّلی و شعر گونه پرهیز می شود ؛ در حال که کتاب دکتر شریعی اساساً قالبی خطابی دارد و آنچه در آن کمتر به چشم می خورد رعایت اصول تحقیق علمی است. این مطلبی است که با مطالعه ی هر دو کتاب و مقایسه بین آنها به وضوح قابل درک است. چون در کتاب دکتر شریعتی اثر چندانی از ذکر منابع معتبر و جمع شواهد مضبوط و نتیجه گیری بی طرفانه از آنها دیده نمی شود. ایشان صرفاً مطالبی را بدون ذکر منبع آنها و بدون بررسی درستی یا نادرستی آن مطلب ذکر ، و در ادامه دست به نتیجه گیری می زند. ت در کتاب شیعه در اسلام ، اعتقادات شیعه از منابع اصیل آن و توسّط یک متخصّص تمام عیار علوم اسلامی بیان می شود ؛ که خود دکتر شریعتی نیز بر این علمیّت علّامه طباطبایی معترف است ، لذا در جایی او را با عناوین ( مدرس حکمت ، مفسّر قرآن ، سقراط عصر ، اقیانوس عظیم افکار و عواطف عمیق ، نماینده تاریخ و تمدّن عظیم اسلامی و ... ) یاد نموده و ستوده است. (ر.ک: کتاب بازگشت ، ص 104) ؛ در حالی که دکتر شریعتی ، اگر چه فرد کوشایی در مطالعه بود ولی نه خودش اسلام شناس حرفه ای و متخصّص علوم اسلامی است نه متخصّصین این علوم را به معنای واقعی کلمه جدّی می گیرد. ایشان ضمنا ارادت خاصّی به اسلام شناسان غربی نشان می دهد و افتخار می کند که شاگرد آنان بوده است ؛ ولی برخی از کسانی را که در متن و بطن اسلام بزرگ شده و تمام منابع اصیل و دست اوّل آن را مطالعه و تحصیل نموده اند ، آن چنان که باید به عنوان اسلام شناس ، قبول ندارد و آنها را به باد انتقاد می گیرد. وی وقتی می خواهد از اسلام شناس بودن خود دفاع نماید چنین می گوید: ( اصلاً تحصیل و تحقیق و تدریس و همه عمر حقیقی ام و تمام زندگی معنوی ام ، در همین سه رشته ی جامعه شناسی و فلسفه ی تاریخ و اسلام شناسی گذشته و می گذرد و در اینجا تلمّذ علمای بزرگ اسلامی کرده ام و در خارج چندین سال شاگر گورویچ و آرون جامعه شناس و پروفسور ماسینیون و ژاک برگ و برانشویگ هانری ماسه ی اسلام شناس بوده ام و طلبه وار درسشان را خوانده ام .) (بازگشت ، ص204) ؛ امّا سوال این است که این علمای بزرگ اسلام چه کسانی بوده اند و ایشان جز صرف و نحو و مقداری فقه و اصول مقدّماتی چه درسی در محضرشان خوانده است؟! اسلام شناس بزرگ قرن اخیر ، شهید مرتضی مطهری درباره ی کتاب اسلام شناسی ایشان فرموده اند: ( این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است. ) (استاد مطهری و روشنفکران ، ص34) ث کتاب شیعه در اسلام ، در بیان اعتقادات شیعه ، در حدّ خود جامع می باشد ؛ البته این کتاب نیز مثل باقی آثار علّامه طباطبایی بسیار فشرده و موجز بوده نیاز به شرح و بسط دارد. ولی کتاب دکتر شریعتی فاقد این مشخّصه بوده در آن تنها به ابعاد خاصّی پرداخته می شود و هدف ایشان این است که نشان دهد شیعه ی بعد از صفویّه غیر از شیعه ی قبل از صفویّه می باشد و استحاله ی بزرگی در آن رخ داده است. برای مثال در کتاب دکتر شریعتی چگونگی تکوّن شیعه و مبانی عقلی و شرعی امامت مورد توجّه قرار نمی گیرد. به انشعابات شیعه و علل پیدایش آنها توجّه نشده ، به منابع شیعه و معرّفی و بیان ارزش آنها و گردآورندگانشان پرداخته نشده ، سیر تطوّر شیعه ی جعفری در این کتاب دیده نمی شود ، جایگاه عقل و نقل و شهود و دیگر ابزارهای معرفت مورد توجّه واقع نشده ، به خداشناسی و نبوّت شناسی و معاد شناسی و دیگر مبانی نظری شیعه نیز پرداخت نشده است ؛ در حالی که همه ی این امور همراه با دهها مطلب ریز و درشت دیگر در کتاب به ظاهر کوچک شیعه در اسلام وجود دارند. ج در کتاب شیعه در اسلام ، هر جا نیاز به استدلال عقلی است ، محکمترین استدلالها بیان می شوند ولی دکتر شریعتی روشی خطابی را در پیش گرفته و نه تنها استدلال عقلی نمی کند بلکه به شدّت با فلاسفه و متکلّیمن که کارشان استدلالی نمودن اعتقادات دینی است مخالف می باشد. اساساً طبق تصریحاتی که دکتر شریعتی در برخی از کتب خود نموده ، اعتقادی به بحث استدلالی از اعتقادات ندارد ؛ و معتقد است ، اسلام را باید به گونه ای فهمید که مورد پذیرش روشنفکران باشد. ( بنگرید: بازگشت.. ، ص11 ) چ کتاب شیعه در اسلام ، کتابی است خالص و غیر التقاطی ؛ در حالی که در کتب دکتر شریعتی تفکّر التقاطی موج می زند.اسلام و تشیّعی که وی در صدد معرّفی آن می باشد ، ملغمه ای از اسلام ، مارکسیسم ، اگزیستانسیالیسم ، پراگماتیسم و سوسیالیسم می باشد. وی تا آنجا پیش می رود که شیعه خاصّ امیر مومنان مانند ابوذر غفاری را با چهره های مارکسیستی مقایسه می کند. وی در صفحه 142 کتاب بازگشت گفته است: (امّا در یک نهضت فکری و ایدئولوژیک اسلامی است که می بینیم یک عرب نیمه وحشی بادیه به نام جندب بن جناده ... پس از چندی شده است ابوذر غفاری ... یک عرب بدوی بی سواد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) ، ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235) ؛ ( خدا و پیامبر یک سوسیالیست مذهبی ، شباهتی با خدا و پیغمبر همکیشان غیر سوسیالیست خود ندارد. بلال و ابوذر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، همکیش هستند ، ولی چقدر فاصله است بین توحید بلال و ابوذر با آن دو نفر دیگر؟) (بازگشت ، ص247 و 248) ؛ ( من در اینجا به شدّت تحت تأثیر (نه معتقد) مکتب سوسیالیسم اخلاقی قرن 19 آلمان هستم که بر مبنای ایده آلیسم هگل ، مبارزه ی ضدّ بورژوازی خاصّی را آغاز کردند. ) (بازگشت ، ص272) ؛ امّا درباره گرایشات اگزیستانسیالیستی ، اومانیستی وی رجوع شود به کتاب بازگشت ، صفحات 17 ، 251 ، 400 ، 375 ، 395، 348 و 349 ح در کتاب شیعه در اسلام ، جهان بینی شیعه یک جهان بینی عامّ است که شامل دنیا و برزخ و آخرت می شود ، ولی مذهب تشیّعی که دکتر شریعتی در صدد بیان آن می باشد ، تنها به درد همین دنیای مادّی می خورد و اساساً برای او مذهب خوب ، مذهبی است که در راستای اهداف سوسیالیستی باشد و بتواند ابزار دست روشنفکر قرار گیرد. لذا در کتاب اثر جدیی از آخرت گرایی به چشم نمی خورد. خ کتاب شیعه در اسلام ، مذهب تشیّع را به عنوان یک سیستم پیوسته و زایا معرّفی می کند که برای اداره ی جامعه ، نظریّه ی حکومت و برنامه ی عملی دارد ؛ ولی تشیّع مورد نظر دکتر شریعتی تنها ابزاری است برای شوراندن مردم تا روشنفکران به وسیله ی آن اهداف خود را به پیش ببرد ؛ چرا که از نظر وی بعد از خاتمیّت ، وظیفه ی انبیاء بر عهده ی روشنفکران می باشد. وی در صفحه 151 کتاب بازگشت گفته است: ( در اسلام ، من خاتمیّت را به این معنی می فهمم که رسالتی را که تاکنون پیامبران ، در میان اقوام برعهده داشتند ، از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند. روشنفکرانی که نه دارنده ی اطّلاعاتی در یکی از شعبه های علوم اند ؛ بلکه متفکّرانی که از آن شعور نبوّت برخوردارند.) این فکر اگرچه به مذاق برخی خوش است ، ولی باید توجّه داشت که لبّ این کلام انکار مذهب شیعه می باشد ؛ چرا که در نگاه علمای شیعه همچون علّامه طباطبایی ، بعد از خاتمیّت ، جانشین نبی ، امام معصوم است نه روشنفکرانی که غرق در هزاران گونه خطا و اشتباهند. در کتب شریعتی تنها چیزی که چندان مورد توجّه نیست مساله ی امامت به معنی حقیقی آن و بخصوص امامت امام زمان (عج) می باشد ؛ لذا وی جای خالی انبیاء را نه با امام معصوم یا حاملان معارف آنها بلکه با روشنفکران پر می کند. وی وقتی هم که از ائمه (ع) یا از اصحاب آنها سخن می گوید ، از آنها چهره ای سوسیالیستی ترسیم می کند. د در کتاب شیعه در اسلام ، تفاسیری که از آیات و روایات داده می شود ، مبتنی بر اصول علم تفسیر می باشد و تفسیر کننده ی آنها بزرگترین مفسّر قرن حاضر و بلکه به تصریح برخی بزرگان علم تفسیر ، برجسته ترین مفسّر تمام اعصار و قرون می باشد؛ ولی تفاسیری که دکتر شریعتی از آیات و روایات ارائه می دهد ، مثل تفسیر حوادث تاریخی ، عمدتاً تفسیر به رأی و مطابق با آموزه های مارکسیستی بوده ، فرسخا به دور از منطق تفسیر صحیح می باشد. برای نمونه گفته است: ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235) در حالی که اوّلاً جامعه ای که فرعون در آن حکومت دارد نه بلعم باعور دارد و نه قارون ؛ این دو نفر در زمانی حضور دارند که حضرت موسی (ع) حاکمیّت جامعه را بر عهده دارد. ثانیاً طبق نقل قرآن کریم فرعون ادّعای خدایی داشت ؛ لذا خود را مقام مذهبی نیز می دانست ؛ بی شکّ قدرت اقتصادی هم در دست وی بود. ثالثاً در هیچ جای قرآن کریم ، بلعم باعور به عوان قدرت حاکمه مطرح نشده . رابعاً همین ( ناس ) که دکتر شریعتی آنها را در صف انبیاء قرار می دهد ، کمتر از فرعون و قارون و بلعم باعور ، در مقابل انبیاء مخالفت نکردند. لذا در آیات فراوانی ناس در مقابل انبیاء قرار گرفته اند ؛ در قرآن کریم آمده است: ( أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُون ) ، ( اِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ ) ، ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین ) ، ( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا ... ) و... . خامساً مگر انبیاء همواره قشر محروم و محکوم جامعه بوده اند؟! برخی از انبیاء بنی اسرائیل ، همچون حضرت داوود و حضرت سلیمان ، هم در رأس حکومت بودند ، هم بزرگترین ثروت زمین را دارا بودند ، هم مقام مذهبی بودند. لذا تفسیری که دکتر شریعتی از قرآن ارائه می کند تحت تأثیر افکار سوسیالیستی مارکس می باشد که این سه ضلع حاکمیّت را مطرح می ساخت. باز وی گفته است: ( من تفسیر عمیق آیه ی (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ) را در این سخن سارتر می بینم که : انسان ماهیّت و حقیقت خویش را در عمل می آفریند. ) (بازگشت ، ص251) این که این آیه از ساخته شدن حقیقت انسان به دست خودش سخن می گوید درست ؛ امّا نه به آن معنایی که ساتر می گوید. سارتر یک اگزیستانسیالیست ملحد می باشد که هیچ هویّت غیر مادّی برای انسان قائل نیست و اساساً نگاه او به انسان با نگاه الهی زمین تا آسمان تفاوت دارد. جالب این است که مشابه همین جمله ی سارتر ، ولی مبتنی بر جهان بینی اسلامی ، در کتب فلاسفه و عرفای مسلمان نیز وجود دارد ؛ ولی دکتر شریعتی روی شیفتگی خاصّی که نسبت به اگزیستانسیالیسم دارد ، استناد به سخن اگزیستانسیالیستها را مقدّم می دارد. اینها پاره ای از تفاوتها بود که بین این دو کتاب و بلکه بین تمام کتابهای دکتر شریعتی و کتابهای علّامه طباطبایی وجود دارد ؛ و البته تفاوتهای دیگری نیز قابل شناسایی است که به دست آوردن آنها مجالی وسع می طلبد.
کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید.
کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید.
پیش فرض حضرت عالی را در اینکه کتاب تشیع صفوی- تشیع علوی ، نماد تفکر دانشگاه و کتاب شیعه در اسلام ، نماد تفکر حوزوی است ، نمی توان پذیرا شد. اینکه دکتر شریعتی شخصیّتی دانشگاهی و علّامه طباطبایی شخصیّتی حوزوی بود ، دلیل بر این نمی شود که حاصل تفکّرات آنها را هم محدود به حوزه ی حضورشان کنیم. شاهد این ادّعا که شیعه در اسلام نیز در دانشگاه حضور جدّی داشته و دارد ، این است که شهید مطهری و کتب وی در بین دانشگاهیان حضور جدّی دارد. و به جرأت می توان ادّعا نمود که اکثر تفکّرات شهید مطهری ، در حقیقت بسط و تفصیل تفکّرات علّامه طباطبایی است . افزون بر این چند عنوان از کتب علّامه طباطبایی جزء کتب درسی دانشگاه می باشند و بین اصحاب تحقیق دانشگاهی ، همواره کتاب شیعه در اسلام علّامه طباطبایی به عنوان یک منبع معتبر شناخته می شود در حالی که اصحاب تحقیق برای هیچکدام از کتب دکتر شریعتی ارزش منبع بودن قائل نیستند ؛ بلکه آنها را صرفاً اظهار نظرهای شخصی وی قلمداد می کنند.
کتاب شیعه در اسلام بر خلاف ظاهر ساده ی آن ، کتابی است بسیار عمیق و نیازمند شرح و تفصیل ، امّا مفادّ این کتاب در ضمن کتب شهید مطهری و دهها متفکّر دیگر دائماً در دانشگاهها حضور داشته و دارد ؛ بخصوص در میان اصحاب فکر و نظر ، که نگاهشان به علّامه طباطبایی و شهید مطهری ، به عنوان روشنفکر انقلابی و محقّق و دانشمند می باشد ، ولی نگاهشان به دکتر شریعتی صرفاً به عنوان یک شخصیّت روشنفکر است که وجه امتیازش از دیگر روشنفکران غلبه ی بعد انقلابی و ضدّ استبدادی و ضد امپریالیستی اوست.
2 مقایسه ای تحلیلی بین این دو کتاب
الف در کتاب شیعه در اسلام ، آنچه مورد استناد می باشد ، تاریخ قطعی مضبوط و ثبت شده است ؛ لذا اگر این کتاب را به دقّت ملاحظه فرمایید ، مشاهده می شود که نویسنده ی دانشمند آن برای هر ادّعای تاریخی ، سند مضبوط آن را هم ذکر می کند ؛ امّا در کتاب تشیع صفوی و تشیع علوی ، جناب شریعتی اوّلاً در اکثر مطالب سندی ذکر نمی کند ؛ لذا در این کتاب ایشان نیز مثل کتب دیگرشان کمتر می بینیم که به منبع معتبری اشاره شده باشد. ثانیاً گاه ریشه ی مطالب وی به تاریخ های غیر معتبر و مشهورات بین مردم غیر متخصّص بر می گردد. برای مثال ایشان وقتی در کتابهایشان به شخصیّت ابوذر غفاری اشاره می کنند همواره او را با عناوینی چون ( بدوی بیابان گرد ) یاد می کنند ، در حالی که ابوذر مطرح در منابع اسلامی چنین نبوده است. وی درباره ابوذر غفاری گفته است: (... یک عرب بدوی بی سواد صحرا گرد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) در حالی که طبق نقلهای موجود در کتب روایی شیعه ابوذر حتّی قبل از بعثت رسول الله (ص) نیز موحّد بوده ، از فرهنگ بسیار بالایی برخوردار بود . وی بعد از ایمان آوردن به رسول الله (ص) چند روز بیشتر در خدمت آن حضرت نبود و به دستور آن حضرت برای تبلیغ به میان قوم خود بازگشت و در مدینه به آن حضرت ملحق شد و با این حال از اصحاب برجسته به شمار می رود. حتّی در برخی نقلها آمده است که وی قبل از بعثت نماز می خوانده است. باز در نمونه ی دیگری وی جمله ای از ابوذر نقل می کند که آن جمله در هیچ کتاب معتبر روایی یا تاریخی یافت نشد ، وی از زبان ابوذر نقل می کند: (عجبت لمن لایجد قوتاً فی بیته و لایخرج علی الناس شاهراً سیفه!... : در عجبم از کسی که غذایی در خانه اش نمی یابد و چگونه با شمشیر برهنه بر مردم نمی شورد. ) ؛ این عبارت را ما در هیچ سندی ، چه معتبر و چه غیر معتبر نیافتیم و بعد از گشت فراوان آنچه یافتیم چنین بود: ( اشتهر عن الصحابی الجلیل ابی ذر قوله: عجبت لمن جاع ، کیف لایخرج شاهراً سیفه : در عجبم از کسی که گرسنه است ، که چگونه با شمشیر برهنه خروج نمی کند.) (فی ظلال القرآن ، ج4 ، ص284) ؛ البته خود همین ناقل نیز سندی برای مطلب فوق بیان نکرده و آن را به عنوان یک مطلب مشهور بین مردم نقل کرده. امّا تفاوت بین دو تعبیر برای اهل دقّت روشن است ؛ در نقل دکتر شریعتی خروج بر مردم آمده که کاری ضدّ اسلامی است ولی در نقل دیگر خروج است ، که ظهور در خروج بر ضدّ حکومکت جور دارد.
ب در کتاب شیعه در اسلام ، حوادث تاریخی و اعتقادات شیعه به صورت منظّم و طبق اسناد تاریخی و کلامی ذکر می شوند ؛ ولی در کتاب دکتر شریعتی چنین نظمی مشاهده نمی شود.
پ در کتاب شیعه در اسلام ، منطق و قواعد تحقیق به دقّت هر چه تمامتر رعایت می شود و از خطابه و مطالب تخیّلی و شعر گونه پرهیز می شود ؛ در حال که کتاب دکتر شریعی اساساً قالبی خطابی دارد و آنچه در آن کمتر به چشم می خورد رعایت اصول تحقیق علمی است. این مطلبی است که با مطالعه ی هر دو کتاب و مقایسه بین آنها به وضوح قابل درک است. چون در کتاب دکتر شریعتی اثر چندانی از ذکر منابع معتبر و جمع شواهد مضبوط و نتیجه گیری بی طرفانه از آنها دیده نمی شود. ایشان صرفاً مطالبی را بدون ذکر منبع آنها و بدون بررسی درستی یا نادرستی آن مطلب ذکر ، و در ادامه دست به نتیجه گیری می زند.
ت در کتاب شیعه در اسلام ، اعتقادات شیعه از منابع اصیل آن و توسّط یک متخصّص تمام عیار علوم اسلامی بیان می شود ؛ که خود دکتر شریعتی نیز بر این علمیّت علّامه طباطبایی معترف است ، لذا در جایی او را با عناوین ( مدرس حکمت ، مفسّر قرآن ، سقراط عصر ، اقیانوس عظیم افکار و عواطف عمیق ، نماینده تاریخ و تمدّن عظیم اسلامی و ... ) یاد نموده و ستوده است. (ر.ک: کتاب بازگشت ، ص 104) ؛ در حالی که دکتر شریعتی ، اگر چه فرد کوشایی در مطالعه بود ولی نه خودش اسلام شناس حرفه ای و متخصّص علوم اسلامی است نه متخصّصین این علوم را به معنای واقعی کلمه جدّی می گیرد. ایشان ضمنا ارادت خاصّی به اسلام شناسان غربی نشان می دهد و افتخار می کند که شاگرد آنان بوده است ؛ ولی برخی از کسانی را که در متن و بطن اسلام بزرگ شده و تمام منابع اصیل و دست اوّل آن را مطالعه و تحصیل نموده اند ، آن چنان که باید به عنوان اسلام شناس ، قبول ندارد و آنها را به باد انتقاد می گیرد. وی وقتی می خواهد از اسلام شناس بودن خود دفاع نماید چنین می گوید: ( اصلاً تحصیل و تحقیق و تدریس و همه عمر حقیقی ام و تمام زندگی معنوی ام ، در همین سه رشته ی جامعه شناسی و فلسفه ی تاریخ و اسلام شناسی گذشته و می گذرد و در اینجا تلمّذ علمای بزرگ اسلامی کرده ام و در خارج چندین سال شاگر گورویچ و آرون جامعه شناس و پروفسور ماسینیون و ژاک برگ و برانشویگ هانری ماسه ی اسلام شناس بوده ام و طلبه وار درسشان را خوانده ام .) (بازگشت ، ص204) ؛ امّا سوال این است که این علمای بزرگ اسلام چه کسانی بوده اند و ایشان جز صرف و نحو و مقداری فقه و اصول مقدّماتی چه درسی در محضرشان خوانده است؟! اسلام شناس بزرگ قرن اخیر ، شهید مرتضی مطهری درباره ی کتاب اسلام شناسی ایشان فرموده اند: ( این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسّط و از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است. ) (استاد مطهری و روشنفکران ، ص34)
ث کتاب شیعه در اسلام ، در بیان اعتقادات شیعه ، در حدّ خود جامع می باشد ؛ البته این کتاب نیز مثل باقی آثار علّامه طباطبایی بسیار فشرده و موجز بوده نیاز به شرح و بسط دارد. ولی کتاب دکتر شریعتی فاقد این مشخّصه بوده در آن تنها به ابعاد خاصّی پرداخته می شود و هدف ایشان این است که نشان دهد شیعه ی بعد از صفویّه غیر از شیعه ی قبل از صفویّه می باشد و استحاله ی بزرگی در آن رخ داده است. برای مثال در کتاب دکتر شریعتی چگونگی تکوّن شیعه و مبانی عقلی و شرعی امامت مورد توجّه قرار نمی گیرد. به انشعابات شیعه و علل پیدایش آنها توجّه نشده ، به منابع شیعه و معرّفی و بیان ارزش آنها و گردآورندگانشان پرداخته نشده ، سیر تطوّر شیعه ی جعفری در این کتاب دیده نمی شود ، جایگاه عقل و نقل و شهود و دیگر ابزارهای معرفت مورد توجّه واقع نشده ، به خداشناسی و نبوّت شناسی و معاد شناسی و دیگر مبانی نظری شیعه نیز پرداخت نشده است ؛ در حالی که همه ی این امور همراه با دهها مطلب ریز و درشت دیگر در کتاب به ظاهر کوچک شیعه در اسلام وجود دارند.
ج در کتاب شیعه در اسلام ، هر جا نیاز به استدلال عقلی است ، محکمترین استدلالها بیان می شوند ولی دکتر شریعتی روشی خطابی را در پیش گرفته و نه تنها استدلال عقلی نمی کند بلکه به شدّت با فلاسفه و متکلّیمن که کارشان استدلالی نمودن اعتقادات دینی است مخالف می باشد. اساساً طبق تصریحاتی که دکتر شریعتی در برخی از کتب خود نموده ، اعتقادی به بحث استدلالی از اعتقادات ندارد ؛ و معتقد است ، اسلام را باید به گونه ای فهمید که مورد پذیرش روشنفکران باشد. ( بنگرید:
بازگشت.. ، ص11 )
چ کتاب شیعه در اسلام ، کتابی است خالص و غیر التقاطی ؛ در حالی که در کتب دکتر شریعتی تفکّر التقاطی موج می زند.اسلام و تشیّعی که وی در صدد معرّفی آن می باشد ، ملغمه ای از اسلام ، مارکسیسم ، اگزیستانسیالیسم ، پراگماتیسم و سوسیالیسم می باشد. وی تا آنجا پیش می رود که شیعه خاصّ امیر مومنان مانند ابوذر غفاری را با چهره های مارکسیستی مقایسه می کند. وی در صفحه 142 کتاب بازگشت گفته است: (امّا در یک نهضت فکری و ایدئولوژیک اسلامی است که می بینیم یک عرب نیمه وحشی بادیه به نام جندب بن جناده ... پس از چندی شده است ابوذر غفاری ... یک عرب بدوی بی سواد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است که اکنون حرف که می زند گویی پرودن است یا داستایوفسکی ... و از یک فرهنگ غنیّ سوسیالیستی آگاه است ... ) ، ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235) ؛ ( خدا و پیامبر یک سوسیالیست مذهبی ، شباهتی با خدا و پیغمبر همکیشان غیر سوسیالیست خود ندارد. بلال و ابوذر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، همکیش هستند ، ولی چقدر فاصله است بین توحید بلال و ابوذر با آن دو نفر دیگر؟) (بازگشت ، ص247 و 248) ؛ ( من در اینجا به شدّت تحت تأثیر (نه معتقد) مکتب سوسیالیسم اخلاقی قرن 19 آلمان هستم که بر مبنای ایده آلیسم هگل ، مبارزه ی ضدّ بورژوازی خاصّی را آغاز کردند. ) (بازگشت ، ص272) ؛ امّا درباره گرایشات اگزیستانسیالیستی ، اومانیستی وی رجوع شود به کتاب بازگشت ، صفحات 17 ، 251 ، 400 ، 375 ، 395، 348 و 349
ح در کتاب شیعه در اسلام ، جهان بینی شیعه یک جهان بینی عامّ است که شامل دنیا و برزخ و آخرت می شود ، ولی مذهب تشیّعی که دکتر شریعتی در صدد بیان آن می باشد ، تنها به درد همین دنیای مادّی می خورد و اساساً برای او مذهب خوب ، مذهبی است که در راستای اهداف سوسیالیستی باشد و بتواند ابزار دست روشنفکر قرار گیرد. لذا در کتاب اثر جدیی از آخرت گرایی به چشم نمی خورد.
خ کتاب شیعه در اسلام ، مذهب تشیّع را به عنوان یک سیستم پیوسته و زایا معرّفی می کند که برای اداره ی جامعه ، نظریّه ی حکومت و برنامه ی عملی دارد ؛ ولی تشیّع مورد نظر دکتر شریعتی تنها ابزاری است برای شوراندن مردم تا روشنفکران به وسیله ی آن اهداف خود را به پیش ببرد ؛ چرا که از نظر وی بعد از خاتمیّت ، وظیفه ی انبیاء بر عهده ی روشنفکران می باشد. وی در صفحه 151 کتاب بازگشت گفته است: ( در اسلام ، من خاتمیّت را به این معنی می فهمم که رسالتی را که تاکنون پیامبران ، در میان اقوام برعهده داشتند ، از این پس بر روشنفکران است که آن را ادامه دهند. روشنفکرانی که نه دارنده ی اطّلاعاتی در یکی از شعبه های علوم اند ؛ بلکه متفکّرانی که از آن شعور نبوّت برخوردارند.) این فکر اگرچه به مذاق برخی خوش است ، ولی باید توجّه داشت که لبّ این کلام انکار مذهب شیعه می باشد ؛ چرا که در نگاه علمای شیعه همچون علّامه طباطبایی ، بعد از خاتمیّت ، جانشین نبی ، امام معصوم است نه روشنفکرانی که غرق در هزاران گونه خطا و اشتباهند. در کتب شریعتی تنها چیزی که چندان مورد توجّه نیست مساله ی امامت به معنی حقیقی آن و بخصوص امامت امام زمان (عج) می باشد ؛ لذا وی جای خالی انبیاء را نه با امام معصوم یا حاملان معارف آنها بلکه با روشنفکران پر می کند. وی وقتی هم که از ائمه (ع) یا از اصحاب آنها سخن می گوید ، از آنها چهره ای سوسیالیستی ترسیم می کند.
د در کتاب شیعه در اسلام ، تفاسیری که از آیات و روایات داده می شود ، مبتنی بر اصول علم تفسیر می باشد و تفسیر کننده ی آنها بزرگترین مفسّر قرن حاضر و بلکه به تصریح برخی بزرگان علم تفسیر ، برجسته ترین مفسّر تمام اعصار و قرون می باشد؛ ولی تفاسیری که دکتر شریعتی از آیات و روایات ارائه می دهد ، مثل تفسیر حوادث تاریخی ، عمدتاً تفسیر به رأی و مطابق با آموزه های مارکسیستی بوده ، فرسخا به دور از منطق تفسیر صحیح می باشد. برای نمونه گفته است: ( در جامعه شناسی قرآن ، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است ، جامعه طبقه ی دائمی است. سه طبقه که ( طبقه مرکّب حاکمه ) را می سازد ، در سه سنبل نشان داده شده اند. فرعون: قدرت حاکمه سیاسی ، قارون: قدرت حاکمه اقتصادی ، بلعم باعور: قدرت حاکمه مذهبی و فکری ... و طبقه محکوم: ناس = توده = عیال الله ؛ پیامبران وابسته به این طبقه اند. ) (بازگشت ، ص235)
در حالی که اوّلاً جامعه ای که فرعون در آن حکومت دارد نه بلعم باعور دارد و نه قارون ؛ این دو نفر در زمانی حضور دارند که حضرت موسی (ع) حاکمیّت جامعه را بر عهده دارد. ثانیاً طبق نقل قرآن کریم فرعون ادّعای خدایی داشت ؛ لذا خود را مقام مذهبی نیز می دانست ؛ بی شکّ قدرت اقتصادی هم در دست وی بود. ثالثاً در هیچ جای قرآن کریم ، بلعم باعور به عوان قدرت حاکمه مطرح نشده . رابعاً همین ( ناس ) که دکتر شریعتی آنها را در صف انبیاء قرار می دهد ، کمتر از فرعون و قارون و بلعم باعور ، در مقابل انبیاء مخالفت نکردند. لذا در آیات فراوانی ناس در مقابل انبیاء قرار گرفته اند ؛ در قرآن کریم آمده است: ( أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُون ) ، ( اِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ ) ، ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین ) ، ( لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا ... ) و... . خامساً مگر انبیاء همواره قشر محروم و محکوم جامعه بوده اند؟! برخی از انبیاء بنی اسرائیل ، همچون حضرت داوود و حضرت سلیمان ، هم در رأس حکومت بودند ، هم بزرگترین ثروت زمین را دارا بودند ، هم مقام مذهبی بودند. لذا تفسیری که دکتر شریعتی از قرآن ارائه می کند تحت تأثیر افکار سوسیالیستی مارکس می باشد که این سه ضلع حاکمیّت را مطرح می ساخت.
باز وی گفته است: ( من تفسیر عمیق آیه ی (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ) را در این سخن سارتر می بینم که : انسان ماهیّت و حقیقت خویش را در عمل می آفریند. ) (بازگشت ، ص251)
این که این آیه از ساخته شدن حقیقت انسان به دست خودش سخن می گوید درست ؛ امّا نه به آن معنایی که ساتر می گوید. سارتر یک اگزیستانسیالیست ملحد می باشد که هیچ هویّت غیر مادّی برای انسان قائل نیست و اساساً نگاه او به انسان با نگاه الهی زمین تا آسمان تفاوت دارد. جالب این است که مشابه همین جمله ی سارتر ، ولی مبتنی بر جهان بینی اسلامی ، در کتب فلاسفه و عرفای مسلمان نیز وجود دارد ؛ ولی دکتر شریعتی روی شیفتگی خاصّی که نسبت به اگزیستانسیالیسم دارد ، استناد به سخن اگزیستانسیالیستها را مقدّم می دارد.
اینها پاره ای از تفاوتها بود که بین این دو کتاب و بلکه بین تمام کتابهای دکتر شریعتی و کتابهای علّامه طباطبایی وجود دارد ؛ و البته تفاوتهای دیگری نیز قابل شناسایی است که به دست آوردن آنها مجالی وسع می طلبد.
- [سایر] شیعیان میگویند پیامبر اسلام(ص) اواخر عمر خود بیان فرمود: من پس از مرگ دو چیز میان شما میگذارم یکی قرآن و دیگری عترتم. اهل تسنن میگویند: قرآن و سنت. کدام صحیح است؟ منابع هر کدام چیست؟ چرا دکتر شریعتی در کتاب شیعهی صفوی میگوید قرآن و سنت؟
- [سایر] سوال من در مورد مذهب شیعه و سنی است چرا افرادی که از کشورهای غیر مسلمان به اسلام روی می آورند اغلب آنها مذهب سنی دارند. بعضی از کتابها که در رابطه با وقایع تاریخی دوران حضرت علی است را خوانده ام بخصوص کتابهای آیت الله مطهری و دکتر شریعتی را. استدلالها در این موضوع بسیار عالی بوده است و برخی کتابها یعنی راستش را بخواهید کتابی که نویسنده اش سنی بوده را نیز مطالعه کرده ام که در برخی از مطالب کتاب متوجه استدلالهای بی منطق شدم. برای من که یک دانشجو هستم همیشه این سوال بوده است کسی که روی ادیان مختلف کار کرده و اسلام را دینی کامل می یابد چگونه است که مذهب سنی را قبول می کند با آنکه علی را قبول دارد و او را به عنوان فردی منحصر به فرد در تاریخ اسلام می شناسد ولی شیعه را قبول ندارد.
- [سایر] آیا اگر ما به ولایت معنوی و قطب بودن ائمه علیهم اسلام اعتقاد نداشته باشیم در ایمان ما مشکلی وجود دارد؟ اخیرا به نقل از شهید مطهری در کتاب امامت و رهبری خوانده ام که استاد آیت الله بروجردی ولایت معنوی ائمه را قبول نداشته اند ... در مورد ولایت معنوی برای من توضیح کامله بدین. لطفا چون در سردرگمی نسبت به این امر هستم و کتاب مناسبی هم اگر لازم می بینید معرفی کنید مثلا اینکه اعمال ما در شبانه روز خدمت تمامی امامان عرضه می شود و اینکه علم اول و آخر در اختیار آنهاست.
- [سایر] من یک پسر بیست ساله هستم که در دانشگاه تهران تحصیل می کنم (دانشکده فنی، گروه متالورژی) در خانواده مذهبی بزرگ شده ام. قضیه این است که من علاقه به تحصیل دروس حوزوی داشتم ولی با بررسی شرایطم دیدم که الآن نمی توانم به حوزه بروم. فکر می کنم مطمئن ترین جایی است که می توانم اندیشه های اسلامی پیدا کنم و در اصل آن گونه که دین می خواهد زندگی کنم. البته نسبت به حوزه انتقاداتی دارم. ضمنا اگر کنار دانشگاه تهران یک حوزه دانشجویی هست به نام شهید بهشتی. کلاسهایشان چهارشنبه و پنجشنبه است که دانشجوها بتوانند شرکت کنند. به آنجا هم سر زدم و جویای اوضاع آنجا شدم ولی دیدم که فرصت شرکت در آنها را ندارم. البته اگر جایی باشد که افراد مورد اعتماد پیشنهاد کنند و اهمیت قضیه روشن شود، آدم حاضر می شود که وقت بگذارد و برود. دلیل عمده ای که باعث شد از رفتن به حوزه صرف نظر کنم این بود که چندان برایم روشن نبودکه برای چه می خواهم به حوزه بروم و هدفم چیست؟ یعنی آن قدر مصمم نشده بودم که بتوانم برای رفتن به حوزه، درس دانشگاهم را رها کنم و در جهت مخالف جریان فعلی اطرافم حرکت کنم و مثلا بتوانم اطرافیانم را قانع کنم. خلاصه این که فعلا نمی توانم به حوزه بروم ولی می خواهم در زمینه مسایل اسلامی فعالیتی انجام دهم. البته یکی از ایده هایم این است که بعد از تحصیل در دانشگاه به حوزه بروم. حالا بفرمایید که من چکار کنم؟ به نظرم با کمک یک نفر راهنما یک سیر مطالعاتی را آغاز کنم. یا اینکه اگر کلاسی باشد در حدی که خیلی وقت نگیرد در آن شرکت کنم. البته یک نکته مهم این است که ان شاءالله سعی دارم که با فراگیری علوم اسلامی در راه انسان شدن پیش بروم و اگر خدا بخواهد در راه اصلاح جامعه گام بردارم و صرفا خواندن کتاب های مذهبی و جمع آوری اطلاعات را نمی پسندم .و آیا به نظرشما تصمیم بنده در مورد نرفتن به حوزه درست بوده؟ ( و سؤال اصلی من این است که با فرض این که حوزه نروم چکار کنم؟
- [سایر] در مورد (توسل) در کتاب تفسیر نمونه (تألیف آیت الله مکارم شیرازی) در تفسیر سوره المائده آیه 35 آمده است که ما نمی توانیم به طور مستقیم از اهل بیت (ع) درخواستی بکنیم، بلکه می بایست از آنها به عنوان وسیله نام برد. زیرا در غیر این صورت شرک خواهد بود. اما آیت الله شهید دستغیب (شهید محراب) در کتاب های وقایع عبرت انگیز، گناهان کبیره و قلب سلیم در مبحث چگونه امام علی (ع) و دیگر امامان می توانند در طول زندگیمان و بعد از مرگ به ما کمک کنند همچنین موارد زیادی را از زندگی آیت الله گلپایگانی، آیت الله نراقی، دختر آیت الله اراکی (فاطمه)، آیت الله طباطبایی و ... نقل نموده که چطور امامان به آنها در هر جنبه از زندگیشان کمک نموده است. 1. آیا می توانیم بگوییم (یا علی مدد) با این نیت که خداوند این قدرت و عنایت را به آنها مرحمت فرموده و از طرف او به ما کمک می کند؟ و آیا می توانیم این کمک را حتی بعد فوت و شهادت آنها یافت؟ 2. می توانیم بگوییم که اهل البیت (ع) روزی دهنده اند؟ (منظور از نظر روحی، معنوی و امورات زندگی، که از طرف خداوند به آنها عطا شده تا به ما کمک کنند) 3. آیا اهل البیت (ع) می توانند در زندگی روزمره به ما کمک کنند؟ 4. آیت الله دستغیب شهید محراب در کتاب (قلب سلیم) خود به طور واضح دارد که ما می توانیم درخواست کرده و بگوییم که اهل بیت (ع) روزی دهنده اند (از نظر معیشت و معنویت با درنظر گرفتن عنایت خداوند).
- [سایر] به نام خدا و با سلام خدمت شما. در سایت ویکی پدیا چنین مطالبی در باره فردوسی آمده ،البته من میدانم که در این سایت مطالب نادرستی هم وجود دارد، اما میخواستم نظر شما را بدانم. " فردوسی ستیزان در میان فقهای شیعه بعضاً فردوسی ستیزی دیده شده است .به طور نمونه علامه تهرانی در کتاب معروف خود نور ملکوت قرآن مینویسد: این همه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاءِ شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردهی تهیدست برای چیست؟ !برای آن است که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسولالله است، سی سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامهی افسانهای را گرد آوردهاست. فردوسی با شاهنامهی افسانهای خود که کتاب شعر) یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید. پس از انقلاب ایران در 1357 در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاهدوست بوده یا شاهان را ستوده است از او بد گفتهاند یا از شاهنامه خرده گرفتهاند.
- [سایر] با عرض سلام و ارادت خدمت برادر و دوست بزرگوارم جناب حاج آقای مرادی. غرض از مزاحمت، عرض ادب و بیشتر از آن تشکر از شما به خاطر تلاش و کوشش های خالصانه و بی شائبه شما در راه ارتباط با مردم و مخصوصاً جوانان عزیز این مرز و بوم و توجه به مشکلات و دغدغه های آنها و پاسخ به پرسش های مختلف آنها بود. توفیق پیدا کردم، تمام سخنرانی های شما را در هامبورگ و وین به دقت تمام و با عشق و علاقه گوش دادم و بسیار استفاده کردم. همچنین سخنرانی های شما در حرم امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام را هم پی گیری کردم و از کم و کیف آنها مطلع شدم. این حقیر که به اندازه بضاعت اندک خود تجربه سخنرانی و روضه خواندن را دارم به دلایل ذیل، گوش دادن به این سخنرانی ها را به کاربران عزیز و مراجعه کنندگاه این سایت وزین و تأثیرگذار توسیعه می کنم: 1. انگیزه قوی برای انتقال مفاهیم به شنونده. 2. دوری از حرف های کلیشه ای و منبر پر کن 3.ارتباط بسیار خوب با مخاطبین و شنوندگان 4.دغدغه توجه به نیازها و پرسش های مخاطبین و پاسخ به آنها 5. وادار کردن مخاطبین به تفکر و اندیشه و نه صرفاً گوش دادن 6.حرف های کاربردی و عینی و واقعی و مورد نیاز نه حرف های پر طمطراق اما کم فایده و حتی بی فایده 7. توجه به این نکته که اگر مخاطبی فقط همین یک منبر راگوش می دهد حتی المقدور نکته های اساسی در دین داری و اخلاق نیکو در امور فردی و روابط خانوادگی و اجتماعی را بشنود. 8. صراحت بیان و انتفادهای سازنده و دوری از تعارف ها و خوش بینی های غیرسازنده. 10. جمع بین تبشیر و انذار، و در عین حال پررنگ کردن رحمت و مهربانی خداوند. 11. توجه دائمی و همیشگی به بحث های مهمی همچون، توبه، دعا، تقوا، اخلاق نیکو، مهربانی، میانه روی و دوری از افراط و تفریط... 12. تأکید بر روضه و عرض ارادت به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام. بحمدالله، درک محضر اساتید بزرگواری همچون مقام معظم رهبری، آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی( استاد معقول و منقول و شاگرد علامه طباطبائی) و آیت الله مجتهدی و دیگران در دو محیط حوزه و دانشگاه، به بار نشسته و شخصتی روحانی و متفکر و متخلق و دوست داشتنی و جذاب مخصوصاً برای قشر جوان جامعه ما شکل گرفته است. سربلندی و عزت مستدام شما دوست بزرگوارم که توفیق آشنائی بیست و پنج ساله با شما دارم آرزوی قلبی بنده است.
- [سایر] به نام خدا سلام حاج آقا. 1=نمی دونم از کجا بگم ولی یک بیوگرافی مختصری از خودم میدم 2-دختری بیست وسه ساله ام.دانشجوی فوق رشته بیوتکنولوژی کشاورزی 3-دریک خانواده فرهنگی وبه اعتقاد خودمون مذهبی به دنیا آمدم 3-من از دوران دبیرستان نمی دونم یک چیزی در درونم بود ولی از حدودسه سال پیش یک تلنگر بیدارم کرد. 4-قبل از این سه سال برای قرآن،ائمه وامامان ارزش بیشماری قائل می شدم ولی انجام اعمال مذهبی وصرفا گریه برای امام حسین وبه فکر امام حسین بودن مخصوص محرم بود.برای مثال عرض کردم. 5-از سال آخر دانشگاه و حرف با بعضی از دوستای جدید وازهمه مهمتر خواست خدا تلنگر به من زده شد 6-خیلی چیزا به لطف خدا درمن تغییرکرد.سعی درتغییرافکاری داشتم که یک عمر در ذهن من خوانده می شد ومن به ظاهر فکر میکردم بی تفاوتم ولی قاعدتا در من تاثیر میگذاشت 7-بگم که خدایی نکرده قصد بدگویی از خانواده ام را ندارم که من اساسا مدیون پدرومادرم هستم،اگر بگویم که مثلا برایم هیچ کاری نکردند که دروغ محض است،چرا که باعث خیلی از شکل گیری های مثبت در من شدند،همینقدر که باعث به وجودآمدن من هستند،مدیون آنها هستم. 8-امااما،خوب دید من،نظرمن،دیدگاه من راجب مذهب،سیاست،با آنها فرق کرده،من فهمیدم که نماز وروزه صرف مسلمانی که مدنظراولیا وپیغمبرست،نخواهدبود.متوجه شدم که امام حسین فقط برای محرم نیست،امام علی مخصوص شبهای قدر. 9-فهمیدم اسلام برنامه زندگی است،همه چی من باید منطبق با اسلام باشد.ولی سر این مسائل با خانواده مشکل دارم،شکرخدا دراین مسائل مشکلاتم کمتر شده. 10-مثلا می گویند که همه چی سر وقت خودش،موسیقی به وقتش،امام حسین به وقتش!!!!!!! 11-این مسائل یک شبه برای من حادث نشد،طی این سه سال هربار تغییراتی. 12-حتی من رشته لیسانسم که خودم انتخاب نکرده بودم ومتاسفانه با علاقه نبود که در رشته کشاورزی مشغول به تحصیل بوده ام ،خواستم رشته ام را در فوق عوض کنم که با مخالفت شدید پدر مواجه شدم. 13-درنتیجه با مشورت با بعضی اساتید که مورد اعتماد بنده بودند،فرمودن دعای خیر پدرومادر بیش از اینها می ارزد که به لطف بینهایت خدا که همیشه شامل این بنده سروپاتقصیرشده ودعای آنها در دانشگاه رشته خودم همان کشاورزی قبول شدم. 14-اما درکنارآن کتابهایی که دوست دارم را مطالعه میکنم؛حتی در دانشگاه مجازی امام خمینی به طور مجازی رشته معارف را انتخاب و درحال تحصیلم البته خانواده ازآن خبرندارند!!لزومی نداردخبردارشوند. 15-اما درقبال سیاست،متاسفانه پدرم بدی های زیادی به قول خودشان از بقیه دیدن،پدرم به شدت امام خمینی را دوست داشتند ولی الن به علت اینکه میبیند یک عده ازاین موقعیتها به راحتی ها استفاده می کنند واسلام در برخی موارد ازحالت انقلابی به تشریفاتی تبدیل شده،ازهمه چی زده شدند. 16-به همه اعتماد ندارند وسرشان درلاک خوشان است اما این بی اعتمادی تا حدود خیلی کمی به من هم منتقل شده در واقع من خیلی چیزها ازسیاست ورهبری وولایت فقیه نمی دانستم،اما شکر،شکر که مسئله با کلی درگیری ذهنی که داشتم برایم حل شده. همین طور از انقلاب.راستی من همیشه خودم رو مدیون شهدا می دونستم ومی دونم.دلم براشون می تپه. 17-خودم با سخنرانی هایی از استادرحیم پورازغدی،مطاله کتب استاد مطهری به خیلی چیزا رسیدم.ولی هنوز نتونستم به همه چی اعتمادکنم وراحت سراغ هرکتابی برم که نکنه دروغ باشه وسرهم کردن مسائل باشه،یه جور میخوام که انگار به خانواده امم ثابت کنم چیزی که میخونم عالیه. 18-دیشب که توبرنامه بی نظیر پارک ملت،حرف از کتاب زدین به نظرم رسید این مشکل که چه عرض کنم را به شما بگم تا شما منوراهنمایی کنید که چه کنم؟؟ 19-اینکه چه کتابهایی بخونم به کی اعتمادکنم؟؟درضمن استاد من عاشق کتاب خوندنم،قبلا از دکتر شریعتی هم کتاب خوندم.ادبیات ایشونو خیلی دوست دارم نه دیدگاهشونو گرچه بعضی از دیدگاهشون درست بود 20-ودرضمن با فرمایش آقای شهیدی فر هم کاملا درمورد شریعتی با ایشون موافقم. 21-درآخرشرمنده طولانی شد.هم ازشما متشکرم.وتشکر من رابه آقی شهیدی فر هم منتقل کنید بابت برنامه فوق العاده شون،تواین بی برنامه گی تلویزیون،برنامه عالیه.وحال من را خیلی خوب می کند.چرا که ایشان هم دغدغه اصلیشان مذهب واخلاق است.
- [سایر] همچنان که می دانیم برخی قائل بر این هستند که قرآن بازتاب تفکر جاهلی عرب بوده است و در نتیجه بسیاری از مسائل که در قرآن مطرح شده است مربوط به خرافات همان مردم است. از جمله این موارد را موضوع هفت آسمان،شیاطین،اجنه و.. می دانند و این سخن مبتنی بر این فرض است که قرآن همان سخن پیامبر اکرم (ص) است که بر گرفته از علوم پیرامون شخص پیغمبر اکرم (ص) بوده است که برای من در این زمینه سوالات و ابهامات سمجی هست که امیدوارم مرا در این زمینه یاری فرمایید. نکته بعد این است که بر فرض بپذیریم که هیئت بطلمیوس در آن دوران رواج داشته است اکنون باید آن را با قرآن مقایسه کرد که در این زمینه نیز سوالاتی پیش می آید.در هیئت بطلمیوس هفت فلک برای ماه و خورشید و پنج سیاره دیگر وجود دارد که هر یک بر دیگری محیط است و در فلک هشتم ستارگان قرار دارند و در فلک نهم فرشتگان و در فلک دهم جایگاه خداوند است.در این فرض فلک هشتم مرز بین عالم مادی و غیر مادی است.در قرآن نیز ما با هفت آسمان مواجه هستیم که آسمان دنیا با ستارگان زینت داده شده اند.اگر دنیا را پایین تر ترجمه کنیم در آن صورت با هیئت بطلمیوس جور در نمی آید چون آسمان پایین تر در آنجا جایگاه ماه است نه ستارگان.اما سوالی پیش می آید و آن اینکه چه قرینه ای برای ترجمه دنیا به پایین تر وجود دارد؟ولی اگر دنیا را همان دنیا ترجمه کنیم به نظرم قضیه بر عکس می شود.با توجه به اینکه سماوات در قرآن مادی هستند( با توجه به تفسیر مرحوم علامه طباطبایی ( ره) در تفسیر آیات سوره فصلت و همچنین عبارات نهج البلاغه از ترجمه مرحوم دشتی) آنگاه اگر ما همه این هفت آسمان مادی را دنیا فرض کنیم ،آسمان دنیا می شود همان فلک هشتم که بالای این هفت آسمان است که هم مزین به ستارگان است و هم اینکه مرز بین دنیا و آخرت است و لذا مانع هجوم شیاطین به این آسمان می شوند تا از آسمان های بالاتر ( ملأ اعلی) استراق سمع نکنند.چگونه می توان این دیدگاه را رد کرد؟البته نکته ای که شاید بر این دیدگاه خدشه وارد کند آن است السما الدنیا با الف و لام آمده که نشان می دهد این آسمان یکی از همان آسمان های هفت گانه مذکور است.در نتیجه آسمان دنیا نمی تواند خارج از همین هفت آسمان مثلا آسمان هشتم یا فلک هشتم باشد. می خواستم بدانم برای رد این دیدگاه آیا دلیل دیگری وجود دارد.البته می دانیم نقاط اختلافی دیگری بین قرآن و هیئت بطلمیوس وجود دارد مثل شناور بودن ماه و خورشید در فلک و تفاوت معنای فلک در این دو دیدگاه و... .( البته اثبات حرکت زمین و خورشید در قرآن برای من مشکل است.) ولی همانگونه که مشاهده می شود در این تعبیر رجم شیاطین براحتی قابل توجیه است و تازه بر فرض اختلاف با هیئت بطلمیوس این سوال سمج تر پیش می آید که شاید این تعابیر قرآن با همان اختلافاتی که دارد، درست است که با هیئت بطلمیوسی جور در نمی آید اما ممکن است با نجوم پذیرفته شده در آن دوره که احتمالاً لزوماً منطبق با نظرات بطلمیوس نبوده جورد در بیاید.لطفا مرا هر چه زودتر در این زمینه کمک کنید چون اگر این حرف ها درست باشد هه چیز پا در هوا می شود و نه قرآن، قرآن می ماند و نه تعریفی که ما از انسان و خدا و جهان داده ایم صحت داردو همه چیز تاریک می شود.نه هدفی،نه آرمانی،نه حرکتی به سوی تعالی و ...
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.