دلیلی که آیت الله حسن زاده برای جمع بین قرآن، فلسفه و عرفان دارند و دلیلی که علامه طباطبایی برای عدم جمع محال این سه امر را دارند بیان بفرمایید؟
دلیلی که آیت الله حسن زاده برای جمع بین قرآن، فلسفه و عرفان دارند و دلیلی که علامه طباطبایی برای عدم جمع محال این سه امر را دارند بیان بفرمایید؟ 1. ابتدا باید متوجّه بود که فلسفه غیر از برهان و عقل ، و عرفان هم غیر از کشف و شهوداست. لذا امثال علّامه حسن زاده آملی ایّده الله و دامت برکاته الرّبانیّه نفرموده اند فلسفه و کشف و شهود با قرآن متّحدند. بلکه فرمودند: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. در جهان امروز فلسفه ها زیادند ، حتّی فلسفه ی اسلامی نیز دارای سه نحله ی مشّائی و اشراقی و حکمت متعالیه است. و آموزه های هیچ کدام اینها صد در صد برهانی نیستند بلکه برخی آموزه ها حقیقتاً برهانی و برخی دیگر صرف نظریّه اند. همچنین هر کشف و شهودی الهی و صائب نیست بلکه چه بسیار مکاشفات و مشاهدات که شیطانی اند یا منشاء نفسانی داشته بازیهای قوّه ی وهم و خیالند. لذا اهل دقّت در فلسفه و عرفان نظری ، واژه ی عرفان را به معنای کشف و شهود ضابطه مند و درست به کار می برند. و کشف و شهود درست را صریحاً یا با نصب قرینه ، همواره مقیّد به لفظ صائب می کنند تا از کشف و شهود ناصواب جدا گردد. 2. آیت الله حسن زاده آملی ایّده الله و دامت برکاته الرّبانیّه قائل به جمع بین قرآن و فلسفه و عرفان نیستند که برای آن دلیلی داشته باشند. ایشان و تعداد زیادی از اتباع حکیم صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) قدّس الله سرّه القدوسی بر آنند که بین قرآن و عرفان و برهان جدایی نیست ؛ و این به معنی اتّحاد این سه است نه به معنی جمع آنها. ایشان معتقدند برهان صحیح عقلی و کشف و شهود صائب عارف ربّانی چیزی جز تفسیر عقلی و انفسی خطاب محمّدی نیستند. یعنی آنچه که از راه برهان صحیح عقلی و کشف و شهود ضابطه مند عارف ربّانی به دست می آید ، چیزی نیست جز تفسیر عقلی و انفسی بخشی از وحی که بر نبی اکرم (ص) نازل شده است. البته نه ایشان و نه هیچ عارف و حکیم اسلامی دیگری قائل به این نیستند که از راه برهان و عرفان می توان به عمق همه ی حقایق وحیانی دست یافت. بلکه شیخ العرفا محی الدّین ابن عربی تصریح نموده که محدوده ی وحی فراتر از کشف و شهود عارف بالله است. لذا چتر گسترده ی وحی تمام یافته های برهان صحیح غیر مشوب و کشف و شهود صادق را تحت خود دارد ؛ و این است معنی کلام علّامه حسن زاده ی آملی که : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. 3. امّا این ادّعا که علّامه ی طباطبایی مخالف موضع پیش گفته است به هیچ وجه درست نیست. علّامه ی طباطبایی نیز دقیقاً همان نظری را دارد که ملاصدرا و اتباعش دارند. لکن روش علّامه ی طباطبایی در نگارش سه کتاب بدایةالحکمه ، نهایةالحکمه و تفسیر المیزان برخی را به این توهّم انداخته که ایشان قائل به جدایی بین قرآن و عرفان و برهان است ؛ در حالی که چنین نیست. شاهد این ادّعا آن است که ایشان در کتب دیگرشان مثل رسائل توحیدی ، سه رساله ی انسان قبل الدّنیا ، انسان فی الدّنیا و انسان بعد الدّنیا که با نام انسان از آغاز تا انجام منتشر شده و در رسالة الولایة که ترجمه ی آن با نام طریق عرفان چاپ شده دقیقاً مثل ملاصدرا و علّامه حسن زاده آملی رفتار نموده قرآن و روایت و برهان و مکاشفات را مؤیّد یکدیگر آورده است. اگر به صرف اینکه ایشان در برخی کتابهایشان ، قرآن و روایت را داخل نکرده یا مباحث فلسفی و عرفانی را جدا از مباحث قرآنی آورده اند ، بخواهیم نتیجه بگیریم که ایشان به اتّحاد قرآن و عرفان و برهان معتقد نبوده اند ، پس باید نتیجه بگیریم که ایشان به جدایی سنّت و قرآن نیز اعتقاد داشته اند ؛ چون در تفسیر المیزان همانگونه که ایشان مباحث فلسفی و عرفانی و تاریخی و علمی و ... را از تفسیر قرآن به قرآن جدا کرده اند ، بحث روایی را هم مجزّا مطرح ساخته اند. 4. اینکه ایشان در کتاب بدایةالحکمه و نهایةالحکمه هیچ آیه و روایتی و حتّی هیچ اصطلاح شرعی را وارد نکرده اند اغراضی از آن داشته اند که یکی از آنها گرفتن بهانه از دست مخالفین فلسفه بوده است. مخالفین فلسفه در بین اهل دیانت ، عمده اشکالی که به مکتب حکمت متعالیه داشته و دارند این است که در این مکتب سعی می شود تبیینی فلسفی از آموزه های وحیانی ارائه شود ؛ و این امر از نظر آنان نوعی تفسیر به رأی محسوب می گردد. لذا علّامه ی طباطبایی که خود به شدّت از این طرز تفکّر ضربه خورده بود بر آن شد تا کتابی خالص فلسفی برای تعلیم فلسفه بنویسد تا مخالفین فلسفه به این بهانه نتوانند جلوی تعلیم فلسفه را بگیرند. حتّی ایشان در این دو کتاب ، بحث نفس و معاد را که هر دو مقوله ای دینی هستند نیاورد. ایشان حتّی در تدریس عمومی کتب ملاصدرا نیز این دو بخش را تدریس نمی کردند تا مخالفت مخالفین را برنیانگیزند. از همین جا نیز برخی توهّم نموده اند که ایشان مخالف با نظر ملاصدرا در بحث معاد بوده است. در حالی که حقیقت غیر از این است و ایشان این مباحث را در کلاسهای خصوصی برای افرادی انگشت شمار همچون علّامه ی حسن زاده و آیةالله جوادی آملی تدریس فرموده اند. حضرت آیةالله جوادی آملی می فرمودند: از علّامه طباطبایی پرسیدم شما چرا درباره ی نفس و معاد نمی نویسید؟ ایشان فرموده بودند: بحث نفس و معاد هنوز روزی حوزه های علمیّه نشده است. بدیهی است استدلال وعرفانی که از قرآن سر چشمه گرفته باشدوهمان مسیر قرآن را طی کندمنافاتی با قرآن ندارد،لکن هر مطلب فلسفی وعرفانی را نمی توان با قران قرین نمود.
عنوان سوال:

دلیلی که آیت الله حسن زاده برای جمع بین قرآن، فلسفه و عرفان دارند و دلیلی که علامه طباطبایی برای عدم جمع محال این سه امر را دارند بیان بفرمایید؟


پاسخ:

دلیلی که آیت الله حسن زاده برای جمع بین قرآن، فلسفه و عرفان دارند و دلیلی که علامه طباطبایی برای عدم جمع محال این سه امر را دارند بیان بفرمایید؟

1. ابتدا باید متوجّه بود که فلسفه غیر از برهان و عقل ، و عرفان هم غیر از کشف و شهوداست. لذا امثال علّامه حسن زاده آملی ایّده الله و دامت برکاته الرّبانیّه نفرموده اند فلسفه و کشف و شهود با قرآن متّحدند. بلکه فرمودند: قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. در جهان امروز فلسفه ها زیادند ، حتّی فلسفه ی اسلامی نیز دارای سه نحله ی مشّائی و اشراقی و حکمت متعالیه است. و آموزه های هیچ کدام اینها صد در صد برهانی نیستند بلکه برخی آموزه ها حقیقتاً برهانی و برخی دیگر صرف نظریّه اند. همچنین هر کشف و شهودی الهی و صائب نیست بلکه چه بسیار مکاشفات و مشاهدات که شیطانی اند یا منشاء نفسانی داشته بازیهای قوّه ی وهم و خیالند. لذا اهل دقّت در فلسفه و عرفان نظری ، واژه ی عرفان را به معنای کشف و شهود ضابطه مند و درست به کار می برند. و کشف و شهود درست را صریحاً یا با نصب قرینه ، همواره مقیّد به لفظ صائب می کنند تا از کشف و شهود ناصواب جدا گردد.
2. آیت الله حسن زاده آملی ایّده الله و دامت برکاته الرّبانیّه قائل به جمع بین قرآن و فلسفه و عرفان نیستند که برای آن دلیلی داشته باشند. ایشان و تعداد زیادی از اتباع حکیم صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) قدّس الله سرّه القدوسی بر آنند که بین قرآن و عرفان و برهان جدایی نیست ؛ و این به معنی اتّحاد این سه است نه به معنی جمع آنها. ایشان معتقدند برهان صحیح عقلی و کشف و شهود صائب عارف ربّانی چیزی جز تفسیر عقلی و انفسی خطاب محمّدی نیستند.
یعنی آنچه که از راه برهان صحیح عقلی و کشف و شهود ضابطه مند عارف ربّانی به دست می آید ، چیزی نیست جز تفسیر عقلی و انفسی بخشی از وحی که بر نبی اکرم (ص) نازل شده است. البته نه ایشان و نه هیچ عارف و حکیم اسلامی دیگری قائل به این نیستند که از راه برهان و عرفان می توان به عمق همه ی حقایق وحیانی دست یافت. بلکه شیخ العرفا محی الدّین ابن عربی تصریح نموده که محدوده ی وحی فراتر از کشف و شهود عارف بالله است.
لذا چتر گسترده ی وحی تمام یافته های برهان صحیح غیر مشوب و کشف و شهود صادق را تحت خود دارد ؛ و این است معنی کلام علّامه حسن زاده ی آملی که : قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.
3. امّا این ادّعا که علّامه ی طباطبایی مخالف موضع پیش گفته است به هیچ وجه درست نیست.
علّامه ی طباطبایی نیز دقیقاً همان نظری را دارد که ملاصدرا و اتباعش دارند. لکن روش علّامه ی طباطبایی در نگارش سه کتاب بدایةالحکمه ، نهایةالحکمه و تفسیر المیزان برخی را به این توهّم انداخته که ایشان قائل به جدایی بین قرآن و عرفان و برهان است ؛ در حالی که چنین نیست.
شاهد این ادّعا آن است که ایشان در کتب دیگرشان مثل رسائل توحیدی ، سه رساله ی انسان قبل الدّنیا ، انسان فی الدّنیا و انسان بعد الدّنیا که با نام انسان از آغاز تا انجام منتشر شده و در رسالة الولایة که ترجمه ی آن با نام طریق عرفان چاپ شده دقیقاً مثل ملاصدرا و علّامه حسن زاده آملی رفتار نموده قرآن و روایت و برهان و مکاشفات را مؤیّد یکدیگر آورده است.
اگر به صرف اینکه ایشان در برخی کتابهایشان ، قرآن و روایت را داخل نکرده یا مباحث فلسفی و عرفانی را جدا از مباحث قرآنی آورده اند ، بخواهیم نتیجه بگیریم که ایشان به اتّحاد قرآن و عرفان و برهان معتقد نبوده اند ، پس باید نتیجه بگیریم که ایشان به جدایی سنّت و قرآن نیز اعتقاد داشته اند ؛ چون در تفسیر المیزان همانگونه که ایشان مباحث فلسفی و عرفانی و تاریخی و علمی و ... را از تفسیر قرآن به قرآن جدا کرده اند ، بحث روایی را هم مجزّا مطرح ساخته اند.
4. اینکه ایشان در کتاب بدایةالحکمه و نهایةالحکمه هیچ آیه و روایتی و حتّی هیچ اصطلاح شرعی را وارد نکرده اند اغراضی از آن داشته اند که یکی از آنها گرفتن بهانه از دست مخالفین فلسفه بوده است.
مخالفین فلسفه در بین اهل دیانت ، عمده اشکالی که به مکتب حکمت متعالیه داشته و دارند این است که در این مکتب سعی می شود تبیینی فلسفی از آموزه های وحیانی ارائه شود ؛ و این امر از نظر آنان نوعی تفسیر به رأی محسوب می گردد. لذا علّامه ی طباطبایی که خود به شدّت از این طرز تفکّر ضربه خورده بود بر آن شد تا کتابی خالص فلسفی برای تعلیم فلسفه بنویسد تا مخالفین فلسفه به این بهانه نتوانند جلوی تعلیم فلسفه را بگیرند.
حتّی ایشان در این دو کتاب ، بحث نفس و معاد را که هر دو مقوله ای دینی هستند نیاورد. ایشان حتّی در تدریس عمومی کتب ملاصدرا نیز این دو بخش را تدریس نمی کردند تا مخالفت مخالفین را برنیانگیزند. از همین جا نیز برخی توهّم نموده اند که ایشان مخالف با نظر ملاصدرا در بحث معاد بوده است.
در حالی که حقیقت غیر از این است و ایشان این مباحث را در کلاسهای خصوصی برای افرادی انگشت شمار همچون علّامه ی حسن زاده و آیةالله جوادی آملی تدریس فرموده اند.
حضرت آیةالله جوادی آملی می فرمودند: از علّامه طباطبایی پرسیدم شما چرا درباره ی نفس و معاد نمی نویسید؟ ایشان فرموده بودند: بحث نفس و معاد هنوز روزی حوزه های علمیّه نشده است. بدیهی است استدلال وعرفانی که از قرآن سر چشمه گرفته باشدوهمان مسیر قرآن را طی کندمنافاتی با قرآن ندارد،لکن هر مطلب فلسفی وعرفانی را نمی توان با قران قرین نمود.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین