آیا حصول معرفت فقط باعقل امکان پذیر است؟چرا؟ فرق تقیه بامصلحت؟ فرق معرفت بادرک؟
آیا حصول معرفت فقط باعقل امکان پذیر است؟چرا؟ فرق تقیه بامصلحت؟ فرق معرفت بادرک؟ 1 معرفت بر دو گونه است. معرفت حصولی (مفهومی) و معرفت حضوری(اتّحاد با خود حقیقت). در معرفت حضوری یا شهودی، هیچ ابزار ادراکی به کار گرفته نمی شود؛ بلکه خود نفس آدمی است که با خود معلول تماسّ مستقیم پیدا نموده آن را ادراک می نماید. مثلاً ادراک ما از خودمان، از عقل داشتن خودمان، از اراده داشتن خودمان، از صور ذهنی خودمان، از شادی و غم خودمان و ... ادراک حضوری است؛ یعنی ما برای درک این امور، نیازی به حواسّ پنجگانه یا عقل نداریم. اگر نفس آدمی قوّت بگیرد، می توان امروی بیرون از خود را هم به همین نحو ادراک نماید، که در عرفان، از آن با عنوان کشف و شهود یاد می کنند. خوابهای صادقه نیز در حقیقت نوعی کشف و شهود ضعیف تلقّی می شوند. امّا در معرفت حصولی(مفهومی)، ما خود معلوم را مستقیماً ادراک نمی کنیم، بلکه آن را به واسطه ی مفهوم ذهنی اش ادراک می کنیم. خود این مفهوم نیز از راههای مختلف در ذهن ما ایجاد می شوند. گاه آن را عقل تولید می کند، گاه قوّه ی واهمه و گاه قوّه ی خیال. لکن بسیاری از تولیدات این سه قوّه، محتاج موادّ اوّلیّه ای هستند که باید حواسّ پنجگانه آنها را فراهم سازند. لذا معرفتهای حصولی را به چهار گونه تقسیم می کنند: معرفت حسّی، معرفت خیالی، معرفت وهمی، معرفت عقلی. دقّت شود که هر سه قوّه ی عقل و وهم و خیال، قدرت استدلال هم دارند. لذا هر استدلالی کار عقل نیست. 2 نسبت تقیّه و مصلحت تقیه: اگر کسی اعتقادی حقّ داشته باشد و علنی نمودن آن اعتقاد برایش خطرات جدّی به همراه داشته باشد، به حکم عقل و شرع بر او واجب می شود که آن اعتقاد خود را علنی نسازد. البته تقیّه در هر جایی جایز نیست؛ تقیّه آنجا جایز است که ظاهر نساختن حقّ، موجب ضرر جدّی به اصل حقّ نشود. مثلاً اگر ببینیم که تقیّه ی ما موجب نابودی اسلام در یک منطقه یا جهان می شود، و از طرفی، با کشته شدن ما اسلام از نابودی نجات می یابد، در اینجا استقبال از شهادت واجب است. امّا اگر ببینیم که کشته شدن ما هیچ اثری در این امر ندارد، تقیّه همچنان واجب خواهد بود. بر همین اساس است که امام حسین(ع) تقیّه نمی کند. چون می دیدید که اگر با شهادت خود، یزید را رسوا نسازد، او تمام اسلام را نابود خواهد ساخت. مصلحت: اگر مسلمان بین دو یا چند امر قرار گیرد، باید ملاحظه کند که کدامیک بیشتر به حقّ نزدیکتر و برای حقّ، سودمندتر است، و همان را انجام دهد. مثلاً شخص مسلمان می بیند که اگر بخواهد مطلبی راست را بیان کند، نزاعی بین دو یا چند مسلمان ایجاد می شود؛ پس آن مطلب راست را مخفی می کند و یا در صورت لزوم عکس آن را بیان می کند. در چنین مواردی، فرد در واقع بین اظهار حقّ و اخفای حقّ قرار گرفته و می بیند که اگر حقّ را اظهار کند، حقّ بزرگتری از بین می رود. لذا حقّ کوچکتر را فدای حقّ بزرگتر می کند. پس تقیّه در واقع خودش نوعی مراعات مصلحت است. از یک طرف، حفظ جان و مال و آبروی خود و دیگران واجب است، و از طرف دیگر اظهار اعتقاد درست هم خوب است؛ لکن جایی که لزوم اظهار اعتقاد درست، از لزوم حفظ جان و مال و آبروی مومن برتر نشده مصلحت در حفظ جان و مال و آبروی مومن است. توضیح بیشتر: مصلحت : از مصادیق قاعده اهم و مهم است وقاعده قاعده اهم و مهم این است: چشم پوشی از مهم به خاطر اهم . مصلحت مطرح در فقه اسلامی را شخص بما هو شخص تشخیص نمی دهد بلکه مصلحت را خود دین مشخّص می نماید. لذا شخص باید با رجوع به دین ، مصلحت را تشخیص دهد نه مستقلّ از دین. در مباحث فقهی ، منظور از مصلحت ، مصلحت حقیقی است نه مصلحت پنداری یک شخص ، که چه بسا مفسده را مصلحت تشخیص می دهد. لذا در این مباحث ، مصلحت معیارمند، مدّ نظر است نه هر چیزی که مردم آن را مصلحت بپندارند. مصلحت اندیشی یعنی صلاح حقیقی فرد یا اجتماع را در نظر گرفتن ؛ که نتیجه ی آن، گاه به صورت آسان گیری و گاه به صورت سختگیری است. تقیه در لغت: تقیه، مصدر باب (اتقی یتقی) به معنای صیانت، خودنگهداری و محافظت از خویش است. فیروز آبادی (متوفای817ه) می‌گوید: اتقیت الشی‌ء، وتقیته أتقیه...حذرته. از چیزی تقیه کردم یعنی (از آن خود را حفظ کردم). (الفیروزآبادی، محمد بن یعقوب (متوفای: 817 ه)، از مجموع کلمات اهل لغت استفاده می‌شود که معنای لغوی تقیه؛ صیانت، حفاظت و نگهداری چیزی از ضرر، آزار و اذیت مورد دیگر است و این همان معنای اصطلاحی تقیه نزد شیعه است که در ذیل خواهد آمد. علما و فقهای شیعه در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند. شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه (متوفای413ه) در تعریف تقیه می‌گوید: تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اینکه در مقابل ایشان کاری را که به دین یا دنیای تو ضرر می‌رساند انجام ندهی. وجوب تقیه زمانی است که بدانی یا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنین احتمالی نباشد، تقیه واجب نیست.) فرق معرفت با درک؟ معرفت محصول درک است؛ و درک آن ساز و کاری است که قوّه ی عقل و وهم و خیال و حسّ به کار می گیرند تا معرفتی حاصل آید. مثلاً دیدن یا شنیدن درک حسّ است، و تعقّل، درک عقل، و تخیّل، درک خیال. امّا آنچه از حسّ نمودن و تعقّل کردن و تخیّل نمودن برای ما حاصل می شود، آن را معرفت گوییم. لذا درک، راه وصول به معرفت است. پس تا درک نباشد، معرفتی هم حاصل نمی شود. واژه ی درک حتّی در علم حضوری نیز کابرد دارد. مثلاً می گوییم: من شادی خود را درک می کنم؛ یعنی ساز و کاری در وجود من به جریان می افتد که موجب می شود من به شادی خودم معرفت پیدا کنم.
عنوان سوال:

آیا حصول معرفت فقط باعقل امکان پذیر است؟چرا؟ فرق تقیه بامصلحت؟ فرق معرفت بادرک؟


پاسخ:

آیا حصول معرفت فقط باعقل امکان پذیر است؟چرا؟ فرق تقیه بامصلحت؟ فرق معرفت بادرک؟


1 معرفت بر دو گونه است. معرفت حصولی (مفهومی) و معرفت حضوری(اتّحاد با خود حقیقت).
در معرفت حضوری یا شهودی، هیچ ابزار ادراکی به کار گرفته نمی شود؛ بلکه خود نفس آدمی است که با خود معلول تماسّ مستقیم پیدا نموده آن را ادراک می نماید. مثلاً ادراک ما از خودمان، از عقل داشتن خودمان، از اراده داشتن خودمان، از صور ذهنی خودمان، از شادی و غم خودمان و ... ادراک حضوری است؛ یعنی ما برای درک این امور، نیازی به حواسّ پنجگانه یا عقل نداریم. اگر نفس آدمی قوّت بگیرد، می توان امروی بیرون از خود را هم به همین نحو ادراک نماید، که در عرفان، از آن با عنوان کشف و شهود یاد می کنند. خوابهای صادقه نیز در حقیقت نوعی کشف و شهود ضعیف تلقّی می شوند.
امّا در معرفت حصولی(مفهومی)، ما خود معلوم را مستقیماً ادراک نمی کنیم، بلکه آن را به واسطه ی مفهوم ذهنی اش ادراک می کنیم. خود این مفهوم نیز از راههای مختلف در ذهن ما ایجاد می شوند. گاه آن را عقل تولید می کند، گاه قوّه ی واهمه و گاه قوّه ی خیال. لکن بسیاری از تولیدات این سه قوّه، محتاج موادّ اوّلیّه ای هستند که باید حواسّ پنجگانه آنها را فراهم سازند. لذا معرفتهای حصولی را به چهار گونه تقسیم می کنند: معرفت حسّی، معرفت خیالی، معرفت وهمی، معرفت عقلی. دقّت شود که هر سه قوّه ی عقل و وهم و خیال، قدرت استدلال هم دارند. لذا هر استدلالی کار عقل نیست.

2 نسبت تقیّه و مصلحت
تقیه: اگر کسی اعتقادی حقّ داشته باشد و علنی نمودن آن اعتقاد برایش خطرات جدّی به همراه داشته باشد، به حکم عقل و شرع بر او واجب می شود که آن اعتقاد خود را علنی نسازد. البته تقیّه در هر جایی جایز نیست؛ تقیّه آنجا جایز است که ظاهر نساختن حقّ، موجب ضرر جدّی به اصل حقّ نشود. مثلاً اگر ببینیم که تقیّه ی ما موجب نابودی اسلام در یک منطقه یا جهان می شود، و از طرفی، با کشته شدن ما اسلام از نابودی نجات می یابد، در اینجا استقبال از شهادت واجب است. امّا اگر ببینیم که کشته شدن ما هیچ اثری در این امر ندارد، تقیّه همچنان واجب خواهد بود. بر همین اساس است که امام حسین(ع) تقیّه نمی کند. چون می دیدید که اگر با شهادت خود، یزید را رسوا نسازد، او تمام اسلام را نابود خواهد ساخت.
مصلحت: اگر مسلمان بین دو یا چند امر قرار گیرد، باید ملاحظه کند که کدامیک بیشتر به حقّ نزدیکتر و برای حقّ، سودمندتر است، و همان را انجام دهد. مثلاً شخص مسلمان می بیند که اگر بخواهد مطلبی راست را بیان کند، نزاعی بین دو یا چند مسلمان ایجاد می شود؛ پس آن مطلب راست را مخفی می کند و یا در صورت لزوم عکس آن را بیان می کند. در چنین مواردی، فرد در واقع بین اظهار حقّ و اخفای حقّ قرار گرفته و می بیند که اگر حقّ را اظهار کند، حقّ بزرگتری از بین می رود. لذا حقّ کوچکتر را فدای حقّ بزرگتر می کند.
پس تقیّه در واقع خودش نوعی مراعات مصلحت است. از یک طرف، حفظ جان و مال و آبروی خود و دیگران واجب است، و از طرف دیگر اظهار اعتقاد درست هم خوب است؛ لکن جایی که لزوم اظهار اعتقاد درست، از لزوم حفظ جان و مال و آبروی مومن برتر نشده مصلحت در حفظ جان و مال و آبروی مومن است.
توضیح بیشتر:
مصلحت : از مصادیق قاعده اهم و مهم است وقاعده قاعده اهم و مهم این است: چشم پوشی از مهم به خاطر اهم .
مصلحت مطرح در فقه اسلامی را شخص بما هو شخص تشخیص نمی دهد بلکه مصلحت را خود دین مشخّص می نماید. لذا شخص باید با رجوع به دین ، مصلحت را تشخیص دهد نه مستقلّ از دین. در مباحث فقهی ، منظور از مصلحت ، مصلحت حقیقی است نه مصلحت پنداری یک شخص ، که چه بسا مفسده را مصلحت تشخیص می دهد. لذا در این مباحث ، مصلحت معیارمند، مدّ نظر است نه هر چیزی که مردم آن را مصلحت بپندارند.
مصلحت اندیشی یعنی صلاح حقیقی فرد یا اجتماع را در نظر گرفتن ؛ که نتیجه ی آن، گاه به صورت آسان گیری و گاه به صورت سختگیری است.
تقیه در لغت: تقیه، مصدر باب (اتقی یتقی) به معنای صیانت، خودنگهداری و محافظت از خویش است. فیروز آبادی (متوفای817ه) می‌گوید: اتقیت الشی‌ء، وتقیته أتقیه...حذرته. از چیزی تقیه کردم یعنی (از آن خود را حفظ کردم). (الفیروزآبادی، محمد بن یعقوب (متوفای: 817 ه)،
از مجموع کلمات اهل لغت استفاده می‌شود که معنای لغوی تقیه؛ صیانت، حفاظت و نگهداری چیزی از ضرر، آزار و اذیت مورد دیگر است و این همان معنای اصطلاحی تقیه نزد شیعه است که در ذیل خواهد آمد.
علما و فقهای شیعه در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند. شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه (متوفای413ه) در تعریف تقیه می‌گوید: تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اینکه در مقابل ایشان کاری را که به دین یا دنیای تو ضرر می‌رساند انجام ندهی. وجوب تقیه زمانی است که بدانی یا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنین احتمالی نباشد، تقیه واجب نیست.)

فرق معرفت با درک؟
معرفت محصول درک است؛ و درک آن ساز و کاری است که قوّه ی عقل و وهم و خیال و حسّ به کار می گیرند تا معرفتی حاصل آید. مثلاً دیدن یا شنیدن درک حسّ است، و تعقّل، درک عقل، و تخیّل، درک خیال. امّا آنچه از حسّ نمودن و تعقّل کردن و تخیّل نمودن برای ما حاصل می شود، آن را معرفت گوییم. لذا درک، راه وصول به معرفت است. پس تا درک نباشد، معرفتی هم حاصل نمی شود. واژه ی درک حتّی در علم حضوری نیز کابرد دارد. مثلاً می گوییم: من شادی خود را درک می کنم؛ یعنی ساز و کاری در وجود من به جریان می افتد که موجب می شود من به شادی خودم معرفت پیدا کنم.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین