قضیه مرغ بریان- طیر مشوی- چیست؟
مرغ بریان با رسول خدا(ص ) در مسجد بودم . آن حضرت پس از ادای فریضه صبح برخاستند واز مسجد خارج شدند. من نیز از پی او(ص ) بیرون آمدم . برنامه همیشگی رسول خدا(ص ) این بود که اگر آهنگ رفتن جایی راداشت , مرا مطلع می ساخت . من هم وقتی که احساس می کردم , درنگ او -بر خلاف انتظار - قدری به طول انجامیده است , به همان مکان می رفتم تااز حال او خبر گیرم , چه اینکه دلم تاب وتحمل دوری او را, هر چند برای ساعتی , نداشت . با توجه به همین برنامه , آن روز صبح , پیامبر گرامی (ص ) هنگام خروج ازمسجد به من فرمود: من به خانه عایشه می روم این را گفت وروانه گردید. من نیز به منزل بازگشتم ولحظاتی را در منزل ماندم , ساعات خوشی را در جمع خانواده باحسن وحسین سپری کردم ودر کنار همسر وفرزندان خود احساس شعف وشادمانی داشتم ... (اما ناگهان حالتی در خود احساس کردم , که گویا کسی مرا به سوی خانه عایشه فرا می خواند, این بود که بی اختیار) از جابرخاستم وراهی منزل عایشه شدم . در زدم . صدای عایشه بود که پرسید: کیستی ؟ گفتم : علی . گفت : رسول خدا(ص ) خفته است ! ناچار برگشتم . اما با خود گفتم : جایی که عایشه در منزل باشد, چگونه پیامبر خدا(ص ) فرصت خواب واستراحت پیدا نموده است ؟ ! پاسخ او را باور نکردم . بازگشتم ودوباره در زدم , این بار هم عایشه بود که پرسید: کیستی ؟ گفتم : علی . گفت : رسول خدا(ص ) کاری دارند. من در حالی که از در زدن خود شرمگین شده بودم , برگشتم . (ولی مگربازگشت ممکن بود؟ ) شوق دیدار رسول خدا(ص ) حالتی در من پدیدآورده بود که جز با دیدار او آسوده نمی گشتم , این بود که باز بسرعت بازگشتم وبرای بار سوم در کوفتم . اما شدیدتر از دفعات پیش , باز عایشه پرسید: کیستی ؟ گفتم : علی . (که خوشبختانه ) آواز رسول خدا(ص ) به گوشم رسید که به عایشه فرمود:در را باز کن ! عایشه ناگزیر در را بگشود ومن داخل شدم . پیامبر خدا(ص ) پس از آنکه مرا (کنار خود) نشاند, فرمود: ابا الحسن ! آیا نخست من قصه خود را بازگویم یا ابتدا تو از تاخیر خود سخن گویی ؟ گفتم : ای فرستاده خدا! شما بگویید که سخن شما خوش تر است . آنگاه فرمود: مدتی بود که گرسنگی آزارم می داد, ومن آن را مخفی می داشتم . تا اینکه به خانه عایشه آمدم , اینجا هم - با اینکه توقفم به طول انجامید - چیزی برای خوردن پیدا نشد. از این رو دست به دعا گشودم واز ساحت کریمانه اش مدد جستم که ناگاه دوستم جبرئیل از آسمان فرود آمد واین مرغ بریان را به همراه خود آورد وگفت : هم اینک خدای عزوجل بر من وحی فرمود, که این مرغ برشته را که از بهترین وپاکیزه ترین غذاهای بهشتی است بر گیرم وبرای شما بیاورم . و جبرئیل به آسمان صعود کرد. من نیز به پاس اجابت و عنایت پروردگار,به شکر وستایش او مشغول شدم , آنگاه گفتم : پروردگارا! از تو می خواهم کسی را در خوردن این غذا همراهم سازی که من وتو را دوست داشته باشد. لحظاتی منتظر ماندم وکسی بر من وارد نشد. دوباره دست به دعا برداشتم وعرض کردم : خدایا! توفیق همراهی در صرف این غذا را نصیب آن بنده ای بنما که اوافزون بر اینکه تو ومرا دوست بدارد, محبوب من وتو نیز باشد. (چیزی نگذشت ) که صدای کوبه در بلند شد وفریاد تو به گوشم رسید. به عایشه گفتم : در بگشا, که تو وارد شدی , (چشمانم به دیدنت روشن شد و)من پیوسته شاکر وسپاسگزار خداوندم , چه اینکه تو همان کسی هستی که خدا ورسول را دوست دارد وخدا ورسول هم او را دوست دارند علی !مشغول شو و از غذا بخور! پس از صرف غذا, پیامبر خدا(ص ) از علی (ع ) خواست تا او نیز قصه خودرا بازگوید. در اینجا علی (ع ) آنچه در غیاب آن حضرت رخ داده بود, ازلحظه خروج از مسجد تا مزاحمتها وممانعت های عایشه وبهانه تراشی های او, همه را به عرض آن حضرت رسانید. آنگاه پیامبر خدا(ص )روی به عایشه کرد و فرمود: عایشه ! هر چه خدا بخواهد همان می شود (اما بگو بدانم ) چرا چنین کردی ؟ عایشه گفت : ای رسول خدا(ص ) من خواستم افتخار شرکت در خوردن این غذای بهشتی نصیب پدرم شود. حضرت فرمود: این اولین بار نیست که کینه توزی تو نسبت به علی آشکارمی شود, من از آنچه در دل نسبت به او داری , بخوبی آگاهم . عایشه ! کار توبه آنجا خواهد کشید که به جنگ با علی برمی خیزی ! عایشه گفت : مگر زنان هم با مردان به نبرد آیند؟ پیامبر فرمود: همان که گفتم , تو بر جنگ ونبرد با علی کمربندی ودر این کار کسانی از نزدیکان ویاران من (طلحة وزبیر) تو را همراهی کنند وبر وی بشورند. در این جنگ رسوایی به بار خواهید آورد که زبانزد همگان گردید, در این مسیر به جایی می رسی که سگهای حواب بر تو پا کنند, در آنجا توپشیمان گردی ودرخواست بازگشت کنی اما پذیرفته نخواهد شد, چهل مرد (به دروغ ) شهادت دهند که آن مکان حواب نیست (ونام دیگری دارد) وتو به شهادت وگواهی آنها خرسند خواهی شد وهمچنان به راه خود ادامه دهی تا به شهری برسی (بصره ) که مردم آن بر حمایت ویاری توبپاخیزند. آن شهر از دورترین آبادیها به آسمان ونزدیکترین آنها به آب است . اما از این لشکر کشی سودی نخواهی برد وبا شکست وناکامی بازخواهی گشت , آن روز تنها کسی که جانت را از معرکه قتال رهایی بخشد وتو راهمراه تنی چند از معتمدان ونیکان اصحابش به مدینه بازگرداند, همین شخص خواهد بود (اشاره به علی (ع )). خیرخواهی او به تو همواره بیش از خیرخواهی تو به اوست , علی , آن روزتو را از چیزی می ترساند واز عاقبت شومی بر حذر می دارد که اگر آن رااراده کند وبر زبان جاری سازد, فراق وجدایی ابدی بین من وتو حاصل گردد, چه اینکه اختیار طلاق ورهایی همسرانم پس از وفات من در دست علی (ع ) است , وهر یک را که او رها سازد وطلاق گوید, رشته زوجیت بین وی ورسول خدا(ص ) برای همیشه بریده گردد واو را از افتخار انتساب همسری پیامبر خدا(ص ) محروم خواهد ساخت . پیشگوییهای حضرت که به اینجا رسید, عایشه گفت : ای کاش مرده بودم وآن روزها را نمی دیدم ! حضرت فرمود: هرگز هرگز, به خدا سوگند آنچه گفتم شدنی است وگویاهم اینک آن را می بینم . سپس حضرت به من فرمود: علی ! برخیز که وقت نماز ظهر است , باید بلال را هم برای اذان خبر کنم .آنگاه بلال اذان گفت وحضرت به نماز ایستاد ومن هم نماز گزاردم . وماهمچنان در مسجد ماندیم . عن علی (ع ) قال : کنت انا ورسول اللّه (ص ) فی المسجد بعد ان صلی الفجر, ثم نهض ونهضت معه - وکان اذا اراد ان یتجه الی موضع اعلمنی بذلک فکان اذا ابطا فی الموضع صرت الیه لاعرف خبره , لانه لا یتقار قلبی علی فراقه ساعة - فقال لی : انا متجه الی بیت عائشة فمضی ومضیت الی بیت فاطمة (س ) فلم ازل مع الحسن والحسین وهی وانا مسروران بهما ثم انی نهضت وصرت الی باب عائشة فطرقت الباب فقالت لی عائشة : من هذا؟ فقلت لها: انا علی فقالت : ان النبی (ص ) راقد فانصرفت ثم قلت : النبی راقد وعائشة فی الدار؟ ! فرجعت وطرقت الباب فقالت لی عائشة من هذا؟ فقلت اناعلی فقالت : ان النبی علی حاجة فانثنیت مستحییا من دقی الباب و وجدت فی صدری ما لا استطیع علیه صبرا فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنیفا, فقالت لی عائشة : من هذا؟ فقلت : انا علی فسمعت رسول اللّه یقول لها: یا عائشة افتحی له الباب ففتحت فدخلت . فقال (ص ) لی : اقعد یا ابا الحسن احدثک بما انا فیه او تحدثنی بابطائک عنی ؟ فقلت : یا رسول اللّه ! حدثنی فان حدیثک احسن فقال : یا ابا الحسن کنت فی امر کتمته من الم الجوع فلما دخلت بیت عائشة واطلت القعود ولیس عندها شی ء تاتی به , مددت یدی وسالت اللّه القریب المجیب , فهبط علی حبیبی جبرئیل (ع ) ومعه هذا الطیر - ووضع اصبعه علی طائر بین یدیه - فقال : ان اللّه عز وجل اوحی الی ان آخذ هذا الطیر وهو اطیب طعام فی الجنة فاتیک به یا محمد! فحمدت اللّه کثیرا و عرج جبرئیل , فرفعت یدی الی السماء فقلت : اللهم یسر عبدا یحبک و یحبنی یاکل معی هذا الطائر. فمکثت ملیا فلم ار احدا یطرق الباب , فرفعت یدی ثم قلت : اللهم یسر عبدا یحبک ویحبنی و تحبه و احبه یاءکل معی هذا الطائر, فسمعت طرقک للباب وارتفاع صوتک فقلت لعائشة : ادخلی علیا, فدخلت فلم ازل حامدا للّه حتی بلغت الی اذ کنت تحب اللّه وتحبنی و یحبک اللّه و احبک فکل یا علی ! فلما اکلت انا و النبی الطائر, قال لی : یا علی ! حدثنی , فقلت یا رسول اللّه .... فقال النبی (ص ) (لعائشة ): ابیت الا ان یکون الامر هکذا یا حمیراء! ما حملک علی هذا؟ فقالت : یا رسول اللّه ! اشتهیت ان یکون ابی یاءکل من الطیر فقال لها: ما هو باول ضغن بینک و بین علی و قد وقفت علی ما فی قلبک لعلی انک لتقاتلینه فقالت : یا رسول اللّه و تکون النساء یقاتلن الرجال ؟ فقال لها: یا عائشة انک لتقاتلین علیا و یصحبک ویدعوک الی هذا نفر من اصحابی فیحملونک علیه و لیکونن فی قتالک له امر یتحدث به الاولون و الاخرون و علامة ذلک انک ترکبین الشیطان ثم تبتلین قبل ان تبلغی الی الموضع الذی یقصد بک الیه , فتنبح علیک کلاب الحواب فتسالین الرجوع فیشهد عندک قسامة اربعین رجلا ما هی کلاب الحواب فتصیرین الی بلد اهله انصارک هو ابعد بلادعلی الارض الی السماء و اقربها الی الماء و لترجعین و انت صاغرة غیر بالغة الی ماتریدین و یکون هذا الذی یردک مع من یثق به من اصحابه , انه لک خیر منک له و لینذرنک بما یکون الفراق بینی و بینک فی الاخرة , و کل من فرق علی بینی و بینه بعد وفاتی ففراقه جائز. فقالت : یا رسول اللّه ! لیتنی مت قبل ان یکون ما تعدنی ! فقال لها: هیهات هیهات و الذی نفسی بیده لیکونن ما قلت حتی کانی اراه . ثم قال لی : قم یا علی ! فقد وجبت صلاة الظهر حتی آمر بلالا بالاذان فاذن بلال و اقام الصلوة و صلی و صلیت معه و لم نزل فی المسجد. ((احتجاج , ص 197, بحار, ج 38, ص 348. داستان طیر مشوی (مرغ بریان ) از مسلمات تاریخ وحدیث است . این داستان با روایات متفاوت , متجاوز از هیجده نقل , تنها در کتب معتبر اهل سنت آمده است)) گردآوری و پاسخ: سید محمد مهدی حسین پور مدیر گروه سایت وهابیت
عنوان سوال:

قضیه مرغ بریان- طیر مشوی- چیست؟


پاسخ:

مرغ بریان
با رسول خدا(ص ) در مسجد بودم . آن حضرت پس از ادای فریضه صبح برخاستند واز مسجد خارج شدند. من نیز از پی او(ص ) بیرون آمدم .
برنامه همیشگی رسول خدا(ص ) این بود که اگر آهنگ رفتن جایی راداشت , مرا مطلع می ساخت .
من هم وقتی که احساس می کردم , درنگ او -بر خلاف انتظار - قدری به طول انجامیده است , به همان مکان می رفتم تااز حال او خبر گیرم , چه اینکه دلم تاب وتحمل دوری او را, هر چند برای ساعتی , نداشت .
با توجه به همین برنامه , آن روز صبح , پیامبر گرامی (ص ) هنگام خروج ازمسجد به من فرمود: من به خانه عایشه می روم این را گفت وروانه گردید. من نیز به منزل بازگشتم ولحظاتی را در منزل ماندم , ساعات خوشی را در جمع خانواده باحسن وحسین سپری کردم ودر کنار همسر وفرزندان خود احساس شعف وشادمانی داشتم ... (اما ناگهان حالتی در خود احساس کردم , که گویا کسی مرا به سوی خانه عایشه فرا می خواند, این بود که بی اختیار) از جابرخاستم وراهی منزل عایشه شدم .
در زدم . صدای عایشه بود که پرسید: کیستی ؟
گفتم : علی .
گفت : رسول خدا(ص ) خفته است ! ناچار برگشتم . اما با خود گفتم : جایی که عایشه در منزل باشد, چگونه پیامبر خدا(ص ) فرصت خواب واستراحت پیدا نموده است ؟
! پاسخ او را باور نکردم . بازگشتم ودوباره در زدم , این بار هم عایشه بود که پرسید: کیستی ؟
گفتم : علی .
گفت : رسول خدا(ص ) کاری دارند.
من در حالی که از در زدن خود شرمگین شده بودم , برگشتم . (ولی مگربازگشت ممکن بود؟
) شوق دیدار رسول خدا(ص ) حالتی در من پدیدآورده بود که جز با دیدار او آسوده نمی گشتم , این بود که باز بسرعت بازگشتم وبرای بار سوم در کوفتم . اما شدیدتر از دفعات پیش , باز عایشه پرسید: کیستی ؟
گفتم : علی .
(که خوشبختانه ) آواز رسول خدا(ص ) به گوشم رسید که به عایشه فرمود:در را باز کن ! عایشه ناگزیر در را بگشود ومن داخل شدم . پیامبر خدا(ص ) پس از آنکه مرا (کنار خود) نشاند, فرمود: ابا الحسن ! آیا نخست من قصه خود را بازگویم یا ابتدا تو از تاخیر خود سخن گویی ؟
گفتم : ای فرستاده خدا! شما بگویید که سخن شما خوش تر است . آنگاه فرمود: مدتی بود که گرسنگی آزارم می داد, ومن آن را مخفی می داشتم . تا اینکه به خانه عایشه آمدم , اینجا هم - با اینکه توقفم به طول انجامید - چیزی برای خوردن پیدا نشد. از این رو دست به دعا گشودم واز ساحت کریمانه اش مدد جستم که ناگاه دوستم جبرئیل از آسمان فرود آمد واین مرغ بریان را به همراه خود آورد وگفت : هم اینک خدای عزوجل بر من وحی فرمود, که این مرغ برشته را که از بهترین وپاکیزه ترین غذاهای بهشتی است بر گیرم وبرای شما بیاورم .
و جبرئیل به آسمان صعود کرد. من نیز به پاس اجابت و عنایت پروردگار,به شکر وستایش او مشغول شدم , آنگاه گفتم : پروردگارا! از تو می خواهم کسی را در خوردن این غذا همراهم سازی که من وتو را دوست داشته باشد.
لحظاتی منتظر ماندم وکسی بر من وارد نشد.
دوباره دست به دعا برداشتم وعرض کردم : خدایا! توفیق همراهی در صرف این غذا را نصیب آن بنده ای بنما که اوافزون بر اینکه تو ومرا دوست بدارد, محبوب من وتو نیز باشد.
(چیزی نگذشت ) که صدای کوبه در بلند شد وفریاد تو به گوشم رسید. به عایشه گفتم : در بگشا, که تو وارد شدی , (چشمانم به دیدنت روشن شد و)من پیوسته شاکر وسپاسگزار خداوندم , چه اینکه تو همان کسی هستی که خدا ورسول را دوست دارد وخدا ورسول هم او را دوست دارند علی !مشغول شو و از غذا بخور! پس از صرف غذا, پیامبر خدا(ص ) از علی (ع ) خواست تا او نیز قصه خودرا بازگوید. در اینجا علی (ع ) آنچه در غیاب آن حضرت رخ داده بود, ازلحظه خروج از مسجد تا مزاحمتها وممانعت های عایشه وبهانه تراشی های او, همه را به عرض آن حضرت رسانید. آنگاه پیامبر خدا(ص )روی به عایشه کرد و فرمود: عایشه ! هر چه خدا بخواهد همان می شود (اما بگو بدانم ) چرا چنین کردی ؟

عایشه گفت : ای رسول خدا(ص ) من خواستم افتخار شرکت در خوردن این غذای بهشتی نصیب پدرم شود.
حضرت فرمود: این اولین بار نیست که کینه توزی تو نسبت به علی آشکارمی شود, من از آنچه در دل نسبت به او داری , بخوبی آگاهم . عایشه ! کار توبه آنجا خواهد کشید که به جنگ با علی برمی خیزی ! عایشه گفت : مگر زنان هم با مردان به نبرد آیند؟
پیامبر فرمود: همان که گفتم , تو بر جنگ ونبرد با علی کمربندی ودر این کار کسانی از نزدیکان ویاران من (طلحة وزبیر) تو را همراهی کنند وبر وی بشورند.
در این جنگ رسوایی به بار خواهید آورد که زبانزد همگان گردید, در این مسیر به جایی می رسی که سگهای حواب بر تو پا کنند, در آنجا توپشیمان گردی ودرخواست بازگشت کنی اما پذیرفته نخواهد شد, چهل مرد (به دروغ ) شهادت دهند که آن مکان حواب نیست (ونام دیگری دارد) وتو به شهادت وگواهی آنها خرسند خواهی شد وهمچنان به راه خود ادامه دهی تا به شهری برسی (بصره ) که مردم آن بر حمایت ویاری توبپاخیزند. آن شهر از دورترین آبادیها به آسمان ونزدیکترین آنها به آب است .
اما از این لشکر کشی سودی نخواهی برد وبا شکست وناکامی بازخواهی گشت , آن روز تنها کسی که جانت را از معرکه قتال رهایی بخشد وتو راهمراه تنی چند از معتمدان ونیکان اصحابش به مدینه بازگرداند, همین شخص خواهد بود (اشاره به علی (ع )).
خیرخواهی او به تو همواره بیش از خیرخواهی تو به اوست , علی , آن روزتو را از چیزی می ترساند واز عاقبت شومی بر حذر می دارد که اگر آن رااراده کند وبر زبان جاری سازد, فراق وجدایی ابدی بین من وتو حاصل گردد, چه اینکه اختیار طلاق ورهایی همسرانم پس از وفات من در دست علی (ع ) است , وهر یک را که او رها سازد وطلاق گوید, رشته زوجیت بین وی ورسول خدا(ص ) برای همیشه بریده گردد واو را از افتخار انتساب همسری پیامبر خدا(ص ) محروم خواهد ساخت .
پیشگوییهای حضرت که به اینجا رسید, عایشه گفت : ای کاش مرده بودم وآن روزها را نمی دیدم ! حضرت فرمود: هرگز هرگز, به خدا سوگند آنچه گفتم شدنی است وگویاهم اینک آن را می بینم . سپس حضرت به من فرمود: علی ! برخیز که وقت نماز ظهر است , باید بلال را هم برای اذان خبر کنم .آنگاه بلال اذان گفت وحضرت به نماز ایستاد ومن هم نماز گزاردم . وماهمچنان در مسجد ماندیم .
عن علی (ع ) قال : کنت انا ورسول اللّه (ص ) فی المسجد بعد ان صلی الفجر, ثم نهض ونهضت معه - وکان اذا اراد ان یتجه الی موضع اعلمنی بذلک فکان اذا ابطا فی الموضع صرت الیه لاعرف خبره , لانه لا یتقار قلبی علی فراقه ساعة - فقال لی : انا متجه الی بیت عائشة فمضی ومضیت الی بیت فاطمة (س ) فلم ازل مع الحسن والحسین وهی وانا مسروران بهما ثم انی نهضت وصرت الی باب عائشة فطرقت الباب فقالت لی عائشة : من هذا؟
فقلت لها: انا علی فقالت : ان النبی (ص ) راقد فانصرفت ثم قلت : النبی راقد وعائشة فی الدار؟
! فرجعت وطرقت الباب فقالت لی عائشة من هذا؟
فقلت اناعلی فقالت : ان النبی علی حاجة فانثنیت مستحییا من دقی الباب و وجدت فی صدری ما لا استطیع علیه صبرا فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنیفا, فقالت لی عائشة : من هذا؟
فقلت : انا علی فسمعت رسول اللّه یقول لها: یا عائشة افتحی له الباب ففتحت فدخلت .
فقال (ص ) لی : اقعد یا ابا الحسن احدثک بما انا فیه او تحدثنی بابطائک عنی ؟
فقلت : یا رسول اللّه ! حدثنی فان حدیثک احسن فقال : یا ابا الحسن کنت فی امر کتمته من الم الجوع فلما دخلت بیت عائشة واطلت القعود ولیس عندها شی ء تاتی به , مددت یدی وسالت اللّه القریب المجیب , فهبط علی حبیبی جبرئیل (ع ) ومعه هذا الطیر - ووضع اصبعه علی طائر بین یدیه - فقال : ان اللّه عز وجل اوحی الی ان آخذ هذا الطیر وهو اطیب طعام فی الجنة فاتیک به یا محمد! فحمدت اللّه کثیرا و عرج جبرئیل , فرفعت یدی الی السماء فقلت : اللهم یسر عبدا یحبک و یحبنی یاکل معی هذا الطائر.
فمکثت ملیا فلم ار احدا یطرق الباب , فرفعت یدی ثم قلت : اللهم یسر عبدا یحبک ویحبنی و تحبه و احبه یاءکل معی هذا الطائر, فسمعت طرقک للباب وارتفاع صوتک فقلت لعائشة : ادخلی علیا, فدخلت فلم ازل حامدا للّه حتی بلغت الی اذ کنت تحب اللّه وتحبنی و یحبک اللّه و احبک فکل یا علی ! فلما اکلت انا و النبی الطائر, قال لی : یا علی ! حدثنی , فقلت یا رسول اللّه ....
فقال النبی (ص ) (لعائشة ): ابیت الا ان یکون الامر هکذا یا حمیراء! ما حملک علی هذا؟
فقالت : یا رسول اللّه ! اشتهیت ان یکون ابی یاءکل من الطیر فقال لها: ما هو باول ضغن بینک و بین علی و قد وقفت علی ما فی قلبک لعلی انک لتقاتلینه فقالت : یا رسول اللّه و تکون النساء یقاتلن الرجال ؟
فقال لها: یا عائشة انک لتقاتلین علیا و یصحبک ویدعوک الی هذا نفر من اصحابی فیحملونک علیه و لیکونن فی قتالک له امر یتحدث به الاولون و الاخرون و علامة ذلک انک ترکبین الشیطان ثم تبتلین قبل ان تبلغی الی الموضع الذی یقصد بک الیه , فتنبح علیک کلاب الحواب فتسالین الرجوع فیشهد عندک قسامة اربعین رجلا ما هی کلاب الحواب فتصیرین الی بلد اهله انصارک هو ابعد بلادعلی الارض الی السماء و اقربها الی الماء و لترجعین و انت صاغرة غیر بالغة الی ماتریدین و یکون هذا الذی یردک مع من یثق به من اصحابه , انه لک خیر منک له و لینذرنک بما یکون الفراق بینی و بینک فی الاخرة , و کل من فرق علی بینی و بینه بعد وفاتی ففراقه جائز.
فقالت : یا رسول اللّه ! لیتنی مت قبل ان یکون ما تعدنی ! فقال لها: هیهات هیهات و الذی نفسی بیده لیکونن ما قلت حتی کانی اراه .
ثم قال لی : قم یا علی ! فقد وجبت صلاة الظهر حتی آمر بلالا بالاذان فاذن بلال و اقام الصلوة و صلی و صلیت معه و لم نزل فی المسجد. ((احتجاج , ص 197, بحار, ج 38, ص 348. داستان طیر مشوی (مرغ بریان ) از مسلمات تاریخ وحدیث است . این داستان با روایات متفاوت , متجاوز از هیجده نقل , تنها در کتب معتبر اهل سنت آمده است))

گردآوری و پاسخ:
سید محمد مهدی حسین پور
مدیر گروه سایت وهابیت





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین