در مورد محدوده و قلمرو علم امام و مقایسه آن با علم خداوند مستدل توضیح دهید؟ یکم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادی خود، میوهای را پیش روی خود میبیند که مانعی از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهی دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است: الف. عمل براساس علم غیب، در برخی از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی - سر بازخواهند زد. ب. عمل دائمی براساس علم غیر عادی، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام برای شفای بیماری خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و ...برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.صافی گلپایگانی، معارف دین، ج1، ص121. دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهی دارند؛اصول کافی، ج1، (باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون ...) و بحارالانوار، ج16،باب 14. اما از روایاتی دیگر استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: (اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک)؛ اصول کافی، ج1، (باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا) و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛ (هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد). پس علم غیب امامعلیه السلام شأنی است؛ نه فعلی و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه علی شیروانی، ص73؛ قابل ذکر است مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر میکند، ولی آن را نمیپذیرد. سوّم. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تکالیف و وظایفی مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه میدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه میدانستند کاری که انجام میدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علیعلیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام میدادند. این اعمال برای آنان، وظیفهای مخصوص بود؛ مثل نماز شب که برای رسول اکرمصلی الله علیه وآله واجب و برای سایر مسلمانها، مستحب است. چهارم؛علامه طباطبایی، المیزان، ج18، ص194. وی این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخی از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسی کاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجباری و بدون اختیار بوده است. پس با اینکهمیدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولی به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگری فرا روی آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جای خود درست است و شواهد تاریخی بر آن مهر تأیید میزند؛ اما نمیتواند پاسخی برای همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علیعلیه السلام و امام حسن مجتبیعلیه السلام) باشد. پنجم. پاسخ اساسی به این سؤال در گرو شناخت چگونگی علم غیب امام است. پاسخهای پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتی تفسیر شود، توجیه صحیحی پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است: الف. قضا و (قدر) الهی: قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی، این است که خداوند برای هر پدیده و مخلوقی، ویژگیهای وجودی خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصی آن را موجود میگرداند؛ یعنی، پدید آمدن یک شیء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگیهای وجودی خاص، قدر آن شیء و حد و اندازه وجودی آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهی، همان نظام علت و معلولی حاکم بر جهان هستی است که هر پدیدهای، معلول علت خاصی است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودیاش، متناسب و برآمده از همان علت است. (قضا) به معنای قطعی کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضای الهی، این است که خداوند به هر پدیدهای - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمی معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضای الهی است. قضا و قدر الهی در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و میتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند. ب. علم الهی به قضا و قدر پدیدههای عالم هستی: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیدهای با چه اوصاف و ویژگیهایی، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههای هستی، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستی، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد. علم خداوند، علم حضوری به واقع عینی است. از سوی دیگر چون در مرتبه وجودی خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیدههای عالم هستی، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم و تحقق عینی حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مینگریم، برخی از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد. بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستی، همراه با بستر زمانیشان (گذشته، حال و آینده) یکجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنی، علم او به مخلوقات و پدیدههای هستی، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد. علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنی، خداوند از ازل به افعالی که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر میشود، علم دارد و علم الهی به این واقعیات عینی - همان گونه که در خارج موجودند - تعلق میگیرد و به همین جهت، این علم به خودی خود موجب جبر یا تغییر واقع عینی (تحقّق فعل اختیاری به دنبال تحقق علت تامهاش) نمیشود. ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادی - که برای نوع بشر قابل تحصیل است - از علم لدنی و خدادادی (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودیاش، با لطف و اذن الهی به سرچشمه علم الهی متصل است و از حقایق حوادث عالم - همان گونه که در متن واقع هستند - آگاه میباشد؛ یعنی، علم غیب امام، از سنخ علم الهی و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینی است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیاری خود امام، همراه با علت تامهاش - که علم عادی و اراده از اجزای این علت است - نزد او حاضر است و این حضور، حضور بیواسطه عین معلوم و واقع عینی نزد امام است. بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیاری خود را - مانند خوردن میوه مسموم و یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه - از منظری بالاتر (منظر علم الهی) مینگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیری در حوادث عالم ندارد - چون به معنای حضور عین وقایع نزد عالم است - امام عکسالعملی نشان نمیدهد و براساس علم عادی خود عمل میکند و به همین علت، این علم برای امام تکلیفآور نیست؛ چون علمی موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد. افزون بر این، وقتی امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلای کمال و علو وجودی میرسد و با منبع علم الهی تماس مییابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمیبیند و خود را نمیپسندد. او فقط خدا را میبیند و تنها مشیت الهی را میپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را - براساس نظام علت و معلولی و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پدیدههای هستی مییابد، خواستهای برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش برای تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیری ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز میتواند، توجیه درستی پیدا کند. پاسخ اول - که ائمهعلیهم السلام را مکلف به علم عادی میدانست؛ نه علم غیب - چنین مستدل و موجه میشود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهی یعنی علم به واقع عینی است؛ همان گونه که در خارج محقق میشود. چنین عملی تأثیری در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیفآور نیست. پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل میشود. اینکه علم غیب امام، شأنی است - یعنی هرگاه امام اراده کند که بداند، میداند - کاملاً درست است؛ اما جای این احتمال هست که ائمهعلیهم السلام با علم شأنی، از کیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنی اراده کردهاند که بدانند. روایات متعددی، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.اصول کافی، ج1، ص258، ح 1-8. در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته برای پیامبرصلی الله علیه وآله و امام و یک دسته برای سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهی براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر - از جمله پیامبر و امام - در آن مشترکاند و به جز چند حکم خاص - که نبی اکرمصلی الله علیه وآله داشتهاند - بقیه احکام یکسان است. اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادی بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را برای آنان به دنبال نمیآورد، پاسخ صحیحی است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهی آنان است که در توضیح آن گذشت. بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادی نیست و اقدام به اموری که منجر به شهادت آنان میشود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتی برای امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.برای توضیح بیشتر ر.ک: الف. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛ ب. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص215؛ پ. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایی، ص121.
در مورد محدوده و قلمرو علم امام و مقایسه آن با علم خداوند مستدل توضیح دهید؟
یکم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادی خود، میوهای را پیش روی خود میبیند که مانعی از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهی دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخی از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی - سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمی براساس علم غیر عادی، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام برای شفای بیماری خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و ...برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.صافی گلپایگانی، معارف دین، ج1، ص121.
دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهی دارند؛اصول کافی، ج1، (باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون ...) و بحارالانوار، ج16،باب 14. اما از روایاتی دیگر استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: (اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک)؛ اصول کافی، ج1، (باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا) و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛ (هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد).
پس علم غیب امامعلیه السلام شأنی است؛ نه فعلی و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه علی شیروانی، ص73؛ قابل ذکر است مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر میکند، ولی آن را نمیپذیرد.
سوّم. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تکالیف و وظایفی مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه میدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه میدانستند کاری که انجام میدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علیعلیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام میدادند. این اعمال برای آنان، وظیفهای مخصوص بود؛ مثل نماز شب که برای رسول اکرمصلی الله علیه وآله واجب و برای سایر مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛علامه طباطبایی، المیزان، ج18، ص194. وی این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخی از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسی کاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجباری و بدون اختیار بوده است. پس با اینکهمیدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولی به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگری فرا روی آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جای خود درست است و شواهد تاریخی بر آن مهر تأیید میزند؛ اما نمیتواند پاسخی برای همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علیعلیه السلام و امام حسن مجتبیعلیه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسی به این سؤال در گرو شناخت چگونگی علم غیب امام است. پاسخهای پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتی تفسیر شود، توجیه صحیحی پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است:
الف. قضا و (قدر) الهی: قدر به معنای حد و اندازه است و مقصود از قدر الهی، این است که خداوند برای هر پدیده و مخلوقی، ویژگیهای وجودی خاصی قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصی آن را موجود میگرداند؛ یعنی، پدید آمدن یک شیء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگیهای وجودی خاص، قدر آن شیء و حد و اندازه وجودی آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهی، همان نظام علت و معلولی حاکم بر جهان هستی است که هر پدیدهای، معلول علت خاصی است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودیاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
(قضا) به معنای قطعی کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضای الهی، این است که خداوند به هر پدیدهای - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمی معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضای الهی است. قضا و قدر الهی در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و میتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهی به قضا و قدر پدیدههای عالم هستی: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیدهای با چه اوصاف و ویژگیهایی، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههای هستی، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستی، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد. علم خداوند، علم حضوری به واقع عینی است. از سوی دیگر چون در مرتبه وجودی خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیدههای عالم هستی، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما برای ما که موجودات زمانی و محصور به زمان هستیم و تحقق عینی حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مینگریم، برخی از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستی، همراه با بستر زمانیشان (گذشته، حال و آینده) یکجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنی، علم او به مخلوقات و پدیدههای هستی، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق میگیرد.
علم خداوند به افعال اختیاری انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنی، خداوند از ازل به افعالی که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر میشود، علم دارد و علم الهی به این واقعیات عینی - همان گونه که در خارج موجودند - تعلق میگیرد و به همین جهت، این علم به خودی خود موجب جبر یا تغییر واقع عینی (تحقّق فعل اختیاری به دنبال تحقق علت تامهاش) نمیشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادی - که برای نوع بشر قابل تحصیل است - از علم لدنی و خدادادی (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودیاش، با لطف و اذن الهی به سرچشمه علم الهی متصل است و از حقایق حوادث عالم - همان گونه که در متن واقع هستند - آگاه میباشد؛ یعنی، علم غیب امام، از سنخ علم الهی و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینی است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیاری خود امام، همراه با علت تامهاش - که علم عادی و اراده از اجزای این علت است - نزد او حاضر است و این حضور، حضور بیواسطه عین معلوم و واقع عینی نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیاری خود را - مانند خوردن میوه مسموم و یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه - از منظری بالاتر (منظر علم الهی) مینگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیری در حوادث عالم ندارد - چون به معنای حضور عین وقایع نزد عالم است - امام عکسالعملی نشان نمیدهد و براساس علم عادی خود عمل میکند و به همین علت، این علم برای امام تکلیفآور نیست؛ چون علمی موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتی امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلای کمال و علو وجودی میرسد و با منبع علم الهی تماس مییابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمیبیند و خود را نمیپسندد. او فقط خدا را میبیند و تنها مشیت الهی را میپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را - براساس نظام علت و معلولی و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پدیدههای هستی مییابد، خواستهای برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش برای تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیری ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز میتواند، توجیه درستی پیدا کند.
پاسخ اول - که ائمهعلیهم السلام را مکلف به علم عادی میدانست؛ نه علم غیب - چنین مستدل و موجه میشود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهی یعنی علم به واقع عینی است؛ همان گونه که در خارج محقق میشود. چنین عملی تأثیری در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیفآور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل میشود. اینکه علم غیب امام، شأنی است - یعنی هرگاه امام اراده کند که بداند، میداند - کاملاً درست است؛ اما جای این احتمال هست که ائمهعلیهم السلام با علم شأنی، از کیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنی اراده کردهاند که بدانند. روایات متعددی، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.اصول کافی، ج1، ص258، ح 1-8.
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته برای پیامبرصلی الله علیه وآله و امام و یک دسته برای سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهی براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر - از جمله پیامبر و امام - در آن مشترکاند و به جز چند حکم خاص - که نبی اکرمصلی الله علیه وآله داشتهاند - بقیه احکام یکسان است.
اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادی بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را برای آنان به دنبال نمیآورد، پاسخ صحیحی است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهی آنان است که در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادی نیست و اقدام به اموری که منجر به شهادت آنان میشود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتی برای امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.برای توضیح بیشتر ر.ک:
الف. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛
ب. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص215؛
پ. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایی، ص121.
- [سایر] قلمرو علم انبیای الاهی به یک میزان بوده است؟ اصولا قلمروی علم انبیا چه محدودهای بود؟ دیدگاه علمای اهل سنت در این مورد چیست؟ دیدگاه شیعه در مورد علم انبیا چیست؟
- [سایر] آیات قرآن کریم و روایات در مورد نهایت و محدوده علم انسان چه نظری دارند؟
- [سایر] آیات قرآن کریم و روایات در مورد نهایت و محدوده علم انسان چه نظری دارند؟
- [سایر] قیاس اقترانی و قیاس استثنائی در منطق چیست؟
- [سایر] فرق قیاس اهل سنت و قیاس در شیعه چیست چرا یکی حرام و دیگری دلیل استنباط است؟
- [سایر] ما شیعیان نسبت به روش \"قیاس\" که اهل تسنّن و خصوصاً حنفیان دارند اعتراض داریم، و در روایات هم آمده، اوّلین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که گفت: \" خلقتنی من نار و خلقته من طین\". امّا آیا آنچه در استنباط های فقهی و اجتهادهای مجتهدین خود ما انجام می شود هم نوعی قیاس (در پاره ای موارد) نیست؟ و اگر قیاس چند معنا دارد، کدام قسم از قیاس مجاز و ممدوح است و کدام قسم آن مذموم و باطل؟
- [آیت الله خامنه ای] تعریف، مفهوم و محدوده اصطلاح حُسْن ظاهر در احراز عدالت امام جماعت را به صورت شفاف و روشن بیان بفرمایید.
- [آیت الله نوری همدانی] آیا سفارشها و دستورهای اخلاقی دین مبین اسلام در قلمرو تقلید قرار میگیرد یا اینکه چون برخی از آنها تکلیف الزامی ندارد از حوزه قلمرو تقلید خارج است؟
- [سایر] آیا دین میتواند و یا باید، نقشی در فرایند علم (تحقیق و پژوهش علمی ) ایفا کند یا خیر؟ این نقش را چگونه ایفا میکند و میزان و قلمرو آن چیست؟
- [سایر] تعریف قیاس اقترانی و استثنائی در منطق؟
- [آیت الله مظاهری] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اوّل بایستند.
- [آیت الله وحید خراسانی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اول بایستند
- [آیت الله نوری همدانی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اول بایستد .
- [آیت الله بروجردی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اوّل بایستند.
- [آیت الله خوئی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اول بایستند.
- [امام خمینی] مستحب است امام در وسط بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اول بایستند.
- [آیت الله اردبیلی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوا در صف اوّل بایستند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اول بایستند.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است امام در وسط صف بایستد، و اهل علم و کمال و تقوی در صف اول بایستند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مستحب است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوی در صف اوّل بایستند.