چرا شیعیان علی (ع) را وصی پیامبر (ص) می‌دانند؟
پاسخ: هیچ شک و تردیدی نیست که باید فرد واحدی خلیفه جانشین پیغمبر و وصی ایشان باشد و افراد متعددی در یک زمان نمی‌توانند عهده دار این مسئولیت باشند. چون قبلًا دلایلی بر اثبات جانشینی و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیان گردید، لذا در این قسمت فقط به بیان احادیثی از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله که فقط دلالت بر وصی بودن امام علی علیه السلام دارد و او را وصی خود معرفی نموده است، می‌پردازیم. 1- امام ثعلبی در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و میرسیدعلی همدانی در مودة القربی از خلیفه دوم نقل می‌کنند: (پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روزی که بین اصحاب عقد اخوت و برادری بست فرمود: این علی علیه السلام در دنیا و آخرت برادر من است. او خلیفه من در اهل من، وصی من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دین من است. خلاصه بین من و علی علیه السلام جدایی نیست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.)[1] . 2- امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب نقل می‌کنند که: انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله بپرس که وصی او کیست؟ (سلمان از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله پرسید که وصی شما کیست؟ ایشان گفت: ای سلمان! وصی موسی چه کسی بود؟ گفتم: یوشع بن نون. پس ایشان فرمود: وصی، وارث، ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی ابن ابی‌طالب است.)[2] . 3- موفق بن‌احمد، اخطب‌الخطبای خوارزم نیز نقل می‌کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: (برای هر پیغمبر وصی و وارثی است و به درستی که علی، وصی و وارث من است.)[3] . 4- شیخ الاسلام حموینی از ابوذر غفاری نقل می‌کند: (رسول‌اللَّه فرمود: من خاتم پیامبرانم و ای علی! تو خاتم اوصیا تا روز قیامت هستی.)[4] . 5- خطیب خوارزمی نیز از ام المؤمنین ام سلمه نقل می‌کند که گفت: (خداوند برای هر پیغمبری وصیی اختیار نمود و بعد از من، علی وصی من در امتم، در اهل بیتم و در عترتم می‌باشد.)[5] . 6- ابن مغازلی فقیه شافعی، امام بخاری و مسلم از اصبغ بن نباته- یکی از یاران و اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام- نقل می‌کنند که ایشان در خطبه‌ای فرمود: (ای مردم! منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات، پدر عترت طاهره هادیه. من برادر، وصی، ولی، برگزیده و دوست پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌باشم. من امیرالمؤمنین، پیشوای دست و پا روسفیدان و سیّد و آقای اوصیاء می‌باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستی من دوستی باخدا، پیروان من دوستان خدا و یاران من یاران خدا می‌باشند.)[6] 7- ابن مغازلی شافعی از ابن مسعود نقل می‌کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: (دعوت و رسالت به من و علی منتهی شد. زیرا هیچ کدام از ما بر بت سجده ننمودیم پس مرا پیغمبر و علی را وصی قرار داد.)[7] . 8- میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی از عتبه بن عامر الجهنی نقل می‌کند: (با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر سه چیز بیعت نمودیم: شهادت به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست، نبوت و پیغمبری محمد و این که علی وصی اوست. پس ترک هر کدام از این سه موجب کفر می‌گردد.)[8] . 9- از همان مأخذ از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است: (به درستی که خدای متعال برای هر پیغمبری وصیی قرار داد. شیث را وصی آدم، یوشع را وصی موسی، شمعون را وصی عیسی و علی را وصی من قرار داد. وصی من بهترین اوصیا می‌باشد و من دعوت کننده و علی روشن کننده حق و حقیقت است.)[9] . 10- صاحب ینابیع از موفق بن احمد خوارزمی از ابو ایوب انصاری نقل می‌کند: هنگامی که رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله در بستر بیماری بود، فاطمه بر بالین او آمده و می‌گریست. پیغمبر به او فرمود: (ای فاطمه! از کرامت‌های پروردگار به تو این است که همسر تو را کسی قرار داد که در اسلام از همه مقدم‌تر و عملش از همه زیادتر و صبر و بردباریش از همه بیشتر می‌باشد. به درستی که خدای بزرگ به اهل زمین نظری افکند، پس از میان آن‌ها مرا برگزید و به پیغمبری مرسل مبعوث نمود. دوباره نظری افکند، آنگاه همسر تو را از میان آنان برگزید و تزویج شما را به من وحی کرد و نیز او را وصی من قرار داد.)[10] ابن مغازلی نقل می‌کند که پیغمبر در ادامه فرمود: (ای فاطمه! به ما اهل‌بیت هفت خصلت عطا شده که به هیچ کس دیگری تا کنون عطا نشده است و کسی نیز هرگز آن را درک نمی‌کند: 1. افضل پیامبران از ما است و او پدر تو می‌باشد؛ 2. وصی ما بهترین اوصیا است و او شوهر تو است؛ 3. شهید ما بهترین شهدا است و او حمزه عموی تو است. ؛ 4. کسی که دارای دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز می‌کند از ماست و او جعفر پسر عموی تو است؛ 5. دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت از ما می‌باشند و آن‌ها فرزندان تواند؛ 6. به آن خدایی که جان من در دست او است مهدی این امت، همان کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می‌گذارد، از ما است و او از اولاد تو می‌باشد. )[11 ] ابراهیم ابن محمد حموینی در فرائد دنباله این حدیث را چنین نقل می‌کند که پیغمبر بعد از نام مهدی (عج) فرمود: (پس از این‌که زمین پر از ظلم و فساد شود او زمین را پر از عدل و داد می‌کند. ای فاطمه! محزون مباش و گریه نکن که خداوند از من بر تو رحیم‌تر و مهربان‌تر است، و این به خاطر موقعیت تو در قلب من می‌باشد؛ 7. به تحقیق تو را به همسری کسی تزویج نموده که از حیث حسب از همه بزرگتر، از حیث نسب از همه گرامی‌تر، نسبت به رعیت از همه مهربان‌تر، به مساوات از همه عادل‌تر و به قضاوت بین دو نفر از همه بیناتر است.)[12 ] مسلماً منظور از وصی پیامبر بودن، وارث و وصی شخصی ایشان نیست، که عده‌ای می‌گویند خلیفه وقت می‌تواند وصی پیغمبر نیز باشد. همانطور که بیان شد خلافت و وصایت باید هر دو در فرد واحدی جمع شود. به عبارت دیگر وصایت همان خلافت می‌باشد. چون با قدری دقت به احادیث مربوطه در می‌یابیم که اگر وصی بودن علی علیه السلام وصایت شخصی بود، در این صورت نیازی به حکم و سفارش پروردگار نبود. همانگونه که شیث، شمعون و یوشع، وصی شخصی پیامبران زمان خویش نبودند. این معنا را ابن ابی‌الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه چنین می‌گوید: (هیچ شک و شبهه‌ای نزد ما نیست که علی علیه السلام، وصی رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله است. هر چند کسانی که نزد ما منسوب به عناد هستند با این حقیقت مخالفت ورزیده‌اند.)[13] به همین جهت است که به هنگام وفات پیامبر سر مبارک حضرت بر سینه مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در آن هنگام تمام ابواب علوم را به سینه علی علیه السلام باز نموده است. بسیاری از کتب اهل سنت از جمله جلدهای چهارم و ششم کنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد کاتب، جلد سوم حاکم مستدرک نیشابوری، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلیة الاولیا حافظ ابو نعیم جملگی از ام المؤمنین ام سلمه و جابر بن عبداللَّه انصاری نقل می‌کنند که رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله به هنگام ارتحال، علی علیه السلام را طلبید و سر خود را بر سینه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود. از همه مهمتر فرمایش خود امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه است که ابن ابی‌الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنین نقل می‌کند: (به تحقیق که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی قبض روح شد که سرش روی سینه من بود. روح آن حضرت در حالی‌که روی دست من بود خارج شد و من دست‌هایم را بر صورتم کشیدم.)[14 ] در جلد دوم شرح نهج البلاغه نیز نقل شده که هنگامی که امام علی علیه السلام همسرش صدیقه کبری را دفن می‌کرد، خطاب به رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله فرمود: (به تحقیق که تو را در لحد قبر قرار دادم و روح تو بین گلو و سینه من خارج شد.)[15 ] با وجود همه این احادیث، هنوز برخی متعصب می‌پرسند: همانگونه که ابوبکرو عمر مطابق دستور قرآن مجید که می‌فرماید: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَاْلأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ‌؛ (چون مرگ بر یکی از شما فرا رسد بر شما است که اگر دارای متاع دنیوی هستید به والدین و خویشان خود به چیز شایسته و حقی وصیت کنید که سزاوار متقین است)[16 ] به هنگام فوت وصیت خود را نوشته‌اند، چرا وصیت نامه‌ای از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله که در آن علی علیه السلام را وصی خود قرار داده باشد وجود ندارد؟ در بسیاری از منابع مذکور از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است که پیامبر فرمود: (ای علی! تو برادر و وزیر منی که دین مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه مرا بری می‌کنی.مرا غسل می‌دهی، دِین مرا ادا می‌کنی و در قبر پنهانم می‌کنی.)[17] به شهادت تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام همه این سفارشات پیغمبر را انجام داده، ایشان را غسل، کفن و دفن نمود و پانصد هزار درهم دِین آن حضرت را هم ادا کرد. همه مسلمین اتفاق نظردارند که امور فوق توسط علی علیه السلام انجام گردیده و کس دیگری در این کارها پیش قدم نشد. بسیاری از اکابر صحابه که بعدها به خلافت رسیدند به هنگام غسل، کفن و دفن رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله مشغول تعیین خلیفه و تقسیم خلافت بودند. حتی بعدها دِین پیامبر (پانصد هزار درهم) را از بیت‌المال ادا نکردند و این خود به معنای پذیرش عملی وصی و وارث بودن علی علیه السلام می‌باشد. زیرا اگر کس دیگری وصی و وارث پیامبر بود او باید عهده دار انجام این امور می‌شد نه علی علیه السلام. اما در مورد وصیت مکتوب باید گفت: این رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله نیست که بایستی مانند ابوبکرو عمر وصیت خود را بنویسد؛ بلکه ابوبکرو عمراند که مطابق دستورات ایشان وصیت خود را نوشته‌اند. پیغمبری که آن همه تأکید بر وصیت دارد تا آنجا که می‌فرماید: (کسی که بدون وصیت بمیرد مانند زمان جاهلیت مرده است.)[18] وقتی نوبت به خود ایشان رسید و با آن‌که 23 سال وصیت‌های خود را به یگانه وصی اش گوشزد نموده است به هنگام وفات خواست آنچه را در آن مدت گفته بود تکمیل کند تا بدان وسیله از گمراهی، ضلالت، نزاع و دودستگی امتش جلوگیری نماید. بازیگران سیاسی و تشنگان قدرت ممانعت کردند که ایشان وظیفه الهی و شرعی خود را عملی نمایند. این مطلب را امام بخاری و مسلم در صحیحین خود نقل کرده‌اند که رسول اللَّه صلی الله علیه و آله هنگام رحلت فرمود: (دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که گمراه نشوید.) عده‌ای از حضار بر بالین ایشان به اغوای- عمر بن الخطاب- غوغا نموده و گفتند: آن‌حضرت هذیان می‌گوید. هم بخاری و هم مسلم در صحیحین و نیز حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل نموده‌اند که عبداللَّه بن عباس پیوسته گریه می‌کرد، اشک می‌ریخت و می‌گفت: (یوم الخمیس ما یوم الخمیس)؛ روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه‌ای؟! از وی پرسیدند مگر در روز پنجشنبه چه‌ شده است که تو به گریه افتاده‌ای؟ گفت: چون بیماری بر پیامبر مستولی گشت، فرمود: (دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید)[19 ] اما بعضی از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: (او هذیان می‌گوید و قران ما را بس است.) آن‌ها نه فقط از وصیت نوشتن آن حضرت ممانعت کردند، بلکه به ایشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذیان می‌گوید. امام غزالی در مقاله چهارم سر العالمین می‌گوید بعد از آن عمر گفت: (این مرد را واگذارید که او هذیان می‌گوید، کتاب خدا ما را بس است.)[20] پس از این گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند. عده‌ای به طرفداری از عمر و جمعی دیگر به منظور آوردن دوات و کاغذ برای پیغمبر مصمم شدند. بالاخره داد و فریاد حضار بلند شد و به هم ریختند. سپس پیغمبر متغیر شد و فرمود: (از نزد من برخیزید که سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع کنید.)[21 ] بدین ترتیب در اواخر عمر پیامبر اولین فتنه در میان مسلمانان شکل گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بین مسلمانان پاشیده شد. در این جلسه عمر جسارت را به جایی رساند که نه تنها رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله را به نام (محمد) هم نخواند بلکه گفت: (این مرد هذیان می‌گوید) و با نص صریح قرآن مخالفت آشکار نمود. زیرا قرآن می‌فرماید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ‌اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِیِّین‌؛ (محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچ یک از شما نیست لکن رسول‌اللَّه و خاتم النبیین است.)[22 ] این آیه دلالت بر آن دارد که همواره ایشان را با ادب و احترام یاد کنید و از واژه‌های (رسول‌اللَّه) و (خاتم النبیین) استفاده کنید. برخی از علمای اهل سنت نظیر قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و نووی در شرح صحیح مسلم گفته‌اند (گوینده این کلام هر که باشد اصلًا ایمان به رسول‌اللَّه نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.) بدیهی است که عصمت از صفات خاصه نبوت است و این ویژگی مختص ایشان تا واپسین لحظات زندگی است. بنابراین زمانی که می‌گوید: چیزی برایتان بنویسم تا گمراه نشوید بدین معنا است که در مقام هدایت، ارشاد و متصل به حق بوده است. آیه شریفه‌ وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‌ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی‌ نیز بر همین معنا دلالت دارد. بنابراین مخالفت با آوردن دوات و کاغذ برای آن حضرت مخالفت با پروردگار است و استفاده از کلمه (هذیان) همراه با عبارت (این مرد) دشنامی آشکار و اهانت به خاتم‌النبیین صلی الله علیه و آله است. واژه بدتر آن است که گفت: (قران ما را بس است!!) برخی از مدافعین عمر برای مبرا ساختن وی می‌گویند: - چون عمر خلیفه پیغمبر بوده لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضی در کار نبوده است. - عمر برای پیشگیری از اختلاف و خیر خواهی امت از آوردن دوات و کاغذ جلوگیری نموده است. - مصلحت را در گفتن (قرآن ما را بس است) دیده است. - از کجا معلوم است که رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله می‌خواسته است درباره خلافت چیزی بنویسد؟ در پاسخ این قبیل افراد باید گفت: اولًا در آن زمان خلیفه نبوده است. اگر تصور خلیفه شدن را در آینده در سر داشته است پس باید اذعان نمود که طراح توطئه بوده است تا از خلافت علی علیه السلام جلوگیری نماید. هر چند با فرض این که خلیفه بوده است، مگر خلیفه می‌تواند در مقابل نص صریح قرآن اجتهاد نماید؟! ثانیاً مگر عمر خیر خواهی امت را بهتر از خود پیغمبر می دانسته و می‌خواسته است اختلافی پیش نیاید. در واقع اگر او معتقد به جلوگیری از اختلاف بود باید قبل از هر چیزی خود سکوت اختیار می‌کرد نه این که خود موجب اختلاف گردد. ثالثاً عبارت (قرآن ما را بس است) نشان دهنده این است که او به قرآن وقوف هم نداشته است چون قرآن قلیل اللفظ و کثیرالمعانی می‌باشد. قرآن دارای محکمات و متشابهات، عام و خاص است و نیاز به مبین ربانی دارد. چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی، در کشف الغیوب می‌نویسد: (این امر مسلم است که راه بی‌راهنما نتوان پیمود. از این کلام خلیفه دوم عمر در عجبم که گفته است: قرآن در میان ما است و ما نیازی به راهنما نداریم. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است و همانند کلام کسی می‌ماند که بگوید: چون کتب طب در میان ما است پس به طبیب نیازی نداریم.) رابعاً در آن هنگام چیز دیگری از اصول و احکام دین باقی نمانده بود تا پیامبر بخواهد یاد آوری نماید که موجب هدایت مردم گردد؛ زیرا آیه‌ اکْمَلتُ لَکُمْ دینُکُمْ‌ نازل شده بود. لذا فقط موضوع جانشینی باقیمانده بود. پیغمبر می‌خواست گفتارهای پیشین خود را تأیید و تأکید کند. همانطور که امام غزالی در مقاله چهارم سر العالمین می‌گوید: جمله (لن تضلوا بعدی‌) در آخرین گفتار پیامبر می‌رساند که موضوع هدایت امت در کار بوده و به جز خلافت، چیز دیگری از اصول هدایت باقی نمانده بود. ولی به هر حال ما اصرار بر این نداریم که ایشان حتماً می‌خواسته راجع به خلافت بنویسد؛ لکن مطمئن هستیم که آنچه می‌خواسته بنویسد برای جلوگیری از گمراهی امت بوده، تا تکلیف آن‌ها روشن شود و به وضعیت امروزی گرفتار نیایند.[23 ] چون سیاستمداران آن زمان دریافتند که پیامبر می‌خواهد درباره چه چیزی بنویسد، ممانعت کردند تا خودشان به نوایی برسند. حتی می‌توان چنین دریافت که‌ ممانعت آن‌ها از آوردن دوات و کاغذ خود دلیل آن است که پیغمبر می‌خواسته مساله خلافت را تعیین کند. به دلیل آن‌که سیاستمداران می‌دانسته‌اند که خودشان خلیفه نخواهند بود؛ لذا از آن جلوگیری نمودند تا تمامی راه‌ها در آینده مسدود نشود، وگرنه هیچ انسان قسی القلبی از برآورده کردن آخرین خواسته محتضر در حال مرگ- آن هم وجود مبارک خاتم النبیین- جلوگیری نمی‌کند. به هر حال همه این‌ها، توجیهات عده‌ای متعصب است که برای مبرا نمودن عمر به هر قیمتی- حتی به قیمت توهین به پیامبر- بیان می‌کنند و چشمان خویش را به راحتی و عمداً می‌بندند. در غیر این صورت، وقتی ابوبکردر بستر بیماری بود و وصیت خود را می‌نوشت چرا عمر به او نگفت که: هذیان ننویس ای مرد قرآن و کتاب خدا ما را بس است!!؟ پاسخ به شبهات در شبهای پیشاور، ص: 183 -------------------------------------------------------------------------------- [1] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 289؛ الخلاف، ج 1، ص 28؛ شبهای پیشاور، ص 647 (إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لقد عقد المؤاخاة بین أصحابه، قال: هذا علیّ أخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی أهلی و وصیّی فی أمتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی مالی منه نفعه نفعی و ضرّه ضرّی من أحبه فقد أحبّنی و من أبغضه فقد أبغضنی). [2] . شواهد التنزیل، ج 1، ص 99؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السلام، ج 1، ص 107؛ نهج الایمان، ج 1، ص 198؛ شبهای پیشاور، ص 647 (فقال له سلمان یا رسول اللَّه من وصیک فقال: یا سلمان من کان وصی موسی فقال یوشع بن نون، قال: قال وصیّی و وارثی من یقضی دینی و ینجز موعدی علیّ بن أبی‌طالب). [3] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 235؛ المناقب، ص 147؛ شبهای پیشاور، ص 648 (لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و إنّ علیّاً وصیّی و وارثی). [4] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 73؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج 3، ص 54؛ شبهای پیشاور، ص 648 (قال رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله أنا خاتم النبیین و أنت یا علیّ خاتم الوصیّین إلی یوم الدین). [5] . المناقب، ص 147؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 235؛ شبهای پیشاور، ص 648 (إنّ اللَّه اختار من کلّ نبیّ وصیّاً و علیّ وصیّی فی عترتی و أهل بیتی و أمتی بعدی). [6] . الامالی، ص 702؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 241، ج 1، ص 241؛ شبهای پیشاور، ص 648 (أَیُّهَا النَّاسُ أنا إمام البریّة و وصیّ خیر الخلیقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِیَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ وَصِیُّهُ وَ وَلِیُّهُ وَ حَبِیبُهُ، أَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ حَرْبِی حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِی سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِی طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلَایَتِی وَلَایَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعی أَوْلِیَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِی أَنْصَارُ اللَّهِ). [7] . المصنف، ج 8، ص 296؛ بحر الانوار، ج 25، ص 207؛ شبهای پیشاور، ص 649 (انتهت الدعوة إلیّ و إلی علیّ لم یسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذنی نبیّاً و اتخذ علیّاً وصیّاً). [8] . مناقب آل ابی‌طالب، ج 1، ص 303؛ صراط المستقیم، ج 2، ص 51؛ شبهای پیشاور، 649 (بایعنا رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله علی قول أن لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ وحده لا شریک له و أنّ محمّدا نبیّه و علیّاً وصیّه فأیّ من الثلاثة ترکناه کفراً). [9] . مناقب آل ابی‌طالب، ج 2، ص 247؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 280؛ الامامة والتبصره، ص 21؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 212؛ شبهای پیشاور، ص 649 (إنّ اللَّه تعالی جعل لکلّ نبیّ وصیاً، جعل شیث وصیّ آدم ویوشع وصیّ موسی وشمعون وصیّ عیسی و علیّاً وصیی و وصیّی خیر الأوصیاء فی البداء و أنا الداعی و هو المضیی‌ء). [10] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 269؛ نهج الایمان، ص 227؛ العمدة، ص 267؛ شبهای پیشاور، ص 650 (یا فاطمة إن لکرامة اللَّه إیاک زوجتک من أقدمهم سلما و أکثرهم علما و أعظمهم حلما إن اللَّه تعالی اطلع إلی أهل الأرض اطلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فأوحی لی أن أزوجه إیاک و أتخذه وصیّا). [11] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 241، ج 2، ص 209، ج 3، ص 389؛ نهج الایمان، ص 229؛ شبهای‌پیشاور، ص 650 (یا فاطمة إنّا أهل بیت أوتینا سبع خصال لم یعطها أحد من الأوّلین قبلنا أو قال الأنبیاء و لا یدرکها أحد من الآخرین غیرنا نبینا أفضل الأنبیاء و هو أبوک و وصینا أفضل الأوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناک و منا و الذی نفسی بیده مهدی هذه الأمة). [12] . تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 130؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 241؛ شبهای پیشاور، ص 650 (و یملأ الأرض عدلًا کما ملئت جوراً یا فاطمة لا تحزنی و لا تبکی فإنّ اللَّه عزّ و جلّ أرحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک منّی و موقعک من قلبی قد زوجک اللَّه زوجک و هو أعظمهم حسباً و أکرمهم منصباً و أرحمهم بالرعیة و أعدلهم بالسویة و أبصرهم بالقضیة). [13] . شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 1، ص 139؛ شبهای پیشاور، ص 653 (فلا ریب عندنا أنّ علیّاً علیه السلام کان وصیّ رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله و إن خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا إلی العناد). [14] . معالم المدرستین، ج 1، ص 235؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 436؛ احادیث ام المؤمنین‌عایشه، ج 2، ص 205؛ شرح نج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 10، ص 179؛ شبهای پیشاور، ص 652 (وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی). [15] . شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 10، ص 266؛ شبهای پیشاور، ص 652 (فلقد وسدتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک). [16] . بقره (2): 180 [17] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 370 و 374؛ المباهله، ص 52؛ شبهای پیشاور، ص 654 (یا علیّ‌أنت أخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز وعدی و تبری‌ء ذمتی و أنت تغسلنی و تودی دینی و توارینی فی حفرتی). [18] . روضة الواعظین، ص 482؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج 2، ص 246؛ نهج الایمان، ص 208؛ شبهای پیشاور، ص 655 (مَن مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیة). [19] . بحار الانوار، ج 22، ص 486؛ سنن الکبری، ج 3، ص 435؛ عمر بن خطاب، ص 64؛ شبهای پیشاور، 18 سند آورده ص 658 (ایتونی بدواة و بیاض أکتب لکم ما لا تضلون بعده أبداً) صحیح بخاری، ج 2، ص 118. مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 222 [20] . عمر بن خطاب، ص 62؛ سب الهدی والرشاد، ص 247؛ سیرة نبویه، ج 4، ص 451؛ سنن الکبری، ج 4 ص 360؛ شبهای پیشاور، ص 658 (فقال عمر دعوا الرجل فإنّه لیهجر! حسبنا کتاب اللَّه). [21] . عمر بن خطاب، ص 62؛ سبل الهدی و الرشاد، ص 247؛ سیرة نبویه، ج 4، ص 451؛ سنن الکبری، ج 4 ص 360؛ شبهای پیشاور، ص 658 (قوموا عنّی و لا ینبغی عندی التنازع). [22] .احزاب (33): 40 [23]. البته اگر خلیفه حدیث ثقلین را شنیده باشد که( إنّی تارکٌ فِیکُم الثّقلین؛ کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلوا) وقتی که پیامبر می‌فرماید: قلم و دوات بیاورید تا چیزی را بنویسم که گمراه نشوید. از ربط و محل اتصال این در جمله بین جلوگیری گمراهی را گرفتن خوب می‌توانست درک کند که پیامبر راجع به ثقلین و یا ثقل اصغر می‌خواهد سفارش نماید. البته در جایی خود خلیفه اعتراف کرده من فهمیدم مقصود پیامبر چیست و مانع شدم.
عنوان سوال:

چرا شیعیان علی (ع) را وصی پیامبر (ص) می‌دانند؟


پاسخ:

پاسخ:
هیچ شک و تردیدی نیست که باید فرد واحدی خلیفه جانشین پیغمبر و وصی ایشان باشد و افراد متعددی در یک زمان نمی‌توانند عهده دار این مسئولیت باشند. چون قبلًا دلایلی بر اثبات جانشینی و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیان گردید، لذا در این قسمت فقط به بیان احادیثی از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله که فقط دلالت بر وصی بودن امام علی علیه السلام دارد و او را وصی خود معرفی نموده است، می‌پردازیم.
1- امام ثعلبی در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و میرسیدعلی همدانی در مودة القربی از خلیفه دوم نقل می‌کنند: (پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روزی که بین اصحاب عقد اخوت و برادری بست فرمود: این علی علیه السلام در دنیا و آخرت برادر من است. او خلیفه من در اهل من، وصی من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دین من است. خلاصه بین من و علی علیه السلام جدایی نیست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.)[1] .

2- امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب نقل می‌کنند که: انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله بپرس که وصی او کیست؟ (سلمان از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله پرسید که وصی شما کیست؟ ایشان گفت: ای سلمان! وصی موسی چه کسی بود؟ گفتم: یوشع بن نون. پس ایشان فرمود: وصی، وارث، ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی ابن ابی‌طالب است.)[2] .

3- موفق بن‌احمد، اخطب‌الخطبای خوارزم نیز نقل می‌کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
(برای هر پیغمبر وصی و وارثی است و به درستی که علی، وصی و وارث من است.)[3] .

4- شیخ الاسلام حموینی از ابوذر غفاری نقل می‌کند: (رسول‌اللَّه فرمود: من خاتم پیامبرانم و ای علی! تو خاتم اوصیا تا روز قیامت هستی.)[4] .

5- خطیب خوارزمی نیز از ام المؤمنین ام سلمه نقل می‌کند که گفت: (خداوند برای هر پیغمبری وصیی اختیار نمود و بعد از من، علی وصی من در امتم، در اهل بیتم و در عترتم می‌باشد.)[5] .

6- ابن مغازلی فقیه شافعی، امام بخاری و مسلم از اصبغ بن نباته- یکی از یاران و اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام- نقل می‌کنند که ایشان در خطبه‌ای فرمود: (ای مردم! منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات، پدر عترت طاهره هادیه. من برادر، وصی، ولی، برگزیده و دوست پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌باشم. من امیرالمؤمنین، پیشوای دست و پا روسفیدان و سیّد و آقای اوصیاء می‌باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستی من دوستی باخدا، پیروان من دوستان خدا و یاران من یاران خدا می‌باشند.)[6]

7- ابن مغازلی شافعی از ابن مسعود نقل می‌کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: (دعوت و رسالت به من و علی منتهی شد. زیرا هیچ کدام از ما بر بت سجده ننمودیم پس مرا پیغمبر و علی را وصی قرار داد.)[7] .

8- میر سید علی همدانی شافعی در مودة القربی از عتبه بن عامر الجهنی نقل می‌کند: (با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر سه چیز بیعت نمودیم: شهادت به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست، نبوت و پیغمبری محمد و این که علی وصی اوست. پس ترک هر کدام از این سه موجب کفر می‌گردد.)[8] .

9- از همان مأخذ از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است: (به درستی که خدای متعال برای هر پیغمبری وصیی قرار داد. شیث را وصی آدم، یوشع را وصی موسی، شمعون را وصی عیسی و علی را وصی من قرار داد. وصی من بهترین اوصیا می‌باشد و من دعوت کننده و علی روشن کننده حق و حقیقت است.)[9] .

10- صاحب ینابیع از موفق بن احمد خوارزمی از ابو ایوب انصاری نقل می‌کند:
هنگامی که رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله در بستر بیماری بود، فاطمه بر بالین او آمده و می‌گریست. پیغمبر به او فرمود: (ای فاطمه! از کرامت‌های پروردگار به تو این است که همسر تو را کسی قرار داد که در اسلام از همه مقدم‌تر و عملش از همه زیادتر و صبر و بردباریش از همه بیشتر می‌باشد. به درستی که خدای بزرگ به اهل زمین نظری افکند، پس از میان آن‌ها مرا برگزید و به پیغمبری مرسل مبعوث نمود. دوباره نظری افکند، آنگاه همسر تو را از میان آنان برگزید و تزویج شما را به من وحی کرد و نیز او را وصی من قرار داد.)[10]
ابن مغازلی نقل می‌کند که پیغمبر در ادامه فرمود: (ای فاطمه! به ما اهل‌بیت هفت خصلت عطا شده که به هیچ کس دیگری تا کنون عطا نشده است و کسی نیز هرگز آن را درک نمی‌کند:
1. افضل پیامبران از ما است و او پدر تو می‌باشد؛
2. وصی ما بهترین اوصیا است و او شوهر تو است؛
3. شهید ما بهترین شهدا است و او حمزه عموی تو است. ؛
4. کسی که دارای دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز می‌کند از ماست و او جعفر پسر عموی تو است؛
5. دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت از ما می‌باشند و آن‌ها فرزندان تواند؛
6. به آن خدایی که جان من در دست او است مهدی این امت، همان کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می‌گذارد، از ما است و او از اولاد تو می‌باشد. )[11 ]
ابراهیم ابن محمد حموینی در فرائد دنباله این حدیث را چنین نقل می‌کند که پیغمبر بعد از نام مهدی (عج) فرمود: (پس از این‌که زمین پر از ظلم و فساد شود او زمین را پر از عدل و داد می‌کند. ای فاطمه! محزون مباش و گریه نکن که خداوند از من بر تو رحیم‌تر و مهربان‌تر است، و این به خاطر موقعیت تو در قلب من می‌باشد؛
7. به تحقیق تو را به همسری کسی تزویج نموده که از حیث حسب از همه بزرگتر، از حیث نسب از همه گرامی‌تر، نسبت به رعیت از همه مهربان‌تر، به مساوات از همه عادل‌تر و به قضاوت بین دو نفر از همه بیناتر است.)[12 ]

مسلماً منظور از وصی پیامبر بودن، وارث و وصی شخصی ایشان نیست، که عده‌ای می‌گویند خلیفه وقت می‌تواند وصی پیغمبر نیز باشد. همانطور که بیان شد خلافت و وصایت باید هر دو در فرد واحدی جمع شود. به عبارت دیگر وصایت همان خلافت می‌باشد. چون با قدری دقت به احادیث مربوطه در می‌یابیم که اگر وصی بودن علی علیه السلام وصایت شخصی بود، در این صورت نیازی به حکم و سفارش پروردگار نبود. همانگونه که شیث، شمعون و یوشع، وصی شخصی پیامبران زمان خویش نبودند. این معنا را ابن ابی‌الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه چنین می‌گوید: (هیچ شک و شبهه‌ای نزد ما نیست که علی علیه السلام، وصی رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله است. هر چند کسانی که نزد ما منسوب به عناد هستند با این حقیقت مخالفت ورزیده‌اند.)[13] به همین جهت است که به هنگام وفات پیامبر سر مبارک حضرت بر سینه مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و در آن هنگام تمام ابواب علوم را به سینه علی علیه السلام باز نموده است.

بسیاری از کتب اهل سنت از جمله جلدهای چهارم و ششم کنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد کاتب، جلد سوم حاکم مستدرک نیشابوری، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلیة الاولیا حافظ ابو نعیم جملگی از ام المؤمنین ام سلمه و جابر بن عبداللَّه انصاری نقل می‌کنند که رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله به هنگام ارتحال، علی علیه السلام را طلبید و سر خود را بر سینه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود. از همه مهمتر فرمایش خود امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه است که ابن ابی‌الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنین نقل می‌کند: (به تحقیق که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی قبض روح شد که سرش روی سینه من بود. روح آن حضرت در حالی‌که روی دست من بود خارج شد و من دست‌هایم را بر صورتم کشیدم.)[14 ]

در جلد دوم شرح نهج البلاغه نیز نقل شده که هنگامی که امام علی علیه السلام همسرش صدیقه کبری را دفن می‌کرد، خطاب به رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله فرمود: (به تحقیق که تو را در لحد قبر قرار دادم و روح تو بین گلو و سینه من خارج شد.)[15 ]

با وجود همه این احادیث، هنوز برخی متعصب می‌پرسند: همانگونه که ابوبکرو عمر مطابق دستور قرآن مجید که می‌فرماید: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَاْلأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ‌؛ (چون مرگ بر یکی از شما فرا رسد بر شما است که اگر دارای متاع دنیوی هستید به والدین و خویشان خود به چیز شایسته و حقی وصیت کنید که سزاوار متقین است)[16 ] به هنگام فوت وصیت خود را نوشته‌اند، چرا وصیت نامه‌ای از رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله که در آن علی علیه السلام را وصی خود قرار داده باشد وجود ندارد؟
در بسیاری از منابع مذکور از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است که پیامبر فرمود: (ای علی! تو برادر و وزیر منی که دین مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه مرا بری می‌کنی.مرا غسل می‌دهی، دِین مرا ادا می‌کنی و در قبر پنهانم می‌کنی.)[17]

به شهادت تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام همه این سفارشات پیغمبر را انجام داده، ایشان را غسل، کفن و دفن نمود و پانصد هزار درهم دِین آن حضرت را هم ادا کرد. همه مسلمین اتفاق نظردارند که امور فوق توسط علی علیه السلام انجام گردیده و کس دیگری در این کارها پیش قدم نشد. بسیاری از اکابر صحابه که بعدها به خلافت رسیدند به هنگام غسل، کفن و دفن رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله مشغول تعیین خلیفه و تقسیم خلافت بودند. حتی بعدها دِین پیامبر (پانصد هزار درهم) را از بیت‌المال ادا نکردند و این خود به معنای پذیرش عملی وصی و وارث بودن علی علیه السلام می‌باشد. زیرا اگر کس دیگری وصی و وارث پیامبر بود او باید عهده دار انجام این امور می‌شد نه علی علیه السلام.
اما در مورد وصیت مکتوب باید گفت: این رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله نیست که بایستی مانند ابوبکرو عمر وصیت خود را بنویسد؛ بلکه ابوبکرو عمراند که مطابق دستورات ایشان وصیت خود را نوشته‌اند. پیغمبری که آن همه تأکید بر وصیت دارد تا آنجا که می‌فرماید:
(کسی که بدون وصیت بمیرد مانند زمان جاهلیت مرده است.)[18] وقتی نوبت به خود ایشان رسید و با آن‌که 23 سال وصیت‌های خود را به یگانه وصی اش گوشزد نموده است به هنگام وفات خواست آنچه را در آن مدت گفته بود تکمیل کند تا بدان وسیله از گمراهی، ضلالت، نزاع و دودستگی امتش جلوگیری نماید.
بازیگران سیاسی و تشنگان قدرت ممانعت کردند که ایشان وظیفه الهی و شرعی خود را عملی نمایند. این مطلب را امام بخاری و مسلم در صحیحین خود نقل کرده‌اند که رسول اللَّه صلی الله علیه و آله هنگام رحلت فرمود: (دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که گمراه نشوید.) عده‌ای از حضار بر بالین ایشان به اغوای- عمر بن الخطاب- غوغا نموده و گفتند: آن‌حضرت هذیان می‌گوید. هم بخاری و هم مسلم در صحیحین و نیز حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل نموده‌اند که عبداللَّه بن عباس پیوسته گریه می‌کرد، اشک می‌ریخت و می‌گفت:
(یوم الخمیس ما یوم الخمیس)؛ روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه‌ای؟! از وی پرسیدند مگر در روز پنجشنبه چه‌ شده است که تو به گریه افتاده‌ای؟ گفت: چون بیماری بر پیامبر مستولی گشت، فرمود:
(دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید)[19 ] اما بعضی از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: (او هذیان می‌گوید و قران ما را بس است.) آن‌ها نه فقط از وصیت نوشتن آن حضرت ممانعت کردند، بلکه به ایشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذیان می‌گوید.
امام غزالی در مقاله چهارم سر العالمین می‌گوید بعد از آن عمر گفت: (این مرد را واگذارید که او هذیان می‌گوید، کتاب خدا ما را بس است.)[20] پس از این گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند. عده‌ای به طرفداری از عمر و جمعی دیگر به منظور آوردن دوات و کاغذ برای پیغمبر مصمم شدند. بالاخره داد و فریاد حضار بلند شد و به هم ریختند. سپس پیغمبر متغیر شد و فرمود: (از نزد من برخیزید که سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع کنید.)[21 ] بدین ترتیب در اواخر عمر پیامبر اولین فتنه در میان مسلمانان شکل گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بین مسلمانان پاشیده شد. در این جلسه عمر جسارت را به جایی رساند که نه تنها رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله را به نام (محمد) هم نخواند بلکه گفت: (این مرد هذیان می‌گوید) و با نص صریح قرآن مخالفت آشکار نمود. زیرا قرآن می‌فرماید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ‌اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِیِّین‌؛ (محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچ یک از شما نیست لکن رسول‌اللَّه و خاتم النبیین است.)[22 ] این آیه دلالت بر آن دارد که همواره ایشان را با ادب و احترام یاد کنید و از واژه‌های (رسول‌اللَّه) و (خاتم النبیین) استفاده کنید.
برخی از علمای اهل سنت نظیر قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و نووی در شرح صحیح مسلم گفته‌اند (گوینده این کلام هر که باشد اصلًا ایمان به رسول‌اللَّه نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.)
بدیهی است که عصمت از صفات خاصه نبوت است و این ویژگی مختص ایشان تا واپسین لحظات زندگی است. بنابراین زمانی که می‌گوید: چیزی برایتان بنویسم تا گمراه نشوید بدین معنا است که در مقام هدایت، ارشاد و متصل به حق بوده است. آیه شریفه‌ وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‌ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی‌ نیز بر همین معنا دلالت دارد.
بنابراین مخالفت با آوردن دوات و کاغذ برای آن حضرت مخالفت با پروردگار است و استفاده از کلمه (هذیان) همراه با عبارت (این مرد) دشنامی آشکار و اهانت به خاتم‌النبیین صلی الله علیه و آله است. واژه بدتر آن است که گفت: (قران ما را بس است!!)
برخی از مدافعین عمر برای مبرا ساختن وی می‌گویند:
- چون عمر خلیفه پیغمبر بوده لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضی در کار نبوده است.
- عمر برای پیشگیری از اختلاف و خیر خواهی امت از آوردن دوات و کاغذ جلوگیری نموده است.
- مصلحت را در گفتن (قرآن ما را بس است) دیده است.
- از کجا معلوم است که رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله می‌خواسته است درباره خلافت چیزی بنویسد؟
در پاسخ این قبیل افراد باید گفت:
اولًا در آن زمان خلیفه نبوده است. اگر تصور خلیفه شدن را در آینده در سر داشته است پس باید اذعان نمود که طراح توطئه بوده است تا از خلافت علی علیه السلام جلوگیری نماید. هر چند با فرض این که خلیفه بوده است، مگر خلیفه می‌تواند در مقابل نص صریح قرآن اجتهاد نماید؟!
ثانیاً مگر عمر خیر خواهی امت را بهتر از خود پیغمبر می دانسته و می‌خواسته است اختلافی پیش نیاید. در واقع اگر او معتقد به جلوگیری از اختلاف بود باید قبل از هر چیزی خود سکوت اختیار می‌کرد نه این که خود موجب اختلاف گردد.
ثالثاً عبارت (قرآن ما را بس است) نشان دهنده این است که او به قرآن وقوف هم نداشته است چون قرآن قلیل اللفظ و کثیرالمعانی می‌باشد. قرآن دارای محکمات و متشابهات، عام و خاص است و نیاز به مبین ربانی دارد. چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی، در کشف الغیوب می‌نویسد: (این امر مسلم است که راه بی‌راهنما نتوان پیمود.
از این کلام خلیفه دوم عمر در عجبم که گفته است: قرآن در میان ما است و ما نیازی به راهنما نداریم. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است و همانند کلام کسی می‌ماند که بگوید: چون کتب طب در میان ما است پس به طبیب نیازی نداریم.)
رابعاً در آن هنگام چیز دیگری از اصول و احکام دین باقی نمانده بود تا پیامبر بخواهد یاد آوری نماید که موجب هدایت مردم گردد؛ زیرا آیه‌ اکْمَلتُ لَکُمْ دینُکُمْ‌ نازل شده بود. لذا فقط موضوع جانشینی باقیمانده بود. پیغمبر می‌خواست گفتارهای پیشین خود را تأیید و تأکید کند. همانطور که امام غزالی در مقاله چهارم سر العالمین می‌گوید:
جمله (لن تضلوا بعدی‌) در آخرین گفتار پیامبر می‌رساند که موضوع هدایت امت در کار بوده و به جز خلافت، چیز دیگری از اصول هدایت باقی نمانده بود. ولی به هر حال ما اصرار بر این نداریم که ایشان حتماً می‌خواسته راجع به خلافت بنویسد؛ لکن مطمئن هستیم که آنچه می‌خواسته بنویسد برای جلوگیری از گمراهی امت بوده، تا تکلیف آن‌ها روشن شود و به وضعیت امروزی گرفتار نیایند.[23 ] چون سیاستمداران آن زمان دریافتند که پیامبر می‌خواهد درباره چه چیزی بنویسد، ممانعت کردند تا خودشان به نوایی برسند. حتی می‌توان چنین دریافت که‌ ممانعت آن‌ها از آوردن دوات و کاغذ خود دلیل آن است که پیغمبر می‌خواسته مساله خلافت را تعیین کند. به دلیل آن‌که سیاستمداران می‌دانسته‌اند که خودشان خلیفه نخواهند بود؛ لذا از آن جلوگیری نمودند تا تمامی راه‌ها در آینده مسدود نشود، وگرنه هیچ انسان قسی القلبی از برآورده کردن آخرین خواسته محتضر در حال مرگ- آن هم وجود مبارک خاتم النبیین- جلوگیری نمی‌کند.
به هر حال همه این‌ها، توجیهات عده‌ای متعصب است که برای مبرا نمودن عمر به هر قیمتی- حتی به قیمت توهین به پیامبر- بیان می‌کنند و چشمان خویش را به راحتی و عمداً می‌بندند. در غیر این صورت، وقتی ابوبکردر بستر بیماری بود و وصیت خود را می‌نوشت چرا عمر به او نگفت که: هذیان ننویس ای مرد قرآن و کتاب خدا ما را بس است!!؟

پاسخ به شبهات در شبهای پیشاور، ص: 183

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 289؛ الخلاف، ج 1، ص 28؛ شبهای پیشاور، ص 647 (إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لقد عقد المؤاخاة بین أصحابه، قال: هذا علیّ أخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی أهلی و وصیّی فی أمتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی مالی منه نفعه نفعی و ضرّه ضرّی من أحبه فقد أحبّنی و من أبغضه فقد أبغضنی).
[2] . شواهد التنزیل، ج 1، ص 99؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السلام، ج 1، ص 107؛ نهج الایمان، ج 1، ص 198؛ شبهای پیشاور، ص 647 (فقال له سلمان یا رسول اللَّه من وصیک فقال: یا سلمان من کان وصی موسی فقال یوشع بن نون، قال: قال وصیّی و وارثی من یقضی دینی و ینجز موعدی علیّ بن أبی‌طالب).
[3] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 235؛ المناقب، ص 147؛ شبهای پیشاور، ص 648 (لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و إنّ علیّاً وصیّی و وارثی).
[4] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 73؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج 3، ص 54؛ شبهای پیشاور، ص 648 (قال رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله أنا خاتم النبیین و أنت یا علیّ خاتم الوصیّین إلی یوم الدین).
[5] . المناقب، ص 147؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 235؛ شبهای پیشاور، ص 648 (إنّ اللَّه اختار من کلّ نبیّ وصیّاً و علیّ وصیّی فی عترتی و أهل بیتی و أمتی بعدی).
[6] . الامالی، ص 702؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 241، ج 1، ص 241؛ شبهای پیشاور، ص 648
(أَیُّهَا النَّاسُ أنا إمام البریّة و وصیّ خیر الخلیقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِیَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ وَصِیُّهُ وَ وَلِیُّهُ وَ حَبِیبُهُ، أَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ حَرْبِی حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِی سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِی طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلَایَتِی وَلَایَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعی أَوْلِیَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِی أَنْصَارُ اللَّهِ).
[7] . المصنف، ج 8، ص 296؛ بحر الانوار، ج 25، ص 207؛ شبهای پیشاور، ص 649 (انتهت الدعوة إلیّ و إلی علیّ لم یسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذنی نبیّاً و اتخذ علیّاً وصیّاً).
[8] . مناقب آل ابی‌طالب، ج 1، ص 303؛ صراط المستقیم، ج 2، ص 51؛ شبهای پیشاور، 649 (بایعنا رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله علی قول أن لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ وحده لا شریک له و أنّ محمّدا نبیّه و علیّاً وصیّه فأیّ من الثلاثة ترکناه کفراً).
[9] . مناقب آل ابی‌طالب، ج 2، ص 247؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 280؛ الامامة والتبصره، ص 21؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 212؛ شبهای پیشاور، ص 649 (إنّ اللَّه تعالی جعل لکلّ نبیّ وصیاً، جعل شیث وصیّ آدم ویوشع وصیّ موسی وشمعون وصیّ عیسی و علیّاً وصیی و وصیّی خیر الأوصیاء فی البداء و أنا الداعی و هو المضیی‌ء).
[10] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 269؛ نهج الایمان، ص 227؛ العمدة، ص 267؛ شبهای پیشاور، ص 650 (یا فاطمة إن لکرامة اللَّه إیاک زوجتک من أقدمهم سلما و أکثرهم علما و أعظمهم حلما إن اللَّه تعالی اطلع إلی أهل الأرض اطلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فأوحی لی أن أزوجه إیاک و أتخذه وصیّا).
[11] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 241، ج 2، ص 209، ج 3، ص 389؛ نهج الایمان، ص 229؛ شبهای‌پیشاور، ص 650 (یا فاطمة إنّا أهل بیت أوتینا سبع خصال لم یعطها أحد من الأوّلین قبلنا أو قال الأنبیاء و لا یدرکها أحد من الآخرین غیرنا نبینا أفضل الأنبیاء و هو أبوک و وصینا أفضل الأوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناک و منا و الذی نفسی بیده مهدی هذه الأمة).
[12] . تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 130؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 241؛ شبهای پیشاور، ص 650 (و یملأ الأرض عدلًا کما ملئت جوراً یا فاطمة لا تحزنی و لا تبکی فإنّ اللَّه عزّ و جلّ أرحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک منّی و موقعک من قلبی قد زوجک اللَّه زوجک و هو أعظمهم حسباً و أکرمهم منصباً و أرحمهم بالرعیة و أعدلهم بالسویة و أبصرهم بالقضیة).
[13] . شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 1، ص 139؛ شبهای پیشاور، ص 653 (فلا ریب عندنا أنّ علیّاً علیه السلام کان وصیّ رسول‌اللَّه صلی الله علیه و آله و إن خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا إلی العناد).
[14] . معالم المدرستین، ج 1، ص 235؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 436؛ احادیث ام المؤمنین‌عایشه، ج 2، ص 205؛ شرح نج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 10، ص 179؛ شبهای پیشاور، ص 652 (وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی فَأَمْرَرْتُهَا عَلَی وَجْهِی).
[15] . شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 10، ص 266؛ شبهای پیشاور، ص 652 (فلقد وسدتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک).
[16] . بقره (2): 180
[17] . ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 370 و 374؛ المباهله، ص 52؛ شبهای پیشاور، ص 654 (یا علیّ‌أنت أخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز وعدی و تبری‌ء ذمتی و أنت تغسلنی و تودی دینی و توارینی فی حفرتی).
[18] . روضة الواعظین، ص 482؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج 2، ص 246؛ نهج الایمان، ص 208؛ شبهای پیشاور، ص 655 (مَن مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیة).
[19] . بحار الانوار، ج 22، ص 486؛ سنن الکبری، ج 3، ص 435؛ عمر بن خطاب، ص 64؛ شبهای پیشاور، 18 سند آورده ص 658 (ایتونی بدواة و بیاض أکتب لکم ما لا تضلون بعده أبداً) صحیح بخاری، ج 2، ص 118. مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 222
[20] . عمر بن خطاب، ص 62؛ سب الهدی والرشاد، ص 247؛ سیرة نبویه، ج 4، ص 451؛ سنن الکبری، ج 4 ص 360؛ شبهای پیشاور، ص 658 (فقال عمر دعوا الرجل فإنّه لیهجر! حسبنا کتاب اللَّه).
[21] . عمر بن خطاب، ص 62؛ سبل الهدی و الرشاد، ص 247؛ سیرة نبویه، ج 4، ص 451؛ سنن الکبری، ج 4 ص 360؛ شبهای پیشاور، ص 658 (قوموا عنّی و لا ینبغی عندی التنازع).
[22] .احزاب (33): 40
[23]. البته اگر خلیفه حدیث ثقلین را شنیده باشد که( إنّی تارکٌ فِیکُم الثّقلین؛ کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلوا) وقتی که پیامبر می‌فرماید: قلم و دوات بیاورید تا چیزی را بنویسم که گمراه نشوید. از ربط و محل اتصال این در جمله بین جلوگیری گمراهی را گرفتن خوب می‌توانست درک کند که پیامبر راجع به ثقلین و یا ثقل اصغر می‌خواهد سفارش نماید. البته در جایی خود خلیفه اعتراف کرده من فهمیدم مقصود پیامبر چیست و مانع شدم.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین