سلام/ بدبینی نسبت به یک موضوع گاهی بدلیل تجارب ، خاطرات یا دیده ها و شنیده های ناراحت کننده پیش میاید و گاهی نیز غیرواقعی و بدون دلیل منطقی است. شما اگر درمیان اطرافیانتان کسی یا کسانی را سراغ دارید که تجربه یک زندگی ناموفق را دارند بدانید که این مسئله عمومیت ندارد. اگر انتخاب ، منطقی و عاقلانه و همراه با تامل و بررسی دقیق ومشورت با افراد دانا صورت گیرد ضریب خطا کاهش پیدا میکند اگرچه همواره احتمال اینکه بعضی جوانب دیده نشود یا در کنترل ما نباشد و یک ازدواج به شکست منجرشود نیز وجود دارد اما این فقط یک احتمال است. با در نظرگرفتن موارد یاد شده و همچنین توکل برخداوند میتوان زندگی خوب ، شیرین و موفقی تشکیل داد. فرار کردن از موقعیت پاک کردن صورت مسئله است. ازخدا کمک بگیرید و به او اعتماد کنید و موقعیتهای ازدواج را که برایتان پیش می آید جدی بگیرید.
سلام نمی دونم از کجا شروع کنم ولی سعی می کنم منظور خود رابرسانم تا شما متوجه شوید . من خیلی در مورد ازدواج نمی دونم ولی ان چیز های کمی که می دونم باعث بد بینی من در مورد ازدواج شده است لطفا مرا راهنمائی کنید. چون من به تمام پسرها بدبین هستم و همین بد بینی باعث شده که در ارتباط با جنس مخالف به مشکل بر خورد کنم و این باعث نگرانی من شده است چون من در دانشگاه قبول شده ام و نمی دونم چگونه در محیط دانشگاه با این بد بینی کنار بیام این نکته را هم اضافه کنم که به خاطر این مو ضوع من یک ترم از دانشگاه را مر خصی گرفتم. من 19 سال سن دارم.
سلام/ بدبینی نسبت به یک موضوع گاهی بدلیل تجارب ، خاطرات یا دیده ها و شنیده های ناراحت کننده پیش میاید و گاهی نیز غیرواقعی و بدون دلیل منطقی است.
شما اگر درمیان اطرافیانتان کسی یا کسانی را سراغ دارید که تجربه یک زندگی ناموفق را دارند بدانید که این مسئله عمومیت ندارد.
اگر انتخاب ، منطقی و عاقلانه و همراه با تامل و بررسی دقیق ومشورت با افراد دانا صورت گیرد ضریب خطا کاهش پیدا میکند اگرچه همواره احتمال اینکه بعضی جوانب دیده نشود یا در کنترل ما نباشد و یک ازدواج به شکست منجرشود نیز وجود دارد اما این فقط یک احتمال است.
با در نظرگرفتن موارد یاد شده و همچنین توکل برخداوند میتوان زندگی خوب ، شیرین و موفقی تشکیل داد.
فرار کردن از موقعیت پاک کردن صورت مسئله است.
ازخدا کمک بگیرید و به او اعتماد کنید و موقعیتهای ازدواج را که برایتان پیش می آید جدی بگیرید.
- [سایر] با عرض سلام خدمت جناب حاج آقا مرادی من یکی از دانشجوهای دانشکده مهندسی دانشگاه زنجان هستم.با تشکر از تشریف فرمایی شما به دانشگاه زنجان. من قبل از اومدن شما به دانشگاه فقط حدود 5 دقیقه حرفاتون رو از تلویزیون شنیده بودم. همین کافی بود تا من راغب اومدن به جلستون در دانشگاه بشم. واقعا از حرفهاتون لذت بردم. خصوصا شب اول.متشکر که این همه به فکر جوون هایید در حالی که می تونستید راه دیگه ای رو هم برید. و واقعا همونطور که خودتون فرمودید طوری صحبت نکردید که ما خوشمون بیاد و واقعیات رو گفتید. من که ازطرز فکرتون کیف کردم. ولی همه متوجه شدن که هیچ جوابی برای چگونگی تحمل دلتنگی و تنهایی و فشار میل جنسی ندارید. چون اصلا جوابی وجود نداره و تقصیر شما هم که نیست. وضعیت جامعه مشکل داره. شاید تنها راهش توکل به خدا و سعی بر پاک موندن باشه. حالا بگذریم! من دو تا سوال داشتم که واقعا اگر جوابشون رو بدونم تحمل تنهایی که خیلی اذیتم می کنه شاید واسم راحت تر بشه ! اولی اینکه شما فرمودید الان سن مناسبی واسه ازدواج و حتی انتخاب واسه پسرها نیست. ولی الان که ما تو این سن هستیم و تو دانشگاه دور و برمون پر دختره و با خیلی ها ارتباط داریم و ممکنه اونی رو که دوستش داریم و فکر می کنیم به ایده آل هامون نزدیکه واحساس میشه که مناسب باشه از جنبه های مختلف مثل خانواده به همین راحتی ها پیدا نکنیم. حالا چند سال بعد که تو این جور محیط ها نیستیم چطور قراره این دختر پیدا بشه؟؟؟؟؟ ... حالا نمیدونم این رو بخونید و بهم جواب بدید یا نه ولی امیدوارم کمکم کنید. راستی لطفا پیام رو کامل نشون ندید. با تشکر
- [سایر] با سلام و خسته نباشید مادری هستم که یک پسر و دختر دوقلو 7 ساله دارم. پسرم فوق العاده خجالتی و در مکانهای عمومی نظیر مهمانی، عروسی، محیط مدرسه و... دچار اظطراب و استرس شده تا حدی که به اسفراغ می افتد. از سن 4 سالگی که آنها را به مهد کودک فرستادم در اثر استفراغهای مکرر و بی دلیل اش متوجه موضوع استرس و نگرانی در پسرم شدم. البته دخترم نیز شخصیت کم رویی است اما از لحاظ روانی بسیار آرام است و بدون استرس در مکانهای عمومی ظاهر می شود. مشکل پسرم همین طور ادامه داشت تا زمانیکه سال گذشته پا به مدرسه گذاشت(در مقطع پیش دبستانی) حدوداً تا یکماه این مشکل را داشت و به محض ورود به مدرسه استفراغ می کرد و خودش از این مشکل بیشتر از همه عذاب می کشید تا جائیکه به خاطر اینکه مدام جلوی بچه های دیگر این مشکل را پیدا می کردمی ترسید که به مدرسه برود در حالیکه به معلمش عشق می ورزید و تکالیف اش را با اشتیاق فراوان انجام می داد. اما هر صبح نیم ساعت قبل از رفتن به مدرسه دچار اظطراب می شد تا جائیکه دست و پایش سرد می شد و می لرزید. خوشبختانه معلمش خیلی کمک کرد و با دادن مسئولیتهای مختلف به این بچه اعتماد به نفس اش را بالا برد و بعد از یکماه مشکل این بچه برطرف شد و به راحتی با محیط مدرسه ارتباط برقرار کرد قابل ذکر است در مقطع پیش دبستانی پسرم با خواهرش در یک کلاس و کنار هم بودند.بعد از تمام شدن مدرسه به پیشنهاد معلم اش پسرم را در یک کلاس تابستانی که مورد علاقه خودش بود (ژیمناستیک) ثبت نام کردم تا محیط خارج از خانه را به تنهایی و بدون حضور خواهرش تجربه کند اما متاسفانه اولین جلسه کلاس با وجود علاقه فراوان با همان مشکل اظطراب بالا و استفراغ شروع شد تا جائیکه این بچه با ناراحتی و خجالت فراوان کلاس را به پایان رساند. در حال حاضر با تمام علاقه ای که به این ورزش دارد اما ترس از اینکه دوباره سر کلاس با چنین مشکلی روبرو شود او را برای رفتن به این کلاس دچار عذاب و سردرگمی کرده. آیا پسرم نیاز به مشاوره و مصرف داروهای ضد استرس دارد. لطفاً مرا راهنمایی کنید چون برای مدرسه این بچه بسیار نگرانم. همچنین با توجه به اینکه من در شهر بندر انزلی زندگی می کنم در صورت نیاز به مشاوره و یا روانپزشک در صورتیکه جایی را در این شهر یا شهر رشت معرفی نمائید ممنون می شوم. با سپاس فراوان.
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] سلام حاج آقا پیامم رو خلاصه میگم که وقتتون رو نگیره. دختری 19ساله.دانشجوی ترم دوم دانشگاه هستم.در این مدت در دانشگاه با یکی از پسرای کلاسم آشنا شدم.آشنایی ما علمی بود. اما پس از مدتی فهمیدم که ایشون با معیارهای من برای ازدواج مطابقت دارند.دربارش بیشتر تحقیق کردم و اطلاعات بیشتری کسب کردم و مطمئن شدم که شرایطش به من میخوره. چند ماهی گذاشت.رابطه ایشون کمی با من سرد وبد شد. اما دوباره رابطه برگشت.این رابطه در حد علمی بود و بس.کم کم متوجه علاقه خود به ایشون شدم.در همین حال خواستگاری داشتم که مورد تائید خانواده بود. اما علاقه به همکلاسیم باعث شک و تردید شد. همین شد که به طور ناخواسته ،طوری که خودمم نفهمیدم چی شد احساسم رو به ایشون گفتم.ایشونم احساس مثبتی نشون دادن.رابطه با چت و ایمیل ادامه داشت و بیشتر باهم آشنا شدیم.خانواده ها و حتی خودمون خیلی بهم شباهت دارم. خانوادهامون هم کامل در جریانند.اما چون ایشون شرایط ازدواج رو ندارند باید صبر کرد.میدونم صبر کار اشتباهی ! است و هیچی تضمینی وجود نداره!پس رابطه قطع شد. خواستگارم اومده.از آشناهمونه!پسرخوبیه. اما قبلا ازدواج کرده.خانوادم کاملا راضی هستند، اما من هم به خاطر ازدواج قبلشون تردید دارم و هم دلم پیش همکلاسیمه. از نظر شرایط خانوادگی و مالی بیشتر مورد پسند خانوادست تا همکلاسیم.اگر همکلاسیم پیش قدم میشد به احتمال90درصد به او جواب میدادم. اما نمیدانم که صبر برای اون درست هست یا نه! از طرفی میترسم که بعداز صبر همکلاسیم مرا ول کند. به خاطر سن کمش میگم!و از طرفی میترسم بعد از ازدواج پشیمون بشم که چرا برای همکلاسیم صبر نکردم. کمکم کنید. شرمنده! اگه میشه زود جواب بدید.خیلی وقت ندارم ممنون
- [سایر] سلام پسری هستم 21 ساله دانشجوی دوره کارشناسی.بنده 1سال و نیم پیش با دختر خانم دانشجویی در دانشگاه اشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر هستند و به دلیل اعتقادات مذهبی که هردو داشتیم از همان ابتدا برای ازدواج رابطه برقرار کردیم و در زمان پیدا کردن شناخت از هم، با صحبت و پرسیدن سوال رفته رفته علاقه شدیدی بین ما ایجاد شد و بعد از شناخت هم، مساله را هر دو با خانواده هایمان مطرح کردیم هر دو خانواده با دیدار ما در دانشگاه مخالفتی نکردند و به دلیل دور بودن مسافت محل سکونتمان از هم در تعطیلات عید و تابستان واقعا عذاب کشیدیم از دوری، و من در تابستان از پدرم خواستم به خواستگاری برویم که قبول نکردند و گفتند بیشتر آشنا بشید اما وقتی در صحبت های بعدی گفتم شناختمان از هم در حد دیدار و صحبت کامل شده متوجه شدم بخاطر کار نداشتن من و بقول خودشان نداشتن شرایط که فقط منظورشان کار و پول است اقدامی تا پایان تحصیلم که 3 سال دیگر است نمی کنند. اما ادامه دادن ما به رابطه ی مان تنها در دانشگاه با وجود دوری در تعطیلات طولانی واقعا دشوار است، و دچار برخی مشکلات روحی نیز شده ایم مثلا فکرم اکثرا مشغول است و تمرکز کافی ندارم.این دخت خانم از من میخوان که به خواستگاری بریم شاید پدرش قبول کند که عقد کنیم و همدیگرو ببینیم اگر هم مخالف باشد میتوانند تاحدی راضیش کنند چون ما رابطه داریم فقط عقد کنیم رسمی میشود حال چگونه پدرم را راضی کنم تا با همین شرایطم اقدام کند او از صحبت کردن در این موضوع فرار می کند؟من هم می توانم بعد عقد با انگیزه و انرژی در کنار همسرم به دنبال کار باشم و کار پیدا کنم یک نکته را هم اضافه کنم مادرم 3 سال پیش فوت شده و اطرافیانم هم، با پدرم هم عقیده هستند یعنی خودم به تنهایی باید او را راضی کنم لطفا کمکم کنین با تشکر فراوان
- [سایر] سلام حاج آقای مرادی خسته نباشید. من یه جوون 23 ساله از شهر مقدس قم هستم. از سال 1383 تا 1385 به فکر کارو درس نبودم و دنبالش بودم ولی نبودم. ازسال 1385 رفتم سراغ درس تا اینکه سال 1386 وارد دانشگاه آزاد استان قم شدم. بنابه دلایلی که نصفش بی لیاقتی و احمقی و ... خودم و یک ذره شم مشغول بودنم در یک گروه جوون که کارهای بیهوده انجام می دادیم نه کارهای بد کارهای فرهنگی ولی ازدرس و زندگی ام افتادم و یک ذره شم به خاطر ضربه بود که در تعیین رشته در سال اول دبیرستان خوردم بود که من از چشم پدرومادرم می بینم نگذاشتند من رشته ای رو دوست داشتم برم به حرف دوست و رفقای پدرم بالاخره رفتم تجربی منی که اصلا تا دوم دبیرستان تجدید نمیاوردم به خاطر بی علاقگی به رشته ام دوم و سوم دبیرستان سه تا سه تا تجدید آوردم بعد از سه سال مجبورشون کردم با سختی برم کارودانش و کامپیوتر بخونم. سرتون رو دردنیارم خلاصه بعداز این همه سختی سال 1386 وارد دانشگاه شدم. به خاطر ضربه ای که گفتم از نظرروحی نمی تونستم درس بخونم دوست داشتما ولی هی می گفتم چقدرسخته نمی تونم و ازاین حرفها. در ترم اول آخراش به خاطر ضربه و احمقی خودم و نبودن مشاوره و دوست نزدیکی به غیر از خدا که بتونم راحت باهاش حرف بزنم یواشکی به دور از چشم خانوادم از دانشگاه اومدم بیرون الانم مثلا از دید اونها دارم درس می خونم البته دوباره رفتم دانشگاه سال 1388 ولی به خاطر اون ضربه دوباره ترکش کردم. حالاهم که سرعقل اومدم و می خوام بخونم دیگه از نظر قانونی هم اضافه خدمت دارم هم نمی تونم وارد دانشگاه بشم. چون کاردانیه و سه سال بیشتر اعتبار نداره. هنوزم خانوادم فکر می کنن که من دارم درس می خونم. موندم حاج آقا نمی دونم چه کار باید بکنم. چطوری از این مخمصه بیام بیرون. می خوام برم سربازی خانوادم می گن بگذار درست تموم بشه بعد برو می خوام ازدواج کنم ولی نه درسم نه سربازیم و نه کارم معلومه البته الان در یک شرکت مسافرتی مشغول کارم ولی این که تا آخرش نمی مونه. آخه دلم نمی آد به خانوادم بگم که من ترک تحصیل کردم چون خیلی برام زحمت کشیدن و چشم امیدشون به منه و می دونم اگه بهشون بگم حتما سکته می کنن. یه راهی جلوی پاهام بگذارید تابدون اینکه پدرو مادرم متوجه بشن من از این مخمصه بیرون بیام. دیگه آرزوی مرگ کردم. واقعا همه راههای جلوی من بسته است. از خدا فقط کمک خواستم و نه از خلقش ولی از وقتی که با شما آشنا شدم و با سایت شما گفتم بگذار از یه روانشناس روحانی بپرسم که چکار کنم. یه راهی جلوی پاهام بگذارید. باتشکر اسمم مستعاره اسم اصلیم چیز دیگست. خداحافظ.
- [سایر] با عرض سلام مدتی پیش خانواده ام به من دختری را برای ازدواج معرفی کردند . بعد از اولین دیدار و صحبتی مختصر تا حدودی متوجه شدم که خیلی به معیارهای من برای ازدواج نزدیک هستند. در اوایل ارتباط ما که با اجازه والدین بود ایشان گفتند که میگرن شدید دارند و چند بار و اخرین بار چند سال قبل تشنج کرده اند.اما از هر لحاظی مورد قبول من هستند. اما الان میترسم از اینکه مبادا علاقه ایشان به من صرفا به خاطر همان مساله باشد که باعث ترس از از دست دادن خواستگار یا من باشد.یا اینکه اگر حرفی به خاطر علاقه زده می شود فقط برای اتمام حجت باشد که بعدا هیچگونه اعتراضی نداشته باشم.با دکتر ایشان که صحبت کردم گفتند که اگر شرایط مناسب شما را دارد ازدواج کنید و نترسید.چون ایشان دپاکین مصرف میکنند و من برای بچه دار شدن ایشان ترس داشتم.بهر حال با همه این اوصاف لطفا من رو راهنمایی کنید که چکار کنم. در ضمن چون به ایشان علاقه دارم و خیلی دختر خوبی هستند از روی ترحم هرگز تا اینجا ادامه نداده ام و میدانم که زندگی همیشه راحت و ارام و بدون هیچ دردسری نیست و گاهی اوقات لذت با هم بودن به این است که سختی ها را با هم تحمل و تجربه کنیم.
- [سایر] یا عرض سلام و خسته نباشید خدمت شم من 27 سال سن دارم کارمند یه شرکت معتبر خصوصی هستم با حقوق و درآمد متوسط البته بیمه هم هستم مدتی هست که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم این موضوع رو هم با خانواده مطرح کردم و انتخاب یه همسر مناسب رو به مادرم سپردم البته این اطمینان رو دارم که با شناختی که مادرم روی من دارن گزینه مناسبی رو برام انتخاب میکنن ولی چند روزی هست که یه شخصی به من معرفی شده که یه دفعه به اتفاق خانواده منزل اون دختر خانوم هم رفتم که ظاهرا مشکلی ندارن خانواده ای متوسط شبیه به خود ما ولی الان که این موضوع یه مقدار جدی شده اون دختر خانوم تقریبا جواب مثبت داده و از ما خواستن برای بار دوم و صحبت ما دو نفر با هم بازم بریم منزلشون یه مقدار ترس و دلهره تو من ایجاد شده ترس از آینده که ایا میتونم تکیه گاه باشم برای یه نفر دیگه نیازهاشو بر طرف کنم یه چند مدتی هست فکرم رو مشغول کرده واحساس نگرانی میکنم من تا امروز با هیچ دختر ارتباط دوستی نداشتم به طور کلی هیچ شناختی روی جنس مخالف ندارم این موضوع هم باعث شده بیشتر نگران بشم ولی کلا با امر ازدواج مشکلی ندارم فقط نگرانم نمیخوام تصمیم غلط بگیرم اصلا میخواستم بدونم این استرس و نگرانی یه چیز همگیر هست یا نه به نظر شما من باید چیکار کنم ممنون میشم اگه منو راهنمایی کنید و بفرمائید چه معیار هایی رو باید در نظر بگیرم برای یک انتخاب درست .
- [سایر] با سلام خدمت شما بنده قبلا هم پیام داده بودم ولی ظاهرا جوابی دریافت نکردم اگر امکان داره وقتی به سوالی جواب میفرمایید یک میل به سوال کننده زده بشه مبنی بر اینکه به سوال شما پاسخ داده شده تا ایشان به سایت مراجعه کنن.ممنون حالا سوالم: بنده پسری 23 ساله از تهران دانشجوی سال آخر رشته کامپیوتر، خدمت نرفته ام، فعلا بیکار هستم.این از مشخصات. من در دانشگاه به یکی از همکلاسی هام علاقه مند شدم و بدون اینکه با خانواده ام مطرح کنم به ایشون پیشنهاد ازدواج دادم در ضمن بگم که من پدرم فوت کرده. یکی از دلیل هایی که نگفتم سردرگمی خودم بوده که آیا من میتونم از پس مشکلات بر بیام در حالی که شغل مشخصی فعلا ندارم و خدمت هم نرفتم و دلیل بعدیش این هست که خانواده ی من خانواده ای مذهبی هستن و من از این نگران هستم که این دختر خاونم به خاطر ظاهرشون (مانتویی و آرایش کرده) میتونن بعدا با خانواده ی من ارتباط خوبی داشته باشن و بالعکس. حالا من با ایشون قرار شده که صحبت کنیم و من این قرار عقب میندازم. من هم اگه قرار باشه که با ایشون صحبت کنم میخوام تمام این مسائل مطرح کنم(حجاب،شرایط شغلیم و....)در ضمن بگم که هم سن هم هستیم. حالا شما بگید با این شرایطی که من دارم آیا اصلا صلاحیت ازدواج رو دارم یا خیر لطفا راهنمایی بفرمایید...
- [سایر] باسلام. من به تازگی بعد از دو سال پشت کنکور موندن در دانشگاه قبول شدم . فکر میکردم بعد از قبولی در دانشگاه خیلی از مشکلاتم حل میشه اما نه تنها مشکلات روحیم حل نشده بلکه هر روز این مشکلات در حال اضافه شدنه من قبل از دوران دبیرستانم در یه سری زمینه ها مثل درس خوندن آدم موفقی بودم درسته که مثل هر آدم دیگه ای در هر زمینه ای موفق نبودم اما به هر حال تا حدی از زندگیم راضی بودم بعد از سال دوم دبیرستان افت تحصیلی داشتم و همین باعث دو سال پشت کنکور موندنم شد فکر میکنم همین دو سال خونه نشینی و خیال پردازی باعث شد که اوضاع روحیم به شدت به هم بریزه با اینکه الان در دانشگاه خوبی قبول شدم اما نمیتونم خوب درس بخونم همین الان دوتا از واحدام و افتادم احتمالا بقیه شم بیفتم واقعا نمیدونم چطور به خانوادم بگم که احتمالا همه ی واحدام و میافتم . در ضمن اتفاق دیگه ای که به تازگی در زندگیم افتاده اینه که شخصی که فکر میکردم ازش خوشم میاومد ازدواج کرده و من احساس بدی دارم البته واقعا نمیدونم که به این آدم علاقه داشتم یا نه ولی این قضیه من و افسرده تر کرده.البته باید بگم که قبلا خانواده این شخص در مورد خواستگاری با خانواده من صحبت کرده بودند که خانواده من به خاطر خواهر بزرگترم با اومدن اونها مخالفت کرده بودند البته از این قضیه من وخواهرم اطلاعی نداشتیم و بعدا متوجه شدیم گر چه اگر من این مطلب رو میدونستم هم به خاطر خواهرم جواب مثبت نمیدادم .البته این رو بگم که خواهرم بعداز فهمیدن این قضیه گفت که با این مسئله مشکلی نداشته و بهتر بود که به اونها اجازه اومدن میدادیم.نمیدونم ایا میتونم این شخص رو فراموش کنم یانه .این مسائل زندگیم رو مختل کرده .در حال حاضر آدم بی انگیزه وبی هدفی هستم احساس سر گردونی و ناامیدی میکنم . با مسائلی که برام پیش اومده نمیدونم باید چه طور برخورد کنم .علاقه ای هم ندارم که به روانشناس مراجعه کنم .خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید. باتشکر