از نظر اسلام زن و مرد دو موجودی هستند که مکمل یکدیگرند و خداوند مهربان آنها را برای همدیگر آفریده است، یکی از نیازهایی که زن و مرد به همدیگر دارند ، نیاز جنسی است. اما برآورده شدن این نیاز باید در چهارچوب قوانین و دستورات اسلام باشد تا به گوهر پاکی و عفت طرفین هیچ گونه خدشه ای وارد نشود. از نظر شرع مقدس اسلام، هر گونه ارتباط بین دختر و پسر، قبل از ازدواج، اعم از ارتباط مستقیم و غیر مستقیم، اگر با قصد لذت (جنسی) باشد یا خوف فتنه و ترس افتادن به گناه در آن ارتباط وجود داشته باشد، جایز نبوده و اشکال دارد. با توجه به مشکلاتی که مطرح نموده اید، چند نکته را یاد آور می شویم: 1- توقعات مالی زیاد از خانواده خانم نداشته باشید. 2-از نظرات و کمک های فکری و خیر خواهانه بزرگان دو خانواده استفاده کنید. لازم است گفته شود که اسلام بر ازدواج زود هنگام دختران تأکید ورزیده است و این تأکیدات از آن روست که احیانا ممکن است خسارت ها و مفاسدی جبران ناپذیری که در اثر تأخیرازدواج، بر خانواده ها وارد آید.
مدتی است که به یک دختری علاقه مند شده ام به طوری که دچار مشکلاتی شده ام. حدودا 2سال است که خانواده هایمان در جریان هستند .الان همه راضی هستند، اما چون من دانشجو هستم بعضی وقت ها از طرف خانواده خانم مخالفت های صورت می گیرد. ما نسبت فامیلی هم داریم و از نظر مالی در حد معمولی هستیم. من چند بار برای ازدواج جلو رفتم اما به خاطر مشکلات فعلی مالی خانواده خانم، کاری از پیش نبردم. رابطه من با خانم خیلی زیاد شده و زندگیمان به گناه آلوده شده، خانواده هایمان ما را به بازی گرفته اند تکلیف ما چیست؟
از نظر اسلام زن و مرد دو موجودی هستند که مکمل یکدیگرند و خداوند مهربان آنها را برای همدیگر آفریده است، یکی از نیازهایی که زن و مرد به همدیگر دارند ، نیاز جنسی است. اما برآورده شدن این نیاز باید در چهارچوب قوانین و دستورات اسلام باشد تا به گوهر پاکی و عفت طرفین هیچ گونه خدشه ای وارد نشود. از نظر شرع مقدس اسلام، هر گونه ارتباط بین دختر و پسر، قبل از ازدواج، اعم از ارتباط مستقیم و غیر مستقیم، اگر با قصد لذت (جنسی) باشد یا خوف فتنه و ترس افتادن به گناه در آن ارتباط وجود داشته باشد، جایز نبوده و اشکال دارد. با توجه به مشکلاتی که مطرح نموده اید، چند نکته را یاد آور می شویم: 1- توقعات مالی زیاد از خانواده خانم نداشته باشید. 2-از نظرات و کمک های فکری و خیر خواهانه بزرگان دو خانواده استفاده کنید. لازم است گفته شود که اسلام بر ازدواج زود هنگام دختران تأکید ورزیده است و این تأکیدات از آن روست که احیانا ممکن است خسارت ها و مفاسدی جبران ناپذیری که در اثر تأخیرازدواج، بر خانواده ها وارد آید.
- [سایر] سلام آقای مرادی می خوام یه مشورت در رابطه با ازدواج باهاتون داشته باشم. من 21سالمه اهل شهرستان تنکابن از خدمت معاف شدم تحصیلاتم هنوز دیپلمه هنوز نتونستم وارد دانشگاه بشم ادامه تحصیل بدم به لحاظ شغلی الان مهارتی دارم و مشغول کار هستم که دآمدش نسبتا بد نیست حدود 11ماه پیش به وسیله اینترنت با خانومی از یزد از خانواده ای کاملا مذهبی که با شرایط خانواده ی ما هم سنخیت دارد آشنا شدم آشنایی من با ایشون به وسیله وبلاگش... شروع شد بعد از مدتی به خاطر همه ی ویژگی های مثبتی که داشت بهش علاقه پیدا کردم من در طول زندگیم سعی کردم با هیچ دختری رابطه ای نداشته باشم برای اینکه رابطه من با این خانم بیشتر از حد خاصی نباشه تصمیم داشتم در مورد ازدواج باهاش صحبت کنم ولی نتونستم به چند دلیل که فقط یکی از اینها برای جواب منفی گرفتن کافیه :1- سطح تحصیلاتم نسبت به ایشون پایین2-هنوز کار مناسب و درآمد مشخص ندارم یعنی به لحاظ مالی تامین نیستم3-هنوز سنم برای ازدواج کمه4-از اینکه جواب منفی بگیرم و ازشکست خوردن می ترسم5-هنوز نتونستم این خانوم رو از نزدیک ببینم. حالا با این شرایط من باید چه کار کنم نظر شما در مورد این مسئله چی است؟؟ لطفا منو راهنمایی کنید
- [سایر] سلام حاج آقا پیامم رو خلاصه میگم که وقتتون رو نگیره. دختری 19ساله.دانشجوی ترم دوم دانشگاه هستم.در این مدت در دانشگاه با یکی از پسرای کلاسم آشنا شدم.آشنایی ما علمی بود. اما پس از مدتی فهمیدم که ایشون با معیارهای من برای ازدواج مطابقت دارند.دربارش بیشتر تحقیق کردم و اطلاعات بیشتری کسب کردم و مطمئن شدم که شرایطش به من میخوره. چند ماهی گذاشت.رابطه ایشون کمی با من سرد وبد شد. اما دوباره رابطه برگشت.این رابطه در حد علمی بود و بس.کم کم متوجه علاقه خود به ایشون شدم.در همین حال خواستگاری داشتم که مورد تائید خانواده بود. اما علاقه به همکلاسیم باعث شک و تردید شد. همین شد که به طور ناخواسته ،طوری که خودمم نفهمیدم چی شد احساسم رو به ایشون گفتم.ایشونم احساس مثبتی نشون دادن.رابطه با چت و ایمیل ادامه داشت و بیشتر باهم آشنا شدیم.خانواده ها و حتی خودمون خیلی بهم شباهت دارم. خانوادهامون هم کامل در جریانند.اما چون ایشون شرایط ازدواج رو ندارند باید صبر کرد.میدونم صبر کار اشتباهی ! است و هیچی تضمینی وجود نداره!پس رابطه قطع شد. خواستگارم اومده.از آشناهمونه!پسرخوبیه. اما قبلا ازدواج کرده.خانوادم کاملا راضی هستند، اما من هم به خاطر ازدواج قبلشون تردید دارم و هم دلم پیش همکلاسیمه. از نظر شرایط خانوادگی و مالی بیشتر مورد پسند خانوادست تا همکلاسیم.اگر همکلاسیم پیش قدم میشد به احتمال90درصد به او جواب میدادم. اما نمیدانم که صبر برای اون درست هست یا نه! از طرفی میترسم که بعداز صبر همکلاسیم مرا ول کند. به خاطر سن کمش میگم!و از طرفی میترسم بعد از ازدواج پشیمون بشم که چرا برای همکلاسیم صبر نکردم. کمکم کنید. شرمنده! اگه میشه زود جواب بدید.خیلی وقت ندارم ممنون
- [سایر] سلام پسری هستم 21 ساله دانشجوی دوره کارشناسی.بنده 1سال و نیم پیش با دختر خانم دانشجویی در دانشگاه اشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر هستند و به دلیل اعتقادات مذهبی که هردو داشتیم از همان ابتدا برای ازدواج رابطه برقرار کردیم و در زمان پیدا کردن شناخت از هم، با صحبت و پرسیدن سوال رفته رفته علاقه شدیدی بین ما ایجاد شد و بعد از شناخت هم، مساله را هر دو با خانواده هایمان مطرح کردیم هر دو خانواده با دیدار ما در دانشگاه مخالفتی نکردند و به دلیل دور بودن مسافت محل سکونتمان از هم در تعطیلات عید و تابستان واقعا عذاب کشیدیم از دوری، و من در تابستان از پدرم خواستم به خواستگاری برویم که قبول نکردند و گفتند بیشتر آشنا بشید اما وقتی در صحبت های بعدی گفتم شناختمان از هم در حد دیدار و صحبت کامل شده متوجه شدم بخاطر کار نداشتن من و بقول خودشان نداشتن شرایط که فقط منظورشان کار و پول است اقدامی تا پایان تحصیلم که 3 سال دیگر است نمی کنند. اما ادامه دادن ما به رابطه ی مان تنها در دانشگاه با وجود دوری در تعطیلات طولانی واقعا دشوار است، و دچار برخی مشکلات روحی نیز شده ایم مثلا فکرم اکثرا مشغول است و تمرکز کافی ندارم.این دخت خانم از من میخوان که به خواستگاری بریم شاید پدرش قبول کند که عقد کنیم و همدیگرو ببینیم اگر هم مخالف باشد میتوانند تاحدی راضیش کنند چون ما رابطه داریم فقط عقد کنیم رسمی میشود حال چگونه پدرم را راضی کنم تا با همین شرایطم اقدام کند او از صحبت کردن در این موضوع فرار می کند؟من هم می توانم بعد عقد با انگیزه و انرژی در کنار همسرم به دنبال کار باشم و کار پیدا کنم یک نکته را هم اضافه کنم مادرم 3 سال پیش فوت شده و اطرافیانم هم، با پدرم هم عقیده هستند یعنی خودم به تنهایی باید او را راضی کنم لطفا کمکم کنین با تشکر فراوان
- [سایر] ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب آقای مرادی می خواستم در مورد مشکلم از شما به صورت خصوصی راهنمایی بگیرم . خصوصی دختری 23 ساله هستم ، که به تازگی وارد دوره کارشناسی ارشد شده ام .در سال دوم دانشگاه چندین خواستگار داشتم که چون آن وقت به ازدواج فکر نمی کردم (البته از مردها متنفر بودم) به آنها پاسخ رد داده ام و به خانواده ام که آن زمان برای حتی یک بار صحبت کردن با خواستگارانم به من اصرار می کردند گفته بودم که تا درسهایم به پایان نرسد به ازدواج فکر نمی کنم . به همین دلیل آنها نیز در حال حاضر هم به همین بهانه همه را رد می کنند ، بین من و مادر و پدرم هم انگار دیواری است که من هیچوقت نمی توانم با آنها صحبت کنم . چگونه می توانم به آنها بگویم که من قصد ازدواج دارم و واقعا از تنهایی خسته شده ام. در ضمن از چیزی هم بیشتر از همه رنج می برم که نمی دانم چگونه آن را بیان کنم. 4 سال پیش با آقایی که به بهانه ازدواج برای آشنایی اقدام کرده بود و از اقوام نزدیک هم بود رابطه داشته ام که در خلال آن به گناه آلوده شدم .البته این آقا یک سال بعد ازدواج کرد و من هم بعد از توبه و انابه ، با استفاده از چادر سعی کردم نه تنها حجاب بلکه اعمالم را حتی درست انجام دهم . از آن زمان تا کنون از رابطه زناشویی پدر ومادرم رنج می برم . من از گناهی که به آن عادت کرده بودم و واقعا آن را ترک کرده بودم ، متنفرم و علل وعوارض آن را نیز به خوبی میدانم . به تازگی دوباره هم افکار شیطنت آمیز و خاطراتم مرا وسوسه می کند . اما نمی دانم که چه کاری و چگونه انجام دهم تا راه درست را طی کنم ؟ راستش در حال حاضر هم کسی برای ازدواج مرا انتخاب نکرده است .اما حدود 3 ماه پیش نیز از طریق اینترنت ( نه چت بلکه گروه های علمی ) با مردی (31ساله ) آشنا شدم که من در ابتدا نمی دانستم که او متاهل است ، ... و مرا به عنوان دوست ، در ایمیل های خود گذاشته و با ایمیل با هم در ارتباط بودیم . چند وقت که از ایمیل ها گذشت فهمیدم که به او علاقه مند شدم و چقدر مشترکات داریم ، در همین زمان فهمیدم که او متاهل است .از آن به بعد سعی کرده ایم نه تنها sms بلکه ایمیل هم بهم نزنیم ، اما تا کنون کاملا موفق نشدیم . البته او به علاقه من نسبت به خود آگاه است و قطع شدن رابطه را نیز قبول دارد اما می گوید اگر من با خودم کنار بیایم می توانیم دوستان خوبی برای هم در حد یک رابطه ایمیل باشیم که فقط به ارسال فایلها و مطالب مفید اکتفا شود( تا به حال هم رابطه ما در حد ارسا کتب اینترنتی و فایل های جذاب معنوی و معرفی سایت های مفید درسی و علمی بوده است ). او خانواده اش را دوست دارد و برای من هم دوست خوبی است و مرا از افکار و خاطراتم دور کرده است. می دانم که رابطه ام با وی دچار اشکال است اما از بازگشتن به افکار شیطانی ام که یکبار اخیرا مرا به اقدام خودکشی کشانده است و آلوده شدن به عادتم به شدت می ترسم . تورابه خدا کمکم کنید ،آدرس یک مشاور را هم گرفته ام اما به ازای نیم ساعت مبلغ گزافی (بیست هزار تومان) باید بپردازم که نمی دانم به چه بهانه این مبلغ را بگیرن .خیلی سعی کرده ام به خدا نزدیک تر شوم اما شرایط و محیط اطرافم مرا وسوسه می کند . ... (شاید بگید توجیه است اما من فکر کردم که خدا او را سر راه من گذاشته است واما الان که من درمانده ام) از خدا نیز خجالت می کشم که چرا توبه ام را شکسته ام و..... از اینکه به مشکلات من هم گوش دادید و راهنمایی می کنید ، سپاسگزارم . (m45)
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما حاج آقامن چند بار نامه فرستادم ولی جوابی دریافت نکردم اما دوباره مطرح میکنم من حدود 11 سال پیش ازدواج کردم خانواده ما اصلا با خانواده شوهرم همخوانی ندارد من در خانواده ای بزرگ شدم که به روابط فامیلی وصله رحم اهمیت میدهند ما چندین سال با عمه هایم همسایه بودیم روابط بسیار خوبی بین مادرم وآنها برقرار بود من با این دیدگاه خوشبینانه ازدواج کردم ولی وقتی با خانواده شوهرم مواجه شدم تا مدتها از برخوردهایشان گیج بودم شوهرم مرد خوب وبا ایمانی است ولی خواهر شوهرهایم بخصوص بزرگترین آنها همیشه میخواستند کاری کنند که برادرشان فقط در حد کنیز زنش را دوست بدارد و علاقه واقعی برای خانواده آنهاباشد بنا بر این به بهانه های مختلف فتنه گری میکردند تا این فاصله را ایجاد کنند بسیار اهل حرف و حدیث اند با توجه به این که برادرشان از بچگی با آنها بزرگ شده بود روی او نفوذ دارند من دو برادر شوهر دیگر دارم که آنها هم خانم هایشان وضعی مشابه با من دارند ما از 4 سال پیش تا اکنون باهم قطع ارتباط کردیم از آن موقع تا بحال زندگی من بهتر شده دخالت آنها وجود ندارد و علاقه شوهرم به من و بچه هایم بیشتر شده . اما مادرشوهر وپدرشوهرم بسیار به من علاقمند ند و من وشوهرم از نظر مالی بسیار به آنها کمک میکنیم من از آنها بدی ندیدم و همیشه به آنها سر میزنیم ولی من از بابت قطع ارتباط با خواهرهایش ناراحتم ازطرفی برایم مثل روز روشن است اگر ارتباط برقرار کنم همان آش وهمان کاسه است چون آنها چنان ماهرانه عمل میکنند که حتی برادرانشان با وجود شناخت آنها باز تحت تاثیر قرار میگیرند آنها چنان ماهرانه ریشه را قطع میکنند که تنه کاملا سالم میگذارند فقط زمانی متوجه میشویم که کار از کار میگذرد من فقط میخواهم بدانم آیا از لحاظ شرعی گناه متوجه ماست یا نه ؟ ما باید چکار کنیم ؟ باتشکر از شما
- [سایر] باسلام...دختری 27 ساله و محجبه ام (چادری)-ساکن شهریار-وضعیت مالی متوسط روبه ضعیف -فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه علامه طباطبایی....دوره فوق لیسانس من بیش از حد معمول طول کشید حدود چهارسال و همین طولانی شدن بر روی اعصاب و اعتمادبنفسم تاثیر خیلی خیلی زیادی داشت به طوری که با اعضای خانواده برخوردهای خشنی داشتم و دارم.همکلاسی های من الان یا شاغلند با دوسال سابقه کار یا درحال تحصیل در مقطع دکتری ترم 6 هستند ...در واقع من از انها عقب تر ماندم...هنوز هم مدرکم دریافت نکردم...متاسفانه تاکنون شغلی مطابق با شان و مدرکم پیدا نکردم...اکنون برایم خواستگارهایی میاد موجه با مدرک تحصیلی نزدیک به من مثلا خواستگار جدیدم 33 ساله شاغل و فوق مدیریت بیمه است. ایشان ابتدا گفتند برام مهم نیست خانه دار باشید یا کارمند اکنون در جلسه سوم از طریق خانواده پیغام دادند می خواهم همسرم کارمند باشد...من نمی دوانم در جلسه بعدی اشناییت باید چه برخوردی نسبت به این قضیه داشته باشم چون وضعیت اشتغال یا ادامه تحصیلم در مقطع دکتری هنوز مشخص نیست...ضمنا خانواده خودم بسیار مایلند من زودتر ازدواج کنم اما از نظر خودم وقت زیادی هنوز برایم باقیست...نمی دانم دقیقا چه کاری انجام بدهم؟ لطفا راهنمایی کنید...باتشکر
- [سایر] سلام علیکم. حاج آقا جوان 24ساله ای هستم دانشجو مقطع کارشناسی سال آخر. یک ازدواج نا موفق داشتم که زمینه شروعش دوستی بود اما در دوران عقد بهم خورد به علت تغییرات خواسته های دختر و تحول عجیب عقیدتی و پوششی ایشون بعد از رفتن به سرکار. مدتیه به علت تحصیل بیکارم .ضمنا وبلاگ نویسم و مدتیه به یک دختر مذهبی که جزو لینک هام هستند به شدت علاقه مند شدم! از آنجا که اعتقادات مذهبیم تقویت شده هیچ ارتباطی با ایشون ندارم و تمایلی به برقراری ارتباط به شکل دوستی ندارم چون عبس و گناه میدونم این عمل رو ! اما تمام مطالبشونو میخونم و کامنتهاشونو برای دیگران رو هم چک میکنم. این موضوع شده جزو کار های غیر ارادی روزانه من چون علاقه شدیدی به ایشون دارم به علت شخصیت به شدت خاص و وقار و رفتار ایشون در فضای مجازی و برخورد با مرد ها که به شدت سنگین هستند . از نظر عقاید مذهبی هم این یکسال که میشناسمشون با هم یسان هستیم.ایشون 19سالشون هست و امسال به دانشگاه امام صادق رفتند من تا اونجا که جا داشت تحقیق کردم از ایشون و شاید افراطی گونه هر جا نشونی از ایشون بوده در فضای مجازی رفتم و چک کردم.ایشون هم روی نوشته های من نظر ویژه ای دارند و تمام مطالبم رو میخونند.هر زمان که مطلی مینویسم کامنت میگذارند و دلگرم میشم ! خلاصه عرض کنم حاج آقا فکرم و ذهنم شده ایشون! از یک طرف روی صحبت با خانواده هم ندارم به خاطر ازدواج نا موفقم! حیای زیادی دارم و از طرفی کار ندارم و تحصیلم تمام نشده و کنکور ارشد هم پیش رومه در ضمن خدمت هم نرفتم! اما خب علاقه رو چه کنم؟! ترس از فقدان ایشونو چه کنم؟ بار ها تصمیم گرفتم به مادرم بگم شماره منزلشونو ازشون بگیرن و صحبت کنن اما نتونستم به دلایلی که عرض کردم !! به نظرتون چه کاری بهترینه؟! صبر کنم یا برم جلو و یا بیخیال شم ! میشه کمکم کنید؟ بدجوری گرفتارم و مشوش صحبت های شما بدجوری آروم میکنه آدمو ممنونم یا حق
- [سایر] با عرض سلام 15 سال است با پسرخاله ام ازدواج کرده ام.سالهای اول زندگی خوب بود.تا کم کم دخالتهای مادرشوهرم در زندگی شروع شد. پدرشوهرم سالها قبل فوت کرده بود و شوهرم با اینکه برادر بزرگتر نبود اما چون وضعیت مالی خوبی داشت سرپرستی مادر و برادر کوچکترش را بعهده داشت. مادر شوهرم در یک روستا زندگی میکرد و از نظر مالی کمبودی نداشت اما بخاطر بلندپروازیهای شوهرم و اصرار مادر و برادرانش یک ویلای مجلل در همان روستا ساخته شد و مادرشوهرم خانه خود را رها کرده و در آنجا ساکن شد. و در عمل خانه ی پدری به یکی از برادرشوهرهایم رسید و او بهمراه خانواده اش در همانجا ساکن شد. سالها گذشت.برادرشوهر کوچکتر به پشتیبانی مالی شوهرم در دانشگاه آزاد تهران تحصیل و بعد از مدتی ازدواج کرد. خرجهای گزاف این مجالس عروسی و ساخت آن ویلا باعث ورشکستگی شوهرم شد. از سال 80 تا بحال هنوز هم زیر بار قرضهای آن دوران هستیم. در این مدت فقر و بدبختی و بدهکاری تنها برای من و فرزندانم بود. برادرشوهرها که خود را خارج از گود می دیدند روز به روز وضعیت مالی بهتری پیدا می کردند. گذشت و گذشت تا سال پیش که مادرشوهرم فوت کرد. بعد از مدتی کم کم این زمزمه به گوش رسید که ویلا برای همه ی افراد خانواده است و کسی حق فروش یا اجاره آنرا ندارد. درصورتیکه تمام اسناد و مدارک بنام شوهرم میباشد. اما از آنجاییکه شوهرم فردی بسیار ساده لوح،مهربان و خانواده دوست است، هرگز بصورت علنی با خانواده اش خصوصا برادر بزرگترش که داعیه دار این مطالب بود مخالفت نکرد. عید امسال همه افراد خانواده از تهران به روستای پدری در یکی از مناطق شمالی آمدند.بعد از گذشت چند روز بخاطر اوضاع وخیم مالی من و شوهرم قصد اجاره ویلا را بمدت سه روز به یکی از آشنایان داشتیم اما با مخالفت شدید برادرشوهر بزرگتر مواجه شدیم و کار بیخ پیدا کرد.از آنجاییکه شوهرم هرگز روی حرف بزرگترش حرف نمیزند من بخاطر فرزندانم با برادرشوهرم به مقابله برخاستم.آنها وضعیت مالی خوبی دارند میتوانستند به خانه پدر زنش یا خانه پدریشان یا حتی به هتل برونداما در صورتیکه سالهای پیش دو سه روز بیشتر نزد مادرشان در ویلا نمی ماندند امسال برای مبارزه با من و برای اینکه روی مرا کم کنند 15 روز تمام در ویلا ماندند و اجازه اجاره ویلا را به ما ندادند. من و فرزندانم هم بعد از آن اصلا به ویلا نرفتیم.اما به برادرشوهر بزرگم در همان درگیری لفظی گفتم به خدا پناه میبرم از اینکه شما میخواهید حق من و فرزندانم را بخورید. گذشت و بعد از یکماه دختر بزرگ برادرشوهرم در یک سانحه ی تصادف از دست رفت.دختری که دانشجو بود خانواده خیلی آرزوها برایش داشتند البته رابطه ی بسیار خوبی هم با من و شوهرم داشت و ما خیلی خیلی به او علاقه مند بودیم. ضربه روحی بزرگی به برادرشوهرم وارد شد. حالا او مرا مقصر می داند. در مراسمهای سوم و هفتم رفتار معمولی با من داشت اما حالا گفته که یک طالع بین به من گفته که برادرزنت بچه ات را نفرین کرده است. این موضوع را در هر مجلسی جلوی غریبه و آشنا مطرح کرده و داد و فریاد میکند و قصد دارد آبروی مرا ببرد. اکنون همه دید بدی بمن دارند حتی شوهرم هم بسیار ناراحت است و با من بد برخورد میکند.نمیدانم در مراسم چهلم شرکت کنم یا نه؟ بخدا راضی نبودم از سر دخترش یک تار مو کم شود. چکارکنم؟؟؟
- [سایر] پرسش سلام بنده با دختری در حدود 4 سال است که آشنا هستم. ایشان دانشجوی دکتری هستند و بنده لیسانس. به یکدیگر علاقه شدید داریم. بنا به توصیه فردی که بنده ایشان را به شدت قبول دارم، حدود 6-7 ماه بنده با ایشان قطع رابطه کردم تا بتوانم به دور از احساسات تصمیم نهایی را بگیرم. پس ار آن 6 ماه، انتخاب مجدد من در مقایسه با کیس ها و موارد دیگر خود ایشان بود. حال که مسأله رو علنی کردم پدر من با ازدواج ما مخالف است. میگوید که پدربزرگ ایشان ( پدر مادرش) در زمان طاغوت، قمار میکرده است. دلیل اصلی مخالفت او هم این است که زمانی که او قمار میکرده پول حرام بر سر سفره آورده و فرزندش ( مادر دختر) هم از آن تناول کرده است. حال من هر بار که با او صحبت میکنم و مثال هایی از افرادی که در اسلام و مذهب شیعه هستند و بر اثرات لقمه حرام پیروز شده اند و فرد شایسته و صالحی شده اند، و گفته ام که اختیار آدمی تاثیرش بیشتر از اثرات لقمه حرام است ( ینی لقمه حرام در حد یک زمینه است، نه اینکه علت تامه) ایشان قانع نمیشوند. میگویید چه کاری باید بکنم پاسخ باسلام خوب است شرایطی فراهم کنید که پدرتان دخترخانم و خانواده اش را از نزدیک ببنید و اگر حقیقتا ایشان محسنات زیادی دارند در جریان بیشتری قرار بگیرند به هرحال باید سعی کنید با شناخت بیشتر از ایشان کم کم موافقت خود را اعلام کنند یا از بزرگی در فامیل برای پادرمیانی کمک بگیرید موفق باشید -------------------------------------------------------------------------------------------------- خانم بوالحسنی سلام باید عرض کنم که پدر بنده، خود بزرگ فامیل هستند و ایشان یه حد زیادی مغرورند. پدر بنده به واسطه یکی از بستگان خانواده آنها را رصد کرده و به قول خود تحقیق کرده اند. در حالی که من و دختر خانم کامل در جریانیم که آن خانواده از سر دشمنی و کدورتی که بینشان هست، هیچ وقت حرفی را درست به پدر من منتقل نکردند. پدرم به هیچ عنوان حاضر به دیدن خانواده دختر نیست. این راه را با مشاوری که قبلن حضوری راهنمایی ام کردند، پیگیری کردم اما به نتیجه ای نرسیدم. چاره ای به نظرتان میرسد؟
- [سایر] باسلام و عرض خسته نباشید من در این سن دچار مشکل بسیار بزرگی شدم در تابستان سال گذشته بدون قصد با دختری اشنا شدم من عاشقه پرواز بودم و او اطلاعاتی داشت و من برای همین با او شروع به صحبت کردم البته تمام اینها در اینترنت بوده است. بعد از مدتی ایشون گفتند علاقه مند به من شده است در صورتی که برحسب اتفاق عاشق یک خلبان که در فامیا او بوده است شده بود. کم کم وقتی زمانی که باهم چت میکردیم بیشتر شد و من به خاطر تنهایی و خلا عاطفی که داشتم قبول کردم ، بعد از ان یک بار به صورت تلفنی باهم حرف زدیم وبعدش او اصرار کرد که همدیگرو ببینیم من در دماوند هستم و او در تهران با این حال همدیگر را دیدیم کم شوکه شدم یه دختر قد کوتاه و کاملا با حجاب والبته(دوسال بزرگتر از من) در اونجا او یک رازی را به من گفت که پدرش دو تا زن دارد و انها در گذشته مشکلات خانوادگی بزرگی داشتند این موضوع خیلی او رو عذاب میداد . بعد از این ملاقات تقریبا اکثر ساعات روز رو باهم به صورت چت حرف میزدیم ایشون شیفته تمام عیار من و خودم الن احساس میکنم که بخاطر اقتضای سنم و خلا عاطفی من نیز احساس عاشقی کردم بعد از ام ملاقات دو یا سه بار دیگر باهم ملاقات داشتیم و در اخرین ملاقات خانواده او متوجه حضور شخصی من در زندگی او شدند و پس از مدتی خانواده من نیز متوجه شدند و بعد از اون پدرم برای اولین بار بصورت خصوصی با من حرف زد او طرح مشکلاتی کرد مثل :بزرگتر بودن اون یا اشناییمون در فضای مجازی یا مثلا قد کوتاه بودن او یا اینکه پدرش نظامی هس و بصورت فرهنگی یا مالی به ما نمیخوره و من هم تقریبا قبول کردم ولی با اینحال شماره اش رو به پدرم دادم تا با او حرف بزند ولی پدرم قبول نکرد و اون رابطه در اذر ماه با گرفتن گوشی من توقف کوتاهی کرد ولی اون به شهر ما امد برای ملاقات من و چندفعه دیگه حالا من مانده ام و یه دختر که زندگیشو سیاه کرده بخاطر من و من عذاب وجدان از ایجاد رابطه ام با او و شرمندگی پیش خدای خودم خواهشششششششششششششش کمکم کنید با تشکر