هر زبانی قواعد و دستور زبان مخصوص به خود را دارد. زبان عربی نیز در مباحث دستوری خود از قواعد مخصوصی پیرامون مذکر و مؤنث بودن کلمات پیروی می‌کند که در نوع خود متمایز از باقی زبان‌ها است. برخی کلمات مانند کلماتی که دلالت بر جنس مؤنث از انسان و حیوانات دارند، در زبان عربی نیز واقعاً مؤنث هستند مانند کلمه «مریم»؛ ولی برخی کلمات در زبان عربی تنها اعتباراً و مجازاً مؤنث هستند؛ مانند کلمه «أرض» و «شمس». مقصود از اعتباری این است که عرب زبان‌ها آن‌را به منزله مؤنث حقیقی می‌پندارند و در اسناد فعل و ضمیر به آنها، آوردن صفت و اسم اشاره و غیره از کلمات مؤنث استفاده می‌کنند. اندیشمندان زبان عربی در مورد کلمات عربی قاعده‌ای دارند که بر اساس آن تمامی کلمات عربی به منزله مذکر هستند، مگر آن‌که دلیلی بر مؤنث بودن آنها وجود داشته باشد.[1] البته این بدین معنا نیست که مذکر بودن ترجیحی بر مؤنث بودن داشته باشد؛ چنان‌چه که اگر اصل بر تأنیث کلمات بود همین شبهه وارد بود. از این‌رو؛ در مورد مذکر بودن کلمات «الله» و مانند آن نیز ترجیحی نسبت «مذکر بودن» نیست و تنها به علت استعمالات عرب و نبود نشانه‌ای از مؤنث بودن کلمه به منزله مذکر در نظر گرفته شده است. کلمات مؤنث مجازی خود به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ لفظی و معنوی؛ یعنی گاهی کلمه مؤنث دارای نشانه‌های لفظی تأنیث است و با این نشانه‌ها می‌توان تشخیص داد که آن کلمه به منزله مؤنث است؛ مانند کلمه «آیة» دارای تاء مربوطه است؛ مانند «فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْری»[2] که وصف مؤنث برای آیة آمده است؛ و یا کلمه «صحراء» که دارای الف و همزه زائد و یا کلمه «صرعی» که دارای الف زائد در آخر کلمه است؛ مانند «فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی».[3] دسته دیگر، مؤنث‌های معنوی هستند که هیچ‌یک از نشانه‌های تأنیث را ندارند و تنها به شکل سماعی و دقت به استعمال عرب زبانان فصیح می‌توان فهمید که این کلمات به منزله مؤنث هستند؛ مانند «أرض و شمس»، که در آیه «لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْری بِأَمْرِهِ إِلی‏ الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَکْنا فیها»[4] برای أرض هم اسم موصول مؤنث آمده و هم ضمیر مؤنث به آن بازگشت کرده است. اما در مورد جمع بستن کلمات باید گفت: به دو شیوه می‌توان کلمات را جمع بست؛ یکی استفاده از روشی قیاسی و استفاده از «ون، ین، ات» در آخر کلمات که به آن «جمع سالم» می‌گویند و دیگری استفاده از استفاده از برخی اوزان خاص که به آنها «جمع مکسر» اطلاق می‌شود. تنها کلماتی که شرایط لازم را داشته باشند می‌توانند جمع سالم بسته شوند. بر این اساس، تنها کلمات مذکری می‌توانند جمع سالم بسته شوند که جزو یکی از اقسام زیر باشند: 1. عَلَم برای مذکر عاقل باشد، به شرط این‌که خالی از تاء تأنیث و ترکیب باشد؛ مانند محمّدون. بنابراین کلماتی چون «رجل، زینب، کلب، طلحة و سیبویه» جمع مذکر سالم بسته نمی‌شوند.[5] 2. صفت برای مذکر عاقل بوده و خالی از تاء باشد و از وصف‌هایی باشد که با تاء مؤنث شود و یا أفعل تفضیل باشد؛ مانند عالمون. بنابراین، کلماتی چون «حائض، فاره، علّامة، أحمر، سکران» جمع مذکر سالم بسته نمی‌شوند. در مورد کلمات مؤنث نیز تنها کلماتی جمع مؤنث سالم بسته می‌شوند که جزو یکی از اقسام زیر باشند: 1. اَعلام مؤنث؛ مانند مریمات. 2. اسم‌هایی که دارای تاء زائده تأنیث‌ هستند؛ مانند شجرات که جمع شجره است و «آیات» جمع آیة.[6] 3. اسم‌هایی که دارای الف تأنیث‌اند؛ الف زائده اسماء مقصور و ممدود، مانند «صحراوات» و «حبلیات» که جمع صحراء و حبلی هستند.[7] و موارد بسیاری از کلمات که در این مختصر ضرورتی به ذکر آن‌ها نیست.[8] [1] . أشمونی، نور الدین علی بن محمد،، شرح الأشمونی علی الالفیة، ج 4، ص 95، منشورات الرضی، قم، 1363ش. [2] . نازعات، 20: «پس آن معجزه بزرگ‌تر را به او نشان داد». [3] . حاقة، 7: «در آن [مدّت‏] مردم را فروافتاده می‌دیدی». [4] . انبیاء، 81: «و برای سلیمان، تندباد را رام و مسخّر کردیم که به فرمانش به سوی آن سرزمینی که در آن برکت نهادیم، حرکت می‌کرد». [5] . گاهی اوقات غیر عاقل به منزله عاقل لحاظ شده و جمع مذکر سالم بسته می‌شوند؛ مانند: «إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی‏ ساجِدین» (یوسف، 4)؛ که شمس و قمر و ستارگان به منزله عاقل لحاظ شده‌اند و برای آنها «ساجدین» به شکل جمع آمده است. همچنین در مورد آسمان و زمین در این آیه: «ثُمَّ اسْتَوی‏ إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین» (فصلت،11) که جمع به صورت «طائعین» به کار رفته است. [6] . البته از این قاعده کلماتی چون امرأة، ملة، شاة و ... استثنا شده‌اند. [7] . البته اگر این اسم موصوف است نباید اسم عَلم باشد، از این‌رو موسی و زکریاء جمع مذکر سالم دارند و اگر این اسم صفت است نباید مؤنث أفعَل یا فَعلان باشد. [8] . البته کلماتی همچون «سماوات، أمّات، أمّهات، ثیّبات و غیره» از کلماتی هستند که خلاف قاعده و سماعا با «ات» جمع بسته شده‌اند. جهت تحقیق و بررسی بیشتر می‌توانید به کتاب‌های زیر مراجعه نمایید: الف. رضی الدین استر آبادی، محمد بن حسن، شرح الرضی علی الکافیة، ج 3، ص 321 و 365، مؤسسة الصادق، تهران، 1398ق. ب. عباس حسن، النحو الوافی، ج 4، ص 542، و ج 1، ص 125، دار المعارف، مصر، 1966م، انتشارات ناصر خسرو، تهران. ج. طباطبایی، سید محمد رضا، صرف ساده، ص 325 و 253، انشارات دار العلم، قم، 1390ش.
هر زبانی قواعد و دستور زبان مخصوص به خود را دارد. زبان عربی نیز در مباحث دستوری خود از قواعد مخصوصی پیرامون مذکر و مؤنث بودن کلمات پیروی میکند که در نوع خود متمایز از باقی زبانها است. برخی کلمات مانند کلماتی که دلالت بر جنس مؤنث از انسان و حیوانات دارند، در زبان عربی نیز واقعاً مؤنث هستند مانند کلمه «مریم»؛ ولی برخی کلمات در زبان عربی تنها اعتباراً و مجازاً مؤنث هستند؛ مانند کلمه «أرض» و «شمس». مقصود از اعتباری این است که عرب زبانها آنرا به منزله مؤنث حقیقی میپندارند و در اسناد فعل و ضمیر به آنها، آوردن صفت و اسم اشاره و غیره از کلمات مؤنث استفاده میکنند.
اندیشمندان زبان عربی در مورد کلمات عربی قاعدهای دارند که بر اساس آن تمامی کلمات عربی به منزله مذکر هستند، مگر آنکه دلیلی بر مؤنث بودن آنها وجود داشته باشد.[1] البته این بدین معنا نیست که مذکر بودن ترجیحی بر مؤنث بودن داشته باشد؛ چنانچه که اگر اصل بر تأنیث کلمات بود همین شبهه وارد بود. از اینرو؛ در مورد مذکر بودن کلمات «الله» و مانند آن نیز ترجیحی نسبت «مذکر بودن» نیست و تنها به علت استعمالات عرب و نبود نشانهای از مؤنث بودن کلمه به منزله مذکر در نظر گرفته شده است.
کلمات مؤنث مجازی خود به دو دسته تقسیم میشوند؛ لفظی و معنوی؛ یعنی گاهی کلمه مؤنث دارای نشانههای لفظی تأنیث است و با این نشانهها میتوان تشخیص داد که آن کلمه به منزله مؤنث است؛ مانند کلمه «آیة» دارای تاء مربوطه است؛ مانند «فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْری»[2] که وصف مؤنث برای آیة آمده است؛ و یا کلمه «صحراء» که دارای الف و همزه زائد و یا کلمه «صرعی» که دارای الف زائد در آخر کلمه است؛ مانند «فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی».[3] دسته دیگر، مؤنثهای معنوی هستند که هیچیک از نشانههای تأنیث را ندارند و تنها به شکل سماعی و دقت به استعمال عرب زبانان فصیح میتوان فهمید که این کلمات به منزله مؤنث هستند؛ مانند «أرض و شمس»، که در آیه «لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْری بِأَمْرِهِ إِلی الْأَرْضِ الَّتی بارَکْنا فیها»[4] برای أرض هم اسم موصول مؤنث آمده و هم ضمیر مؤنث به آن بازگشت کرده است.
اما در مورد جمع بستن کلمات باید گفت: به دو شیوه میتوان کلمات را جمع بست؛ یکی استفاده از روشی قیاسی و استفاده از «ون، ین، ات» در آخر کلمات که به آن «جمع سالم» میگویند و دیگری استفاده از استفاده از برخی اوزان خاص که به آنها «جمع مکسر» اطلاق میشود. تنها کلماتی که شرایط لازم را داشته باشند میتوانند جمع سالم بسته شوند.
بر این اساس، تنها کلمات مذکری میتوانند جمع سالم بسته شوند که جزو یکی از اقسام زیر باشند:
1. عَلَم برای مذکر عاقل باشد، به شرط اینکه خالی از تاء تأنیث و ترکیب باشد؛ مانند محمّدون. بنابراین کلماتی چون «رجل، زینب، کلب، طلحة و سیبویه» جمع مذکر سالم بسته نمیشوند.[5]
2. صفت برای مذکر عاقل بوده و خالی از تاء باشد و از وصفهایی باشد که با تاء مؤنث شود و یا أفعل تفضیل باشد؛ مانند عالمون. بنابراین، کلماتی چون «حائض، فاره، علّامة، أحمر، سکران» جمع مذکر سالم بسته نمیشوند.
در مورد کلمات مؤنث نیز تنها کلماتی جمع مؤنث سالم بسته میشوند که جزو یکی از اقسام زیر باشند: 1. اَعلام مؤنث؛ مانند مریمات.
2. اسمهایی که دارای تاء زائده تأنیث هستند؛ مانند شجرات که جمع شجره است و «آیات» جمع آیة.[6]
3. اسمهایی که دارای الف تأنیثاند؛ الف زائده اسماء مقصور و ممدود، مانند «صحراوات» و «حبلیات» که جمع صحراء و حبلی هستند.[7]
و موارد بسیاری از کلمات که در این مختصر ضرورتی به ذکر آنها نیست.[8] [1] . أشمونی، نور الدین علی بن محمد،، شرح الأشمونی علی الالفیة، ج 4، ص 95، منشورات الرضی، قم، 1363ش. [2] . نازعات، 20: «پس آن معجزه بزرگتر را به او نشان داد». [3] . حاقة، 7: «در آن [مدّت] مردم را فروافتاده میدیدی». [4] . انبیاء، 81: «و برای سلیمان، تندباد را رام و مسخّر کردیم که به فرمانش به سوی آن سرزمینی که در آن برکت نهادیم، حرکت میکرد». [5] . گاهی اوقات غیر عاقل به منزله عاقل لحاظ شده و جمع مذکر سالم بسته میشوند؛ مانند: «إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدین» (یوسف، 4)؛ که شمس و قمر و ستارگان به منزله عاقل لحاظ شدهاند و برای آنها «ساجدین» به شکل جمع آمده است. همچنین در مورد آسمان و زمین در این آیه: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین» (فصلت،11) که جمع به صورت «طائعین» به کار رفته است. [6] . البته از این قاعده کلماتی چون امرأة، ملة، شاة و ... استثنا شدهاند. [7] . البته اگر این اسم موصوف است نباید اسم عَلم باشد، از اینرو موسی و زکریاء جمع مذکر سالم دارند و اگر این اسم صفت است نباید مؤنث أفعَل یا فَعلان باشد. [8] . البته کلماتی همچون «سماوات، أمّات، أمّهات، ثیّبات و غیره» از کلماتی هستند که خلاف قاعده و سماعا با «ات» جمع بسته شدهاند. جهت تحقیق و بررسی بیشتر میتوانید به کتابهای زیر مراجعه نمایید:
الف. رضی الدین استر آبادی، محمد بن حسن، شرح الرضی علی الکافیة، ج 3، ص 321 و 365، مؤسسة الصادق، تهران، 1398ق.
ب. عباس حسن، النحو الوافی، ج 4، ص 542، و ج 1، ص 125، دار المعارف، مصر، 1966م، انتشارات ناصر خسرو، تهران.
ج. طباطبایی، سید محمد رضا، صرف ساده، ص 325 و 253، انشارات دار العلم، قم، 1390ش.
- [سایر] فعل یدعون در آیه 33 سوره یوسف به صورت جمع مؤنّث استفاده شده یا مذکّر؟
- [سایر] در جمع بین مؤنّث و مذکّر آیا اگر غلبه با مؤنث باشد باز هم جمع مذکر میآید؟ لطفاً مثال بزنید.
- [سایر] آیا کلمه (علماء) مذکر است یا مؤنث؟
- [سایر] معنای لغوی دو کلمه (مذکّر) و (مؤنّث) از نظر لغت و اصطلاح چیست؟
- [سایر] آیه 33 سوره یوسف چنین است: (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ...). آیا فعل (یدعوننی) در این آیه به صورت جمع مؤنّث استفاده شده یا مذکّر؟ و اگر مذکّر است برای چه؟
- [سایر] چرا در بعضی از آیات قرآن کلمه آیه به صورت جمع و در بعضی دیگر به صورت مفرد آمده است؟
- [سایر] چرا در بعضی از آیات قرآن کلمه آیه به صورت جمع و در بعضی دیگر به صورت مفرد آمده است؟
- [سایر] درباره خطابهای مذکر و مونث قرآن توضیح دهید؟
- [سایر] در آیه (ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء وَ هِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ)؛ آسمان و زمین در عربی اسامی مؤنّث هستند. بنابراین، فعل (قالتا) درست است، اما کلمه (طَائِعِینَ) به نظر میرسد با کلمه قبلی هماهنگ نباشد؛ چون مفرد و مذکّر است. این اشکال چگونه برطرف میشود؟
- [سایر] چرا خطابهای قرآن مذکر است؟ چرا حوریها مونث هستند؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر وارث میّت هم از صنف برادر و خواهر و برادر زادگان و خواهرزادگان باشد و هم از صنف پدربزرگ و مادربزرگ، مسأله صورتهای مختلفی دارد، قبل از ذکر این صورتها و حکم آنها مبنای کلّی این مسأله را متذکّر میشویم: (که پدربزرگ پدری به منزله یک برادر پدری یا پدر و مادری و مادربزرگ پدری به منزله یک خواهر پدری یا پدر و مادریست و پدربزرگ و مادربزرگ مادری مانند یک برادر یا خواهر مادری هستند) و اینک صورتهای مختلف مسأله: اوّل: پدربزرگ و مادربزرگ و برادر و خواهر (یا برخی از آنها) همه از طرف مادر باشند، در این صورت مال بین آنها به طور مساوی تقسیم میشود و جنس مذکّر یا مؤنّث بودن وارثان نقشی در حکم این صورت ندارد. دوم: مانند صورت پیشین، ولی همه ورثه از طرف پدر باشند، در این صورت اگر همه مذکّر یا همه مؤنّث باشند، مال به طور مساوی بین آنها قسمت میشود و اگر برخی مذکّر و برخی مؤنّث، هر مذکّر دو برابر مؤنّث میبرد. سوم: مادربزرگ یا پدربزرگ از طرف پدر باشد و برادر یا خواهر از طرف پدر و مادر. حکم این صورت همانند حکم صورت دوم است و اگر علاوه بر مادربزرگ یا پدربزرگ پدری و برادر یا خواهر پدر و مادری، برادر یا خواهر پدری هم باشد، برادر یا خواهر پدری ارث نمیبرد. چهارم: پدربزرگها یا مادربزرگها برخی پدری باشند و برخی مادری (چه همه مذکّر باشند یا همه مؤنّث یا برخی مذکّر و برخی مؤنّث) و برادرها یا خواهرها برخی مادری باشند و برخی پدر و مادری یا پدری، در این صورت سهم کلیّه خویشاوندان تنها مادری، از برادرها و خواهرها و پدر بزرگها و مادربزرگها، 13 از مال است که به طور مساوی بین آنها تقسیم میشود و به مذکّر یا مؤنّث بودن آنها توجّهی نمیشود و سهم خویشاوندان پدر و مادری یا پدری23 مال است که اگر همه مذکّر یا همه مؤنّث باشند، به طور مساوی تقسیم میشود و اگر برخی مذکّر و برخی مؤنّث، 23 مال را به گونهای تقسیم میکنند که به هر مذکّر دو برابر مؤنّث برسد. پنجم: پدربزرگ یا مادربزرگ از طرف پدر باشد و برادر یا خواهر تنها از طرف مادر، در این صورت برادر یا خواهر اگر یکی باشد 16 مال و اگر متعدّد باشند 13 مال را برده، به طور مساوی بین خود تقسیم میکنند و باقی مانده سهم پدربزرگ و مادربزرگ است که اگر پدربزرگ و مادربزرگ هر دو باشند، پدربزرگ دو برابر مادربزرگ میبرد. ششم: اگر پدربزرگ یا مادربزرگ از طرف مادر باشد و برادر یا برادر و خواهر پدری یا پدر و مادری باشد، در این صورت پدربزرگ یا مادر بزرگ مادری 13 میبرد، اگر چه یکی باشد و چنانچه متعدّد باشند، 13 را به طور مساوی بین خود تقسیم میکنند و 23 سهم برادر یا برادر و خواهر است، پس اگر تنها یک برادر بود، 23 را به او میدهند و اگر چند برادر بودند، آن را به طور مساوی تقسیم میکنند و اگر برادر و خواهر بودند، طوری تقسیم میکنند که سهم یک برادر دو برابر سهم یک خواهر باشد. و اگر همراه با پدربزرگ یا مادر بزرگ مادری، خواهر پدری یا پدر و مادری باشد، چنین خواهری در صورتی که یکی باشد 12 و در صورت متعدّد بودن 23 ارث میبرد و در هر صورت سهم پدربزرگ یا مادربزرگ مادری 13 است، بنابراین اگر خواهران متعدّد باشند، چیزی از ترکه باقی نمیماند و اگر یک خواهر باشد 16 از ترکه باقی میماند که مردّد است که تمام آن به خواهر داده شود یا بین خواهر و پدربزرگ یا مادربزرگ به نسبت سهام آنان تقسیم گردد، در نتیجه سهم قطعی خواهر 1830 و سهم قطعی پدربزرگ یا مادربزرگ 1030 است و صاحب 230 باقی مانده مردّد است که احتیاط در مصالحه در این مقدار است، در نتیجه اگر این مقدار را به عنوان مصالحه به طور مساوی بین خودشان قسمت کنند، سهم خواهر 1930 و سهم پدربزرگ یا مادربزرگ 1130 خواهد بود و اگر برخی از ورثه نابالغ یا دیوانه باشد، احتیاط مستحبّ آن است که به جای مصالحه، افراد بالغ و عاقل، مقدار مردّد را به نابالغ یا دیوانه ببخشند. هفتم: پدربزرگها یا مادربزرگها برخی پدری و برخی مادری باشند و همراه آنها برادر یا خواهر پدری یا پدر و مادری باشد، چه یکی باشد یا بیشتر، در این صورت سهم پدربزرگ یا مادربزرگ مادری 13 است که در صورتی که متعدّد باشند به طور مساوی بین خود قسمت میکنند و به مذکّر و مونّث بودن ایشان توجّهی نمیشود و 23 باقی مانده را به خویشاوندان پدری میدهند که اگر همه مذکّر یا همه مونّث باشند به طور مساوی و اگر برخی مذکّر و برخی مؤنّث باشند، به گونهای تقسیم میکنند که هر مذکّری دو برابر مونّث ببرد. و اگر همراه آن پدربزرگها یا مادربزرگها، برادر یا خواهر مادری باشد، 13 ترکه سهم خویشاوندان مادری (یعنی پدربزرگ یا مادربزرگ مادری و برادر یا خواهر مادری) است که به طور مساوی بین آنان تقسیم میشود و به مذکّر و مونّث بودنشان توجّهی نمیشود و پدر بزرگ یا مادربزرگ پدری 23 باقی مانده را میبرد که در صورت متعدّد بودن اگر همه مذکّر یا همه مونّث باشند، آن را به طور مساوی و اگر برخی مذکّر و برخی مؤنّث باشند، به گونهای تقسیم میکنند که هر مذکّر دو برابر مؤنّث ببرد. هشتم: برادرها یا خواهرها برخی پدری یا پدر و مادری و برخی مادری باشند و همراه آنها پدربزرگ یا مادربزرگ پدری باشد، در این صورت اگر برادر یا خواهر مادری یکی باشد 16 واگر بیشتر از یکی باشد 13 ترکه را میبرند که به طور مساوی بین آنها تقسیم میشود و بقیّه ترکه به برادر یا خواهر پدری یا پدر و مادری و پدربزرگ یا مادربزرگ پدری میرسد که اگر همه مذکّر یا همه مؤنّث باشند به طور مساوی و اگر برخی مذکّر و برخی مؤنّث، به گونهای تقسیم میکنند که هر مذکّر دو برابر مونّث ببرد. و اگر همراه آن برادرها یا خواهرها، پدربزرگ یا مادربزرگ مادری باشد، سهم خویشاوندان مادری (پدربزرگ یا مادربزرگ مادری و برادر یا خواهر مادری) بر روی هم13 است که به طور مساوی بین آنان تقسیم میشود و برادر یا خواهر پدری یا پدر و مادری23 باقی مانده را میبرد که اگر همه مذکّر یا همه مونّث باشند به طور مساوی و اگر برخی مذکّر و برخی مؤنّث باشند، به گونهای تقسیم میکنند که هر مذکّر دو برابر مؤنّث ببرد. لازم به ذکر است که به طور کلّی در صورت وجود برادر یا خواهر پدر و مادری، برادر یا خواهر پدری ارث نمیبرد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر در کلمه ای واو باشد و حرف قبل از واو در آن کلمه ضمه داشته باشد و حرف بعد از واو در آن کلمه همزه (ء) باشد مثل کلمه سوء بهتر است آن واو را مد بدهد یعنی آن را بکشد و همچنین اگر در کلمه ای الف باشد و حرف قبل از الف در آن کلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن کلمه همزه باشد مثل جاء بهتر است الف آن را بکشد و نیز اگر در کلمه ای (ی) باشد و حرف قبل از (ی) در آن کلمه زیر داشته باشد و حرف بعد از (ی) در آن کلمه همزه باشد مثل جیء بهتر آن است (ی) را با مد بخواند و اگر بعد از این واو و الف و (ی) به جای همزه (ء) حرفی باشد که ساکن است یعنی زیر و زبر و ضمه ندارد باز هم بهتر آن است که این سه حرف را با مد بخواند مثلاً در ولاالضّالّین که بعد از الف حرف لام ساکن است بهتر آن است که الف آن را با مد بخواند.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر در کلمه ای و او باشد و حرف قبل از و او در آن کلمه پیش داشته باشد و حرف بعد از و او در آن کلمه همزه باشد مثل کلمه سوء بنا بر احتیاط آن و او را مد بدهد یعنی آن را بکشد و همچنین اگر در کلمه ای الف باشد و حرف قبل از الف در آن کلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در آن کلمه همزه باشد مثل جء الف آن را بکشد و نیز اگر در کلمه ای ی باشد و حرف پیش از ی در آن کلمه زیر داشته باشد و حرف بعد از ی در آن کلمه همزه باشد مثل جیء ی را با مد بخواند و اگر بعد از این حروف و او و الف و یا به جای همزه حرفی باشد که ساکن است یعنی زیر و زبر و پیش ندارد؛ باز هم این سه حرف را با مد بخواند؛ مثلا در و لا الضالین که بعد از الف؛ حرف لام ساکن است؛ باید الف آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوری که گفته شد رفتار نکند؛ بنا بر اظهر نماز صحیح است.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر در کلمه ای ( واو ) باشد و حرف قبل از ( واو ) در آن کلمه پیش داشته باشد و حرف بعد از ( واو ) در آن کلمه همزه ( ء ) باشد ، مثل کلمة سوء باید آن ( واو ) را مد بدهد ، یعنی آن ر ا بکشدو همچنین اگر در کلمه ای ( الف ) باشد و حرف قبل از ( الف ) در آن کلمه زبرداشته باشد و حرف بعد از (الف) درآن کلمه همزه باشد ، مل ( جاء )باید(الف) آن را بکشد و نیز اگر در کلمهای ( ی ) باشد و حرف پیش از ( ی ) در آن کلمه زیرداشته باشد و حرف بعد از ( ی ) در آن کلمه همزه باشد ، مثل ( جی ء ) باید ( ی) را با مد بخواند و اگر بعد از این ( و او ) و ( الف ) و ( ی) به جای همزه ( ء ) حرفی باشد که ساکن است یعنی زیر وزبر و پیش ندارد باز هم باید این سه حرف را با مد بخواند ، مثلاً در ولا الضالین که بعد از ( الف ) حرف ( لام ) ساکن است باید ( الف ) آن را با مد بخواند . و چنانچه به دستوری که گفته شد رفتار نکند احتیاط واجب آن است که نماز را تمام کند و دوباره بخواند .
- [آیت الله اردبیلی] اگر در کلمهای (واو) باشد و حرف قبل از (واو) در آن کلمه ضمّه داشته باشد و حرف بعد از (واو) در آن کلمه (همزه) باشد مثل کلمه (سُوْء) باید آن (واو) را مدّ بدهد، یعنی آن را بکشد و همچنین اگر در کلمهای (الف) باشد و حرف قبل از (الف) در آن کلمه فتحه داشته باشد و حرف بعد از (الف) در آن کلمه (همزه) باشد مثل کلمه (جاءَ) احتیاطا باید (الف) آن را بکشد و نیز اگر در کلمهای (یاء) باشد و حرف پیش از (یاء) در آن کلمه کسره داشته باشد و حرف بعد از (یاء) در آن کلمه همزه باشد مثل کلمه (جِیْءَ) باید (یاء) را با مدّ بخواند و اگر بعد از این (واو) و (الف) و (یاء)، به جای (همزه) حرف ساکنی یعنی حرفی که کسره و فتحه و ضمّه ندارد باشد، باید این سه حرف را با مدّ بخواند، مثلاً در (ولاَ الضّالّین) که بعد از (الف) حرف (لام) ساکن است، باید (الف) را با مدّ بخواند.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر در کلمه ای واو باشد و حرف قبل از واو در ان کلمه پیش داشته باشد و حرف بعد از واو در ان کلمه همزه باشد مثل کلمه سوء و همچنین اگر در کلمه ای الف باشد و حرف قبل از الف در ان کلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از الف در ان کلمه همزه باشد مثل جاء و نیز اگر در کلمه ای یاء باشد و حرف پیش از یاء در ان کلمه زیر داشته باشد و حرف بعد از یاء در ان کلمه همزه باشد مثل جی بنابر احتیاط مستحب این سه حرف را با مد یعنی با کشیدن بخواند و اگر بعد از این حروف واو و الف و یاء به جای همزه حرفی باشد که ساکن است یعنی زیر و زبر و پیش ندارد باید این سه حرف را مد بدهد مثلا در و لا الضالین که بعد از الف حرف لام ساکن است باید الف ان را با مد بخواند و چنانچه به دستوری که در این صورت بیان شد رفتار نکند نمازش باطل است
- [آیت الله بهجت] رعایت مدّی که در یک کلمه واقع شده واجب است؛ یعنی اگر در کلمهای (واو) باشد و حرف قبل از (واو) در آن کلمه پیش (ضمّه) داشته باشد و حرف بعد از واو در آن کلمه همزه (ء) باشد، مثل کلمه (سوء)، باید آن (واو) را مدّ بدهد، یعنی آن را بکشد؛ و همچنین اگر در کلمهای (الف) باشد و حرف قبل از (الف) در آن کلمه زبر (فتحه) داشته باشد و حرف بعد از (الف) در آن کلمه همزه باشد، مثل (جاء)، باید (الف) آن را بکشد؛ و نیز اگر در کلمهای (ی) باشد و حرف پیش از (ی) در آن کلمه زیر (کسره) داشته باشد و حرف بعد از (ی) در آن کلمه همزه باشد، مثل (جیء)، باید (ی) را با مد بخواند؛ و اگر بعد از این (واو) و (الف) و (ی) به جای همزه (ء) حرفی باشد که ساکن است، یعنی زیر و زبر و پیش ندارد، باز هم باید این سه حرف را با مدّ بخواند، مثلاً در (وَ لاَ الضَّآلّینَ) که بعد از (الف) حرف لام ساکن است باید (الف) آن را با مدّ بخواند.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر در کلمه ای واو باشد و حرف قبل از واو در آن کلمه پیش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن کلمه همزه " ء " باشد مثل کلمه " سوء " باید آن واو را مد بدهد یعنی آن را بکشد و هم چنین اگر در کلمه ای الف باشد و حرف بعد از الف در آن کلمه همزه باشد مثل "جآء" باید الف آن را بکشد و نیز اگر در کلمه ای " ی " باشد و حرف پیش از " ی " در آن کلمه زیر داشته باشد و حرف بعد از " ی " در آن کلمه همزه باشد مثل " جئ " باید " ی " را با مد بخواند و اگر بعد از این واو و الف و یاء، به جای همزه حرفی باشد که ساکن است یعنی زیر و زبر و پیش ندارد باز هم باید این سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در "وَلاَ الضّالّینَ" که بعد از الف، حرف لام ساکن است، باید الف آن را با مد بخواند و چنان چه به دستوری که گفته شد رفتار نکند، احتیاط آن است که نماز را تمام کند و دوباره بخواند.
- [آیت الله بروجردی] اگر در کلمهای (واو) باشد و حرف قبل از (واو) در آن کلمه پیش [ضمه] داشته باشد و حرف بعد از (واو) در آن کلمه همزه (ء ) باشد، مثل کلمه (سوء) باید آن (واو) را مد بدهد (یعنی آن را بکشد) و همچنین اگر در کلمهای (الف) باشد و حرف قبل از (الف) در آن کلمه زِبَر [فتحه] داشته باشد و حرف بعد از (الف) در آن کلمه همزه باشد، مثل (جاء)، باید الف آن را بکشد و نیز اگر در کلمهای (ی) باشد و حرف قبل از (ی) در آن کلمه زیر [کسره] داشته باشد و حرف بعد از (ی) در آن کلمه همزه باشد مثل (جیء)، باید (ی) را با مد بخواند و اگر بعد از این (واو) و (الف) و (ی) به جای همزه (ء ) حرفی باشد که ساکن است (یعنی زیر و زبر و پیش ندارد )، باز هم باید این سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در (و لَا الضّالّین) که بعد از (الف) حرف لام ساکن است، باید (الف) آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوری که گفته شد رفتار نکند، احتیاط واجب آن است که نماز را تمام کند و دوباره بخواند.
- [آیت الله خوئی] اگر در کلمهای" واو" باشد و حرف قبل از" واو" در آن کلمه پیش داشته باشد و حرف بعد از" واو" در آن کلمه همزه باشد، مثل کلمه" سوء" باید آن" واو" را مد بدهد، یعنی آن را بکشد و همچنین اگر در کلمهای" الف" باشد و حرف قبل از" الف" در آن کلمه زبر داشته باشد و حرف بعد از" الف" در آن کلمه همزه باشد مثل" جاء"، باید" الف" آن را بکشد و نیز اگر در کلمهای (ی) باشد و حرف پیش از (ی) در آن کلمه زیر داشته باشد و حرف بعد از (ی) در آن کلمه همزه باشد مثل" جیء"، باید (ی) را با مد بخواند و اگر بعداز این" واو" و" الف" و (یا) بهجای همزه حرفی باشد که ساکن است، یعنی زیر و زبر و پیش ندارد باز هم باید این سه حرف را با مد بخواند، مثلًا در" و لا الضالین" که بعد از" الف" حرف" لام" ساکن است، باید" الف" آن را با مد بخواند، و چنانچه بهدستوری که گفته شد رفتار نکند، احتیاط واجب آن است که نماز را تمام کند و دوباره بخواند.