شرح پرسش: روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. عالم تشکیل شده از موجودات محسوس و معقول همین که وجود شیئی را درک می کنیم اطلاعی مبنی بر بودن آن شئ در درون ما شکل می گیرد و ما می پرسیم این چیست؟ و از کجا آمده؟ و چگونه آمده؟ وقتی می پرسیم چیست؟ می خواهیم پی به ذات شئ ببریم. اما وقتی می پرسیم از کجا آمده؟ فرض کرده ایم که پیش از این شئ ، شئ دیگری بوده که این شئ اخیر از او نشات گرفته. و وقتی می پرسیم چگونه آمده؟ در پی قوانینی می گردیم که موجب بروز چنین پدیده شده اند. و وقتی پاسخ صحیح و واقعی در مورد این سوالها و سوال های دیگری که پس از آنها پیش می آید بدست می آوریم اطلاعات فراوانی راجع به آن شئ حاصل می کنیم که موجب شناخت ما از آن شئ واینکه به کجا خواهد رفت و چگونه خواهد رفت می شود . و این شناخت علم ما را تشکیل می دهد. بنابراین می توان گفت علم عبارت است از دانستن واقعیات عالم در مورد ذات اشیاء و قوانین حاکم بین آنها. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد. پاسخ: پاسخ اجمالی: علم دارای کاربرد های متعدد است؛ به معنای دانستن، به معنای علوم مدون، ملکه حاصله از مسائل و ...غیر این ها. بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقاله خارج است و مجال دیگری را می طلبد بنابراین ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است، و تعریف دقیق فلسفی آن عبارت است از حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر. اما تعریف علم به دانستن، تعریفی نادرست است؛ چرا که شرایط تعریف در آن رعایت نشده است. چنان که عدل، با قوانین ثابت، ملازم نیست؛ چرا که اگر قوانین عالم ثابت نبود نیز با عدل منافات نداشت؛ زیرا اگر هر کدام از این قوانین متغیر در جای مناسب خود باشند باز هم عدالت رعایت شده است. پاسخ تفصیلی: برای روشن شدن پاسخ چند نکته را باید توضیح بدهیم: 1.تعریف علم قبل از ارائه تعریف تذکر دو نکته ضروری است؛ نکته اول: امکان تعریف علم؛ در این که علم قابل تعریف است یا نه، سه نظریه وجود دارد: یکم: قول رازی : علم بدیهی است و قابل تعریف نیست؛ چون چیزی روشن تر از علم وجود ندارد تا ما با آن علم را تعریف کنیم. دوم: قول امام الحرمین و غزالی :علم نظری است ولی تعریف آن مشکل است و تنها از طریق تقسیم و تمثیل شناخته می شود. سوم: علم نظری است و تعریفش مشکل نیست.[1] نکته دوم: معانی علم؛ از آنجا که علم به معانی مختلفی آمده، در ارائه تعریف علم باید روش شود که کدام یک از معانی علم مورد نظر است؛ برخی از معانی علم عبارت است از: الف. مطلق ادراک خواه تصوری باشد یا تصدیقی، یقینی باشد یا غیر یقینی و این تعریف حکما است. ب. مطلق تصدیق؛ چه یقینی و چه غیر یقینی؛ گفته شده که این مذهب متکلمین است. ج.ادراک مرکب؛ تصوّر باشد یا تصدیق. د. ملکه حاصله از ادراک این مسائل . ه. بعضی هم گفتند علم اطلاق می شود بر ادراک مسائل و نفس مسائل و بر ملکه حاصل از مسائل؛ و علوم مدونه بر این معنای اخیر اطلاق می شود."[2] البته بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقاله خارج است و مجال دیگری را می طلبد بنابر این ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است. بنابر قابل تعریف بودن علم، حکیمان چند تعریف برای علم ذکر کردند مانند: حصول ماهیت شیئ در عقل؛[3] کیفیتی ذات اضافه؛ اضافه ای بین عالم و معلوم؛ صورت نقش بسته نزد عاقل؛ شیخ اشراق براین باور است که علم همان ظهور؛ و ظهور همان نور است، بنابراین علم مانند نور خود ظاهر و آشکار و آشکار کننده غیر است. شیخ الرئیس مرحلّه تعقلی علم را گاهی به صورت سلبی یعنی تجرید از خصوصیات و جزئیات تعریف می کند و گاهی از آن به صورت مرتسمه در جوهر عاقل که مطابق با ماهیت معقول است یاد می کند و بار دیگر علم را امری مجرد که اضافی( اضافه اشراقی) است، می داند. اما قول قابل قبول در نظر حکمت متعالیه این است که علم عبارت است از حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر؛ توضیح این که علم موجودی مجرد از ماده است؛ به این معنا که علم نه امر سلبی است، مثل تجرد از ماده، و نه امر اضافی(اضافه مقولی)است؛ بلکه امر وجودی است، آن هم نه هر وجودی، بلکه وجود بالفعل، و نه هر وجود بالفعل، بلکه وجود بالفعلی که مشوب به عدم نباشد یعنی شیئ معلوم یکجا نزد عالم حاضر شود تا صدق علم به شیئ کند؛ ولی امر مادی نمی تواند معلوم ما شود؛ چون امر مادی در حرکت جوهری است و حرکت جوهری تدریج در ذاتش است؛ به این معنا که در هر جزء از حرکت عدم اجزای دیگر و عدم کل شرط است؛ چرا که فقط و فقط یک جزء در آن واحد محقق می شود؛ پس یک شیئ مادی نمی تواند حضور تمام پیدا کند پس نمی تواند معلوم باشد بنابراین علم امر وجودی غیر مادی است که غیر قابل اشاره حسی و وضعی است. به بیان گویای علامه طباطبایی در حاشیه اسفار: صورت علمیه برای ما حاصل است، بالضروره، هر نوع حصول که باشد؛ ولی مجرد حصول چیزی برای چیز دیگر علم پدید نمی آورد؛ چرا که اگر جمیع اجزای وجود شیئ جمع نباشد، بعض از اجزا از بعض دیگر غایب خواهد بود، و مجموع اجزا از مجموع غایب می شود _همانطور که در حرکت این گونه است_ در حالی که غایب بودن با علم منافات دارد؛ از طرفی جواهر مادی و عوارضشان متحرکند و حاضر الوجود نیستند در حالی که صورت علمی چه صورت علمی جوهر باشد و چه عرض، نزد عالم حاضر است و اگر نزد خودش حاضر نباشد، محال است که نزد دیگری حاضر شود؛ پس لازم است صورتهای علمی فی نفسه مجرد باشند، تا به نوعی برای عالم حاصل شوند."[4] 2.در تعریف سوال کننده شرط صحت تعریف رعایت نشده: از شرایط تعریف این است که، معرِّف باید روشنتر از معرَّف باشد[5]؛ پس ارائه تعریفی که در آن از کلماتی استفاده شده که با معرَّف از نظر معرفتی یکسان است، صحیح نیست؛ علاوه این که این تعریف مصادره به مطلوب است؛ یعنی آن چه را در صدد تعریفش بودیم با خودش تعریف کردیم؛ زیرا در این تعریف، از کلمه دانستن استفاده شده که ترجمه علم است؛ پس این تعریف گویا نیست. مشکل دیگر این است که در تعریف مذکور شرط دیگر تعریف که جامعیت است، رعایت نشده چرا که وقتی قید ذات اشیاء را ذکر کرده تمام علومی که به ذات مربوط نیستند از تعریف خارج می شود مثل علم به اعراض و... حال این که علم به اعراض هم علم است. 3.نکته دیگر این که در این پرسش آمده است که "اینکه عالم باقوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند وخروج از آن نا ممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است". اشکال این سخن آن است که عدل، با قوانین ثابت، ملازم نیست؛ چرا که اگر قوانین عالم ثابت نبود نیز با عدل منافات نداشت؛ زیرا اگر هر کدام از این قوانین متغیر در جای مناسب خود باشند باز هم عدالت رعایت شده است. پی نوشتها: [1] التهانوی، محمد علی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم‌، ج 2 ص1221، چاپ اول، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت‌، 1996 م [2] التهانوی، محمد علی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم‌،ج 2ص1220، چاپ اول، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت‌، 1996 م [3] نجم الدین علی الکاتبی_ میرک البخاری، حکمة العین و شرحه، ‌ص305 ، جعفر زاهدی‌ ، عبد الله نورانی، انتشارات دانشگاه فردوسی‌،مشهد، 1353 ه ش‌ [4] صدر المتألهین‌،الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة،ج3،ص288الی ص299، چاپ سوم‌، دار احیاء التراث، بیروت، 1981 م‌. [5] الیزدی ، مولی عبد الله بن شهاب الدین الحسین ‌،الحاشیة علی تهذیب المنطق،ص48 ، چاپ: دوم‌، موسسة النشر الاسلامی‌، قم ، 1412 ه ق. منبع: www.islamquest.net
علم چیست؟ آیا تعریف علم به دانستن واقعیات عالم در مورد ذات اشیاء و قوانین حاکم بین آنها، صحیح است؟
شرح پرسش:
روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست.
عالم تشکیل شده از موجودات محسوس و معقول همین که وجود شیئی را درک می کنیم اطلاعی مبنی بر بودن آن شئ در درون ما شکل می گیرد و ما می پرسیم این چیست؟ و از کجا آمده؟ و چگونه آمده؟ وقتی می پرسیم چیست؟ می خواهیم پی به ذات شئ ببریم. اما وقتی می پرسیم از کجا آمده؟ فرض کرده ایم که پیش از این شئ ، شئ دیگری بوده که این شئ اخیر از او نشات گرفته. و وقتی می پرسیم چگونه آمده؟ در پی قوانینی می گردیم که موجب بروز چنین پدیده شده اند. و وقتی پاسخ صحیح و واقعی در مورد این سوالها و سوال های دیگری که پس از آنها پیش می آید بدست می آوریم اطلاعات فراوانی راجع به آن شئ حاصل می کنیم که موجب شناخت ما از آن شئ واینکه به کجا خواهد رفت و چگونه خواهد رفت می شود . و این شناخت علم ما را تشکیل می دهد. بنابراین می توان گفت علم عبارت است از دانستن واقعیات عالم در مورد ذات اشیاء و قوانین حاکم بین آنها.
اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند.
اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
پاسخ:
پاسخ اجمالی:
علم دارای کاربرد های متعدد است؛ به معنای دانستن، به معنای علوم مدون، ملکه حاصله از مسائل و ...غیر این ها. بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقاله خارج است و مجال دیگری را می طلبد بنابراین ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است، و تعریف دقیق فلسفی آن عبارت است از حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر. اما تعریف علم به دانستن، تعریفی نادرست است؛ چرا که شرایط تعریف در آن رعایت نشده است. چنان که عدل، با قوانین ثابت، ملازم نیست؛ چرا که اگر قوانین عالم ثابت نبود نیز با عدل منافات نداشت؛ زیرا اگر هر کدام از این قوانین متغیر در جای مناسب خود باشند باز هم عدالت رعایت شده است.
پاسخ تفصیلی:
برای روشن شدن پاسخ چند نکته را باید توضیح بدهیم:
1.تعریف علم
قبل از ارائه تعریف تذکر دو نکته ضروری است؛ نکته اول: امکان تعریف علم؛ در این که علم قابل تعریف است یا نه، سه نظریه وجود دارد:
یکم: قول رازی : علم بدیهی است و قابل تعریف نیست؛ چون چیزی روشن تر از علم وجود ندارد تا ما با آن علم را تعریف کنیم.
دوم: قول امام الحرمین و غزالی :علم نظری است ولی تعریف آن مشکل است و تنها از طریق تقسیم و تمثیل شناخته می شود.
سوم: علم نظری است و تعریفش مشکل نیست.[1]
نکته دوم: معانی علم؛ از آنجا که علم به معانی مختلفی آمده، در ارائه تعریف علم باید روش شود که کدام یک از معانی علم مورد نظر است؛ برخی از معانی علم عبارت است از:
الف. مطلق ادراک خواه تصوری باشد یا تصدیقی، یقینی باشد یا غیر یقینی و این تعریف حکما است.
ب. مطلق تصدیق؛ چه یقینی و چه غیر یقینی؛ گفته شده که این مذهب متکلمین است.
ج.ادراک مرکب؛ تصوّر باشد یا تصدیق.
د. ملکه حاصله از ادراک این مسائل .
ه. بعضی هم گفتند علم اطلاق می شود بر ادراک مسائل و نفس مسائل و بر ملکه حاصل از مسائل؛ و علوم مدونه بر این معنای اخیر اطلاق می شود."[2]
البته بحث از تعریف تمام معانی علم از حوصله این مقاله خارج است و مجال دیگری را می طلبد بنابر این ما به شایع ترین معنای علم نزد حکما می پردازیم که علم به معنای مطلق ادراک است.
بنابر قابل تعریف بودن علم، حکیمان چند تعریف برای علم ذکر کردند مانند: حصول ماهیت شیئ در عقل؛[3] کیفیتی ذات اضافه؛ اضافه ای بین عالم و معلوم؛ صورت نقش بسته نزد عاقل؛ شیخ اشراق براین باور است که علم همان ظهور؛ و ظهور همان نور است، بنابراین علم مانند نور خود ظاهر و آشکار و آشکار کننده غیر است.
شیخ الرئیس مرحلّه تعقلی علم را گاهی به صورت سلبی یعنی تجرید از خصوصیات و جزئیات تعریف می کند و گاهی از آن به صورت مرتسمه در جوهر عاقل که مطابق با ماهیت معقول است یاد می کند و بار دیگر علم را امری مجرد که اضافی( اضافه اشراقی) است، می داند.
اما قول قابل قبول در نظر حکمت متعالیه این است که علم عبارت است از حضور موجود مجرد از ماده نزد موجود مجرد دیگر؛ توضیح این که علم موجودی مجرد از ماده است؛ به این معنا که علم نه امر سلبی است، مثل تجرد از ماده، و نه امر اضافی(اضافه مقولی)است؛ بلکه امر وجودی است، آن هم نه هر وجودی، بلکه وجود بالفعل، و نه هر وجود بالفعل، بلکه وجود بالفعلی که مشوب به عدم نباشد یعنی شیئ معلوم یکجا نزد عالم حاضر شود تا صدق علم به شیئ کند؛ ولی امر مادی نمی تواند معلوم ما شود؛ چون امر مادی در حرکت جوهری است و حرکت جوهری تدریج در ذاتش است؛ به این معنا که در هر جزء از حرکت عدم اجزای دیگر و عدم کل شرط است؛ چرا که فقط و فقط یک جزء در آن واحد محقق می شود؛ پس یک شیئ مادی نمی تواند حضور تمام پیدا کند پس نمی تواند معلوم باشد بنابراین علم امر وجودی غیر مادی است که غیر قابل اشاره حسی و وضعی است.
به بیان گویای علامه طباطبایی در حاشیه اسفار: صورت علمیه برای ما حاصل است، بالضروره، هر نوع حصول که باشد؛ ولی مجرد حصول چیزی برای چیز دیگر علم پدید نمی آورد؛ چرا که اگر جمیع اجزای وجود شیئ جمع نباشد، بعض از اجزا از بعض دیگر غایب خواهد بود، و مجموع اجزا از مجموع غایب می شود _همانطور که در حرکت این گونه است_ در حالی که غایب بودن با علم منافات دارد؛ از طرفی جواهر مادی و عوارضشان متحرکند و حاضر الوجود نیستند در حالی که صورت علمی چه صورت علمی جوهر باشد و چه عرض، نزد عالم حاضر است و اگر نزد خودش حاضر نباشد، محال است که نزد دیگری حاضر شود؛ پس لازم است صورتهای علمی فی نفسه مجرد باشند، تا به نوعی برای عالم حاصل شوند."[4]
2.در تعریف سوال کننده شرط صحت تعریف رعایت نشده: از شرایط تعریف این است که، معرِّف باید روشنتر از معرَّف باشد[5]؛ پس ارائه تعریفی که در آن از کلماتی استفاده شده که با معرَّف از نظر معرفتی یکسان است، صحیح نیست؛ علاوه این که این تعریف مصادره به مطلوب است؛ یعنی آن چه را در صدد تعریفش بودیم با خودش تعریف کردیم؛ زیرا در این تعریف، از کلمه دانستن استفاده شده که ترجمه علم است؛ پس این تعریف گویا نیست.
مشکل دیگر این است که در تعریف مذکور شرط دیگر تعریف که جامعیت است، رعایت نشده چرا که وقتی قید ذات اشیاء را ذکر کرده تمام علومی که به ذات مربوط نیستند از تعریف خارج می شود مثل علم به اعراض و... حال این که علم به اعراض هم علم است.
3.نکته دیگر این که در این پرسش آمده است که "اینکه عالم باقوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند وخروج از آن نا ممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است". اشکال این سخن آن است که عدل، با قوانین ثابت، ملازم نیست؛ چرا که اگر قوانین عالم ثابت نبود نیز با عدل منافات نداشت؛ زیرا اگر هر کدام از این قوانین متغیر در جای مناسب خود باشند باز هم عدالت رعایت شده است.
پی نوشتها:
[1] التهانوی، محمد علی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2 ص1221، چاپ اول، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت، 1996 م
[2] التهانوی، محمد علی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم،ج 2ص1220، چاپ اول، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت، 1996 م
[3] نجم الدین علی الکاتبی_ میرک البخاری، حکمة العین و شرحه، ص305 ، جعفر زاهدی ، عبد الله نورانی، انتشارات دانشگاه فردوسی،مشهد، 1353 ه ش
[4] صدر المتألهین،الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة،ج3،ص288الی ص299، چاپ سوم، دار احیاء التراث، بیروت، 1981 م.
[5] الیزدی ، مولی عبد الله بن شهاب الدین الحسین ،الحاشیة علی تهذیب المنطق،ص48 ، چاپ: دوم، موسسة النشر الاسلامی، قم ، 1412 ه ق.
منبع: www.islamquest.net
- [سایر] آیا غیر از خداوند متعال، کسی میتواند عالم به غیب باشد، و اگر میتواند، حصر علم غیب به ذات مقدس الاهی در سورۀ لقمان به چه معنا است؟
- [سایر] روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
- [سایر] تعریف شما از علم، عقل و دین چیست؟ چه تفاوتها و تضادهایی بین آنها وجود دارد؟ آیا صحیح است که ریشه همه علمها در قرآن قرار دارد؟ این موضوع تا چه اندازه صحت دارد؟
- [سایر] علمی که در احادیث ارزش معرفی شده است کدام علم است؟( علمی که دریافت کلی صحیح از مجموع هستی است یا علمی که دریافتی از بخشی از هستی است) و آن علمی که مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) فرموده اند( ذات علم ارزش است باید ما جهتش را عوض کنیم) چطور؟
- [سایر] اگر برای حاکم اسلامی ثابت شود کسی خمس یا زکات بر عهده دارد آیا می تواند با اعمال قدرت مبادرت به اخذ نماید؟ اگر نمی تواند آیا گفتن این حرف صحیح است که قوانین اسلام برای اداره جامعه از ضمانت اجرایی چندا
- [آیت الله علوی گرگانی] با توجّه به مادّه 190 قانون تجارت شرکت تعاونی تولید را به شرح زیر تعریف میکند که: شرکت تعاونی تولید شرکتی است که بین عدّهای از ارباب حِرَف تشکیل میشود و شرکاء مشاغل خود را برای تولید و فروش اشیاء یا اجناس بکار میبرند همچنین توجّه به ماده 192 قانون تجارت شرکت تعاونی مصرف را به شرح زیر تعریف میکند که: شرکت تعاونی مصرف شرکتی است که برای مقاصد ذیل تشکیل میشود: 1 - فروش اجناس لازمه برای مصارف زندگی اعمّ از اینکه اجناس مزبور را شرکاء ایجاده کرده یا خریده باشند. 2 - تقسیم نفع و ضرر بین شرکاء به نسبت خرید هر یک از آنها. حال آیا این تعاریف با قوانین فقهی مطابقت دارد یا خیر؟
- [سایر] بسیاری از مواقع اساتید و علمای بزرگوار از علم به عنوان شمشیر دو دم یاد می کنند که گاهی اوقات ویران می کند و زمانی آباد. و استدلال آنها استفاده های سوئی است که بشر از علم می نماید. و این در حالی است که علم مطلقا از جنس نور بوده و در تفکر میانه هرگز ندیده ایم که موضع علم کوبیده شود ویا زیر سوال رود. آنچه به بشر زیان می رساند و موجب ویرانی است فقط و فقط جهل است و هر بلائی که به انسان می رسد به موجب نادانی اوست . آنچه که باعث می شود بشر دست به ساخت سلاحهای مخرب و ویرانگری مثل بمب هسته ای بزند جهل وی در دانستن قوانین علمی است بنام (استفاده صحیح از علم) که موجب می شود بشر مانند کودکی که گوهری گرانبها در دست دارد و ارزش آن را نمی داند آن را بر سر دوست وهم بازی خود بکوبد واین گونه از آن استفاده نماید. پس بمب اتم را جهل بشر می سازد و احساس خطر بی مورد او از هم نوعی، که راه هم زیستی مسالمت آمیز با او را (که فقط در بستری آرام در پرتو دانائی بدست می آید،) نمی داند، از گوهر گرانبهای علم استفاده سوء می شود.
- [سایر] پیشینیان علم را به سه دسته تقسیم کرده اند: 1. حکمت اولی که در باره کلیات عالم و مسئله وجود بحث می کند. 2. حکمت وسطی که شامل ریاضیات می شود. 3. حکمت سفلی که شامل علوم تجربی و طبیعیات است. شاید این تقسیم بندی اشتباه نباشد، اما ارزش گذاری که بر علم در این تقسیم بندی صورت گرفته جای سؤال های فراوان دارد. اول این که چگونه علمی که اگر اباطیل و اضافات و مکررات آن کنار گذاشته شود، شاید حتی صد صفحه کتاب را پر نکند، برتر از علمی می شود که برای ثبت واقعیت های یک ذره کوچک در آن مثل اتم شاید هزاران صفحه نیز کافی نباشد؟ و چگونه بافته های ذهنی بعضی به اصطلاح متفکر، در برابر علوم مختلف در باره رموز و اسرار کائنات و آفریده های عظیم خداوند و قوانین حاکم بین آنها، از نظر اهمیت، در درجه بالاتری قرار می گیرد؟ به گونه ای که یکی از فضلا در کتابش گفته: اگر حکمت اولی را به انسان تشبیه کنیم حکمت سفلی مانند سنگ مثانه است در وجود آن انسان. یعنی یک شیء بی ارزش و حتی اضافی و مزاحم. جالب است خداوند که اینها را می آفرید از بی ارزش بودن آن خبر نداشت. آنچه در مورد علم بشر صدق می کند محدود بودن کلیت علم بشر است. تقسیم بندی در درجه بعد صورت می پذیرد. و تازه علم بشر در مورد اول یعنی حکمت اولی بسیار محدود تر است و تشکیل می شود از اطلاعاتی که عقل بر بدیهی بودن خداوند می رساند و خبرهایی که خود خدا در مورد عوالمی که انسان امکان خبر دار شدن از آنها را نداشت به پیامبران ابلاغ نموده. و اکثر گستره علم قابل درک بشر، مربوط به قوانین حاکم بر عالم و اشیای موجود در آن می شود. به علاوه آیا احتمال ندارد آنان که برای پاسخ به سؤالات بشر در مورد حکمت سفلی دچار توهم بافی و جواب هائی به کلی غلط شده اند (منظور فلاسفه یونان باستان است که اعتقاداتی که در ابتدای مبحث علم ذکر شد غالبا از افاضات آنان است)، در مورد حکمت اولی نیز دچار همان اشتباهات شده باشند و بشریت را در تاریکی جهلی عمیق فرو برده باشند؟
- [آیت الله نوری همدانی] اگر شخصو وصیت نکند اما وارث یا اولیای میت بخواهند جنازه میت مسلمان را به دانشکده پزشکی جهت تعلیم علم طب هدیه نمایند آیا صحیح است ؟ اگر جنازه را بفروشند آیا جایز است ؟ آیا ولی فقیه یا حاکم شرع بدون رضایت صاحب میت می تواند چنین اجازه ای دهد ؟
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر شخصی وصیت نکند، اما ورّاث یا اولیای میت بخواهند جنازه او را به دانشکده پزشکی، جهت تعلیم علم طب، هدیه کنند آیا صحیح است؟ اگر جنازه را بفروشند; آیا جایز است؟ آیا ولی فقیه یا حاکم شرع بدون رضایت صاحب میت، می تواند حکم به آن بکند؟
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] کسی که در تنگی وقت نماز باید تیمم کند؛ اگر به قصد قربت یا برای کار مستحبی مثل خواندن قرآن وضو بگیرد؛ صحیح است و اگر با علم و عمد فقط برای آن نماز وضو بگیرد که مقدار یک رکعت یا بیشتر آن را در وقت درک می کند باز صحیح است اگرچه در تاخیر انداختن نماز معصیت کرده است. شرط هشتم آنکه به قصد قربت یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم وضو بگیرد و اگر برای خنک شدن یا به قصد دیگری وضو بگیرد باطل است.
- [آیت الله بروجردی] قسم چند شرط دارد:اوّل:کسی که قسم میخورد باید بالغ و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کردهاند، درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بیقصد قسم بخورد.دوم:کاری را که قسم میخورد انجام دهد باید حرام و مکروه نباشد و کاری که قسم میخورد ترک کند باید واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد که کار مباحی را به جا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد.سوم:به یکی از اسمهای خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود، مانند خدا و الله و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند، ولی به قدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدس حق در نظر میآید، مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است.چهارم:قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست، ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحیح است.پنجم:عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتی که عاجز میشود، قسم او به هم میخورد و همچنین است اگر عمل کردن به نذر به قدری مشقّت پیدا کند که نشود آن را تحمّل کرد.
- [آیت الله بهجت] قسم چند شرط دارد: 1 کسی که قسم میخورد باید بالغ و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، دیوانه، مست و کسی که مجبورش کردهاند درست نیست، و همچنین است اگر در حال عصبانیت بدون قصد قسم بخورد. 2 کاری را که قسم میخورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب یا مستحب نباشد و قسم بر ترک امری که راجح است، هر چند دنیوی باشد، منعقد نمیشود، و متعلق قسم با رجحان بهطور قطع کفایت میکند، ولی انعقاد قسم در امر متساویالطرفین، یعنی مباح، مبنی بر احتیاط است. 3 به یکی از اسامی خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود؛ مانند (خدا) و (اللّه)، و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند، ولی بهقدری بر خدا اطلاق میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید ذات مقدس حق در نظر میآید، مثل آنکه به (خالق) و (رازق) قسم بخورد، صحیح است. 4 قسم را به زبان بیاورد، و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند، صحیح نیست، ولی شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحیح است. 5 عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد، و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن بوده، ولی بعداً تا آخر وقتی که برای قسم معین کرده عاجز شود، یا برایش مشقت داشته باشد، قسم او از وقتی که عاجز شده بههم میخورد.
- [امام خمینی] قسم چند شرط دارد: اول: کسی که قسم میخورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر میخواهد راجع به مال خودش قسم بخورد باید در حال بالغ شدن سفیه نباشد و حاکم شرع او را از تصرف در اموالش منع نکرده باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کردهاند، درست نیست، و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بیقصد قسم بخورد. دوم: کاری را که قسم میخورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد که کار مباحی را به جا آورد باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم: به یکی از اسامی خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود مانند (خدا) و (اللَّه) و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند ولی بقدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدس حق در نظر میآید، مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است.بلکه اگر به لفظی قسم بخورد که بدون قرینه، خدا به نظر نمیآید ولی او قصد خدا را کند بنا بر احتیاط باید به آن قسم عمل نماید. چهارم: قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. پنجم: عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعد تا آخر وقتی که برای قسم معین کرده عاجز شود یا برایش مشقت داشته باشد قسم او از وقتی که عاجز شده به هم میخورد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] قسم چند شرط دارد: اوّل: کسی که قسم میخورد باید ممیّز و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن غیر ممیّز و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کردهاند درست نیست ولی اگر کسی که مجبورش کردهاند بعداً قسمی را که خورده اجازه دهد، صحیح خواهد شد و نیز اگر در حال عصبانی بودن بیقصد یا بیاختیار قسم بخورد صحیح نیست و قسم بچه ممیّز بدون اذن یا اجازه ولیّ صحیح نیست. دوم: کاری را که قسم میخورد انجام دهد باید واجب یا مستحبّ باشد و کاری را که قسم میخورد ترک کند باید واجب و مستحبّ نباشد، بنابراین اگر کاری انجام و ترک آن از هر جهتی یکسان باشد اگر ترک آن را قسم بخورد باید به قسم خود عمل نماید و اگر انجام آن را قسم بخورد لازم نیست انجام دهد. سوم: به یکی از اسمهای خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدّس او گفته نمیشود؛ مانند (خدا) و (اللَّه) و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند ولی به قدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید ذات مقدّس حقّ در نظر میآید، مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است و نیز اگر به قرینهای به خدای متعال قسم بخورد صحیح است و بنا بر احتیاط بیقرینه هم صحیح است. چهارم: قسمخوردن را به وسیلهای همچون گفتار یا نوشتار یا اشاره کردن انشاء کند و ظاهراً لازم نیست قسم را به زبان آورد ولی نام خداوند را باید به زبان آورد و نوشتن آن یا اشاره به آن کفایت نمیکند و آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد و به خداوند عالم اشاره کند صحیح است. پنجم: عملکردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتی که عاجز میشود قسم او به هم میخورد و اگر عمل کردن به نذر با ضرر یا حرج (یعنی مشقّت زیادی که معمولاً آن را تحمّل نمیکنند) همراه باشد، مانع از صحّت قسم نیست، آری گاه تحمّل ضرر یا حرج از نظر شرع ناپسند است که در این صورت قسم به علّت دارا نبودن شرط دوم صحیح نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] قَسَم چند شرط دارد : اوّل : کسی که قَسَم می خورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر می خواهد راجع به مال خودش قَسَم بخورد باید در حال بالغ شدن سفیه نباشد و حاکم شرع او را از تصّرف در اموالش منع نکرده باشد و از روی قصد و اختیار قَسَم بخورد پس قَسَم خوردن بچّه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کرده اند ، درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بی قصد قَسَم بخورد . دوّم : کاری را که قَسَم می خورد انجام دهد ، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قَسَم می خورد ترک کند ، باید واجب و مستحبّ نباشد و اگر قَسَم بخورد که کار مباحی را بجا آورد ، باید ترک آن را نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نیز اگر قَسَم بخورد کار مباحی را ترک کند باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد . سوّم : به یکی از اسمهای خداوند عالم قَسَم بخورد که به غیر ذات مقدّس او گفته نمی شود مانند ( خدا ) و ( اَلله ) و نیز اگر به اسمی قَسَم بخورد که به غیر خدا هم می گویند ولی به قدری به خدا گفته می شود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید ؛ ذات مقدّس حقّ در نظر می آید ، مثل آنکه به خالق و رازق قَسَم بخورد صحیح است بلکه اگر به لفظی قَسَم بخورد که بدون قرینه ، خدا به نظر نم آید ولی او قصد خدا را کند بنابر احتیاط باید به آن قَسَم نماید . چهارم : قَسَم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قَسَم بخورد است . پنجم : عمل کردن به قَسَم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قَسَم می خورد ممکن باشد و بعد تا آخر وقتی که برای قَسَم معیّن کرده عاجز شود یا برایش مشقّت داشته باشد قَسَم او از وقتی که عاجز شده بهم مس خورد .
- [آیت الله علوی گرگانی] قسم چند شرط دارد: اوّل - کسی که قسم میخورد باید بالغ وعاقل باشد و از روی قصد واختیار قسم بخورد پس قسم خوردن بچه ودیوانه ومست و کسی که مجبورش کردهاند، درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانیبودن بیاختیار قسم بخورد. دوم - کاری را که قسم میخورد انجام دهد، باید حرام ومکروه نباشد وکاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب ومستحبّ نباشد و اگر قسم بخورد که کار مباحی را بجا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نیز اگر قسم بخورد که کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم - به یکی از اسمهای خداوند عالم قسم بخورد که بغیر ذات مقدّس او گفته نمیشود مانند خداوند وا& و نیز اگر باسمی قسم بخورد که بغیر خدا هم میگویند ولی به قدری بخدا گفته میشود که هروقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدّس حقّ در نظر میآید، مثل آن که بخالق ورازق قسم بخورد صحیح است بلکه قسم باسمی که انصراف بذات حقّ نداشته باشد ولی نیّت خدا را بکند مثل بصیر و سمیع به احتیاط واجب هم صحیح است. چهارم - قسم را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحیح است. پنجم - عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگرموقعی که قسم میخورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتی که عاجز میشود قسم او به هم میخورد و همچنین است اگر عمل کردن به قسم به قدری مشقّت پیدا میکند که نشود آن را تحمّل کرد.
- [آیت الله وحید خراسانی] قسم چند شرط دارد اول کسی که قسم می خورد باید بالغ و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که اکراهش کرده اند درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بی قصد قسم بخورد و قسم سفیه و مفلس در صورتی که مستلزم تصرف در مال باشد صحیح نیست دوم کاری را که برای انجام ان قسم می خورد باید حرام یا مکروه نباشد و کاری را که قسم می خورد ترک کند باید واجب یا مستحب نباشد و وجوب عمل به قسم متعلق به فعل یا ترک مباحی که مصلحتی در دین یا دنیا در ان نباشد محل اشکال است سوم به یکی از اسمهای خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمی شود مانند خدا و الله و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم می گویند ولی به قدری به خدا گفته می شود که هروقت کسی ان اسم را بگوید ذات مقدس حق در نظر می اید مثل ان که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است بلکه به اسمی هم که بر خدا و بر غیر خدا گفته می شود اگر خدا را قصد کند و قسم بخورد بنا بر احتیاط واجب به ان قسم عمل کند چهارم قسم را به زبان بیاورد و اگر ان را بنویسد یا در قلبش قصد کند صحیح نیست ولی ادم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است پنجم عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد و اگر موقعی که قسم می خورد ممکن باشد و بعدا از عمل به ان عاجز شود از وقتی که عاجز می شود قسم او به هم می خورد و همچنین است اگر عمل کردن به نذر یا قسم یا عهد به قدری مشقت پیدا کند که نشود ان را تحمل کرد
- [آیت الله اردبیلی] سوگند صحیح دارای چند شرط است: اوّل:کسی که سوگند میخورد باید بالغ و عاقل باشد و اگر میخواهد راجع به مال خود قسم بخورد، باید سفیه نباشد اگرچه حاکم شرع هم او را از تصرّف در مالش منع نکرده باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه، دیوانه، مست =============================================================================== 1 (تَوْریه) آن است که دروغ را به گونهای ادا کند که قابل انطباق بر راست نیز باشد و در دل حرف راست را قصد نماید. و کسی که مجبورش کردهاند درست نیست و همچنین است اگر در حال عصبانیّت بدون قصد سوگند بخورد. دوم:کاری که سوگند میخورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری که سوگند میخورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد و اگر سوگند بخورد که کار مباحی را بجا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجام آن نباشد و نیز اگر سوگند بخورد کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر ازترک آن نباشد. سوم:به یکی از اسامی خداوند متعال سوگند بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود، مانند ( خدا ) و ( اللّه ) و نیز اگر به اسمی سوگند بخورد که به غیر خدا هم میگویند ولی به قدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدّس حق در نظر میآید مثل آن که به (خالق) و (رازق) سوگند بخورد صحیح است، بلکه اگر به لفظی سوگند بخورد که بدون قرینه، خدا را به نظر نیاورد ولی او خدا را قصد کند، بنابر احتیاط باید به آن سوگند عمل نماید. چهارم:سوگند را به زبان بیاورد و اگر بنویسد یا در قلب خود آن را قصد کند، صحیح نیست، ولی آدم لال اگر با اشاره سوگند بخورد صحیح است. پنجم:عمل کردن به سوگند برای او ممکن باشد، اما اگر هنگامی که سوگند میخورد ممکن باشد و بعد تا آخر وقتی که برای سوگند معیّن کرده عاجز شود یا برای او مشقّت داشته باشد، سوگند او از وقتی که عاجز شده به هم میخورد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . قسم چند شرط دارد: اول کسی که قسم می خورد باید بالغ و عاقل باشد، و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کرده اند، درست نیست. و هم چنین است اگر در حال عصبانی بودن بی اختیار قسم بخورد. دوم کاری را که قسم می خورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد، و کاری را که قسم می خورد ترک کند، باید واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد که کار مباحی را به جا آورد، باید ترک آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نیز اگر قسم بخورد کار مباحی را ترک کند، باید انجام آن در نظر مردم بهتر از ترکش نباشد. سوم به یکی از اسم های خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمی شود مانند خدا و الله. و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم می گویند، ولی به قدری به خدا گفته می شود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید، ذات مقدس حق در نظر می آید: مثل آن که به خالق و رازق قسم بخورد صحیح است. چهارم قسم را به زبان بیاورد و اگر بنوسید یا در قلبش آن را قصد کند صحیح نیست، ولی آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد صحیح است. پنجم عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد، و اگر موقعی که قسم می خورد ممکن باشد، و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتی که عاجز می شود، قسم او به هم می خورد، و نیز اگر عمل کردن به قسم به قدری مشقت پیدا کند که نشود آن را تحمل کرد، و یا این که متعلق قسم در موقع عمل مرجوح یا حرام شود، قسم به هم می خورد و همین طور است حکم در عهد و نذر.