منظور از تناسخ چیست و چرا باطل است؟
برای پاسخ به این پرسش، لازم است این مسئله را از چند جنبه بررسی کنیم. تناسخ در لغت، از ماده (نَسْخ) به معنای (انتقال)1 یا به معنای زایل کردن چیزی به وسیله چیز دیگری است که جای گزین آن می شود، مانند زایل شدن سایه به وسیله نور خورشید و از بین رفتن جوانی به وسیله پیری.2 در اصطلاح، تناسخ عبارت است از: انتقال نفس مادی و طبیعی به بدن دیگر.3 2. تاریخچه و چگونگی اعتقاد به تناسخ عقیده به تناسخ، از هندوستان، چین و بیشتر ممالک آسیایی ظهور کرد و به تدریج، به برخی ممالک شرق و غرب نیز رسید.4 ازاین رو، تناسخ، زیربنای آیین هایی مانند بودایی و برهمایی (برهمنی) را تشکیل می دهد. این گروه در عین باور به پاداش و کیفر، منکر معادند. آنها معتقدند انسان نتیجه کارهای خوب و بد خود را در همین جهان می بیند؛ زیرا اگر نیکوکار باشد، روح او به بدن انسان خوش بختی که غرق در عزت و نعمت است یا بدن حیوان مفید و سودمندی مانند گوسفند و گاو تعلق می گیرد.5 در مقابل، اگر شرور و بدکار باشد، روح او به بدن انسانی بدبخت، معلول، بیمار و تنگ دست یا حیوانی پست و موذی مانند خوک و موش تعلق می گیرد و پاداش و کیفر خود را در این جهان می بیند. از نظر این گروه، جهان، توالی نفس است؛ یعنی روح ها پیوسته از بدنی جدا می شود و از راه زاد و ولد، به بدن های دیگری، خواه انسان و خواه حیوان تعلق می گیرد.6 3. اقسام تناسخ به طور کلی، معتقدان به تناسخ، آن را به سه دسته تقسیم کرده اند: الف) تناسخ مطلق تناسخ مطلق عبارت است از اینکه نفس انسان در همین جهان از بدنی به بدن دیگر و نیز از آن بدن به بدن سومی منتقل شود، به گونه ای که این روند، بی وقفه و برای همیشه ادامه یابد. بدنی که نفس به آن منتقل می شود، ممکن است بدن انسان، حیوان یا گیاه باشد و این انتقال از راه تعلق گرفتن به جنین انسان یا حیوان یا سلول نباتی صورت می گیرد. قدمای فلاسفه به این گونه تناسخ باور داشته اند.1 ب) تناسخ محدود (نزولی) تناسخ محدود یا به عبارتی نزولی آن است که انتقال و دگرگونی به برخی نفوس اختصاص داشته باشد، نه همه آنها. این نوع تناسخ همان گونه که از نظر افراد محدود است، از نظر زمانی نیز محدود است؛ زیرا نفس سرانجام به مرحله ای خواهد رسید که دیگر به بدن منتقل نمی شود، بلکه به جهان نور و عقول می پیوندد.2 به عبارت دیگر، تناسخ نزولی آن است که نفس به دلیل شرافت و کمال مزاج انسانی، نخست به بدن انسان تعلق می گیرد و پس از جدایی از آن، بر اساس ملکات حاصله خود به بدن انسانی دیگر یا به بدن حیوان یا گیاه یا جسمی دیگر تعلق خواهد گرفت. پس بدن انسان، باب الابواب ورود ملکوت به جهان طبیعت است و نفس به واسطه آن به مراحل پست تری نزول می کند.3 در حقیقت، تناسخ نزولی، نوعی حرکت ارتجاعی و واپس گرایی نفس است. صدرالمتألهین در شرح این عقیده (تناسخ نزولی) می نویسد: نخستین جایگاه برای روح، بدن مادی انسان است که آن را دریچه پیدایش حیات در بدن های حیوانی و گیاهی می نامند. این همان نظری [است] که به یوذاسف نسبت داده شده است. وی معتقد بود نفوس انسان های سعادتمندی که به حد کمال رسیده اند، پس از جدا شدن از بدن، به عالم عقلی و جهان برتر می پیوندد و به درجه ای از سعادت که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر قلب کسی خطور نکرده [است]، دست خواهند یافت، اما نفوس دیگران مانند انسان هایی که به سعادت متوسط یا ناقص، تا نهایت درجه نقصان دست یافته اند و نیز انسان های شقاوتمند با درجات گوناگونشان از یک بدن به بدن دیگری، از نوع انسان و نه نوع دیگر، منتقل شده و آن را تدبیر می کند. برخی دیگر فقط انتقال روح به بدن حیوان را جایز دانسته و برخی دیگر انتقال از بدن انسان به بدن گیاه را نیز روا دانسته اند و گروهی حتی منتقل شدن به جسم جامد را نیز پذیرفته اند.4 نوع اول را نسخ، نوع دوم را مسخ، نوع سوم را فسخ و نوع چهارم را رسخ می نامند. 4. دلایل بطلان تناسخ دو برهان بر ابطال تناسخ وجود دارد که همه انواع آن را در بر می گیرد و به نوع خاصی از تناسخ اختصاص ندارد. این دو برهان به شرح زیر است: برهان اول بطلان اجتماع دو نَفْس در یک بدن هرگاه بدن صلاحیت و استعداد کامل برای حدوث نَفْس را بیابد، بدون تأخیر، نَفْس شایسته ای از طرف مبدأ متعال و فیاض به وی عطا می شود. پس اگر بدن دیگری به نَفْس تعلق گیرد، لازم است برای یک بدن، دو نفس باشد و این امر به دو دلیل باطل است: نخست اینکه تشخص هر فرد به نفس و روح آن وابسته است و فرض دو نَفْس برای یک شخص به معنای فرض دو ذات و دو وجود برای یک وجود و یک ذات است. دوم اینکه هر کس به روشنی درمی یابد یک بدن در ذات خود، یک نَفْس بیشتر ندارد وگرنه آثار گوناگون آن دو آشکار می شد.7 برهان دوم هماهنگ نبودن نَفْس و بدن تعلق نفس به بدن، ذاتی است و هر یک از آنها با دیگری حرکت ذاتی و جوهری دارد. از سوی دیگر، نَفْس در آغاز پیدایش، نسبت به همه احوالش بالقوه و بدن نیز این گونه است و در برابر هر یک از دوران های کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری، شأن و حالت های ویژه ای دارد و آن دو (نفس و بدن) با هم از قوه به فعلیت می رسند و تا وقتی نَفْس به بدنی تعلق می گیرد، درجات قوه و فعل آن، با درجات قوه و فعل همان بدن ویژه متناسب است. پس وقتی نَفْس در نوعی از انواع، بالفعل باشد، محال است بار دیگر قوه محض شود، همان گونه که محال است حیوان پس از کامل شدن خلقتش، نطفه و علقه شود؛ چون این حرکت جوهری، ذاتی بدن و نفس حیوانی است و ممکن نیست این حرکت ذاتی، به طبع یا قسر و به اراده یا جبر یا به طور اتفاقی نابود یا دگرگون شود. پس اگر نَفْس مستنسخه ای از بدن دیگری به این بدن تعلق گیرد، لازم است بدن، یک نفس بالقوه و یک نفس بالفعل داشته باشد. همچنین لازم است بدن همان گونه که بالفعل است، بالقوه نیز باشد؛ زیرا ترکیب طبیعی اتحادی میان دو چیز که یکی بالفعل و دیگری بالقوه باشد، محال است. یک چیز نمی تواند در آن واحد هم بالفعل و هم بالقوه باشد. پی نوشتها: 1. سعید خوزی شرنونی، اقرب الموارد، بیروت، مؤسسة النصر، بی تا، ج 2، ماده نسخ. 2. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ فی غریب القرآن، المکتبة المرتضویة، ص 490، ماده نسخ. 3. صدرالدین محمد شیرازی، حکمة متعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، بیروت لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1410 ه .ق، 1990 م، چ 4، ج 9، ص 4. 4. احمد زمردیان، حقیقت روح، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372، چ 3، ص 437. 5. جعفر سبحانی، معاد انسان و جهان، انتشارات مکتب اسلام، 1373، چ 2، ص 184. 6. همان. 7. اسفار، ج 9، ص 10؛ ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص 316. www.irc.ir
عنوان سوال:

منظور از تناسخ چیست و چرا باطل است؟


پاسخ:

برای پاسخ به این پرسش، لازم است این مسئله را از چند جنبه بررسی کنیم.
تناسخ در لغت، از ماده (نَسْخ) به معنای (انتقال)1 یا به معنای زایل کردن چیزی به وسیله چیز دیگری است که جای گزین آن می شود، مانند زایل شدن سایه به وسیله نور خورشید و از بین رفتن جوانی به وسیله پیری.2 در اصطلاح، تناسخ عبارت است از: انتقال نفس مادی و طبیعی به بدن دیگر.3
2. تاریخچه و چگونگی اعتقاد به تناسخ
عقیده به تناسخ، از هندوستان، چین و بیشتر ممالک آسیایی ظهور کرد و به تدریج، به برخی ممالک شرق و غرب نیز رسید.4 ازاین رو، تناسخ، زیربنای آیین هایی مانند بودایی و برهمایی (برهمنی) را تشکیل می دهد. این گروه در عین باور به پاداش و کیفر، منکر معادند. آنها معتقدند انسان نتیجه کارهای خوب و بد خود را در همین جهان می بیند؛ زیرا اگر نیکوکار باشد، روح او به بدن انسان خوش بختی که غرق در عزت و نعمت است یا بدن حیوان مفید و سودمندی مانند گوسفند و گاو تعلق می گیرد.5 در مقابل، اگر شرور و بدکار باشد، روح او به بدن انسانی بدبخت، معلول، بیمار و تنگ دست یا حیوانی پست و موذی مانند خوک و موش تعلق می گیرد و پاداش و کیفر خود را در این جهان می بیند.
از نظر این گروه، جهان، توالی نفس است؛ یعنی روح ها پیوسته از بدنی جدا می شود و از راه زاد و ولد، به بدن های دیگری، خواه انسان و خواه حیوان تعلق می گیرد.6
3. اقسام تناسخ
به طور کلی، معتقدان به تناسخ، آن را به سه دسته تقسیم کرده اند:

الف) تناسخ مطلق
تناسخ مطلق عبارت است از اینکه نفس انسان در همین جهان از بدنی به بدن دیگر و نیز از آن بدن به بدن سومی منتقل شود، به گونه ای که این روند، بی وقفه و برای همیشه ادامه یابد. بدنی که نفس به آن منتقل می شود، ممکن است بدن انسان، حیوان یا گیاه باشد و این انتقال از راه تعلق گرفتن به جنین انسان یا حیوان یا سلول نباتی صورت می گیرد. قدمای فلاسفه به این گونه تناسخ باور داشته اند.1

ب) تناسخ محدود (نزولی)
تناسخ محدود یا به عبارتی نزولی آن است که انتقال و دگرگونی به برخی نفوس اختصاص داشته باشد، نه همه آنها. این نوع تناسخ همان گونه که از نظر افراد محدود است، از نظر زمانی نیز محدود است؛ زیرا نفس سرانجام به مرحله ای خواهد رسید که دیگر به بدن منتقل نمی شود، بلکه به جهان نور و عقول می پیوندد.2 به عبارت دیگر، تناسخ نزولی آن است که نفس به دلیل شرافت و کمال مزاج انسانی، نخست به بدن انسان تعلق می گیرد و پس از جدایی از آن، بر اساس ملکات حاصله خود به بدن انسانی دیگر یا به بدن حیوان یا گیاه یا جسمی دیگر تعلق خواهد گرفت. پس بدن انسان، باب الابواب ورود ملکوت به جهان طبیعت است و نفس به واسطه آن به مراحل پست تری نزول می کند.3 در حقیقت، تناسخ نزولی، نوعی حرکت ارتجاعی و واپس گرایی نفس است. صدرالمتألهین در شرح این عقیده (تناسخ نزولی) می نویسد:
نخستین جایگاه برای روح، بدن مادی انسان است که آن را دریچه پیدایش حیات در بدن های حیوانی و گیاهی می نامند. این همان نظری [است] که به یوذاسف نسبت داده شده است. وی معتقد بود نفوس انسان های سعادتمندی که به حد کمال رسیده اند، پس از جدا شدن از بدن، به عالم عقلی و جهان برتر می پیوندد و به درجه ای از سعادت که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر قلب کسی خطور نکرده [است]، دست خواهند یافت، اما نفوس دیگران مانند انسان هایی که به سعادت متوسط یا ناقص، تا نهایت درجه نقصان دست یافته اند و نیز انسان های شقاوتمند با درجات گوناگونشان از یک بدن به بدن دیگری، از نوع انسان و نه نوع دیگر، منتقل شده و آن را تدبیر می کند. برخی دیگر فقط انتقال روح به بدن حیوان را جایز دانسته و برخی دیگر انتقال از بدن انسان به بدن گیاه را نیز روا دانسته اند و گروهی حتی منتقل شدن به جسم جامد را نیز پذیرفته اند.4
نوع اول را نسخ، نوع دوم را مسخ، نوع سوم را فسخ و نوع چهارم را رسخ می نامند.
4. دلایل بطلان تناسخ
دو برهان بر ابطال تناسخ وجود دارد که همه انواع آن را در بر می گیرد و به نوع خاصی از تناسخ اختصاص ندارد. این دو برهان به شرح زیر است:

برهان اول بطلان اجتماع دو نَفْس در یک بدن
هرگاه بدن صلاحیت و استعداد کامل برای حدوث نَفْس را بیابد، بدون تأخیر، نَفْس شایسته ای از طرف مبدأ متعال و فیاض به وی عطا می شود. پس اگر بدن دیگری به نَفْس تعلق گیرد، لازم است برای یک بدن، دو نفس باشد و این امر به دو دلیل باطل است: نخست اینکه تشخص هر فرد به نفس و روح آن وابسته است و فرض دو نَفْس برای یک شخص به معنای فرض دو ذات و دو وجود برای یک وجود و یک ذات است. دوم اینکه هر کس به روشنی درمی یابد یک بدن در ذات خود، یک نَفْس بیشتر ندارد وگرنه آثار گوناگون آن دو آشکار می شد.7

برهان دوم هماهنگ نبودن نَفْس و بدن
تعلق نفس به بدن، ذاتی است و هر یک از آنها با دیگری حرکت ذاتی و جوهری دارد. از سوی دیگر، نَفْس در آغاز پیدایش، نسبت به همه احوالش بالقوه و بدن نیز این گونه است و در برابر هر یک از دوران های کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری، شأن و حالت های ویژه ای دارد و آن دو (نفس و بدن) با هم از قوه به فعلیت می رسند و تا وقتی نَفْس به بدنی تعلق می گیرد، درجات قوه و فعل آن، با درجات قوه و فعل همان بدن ویژه متناسب است. پس وقتی نَفْس در نوعی از انواع، بالفعل باشد، محال است بار دیگر قوه محض شود، همان گونه که محال است حیوان پس از کامل شدن خلقتش، نطفه و علقه شود؛ چون این حرکت جوهری، ذاتی بدن و نفس حیوانی است و ممکن نیست این حرکت ذاتی، به طبع یا قسر و به اراده یا جبر یا به طور اتفاقی نابود یا دگرگون شود. پس اگر نَفْس مستنسخه ای از بدن دیگری به این بدن تعلق گیرد، لازم است بدن، یک نفس بالقوه و یک نفس بالفعل داشته باشد. همچنین لازم است بدن همان گونه که بالفعل است، بالقوه نیز باشد؛ زیرا ترکیب طبیعی اتحادی میان دو چیز که یکی بالفعل و دیگری بالقوه باشد، محال است. یک چیز نمی تواند در آن واحد هم بالفعل و هم بالقوه باشد.


پی نوشتها:
1. سعید خوزی شرنونی، اقرب الموارد، بیروت، مؤسسة النصر، بی تا، ج 2، ماده نسخ.
2. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ فی غریب القرآن، المکتبة المرتضویة، ص 490، ماده نسخ.
3. صدرالدین محمد شیرازی، حکمة متعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، بیروت لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1410 ه .ق، 1990 م، چ 4، ج 9، ص 4.
4. احمد زمردیان، حقیقت روح، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372، چ 3، ص 437.
5. جعفر سبحانی، معاد انسان و جهان، انتشارات مکتب اسلام، 1373، چ 2، ص 184.
6. همان.
7. اسفار، ج 9، ص 10؛ ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص 316.
www.irc.ir





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین