«ابو رافع» که بود و رابطه او با پیامبراکرم(ص) و سابقه اش در اسلام چگونه بود؟
گاهی نامداری و معروفیت یک خانواده، مربوط به برجستگی فردی یا افرادی از آنها است و به واسطة عظمت تاریخی او همة فامیل به شهرت و عظمت می‌رسند، و همواره به نام بنیانگذار اصلی آن یاد می‌شوند، خاندان ابو رافع نیز چنین بود. ابو رافع پایه‌گذار خاندان بزرگی به شمار می‌رود که از خاندان‌های ریشه‌دار و اصیل شیعه است و در تاریخ تشیع، به نام خاندان ابو رافع معروف است، این خانواده، همواره کانون پرورش شخصیت‌های بزرگ علم و فضیلت بوده است. (بحر العلوم) می‌گوید: خاندان ابو رافع از پاکبازترین و معروف‌ترین خاندان‌های شیعه بوده در ایمان و اسلام سوابق درخشانی داشته‌اند و گام‌های برزگ و پرثمری در این راه برداشته‌اند)(تنقیح المقال 1/9 ). ابو رافع در مکه زندگی می‌کرد، او مدتی غلام (عباس بن عبدالمطلب) بود، سپس افتخار غلامی پیامبر اسلام را داشت. وی، هنگامی که گرایش عباس را به اسلام، به پیامبر (ص) مژده داد، حضرت او را آزاد ساخت و از آن روز به نام (آزاد شدة پیامبر (ص)) معروف گردید او که مدت‌ها در کانون گرم خانة پیامبر (ص) و در کنار آن حضرت به سر می‌برد، به قدری به پیامبر (ص) نزدیک شده بود که پیامبر (ص) کنیز خود (سلمی) را که قابلة فرزندش (ابراهیم) بود، به عقد وی درآورد(تنقیح المقال 1/9) و از آنجا که در خانة پیامبر (ص) بزرگ شده بود، و حکم خانه‌زاد پیامبر (ص) را داشت، حضرت او را از خوردن صدقه که بر خانواده پیامبر (ص) حرام بود، نهی نمود. در تاریخ اسلام نخستین بار، نام ابو رافع، در جریان جنگ (بدر) می‌درخشد (بدر) نام محلی است که آب اندکی در آن وجود داشت، و جنگجویان قریش، برای کمک به کاروان تجارتی مکه که سرپرست آن ابو سفیان بود، (و گزارش داده بود که کاروان از ناحیة سربازان اسلام در خطر محاصره است) به آن نقطه آمده بودند، با اینکه کاروان تجارتی بت پرستان، بدون آسیب از قلمرو حکومت نوبنیاد اسلامی عبور کرده بود، سران قریش تصمیم گرفتند با یک حملة سنگین و خرد کننده ضربت سختی به آئین نوخاستة اسلام وارد کنند، یا حداقل مسلمانان را گوشمال سختی بدهند تا هرگز متعرض کاروان‌های آنها نشوند. قریشیان، نیروهای نظامی خود را گرد آورده با ساز و برگ جنگی کاملی به منطقة خطر یعنی منطقه (بدر) یورش بردند. گزارش حرکت نیروهای شرک و بت پرستی، به اطلاع پیامبر (ص) رسید، حضرت برای مقابله با سپاه قریش، در رأس ارتش اسلام به سوی بدر حرکت نمود. دو سپاه در این نقطه، به هم رسیدند و جنگ سختی درگرفت، و با آن که شمارة نیروهای مشرکان سه برابر ارتش اسلام بود، با دادن (هفتاد کشته) شکست خورده هزیمت نمودند، خبر شکست مشرکان و پیروزی مسلمانان، به وسیلة (ابو سفیان بن حارث) (که در آن زمان هنوز مسلمان نشده بود) به مکه رسید و موجی از اضطراب و وحشت در محیط مکه بوجود آورد، اینک خوبست بقیة ماجرا را از زبان ابو رافع بشنویم: (ابو رافع) می‌گوید: من آن روز در مکه غلام (عباس بن عبدالمطلب) بودم، من و عباس و همسر او (ام الفضل) از پیروان آئین اسلام بودیم، ولی عباس اسلام خود را پنهان می‌کرد، زیرا ثروت او در دست قریش بود و بیم داشت که اگر اسلام خود را آشکار سازد، بت پرستان اموال فراوان او را به نفع خود ضبط کنند. (عباس به قدری در این باره با تقیه رفتار می‌کرد که حتی در جنگ بدر ناچار شد همراه (ارتش) مکه حرکت کند، زیرا شخصیت‌های بزرگ قریش اعلام کرده بودند که افراد متمکن یا باید در این نبرد شرکت کنند یا کسی را به جای خود بفرستند، ابو جهل و عده‌ای دیگر از بزرگان مکه شخصاً در جنگ شرکت کردند، ولی ابو لهب با دادن مبلغی (عاص بن هشام) را به جای خود به جنگ فرستاد ولی عباس، شاید روی علاقة خاص که به مال داشت، یا فکر می‌کرد که اگر خود شخصاً شرکت کند ممکن است صدمه‌ای به مسلمانان نزند، ولی اگر نایبی از طرف خود بفرستد، این جهت را رعایت نخواهد کرد، شخصاً در جنگ شرکت کرد و در نتیجه اسیر شد و با دادن مبلغی آزاد گشت... ). ابو رافع می‌گوید: هنوز خبری از پیروزی یا شکست ارتش قریش، نرسیده بود و سراسر مکه در نگرانی و سکوت وحشت آوری به سر می‌برد. ناگهان (ابو سفیان بن حارث) وارد مکه گردید و برای نخستین بار، اخبار جبهة جنگ را در مکه انتشار داد. من و همسر عباس (ام الفضل) در اطاقی که دری به کوچه داشت نشسته بودیم و پرده‌ای میان ما و کوچه آویزان بود، من در گوشة اطاق نشسته، سرگرم تراشیدن و آماده نمودن چوبه‌های تیر بودم، هر دو از خبر شکست قریش خوشحال بوده، احساس غرور می‌نمودیم، در این هنگام ابو لهب آمد و در کنار اطاق نشست. چند لحظه از ورود ابو لهب نگشته بود که ناگهان صدای مردم بلند شد که: ابو سفیان آمد، ابو سفیان آمد! ابو لهب همین که ابو سفیان را دید، صدا زد اینجا بیا، می‌دانم همه چیزها پیش تو است! ابوسفیان کنار ابولهب نشست، مردم اطراف او را احاطه کرده، سرا پا منتظر خبرهای تازه بودند. ابولهب گفت: برادرزاده! بگو ببینم کار مردم به کجا رسید‌؟ گفت: سوگند به خدا همین که با مسلمانان روبرو شدیم، چنان بر سر ما تاختند که ما قدرت دفاع از خود نداشتیم و پیکرهای ما در اختیار آنها بود، هر جور می‌خواستند می‌کشتند و هر جور می‌خواستند، اسیر می‌کردند. با این حال من، دلاوران خودمان را ملامت نمی‌کنم، زیرا در این جنگ علاوه بر سلحشوران و قهرمانان اسلام، با یک دسته سفید پوشانی روبرو شدیم که میان زمین و آسمان در گردش بودند و با یک اشاره ما را از پا درمی‌آوردند، اگر هم ما از نظر نیرو، به مسلمانان برتری داشتیم، به هیچ وجه یارای مقاومت در برابر آن‌ها را نداشتیم. ابورافع اضافه می‌کند که: سخن ابوسفیان که به اینجا رسید، پردة خانه را بالا زدم و گفتم: آنها فرشتگان الهی بودند که به یاری مسلمانان آمده بودند! خبرهای وحشت‌آور ابو سفیان، مانند کشته شدن (ابو جهل)، (شیبه)، (عتبه) و چند تن دیگر از قهرمانان و دلاوران عرب، آن‌چنان لرزه بر اندام ابو لهب انداخته بود که نزدیک بود در آن لحظه قالب تهی کند، جرأت و جسارت من که رسماً طرفداری از اسلام بود، او را بیشتر ناراحت کرد و از سخنم چنان خشمگین شد که دست بلند کرد و سیلی محکمی به صورت من نواخت، من از جا جستم و با وی گلاویز شدم، ولی چون ضعیف و لاغر اندام بودم، ابو لهب مرا از جا بلند کرد و بر زمین کوفت و روی سینه‌ام نشست و مرا زیر ضربات مشت خود گرفت! ام الفضل از مشاهدة این صحنه سخت ناراحت شد و از جا برخاست و چوب بزرگی برداشت و چنان محکم بر سر ابو لهب کوفت که سر وی را شکافت و گفت: در غیاب عباس، این قدر جسارت پیدا کردی که غلام بی‌دفاع او را سیلی می‌زنی؟ ابو لهب در حالی که خون از سر و صورتش جاری بود از آنجا دور شد ... گرچه ابو لهب خشم و ناراحتی خود را با آزار ابو رافع قدری تخفیف بخشید ولی ناراحتی او عمیق‌تر از آن بود که با آزار یکی از مسلمانان، برطرف گردد، آری خبر شکست رسواکنندة ارتش قریش چنان روحیة او را تضعیف کرده بود که بیش از یک هفته طلقت نیاورد و هنوز آفتاب روز هشتم غروب نکرده بود که ابو لهب از شدت غصه و ناراحتی قالب تهی نمود! این داستان، نشان می‌دهد که ابو رافع نه تنها از وجود فرشتگان آگاهی داشت بلکه از ایمان راسخ و شهامت تحسین آمیزی برخوردار بود، به طوری که در پرتو همین ایمان و شهامت، با این که از سنگدلی و خشونت ابو لهب آگاه بود نتوانست از ابراز حقیقت دوری نماید و به قیمت تحمل شکنجه و آزار، از بیان حقیقت خودداری نکرد. ابو رافع از همان زمان حیات پیامبر (ص) از جمله علاقمندان صمیمی امیر مؤمنان علی (ع) بود و عقیدة روشن و استواری به عظمت مقام امیر مؤمنان (ع) داشت، و این موضوع متکی به دلایل روشن و سخنان صریح پیامبر اسلام (ص) بود، زیرا رهبر بزرگ اسلام در هر فرصت و موقعیت مناسبی، امتیازات و برتری‌های علی (ع) را به مسلمانان گوشزد نموده، لزوم پیروی از او را توصیه می‌نمود، و گاه با پیشگوئی حوادث آینده، آنان را از مخالفت با علی (ع) برحذر می‌داشت. از آن جمله جریان زیر است که ابو رافع شاهد آن بوده است. ابو رافع می‌گوید: من وارد خانة پیامبر (ص) شدم، دیدم رسول خدا در میان اطاق خوابیده و جانوری موذی نیز در گوشة اطاق است، فکر کردم که اگر دست به کشتن جانور بزنم شاید پیامبر خدا (ص) از خواب بیدار کنم، از این رو تصمیم گرفتم در کنار پیامبر بنشینم و حضرت را از آسیب آن حیوان حفظ نمایم چیزی نگذشت که پیامبر (ص) از خواب بیدار گشت و آیة زیر را تلاوت نمود: (خدا و رسول او و کسانی که به خدا ایمان آورده و در حال نماز صدقه می‌دهند، اولیاء شما هستند) مائده/55. و سپس فرمود: شکر خدا را که آرزوی علی (ع) را برآورده ساخت، این مزیت و برتری که خداوند به علی (ع) ارزانی داشتند، بر او گوارا باد. آن گاه رو به من کرد و پرسید: چرا اینجا نشسته‌ای؟ من جریان را بازگو کردم. فرمود: ای ابو رافع چگونه می‌شود حال تو هنگامی که گروهی گمراه با آمام علی(ع) که با حق است نبرد کنند، در آن هنگام بر همه واجب است که با گروه گمراه، جهاد نمایند و اگر کسی توانائی جهاد را نداشته باشد، حداقل باید قلباً از آنها متنفر باشد. من از شنیدن این جمله، سخت تکان خوردم و از حضرت خواستم دعا فرماید تا من در چنین روزی امیر مؤمنان را یاری نمایم. پیامبر (ص) دعا فرمود، آنگاه هر دو از خانه بیرون آمدیم پیامبر مرا به مردم چنین معرفی کرده فرمود: (مردم! هرکس مایل است شخصی را بشناسد که او را بر جان و خانوادة خویش امین می‌دانم، به ابو رافع بنگرد، او از هر نظر پیش من امین است)(فهرست نجاشی، ص 3) پس از رحلت پیامبر (ص)، علی (ع) از صحنة حکومت و خلافت برکنار ماند، ولی حوادثی که در ظرف بیست و پنج سال دوران خلافت خلفای سه‌گانه پیش آمد، کافی بود که علت اصلی گرفتاری مسلمانان را روشن ساخته، مردم را بیش از پیش متوجه علی (ع) سازد. پس از کشته شدن عثمان، مسلمانان با اصرار از علی (ع) خواستند زمام امور جامعة اسلام را بر عهده بگیرد و برنامة عدالت اجتماعی و اصول انسانی اسلام را در جامعه اجرا کند، ولی علی رغم این تمایل عمومی، خلافت علی (ع)، خشم گروهی را برانگیخت، عده‌ای که فضایل و برتری‌های علی (ع) را از پیامبر (ص) شنیده بودند، روی هدف‌های نامشروعی از گفتن حقایق خودداری می‌ورزیدند. مردمی که در عراق و شام و مصر پس از رحلت پیامبر (ص)، اسلام آورده بودند، تشنة شنیدن سخنان پیامبر (ص) بودند، خصوصاً که از گوشه و کنار، مطالبی از فضائل علی (ع) می‌شنیدند، و علاقمند بودند بیش از این با شخصیت بزرگ علی (ع)، آشنا شوند. ولی دسته‌ای که به آنها اشاره شد، پرده بر روی حقیقت افکنده از روی حسد و کینه؛ یا طمع و منافع مادی که از دستگاه معاویه داشتند، حقایق مسلم را پنهان می‌کردند، و گاهی که امیر مؤمنان از آنها می‌خواست آنچه را از پیامبر اسلام، دربارة او شنیده‌اند بازگو کنند، خودداری می‌نمودند چنانکه حضرت در یک اجتماع بزرگ که صحابة پیامبر (ص) در آن حضور داشتند، فرمود: هر کس از شماها حدیث: (من کنت مولاه فهذا علی مولاه) را از پیامبر شنیده برخیزد و شهادت بدهد، گروهی برخاسته شهادت دادند، ولی انس و هم ردیفان او از ابراز حقیقت، خودداری نمودند و بعضی بهانه آوردند که آنچه را شنیده بودند، فراموش کرده‌اند!! ولی ابو رافع نقطه مقابل این عده بود، او حقایق را بی‌پرده و با کمال صراحت می‌گفت و هیچ عاملی نمی‌توانست او را از مسیر حق و عدالت منحرف سازد. او هنگامی که علی (ع) به خلافت رسید با کمال شهامت در کنار علی باقی ماند و با زبان و شمشیر، آن حضرت را یاری نمود، از آن جمله، در آغاز حکومت امیر مؤمنان (ع) که معاویه در شام علم مخالفت برافراشت و طلحه و زبیر عازم بصره شدند، گفت: اینک پیشگوئی پیامبر (ص) به وقوع پیوست، و معاویه و طلحه و زبیر همان کسانی هستند که پیامبر فرمود با علی مخالفت می‌کنند و جنگ با آنها بر همه واجب است. با آنکه هنگام خلافت امیر مؤمنان (ع)، سن او میان هشتاد و نود، دور می‌زد، ولی پیری و گذشت زمان و فرسودگی بدن، نه تنها روح و روان او را فرسوده نساخته بود، بلکه کانون روح و قلب او از احساسات و عواطف سرشار و نیرومند، لبریز بود، و با روحیة قوی و عقیدة استوار برای سرکوبی پیمان شکنان بصره (طلحه و زبیر) در رکاب امیر مؤمنان شرکت جست و هنگام عزیمت امیر مؤمنان به کوفه، رو به مردم کرده چنین گفت: (امروز کسی مقام و منزلت مرا ندارد، در دو پیمان با رسول خدا شرکت کرده‌ام، یکی بیعت (عقبه)، دومی بیعت (رضوان) (در جریان پیمان (حدیبیه)) و سه بار در راه خدا هجرت نموده‌ام. پرسیدند این سه هجرت کدام است‌؟ گفت: یکبار همراه (جعفر بن ابی طالب) به حبشه مهاجرت نموده‌ام، بار دیگر پس از هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه؛ کوچ کرده‌ام اکنون نیز از مدینه در رکاب امیر مؤمنان (علی بن ابی طالب) به سوی کوفه می‌روم(فهرست نجاشی، ص 4) آری او برای اینکه همیشه ملازم رکاب پیشوای خود علی (ع) باشد، خانة شخصی خود را در مدینه و ملک مختصری را که در خیبر داشت، فروخت، و با شور و علاقة زایدالوصفی تا روزی که امیر مؤمنان (ع) به درجة شهادت رسید، ملازم محضر آن حضرت بود، و پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) افتخار خدمتگزاری امام مجتبی (ع) را در عراق داشت تا آنجا که همراه آن حضرت به مدینه بازگشت، امام حسن (ع) به منظور تقدیر از فداکاری این شخصیت بزرگ اسلام، خانة موروثی خود را که از امیر مؤمنان به او ارث رسیده بود، دو قسمت کرد و نیم آن را به ابو رافع بخشید و زمینی را در اطراف مدینه در اختیار او گذاشت، بعدها معاویه آن خانه را از بازماندگان ابو رافع به قیمت سنگینی خریداری کرد(فهرست نجاشی، ص 4). او پس از مراجعت از عراق به مدینه، بر اثر پیری و رنج و محنت‌هائی که در راه پشتیبانی از پیشوای خود تحمل نموده بود، در سن متجاوز از نود، درگذشت(طبقات ابن سعد 4/ 74) . ابو رافع مردی بود که در تمام جنگ‌های اسلامی که در زمان پیامبر (ص) رخ داده بود، شرکت داشت، (جز جنگ بدر که آن روز در مکه غلام عباس بود) ولی گرچه او پاسی از عمر خود را در جبهه‌های جنگ صرف نموده با سلحشوران عرب، دست و پنجه نرم کرده بود، لکن پاسی دیگر از عمر خود را در مجاهدت علمی سپری کرد، او حقایقی را که از پیامبر اسلام و امیر مؤمنان فراگرفته بود، ضبط نمود و هر حدیثی را که از پیامبر و یا پیشوای خود، علی (ع) شنیده بود با نظم خاصی به صورت کتابی گرد آورد(فهرست نجاشی، ص 4). اهمیت کاری که ابو رافع انجام داد از اینجا روشن می‌شود که او هنگامی به چنین کاری دست زد که نوشتن حدیث و ضبط گفتار پیامبر (ص) از نظر دستگاه خلافت اسلامی جرم بزرگ به شمار می‌رفت، زیرا خلیفة دوم برای جلوگیری از نوشتن احادیث پیامبر (ص)، طی بخشنامه‌ای به تمام مناطق اسلامی نوشته بود: (هر کس حدیثی را از پیامبر (ص) نوشته باید از بین ببرد)(کنزل العمال 5 / 239 ). منبع: آیت الله جعفر سبحانی،شخصیتهای اسلامی شیعه ج 1 2
عنوان سوال:

«ابو رافع» که بود و رابطه او با پیامبراکرم(ص) و سابقه اش در اسلام چگونه بود؟


پاسخ:

گاهی نامداری و معروفیت یک خانواده، مربوط به برجستگی فردی یا افرادی از آنها است و به واسطة عظمت تاریخی او همة فامیل به شهرت و عظمت می‌رسند، و همواره به نام بنیانگذار اصلی آن یاد می‌شوند، خاندان ابو رافع نیز چنین بود.
ابو رافع پایه‌گذار خاندان بزرگی به شمار می‌رود که از خاندان‌های ریشه‌دار و اصیل شیعه است و در تاریخ تشیع، به نام خاندان ابو رافع معروف است، این خانواده، همواره کانون پرورش شخصیت‌های بزرگ علم و فضیلت بوده است.
(بحر العلوم) می‌گوید:
خاندان ابو رافع از پاکبازترین و معروف‌ترین خاندان‌های شیعه بوده در ایمان و اسلام سوابق درخشانی داشته‌اند و گام‌های برزگ و پرثمری در این راه برداشته‌اند)(تنقیح المقال 1/9 ).
ابو رافع در مکه زندگی می‌کرد، او مدتی غلام (عباس بن عبدالمطلب) بود، سپس افتخار غلامی پیامبر اسلام را داشت. وی، هنگامی که گرایش عباس را به اسلام، به پیامبر (ص) مژده داد، حضرت او را آزاد ساخت و از آن روز به نام (آزاد شدة پیامبر (ص)) معروف گردید او که مدت‌ها در کانون گرم خانة پیامبر (ص) و در کنار آن حضرت به سر می‌برد، به قدری به پیامبر (ص) نزدیک شده بود که پیامبر (ص) کنیز خود (سلمی) را که قابلة فرزندش (ابراهیم) بود، به عقد وی درآورد(تنقیح المقال 1/9) و از آنجا که در خانة پیامبر (ص) بزرگ شده بود، و حکم خانه‌زاد پیامبر (ص) را داشت، حضرت او را از خوردن صدقه که بر خانواده پیامبر (ص) حرام بود، نهی نمود.
در تاریخ اسلام نخستین بار، نام ابو رافع، در جریان جنگ (بدر) می‌درخشد (بدر) نام محلی است که آب اندکی در آن وجود داشت، و جنگجویان قریش، برای کمک به کاروان تجارتی مکه که سرپرست آن ابو سفیان بود، (و گزارش داده بود که کاروان از ناحیة سربازان اسلام در خطر محاصره است) به آن نقطه آمده بودند، با اینکه کاروان تجارتی بت پرستان، بدون آسیب از قلمرو حکومت نوبنیاد اسلامی عبور کرده بود، سران قریش تصمیم گرفتند با یک حملة سنگین و خرد کننده ضربت سختی به آئین نوخاستة اسلام وارد کنند، یا حداقل مسلمانان را گوشمال سختی بدهند تا هرگز متعرض کاروان‌های آنها نشوند.
قریشیان، نیروهای نظامی خود را گرد آورده با ساز و برگ جنگی کاملی به منطقة خطر یعنی منطقه (بدر) یورش بردند.
گزارش حرکت نیروهای شرک و بت پرستی، به اطلاع پیامبر (ص) رسید، حضرت برای مقابله با سپاه قریش، در رأس ارتش اسلام به سوی بدر حرکت نمود.
دو سپاه در این نقطه، به هم رسیدند و جنگ سختی درگرفت، و با آن که شمارة نیروهای مشرکان سه برابر ارتش اسلام بود، با دادن (هفتاد کشته) شکست خورده هزیمت نمودند، خبر شکست مشرکان و پیروزی مسلمانان، به وسیلة (ابو سفیان بن حارث) (که در آن زمان هنوز مسلمان نشده بود) به مکه رسید و موجی از اضطراب و وحشت در محیط مکه بوجود آورد، اینک خوبست بقیة ماجرا را از زبان ابو رافع بشنویم:
(ابو رافع) می‌گوید:
من آن روز در مکه غلام (عباس بن عبدالمطلب) بودم، من و عباس و همسر او (ام الفضل) از پیروان آئین اسلام بودیم، ولی عباس اسلام خود را پنهان می‌کرد، زیرا ثروت او در دست قریش بود و بیم داشت که اگر اسلام خود را آشکار سازد، بت پرستان اموال فراوان او را به نفع خود ضبط کنند.
(عباس به قدری در این باره با تقیه رفتار می‌کرد که حتی در جنگ بدر ناچار شد همراه (ارتش) مکه حرکت کند، زیرا شخصیت‌های بزرگ قریش اعلام کرده بودند که افراد متمکن یا باید در این نبرد شرکت کنند یا کسی را به جای خود بفرستند، ابو جهل و عده‌ای دیگر از بزرگان مکه شخصاً در جنگ شرکت کردند، ولی ابو لهب با دادن مبلغی (عاص بن هشام) را به جای خود به جنگ فرستاد ولی عباس، شاید روی علاقة خاص که به مال داشت، یا فکر می‌کرد که اگر خود شخصاً شرکت کند ممکن است صدمه‌ای به مسلمانان نزند، ولی اگر نایبی از طرف خود بفرستد، این جهت را رعایت نخواهد کرد، شخصاً در جنگ شرکت کرد و در نتیجه اسیر شد و با دادن مبلغی آزاد گشت... ).
ابو رافع می‌گوید:
هنوز خبری از پیروزی یا شکست ارتش قریش، نرسیده بود و سراسر مکه در نگرانی و سکوت وحشت آوری به سر می‌برد. ناگهان (ابو سفیان بن حارث) وارد مکه گردید و برای نخستین بار، اخبار جبهة جنگ را در مکه انتشار داد.
من و همسر عباس (ام الفضل) در اطاقی که دری به کوچه داشت نشسته بودیم و پرده‌ای میان ما و کوچه آویزان بود، من در گوشة اطاق نشسته، سرگرم تراشیدن و آماده نمودن چوبه‌های تیر بودم، هر دو از خبر شکست قریش خوشحال بوده، احساس غرور می‌نمودیم، در این هنگام ابو لهب آمد و در کنار اطاق نشست.
چند لحظه از ورود ابو لهب نگشته بود که ناگهان صدای مردم بلند شد که: ابو سفیان آمد، ابو سفیان آمد! ابو لهب همین که ابو سفیان را دید، صدا زد اینجا بیا، می‌دانم همه چیزها پیش تو است!
ابوسفیان کنار ابولهب نشست، مردم اطراف او را احاطه کرده، سرا پا منتظر خبرهای تازه بودند.
ابولهب گفت: برادرزاده! بگو ببینم کار مردم به کجا رسید‌؟
گفت: سوگند به خدا همین که با مسلمانان روبرو شدیم، چنان بر سر ما تاختند که ما قدرت دفاع از خود نداشتیم و پیکرهای ما در اختیار آنها بود، هر جور می‌خواستند می‌کشتند و هر جور می‌خواستند، اسیر می‌کردند.
با این حال من، دلاوران خودمان را ملامت نمی‌کنم، زیرا در این جنگ علاوه بر سلحشوران و قهرمانان اسلام، با یک دسته سفید پوشانی روبرو شدیم که میان زمین و آسمان در گردش بودند و با یک اشاره ما را از پا درمی‌آوردند، اگر هم ما از نظر نیرو، به مسلمانان برتری داشتیم، به هیچ وجه یارای مقاومت در برابر آن‌ها را نداشتیم.
ابورافع اضافه می‌کند که: سخن ابوسفیان که به اینجا رسید، پردة خانه را بالا زدم و گفتم: آنها فرشتگان الهی بودند که به یاری مسلمانان آمده بودند!
خبرهای وحشت‌آور ابو سفیان، مانند کشته شدن (ابو جهل)، (شیبه)، (عتبه) و چند تن دیگر از قهرمانان و دلاوران عرب، آن‌چنان لرزه بر اندام ابو لهب انداخته بود که نزدیک بود در آن لحظه قالب تهی کند، جرأت و جسارت من که رسماً طرفداری از اسلام بود، او را بیشتر ناراحت کرد و از سخنم چنان خشمگین شد که دست بلند کرد و سیلی محکمی به صورت من نواخت، من از جا جستم و با وی گلاویز شدم، ولی چون ضعیف و لاغر اندام بودم، ابو لهب مرا از جا بلند کرد و بر زمین کوفت و روی سینه‌ام نشست و مرا زیر ضربات مشت خود گرفت!
ام الفضل از مشاهدة این صحنه سخت ناراحت شد و از جا برخاست و چوب بزرگی برداشت و چنان محکم بر سر ابو لهب کوفت که سر وی را شکافت و گفت:
در غیاب عباس، این قدر جسارت پیدا کردی که غلام بی‌دفاع او را سیلی می‌زنی؟ ابو لهب در حالی که خون از سر و صورتش جاری بود از آنجا دور شد ...
گرچه ابو لهب خشم و ناراحتی خود را با آزار ابو رافع قدری تخفیف بخشید ولی ناراحتی او عمیق‌تر از آن بود که با آزار یکی از مسلمانان، برطرف گردد، آری خبر شکست رسواکنندة ارتش قریش چنان روحیة او را تضعیف کرده بود که بیش از یک هفته طلقت نیاورد و هنوز آفتاب روز هشتم غروب نکرده بود که ابو لهب از شدت غصه و ناراحتی قالب تهی نمود!
این داستان، نشان می‌دهد که ابو رافع نه تنها از وجود فرشتگان آگاهی داشت بلکه از ایمان راسخ و شهامت تحسین آمیزی برخوردار بود، به طوری که در پرتو همین ایمان و شهامت، با این که از سنگدلی و خشونت ابو لهب آگاه بود نتوانست از ابراز حقیقت دوری نماید و به قیمت تحمل شکنجه و آزار، از بیان حقیقت خودداری نکرد.
ابو رافع از همان زمان حیات پیامبر (ص) از جمله علاقمندان صمیمی امیر مؤمنان علی (ع) بود و عقیدة روشن و استواری به عظمت مقام امیر مؤمنان (ع) داشت، و این موضوع متکی به دلایل روشن و سخنان صریح پیامبر اسلام (ص) بود، زیرا رهبر بزرگ اسلام در هر فرصت و موقعیت مناسبی، امتیازات و برتری‌های علی (ع) را به مسلمانان گوشزد نموده، لزوم پیروی از او را توصیه می‌نمود، و گاه با پیشگوئی حوادث آینده، آنان را از مخالفت با علی (ع) برحذر می‌داشت. از آن جمله جریان زیر است که ابو رافع شاهد آن بوده است.
ابو رافع می‌گوید:
من وارد خانة پیامبر (ص) شدم، دیدم رسول خدا در میان اطاق خوابیده و جانوری موذی نیز در گوشة اطاق است، فکر کردم که اگر دست به کشتن جانور بزنم شاید پیامبر خدا (ص) از خواب بیدار کنم، از این رو تصمیم گرفتم در کنار پیامبر بنشینم و حضرت را از آسیب آن حیوان حفظ نمایم چیزی نگذشت که پیامبر (ص) از خواب بیدار گشت و آیة زیر را تلاوت نمود:
(خدا و رسول او و کسانی که به خدا ایمان آورده و در حال نماز صدقه می‌دهند، اولیاء شما هستند) مائده/55.
و سپس فرمود: شکر خدا را که آرزوی علی (ع) را برآورده ساخت، این مزیت و برتری که خداوند به علی (ع) ارزانی داشتند، بر او گوارا باد.
آن گاه رو به من کرد و پرسید: چرا اینجا نشسته‌ای؟
من جریان را بازگو کردم. فرمود:
ای ابو رافع چگونه می‌شود حال تو هنگامی که گروهی گمراه با آمام علی(ع) که با حق است نبرد کنند، در آن هنگام بر همه واجب است که با گروه گمراه، جهاد نمایند و اگر کسی توانائی جهاد را نداشته باشد، حداقل باید قلباً از آنها متنفر باشد.
من از شنیدن این جمله، سخت تکان خوردم و از حضرت خواستم دعا فرماید تا من در چنین روزی امیر مؤمنان را یاری نمایم. پیامبر (ص) دعا فرمود، آنگاه هر دو از خانه بیرون آمدیم پیامبر مرا به مردم چنین معرفی کرده فرمود:
(مردم! هرکس مایل است شخصی را بشناسد که او را بر جان و خانوادة خویش امین می‌دانم، به ابو رافع بنگرد، او از هر نظر پیش من امین است)(فهرست نجاشی، ص 3)
پس از رحلت پیامبر (ص)، علی (ع) از صحنة حکومت و خلافت برکنار ماند، ولی حوادثی که در ظرف بیست و پنج سال دوران خلافت خلفای سه‌گانه پیش آمد، کافی بود که علت اصلی گرفتاری مسلمانان را روشن ساخته، مردم را بیش از پیش متوجه علی (ع) سازد.
پس از کشته شدن عثمان، مسلمانان با اصرار از علی (ع) خواستند زمام امور جامعة اسلام را بر عهده بگیرد و برنامة عدالت اجتماعی و اصول انسانی اسلام را در جامعه اجرا کند، ولی علی رغم این تمایل عمومی، خلافت علی (ع)، خشم گروهی را برانگیخت، عده‌ای که فضایل و برتری‌های علی (ع) را از پیامبر (ص) شنیده بودند، روی هدف‌های نامشروعی از گفتن حقایق خودداری می‌ورزیدند.
مردمی که در عراق و شام و مصر پس از رحلت پیامبر (ص)، اسلام آورده بودند، تشنة شنیدن سخنان پیامبر (ص) بودند، خصوصاً که از گوشه و کنار، مطالبی از فضائل علی (ع) می‌شنیدند، و علاقمند بودند بیش از این با شخصیت بزرگ علی (ع)، آشنا شوند.
ولی دسته‌ای که به آنها اشاره شد، پرده بر روی حقیقت افکنده از روی حسد و کینه؛ یا طمع و منافع مادی که از دستگاه معاویه داشتند، حقایق مسلم را پنهان می‌کردند، و گاهی که امیر مؤمنان از آنها می‌خواست آنچه را از پیامبر اسلام، دربارة او شنیده‌اند بازگو کنند، خودداری می‌نمودند چنانکه حضرت در یک اجتماع بزرگ که صحابة پیامبر (ص) در آن حضور داشتند، فرمود: هر کس از شماها حدیث: (من کنت مولاه فهذا علی مولاه) را از پیامبر شنیده برخیزد و شهادت بدهد، گروهی برخاسته شهادت دادند، ولی انس و هم ردیفان او از ابراز حقیقت، خودداری نمودند و بعضی بهانه آوردند که آنچه را شنیده بودند، فراموش کرده‌اند!!
ولی ابو رافع نقطه مقابل این عده بود، او حقایق را بی‌پرده و با کمال صراحت می‌گفت و هیچ عاملی نمی‌توانست او را از مسیر حق و عدالت منحرف سازد. او هنگامی که علی (ع) به خلافت رسید با کمال شهامت در کنار علی باقی ماند و با زبان و شمشیر، آن حضرت را یاری نمود، از آن جمله، در آغاز حکومت امیر مؤمنان (ع) که معاویه در شام علم مخالفت برافراشت و طلحه و زبیر عازم بصره شدند، گفت:
اینک پیشگوئی پیامبر (ص) به وقوع پیوست، و معاویه و طلحه و زبیر همان کسانی هستند که پیامبر فرمود با علی مخالفت می‌کنند و جنگ با آنها بر همه واجب است.
با آنکه هنگام خلافت امیر مؤمنان (ع)، سن او میان هشتاد و نود، دور می‌زد، ولی پیری و گذشت زمان و فرسودگی بدن، نه تنها روح و روان او را فرسوده نساخته بود، بلکه کانون روح و قلب او از احساسات و عواطف سرشار و نیرومند، لبریز بود، و با روحیة قوی و عقیدة استوار برای سرکوبی پیمان شکنان بصره (طلحه و زبیر) در رکاب امیر مؤمنان شرکت جست و هنگام عزیمت امیر مؤمنان به کوفه، رو به مردم کرده چنین گفت:
(امروز کسی مقام و منزلت مرا ندارد، در دو پیمان با رسول خدا شرکت کرده‌ام، یکی بیعت (عقبه)، دومی بیعت (رضوان) (در جریان پیمان (حدیبیه)) و سه بار در راه خدا هجرت نموده‌ام.
پرسیدند این سه هجرت کدام است‌؟ گفت: یکبار همراه (جعفر بن ابی طالب) به حبشه مهاجرت نموده‌ام، بار دیگر پس از هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه؛ کوچ کرده‌ام اکنون نیز از مدینه در رکاب امیر مؤمنان (علی بن ابی طالب) به سوی کوفه می‌روم(فهرست نجاشی، ص 4)
آری او برای اینکه همیشه ملازم رکاب پیشوای خود علی (ع) باشد، خانة شخصی خود را در مدینه و ملک مختصری را که در خیبر داشت، فروخت، و با شور و علاقة زایدالوصفی تا روزی که امیر مؤمنان (ع) به درجة شهادت رسید، ملازم محضر آن حضرت بود، و پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) افتخار خدمتگزاری امام مجتبی (ع) را در عراق داشت تا آنجا که همراه آن حضرت به مدینه بازگشت، امام حسن (ع) به منظور تقدیر از فداکاری این شخصیت بزرگ اسلام، خانة موروثی خود را که از امیر مؤمنان به او ارث رسیده بود، دو قسمت کرد و نیم آن را به ابو رافع بخشید و زمینی را در اطراف مدینه در اختیار او گذاشت، بعدها معاویه آن خانه را از بازماندگان ابو رافع به قیمت سنگینی خریداری کرد(فهرست نجاشی، ص 4).
او پس از مراجعت از عراق به مدینه، بر اثر پیری و رنج و محنت‌هائی که در راه پشتیبانی از پیشوای خود تحمل نموده بود، در سن متجاوز از نود، درگذشت(طبقات ابن سعد 4/ 74) .
ابو رافع مردی بود که در تمام جنگ‌های اسلامی که در زمان پیامبر (ص) رخ داده بود، شرکت داشت، (جز جنگ بدر که آن روز در مکه غلام عباس بود) ولی گرچه او پاسی از عمر خود را در جبهه‌های جنگ صرف نموده با سلحشوران عرب، دست و پنجه نرم کرده بود، لکن پاسی دیگر از عمر خود را در مجاهدت علمی سپری کرد، او حقایقی را که از پیامبر اسلام و امیر مؤمنان فراگرفته بود، ضبط نمود و هر حدیثی را که از پیامبر و یا پیشوای خود، علی (ع) شنیده بود با نظم خاصی به صورت کتابی گرد آورد(فهرست نجاشی، ص 4).
اهمیت کاری که ابو رافع انجام داد از اینجا روشن می‌شود که او هنگامی به چنین کاری دست زد که نوشتن حدیث و ضبط گفتار پیامبر (ص) از نظر دستگاه خلافت اسلامی جرم بزرگ به شمار می‌رفت، زیرا خلیفة دوم برای جلوگیری از نوشتن احادیث پیامبر (ص)، طی بخشنامه‌ای به تمام مناطق اسلامی نوشته بود:
(هر کس حدیثی را از پیامبر (ص) نوشته باید از بین ببرد)(کنزل العمال 5 / 239 ).
منبع: آیت الله جعفر سبحانی،شخصیتهای اسلامی شیعه ج 1 2





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین