پیشینه و عوامل پیدایش سکولاریسم چیست؟
در تاریخ غرب مجموعه ای از عوامل دینی، رفتاری، فکری و اجتماعی موجب پیدایش سکولاریسم گردید که در ذیل به توضیح و تبیین این عوامل می پردازیم: 1. عامل دینی: مسیحیّت تأکید انجیل و مفسّران آن بر جدایی دین و دنیا و از جمله سیاست و نیز خالی بودن انجیل و تعالیم کلیسا از برنامه ها و قوانین مورد نیاز اجتماع، از مهم ترین عوامل زمینه ساز سکولاریسم در غرب به شمار می رود. اینک به شواهد این مطلب اشاره می شود: الف) آموزه ی جدایی دین از دنیا و سیاست، در انجیل: 1. پیلاطس از حضرت عیسی پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستی؟ فرمود: پادشاهی من از این جهان نیست.[1] 2. عیسی چون دانست که می خواهند او را به زور پادشاه سازند، باز تنها به کوه برآمد.[2] ب) آموزه ی جدایی دین از دنیا و سیاست، در کلام پیروان مسیح (علیه السلام): کلازیوس، پاپ سده ی پنجم می گوید: از آن جا که عیسی مسیح از ضعف و نقیصه ی انسانی آگاه بود، برای نجات پیروان خود طرحی بزرگ و عالی ابتکار کرد. وی اقتدارات و وظایف شاهان را از آن مذهب جدا کرد و به هر کدام از این دو مرجع، آنچه سازگار و مناسب با شئونشان بود محوّل ساخت ... به هیچ بشری این امتیاز داده نشد که در آنِ واحد صاحب هر دوی آنها (و در نتیجه دارای قدرتی برین) شود.[3] ج) فقدان برنامه و قوانین مورد نیاز اجتماع در انجیل و تعالیم کلیسا: یکی از نشانه های دخالت دین در امور دنیوی و سیاست، وجود قوانین مورد نیاز است، حال آن که در مسیحیّت چنین قوانینی وجود ندارد و حتی شریعت تورات که تا نیمه ی قرن اوّل میلادی مورد التزام و عمل مسیحیان بود، در سال پنجاه میلادی توسط شورای مسیحیان اورشلیم نسخ شد و مسیحیان خود را دیگر ملتزم به آن ندانستند.[4] پروفسور لطفی لونیان می گوید: مسیح هیچ وقت قانون های موقّتی که مشتمل بر پاره ای از اوامر و نواهی باشد برای اجتماعات تدوین و تنظیم نفرمود.[5] میلر، مورخ معاصر نیز می گوید: خداوند مسیح، شریعتی چون شریعت موسی (علیه السلام) که در هر جزئی نیز تکلیفی برای ما معین کند، برقرار نفرموده و قوانینی از تقسیم ارث و عقوبت مجرمان یا امور دیگر سیاسی که به مقتضیات هر دوره تغییرپذیر است، وضع ننموده است.[6] اسلام در سه جهت گفته شده، خلاف مسیحیت است. قرآن و سنت به صراحت آموزه ی جدایی دین از سیاست را نفی می کند و یکی از مهم ترین اهداف پیامبران را مبارزه با ستمگران و ایجاد جامعه ی عدالت محور در پرتو کتاب الهی می داند.[7] دانشمندان و علمای اسلام نیز در طول تاریخ، پرداختن به مسائل دنیا و سیاست را از شؤون دین و تحقیق آن را از وظایف خود می دانستند و هرگاه مجالی برای حاکمیت اسلام فراهم می شد به تنظیم مسائل دنیا و اجرای شریعت و حدود الهی در جامعه و سیاست اقدام می نمودند؛ هم چنین اسلام نه تنها پرداختن به دنیا و سیاست را جزو اهداف خویش شمرده[8]، بلکه تعالیم و قوانین مورد نیاز انسان ها در این عرصه (سیاست، اقتصاد، مدیریت، فرهنگ، حقوق و ...) را ارائه کرده است. 2. عامل رفتاری: عملکرد کلیسا نباید نقش عملکردهای کلیسا را در تغییر نگرش غرب به دین نادیده گرفت. می توان گفت پاره ای از عملکردهای نامطلوب کلیسا، در فاصله گرفتن مردم از دین و فراهم شدن بستر مناسب برای پیروزی علم گرایان و روشن فکران تأثیر بسزایی داشت. کلیسا از جهت اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی رفتارهای ناشایستی از خود بروز داد که نتیجه ی آنها همان است که در سال 1372 رؤسای دیرهای کولونی اعلام داشتند: کلیسای روم چنان بی حیثیت شده که آیین کاتولیک در این نواحی جداً به خطر افتاده است.[9] ویل دورانت می نویسد: با تشکیل دادگاه های تفتیش عقاید از سال 1480 - 1488؛ 8800 تن سوخته و 96494 تن محکوم به کیفرهای مختلف شدند و از سال 1480 - 1808؛ 31912 تن سوخته و 291450 تن محکوم شدند.[10] نهرو درباره ی تأثیر اختلاف پاپ ها در باب منصب پاپی می نویسد: جنگ و نزاع ناپیدا میان پاپ ها در مردم اروپا تأثیر بسیاری داشته است. وقتی مردم می دیدند کسانی که خود را جانشین و مظهر خداوند در روی زمین می نامند چنین رفتاری دارند، طبعاً در تقدّس و درستی و جدّی بودن حرف هایشان به تردید می افتادند.[11] بازرس ویژه ی پاپ درباره ی اوضاع کشیشان می نویسد: بسیاری از راهبان قمار می بازند، لب به لعن و نفرین می آلایند، در قهوه خانه ها می لولند، قداره می بندند، مال می اندوزند، زنا می کنند و چون باده خوارانِ عیاش زندگی می گذرانند.[12] قدیس برنارد دنیو می گوید: بسیاری از مردم چون پستی و فرومایگی زندگی راهبان و زاهدان و راهبه ها و کشیشان دنیادوست را می بینند، یکه می خورند و چه بسا ایمانشان را از دست می دهند.[13] راسل، دانشمند بزرگ غرب نیز می نویسد: اگر قدرت اخلاقی کلیسا از داخل و خارج به فساد کشانده نشده بود، مهاجمان هرگز واجد نیروی لازم برای غلبه بر کلیسا نبوده، قطعاً مغلوب می شدند.[14] هم چنین ویل دورانت می گوید: نفرت و تحقیر مردم نسبت به روحانیونِ فاسد، در این ارتداد و از دین برگشتگی بزرگ، عامل کوچکی نبود.[15] عامل دوم نیز در جهان اسلام وجود ندارد و آن این است که تعالیم عقلانی و صحیح اسلام و مکانیزم ها و برنامه های موجود در اسلام، هم چون وجوب امر به معروف و نهی از منکر و پرهیز از فساد و ثروت اندوزی و ستمگری، چنان زمینه ای را برای مسلمانان فراهم نموده است که کسی نمی تواند به نام اسلام و دین بر مردم ستم روا دارد و به مال اندوزی و فساد بپردازد. تاریخ اسلام شاهد است که حاکمیّت های دروغین که خود را به اسلام منسوب می کردند دوام نمی یافتند و مردم، در پرتو تعالیم اسلامی، حاکمیّت حق را از ناحق تشخیص می دادند. امروزه نیز پشتیبانی میلیونی مردم از علمای اسلام به خاطر تلاش آنها در راستای حاکمیّت خدا و تحقّق تعالیم اسلام و عدالت اجتماعی است. 3. عامل فکری شکسته شدن منزلت معرفتی مسیحیت به واسطه ی آموزه های تحریف شده، موجب رو آوردن دانشمندان از مسیحیّت به علم و عقل گردید. روشن شدن بطلان برخی تعالیم مسیحیت (مانند زمین مرکزی) و وجود پاره ای از آموزه های خردستیز در انجیل (مانند تثلیث) و ظهور اندیشه های نو در مسیحیّت، بستری را فراهم کرده بود که اعتبار تعالیم مسیحیّت را از بین می برد و آنچه به معیار علم و عقل درنمی آمد کنار نهاده می شد و امور علمی و عقلی اعتبار می یافت؛ از باب نمونه، باربور درباره ی تأثیر آموزه ی گناه فطری، که از جمله آموزه های مسیحیّت است می گوید: اختلاف بر سر گناهِ نخستین، در فرانسه به جدایی کامل دین و فلسفه انجامید و غرابت این آموزه، با تکامل علوم تجربی و زیست شناختی، مخصوصاً با فرضیه ی داروین به اوج خود رسید.[16] حقّانیّت تعالیم اسلام و مصونیّت آن از تحریف، مانع از آن است که علم گرایی و عقل گرایی بتواند در تحقّق سکولاریسم و جدا کردن دین از دنیا در جهان اسلام موفق گردد. 4. عامل اجتماعی رشد صنعت و فن آوری و تحوّل در شیوه های زندگی فردی و اجتماعی و رو آوردن به زندگی شهری، روحیه ی علم گرایی مردم در امور دنیوی را تقویت کرده و چنان شده بود که همگان حل مشکلات را از علم توقّع داشتند. نظریه ها و تبیین های راجع به حرکت کلی در جهت دنیاگرایی، این فراگرد را با درجه ی صنعتی شدن و شهری شدن آشکارا در ارتباط می دانند. موارد ذکر شده، مهم ترین عوامل تحقّق سکولاریزاسیون و تثبیت ایدئولوژی سکولاریسم بوده اند. بی اعتباری مسیحیت و مخالفت آن با دستاوردهای علمی و رشد صنعت و تکنولوژی، هم زمان با رشد علم گرایی، موجب گردید تا مردم تصوّر کنند که دین با علم مخالف است و تعالیم دینی مانعی بر سر راه صنعت و تکنولوژی است؛ حال آن که حقّانیّت تعالیم اسلام و برنامه های زندگی ساز آن و منزلت والای علم در اسلام موجب شد که اسلام، عامل پیشرفت های علمی و صنعتی و عقلانیّت به شمار آید و سستی مسلمانان علت انحطاط جوامع مسلمین معرفی شود. رشید رضا، در این باره می نویسد: علمای علم الاجتماع و سیاست مداران و مورخان اسلامی و غیراسلامی اتفاق دارند تنها عاملی که در برهه ای از زمان به عرب ها (مسلمانان) در همه ی زمینه های فرهنگی و اجتماعی و روحی نیرو بخشید و آنان را در پیشرفت فرهنگ و تمدن انسانی کمک کرد و با هم متّحد ساخت، اسلام بود و بس. طبعاً روگردانی از اسلام و یا داشتن مسمّای اسلام نتیجه ای جز خواری و ذلّت نخواهد داشت.[17] پی نوشتها: [1]. یوحنا، باب 19، آیه ی 36. [2]. همان، باب 6، آیه ی 15. [3]. فاستر مایکل ب، خداوندان اندیشه ی سیاسی، ج 2، ص 401. [4]. رامیار محمود، بخشی از نبوّت اسرائیلی و مسیحی، ص 196. [5]. لطفی لونیان، مذهب و متجددین، ترجمه ی انتشارات نور جهان، ص 13. [6]. و. م. میلر، تاریخ کلیسای قدیم در اروپا و ایران، ترجمه ی علی نخستین، ص 29. [7]. ر ک: سوره ی حدید، آیه ی 25. [8]. ر ک: همان. [9]. حسن قدردان قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، ص 69. [10]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 18 (اصلاح دینی)، ص 360. [11]. جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ج 1، ص 501. [12]. ویل دورانت، همان، ج 5، (رنسانس)، ص 62. [13]. ر.ک: همان، ج 6، ص 19. [14]. راسل، قدرت، ترجمه ی هوشنگ منتصری، ص 14. [15]. ویل دورانت، همان، ج 6، ص 29. [16]. ایان باربور، همان، ص 125. [17]. رشید رضا، الاعتصام، مقدمه ی کتاب. منبع: تبیین و تحلیل سکولاریسم، سید محمد علی داعی نژاد، انتشارات مرکز مدیریت حوزه ی علمیه قم (1382).
عنوان سوال:

پیشینه و عوامل پیدایش سکولاریسم چیست؟


پاسخ:

در تاریخ غرب مجموعه ای از عوامل دینی، رفتاری، فکری و اجتماعی موجب پیدایش سکولاریسم گردید که در ذیل به توضیح و تبیین این عوامل می پردازیم:
1. عامل دینی: مسیحیّت
تأکید انجیل و مفسّران آن بر جدایی دین و دنیا و از جمله سیاست و نیز خالی بودن انجیل و تعالیم کلیسا از برنامه ها و قوانین مورد نیاز اجتماع، از مهم ترین عوامل زمینه ساز سکولاریسم در غرب به شمار می رود. اینک به شواهد این مطلب اشاره می شود:
الف) آموزه ی جدایی دین از دنیا و سیاست، در انجیل:
1. پیلاطس از حضرت عیسی پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستی؟ فرمود: پادشاهی من از این جهان نیست.[1]
2. عیسی چون دانست که می خواهند او را به زور پادشاه سازند، باز تنها به کوه برآمد.[2]
ب) آموزه ی جدایی دین از دنیا و سیاست، در کلام پیروان مسیح (علیه السلام):
کلازیوس، پاپ سده ی پنجم می گوید:
از آن جا که عیسی مسیح از ضعف و نقیصه ی انسانی آگاه بود، برای نجات پیروان خود طرحی بزرگ و عالی ابتکار کرد. وی اقتدارات و وظایف شاهان را از آن مذهب جدا کرد و به هر کدام از این دو مرجع، آنچه سازگار و مناسب با شئونشان بود محوّل ساخت ... به هیچ بشری این امتیاز داده نشد که در آنِ واحد صاحب هر دوی آنها (و در نتیجه دارای قدرتی برین) شود.[3]
ج) فقدان برنامه و قوانین مورد نیاز اجتماع در انجیل و تعالیم کلیسا:
یکی از نشانه های دخالت دین در امور دنیوی و سیاست، وجود قوانین مورد نیاز است، حال آن که در مسیحیّت چنین قوانینی وجود ندارد و حتی شریعت تورات که تا نیمه ی قرن اوّل میلادی مورد التزام و عمل مسیحیان بود، در سال پنجاه میلادی توسط شورای مسیحیان اورشلیم نسخ شد و مسیحیان خود را دیگر ملتزم به آن ندانستند.[4] پروفسور لطفی لونیان می گوید:
مسیح هیچ وقت قانون های موقّتی که مشتمل بر پاره ای از اوامر و نواهی باشد برای اجتماعات تدوین و تنظیم نفرمود.[5]
میلر، مورخ معاصر نیز می گوید:
خداوند مسیح، شریعتی چون شریعت موسی (علیه السلام) که در هر جزئی نیز تکلیفی برای ما معین کند، برقرار نفرموده و قوانینی از تقسیم ارث و عقوبت مجرمان یا امور دیگر سیاسی که به مقتضیات هر دوره تغییرپذیر است، وضع ننموده است.[6]
اسلام در سه جهت گفته شده، خلاف مسیحیت است. قرآن و سنت به صراحت آموزه ی جدایی دین از سیاست را نفی می کند و یکی از مهم ترین اهداف پیامبران را مبارزه با ستمگران و ایجاد جامعه ی عدالت محور در پرتو کتاب الهی می داند.[7]
دانشمندان و علمای اسلام نیز در طول تاریخ، پرداختن به مسائل دنیا و سیاست را از شؤون دین و تحقیق آن را از وظایف خود می دانستند و هرگاه مجالی برای حاکمیت اسلام فراهم می شد به تنظیم مسائل دنیا و اجرای شریعت و حدود الهی در جامعه و سیاست اقدام می نمودند؛ هم چنین اسلام نه تنها پرداختن به دنیا و سیاست را جزو اهداف خویش شمرده[8]، بلکه تعالیم و قوانین مورد نیاز انسان ها در این عرصه (سیاست، اقتصاد، مدیریت، فرهنگ، حقوق و ...) را ارائه کرده است.
2. عامل رفتاری: عملکرد کلیسا
نباید نقش عملکردهای کلیسا را در تغییر نگرش غرب به دین نادیده گرفت. می توان گفت پاره ای از عملکردهای نامطلوب کلیسا، در فاصله گرفتن مردم از دین و فراهم شدن بستر مناسب برای پیروزی علم گرایان و روشن فکران تأثیر بسزایی داشت. کلیسا از جهت اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی رفتارهای ناشایستی از خود بروز داد که نتیجه ی آنها همان است که در سال 1372 رؤسای دیرهای کولونی اعلام داشتند:
کلیسای روم چنان بی حیثیت شده که آیین کاتولیک در این نواحی جداً به خطر افتاده است.[9]
ویل دورانت می نویسد:
با تشکیل دادگاه های تفتیش عقاید از سال 1480 - 1488؛ 8800 تن سوخته و 96494 تن محکوم به کیفرهای مختلف شدند و از سال 1480 - 1808؛ 31912 تن سوخته و 291450 تن محکوم شدند.[10]
نهرو درباره ی تأثیر اختلاف پاپ ها در باب منصب پاپی می نویسد:
جنگ و نزاع ناپیدا میان پاپ ها در مردم اروپا تأثیر بسیاری داشته است. وقتی مردم می دیدند کسانی که خود را جانشین و مظهر خداوند در روی زمین می نامند چنین رفتاری دارند، طبعاً در تقدّس و درستی و جدّی بودن حرف هایشان به تردید می افتادند.[11]
بازرس ویژه ی پاپ درباره ی اوضاع کشیشان می نویسد:
بسیاری از راهبان قمار می بازند، لب به لعن و نفرین می آلایند، در قهوه خانه ها می لولند، قداره می بندند، مال می اندوزند، زنا می کنند و چون باده خوارانِ عیاش زندگی می گذرانند.[12]
قدیس برنارد دنیو می گوید:
بسیاری از مردم چون پستی و فرومایگی زندگی راهبان و زاهدان و راهبه ها و کشیشان دنیادوست را می بینند، یکه می خورند و چه بسا ایمانشان را از دست می دهند.[13]
راسل، دانشمند بزرگ غرب نیز می نویسد:
اگر قدرت اخلاقی کلیسا از داخل و خارج به فساد کشانده نشده بود، مهاجمان هرگز واجد نیروی لازم برای غلبه بر کلیسا نبوده، قطعاً مغلوب می شدند.[14]
هم چنین ویل دورانت می گوید:
نفرت و تحقیر مردم نسبت به روحانیونِ فاسد، در این ارتداد و از دین برگشتگی بزرگ، عامل کوچکی نبود.[15]
عامل دوم نیز در جهان اسلام وجود ندارد و آن این است که تعالیم عقلانی و صحیح اسلام و مکانیزم ها و برنامه های موجود در اسلام، هم چون وجوب امر به معروف و نهی از منکر و پرهیز از فساد و ثروت اندوزی و ستمگری، چنان زمینه ای را برای مسلمانان فراهم نموده است که کسی نمی تواند به نام اسلام و دین بر مردم ستم روا دارد و به مال اندوزی و فساد بپردازد. تاریخ اسلام شاهد است که حاکمیّت های دروغین که خود را به اسلام منسوب می کردند دوام نمی یافتند و مردم، در پرتو تعالیم اسلامی، حاکمیّت حق را از ناحق تشخیص می دادند. امروزه نیز پشتیبانی میلیونی مردم از علمای اسلام به خاطر تلاش آنها در راستای حاکمیّت خدا و تحقّق تعالیم اسلام و عدالت اجتماعی است.
3. عامل فکری
شکسته شدن منزلت معرفتی مسیحیت به واسطه ی آموزه های تحریف شده، موجب رو آوردن دانشمندان از مسیحیّت به علم و عقل گردید.
روشن شدن بطلان برخی تعالیم مسیحیت (مانند زمین مرکزی) و وجود پاره ای از آموزه های خردستیز در انجیل (مانند تثلیث) و ظهور اندیشه های نو در مسیحیّت، بستری را فراهم کرده بود که اعتبار تعالیم مسیحیّت را از بین می برد و آنچه به معیار علم و عقل درنمی آمد کنار نهاده می شد و امور علمی و عقلی اعتبار می یافت؛ از باب نمونه، باربور درباره ی تأثیر آموزه ی گناه فطری، که از جمله آموزه های مسیحیّت است می گوید:
اختلاف بر سر گناهِ نخستین، در فرانسه به جدایی کامل دین و فلسفه انجامید و غرابت این آموزه، با تکامل علوم تجربی و زیست شناختی، مخصوصاً با فرضیه ی داروین به اوج خود رسید.[16]
حقّانیّت تعالیم اسلام و مصونیّت آن از تحریف، مانع از آن است که علم گرایی و عقل گرایی بتواند در تحقّق سکولاریسم و جدا کردن دین از دنیا در جهان اسلام موفق گردد.
4. عامل اجتماعی
رشد صنعت و فن آوری و تحوّل در شیوه های زندگی فردی و اجتماعی و رو آوردن به زندگی شهری، روحیه ی علم گرایی مردم در امور دنیوی را تقویت کرده و چنان شده بود که همگان حل مشکلات را از علم توقّع داشتند. نظریه ها و تبیین های راجع به حرکت کلی در جهت دنیاگرایی، این فراگرد را با درجه ی صنعتی شدن و شهری شدن آشکارا در ارتباط می دانند.
موارد ذکر شده، مهم ترین عوامل تحقّق سکولاریزاسیون و تثبیت ایدئولوژی سکولاریسم بوده اند. بی اعتباری مسیحیت و مخالفت آن با دستاوردهای علمی و رشد صنعت و تکنولوژی، هم زمان با رشد علم گرایی، موجب گردید تا مردم تصوّر کنند که دین با علم مخالف است و تعالیم دینی مانعی بر سر راه صنعت و تکنولوژی است؛ حال آن که حقّانیّت تعالیم اسلام و برنامه های زندگی ساز آن و منزلت والای علم در اسلام موجب شد که اسلام، عامل پیشرفت های علمی و صنعتی و عقلانیّت به شمار آید و سستی مسلمانان علت انحطاط جوامع مسلمین معرفی شود.
رشید رضا، در این باره می نویسد:
علمای علم الاجتماع و سیاست مداران و مورخان اسلامی و غیراسلامی اتفاق دارند تنها عاملی که در برهه ای از زمان به عرب ها (مسلمانان) در همه ی زمینه های فرهنگی و اجتماعی و روحی نیرو بخشید و آنان را در پیشرفت فرهنگ و تمدن انسانی کمک کرد و با هم متّحد ساخت، اسلام بود و بس. طبعاً روگردانی از اسلام و یا داشتن مسمّای اسلام نتیجه ای جز خواری و ذلّت نخواهد داشت.[17]
پی نوشتها:
[1]. یوحنا، باب 19، آیه ی 36.
[2]. همان، باب 6، آیه ی 15.
[3]. فاستر مایکل ب، خداوندان اندیشه ی سیاسی، ج 2، ص 401.
[4]. رامیار محمود، بخشی از نبوّت اسرائیلی و مسیحی، ص 196.
[5]. لطفی لونیان، مذهب و متجددین، ترجمه ی انتشارات نور جهان، ص 13.
[6]. و. م. میلر، تاریخ کلیسای قدیم در اروپا و ایران، ترجمه ی علی نخستین، ص 29.
[7]. ر ک: سوره ی حدید، آیه ی 25.
[8]. ر ک: همان.
[9]. حسن قدردان قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، ص 69.
[10]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 18 (اصلاح دینی)، ص 360.
[11]. جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ج 1، ص 501.
[12]. ویل دورانت، همان، ج 5، (رنسانس)، ص 62.
[13]. ر.ک: همان، ج 6، ص 19.
[14]. راسل، قدرت، ترجمه ی هوشنگ منتصری، ص 14.
[15]. ویل دورانت، همان، ج 6، ص 29.
[16]. ایان باربور، همان، ص 125.
[17]. رشید رضا، الاعتصام، مقدمه ی کتاب.
منبع: تبیین و تحلیل سکولاریسم، سید محمد علی داعی نژاد، انتشارات مرکز مدیریت حوزه ی علمیه قم (1382).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین