برای این که پاسخ سؤال شما جامع و کامل ارائه شود لازم است در چند محور بحث گردد: 1. روح چیست؟ روح از نظر لغت در اصل به معنی نَفس و (دویدن) است، بعضی تصریح کردهاند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنی مشتق شده است و اگر روح انسان که گوهر مستقل مجردی است به این نام نامیده شده، به خاطر آن است که از نظر تحرک و حیات آفرینی و ناپیدا بودن هم چون نفس و باد است، این از نظر معنی لغوی، امّا مسأله روح در قرآن کریم فراوان مطرح شده، از جمله فرمود: ( وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی)[1]؛ یعنی از تو از روح سؤال میکنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است. از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن معلوم میشود که پرستش کنندگان از حقیقت روح آدمی سؤال کردند، همین روح عظیمی که ما را از حیوانات جدا میسازد و برترین شرف ماست، و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سرچشمه میگیرد و به کمکش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار میدهیم، اسرار علوم را میشکافیم و به اعماق موجودات راه مییابیم، میخواستند بدانند حقیقت این اعجوبة عالم آفرینش چیست؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مأمور شد در یک جمله پرمعنی در پاسخ بگوید: روح از عالم امر است یعنی خلقتی اسرارآمیز دارد.[2] 2. آیا روح مجرد است؟ گرچه درباره تجرد روح براهین و دلایل متعدد توسط حکما اقامه شده که از آن میان دو برهان در اینجا اشاره میشود: الف. برهان اول این است که اگر انسان در محیطی باشد که اشیای خارجی توجه او را جلب نکند و موقعیت بدن او هم به گونهای نباشد که موجب توجه به بدن شود، یعنی گرسنگی و تشنگی یا سرما او را رنج ندهد، و حتی هوا نیز کاملاً آرام باشد به صورتی که وزش باد بر پوست بدن نگردد، در چنین موقعیتی اگر توجهاش را بر خودش یعنی همان (من درک کننده) متمرکز کند، نفس خود را مییابد، در حالی که بدن و احوال آن به کلی غافل است. از سوی دیگر روشن است که آنچه را که او در این حالت مییابد غیر از آن چیزی است که نمییابد، بنابراین ثابت میشود که نفس مغایر با بدن و احوال مادی آن است.[3] ب. برهان قوی دیگری نیز وجود دارد که خلاصه آن این است که اجزای بدن ما در طول زندگی همواره در معرض تغییر و تبدّل است، سلولهای بدن هر چند گاه یک بار عوض میشوند و حتی سلولهای مغز نیز که به نظر دانشمندان امروز از بین نمیرود، تحولاتی دارند و مواد سازندة آنها تغییر میکند، به هر تقدیر تردیدی نیست که اعضا و قوای جسمانی بدن در معرض تغییراند، از سوی دیگر، ما در طول حیات خود وحدت شخصی (نفس) را با علم حضوری درک میکنیم، و آنچه را که ما هم اینک به عنوان (خود) یا (من) میشناسیم همان است که در گذشته میشناختیم، بنابراین انحفاظ وحدت شخصی نفس با توجه به تبدّل و تحوّل دائمی ماده یکی از دلایل قوی مغایرت نفس با بدن و تجرد آن از امور مادی است.[4] 3. تجرد روح به چه معناست؟ از بیان آن دو مقدمه اینک جریان تجرد روح بهتر و آسانتر قابل درک خواهد شد. برخی از بزرگان درباره تجرد روح گفتهاند: (روح داخل در بدن نیست، بدین وجه که جزء بدن باشد یا در بدن حلول کرده باشد، بلکه او جوهری است مجرد و از صفاتی که لازم جسمیت است منزّه است و از عوارض مادی عاری بوده و تعلقی که به بدن دارد، همین تعلق تدبیری و تصرف است و این قول مختار اعاظم حکمای الهی است. (برای اطلاع بیشتر از این بیان به منبع ذیل مراجعه شود).[5] طبق این بیان تجرد روح بدین است که روح موجودی غیرمادی است و حتی جسم لطیف هم نیست و نه تنها جسم نیست بلکه عوارض و صفات جسم را نیز ندارد مثلاً جسم دارای مکان خاصی است، حجم خاصی دارد، ابعاد مختلف دارد، امّا روح چون مجرد است هیچ یکی از این لوازم و اوصاف جسم را ندارد. لذا نه کیفیت مانند رنگ و مزه و بوی دارد و نه کمیت مانند ابعاد، حجم و امثال آن را دارد. سخنی دیگری که درباره معنای تجرد روح گفته شده از آن حکیم بزرگ صدر المتألهین شیرازی است، ایشان بیانی دارد که در تقریر برخی از اندیشمندان معاصر چنین آمده است: از آنچه گذشت آشکار میشود که نفس دارای دو بعد است: از جهت تعلق به بدن و تصرف در آن جوهری جسمانی است (یعنی کارهایش را به وسیله اعضای بدن انجام میدهد مثلاً به واسطه چشم و حدیقه و عدسة چشم میبیند، و به وسیله گوش میشنود و مانند آن). و از جهت آن که پس از مدتی به مرتبة ادراک کلیات و معقولات راه مییابد و ذات خویش و ذات علتش را تعقل میکند، جوهری مجرد است که پس از مرگ نیز به وجود تجردی و روحانی خود ادامه میدهد، بدین ترتیب نفس هم با عقول مفارق (فرشتهها) متفاوت است و هم با اجسام و طبائع، چرا که عقول (فرشتهها) از هر جهت روحانی و مجردند، و هیچ حیثیت جسمانی و مادی در آنها وجود ندارد. به عبارت دیگر: عقول هم از جهت ذات مجرداند و از جهت فعل (کارهایش را بدون ابزار مادی انجام میدهد) امّا اجسام هم ذاتاً و هم از جهت فعل (انجام کاری) مادیاند و لذا هر دو گروه شأنی ثابت و مرتبهای گذر ناپذیری دارند، امّا نفس ناطقه چنین نیست و همان گونه که گفته شد، هم در نشئه عقلانی قبل از طبیعت حضور دارد و هم در نشئه طبیعی و در قوس صعود خویش بار دیگر به نشئه عقلانی باز میگردد. از سوی دیگر نفس در عالم طبیعت به عنوان یک جوهر جسمانی عمل میکند، نفس برخلاف عقول مفارق (فرشتهها) به صورت مباشر فاعل تحریکات جزئی میشود و نیز ادراکات جزئی حسی دارد به گونهای که از عالم ماده تأثیری میپذیرد و در خلال افعال ادراکی و تحریکی خویش، استکمال مییابد، در صورتی که در مورد عقول مجرد (فرشتهها) نه از تأثیر مباشر در ماده خبری است (یعنی مستقیماً به وسیله ماده کارش را انجام نمیدهد) و نه از ادراکات جزئی یا انفعال و استکمال، امور فوق حاکی از آناند که نفس، در نشئهای نشأههای وجودی خویش، واقعاً جوهری جسمانی است برخلاف عقول (فرشتهها) که همواره به وصف تجرد موجود بوده و خواهند بود.[6] خلاصه این تقریر که برگرفته از کلام صدرا است این است که روح انسان از نظر پیدایش و مبدأ پیدایش و تصرف در امور یعنی انجام دادن کارها جسمانی است، زیرا بر اساس حرکت جوهری از جسم به وجود آمده و کارهایی که انجام میدهد، به وسیله و ابزار جسمانی است مثلاً به وسیله دست کاری انجام میدهد به وسیله چشم میبیند، به وسیله گوش میشنود و مانند آن. امّا از نظر بقا و تعقل روحانی و مجرد است، یعنی بدون بدن بعد از مرگ انسان به حیات خود ادامه میدهد، چه این که قبل از مرگ وقتی چیزی را میخواهد تعقل کند، یعنی درک نماید (نه درک حسی) بدون کمک بدن تعقل میکند. و یا ذات خالق و علت خود را بدون ابزار بدنی درک میکند و بدان معرفت حاصل مینماید. تعبیر صدر المتألهین چنین است: (فالحق ان النفس الانسانیه جسمانیة الحدوث و التصرف، روحانیت البقاء و التعقل، فتصرفها فی الاجسام جسمانی، و تعلقها الذاتها و ذات جاعلها روحانی).[7] برای مطالعه بیشتر در این باره: 1. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 168، چ 2، نشر شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1379 ش. 2. المیزان، ج 13، ص 195، ج 10، ص 118، ج 1، ص 365، ج 12، ص 154، نشر مؤسسه اعلمی للمطبوعات بیروت، 1391. 3. تقریر فلسفه امام خمینی، ج 3، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، چ اول، سال 1381 ش. 4. حسن زاده آملی، گنجینه، گوهر روان، نشر طوبی، چ اول، سال 1380 ش. 5. حسن زاده آملی، صد کلمه نشر دار الهجرة، چ اول، سال 1412 ق. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . اسراء، 85. [2] . تفسیر نمونه، ج 12، ص 250، نشر دار الکتب الاسلامیه، چ 4، سال 1363 ش. [3] . شرح اشارات، ج 2، ص 292. [4] . مصباح یزدی، شرح ج 8، اسفار، جزء 2، ص 192، نشر جامعه مدرسین، چ اول، سال 1380 ش. [5] . حسن زاده آملی، معرفت نفس، دفتر 2، درس 77، ص 230، نشر علمی و فرهنگی، سال 1361 ش. [6] . مصباح، محمد تقی، شرح، ج 8، اسفار، بخش 2، ص 285، نشر دفتر انتشارات اسلامی، سال 1380 ش. [7] . اسفار، ج 8، باب 7، فصل 3، ص 347، نشر شرکت دار المعارف الاسلامیه، سال 1378 ش.
اینکه میگویند انسان دارای روحی مجرد است به چه معنی است؟
برای این که پاسخ سؤال شما جامع و کامل ارائه شود لازم است در چند محور بحث گردد:
1. روح چیست؟
روح از نظر لغت در اصل به معنی نَفس و (دویدن) است، بعضی تصریح کردهاند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنی مشتق شده است و اگر روح انسان که گوهر مستقل مجردی است به این نام نامیده شده، به خاطر آن است که از نظر تحرک و حیات آفرینی و ناپیدا بودن هم چون نفس و باد است، این از نظر معنی لغوی، امّا مسأله روح در قرآن کریم فراوان مطرح شده، از جمله فرمود: ( وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی)[1]؛ یعنی از تو از روح سؤال میکنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است. از مجموع قرائن موجود در آیه و خارج آن معلوم میشود که پرستش کنندگان از حقیقت روح آدمی سؤال کردند، همین روح عظیمی که ما را از حیوانات جدا میسازد و برترین شرف ماست، و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سرچشمه میگیرد و به کمکش زمین و آسمان را جولانگاه خود قرار میدهیم، اسرار علوم را میشکافیم و به اعماق موجودات راه مییابیم، میخواستند بدانند حقیقت این اعجوبة عالم آفرینش چیست؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مأمور شد در یک جمله پرمعنی در پاسخ بگوید: روح از عالم امر است یعنی خلقتی اسرارآمیز دارد.[2]
2. آیا روح مجرد است؟
گرچه درباره تجرد روح براهین و دلایل متعدد توسط حکما اقامه شده که از آن میان دو برهان در اینجا اشاره میشود: الف. برهان اول این است که اگر انسان در محیطی باشد که اشیای خارجی توجه او را جلب نکند و موقعیت بدن او هم به گونهای نباشد که موجب توجه به بدن شود، یعنی گرسنگی و تشنگی یا سرما او را رنج ندهد، و حتی هوا نیز کاملاً آرام باشد به صورتی که وزش باد بر پوست بدن نگردد، در چنین موقعیتی اگر توجهاش را بر خودش یعنی همان (من درک کننده) متمرکز کند، نفس خود را مییابد، در حالی که بدن و احوال آن به کلی غافل است. از سوی دیگر روشن است که آنچه را که او در این حالت مییابد غیر از آن چیزی است که نمییابد، بنابراین ثابت میشود که نفس مغایر با بدن و احوال مادی آن است.[3]
ب. برهان قوی دیگری نیز وجود دارد که خلاصه آن این است که اجزای بدن ما در طول زندگی همواره در معرض تغییر و تبدّل است، سلولهای بدن هر چند گاه یک بار عوض میشوند و حتی سلولهای مغز نیز که به نظر دانشمندان امروز از بین نمیرود، تحولاتی دارند و مواد سازندة آنها تغییر میکند، به هر تقدیر تردیدی نیست که اعضا و قوای جسمانی بدن در معرض تغییراند، از سوی دیگر، ما در طول حیات خود وحدت شخصی (نفس) را با علم حضوری درک میکنیم، و آنچه را که ما هم اینک به عنوان (خود) یا (من) میشناسیم همان است که در گذشته میشناختیم، بنابراین انحفاظ وحدت شخصی نفس با توجه به تبدّل و تحوّل دائمی ماده یکی از دلایل قوی مغایرت نفس با بدن و تجرد آن از امور مادی است.[4]
3. تجرد روح به چه معناست؟
از بیان آن دو مقدمه اینک جریان تجرد روح بهتر و آسانتر قابل درک خواهد شد. برخی از بزرگان درباره تجرد روح گفتهاند: (روح داخل در بدن نیست، بدین وجه که جزء بدن باشد یا در بدن حلول کرده باشد، بلکه او جوهری است مجرد و از صفاتی که لازم جسمیت است منزّه است و از عوارض مادی عاری بوده و تعلقی که به بدن دارد، همین تعلق تدبیری و تصرف است و این قول مختار اعاظم حکمای الهی است. (برای اطلاع بیشتر از این بیان به منبع ذیل مراجعه شود).[5]
طبق این بیان تجرد روح بدین است که روح موجودی غیرمادی است و حتی جسم لطیف هم نیست و نه تنها جسم نیست بلکه عوارض و صفات جسم را نیز ندارد مثلاً جسم دارای مکان خاصی است، حجم خاصی دارد، ابعاد مختلف دارد، امّا روح چون مجرد است هیچ یکی از این لوازم و اوصاف جسم را ندارد. لذا نه کیفیت مانند رنگ و مزه و بوی دارد و نه کمیت مانند ابعاد، حجم و امثال آن را دارد.
سخنی دیگری که درباره معنای تجرد روح گفته شده از آن حکیم بزرگ صدر المتألهین شیرازی است، ایشان بیانی دارد که در تقریر برخی از اندیشمندان معاصر چنین آمده است: از آنچه گذشت آشکار میشود که نفس دارای دو بعد است: از جهت تعلق به بدن و تصرف در آن جوهری جسمانی است (یعنی کارهایش را به وسیله اعضای بدن انجام میدهد مثلاً به واسطه چشم و حدیقه و عدسة چشم میبیند، و به وسیله گوش میشنود و مانند آن). و از جهت آن که پس از مدتی به مرتبة ادراک کلیات و معقولات راه مییابد و ذات خویش و ذات علتش را تعقل میکند، جوهری مجرد است که پس از مرگ نیز به وجود تجردی و روحانی خود ادامه میدهد، بدین ترتیب نفس هم با عقول مفارق (فرشتهها) متفاوت است و هم با اجسام و طبائع، چرا که عقول (فرشتهها) از هر جهت روحانی و مجردند، و هیچ حیثیت جسمانی و مادی در آنها وجود ندارد. به عبارت دیگر: عقول هم از جهت ذات مجرداند و از جهت فعل (کارهایش را بدون ابزار مادی انجام میدهد) امّا اجسام هم ذاتاً و هم از جهت فعل (انجام کاری) مادیاند و لذا هر دو گروه شأنی ثابت و مرتبهای گذر ناپذیری دارند، امّا نفس ناطقه چنین نیست و همان گونه که گفته شد، هم در نشئه عقلانی قبل از طبیعت حضور دارد و هم در نشئه طبیعی و در قوس صعود خویش بار دیگر به نشئه عقلانی باز میگردد. از سوی دیگر نفس در عالم طبیعت به عنوان یک جوهر جسمانی عمل میکند، نفس برخلاف عقول مفارق (فرشتهها) به صورت مباشر فاعل تحریکات جزئی میشود و نیز ادراکات جزئی حسی دارد به گونهای که از عالم ماده تأثیری میپذیرد و در خلال افعال ادراکی و تحریکی خویش، استکمال مییابد، در صورتی که در مورد عقول مجرد (فرشتهها) نه از تأثیر مباشر در ماده خبری است (یعنی مستقیماً به وسیله ماده کارش را انجام نمیدهد) و نه از ادراکات جزئی یا انفعال و استکمال، امور فوق حاکی از آناند که نفس، در نشئهای نشأههای وجودی خویش، واقعاً جوهری جسمانی است برخلاف عقول (فرشتهها) که همواره به وصف تجرد موجود بوده و خواهند بود.[6]
خلاصه این تقریر که برگرفته از کلام صدرا است این است که روح انسان از نظر پیدایش و مبدأ پیدایش و تصرف در امور یعنی انجام دادن کارها جسمانی است، زیرا بر اساس حرکت جوهری از جسم به وجود آمده و کارهایی که انجام میدهد، به وسیله و ابزار جسمانی است مثلاً به وسیله دست کاری انجام میدهد به وسیله چشم میبیند، به وسیله گوش میشنود و مانند آن. امّا از نظر بقا و تعقل روحانی و مجرد است، یعنی بدون بدن بعد از مرگ انسان به حیات خود ادامه میدهد، چه این که قبل از مرگ وقتی چیزی را میخواهد تعقل کند، یعنی درک نماید (نه درک حسی) بدون کمک بدن تعقل میکند. و یا ذات خالق و علت خود را بدون ابزار بدنی درک میکند و بدان معرفت حاصل مینماید. تعبیر صدر المتألهین چنین است: (فالحق ان النفس الانسانیه جسمانیة الحدوث و التصرف، روحانیت البقاء و التعقل، فتصرفها فی الاجسام جسمانی، و تعلقها الذاتها و ذات جاعلها روحانی).[7]
برای مطالعه بیشتر در این باره:
1. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 168، چ 2، نشر شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1379 ش.
2. المیزان، ج 13، ص 195، ج 10، ص 118، ج 1، ص 365، ج 12، ص 154، نشر مؤسسه اعلمی للمطبوعات بیروت، 1391.
3. تقریر فلسفه امام خمینی، ج 3، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، چ اول، سال 1381 ش.
4. حسن زاده آملی، گنجینه، گوهر روان، نشر طوبی، چ اول، سال 1380 ش.
5. حسن زاده آملی، صد کلمه نشر دار الهجرة، چ اول، سال 1412 ق.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . اسراء، 85.
[2] . تفسیر نمونه، ج 12، ص 250، نشر دار الکتب الاسلامیه، چ 4، سال 1363 ش.
[3] . شرح اشارات، ج 2، ص 292.
[4] . مصباح یزدی، شرح ج 8، اسفار، جزء 2، ص 192، نشر جامعه مدرسین، چ اول، سال 1380 ش.
[5] . حسن زاده آملی، معرفت نفس، دفتر 2، درس 77، ص 230، نشر علمی و فرهنگی، سال 1361 ش.
[6] . مصباح، محمد تقی، شرح، ج 8، اسفار، بخش 2، ص 285، نشر دفتر انتشارات اسلامی، سال 1380 ش.
[7] . اسفار، ج 8، باب 7، فصل 3، ص 347، نشر شرکت دار المعارف الاسلامیه، سال 1378 ش.
- [سایر] اینکه میگویند انسان دارای روحی مجرد است به چه معنی است؟
- [سایر] آیا روحی که خداوند به انسان ها عطا می فرماید دارای شکل خاصی است؟
- [سایر] میگویند خدا مجرد است و ما میدانیم که فرشتگان مجردند؟ آیا این بدان معنا است که جنس خدا و فرشتگان یکی است و اصولاً خدا چه جنسی دارد؟ آیا خداوند که از روح خود به گِل انسان دمید، در بقیه حیوانات چه روحی قرار داده است؟ آیا روح آنها هم خدایی است، خواهشمندم توضیح دهید؟
- [سایر] آیا اینکه گفته میشود در کافر یک روح، در انسان مؤمن چهار روح و در انبیا علاوه بر چهار روحی که در وجود مؤمن هست، دارای روح القدس هستند صحیح میباشد؟
- [سایر] به چه دلیل روح انسان، مجرد است؟
- [سایر] فلاسفه معتقدند که حقیقت انسان، روح مجرد است، آیا مجرد بودن روح از نظر دینی درست است؟
- [سایر] میگویند که خداوند از روحش در انسان دمیده پس چرا روح انسان را عذاب میکنند؟
- [آیت الله خامنه ای] آیا مجرّد خرید ملکی که دارای سند رسمی است با سند عادی و بدون ثبت سند رسمی آن به نام مشتری، شرعاً جایز است؟
- [سایر] عدهای میگویند عصبانیت، ناراحتی و خوشحال شدن، انفعالات عاطفی و... دلیلش ترشح گلبولها و چیزهایی در مغز است. حال سوال پیش میآید که نقش روح در این میان چیست؟ اصلاً شاید روحی در میان نباشد.
- [سایر] آیا انسان دارای فطریاتی است؟
- [آیت الله اردبیلی] اگر انسان مقداری پول به تاجری بدهد تا در شهر دیگری از طرف او کمتر بگیرد، اشکال ندارد و این را (صرف برات) میگویند.
- [آیت الله بروجردی] کفالت آن است که انسان ضامن شود که هر وقت طلبکار بدهکار را خواست به دست او بدهد و به کسی که این طور ضامن میشود، کفیل میگویند.
- [آیت الله سیستانی] اگر انسان مقداری پول به کسی بدهد که در شهر دیگر از طرف او کمتر بگیرد ، اشکال ندارد ، و این را (صرف برات) میگویند .
- [آیت الله سیستانی] کفالت آن است که انسان متعهد شود که هر وقت طلبکار بدهکار را خواست ، او را حاضر نماید ، و به کسی که اینطور متعهد میشود (کفیل) میگویند .
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر انسان مقداری پول به کسی بدهد که در شهر دیگر از طرف او کمتر بگیرد اشکال ندارد و این را صرف برات میگویند.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر انسان مقداری پول به تاجری بدهد که در شهر دیگر از طرف او کمتر بگیرد، اشکال ندارد واین را صرف برات میگویند.
- [آیت الله بروجردی] اگر انسان مقداری پول به تاجر بدهد که در شهر دیگر از طرف او کمتر بگیرد، اشکال ندارد و این را صرف برات میگویند.
- [آیت الله خوئی] اگر انسان مقداری پول به تاجر بدهد که در شهر دیگر از طرف او کمتر بگیرد، اشکال ندارد و این را صرف برات میگویند.
- [آیت الله خوئی] کفالت آن است که انسان متعهد شود که هر وقت طلبکار بدهکار را خواست، بهدست او بدهد و به کسی که این طور متعهد میشود کفیل میگویند.
- [آیت الله اردبیلی] آبی که گاهی بعد از ملاعبه و تحریک شهوت جنسی از انسان خارج میشود و به آن (مَذْی) میگویند، پاک است و نیز آبی که گاهی بعد از خروج منی بیرون میآید و به آن (وَذْی) گفته میشود و آبی که گاهی بعد از ادرار بیرون میآید و به آن (وَدْی) میگویند، پاک است و چنانچه انسان بعد از ادرار استبراء کند و بعد از آن آبی از او خارج شود و شک کند که ادرار است یا یکی از اینها، پاک میباشد.