به چه دلیل روح انسان، مجرد است؟
دانشمندان برای اثبات مجرد بودن روح و مادی نبودن آن، دلایلی آورده اند، از جمله: 1. روح و روان انسان که از آن به (من) تعبیر می شود اگر مادی و یا جزئی از جسم و بدن انسان باشد، باید ویژگی ها و نیازمندی های ماده را داشته باشد، در حالی که هیچ یک از ویژگی های عمومی ماده را ندارد، پس وجودش از سنخ و جنس موجود مادی نیست؛ مثلا: در میان موجودات مادی باید بین ظرف و مظروف تناسب باشد، موجودِ بزرگ تر در ظرف کوچک تر جای نمی گیرد، اما انسان به بسیاری از موجودات بزرگ تر از خود، علم دارد و صورت تمام آنها با همان وسعت و گستردگی واقعی، نزد او حاضر است. این ظرف، همان روح انسان است که به وسیله ی مغز و اعصاب و دیدگان، کسب علم می کند. دیگر این که، هر موجود مادی را می توان به دو بخش تقسیم کرد، اما روح و روان آدمی در قالب (من) هرگز قابل تقسیم نیست؛ یعنی نمی توان گفت نیمی از (من) این جا و نیم دیگرم آن جاست، یا نیمی از (من) حاضر و نیمه ی دیگرم غایب است. کارکردها و آثار موجودات مادی، قابل اندازه گیری اند، اما روح و آثارش (مثل: دوستی، دشمنی، غم، شادی و...) را نمی توان اندازه گرفت. گذشت زمان، باعث فرسوده شدن پدیده های مادی می شود، حتی سلول های مغز و اعصاب نیز در حال کهنه و نو شدن هستند؛ لکن چشم انداز یک واقعیت، که در روح و جان ما نقش بسته است، هرگز کهنه و دگرگون نمی شود؛ مثلا منظره ی کلاس اول ابتدایی هنوز در روان ما زنده و دست نخورده باقی مانده است.[1] 2. اگر تمام هستی انسان، جسم و ماده بود، نمی توانست به اشکال گوناگون و صورت های رنگارنگ آگاهی یابد. مواد جسمانی، مثل شمع یا نقره اگر به شکل لیوان درآیند، دیگر به شکل کوزه نیستند و برای قبول شکل و صورت جدید باید حالت قبلی آنها عوض شود؛ اما ذهن و ادراک و نفس آدمی، در آنِ واحد پذیرای هزاران شکل است. جسم برای دریافت صورت و شکل جدید باید آنچه را دارد از دست بدهد، اما نفس و روح انسان هر چه بیش تر صورتْ کسب کند قدرت و استعدادش بیش تر می شود.[2] 3. هر حالت و یا صفتی که در اجسام و اشیای مادی پدیدار گردد، همواره باید علت و دهنده ی آن صفت در کنار آن جسم باشد؛ مثلا برای گرم ماندن آب، آتش لازم است و هر گاه آب این صفت (گرما) را از دست بدهد برای دریافت مجدد آن به آتش نیاز دارد، اما نفس انسان وقتی صفتی مانند علم را توسط صورت و اشیای بیرونی دریافت می کند در استمرار و تجدید آن، نیاز به آن اشیای خارجی ندارد؛ یعنی نفس انسان هر وقت بخواهد آموخته های خود را تکرار و بازرسی می کند، بدون این که نیازی به چیز خارجی داشته باشد. از این اختلاف ها روشن می گردد که ماهیت و حقیقت نفس، مجرد و غیر از جسم و مادیات است.[3] پیش کسوتان دانش فلسفه (مانند: ارسطاطایس، انباذ قلس، فیثاغورث، افلاطون و...) و دانشمندان کلام اسلامی، همه به تجرّد روح باور دارند و بر آن دلایلی آورده اند.[4] پی نوشتها: [1]. ر.ک: صدرالدین محمد شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 42 و 260. [2]. فرید وجدی، دایرة المعارف، ج 7، ص 3، و الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 284. [3]. الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 302. [4]. ر.ک: همان، ص 307 316. منبع: آخرین سفر، رحیم لطیفی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385)
عنوان سوال:

به چه دلیل روح انسان، مجرد است؟


پاسخ:

دانشمندان برای اثبات مجرد بودن روح و مادی نبودن آن، دلایلی آورده اند، از جمله:
1. روح و روان انسان که از آن به (من) تعبیر می شود اگر مادی و یا جزئی از جسم و بدن انسان باشد، باید ویژگی ها و نیازمندی های ماده را داشته باشد، در حالی که هیچ یک از ویژگی های عمومی ماده را ندارد، پس وجودش از سنخ و جنس موجود مادی نیست؛ مثلا:
در میان موجودات مادی باید بین ظرف و مظروف تناسب باشد، موجودِ بزرگ تر در ظرف کوچک تر جای نمی گیرد، اما انسان به بسیاری از موجودات بزرگ تر از خود، علم دارد و صورت تمام آنها با همان وسعت و گستردگی واقعی، نزد او حاضر است. این ظرف، همان روح انسان است که به وسیله ی مغز و اعصاب و دیدگان، کسب علم می کند.
دیگر این که، هر موجود مادی را می توان به دو بخش تقسیم کرد، اما روح و روان آدمی در قالب (من) هرگز قابل تقسیم نیست؛ یعنی نمی توان گفت نیمی از (من) این جا و نیم دیگرم آن جاست، یا نیمی از (من) حاضر و نیمه ی دیگرم غایب است.
کارکردها و آثار موجودات مادی، قابل اندازه گیری اند، اما روح و آثارش (مثل: دوستی، دشمنی، غم، شادی و...) را نمی توان اندازه گرفت.
گذشت زمان، باعث فرسوده شدن پدیده های مادی می شود، حتی سلول های مغز و اعصاب نیز در حال کهنه و نو شدن هستند؛ لکن چشم انداز یک واقعیت، که در روح و جان ما نقش بسته است، هرگز کهنه و دگرگون نمی شود؛ مثلا منظره ی کلاس اول ابتدایی هنوز در روان ما زنده و دست نخورده باقی مانده است.[1]
2. اگر تمام هستی انسان، جسم و ماده بود، نمی توانست به اشکال گوناگون و صورت های رنگارنگ آگاهی یابد.
مواد جسمانی، مثل شمع یا نقره اگر به شکل لیوان درآیند، دیگر به شکل کوزه نیستند و برای قبول شکل و صورت جدید باید حالت قبلی آنها عوض شود؛ اما ذهن و ادراک و نفس آدمی، در آنِ واحد پذیرای هزاران شکل است. جسم برای دریافت صورت و شکل جدید باید آنچه را دارد از دست بدهد، اما نفس و روح انسان هر چه بیش تر صورتْ کسب کند قدرت و استعدادش بیش تر می شود.[2]
3. هر حالت و یا صفتی که در اجسام و اشیای مادی پدیدار گردد، همواره باید علت و دهنده ی آن صفت در کنار آن جسم باشد؛ مثلا برای گرم ماندن آب، آتش لازم است و هر گاه آب این صفت (گرما) را از دست بدهد برای دریافت مجدد آن به آتش نیاز دارد، اما نفس انسان وقتی صفتی مانند علم را توسط صورت و اشیای بیرونی دریافت می کند در استمرار و تجدید آن، نیاز به آن اشیای خارجی ندارد؛ یعنی نفس انسان هر وقت بخواهد آموخته های خود را تکرار و بازرسی می کند، بدون این که نیازی به چیز خارجی داشته باشد.
از این اختلاف ها روشن می گردد که ماهیت و حقیقت نفس، مجرد و غیر از جسم و مادیات است.[3]
پیش کسوتان دانش فلسفه (مانند: ارسطاطایس، انباذ قلس، فیثاغورث، افلاطون و...) و دانشمندان کلام اسلامی، همه به تجرّد روح باور دارند و بر آن دلایلی آورده اند.[4]
پی نوشتها:
[1]. ر.ک: صدرالدین محمد شیرازی، الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 42 و 260.
[2]. فرید وجدی، دایرة المعارف، ج 7، ص 3، و الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 284.
[3]. الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 302.
[4]. ر.ک: همان، ص 307 316.
منبع: آخرین سفر، رحیم لطیفی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1385)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین