نظر اندیشمندان غربی درباره ی رابطه ی اسلام و دموکراسی چیست؟
دانشمندان غیرمسلمان و غربی ها، در پاسخ به این سؤال گفته های متفاوتی دارند. بعضی از آن ها بر این باورند که اسلام و دموکراسی هیچ گاه نمی توانند با هم جمع شوند؛ امّا عده ای دیگر، برای این اجتماع شرایط ویژه ای برشمرده اند. نظر ارنست گلنر این است که فرهنگ متعالی اسلام دارای خصوصیاتی است (یگانه پرستی، حاکمیت اخلاق، فردگرایی، اعتقاد به نص، اصول گرایی و پای بندی به دین، تساوی طلبی و مخالفت با (مدیتیشن و هیرارشی و اندکی از سحر)) که به جرأت می توان گفت با پذیرش تجدد و نوگرایی سر توافق و سازگاری دارد.[1] به عقیده ی هانتینگتون: این خصوصیات بدین سان با دموکراسی هم منطبق است. اسلام هرگونه جدایی بین اجتماع دینی و اجتماع سیاسی را رد می کند و بدین ترتیب امور دنیوی و اخروی از یکدیگر منفک نیست؛ دین از سیاست جدا نیست و مشارکت سیاسی یک وظیفه ی دینی است. اسلام بنیادگرا می خواهد که در یک کشور اسلامی رهبران سیاسی، مسلمانان عامل باشند، شریعت قانون اصلی و بنیادی باشد و علما در تنظیم سیاست حکومتی و یا حداقل در تجدید و اصلاح آن رأی قطعی داشته باشند.[2] این نویسنده ی غربی، در ادامه، میان سیاست های ریشه ای اسلام و دموکراسی تفاوت و حتّی تناقض قایل شده و معتقد است که آیین اسلام دارای اصولی است که می تواند با دموکراسی سازگار باشد، یا نباشد؛ زیرا عملاً به جز یک مورد استثنایی، هیچ کشوری اسلامی در طول تاریخ، نظام سیاسی کاملاً دموکراتیک نداشته است. به نظر او تنها مورد استثتنا، ترکیه است که در آن مصطفی کمال آتاتورک، آشکارا دریافت های اسلامی را درباره ی اجتماع و سیاست به کناری نهاد و در پی ایجاد کشوری کاملاً غربی، مدرن و دنیوی افتاد![3] بنابراین معلوم می شود هانتینگتون و امثال او به جامعه ای دموکراسی می گویند که کاملاً استحاله و از خود بیگانه و پیرو غرب شود چنان که کشور آتاتورک چنین شد، وگرنه کلید حکومت اسلامی که در ابتدا به دست مبارک رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) زده شد، بر اساس مردم سالاری دینی پایه گذاری گردید که البته این نویسنده و امثال او، به لحاظ بی اطلاعی یا اغراض دیگر، حق دارند از آن تغافل ورزند! هر چند آن همه خدمت ها و سرسپردگی های آتاتورک به غرب و سکولاریسم، هنوز دل چسب آن ها نبوده، حدود هشتاد سال است که هر چه ترکیه پشت دروازه ی اروپا در می کوبد، جوابش را نمی دهند، چرا که ملتش مسلمان هستند، امّا کشوری مثل مالت را هنوز در نزده، انتخابش می کنند، چرا که مسیحی است! به هر حال، با این نگرش، این نویسنده هیچ یک از 37 کشور دنیا را که اکثریت جمعیت مسلمان را در خود جای داده اند، به عنوان (آزاد) در (کانون آزادی) ثبت نام نمی کند، مگر گامبیا را به مدت دو سال و جمهوری ترکیه را در شمال قبرس به مدت 4 سال و لبنان را به نسبت طولانی، یعنی تا زمانی که مسلمانان در این کشور حایز اکثریت نشده اند! وی می گوید: همین که مسلمانان در لبنان حایز اکثریت شدند و در پی کسب حقوق خویش برآمدند، دموکراسی لبنان از هم پاشید![4] هانتینگتون به گونه های دیگری نیز دشمنی خود را با اسلام ابراز می دارد. یکی از آن موارد، قرار دادن اسلام در کنار آیین کنفوسیوس و حمله به هر دوی آن هاست. احتمالاً راز این طبقه بندی به نظر نویسنده در یک اصل مشترک میان این دو آیین، یعنی اصول گرایی و بنیادگرایی است که در کتاب موج سوم دموکراسی، مورد حمله ی شدید این نویسنده واقع شده است. در عین حال، وی نمی تواند از ویژگی های موجود در اسلام چشم بپوشد؛ بنابراین اعتراف می کند که هر چند تصور بر این است که فرهنگ های اسلامی و کنفوسیوسی موانع سخت و تحمل ناپذیری در راه توسعه ی دموکراتیک به وجود آورده اند، شواهدی در دست است که جدی بودن این موانع را زیر سؤال می برد؛[5] و سپس به ذکر چهار شاهد بسنده می کند. گی ارمه نیز در این مورد بی نظر نیست. وی در آغاز، سخن محمّد شریف را تأیید می کند که نخستین خلیفه ی اسلامی ماهیتی سیاسی و غیرمذهبی داشته است؛ امّا در ادامه بر این نظر است که فرهنگ اسلامی به خودی خود راکد و ایستا نبوده، بلکه پویاست؛ به دلیل کسانی هم چون ابن رشد و ابن خلدون، (بنیان گذاران جامعه شناسی تحصّلی، که یک سنت عقل گرایانه را در خود رشد داده اند که بعدها توسط طاهر حدّاد و قاسم امین و علی عبدالرزاق مبلّغ دموکراسی، ادامه یافت)؛ سپس به قول خودش، با احسان نراقی هم صدا می شود که: هیچ عدم امکان اساسی برای آشتی دادن پدیده های سنتی و پدیده های نو در بطن اسلام وجود ندارد.[6] به عقیده ی ارمه، وجود اجتهاد در اسلام و به ویژه در تشیع، یک امر مثبت در راستای تحقق دموکراسی و جمع اسلام و دموکراسی است. مخصوصاً در جوامعی مانند ایران که اکثریت مردم آن شیعه ی دوازده امامی هستند، امر آسان تر خواهد بود؛ زیرا بر اساس باز بودن باب اجتهاد، حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به مسئولان سیاسی اجازه داده است تا در مواردی که احکام کتاب آسمانی چندان روشن نیست، یا مواردی که پیش بینی نشده است، مجتهد (دارای شرایط) به تفسیر آن ها بپردازد. نکته ی بسیار جالب و عجیب آن است که یک دانشمند غربی غیرمسلمان (گی ارمه)، دفاع جانب دارانه ای از این وجه جمع و برخی از ویژگی های اسلام دارد، تا آن جا که حتّی در برابر برخی از مستشرقین ایستاده است. ظاهراً محمد ارکون می کوشد تا وجود مدارا در اسلام را (به دلیل جلوگیری از سوار شدن زن ها همراه با مردها در کشتی در زمان یکی از خلفا، و هم چنین تبعید نمودن زنان خواننده)، به زیر سؤال برد. ارمه در پاسخ ارکون می گوید که علیه اسلام و افسانه ی سیاه بودن آن، راه افراط را پیموده است، چنان که ولتر نیز با نوشتن کتاب تعصب یا محمّد پیامبر(صلی الله علیه وآله) در سال 1741، زیاده روی کرد.[7] به عقیده ی ارمه، اسلام از یک سو در گذشته، کم تر از نظام های مسیحی، انحصارطلب بود؛ زیرا از مسیحیان و یهودیان به عنوان (اهل ذمه) تا حدی حمایت می کرد. از سوی دیگر، نمی توان برخی از آیات قرآن کریم را که بر خلاف مداراست از آن جدا نمود. سرانجام، وجود عدالت، برادری، و مدارای ویژه در اسلام را، به عنوان جانشین های این دسته از آیات کلی معرفی می نماید؛ بنابراین، به نظر ارمه، تفکر اسلامی بدون پشت کردن به وفاداری خود به منطق وحی، خیلی زود راه مدارا به معنای نوین آن را هموار کرده است. وی از اقتصاد خودبسنده و برخی از ویژگی های کشورهای اسلامی تمجید نموده و در عین حال، از کسانی که تحت عنوان رنسانس یا نهضت، تحت تأثیر خردگرایی غربی اوضاع را عوض می کنند، نظیر آتاتورک در ترکیه یا حبیب بورقیبه در اندونزی، انتقاد می کند! شاید جای تعجب ندارد که حقانیت اسلام سبب می شود تا در مواردی، حتّی غیرمسلمان ها در برابر مسلمان های غرب زده از آن به دفاع برخیزند! پی نوشتها: [1]. ساموئل هانتینگتون، موج سوم دموکراسی، ص 336. [2]. همان. [3]. همان. [4]. همان، ص 337. [5]. همان، ص 338. [6]. گی ارمه، فرهنگ و دموکراسی، ص 99. [7]. همان، ص 101. منبع: اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383)
عنوان سوال:

نظر اندیشمندان غربی درباره ی رابطه ی اسلام و دموکراسی چیست؟


پاسخ:

دانشمندان غیرمسلمان و غربی ها، در پاسخ به این سؤال گفته های متفاوتی دارند. بعضی از آن ها بر این باورند که اسلام و دموکراسی هیچ گاه نمی توانند با هم جمع شوند؛ امّا عده ای دیگر، برای این اجتماع شرایط ویژه ای برشمرده اند.
نظر ارنست گلنر این است که
فرهنگ متعالی اسلام دارای خصوصیاتی است (یگانه پرستی، حاکمیت اخلاق، فردگرایی، اعتقاد به نص، اصول گرایی و پای بندی به دین، تساوی طلبی و مخالفت با (مدیتیشن و هیرارشی و اندکی از سحر)) که به جرأت می توان گفت با پذیرش تجدد و نوگرایی سر توافق و سازگاری دارد.[1]
به عقیده ی هانتینگتون:
این خصوصیات بدین سان با دموکراسی هم منطبق است. اسلام هرگونه جدایی بین اجتماع دینی و اجتماع سیاسی را رد می کند و بدین ترتیب امور دنیوی و اخروی از یکدیگر منفک نیست؛ دین از سیاست جدا نیست و مشارکت سیاسی یک وظیفه ی دینی است. اسلام بنیادگرا می خواهد که در یک کشور اسلامی رهبران سیاسی، مسلمانان عامل باشند، شریعت قانون اصلی و بنیادی باشد و علما در تنظیم سیاست حکومتی و یا حداقل در تجدید و اصلاح آن رأی قطعی داشته باشند.[2]
این نویسنده ی غربی، در ادامه، میان سیاست های ریشه ای اسلام و دموکراسی تفاوت و حتّی تناقض قایل شده و معتقد است که آیین اسلام دارای اصولی است که می تواند با دموکراسی سازگار باشد، یا نباشد؛ زیرا عملاً به جز یک مورد استثنایی، هیچ کشوری اسلامی در طول تاریخ، نظام سیاسی کاملاً دموکراتیک نداشته است. به نظر او تنها مورد استثتنا، ترکیه است که در آن مصطفی کمال آتاتورک، آشکارا دریافت های اسلامی را درباره ی اجتماع و سیاست به کناری نهاد و در پی ایجاد کشوری کاملاً غربی، مدرن و دنیوی افتاد![3] بنابراین معلوم می شود هانتینگتون و امثال او به جامعه ای دموکراسی می گویند که کاملاً استحاله و از خود بیگانه و پیرو غرب شود چنان که کشور آتاتورک چنین شد، وگرنه کلید حکومت اسلامی که در ابتدا به دست مبارک رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) زده شد، بر اساس مردم سالاری دینی پایه گذاری گردید که البته این نویسنده و امثال او، به لحاظ بی اطلاعی یا اغراض دیگر، حق دارند از آن تغافل ورزند! هر چند آن همه خدمت ها و سرسپردگی های آتاتورک به غرب و سکولاریسم، هنوز دل چسب آن ها نبوده، حدود هشتاد سال است که هر چه ترکیه پشت دروازه ی اروپا در می کوبد، جوابش را نمی دهند، چرا که ملتش مسلمان هستند، امّا کشوری مثل مالت را هنوز در نزده، انتخابش می کنند، چرا که مسیحی است!
به هر حال، با این نگرش، این نویسنده هیچ یک از 37 کشور دنیا را که اکثریت جمعیت مسلمان را در خود جای داده اند، به عنوان (آزاد) در (کانون آزادی) ثبت نام نمی کند، مگر گامبیا را به مدت دو سال و جمهوری ترکیه را در شمال قبرس به مدت 4 سال و لبنان را به نسبت طولانی، یعنی تا زمانی که مسلمانان در این کشور حایز اکثریت نشده اند! وی می گوید:
همین که مسلمانان در لبنان حایز اکثریت شدند و در پی کسب حقوق خویش برآمدند، دموکراسی لبنان از هم پاشید![4]
هانتینگتون به گونه های دیگری نیز دشمنی خود را با اسلام ابراز می دارد. یکی از آن موارد، قرار دادن اسلام در کنار آیین کنفوسیوس و حمله به هر دوی آن هاست. احتمالاً راز این طبقه بندی به نظر نویسنده در یک اصل مشترک میان این دو آیین، یعنی اصول گرایی و بنیادگرایی است که در کتاب موج سوم دموکراسی، مورد حمله ی شدید این نویسنده واقع شده است. در عین حال، وی نمی تواند از ویژگی های موجود در اسلام چشم بپوشد؛ بنابراین اعتراف می کند که هر چند تصور بر این است که فرهنگ های اسلامی و کنفوسیوسی موانع سخت و تحمل ناپذیری در راه توسعه ی دموکراتیک به وجود آورده اند، شواهدی در دست است که جدی بودن این موانع را زیر سؤال می برد؛[5] و سپس به ذکر چهار شاهد بسنده می کند.
گی ارمه نیز در این مورد بی نظر نیست. وی در آغاز، سخن محمّد شریف را تأیید می کند که نخستین خلیفه ی اسلامی ماهیتی سیاسی و غیرمذهبی داشته است؛ امّا در ادامه بر این نظر است که فرهنگ اسلامی به خودی خود راکد و ایستا نبوده، بلکه پویاست؛ به دلیل کسانی هم چون ابن رشد و ابن خلدون، (بنیان گذاران جامعه شناسی تحصّلی، که یک سنت عقل گرایانه را در خود رشد داده اند که بعدها توسط طاهر حدّاد و قاسم امین و علی عبدالرزاق مبلّغ دموکراسی، ادامه یافت)؛ سپس به قول خودش، با احسان نراقی هم صدا می شود که:
هیچ عدم امکان اساسی برای آشتی دادن پدیده های سنتی و پدیده های نو در بطن اسلام وجود ندارد.[6]
به عقیده ی ارمه، وجود اجتهاد در اسلام و به ویژه در تشیع، یک امر مثبت در راستای تحقق دموکراسی و جمع اسلام و دموکراسی است. مخصوصاً در جوامعی مانند ایران که اکثریت مردم آن شیعه ی دوازده امامی هستند، امر آسان تر خواهد بود؛ زیرا بر اساس باز بودن باب اجتهاد، حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به مسئولان سیاسی اجازه داده است تا در مواردی که احکام کتاب آسمانی چندان روشن نیست، یا مواردی که پیش بینی نشده است، مجتهد (دارای شرایط) به تفسیر آن ها بپردازد.
نکته ی بسیار جالب و عجیب آن است که یک دانشمند غربی غیرمسلمان (گی ارمه)، دفاع جانب دارانه ای از این وجه جمع و برخی از ویژگی های اسلام دارد، تا آن جا که حتّی در برابر برخی از مستشرقین ایستاده است. ظاهراً محمد ارکون می کوشد تا وجود مدارا در اسلام را (به دلیل جلوگیری از سوار شدن زن ها همراه با مردها در کشتی در زمان یکی از خلفا، و هم چنین تبعید نمودن زنان خواننده)، به زیر سؤال برد. ارمه در پاسخ ارکون می گوید که علیه اسلام و افسانه ی سیاه بودن آن، راه افراط را پیموده است، چنان که ولتر نیز با نوشتن کتاب تعصب یا محمّد پیامبر(صلی الله علیه وآله) در سال 1741، زیاده روی کرد.[7]
به عقیده ی ارمه، اسلام از یک سو در گذشته، کم تر از نظام های مسیحی، انحصارطلب بود؛ زیرا از مسیحیان و یهودیان به عنوان (اهل ذمه) تا حدی حمایت می کرد. از سوی دیگر، نمی توان برخی از آیات قرآن کریم را که بر خلاف مداراست از آن جدا نمود. سرانجام، وجود عدالت، برادری، و مدارای ویژه در اسلام را، به عنوان جانشین های این دسته از آیات کلی معرفی می نماید؛ بنابراین، به نظر ارمه، تفکر اسلامی بدون پشت کردن به وفاداری خود به منطق وحی، خیلی زود راه مدارا به معنای نوین آن را هموار کرده است.
وی از اقتصاد خودبسنده و برخی از ویژگی های کشورهای اسلامی تمجید نموده و در عین حال، از کسانی که تحت عنوان رنسانس یا نهضت، تحت تأثیر خردگرایی غربی اوضاع را عوض می کنند، نظیر آتاتورک در ترکیه یا حبیب بورقیبه در اندونزی، انتقاد می کند! شاید جای تعجب ندارد که حقانیت اسلام سبب می شود تا در مواردی، حتّی غیرمسلمان ها در برابر مسلمان های غرب زده از آن به دفاع برخیزند!
پی نوشتها:
[1]. ساموئل هانتینگتون، موج سوم دموکراسی، ص 336.
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. همان، ص 337.
[5]. همان، ص 338.
[6]. گی ارمه، فرهنگ و دموکراسی، ص 99.
[7]. همان، ص 101.
منبع: اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین