درباره عوالم وجود مانند عالم ملکوت و جبروت توضیح دهید. چگونه انسان می تواند با این عوالم ارتباط پیدا کند؟
یکم. عوالم وجود: جهان هستی دارای عوالم گوناگونی است: عالم اسمای الهی، عالم تجرد، عالم مثال و عالم مادی. میان عالم مادی و اسمای الهی دو عالم تجرد و مثال وجود دارد. در فلسفه اسلامی به ویژه در حکمت متعالیه مستدل شده است که عوالم هستی با نظام و ترتیب خاصی از ذات حق که در مظاهر اسما متجلی است سرچشمه گرفته است. عوالم وجود از آثار و جلوه های اسای الهی اند. نخستین عالم پس از عالم اسمای الهی عالم تجرد و جبروت است. این عالم از آثار ضعف وجود پاک است، و از این رو عالم (جبروت) نامیده می شود؛ یعنی عالمی که با قرب به مبدا متعال و برخورداری از اشراق های ربانی کمبودهایش جبران گشته و جای آنها را کمالات گرفته است. عالم بعدی عالم مثال برزخ یا ملکوت است. این عالم مترتب بر عالم تجرد و نشات گرفته از آن است. این عالم جلوه آخرین عوالم تجرد است که در آن حقایق مجرد در مرتبه نازل و در حد و اندازه ها و قالب ها جلوه گر است. عالم برزخ هم دارای عوالم دیگری است که برخی برتر از برخی دیگر و بعضی مترتب بر بعضی دیگر و نشات گرفته از آن می باشند. عالم آخر، عالم جسم و نظام مادی است که عالم (ناسوت) و در اصطلاح قرآن عالم شهادت نیز نامیده می شود. این عالم متاخر از عالم برزخ و نشات گرفته از آن است. عالم مادی ، دورترین عالم از مبدا متعال بوده از وجود ضعیف تری برخوردار است. حقایق عالم مادی ، ظهورات و تابش های نازله و محدود حقایق مثالی است که در ماده جلوه می کند (1) دوم. تطابق عوالم وجود: بر اساس ترتیب عوالم وجود و ارتباط آنها با یکدیگر آنچه در عالم ماده موجود است، صورت های بالاتر و کامل تری در عالم مثال دارند. اما به صورت مثالی و متناسب با احکام، قوانین و آثار عالم مثال می باشند و آنچه در عالم مثال موجود است صورت بالاتر و کامل تر ان در عالم تجرد وجود دارد؛ لکن به صورت تجردی که با عالم تجرد و معیارهای آن متناسب است. صورت بالاتر و کامل تر آنچه در عالم تجرد موجود است. در عالم اسمای الهی وجود دارد ولی به صورت اسمی و متناسب با احکام و سنن مختص به عالم اسمی است. بنابراین،عوالم وجود با هم تطابق داشته از یکدیگر جدا نیستند؛ بلکه باطن و اصل عالم مادی عالم مثال است و این عالم بر عالم مادی محیط است. باطن و اصل عالم مثال نیز همان عالم تجرد است که بر عالم مثال محیط است. باطن و اصل عالم تجرد نیز همان عالم اسمای الهی است البته در این مرتبه کامل تر و متناسب با قوانین احکام و آثار آن این مرتبه می باشد. به عنوان مثال آب به عنوان یک حقیقت در عالم مثال موجود است؛ ولی نه با کم و کیف آب عالم مادی بلکه با خصوصیات متناسب با عالم مثال همچنین آب در عالم تجرد نیز موجود است ولی ابی متناسب با قوانین عالم تجرد. حتی روابط و نسبتی هم که میان آب و موجودات دیگر در عالم مادی وجود دارد (مثل اصل رابطه آب و آتش یا آب و خاک) در عالم مثال، تجرد و اسما نیز وجود دارد؛ ولی نوع آن به اقتضای احکام و سنن آن عوالم با یکدیگر متفاوت است. آیات قرآنی نیز این تحلیل عقلی را تایید می کند که فرصت طرح آن نیست. (2) آری برای حقایق هستی در عالم های مختلف مراتبی وجود دارد که جلوه هستی یگانه خداوند است: چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی (3) سوم. چیستی انسان: انسان مرکتب از روح و بدن است؛ اما انسانیت او به روح او است نه بدن. روح اصل و بدن فرع آن است. (4) روح جوهری مجرد و فوق ماده است. روح امر مادی نیست؛ بلکه مجرد از ماده است. فیلسوفان اسلامی با شواهد و دلایلی محکم اثبات کرده اند که حیات، تفکر و ادراک باید به موجودی غیر از موجودات جسمانی استناد داده شود و حذف چنین موجودی از عالم طبیعت، توجیه این پدیده ها را ناممکن می سازد. این موجود همان روح است که حقیقتی غیر مادی و مجرد دارد. (5) اما خداوند متعال حقیقت روح را فراتر از این می داند . بر اساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانی به خداوند منسوب است؛ یعنی روح کلی انسان مخلوق بی واسطه خدا و ظهور تام و کامل اسما و صفات او است. (6) برخی از احادیث تاکید دارد که خداوند انسان را بر صورت خود آفریده است. (7) اما این بعد آسمانی و جلوه حقیقی روح انسان، مربوط به هنگامی است که انسان پا به حیات مادی و دنیوی ننهاده است. این مرحله همان مرحله ای است که خداوند درباره آن می فرماید: (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم). (8) بر اساس برخی آیات ، این روح انسانی که در این مقام روح خدا نامیده می شود برا ورود به عالم ماده، تنزل می یابد، یعنی با حفظ هویت اصلی خویش آن صفات و کمالات در او کم رنگ تر می گردد. این محدویت و کم رنگی، به دلیل حجاب هایی است که روح انسان را فرا می گیرد. در واقع ( حقیقت انسان) محدود تر شده و از کمالات و خصوصیات وجودی آن کاسته می شود. حقیقت انسان در این سفر نزولی، از مراتب و منازل مختلف گذر می کند و در منزل آخر در (بدن تسویه شده انسانی) جلوه گر می شود و به صورت روح دمیده شده، در بدن انسانی ظاهر می گردد. برای روشن شدن این مطلب نوری را فرض کنید که از نقطه ای می تابد. این نور بسیار صاف ، روشن، پاک و بی رنگ است. در برابر این نور، حجاب های شیشه ای متنوع و متعدد، با رنگ های مختلف، در طول یکدیگر قرار دارد. نور صاف و روشن از شیشه اول (دارای رنگ و تیرگی مخصوص به خود) عبور می کند. سپس در فاصله بعدی از شیشه دوم می گذرد و رنگ و تیرگی بیشتری کسب می کند. به همین ترتیب مسیر خود را ادامه می دهد و دوباره تیرگی های بیشتری به خود می گیرد. تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع می رسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه می شود و به صورت نوری ضعیف با رنگ ها و تیرگی های بسیار در می آید. کسی که این نور را می بیند، می پندارد که موجودیت این نور و اول و آخرش همین است. او از حقیقت امر اطلاعی ندارد و نمی داند که اصل این نور ، صورت دیگری داشته و در ابتدا نوری شفاف، بی رنگ و پاک بوده است. حال اگر فردی مطلع، او را از جریان امر با خبر کند و به او بگوید که این نور مشهود اصلش چنین نیست، بلکه صورت های شفاف تری دارد و در نهایت دارای اصلی بسیار صاف و پاک است و تو می توانی با کنار زدن این شیشه ها که حجاب و مانع از رسیدن آن نور اصلی اند به آن دست یابی؛ کمکی بزرگ به او کرده و آگاهی مهمی در اختیار او قرار داده است. مثال انسان، مانند همین نور است و قرار گرفتن او در این عالم مادی، همچون عبور نور از شیشه های تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امری آگاه ساخته است: (لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم* ثم رددناه اسف سافلین) (9) (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست ترین (مراتب) پستی باز گردانیدیم.) البته چنان که آن نور آمیخته با رنگ ها و تیرگی ها هنوز به اصل و منشا خود متصل است انسان تنزل یافته نیز به اصل و منشا خود (روح خدا) متصل است. (10) و قابلیت راهیابی به عالم اسما و عالم تجرد و مثال را دارد. بر این اساس چنان که عالم هستی در نگاهی کلی دارای عوالمی مانند تجرد مثال و ماده است خداوند در وجود انسان نظامی قرار داده است تا بتواند با هریک از عوالمی که از آن تنزل یافته است مرتبط گشته به آنجا راه یابد. به بیان دیگر انسان جامعیتی وجودی دارد که به تنهایی شامل تمام حدود عوالم هستی است. به فرمایش حضرت علی (علیه السلام) آدمی (عالم صغیر) است. در میان موجودات جهان تنها انسان است که می تواند میان جهان مادی، مثالی تجرد و اسمای الهی رابطه برقرار کند. گویا وجود انسان پل پیوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستی است و وجود آدمی، بستر و موضوع حرکتی است از قوه بی نهایت، تا فعلیت نامتناهی. (11) زان که دارد خاک شکل اغبری وز درون دارد صفات انوری ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ ظاهرش گوید که : ما اینیم و بس باطنش گوید: نکویین پیش و پس ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست باطنش گوید که: بنماییم بیست زان که ظاهر خاک اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خنده هاست ظاهرت از تیرگی افغان کنان باطن تو گلستان در گلستان (12) چهارم. حجاب های قلب: قلب محجوب، فاقد صورت اصلی خویش است. روح آدمی بر اثر تنزل از مقام اصلی خود محجوب به حجاب هایی چوت تعلق به بدن مادی کفر، شرک، عناد با حق و آیات حق، عقاید و افکار باطل، اخلاق و اوصاف رذیله ، عادات، اوهام و تخیلات و... شده است. لذا از (حیات طیبه) انسانی محروم بوده و مرتبت اصلی خود را از دست داده است. منزلت اصلی روح انسانی، بالاتر از آن است که تصور شود. ما انسان های محجوب قدرت دریافت منزلت اصلی خویش را نداریم. انسان مظهر و جلوه گاه وج الله و تجلی اسمای حسنا و صفات علیای حق، بالاتر از همه عوالم هستی موجودات، باطن همه آنها و مهبط اسرار الهی و اسرار وجود؛ بلکه (سر الله) است. اما حجاب های ظلمانی با ابعاد گسترده و مراتب گوناگون، روح آدمی را چنان محجوب می کند که همه کمالات و آثار وجودی آن را از آن می گیرد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: (لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السموات و الاارض) (13) (اگر شیاطین اطراف قلوب فرزندان آدم را نمی گرفتند و قلوب آنان را قصد نمی کردند، یقینا به ملکوت آسمان ها و زمین راه می یافتند و نظر به ملکوت می کردند). این بیان به خوبی بیانگر این واقعیت است که قلوب انسان ها بر اثر اغواهای شیطانی از موجودیت و مرتبت اصلی خود فرو افتاده محجوب به حجاب ها گشته و آثار وجودی خود را از دست می دهد. پنجم. بازگشت روح به اصل خویش: اگر انسان خود را از حجاب های نفسانی برهاند و باطن خویش را تطهیر کند؛ به مراتب بالاتر حیات و حقیقت خود دست خواهد یافت. در یک تشبیه ناقص مرتبه بالاتر حیات انسانی نسبت به انسان همانند نوری است که از جهتی به شیشه تاریکی می تابد و در این سوی شیشه ظاهر می گردد. پیداست که اگر شیشه از تاریکی و تیرگی خود بکاهد، وقتی نور به آن می تابد در این سوی شیشه ظهور بیشتری خواهد کرد. با تطهیر باطن از ظلمات و تیرگی ها و خروج از حجاب های ظلمانی به وسیله ریاضت های مشروع و نظارت استاد و اصل، مرتبه بالاتر حیات مانند همان نور در وجود انسان به ظهور می رسد و هر چه طهارت باطن بیشتر شود، مراتب عالی حیات در انسان جلوه می کند تا جایی که از اصل حیات انسانی در اعلی مرتبه آن برخوردار می شود. قرآن کریم با صراحت کامل به این حقیقت اشاره می فرماید که انسان ها با سلوک طریق عبودیت، به حیات برتری (حیات طیبه) دست می یابند: (من عمل صالحا ن ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون) (14)؛ (کسی که عمل صالح انجام می دهد در حالی که مومن است چه مرد باشد و چه زن، ما به او حیات بخشیده و او را از حیات طیبه برخوردار می کنیم و به بهترین صورتی جزا و نتیجه راه و روش چنین کسانی را به آنان می دهیم). ششم. آثار بازگشت روح به اصل خویش: با حرکت در طریق عبودیت و طهارت باطن و در نتیجه برخورداری از مراتب بالاتر حیاط انسانی، آثار خاص آنها نیز در وجود انسان پیدا می شود. وقتی انسان در طریق سلوک الی الله قدم گذاشت و صادقانه به مجاهدت پرداخت با تطهیر قلب از حجاب های ظلمانی و به تناسب طهارتی که کسب نموده از حیات طیبه انسانی و الهی (حیات بالاتر) برخوردار می گردد و طبعا از آثار خاص آن نیز بهره مند می شود. دو اثر مهم ترین آثار آن عبارت است از: 1-6. ظهور انوار الهی در قلب: به تناسب منزلت عبودی سالک برخورداری وی از مراتب حیاط بالاتر، انوار الهی در قلب او ظاهر می گردد: (او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الضلمات لیس بخارج منها) (15)؛ (آیا کسی که مرده بود و سپس ما او را حیات دادیم و برای او نوری قرار دادیم که در میان مردم با ان نور خاص مشی می کند، مانند کسی است که در ظلمات است و خارج از ظلمات نیست). حق فشاند آن نور را بر جان ها مقبلان بر داشته دامان ها و آن نثار نور هر کو یافته روی از غیر خدا برتافته (16) 2-6. ظهور انوار در مشاعر انسان: با شروع تابش انوار در قلب سالک، ادراکات، مشاعر و حواس وی نیز از این انوار الهی بهره مند می گردد و انوار ربوبی از قلب او بر قوای ادراکی و مشاعر و حواسش می تابد. اینجا است که سالک الی الله از قوای ادراکی کامل تر و بالاتر و از مشاعر و حواس برتری برخوردار می گردد. آنچه را که قبلاً درک نمی کرد و دیگران درک نمی کنند، درک می کند. به آنچه قبلاً به آن شعور نداشت و دیگران به آن شعور ندارند، شعور پیدا می کند و نیز آنچه را که قبلا حس نمی کرد و دیگران حس نمی کنند، حس می کند. با ظهور انوار در مشاعر باطنی و ظاهری، سالک الی الله در مراحل مختلف از شعور و ادراک برتری برخوردار می شود. در نتیجه به حقایق وجود، اسرار هستی، دقایق امور باطنی و احوال درونی عوالم دنیوی و اخروی و در حقیقت به حقایق اسمای الهی و تجلیات الهی و مراتب این تجلیات و بالاخره به توحید و اسرار آن به تناسب منزلت عبودی خود و به اندازه ظهور این انوار در مشاعر وی پی می برد و در نهایت ناظر وجه حق می گردد: حس دنیا نردبان این جهان حس عقبی نردبان آسمان صحت این حس بجویید از طبیب صحت آن حس بخواهید از حبیب صحت این حس ز معموری تن صحت آن حس ز تخریب بدن (17) مشاعر و ادراکات ما در حیات دنیوی، مشاعر و ادراکاتی متناسب با همین حیات نازله است. با حواس و مشاعر مرتبه پایین حیات نمی توان به حقایق بالاتر از عالم ماده دست یافت. و به اسرار و دقایق دیدنی ها، شنیدنی ها، چشیدنی ها، بوییدنی ها و ملموسات عالم های برتر نایل آمد. با مشاعر مرتبه پایین حیات، نمی توان عوالم اخروی و حقایق آنها را دریافت کرد. مشاعر و ادراکات بالاتری لازم است تا بتوان به درک این عوالم و اسرار و حقایق آنها نایل آمد و یافتنی های آنها را یافت. پنبه اندر گوش حس درون کنید بند حس از چشم خود بیرون کنید پنبه آن گوش سر گوش سر است تا نگردد این کر آن باطن کر است بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید تا به گفت و کوی بیدار دری تو ز گفت خواب کی بویی بری سیر بیرونی است فعل و قول ما سیر باطن هست بالای سما (18) امتیاز و فضیلت انسان بر سایر آفریده ها، به لحاظ کمالات وجودی بی شمار نهفته او است که اگر از مرحله قوه به مرحله فعلیت برسد، هیچ مخلوقی قابل مقایسه با او نخواهد بود. انسان به عنوان (خلیفة الله) در نظام وجودی و به دلیل انتساب روح حقیقی اش به روح خدا، مظهر همه اسمای حسنا و صفات علیای (حق) است. همه اسما به او تعلیم گردیده و حامل امانت الهی می باشد. اگر انسان در مسیر تکامل خویش، قوه ها را به فعلیت برساند، اسمای الهی در وجود او جلوه گر شده از علم و ادراک بالاتر و مشاعر برتری بهره مند می شود. به بیان دیگر اسم علیم در وجود او بشتر تجلی پیدا می کند و در نتیجه می داند آنچه ار که قبلا نمی دانست و می یابد آنچه را که قبلا از آن غافل بود. با توجه به این مطلب روشن می شود که به دلیل وجود استعدادهای خاص در انسان، او می تواند با سلوک در راه عبودیت خداوند، به مراتب بالاتر حیات دست یابد و از نیروهایی برخوردار گردد که بتواند به عوالم بالا راه یافته حقایق آنها را دریابد. وقتی انسان به عالم مثال، تجرد و حتی اسمای الهی راه یافت از آنجا که آن عوالم، باطن عالم پایین تر بوده و حقایق و باطن عالم های پایین را بدون حجاب در خود دارند می تواند باطن و حقیقت مثالی و تجردی خود و دیگران را مشاهده کند. سالکی که چشم برزخی، تجردی و اسمایی او باز شود، می تواند هم از درون انسان های دیگر آگاه شود وهم جایگاه و نوع حرکت و سیر آنها را در عوالم دیگر ببیند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: (لا حدکم اهدی الی منزله فی الجنة منه الی منزله فی الدنیا) (19)، (گاه یکی از شما به جایی می رسد که نشانی خانه خود را در بهشت، از نشانی خانه خود در دنیا می داند). امیر المومنین (علیه السلام) می فرماید: (قبل از اینکه مرا از دست بدهید، هرچه می خواهید از من بپرسید؛ زیرا من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم)(20) قرآن نیز می فرماید: (کلا لو تعلمون علم الیقین * لترون الجحیم * ثم لترونها عین الیقین) (21) ( این چنین نیست. اگر شما از علم به خصوصی که علم یقین است برخوردار بودید، مسلماً جهنم را می دیدید و سپس با مشاهده عینی تر که عین الیقین است جهنم را مشاهده می کردید). از این آیات، استفاده می شود که انسان ها می توانند در زندگی دنیوی با کنار زدن حجاب ها، به مرتبه ای از مراتب کمال نایل آیند و از علم و ادراک برتر و احاطه مخصوصی برخوردار شوند تا بتوانند عوالم و حقایق پشت پرده و عوالم محجوب از نظر عامه مردم را ببینند؛ مانند آن جوانی که حالات خویش را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین توصیف کرد: گفت پیغمبر صباحی زید را (کیف اصبحت) ای رفیق با صفا گفت (عبدا مومنا) باز اوش گفت: کونشان از باغ ایمان گر شکفت؟ گفت: تشنه بوده ام من روزها شب نخفتم ز عشق و سوزها گفت: ازین ره کو ره آوردی بیار؟ در خور فهم و عقول این دیار گفت: خلقان چون ببینند آسمان من بینم عرش را با عرشیان هشت جنت هفت دوزخ پیش من هست پیدا همچو بت پیش شمن یک به یک وا می شناسم خلق را همچو گندم من ز جو در آسیا که بهشتی که و بیگانه کی است پیش من پیدا چو مار و ماهی است اهل جنت پیش چشمم زاختیار در کشیده یک به یک را در کنار دست یکدیگر زیارت می کنند و زلبان هم بوسه غارت می کنند (22) خلاصه اینکه بر اساس حقیقت انسان، عوالم وجود و تطابق آنها، امکان ارتباط با عالم های برتر وجود دارد زیرا آنها باطن عالم مادی است. انسان سالک نه تنها باطن اشخاص را می بیند؛ بلکه حقایق و اسرار آن عوالم نیز برایش آشکار می گردد. پی نوشتها: 1- نگا: معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج 1، صص 226 و 212. 2- نگا: تجسم عمل و شفاعت، مبحث تطابق عوالم وجود. 3- میرفندرسکی. 4- معارف قرآن، جلد 1، صص 450 و 447. 5- الاشارات و التنبیهات، نمط 7، فصل 7 ص 275؛ الاسفار الاربعه، ج 8، ص 302 و صص 11و 12؛ نهایه الحکمه، صص 239 و 243. 6- مقالات ، ج 1 ، ص 22و 26. 7- چهل حدیث، ص 534. 8- تین (95)، آیه 4. 9- تین (95)، آیه 4-5. 10- مقالات ، ج 1، صص 31-40. 11- الاسفار الاربعه، ج 9، صص 194-197. 12- مثنوی معنوی، دفتر چهارم ، ابیات 1007-1010 و 1013-1024. 13- بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 56، ص 162. 14- نحل (16)، آیه 97. 15- انعام (6)، آیه 122. 16- مثنوی معنوی، دفتر اول. 17- همان، دفتر اول، 303-305. 18- همان، ابیات 566-570. 19- شرح الاربعین حدیثا، ص 104. 20- نهج البلاغه، خطبه 189. 21- تکاثر (102)، آیات 5-7. 22- مثنوی معنوی، دفتر اول از بیت، 3540 به بعد با حذف و ایصال
عنوان سوال:

درباره عوالم وجود مانند عالم ملکوت و جبروت توضیح دهید. چگونه انسان می تواند با این عوالم ارتباط پیدا کند؟


پاسخ:

یکم. عوالم وجود:
جهان هستی دارای عوالم گوناگونی است: عالم اسمای الهی، عالم تجرد، عالم مثال و عالم مادی. میان عالم مادی و اسمای الهی دو عالم تجرد و مثال وجود دارد. در فلسفه اسلامی به ویژه در حکمت متعالیه مستدل شده است که عوالم هستی با نظام و ترتیب خاصی از ذات حق که در مظاهر اسما متجلی است سرچشمه گرفته است. عوالم وجود از آثار و جلوه های اسای الهی اند.
نخستین عالم پس از عالم اسمای الهی عالم تجرد و جبروت است. این عالم از آثار ضعف وجود پاک است، و از این رو عالم (جبروت) نامیده می شود؛ یعنی عالمی که با قرب به مبدا متعال و برخورداری از اشراق های ربانی کمبودهایش جبران گشته و جای آنها را کمالات گرفته است.
عالم بعدی عالم مثال برزخ یا ملکوت است. این عالم مترتب بر عالم تجرد و نشات گرفته از آن است. این عالم جلوه آخرین عوالم تجرد است که در آن حقایق مجرد در مرتبه نازل و در حد و اندازه ها و قالب ها جلوه گر است. عالم برزخ هم دارای عوالم دیگری است که برخی برتر از برخی دیگر و بعضی مترتب بر بعضی دیگر و نشات گرفته از آن می باشند.
عالم آخر، عالم جسم و نظام مادی است که عالم (ناسوت) و در اصطلاح قرآن عالم شهادت نیز نامیده می شود. این عالم متاخر از عالم برزخ و نشات گرفته از آن است. عالم مادی ، دورترین عالم از مبدا متعال بوده از وجود ضعیف تری برخوردار است. حقایق عالم مادی ، ظهورات و تابش های نازله و محدود حقایق مثالی است که در ماده جلوه می کند (1)
دوم. تطابق عوالم وجود:
بر اساس ترتیب عوالم وجود و ارتباط آنها با یکدیگر آنچه در عالم ماده موجود است، صورت های بالاتر و کامل تری در عالم مثال دارند. اما به صورت مثالی و متناسب با احکام، قوانین و آثار عالم مثال می باشند و آنچه در عالم مثال موجود است صورت بالاتر و کامل تر ان در عالم تجرد وجود دارد؛ لکن به صورت تجردی که با عالم تجرد و معیارهای آن متناسب است. صورت بالاتر و کامل تر آنچه در عالم تجرد موجود است. در عالم اسمای الهی وجود دارد ولی به صورت اسمی و متناسب با احکام و سنن مختص به عالم اسمی است.
بنابراین،عوالم وجود با هم تطابق داشته از یکدیگر جدا نیستند؛ بلکه باطن و اصل عالم مادی عالم مثال است و این عالم بر عالم مادی محیط است.
باطن و اصل عالم مثال نیز همان عالم تجرد است که بر عالم مثال محیط است. باطن و اصل عالم تجرد نیز همان عالم اسمای الهی است البته در این مرتبه کامل تر و متناسب با قوانین احکام و آثار آن این مرتبه می باشد. به عنوان مثال آب به عنوان یک حقیقت در عالم مثال موجود است؛ ولی نه با کم و کیف آب عالم مادی بلکه با خصوصیات متناسب با عالم مثال همچنین آب در عالم تجرد نیز موجود است ولی ابی متناسب با قوانین عالم تجرد. حتی روابط و نسبتی هم که میان آب و موجودات دیگر در عالم مادی وجود دارد (مثل اصل رابطه آب و آتش یا آب و خاک) در عالم مثال، تجرد و اسما نیز وجود دارد؛ ولی نوع آن به اقتضای احکام و سنن آن عوالم با یکدیگر متفاوت است.
آیات قرآنی نیز این تحلیل عقلی را تایید می کند که فرصت طرح آن نیست. (2) آری برای حقایق هستی در عالم های مختلف مراتبی وجود دارد که جلوه هستی یگانه خداوند است:
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی (3)
سوم. چیستی انسان:
انسان مرکتب از روح و بدن است؛ اما انسانیت او به روح او است نه بدن. روح اصل و بدن فرع آن است. (4) روح جوهری مجرد و فوق ماده است. روح امر مادی نیست؛ بلکه مجرد از ماده است. فیلسوفان اسلامی با شواهد و دلایلی محکم اثبات کرده اند که حیات، تفکر و ادراک باید به موجودی غیر از موجودات جسمانی استناد داده شود و حذف چنین موجودی از عالم طبیعت، توجیه این پدیده ها را ناممکن می سازد. این موجود همان روح است که حقیقتی غیر مادی و مجرد دارد. (5)
اما خداوند متعال حقیقت روح را فراتر از این می داند . بر اساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانی به خداوند منسوب است؛ یعنی روح کلی انسان مخلوق بی واسطه خدا و ظهور تام و کامل اسما و صفات او است. (6) برخی از احادیث تاکید دارد که خداوند انسان را بر صورت خود آفریده است. (7)
اما این بعد آسمانی و جلوه حقیقی روح انسان، مربوط به هنگامی است که انسان پا به حیات مادی و دنیوی ننهاده است. این مرحله همان مرحله ای است که خداوند درباره آن می فرماید: (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم). (8)
بر اساس برخی آیات ، این روح انسانی که در این مقام روح خدا نامیده می شود برا ورود به عالم ماده، تنزل می یابد، یعنی با حفظ هویت اصلی خویش آن صفات و کمالات در او کم رنگ تر می گردد. این محدویت و کم رنگی، به دلیل حجاب هایی است که روح انسان را فرا می گیرد.
در واقع ( حقیقت انسان) محدود تر شده و از کمالات و خصوصیات وجودی آن کاسته می شود. حقیقت انسان در این سفر نزولی، از مراتب و منازل مختلف گذر می کند و در منزل آخر در (بدن تسویه شده انسانی) جلوه گر می شود و به صورت روح دمیده شده، در بدن انسانی ظاهر می گردد.
برای روشن شدن این مطلب نوری را فرض کنید که از نقطه ای می تابد. این نور بسیار صاف ، روشن، پاک و بی رنگ است. در برابر این نور، حجاب های شیشه ای متنوع و متعدد، با رنگ های مختلف، در طول یکدیگر قرار دارد. نور صاف و روشن از شیشه اول (دارای رنگ و تیرگی مخصوص به خود) عبور می کند. سپس در فاصله بعدی از شیشه دوم می گذرد و رنگ و تیرگی بیشتری کسب می کند. به همین ترتیب مسیر خود را ادامه می دهد و دوباره تیرگی های بیشتری به خود می گیرد. تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع می رسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه می شود و به صورت نوری ضعیف با رنگ ها و تیرگی های بسیار در می آید. کسی که این نور را می بیند، می پندارد که موجودیت این نور و اول و آخرش همین است. او از حقیقت امر اطلاعی ندارد و نمی داند که اصل این نور ، صورت دیگری داشته و در ابتدا نوری شفاف، بی رنگ و پاک بوده است.
حال اگر فردی مطلع، او را از جریان امر با خبر کند و به او بگوید که این نور مشهود اصلش چنین نیست، بلکه صورت های شفاف تری دارد و در نهایت دارای اصلی بسیار صاف و پاک است و تو می توانی با کنار زدن این شیشه ها که حجاب و مانع از رسیدن آن نور اصلی اند به آن دست یابی؛ کمکی بزرگ به او کرده و آگاهی مهمی در اختیار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همین نور است و قرار گرفتن او در این عالم مادی، همچون عبور نور از شیشه های تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امری آگاه ساخته است: (لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم* ثم رددناه اسف سافلین) (9) (به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست ترین (مراتب) پستی باز گردانیدیم.) البته چنان که آن نور آمیخته با رنگ ها و تیرگی ها هنوز به اصل و منشا خود متصل است انسان تنزل یافته نیز به اصل و منشا خود (روح خدا) متصل است. (10) و قابلیت راهیابی به عالم اسما و عالم تجرد و مثال را دارد.
بر این اساس چنان که عالم هستی در نگاهی کلی دارای عوالمی مانند تجرد مثال و ماده است خداوند در وجود انسان نظامی قرار داده است تا بتواند با هریک از عوالمی که از آن تنزل یافته است مرتبط گشته به آنجا راه یابد. به بیان دیگر انسان جامعیتی وجودی دارد که به تنهایی شامل تمام حدود عوالم هستی است. به فرمایش حضرت علی (علیه السلام) آدمی (عالم صغیر) است. در میان موجودات جهان تنها انسان است که می تواند میان جهان مادی، مثالی تجرد و اسمای الهی رابطه برقرار کند. گویا وجود انسان پل پیوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستی است و وجود آدمی، بستر و موضوع حرکتی است از قوه بی نهایت، تا فعلیت نامتناهی. (11)
زان که دارد خاک شکل اغبری
وز درون دارد صفات انوری
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ
باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گوید که : ما اینیم و بس
باطنش گوید: نکویین پیش و پس
ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست
باطنش گوید که: بنماییم بیست
زان که ظاهر خاک اندوه و بلاست
در درونش صد هزاران خنده هاست
ظاهرت از تیرگی افغان کنان
باطن تو گلستان در گلستان (12)
چهارم. حجاب های قلب:
قلب محجوب، فاقد صورت اصلی خویش است. روح آدمی بر اثر تنزل از مقام اصلی خود محجوب به حجاب هایی چوت تعلق به بدن مادی کفر، شرک، عناد با حق و آیات حق، عقاید و افکار باطل، اخلاق و اوصاف رذیله ، عادات، اوهام و تخیلات و... شده است.
لذا از (حیات طیبه) انسانی محروم بوده و مرتبت اصلی خود را از دست داده است. منزلت اصلی روح انسانی، بالاتر از آن است که تصور شود. ما انسان های محجوب قدرت دریافت منزلت اصلی خویش را نداریم. انسان مظهر و جلوه گاه وج الله و تجلی اسمای حسنا و صفات علیای حق، بالاتر از همه عوالم هستی موجودات، باطن همه آنها و مهبط اسرار الهی و اسرار وجود؛ بلکه (سر الله) است.
اما حجاب های ظلمانی با ابعاد گسترده و مراتب گوناگون، روح آدمی را چنان محجوب می کند که همه کمالات و آثار وجودی آن را از آن می گیرد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: (لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السموات و الاارض) (13) (اگر شیاطین اطراف قلوب فرزندان آدم را نمی گرفتند و قلوب آنان را قصد نمی کردند، یقینا به ملکوت آسمان ها و زمین راه می یافتند و نظر به ملکوت می کردند). این بیان به خوبی بیانگر این واقعیت است که قلوب انسان ها بر اثر اغواهای شیطانی از موجودیت و مرتبت اصلی خود فرو افتاده محجوب به حجاب ها گشته و آثار وجودی خود را از دست می دهد.
پنجم. بازگشت روح به اصل خویش:
اگر انسان خود را از حجاب های نفسانی برهاند و باطن خویش را تطهیر کند؛ به مراتب بالاتر حیات و حقیقت خود دست خواهد یافت. در یک تشبیه ناقص مرتبه بالاتر حیات انسانی نسبت به انسان همانند نوری است که از جهتی به شیشه تاریکی می تابد و در این سوی شیشه ظاهر می گردد.
پیداست که اگر شیشه از تاریکی و تیرگی خود بکاهد، وقتی نور به آن می تابد در این سوی شیشه ظهور بیشتری خواهد کرد. با تطهیر باطن از ظلمات و تیرگی ها و خروج از حجاب های ظلمانی به وسیله ریاضت های مشروع و نظارت استاد و اصل، مرتبه بالاتر حیات مانند همان نور در وجود انسان به ظهور می رسد و هر چه طهارت باطن بیشتر شود، مراتب عالی حیات در انسان جلوه می کند تا جایی که از اصل حیات انسانی در اعلی مرتبه آن برخوردار می شود.
قرآن کریم با صراحت کامل به این حقیقت اشاره می فرماید که انسان ها با سلوک طریق عبودیت، به حیات برتری (حیات طیبه) دست می یابند: (من عمل صالحا ن ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون) (14)؛ (کسی که عمل صالح انجام می دهد در حالی که مومن است چه مرد باشد و چه زن، ما به او حیات بخشیده و او را از حیات طیبه برخوردار می کنیم و به بهترین صورتی جزا و نتیجه راه و روش چنین کسانی را به آنان می دهیم).
ششم. آثار بازگشت روح به اصل خویش:
با حرکت در طریق عبودیت و طهارت باطن و در نتیجه برخورداری از مراتب بالاتر حیاط انسانی، آثار خاص آنها نیز در وجود انسان پیدا می شود. وقتی انسان در طریق سلوک الی الله قدم گذاشت و صادقانه به مجاهدت پرداخت با تطهیر قلب از حجاب های ظلمانی و به تناسب طهارتی که کسب نموده از حیات طیبه انسانی و الهی (حیات بالاتر) برخوردار می گردد و طبعا از آثار خاص آن نیز بهره مند می شود. دو اثر مهم ترین آثار آن عبارت است از:
1-6. ظهور انوار الهی در قلب: به تناسب منزلت عبودی سالک برخورداری وی از مراتب حیاط بالاتر، انوار الهی در قلب او ظاهر می گردد: (او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الضلمات لیس بخارج منها) (15)؛ (آیا کسی که مرده بود و سپس ما او را حیات دادیم و برای او نوری قرار دادیم که در میان مردم با ان نور خاص مشی می کند، مانند کسی است که در ظلمات است و خارج از ظلمات نیست).
حق فشاند آن نور را بر جان ها
مقبلان بر داشته دامان ها
و آن نثار نور هر کو یافته
روی از غیر خدا برتافته (16)
2-6. ظهور انوار در مشاعر انسان: با شروع تابش انوار در قلب سالک، ادراکات، مشاعر و حواس وی نیز از این انوار الهی بهره مند می گردد و انوار ربوبی از قلب او بر قوای ادراکی و مشاعر و حواسش می تابد.
اینجا است که سالک الی الله از قوای ادراکی کامل تر و بالاتر و از مشاعر و حواس برتری برخوردار می گردد. آنچه را که قبلاً درک نمی کرد و دیگران درک نمی کنند، درک می کند. به آنچه قبلاً به آن شعور نداشت و دیگران به آن شعور ندارند، شعور پیدا می کند و نیز آنچه را که قبلا حس نمی کرد و دیگران حس نمی کنند، حس می کند.
با ظهور انوار در مشاعر باطنی و ظاهری، سالک الی الله در مراحل مختلف از شعور و ادراک برتری برخوردار می شود. در نتیجه به حقایق وجود، اسرار هستی، دقایق امور باطنی و احوال درونی عوالم دنیوی و اخروی و در حقیقت به حقایق اسمای الهی و تجلیات الهی و مراتب این تجلیات و بالاخره به توحید و اسرار آن به تناسب منزلت عبودی خود و به اندازه ظهور این انوار در مشاعر وی پی می برد و در نهایت ناظر وجه حق می گردد:
حس دنیا نردبان این جهان
حس عقبی نردبان آسمان
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن حس بخواهید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز تخریب بدن (17)
مشاعر و ادراکات ما در حیات دنیوی، مشاعر و ادراکاتی متناسب با همین حیات نازله است. با حواس و مشاعر مرتبه پایین حیات نمی توان به حقایق بالاتر از عالم ماده دست یافت. و به اسرار و دقایق دیدنی ها، شنیدنی ها، چشیدنی ها، بوییدنی ها و ملموسات عالم های برتر نایل آمد. با مشاعر مرتبه پایین حیات، نمی توان عوالم اخروی و حقایق آنها را دریافت کرد.
مشاعر و ادراکات بالاتری لازم است تا بتوان به درک این عوالم و اسرار و حقایق آنها نایل آمد و یافتنی های آنها را یافت.
پنبه اندر گوش حس درون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه آن گوش سر گوش سر است
تا نگردد این کر آن باطن کر است
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
تا به گفت و کوی بیدار دری
تو ز گفت خواب کی بویی بری
سیر بیرونی است فعل و قول ما
سیر باطن هست بالای سما (18)
امتیاز و فضیلت انسان بر سایر آفریده ها، به لحاظ کمالات وجودی بی شمار نهفته او است که اگر از مرحله قوه به مرحله فعلیت برسد، هیچ مخلوقی قابل مقایسه با او نخواهد بود. انسان به عنوان (خلیفة الله) در نظام وجودی و به دلیل انتساب روح حقیقی اش به روح خدا، مظهر همه اسمای حسنا و صفات علیای (حق) است. همه اسما به او تعلیم گردیده و حامل امانت الهی می باشد. اگر انسان در مسیر تکامل خویش، قوه ها را به فعلیت برساند، اسمای الهی در وجود او جلوه گر شده از علم و ادراک بالاتر و مشاعر برتری بهره مند می شود. به بیان دیگر اسم علیم در وجود او بشتر تجلی پیدا می کند و در نتیجه می داند آنچه ار که قبلا نمی دانست و می یابد آنچه را که قبلا از آن غافل بود.
با توجه به این مطلب روشن می شود که به دلیل وجود استعدادهای خاص در انسان، او می تواند با سلوک در راه عبودیت خداوند، به مراتب بالاتر حیات دست یابد و از نیروهایی برخوردار گردد که بتواند به عوالم بالا راه یافته حقایق آنها را دریابد. وقتی انسان به عالم مثال، تجرد و حتی اسمای الهی راه یافت از آنجا که آن عوالم، باطن عالم پایین تر بوده و حقایق و باطن عالم های پایین را بدون حجاب در خود دارند می تواند باطن و حقیقت مثالی و تجردی خود و دیگران را مشاهده کند. سالکی که چشم برزخی، تجردی و اسمایی او باز شود، می تواند هم از درون انسان های دیگر آگاه شود وهم جایگاه و نوع حرکت و سیر آنها را در عوالم دیگر ببیند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: (لا حدکم اهدی الی منزله فی الجنة منه الی منزله فی الدنیا) (19)، (گاه یکی از شما به جایی می رسد که نشانی خانه خود را در بهشت، از نشانی خانه خود در دنیا می داند).
امیر المومنین (علیه السلام) می فرماید: (قبل از اینکه مرا از دست بدهید، هرچه می خواهید از من بپرسید؛ زیرا من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم)(20)
قرآن نیز می فرماید: (کلا لو تعلمون علم الیقین * لترون الجحیم * ثم لترونها عین الیقین) (21) ( این چنین نیست. اگر شما از علم به خصوصی که علم یقین است برخوردار بودید، مسلماً جهنم را می دیدید و سپس با مشاهده عینی تر که عین الیقین است جهنم را مشاهده می کردید).
از این آیات، استفاده می شود که انسان ها می توانند در زندگی دنیوی با کنار زدن حجاب ها، به مرتبه ای از مراتب کمال نایل آیند و از علم و ادراک برتر و احاطه مخصوصی برخوردار شوند تا بتوانند عوالم و حقایق پشت پرده و عوالم محجوب از نظر عامه مردم را ببینند؛ مانند آن جوانی که حالات خویش را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین توصیف کرد:
گفت پیغمبر صباحی زید را
(کیف اصبحت) ای رفیق با صفا
گفت (عبدا مومنا) باز اوش گفت:
کونشان از باغ ایمان گر شکفت؟
گفت: تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتم ز عشق و سوزها
گفت: ازین ره کو ره آوردی بیار؟
در خور فهم و عقول این دیار
گفت: خلقان چون ببینند آسمان
من بینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک به یک وا می شناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی که و بیگانه کی است
پیش من پیدا چو مار و ماهی است
اهل جنت پیش چشمم زاختیار
در کشیده یک به یک را در کنار
دست یکدیگر زیارت می کنند
و زلبان هم بوسه غارت می کنند (22)
خلاصه اینکه بر اساس حقیقت انسان، عوالم وجود و تطابق آنها، امکان ارتباط با عالم های برتر وجود دارد زیرا آنها باطن عالم مادی است. انسان سالک نه تنها باطن اشخاص را می بیند؛ بلکه حقایق و اسرار آن عوالم نیز برایش آشکار می گردد.
پی نوشتها:
1- نگا: معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج 1، صص 226 و 212.
2- نگا: تجسم عمل و شفاعت، مبحث تطابق عوالم وجود.
3- میرفندرسکی.
4- معارف قرآن، جلد 1، صص 450 و 447.
5- الاشارات و التنبیهات، نمط 7، فصل 7 ص 275؛ الاسفار الاربعه، ج 8، ص 302 و صص 11و 12؛ نهایه الحکمه، صص 239 و 243.
6- مقالات ، ج 1 ، ص 22و 26.
7- چهل حدیث، ص 534.
8- تین (95)، آیه 4.
9- تین (95)، آیه 4-5.
10- مقالات ، ج 1، صص 31-40.
11- الاسفار الاربعه، ج 9، صص 194-197.
12- مثنوی معنوی، دفتر چهارم ، ابیات 1007-1010 و 1013-1024.
13- بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 56، ص 162.
14- نحل (16)، آیه 97.
15- انعام (6)، آیه 122.
16- مثنوی معنوی، دفتر اول.
17- همان، دفتر اول، 303-305.
18- همان، ابیات 566-570.
19- شرح الاربعین حدیثا، ص 104.
20- نهج البلاغه، خطبه 189.
21- تکاثر (102)، آیات 5-7.
22- مثنوی معنوی، دفتر اول از بیت، 3540 به بعد با حذف و ایصال





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین