از نگاه دین (خداوند) کمال محض، جمال مطلق، دارای برترین وصف ها، مبدا عشق ، اولین عاشق و الهام بخش عشق است که همه هستی نشانه و مظهر اویند؛ از او سرچشمه گرفته و به سوی او می روند. از آن رو که آدمی کمال جو و جمال خواه بوده و حقیقتش از روح خدا است؛ از آن منزل هبوط کرده و به سوی او باز خواهد گشت. انسان دارای روحی است که ظهور و جلوه تام صفات حق است. اینها نشانگر این حقیقت است که عشق حقیقی، عشقی است که در جان آدمی نهفته و مبدا و غایت آن، خداوند است، و اشتیاق شدید آدمی به مظاهر خلقت نیز تنها عشق به حضرت حق است که در آفریدگانش جلوه گر شده است و اگر عشق جز اینها باشد، عشق نخواهد بود. عشق حقیقی عبارت است از (قرار گرفتن موجودی کمال جو (انسان) در جاذبه کمال مطلق (خداوند متعال)؛ یعنی، پروردگاری جمیل، مطلق ، بی نیاز، یگانه، دانای اسرار، توانا، قاهر و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند). (1) مانند تو من یار وفادار ندیدم خوش تر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم جز خال خیال رخ زیبای تو در دل در آینه حس تو زنگار ندیدم دل بندگی دوست به شاهی نفروشد یک مشتری عشق به بازار ندیدم با بندگی حضرت معشوق الهی در دل هوس شاهی این دار ندیدم (2) این عشق که از آن به (عشق اکبر) ، (محبت اول) یا (محبت سوم) نیز یاد می شود (3) عشق به دوست حقیقی و منحصر به فردی است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستی از جمله انسان قرار داد و عشق به خود را درفطرت او به ودیعه نهاد. ما را سر سودای کس دیگر نیست در عشق تو پروای کس دیگر نیست جز تو دگری جای نگیرد در دل دل جای تو شد، جای کس دیگر نیست عاشق حقیقی و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد. تنها او را می خواهد و می جوید . این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبر آور، انس بر انگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلب آور، در هم شکننده خود پرستی، سرور انگیز، نشاط آور، پایا و پویا است. این عشقی است که وصالش ، مقتل عاشق است، نه مسلخ وی؛ یعنی، هنگام وصال، عاشق قامت بر کشیده، قیامت به پا می کند و عشقش زنده تر و فعال تر می گردد؛ نه آنکه سرد و خاموش شود. در این عشق، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست می دهد: جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده¬ای(4) عاشق در این عشق، با بلا خوشنو می گردد نه محزون. تا خیال دوست در اسرار ماست چاکری و جان سپاری کار ماست هر کجا شمع بلا افروختند صد هزاران جان عاشق سوختند عاشقانی گز درون خانه اند شمع روی یار را پروانه اند (5) عاشقان این عشق، به مرگ، عشق می ورزند: عاشقم من کشته قربان (لا) جان من نوبت گه طبل بلا من چو اسماعیلیانم بی حذر بل چون اسماعیل آزادم ز سر فارغم از طمطراق و از ریا (قل تعالوا) گفت، جانم را بیا (6) عقل در پای این عشق قربانی می شود: عقل را قربان کن اندر عشق دوست عقل ها باری از آن سویت¬کاوست(7) عاشقان این عشق ، فقط معشوق می خواهد نه غیر او: عاشقان را شادمانی و غم اوست دستمزد و اجرت خدمت هم اوست غیرمعشوق ارتماشایی بود عشق نبود هرزه سودایی بود عشق آن شعله ست کاو چون بر فروخت هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت تیغ (لا) در قتل غیر حق براند در نگر زآن پس که بعد (لا) چه ماند ماند (الاالله) باقی، جمله رفت شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت (8) عاشق، در این عشق چون دیوانه ای می گردد که هیچ طبیبی جسمانی، قدرت مداوای او را ندارد: نیست از عاشق کسی دیوانه تر عقل از سودای او کور است و کر زان که این دیوانگی عام نیست طب را ارشاد این احکام نیست گر طبیبی را رسد زین گون جنون دفتر طب رافرو شوید به خون (9) عاشق ترین عاشقان این عشق، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به همین دلیل در میان پیامبران خاص بود: با (محمد) بود عشق پاک جفت بهر عشق او را خدا (لولاک) گفت منتهی در عشق چون او بود فرد پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد گر نبودی بهر عشق پاک را کی وجودی دادمی افلاک را (10) از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقی و اصلی را خداوند متعال دانسته اند (11) و در روایات ، به محبت خداوند سبحان تاکید فراوان شده است (12) عشق و حب به حق، از اول در فطرت آدمی وجود داشته است. دل و روح در صورت اولیه خویش و قبل از هبوط به عالم خاکی و پی از آنکه محجوب به حجاب ه گشته و صورت اصلی خویش را از دست بدهد؛ مستغرق در شهود حق، واله در حب او و عاشق و فانی در وجه او بوده است. دل در موطن اصلی خود، نه تنها در عشق و فنا، بلکه عین عشق و فنا است. بنابراین ، حب و عشق به حق بعدا در دل به وجود نیامده است؛ بلکه از اول بوده و خمیره اصلی دل است. ملاتم به خرابی مکن که مرشد عشق حوالتم به خرابات کرد روز نخست عهد الست من همه با عشق شاه بود وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم وقتی حجاب تا حدودی بر طرف شد و صورت اولیه جلوه کرد، (حب حق) نیز ظاهر می شود و با ادامه مجاهدت و برطرف شدن بیشتر حجاب از دل و ظهور کامل تر حقیقت دل، دوستی حق هم بیش از پیش ظاهر گردیده، مراتب بالای خود را طی می کند تا منتهی به عشق شود. عشق نیز به همین ترتیب در مراتب خود پیش می رود تا به فنا رسد. (13) عشق زنده در روان و در بصر هر دمی باشد ز غنچه تازه تر عشق آن زنده گزین کاو باقی است کز شراب جان فزایت ساقی است عشق آن بگزین که جمله انبیا یافتند از عشق او کار و کیا (14) عشق انسان زاییده عشق خدا است و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت که لازمه اش فنای بنده در حق است محبت نیز به طهارت و صفای اصلی اش بر می گردد. این همان عشقی است که از خدا آغاز می شود و به انسان می رسد و او را به خدا می رساند؛ یعنی، عشق حقیقی و عرفانی. این عشق، عشقی دو طرفه است (15)؛ بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسانی که عشق حقیقی و راستین دارد، عشق می ورزد. (16) پی نوشتها: 1- نگا: احیاء علوم الدین، ج 4، صص 279-283، المیزان، ص 411؛ اسفار، ج 7، ص 183. 2- الهی قمشه ای. 3- اسفار، ج 7، ص 184؛ خواجه عبدالله انصاری، شرح منازل السائرین، (بر اساس شرح عبدالرزاق کاشانی)؛ صص 222-223. 4- مثنوی معنوی، دفتر 1، بیت 30. 5- همان، دفتر 2، ابیات 2572-2574. 6- همان، دفتر 3، ابیات 4098-4100. 7- همان، دفتر 4، بیت 1402. 8- همان، دفتر 5، ابیات 586-590. 9- همان، دفتر 6، ابیات 1979-1981. 10- همان، دفتر 5، ابیات 2737-2739. 11- بقره (2)، آیه 165؛ توبه (9)، آیه 24؛ هود (11)، آیه 113؛ عنکبوت (29)، آیه 4؛ زمر (39)، آیه 3 ؛ شوری (42)، آیه 6-9. 12- محمد محمدی ری شهری، المحبة فی الکتاب و السنة ، صص 199 و 200 ح 891-893 و نیز ر. ک. زهیر الاعرجی، الاخلاق القرآنیة، ج 2، صص 11-15. 13- ر. ک: مقالات ، ج 2، صص 166-176. 14- مثنوی معنوی، دفتر 1، ابیات 218-220. 15- مائده (5)، آیه 54؛ آل عمران (3)، آیه 31. 16- ر. ک: احیاء علوم الدین، ج 4، صص 302-303 ؛ چهل حدیث ، صص 390 و 391؛ رساله عشق بوعلی، صص 4-6.
عشق حقیقی چیست؟
از نگاه دین (خداوند) کمال محض، جمال مطلق، دارای برترین وصف ها، مبدا عشق ، اولین عاشق و الهام بخش عشق است که همه هستی نشانه و مظهر اویند؛ از او سرچشمه گرفته و به سوی او می روند. از آن رو که آدمی کمال جو و جمال خواه بوده و حقیقتش از روح خدا است؛ از آن منزل هبوط کرده و به سوی او باز خواهد گشت. انسان دارای روحی است که ظهور و جلوه تام صفات حق است.
اینها نشانگر این حقیقت است که عشق حقیقی، عشقی است که در جان آدمی نهفته و مبدا و غایت آن، خداوند است، و اشتیاق شدید آدمی به مظاهر خلقت نیز تنها عشق به حضرت حق است که در آفریدگانش جلوه گر شده است و اگر عشق جز اینها باشد، عشق نخواهد بود.
عشق حقیقی عبارت است از (قرار گرفتن موجودی کمال جو (انسان) در جاذبه کمال مطلق (خداوند متعال)؛ یعنی، پروردگاری جمیل، مطلق ، بی نیاز، یگانه، دانای اسرار، توانا، قاهر و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند). (1)
مانند تو من یار وفادار ندیدم
خوش تر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم
جز خال خیال رخ زیبای تو در دل
در آینه حس تو زنگار ندیدم
دل بندگی دوست به شاهی نفروشد
یک مشتری عشق به بازار ندیدم
با بندگی حضرت معشوق الهی
در دل هوس شاهی این دار ندیدم (2)
این عشق که از آن به (عشق اکبر) ، (محبت اول) یا (محبت سوم) نیز یاد می شود (3) عشق به دوست حقیقی و منحصر به فردی است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستی از جمله انسان قرار داد و عشق به خود را درفطرت او به ودیعه نهاد.
ما را سر سودای کس دیگر نیست
در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل
دل جای تو شد، جای کس دیگر نیست
عاشق حقیقی و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد. تنها او را می خواهد و می جوید . این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبر آور، انس بر انگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلب آور، در هم شکننده خود پرستی، سرور انگیز، نشاط آور، پایا و پویا است. این عشقی است که وصالش ، مقتل عاشق است، نه مسلخ وی؛ یعنی، هنگام وصال، عاشق قامت بر کشیده، قیامت به پا می کند و عشقش زنده تر و فعال تر می گردد؛ نه آنکه سرد و خاموش شود. در این عشق، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست می دهد:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده¬ای(4)
عاشق در این عشق، با بلا
خوشنو می گردد نه محزون.
تا خیال دوست در اسرار ماست
چاکری و جان سپاری کار ماست
هر کجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانی گز درون خانه اند
شمع روی یار را پروانه اند (5)
عاشقان این عشق، به مرگ، عشق می ورزند:
عاشقم من کشته قربان (لا)
جان من نوبت گه طبل بلا
من چو اسماعیلیانم بی حذر
بل چون اسماعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا
(قل تعالوا) گفت، جانم را بیا (6)
عقل در پای این عشق قربانی می شود:
عقل را قربان کن اندر عشق دوست
عقل ها باری از آن سویت¬کاوست(7)
عاشقان این عشق ، فقط معشوق می خواهد نه غیر او:
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غیرمعشوق ارتماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
عشق آن شعله ست کاو چون بر فروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ (لا) در قتل غیر حق براند
در نگر زآن پس که بعد (لا) چه ماند
ماند (الاالله) باقی، جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت (8)
عاشق، در این عشق چون دیوانه ای می گردد که هیچ طبیبی جسمانی، قدرت مداوای او را ندارد:
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
عقل از سودای او کور است و کر
زان که این دیوانگی عام نیست
طب را ارشاد این احکام نیست
گر طبیبی را رسد زین گون جنون
دفتر طب رافرو شوید به خون (9)
عاشق ترین عاشقان این عشق، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به همین دلیل در میان پیامبران خاص بود:
با (محمد) بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا (لولاک) گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را (10)
از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقی و اصلی را خداوند متعال دانسته اند (11) و در روایات ، به محبت خداوند سبحان تاکید فراوان شده است (12)
عشق و حب به حق، از اول در فطرت آدمی وجود داشته است. دل و روح در صورت اولیه خویش و قبل از هبوط به عالم خاکی و پی از آنکه محجوب به حجاب ه گشته و صورت اصلی خویش را از دست بدهد؛ مستغرق در شهود حق، واله در حب او و عاشق و فانی در وجه او بوده است. دل در موطن اصلی خود، نه تنها در عشق و فنا، بلکه عین عشق و فنا است. بنابراین ، حب و عشق به حق بعدا در دل به وجود نیامده است؛ بلکه از اول بوده و خمیره اصلی دل است.
ملاتم به خرابی مکن که مرشد عشق
حوالتم به خرابات کرد روز نخست
عهد الست من همه با عشق شاه بود
وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
وقتی حجاب تا حدودی بر طرف شد و صورت اولیه جلوه کرد، (حب حق) نیز ظاهر می شود و با ادامه مجاهدت و برطرف شدن بیشتر حجاب از دل و ظهور کامل تر حقیقت دل، دوستی حق هم بیش از پیش ظاهر گردیده، مراتب بالای خود را طی می کند تا منتهی به عشق شود. عشق نیز به همین ترتیب در مراتب خود پیش می رود تا به فنا رسد. (13)
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر
عشق آن زنده گزین کاو باقی است
کز شراب جان فزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا (14)
عشق انسان زاییده عشق خدا است و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت که لازمه اش فنای بنده در حق است محبت نیز به طهارت و صفای اصلی اش بر می گردد. این همان عشقی است که از خدا آغاز می شود و به انسان می رسد و او را به خدا می رساند؛ یعنی، عشق حقیقی و عرفانی.
این عشق، عشقی دو طرفه است (15)؛ بدین صورت که در قبال عشق انسان به خداوند، او نیز به انسانی که عشق حقیقی و راستین دارد، عشق می ورزد. (16)
پی نوشتها:
1- نگا: احیاء علوم الدین، ج 4، صص 279-283، المیزان، ص 411؛ اسفار، ج 7، ص 183.
2- الهی قمشه ای.
3- اسفار، ج 7، ص 184؛ خواجه عبدالله انصاری، شرح منازل السائرین، (بر اساس شرح عبدالرزاق کاشانی)؛ صص 222-223.
4- مثنوی معنوی، دفتر 1، بیت 30.
5- همان، دفتر 2، ابیات 2572-2574.
6- همان، دفتر 3، ابیات 4098-4100.
7- همان، دفتر 4، بیت 1402.
8- همان، دفتر 5، ابیات 586-590.
9- همان، دفتر 6، ابیات 1979-1981.
10- همان، دفتر 5، ابیات 2737-2739.
11- بقره (2)، آیه 165؛ توبه (9)، آیه 24؛ هود (11)، آیه 113؛ عنکبوت (29)، آیه 4؛ زمر (39)، آیه 3 ؛ شوری (42)، آیه 6-9.
12- محمد محمدی ری شهری، المحبة فی الکتاب و السنة ، صص 199 و 200 ح 891-893 و نیز ر. ک. زهیر الاعرجی، الاخلاق القرآنیة، ج 2، صص 11-15.
13- ر. ک: مقالات ، ج 2، صص 166-176.
14- مثنوی معنوی، دفتر 1، ابیات 218-220.
15- مائده (5)، آیه 54؛ آل عمران (3)، آیه 31.
16- ر. ک: احیاء علوم الدین، ج 4، صص 302-303 ؛ چهل حدیث ، صص 390 و 391؛ رساله عشق بوعلی، صص 4-6.
- [سایر] حقیقت عشق چیست و چگونه می توان عشق حقیقی را از عشق غیرحقیقی باز شناخت؟
- [سایر] عشق حقیقی چیست؟
- [سایر] می خواهم عاشق حقیقی و واقعی باشم، نشانه های عشق حقیقی کدام است؟
- [سایر] از چه راهی عشق مجازی را به عشق الهی و حقیقی تبدیل کنیم؟
- [سایر] تفاوت عشق مجازی را با حقیقی بیان کنید؟
- [سایر] چگونه عشق به خدا مؤثر می شود؟ و عاشق حقیقی می شویم؟
- [سایر] قرآن حقیقی ؟
- [سایر] دارایی حقیقی چیست؟
- [سایر] علم حقیقی چیست؟
- [سایر] نشانه ایمان حقیقی چیست؟
- [امام خمینی] سفته حقیقی را اگر کسی از بدهکار بگیرد که با دیگری معامله کند به مبلغی کمتر، حرام و باطل است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه کسی با زن شوهرداری (نعوذ بالله) زنا کند برای توبه کردن لازم نیست به آن مرد بگوید، بلکه باید در پیشگاه خدا توبه حقیقی کند.
- [آیت الله بهجت] در موقع اعلان بعضی از اوصاف مال پیدا شده را میگوید که تا حدودی آن را بشناساند و بعضی دیگر را نمیگوید تا مالک حقیقی را بشناسد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هنگام خواندن صیغه معامله باید دو طرف قصد انشاء داشته باشند یعنی مقصودشان از گفتن این دو جمله خرید و فروش باشد، همچنین در جایی که داد و ستد عملی جانشین صیغه لفظی می شود باید قصد انشاء وجود داشته باشد. ضمناً شخصیّتهای حقیقی و حقوقی هر دو مالک می شوند و می توانند طرف معامله واقع گردند، بنابراین هر موسّسه خیریّه یا انتفاعی که تأسیس گردد و دارای شخصیّت حقوقی شود، با اشخاص حقیقی از این نظر تفاوت نمی کند.
- [آیت الله مظاهری] کسی که میخواهد قسمت شریک را از خریدار بگیرد باید قیمت آن را به همان مقداری که او خریده است بپردازد، خواه قیمت حقیقی آن قسمت همان مقدار باشد یا نه.
- [امام خمینی] سفته دو قسم است: اول: سفته حقیقی که شخص بدهکار در مقابل بدهی خود، سفته بدهد، دوم: سفته دوستانه که شخص به دیگری میدهد بدون آن که در مقابلش بدهکاری داشته باشد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر کسی سفته حقیقی را از بدهکار بگیرد تا با دیگری به مبلغی کمتر مبادله کند، اگر به صورت قرض باشد، حرام و باطل است و اگر به صورت معامله و خرید و فروش باشد، جایز است.
- [آیت الله مظاهری] هرگاه زنی بچّهای را شیر دهد آن بچّه به حکم بچّه حقیقی آن زن و شوهر آن زن است، بنابراین فرزندان آن زن به منزله خواهر و برادر آن بچّه محسوب میشوند، و برادرش دایی و خواهر او خاله و برادر آن مرد عمو و خواهرش عمه او، و به طور کلی هر کس بر فرزندان حقیقی آن مرد و زن محرم میباشد بر این بچّه نیز محرم میشود، بنابراین پدر آن بچّه نمیتواند با دخترهایی که از زن شیر دهنده و شوهر اوست ازدواج کند، (زیرا خواهرهای دختر او محسوب میشوند).
- [آیت الله مکارم شیرازی] (سفته) به ورقه ای می گویند که پول نیست بلکه سند بدهکاری است، به همین جهت معامله به خود آن واقع نمی شود و آن بر دو قسم است: 1 سفته حقیقی که شخص بدهکار در مقابل بدهی خود به طلبکار می دهد. 2 سفته دوستانه که شخص به دیگری می دهد بی آن که در مقابلش بدهکاری داشته باشد و مقصود آن است که این سفته را به شخص سومی بدهد و مقداری از مبلغ آن را کم کرده پول نقد بگیرد. (چک) نیز مانند (سفته) بر دو قسم است: 1 چک حقیقی و مدت دار که نشانه طلب کسی از دیگری است (مثلاً در برابر خرید جنس از دیگری به او چک داده است) در این صورت، چک مدت دار را می توان به مقداری کمتر از آن با شخص طلبکار نقداً معامله کرد، یا به شخص ثالثی به مبلغی کمتر فروخت. 2 چک دوستانه که چک در مقابل طلب نبوده باشد. در اینصورت معامله آن اشکال دارد.
- [آیت الله مظاهری] معاشقه زن و مرد نامحرم با یکدیگر از گناهان بزرگ در اسلام است؛ مخصوصاً اگر برای یکدیگر نامهنگاری و یا شعر و شاعری هم بنمایند، و باید با فراموش کردن عشق شیطانی خود، این مرض خانمانسوز و بر باد دهنده دنیا و آخرت را معالجه کنند، و این معالجه گرچه مشکل است، ولی به مرور زمان و با صبر و حوصله ممکن است.