بسته به این که میزان علائم افسردگی در شما چقدر است روش های درمانی متفاوت است . در صورتی که افسردگی شما به ارتباطات شما لطمه می زند . موجب کاهش و افت عملکرد های کاری و شغلی و درسی و خانوادگی شما می شود . در صورتی که میل جنسی شما را کاهش داده و ... حتما باید ازد ارودرمانی استفاده نمایید . به ویزه این که زمان طولانی هست این علائم را دارا هستید .در غیر این صورت اگر این علائم تنها با کسالت درونی و بی انگیزگی خفیف و عدم شادابی همراه است می توانید با راهکارهای رفتاری ان را از بین ببرید و البته سبک و رویه زندگی خو درا تغییرد هید .به عنوان اولین راه کار توصیه می کنیم خو درا در قالب یک فرد شاد تصور کنید و تلاش کنید تا به دیگران هم متوجه کنید فردی شاد و پر نشاط هستید . این اقدام باعث می شود تا شما رفتارهایی مبنی بر نشاط و اعتماد به نفس و ... داشته باشید و مسلما به مرور خودتان هم چنین باوری را بپذیرید .معاشرته ای خانوادگی و دوستانه را زیاد کنید .فعالیت های ورزشی داشته باشید . ورزش مستمر و منظم به ویژه ورزش های گروهی بهدلیل ترشح هومورن های ضد درد و شادی افرین در شادابی شما موثرند . روزی سه مرتبه تنفس عمیق شکمی و اهسته داشته باشید . و هر مرتبه ده بار .برنامه های تفریحی در فضای سبز داشته باشید .افکار منفی را بشناسید و از خود دور کنید . گاهی افکار منفی چنان زیرکانه در ما رخنه می کند که حتی متوجه حضورا نها نیستیم انها را بشناسید و متوقف کنید .و افکار جایگزین داشته باشید .علاوه بر فعالیت های کاری به فعالیت های مورد علاقه هم بپردازید . این کار روح شما را سبک تر میکند . هر روز سری به تصاویر یا خواندنی های خنده اور بزنید . مثل لطیفه ها، و ..برا ی اهداف زندگی خود برنامه ریزی کنید . بی برنامگی ها و روزمرگی ها و یکنواختی ها عامل افسردگی است. اما هدفمندی و برنامه ریزی و فعالیت در جهت این برنامه ها روان شما را شاداب تر می کند . ببینید چه کارهایی شما را شاد می کند . محبت کردن به پدر ومادر، یتیم نوازی، فعالیت در انجمن های خیریه، حضور در یک کار تیمی و .... اقدام کنید .تغذیه خود را تغییر دهید . مصرف میوه و سبزیجات را زیاد کنید .مواد غذایی که دارای مقدار زیادی کربوهیدرات هستند باعث افزایش تولید سروتونین در مغز می شوند.نگامی که سروتونین در مغز فعّال است، احساس (خوب بودن) در فرد تقویت می گردد.کمبود ویتامین های ب کمپلکس (به ویژه اسیدفولیک، تیامین، ریبوفلاوین، نیاسین و ب 6) با افسردگی ارتباط دارد.کافئین، سیستم عصبی را تحریک می کند و بنابراین مقدار زیاد آن می تواند مانع استراحت خوب شبانه شود.حریک بیش از حدّ سیستم عصبی می تواند به طور بالقوّه باعث افزایش سطح اضطراب گردد. اضطراب و افسردگی معمولاً دست در دست هم حرکت می کنند و این امر، بهبودی را دشوارتر می سازد.مصرف اسید های چرب امگاه 3 را بیشتر کنید .مواد غذایی حاوی ویتامین ث را بیشتر مصرف کنید .
حدود 3سال است که مدام احساس خستگی و افسردگی را درون خودم احساس میکنم و در این حالت افسردگی تمایل بسیاری دارم که در محیط شغلی و خانه بانشاط و پرانرژی از جهت گرم گرفتن ظاهر شوم بویژه لحظه ای که در کنار خانواده بسر می برم اگر راهنمایی و مشاوره بفرمایید ممنون میشوم
بسته به این که میزان علائم افسردگی در شما چقدر است روش های درمانی متفاوت است . در صورتی که افسردگی شما به ارتباطات شما لطمه می زند . موجب کاهش و افت عملکرد های کاری و شغلی و درسی و خانوادگی شما می شود . در صورتی که میل جنسی شما را کاهش داده و ... حتما باید ازد ارودرمانی استفاده نمایید . به ویزه این که زمان طولانی هست این علائم را دارا هستید .در غیر این صورت اگر این علائم تنها با کسالت درونی و بی انگیزگی خفیف و عدم شادابی همراه است می توانید با راهکارهای رفتاری ان را از بین ببرید و البته سبک و رویه زندگی خو درا تغییرد هید .به عنوان اولین راه کار توصیه می کنیم خو درا در قالب یک فرد شاد تصور کنید و تلاش کنید تا به دیگران هم متوجه کنید فردی شاد و پر نشاط هستید . این اقدام باعث می شود تا شما رفتارهایی مبنی بر نشاط و اعتماد به نفس و ... داشته باشید و مسلما به مرور خودتان هم چنین باوری را بپذیرید .معاشرته ای خانوادگی و دوستانه را زیاد کنید .فعالیت های ورزشی داشته باشید . ورزش مستمر و منظم به ویژه ورزش های گروهی بهدلیل ترشح هومورن های ضد درد و شادی افرین در شادابی شما موثرند . روزی سه مرتبه تنفس عمیق شکمی و اهسته داشته باشید . و هر مرتبه ده بار .برنامه های تفریحی در فضای سبز داشته باشید .افکار منفی را بشناسید و از خود دور کنید . گاهی افکار منفی چنان زیرکانه در ما رخنه می کند که حتی متوجه حضورا نها نیستیم انها را بشناسید و متوقف کنید .و افکار جایگزین داشته باشید .علاوه بر فعالیت های کاری به فعالیت های مورد علاقه هم بپردازید . این کار روح شما را سبک تر میکند . هر روز سری به تصاویر یا خواندنی های خنده اور بزنید . مثل لطیفه ها، و ..برا ی اهداف زندگی خود برنامه ریزی کنید . بی برنامگی ها و روزمرگی ها و یکنواختی ها عامل افسردگی است. اما هدفمندی و برنامه ریزی و فعالیت در جهت این برنامه ها روان شما را شاداب تر می کند . ببینید چه کارهایی شما را شاد می کند . محبت کردن به پدر ومادر، یتیم نوازی، فعالیت در انجمن های خیریه، حضور در یک کار تیمی و .... اقدام کنید .تغذیه خود را تغییر دهید . مصرف میوه و سبزیجات را زیاد کنید .مواد غذایی که دارای مقدار زیادی کربوهیدرات هستند باعث افزایش تولید سروتونین در مغز می شوند.نگامی که سروتونین در مغز فعّال است، احساس (خوب بودن) در فرد تقویت می گردد.کمبود ویتامین های ب کمپلکس (به ویژه اسیدفولیک، تیامین، ریبوفلاوین، نیاسین و ب 6) با افسردگی ارتباط دارد.کافئین، سیستم عصبی را تحریک می کند و بنابراین مقدار زیاد آن می تواند مانع استراحت خوب شبانه شود.حریک بیش از حدّ سیستم عصبی می تواند به طور بالقوّه باعث افزایش سطح اضطراب گردد. اضطراب و افسردگی معمولاً دست در دست هم حرکت می کنند و این امر، بهبودی را دشوارتر می سازد.مصرف اسید های چرب امگاه 3 را بیشتر کنید .مواد غذایی حاوی ویتامین ث را بیشتر مصرف کنید .
- [سایر] با سلام جوانی هستم 30 ساله .چند ماهی بود که نمیتوانستم خوب غذا بخورم برای همین به پزشک مراجعه کردم وبا آزمایشات متوجه شدم عفونت معده دارم با درمانهای دارویی خوب نشدم ودکتر بیشترین علت را استرس واضطراب دانست الان با کنترل استرسم کمی بهتر شدم ولی باز هم مشکل دارم .خوابم خیلی سبک است باید روبه شکم بخوابم وصبحها اشتهایم خوب نیست وبا خوردن چای شیرین در صبح حالت تهوع پیدا میکنم .زود سیر میشوم وخیلی زود احساس ضعف میکنم .شبها خوابهای پریشان میبینم .دارای طبع گرم هستم لطفا مرا راهنمایی کنید
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید. بنده از زمان نوجوانی دچار گودی و کبودی شدید دور چشم بودم،. به حدی که هرجا میرم توجه دیگران رو جلب میکنه. خیلی از افراد این مشکل رو به خود ارضایی ربط میدن. من از نوجوانی گاهی خود ارضایی میکردم. در صورتی که خیلیها رو میشناسم با اینکه این کار رو انجام میدن ولی علایمی در چهره شون وجود نداره. البته فکر میکنم غلبه ی سودا هم داشته باشم. با مصرف سردی ها مثل خیار و عدس بلافاصله حالت کرختی و بی حالی بهم دست میده. البته حالت خستگی رو خیلی مواقع دارم، مخصوصا صبح ها که بیدار میشوم. اندام لاغری ندارم و اتفاقا کمی هم اضافه وزن دارم. معمولا ذهن آشفته ای هم دارم و زیاد به مسایل بی اهمیت فکر میکنم. ممنون میشم من رو راهنمایی بفرمایید. سپاسگزارم
- [سایر] سلام : من دختری 26 ساله ام. پدرم کارمند بازنشسته و مادرم خانه دار است .دارای لیسانس ریاضی محض از دانشگاه دولتی ام. 2برادر و 1خواهر دارم. سختی درسها را با امید به اینکه روزی کمک پدر میشوم با شیرینی به ا تمام رساندم. حال 3سال است که بیکارم با اینکه رتبه 2 بین هم دوره ایهایم داشتم و در ارزوی یک لحظه تدریسم با اینکه خیلی دنبال کار بوده ام اما حتی به عنوان حق التدریس نیز مشغول به کار نشده ام و شرمنده خستگی ها و زحمات پدرم هستم. شما خودتون میدونید که چرخوندن زندگی 6 نفره با حقوق ناچیز بازنشستگی سخته وپدرم روزانه 8 ساعت کار میکند وما از دیدن خستگیهای او ناراحت میشویم و کاری از دست ما بر نمی اید . خواستگار خوبی هم نداشتم که باری از دوش پدرم بردارم قصدم ناامیدی نیست چون بزرگترین گناه است.در این زمانه دخترای خوب تو خونه میمونند . امیدم به خدا و راهنمایی شماست.
- [سایر] با سلام. من پوست سفید و موهای خرمایی رنگ دارم. موهایم پرپشت و موهای بدنم هم زیاد و کلفت است. تحمل گرما برایم بسیار راحت تر از سرماست. به خوردن شیرینی جات علاقمندم و به ماست هم شدیدا علاقه دارم. خیلی تشنه نمیشوم. خیلی کم خواب نیستم.استخوان بندی ظریفی دارم اما 20 کیلو اضافه وزن دارم. طاقت رطوبت و مناطق شرجی و شامل را ندارم و از گرما و مناطق گرم و خشک لذت می برم. صبحها معمولا پشت حلقم احساس خلط می کنم.اجتماعی هستم و حافظه قوی دارم. زود عصبانی و کلافه میشوم و زود هم عصبانیتم فروکش می کند.اولا لطف می فرمایید اگر طبع مرا تشخیص دهید و بفرمایید برای درمان چه باید بکنم. ضمن اینکه دکترهای تغذیه مختلفی برای رژیم رفته ام که نتیجه دلخواهم را نگرفته ام. لطفا در زمینه رژیم هم راهنمایی بفرمایید. ممنونم
- [سایر] سلام نمیدونم چرا وقتی تصمیم میگیرم کاری بکنم خستگی شدید بر من مسلط میشه بطوری که شروع اون کار برایم سخت میشه و حتی وقتی شروع میکنم خیلی سریع خسته میشم و بقیه اون کار رو رها میکنم و درحالی که تصمیم به ادامه اون کار دارم برای سالها اون کار معلق میمونه و انجام نمیشه و یادم میره و یا وقتی میخوام برم یه کاری بکنم تصمیم میگیرم که برم دنبالش مثلا برم حموم ناخوداگاه میرم غذا میخورم !!! همیشه کار خودم رو کم اهمیت و ناقص میبینم در حالی که ادم های موفقی رو (مثلا در محیط کار ) میبینم که بشدت از عملکرد من تعجب می کنند و من رو هوشمند با عملکرد بسیار عالی میدونند و خیلی من رو مورد تحسین قرار میدند درحالی که مثلا افراد نزدیک مثل رئیس مستقیم و یا پدرو مادرم و برادر و خواهرم من رو دستکم می گیرند و اکثرا با تحقیر یا توهینشون مواجه میشم و خودم هم خودم رو قبول ندارم و خودم رو ناقص میدونم و تحسین افراد دور رو تعارف میپندارم. طی این سالها بدبیاری زیادی داشتم که مقصر اون افراد دیگه ای بودند که بخاطر انجام ندادن وظایفشون من رو به بدبختی های زیادی دچار کردند ولی گاهگاهی توی دلم می گم که خودم میتونستم از کم کاری اونها جلوگیری کنم! ممنون میشم که من رو راهنمایی کنید
- [سایر] سلام خسته نباشید من دختری هستم که خیلی بد زندگی میکنم اخلاق جالبی ندارم راستش پدر بزرگ من ادم بداخلاقی بود وپدرم هم از او ارث برده ومن هم به پدرم رفتم والبته چنددرجه بدتر....دست خودم نیست امااخم و عصبی بودن وبدخلقی انگار بیشتر ارامم میکنه سعی کردم خوش خلق باشم اما بعد از مدتی ازین حالت خودم خسته میشم مثلا بعد چندروز خوب بودن وخوش اخلاقی خسته میشم و خیلی کم حرف بد اخلاق میشم از بچگی همینطور بودم انگار تغییر رویه زندگی انرزی زاست برای من نمیتونم روی حالت خوب باشم همین باعث شده برای ازدواج کردن مشکل داشته باشم میشه راهنمایی کنید؟؟ . مشکل دیگر من این است که هیچ کاری ازم بر نمیادنمیدونم چطوری مهارت های مختلف زندگی رو یاد بگیرم که بعدها دچار مشکل نشم یه خیلی برام سخته توی زندگی بیام خیلی اهل پخت وپز نیستم اهل بشور بساب خیلی کم هستم از رهن واجاره و خانه خریدن هیچی سرم نمیشه از مسایل فنی خانه چیزی نمیدونم اصلا شخصیتم توی زندگی نیست خیلی چیزا سرم نمیشه میشه چند راه بگید که بتونم چند مهارت که تو زندگی بهش احتیاج دارم رو همزمان به خودم بقبولونم و یاد بگیرم ؟؟؟/ خانم کهتری من اصلا نمیدونم با ایرادای دیگران چگونه سر کنم . گاهی اوقات خیلی احساس میکنم به یه شوهر نیاز دارم و از طرفی احساس میکنم شوهر یعنی گرفتاری تمام و.. ایرادای بزرگی که شدیدا اذیتم میکنه وخیلی مشکلات دیگه که قابل گفتن نیست......./. ممنون میشم کامل و واضح راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام من ابوالفضل هستم 25 ساله ساکن تهران در یک خانواده 5 نفره با وضعیت اقتصادی متوسط زندگی میکنیم. یک خواهر و یک برادر کوچتر از خودم دارم. فوق دیپلم الکترونیک هستم و سربازی هم رفتم و مجرد هستم و در یک اداره به عنوان کارمند مشغول به کار هستم. من مشکلی دارم که شب ها هنگام خواب (یکی دو ساعت بعد از به خواب رفتن) دچار توهم میشوم و سریع از خانواده مثل برادرم یا پدرم درخواست کمک میکنم و در این هنگام از خواب بیدار میشوم مثلن دیشن احساس میکردم که رخت خوابم در حال فرو رفتن به زمین است و من سریع از جا بلند شده و از رخت خواب خارج شدم یا چند شب پیش احساس کردم اتاق پر از گربه است و از برادرم کمک خواستم تا با هم اینها را خارج کنیم و یا مواردی مشابه البته این توحمات با صحبت در خواب شروع میشود. من بعضی مشاوره ها را مطالعه کردم اما مشابه پیدا نکردم ممنون میشم راهنماییم کنید Abolfazlmt@yahoo.com Abolfazlmt@gmail.com
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] با عرض سلام مجدد و تشکر بسیار،بابت توضیح جامع ،مفید و عالی جنابعالی، در مورد راه حل مربوط به مواجهه با موقعیتهای استرس زا که شما فرموده بودید، متاسفانه یک مشکل برام وجود داره و اون اینه که وقتی این مواجه طولانی میشه واقعا حالت درماندگی و شکنجه برام داره به عنوان مثال وقتی برای یک مسافرت چند ساعته از اتوبوس استفاده میکنم و در طول سفر مثلا از اطرافیان میشنوم که میگن نگا کن طرف مشکل داره و ... باعث میشه اضطرابم بیشتر بشه و ندونم چکار باید بکنم و در انتهای سفر آنچنان از نظر روحی آسیب مینینم که واقعا نمی خوام برم جایی و خونه نشین بشم البته ناگفته نماند که در صورتی که مواجه کوتاهتر باشه زیاد مشکلی برام پیش نمیاد و میتون تا حدی خودم رو کنترل کنم، اگر در این مورد هم بنده رو راهنمایی بفرمائید واقعا ممنون میشم، باتشکر مجدد از شما
- [سایر] با سلام واحترام خدمت خانم دکتر بهرامی ممنون که جواب سوال قبلی من دادید خانم دکتر مثلا ما یه مراسمیکه طرف همسرم هست رفتیم ومن یه کناری بودم که منتظر بودم باهم برگردیم که اون بودن توجه به من با خواهرش راه افتادن به رفتن ومن صداش کردم وبه طرفش رفتم واون لحظه حس بدی به من دست داده بود احساس کردم که آویزون شوهرمم واون به من توجه نمیکنه ومن دوست نداره درصورتی که من دوست دارم همسرم به من توجه کنه وبا هم باشیم وباید همیشه قبل ازاینکه جایی باهم بریم باید بگم که حواست به من باشه ومثلا طرف خانواده من میاد ساکت میشه ودر صورتی که طرف خودشون میره اصلا ابنطور نیست ودوست داره منم میرم خونشون با اونها گرم بگیرم وبعضی وقتا همچین گرم حرف وبحث میشه که یادش میره من ودخترمم هستیم البته منم گوشه گیر نیستم واحساس میکنم میخواد همیشه من از سر بازکنه ومن دوست دارم ساعات بیشتری باهم باشیم وبا هم صحبت کنیم درصورتی که وقتی میاد خونه اینقدر بیرون صحبت کرده که تعداد کلماتی که یه مرد درطی روز باید صحبت کنه نموم شده ویا مثلا وقتی ازش تعریف میکنم میگه خدا کنه همیشه ازم تعریف کنی وسریع توی ذوق من میزنه ودر کارهای خونه هم اصلا کمک نمیکنه از شما بسیار ممنونم شمارو به خدا می سپارم