با سلام.این نوع علائم معمولا حاکی از وجود افسردگی در فرد است .لذا برای سبک تر شدن اوضاع روحی خوب است که علل ایجاد کننده و کسل کننده را بشناسیم. اگر در محل کار دچار مشکلاتی هستید باید رفع شود . اگر مشکلاتی را در خانه و در ارتباط با خانواده تجربه میکنید باید برطرف کنید .سعی کنید حتما صبحانه میل کنید.یک نرمش صبحگاهی داشته باشید .خواب کافی داشته باشید .پس از بیدار شدن چند تنفس عمیق در فضای آزاد داشته باشید .یک برنامه ورزشی منظم را دنبال کنید .اگر داروی آرام بخشی مصرف می کنید زمان استفاده آن را از آخر شب به اوایل شب موکول کنید .به هیچ وجه حتی یک روز زمان شروع کار را به تاخیر نیاندازید.اندکی با برنامه های متنوع روحیه خود را بازسازی کنید .اگر همسرتون با شما همراهی می کنند در زمان صبحگاهی چند کلامی با هم صحبت کنید تا کسالت درونی برطرف شود .سعی کنید کیفیت خواب را در شب بالا ببرید.معمولا افرادی که خواب های خوبی ندارند کسل از خواب بیدار می شوند . این کیفیت به آرامش و افکارو ذهنیات شما بر می گردد . هر چه تلاش کنید در طول روز با استرس ها مقابله کنید و در هنگام خواب آرام تر به خواب روید ، صبح شادتر هستید.
اغلب اوقات صبح ها سنگین از خواب بیداربلند میشوم ومیل به رفتن به سرکار ندارم وسرم سنگین است وبیشتر مواقع دلم شادوروان نیست وبه جایی که بخواهم بروم اضطراب دارم ولی در شب موارد فوق کمتراست .
سپاسگذارم
با سلام.این نوع علائم معمولا حاکی از وجود افسردگی در فرد است .لذا برای سبک تر شدن اوضاع روحی خوب است که علل ایجاد کننده و کسل کننده را بشناسیم. اگر در محل کار دچار مشکلاتی هستید باید رفع شود . اگر مشکلاتی را در خانه و در ارتباط با خانواده تجربه میکنید باید برطرف کنید .سعی کنید حتما صبحانه میل کنید.یک نرمش صبحگاهی داشته باشید .خواب کافی داشته باشید .پس از بیدار شدن چند تنفس عمیق در فضای آزاد داشته باشید .یک برنامه ورزشی منظم را دنبال کنید .اگر داروی آرام بخشی مصرف می کنید زمان استفاده آن را از آخر شب به اوایل شب موکول کنید .به هیچ وجه حتی یک روز زمان شروع کار را به تاخیر نیاندازید.اندکی با برنامه های متنوع روحیه خود را بازسازی کنید .اگر همسرتون با شما همراهی می کنند در زمان صبحگاهی چند کلامی با هم صحبت کنید تا کسالت درونی برطرف شود .سعی کنید کیفیت خواب را در شب بالا ببرید.معمولا افرادی که خواب های خوبی ندارند کسل از خواب بیدار می شوند . این کیفیت به آرامش و افکارو ذهنیات شما بر می گردد . هر چه تلاش کنید در طول روز با استرس ها مقابله کنید و در هنگام خواب آرام تر به خواب روید ، صبح شادتر هستید.
- [سایر] با سلام من هر شب خواب می بینم و خیلی از مواقع هم این خوابها تعبیر میشوند . علت این خواب ها را از شما می خواهم در ضمن من همیشه اضطراب دارم
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید خواب من خیلی زیاد است ودائما درحال خمیازه کشیدن هستم اغلب اوقات فاصله خمیازه آنقدر کم است که فکم خسته میشود وبه دنبال کشیدن این خمیازه های عمیق بدنم دچار کرخی وبیحالی میشود پلکهایم سنگین وخسته میشوند هر زمانی هم که بخواهم از خواب بلند شوم بیدار شدن وبرخاستن از خواب برایم خیلی مشکل است جکار کنم عاجزانه از شما کمک میخواهم چون در حال خواب بی حالی هستم متشکرم
- [سایر] باسلام خدمت حاج اقامرادی من یک مشکل دارم که اصلا نمی توانم مقابله کنم ان هم خواب زیادی است وقتی که به نماز صبح که بلند میشوم بعد نماز بلا فاصله خوابم میگیرد البته این رانیزبگویم من در دوران تحصیلی ام این اگونه نبودم تا نصفها ی شب بیدار بودم وحتی خسته هم نمی شدم در سال 81 من برادرم راازدست دادم ازان موقع به بعد اینطور شده ام الا ن من دانشجو هستم واین خواب مرا رنج میدهد در ضمن وقتی ناراحت میشوم زودمرا خواب می گیرد از کم خونی هم نیست چون من کم خون نیستم حالا چکا ر کنم خواهش می کنم کمکم کنید با تشکر فراوان التماس دعا
- [سایر] متأسفانه بنده خیلی وقت است که علیرغم خواسته خودم بسیار درگیر خواب هستم، و بیش از اندازه می خوابم. گاهی اوقات علیرغم اینکه شبها دیر می خوابم ولی صبح ها به راحتی برای نماز بیدار می شوم (اما خیلی کم اینچنین اتفاق می افتد) و تا شب اصلا ً نمی خوابم. ولی برعکس هم هست که یکمرتبه تا یک هفته صبح تا ساعت 10 شاید هم 11 خواب هستم. می خواستم به من راهکار عملی دهید که در شبانه روز بیش از 6 یا 7 ساعت نخوابم و دیگر اوقات را به فعالیت (درس، کار و ورزش) بپردازم؟
- [سایر] با سلام من مدت دو ماهه که ازدواج کردم و همسرم علاقه ی شدیدی به بازی ان لاین رایانه ای داره و اغلب تا نیمه های شب بازی میکنه و تمام اوقات فراغتش رو به این بازی اختصاص داده و این در صورتی هست که ایشون در یک شرکتی مشغول به کار هست که به دلیل تاخیر در شروع ساعت کاری(به دلیل اختصاص دادن زمان خواب شب به بازی و دیر بیدار شدن از خواب) چندین بار توبیخ شده و چون ایشون مهندس ای تی هستن از صبح تا شب سر و کارشون با کامپیوتره و شب هم که میاد خونه باز هم میشینه پای کامپیوتر و بازی و این قضیه به سلامت جسمش داره اسیب میرسونه و حتی این موضوع روی روابط ما داره تاثیر منفی میذاره و من جدا نگران هستم و نمیدونم باید چیکار کنم چون تمام راهکارهای ممکن رو انجام دادم اما ایشون مصرانه به بازی کردنشون ادامه میده. اگه ممکنه کمکم کنید لطفا
- [سایر] با عرض سلام من لیسانس کامپیوترم چند ماهی وارد شغل معلمی شدم و3 روز تو هفته میرم مدرسه و دانش اموزام دارای رنج سنی 16-18 سال میباشند سر و کله زدن با این بچه ها کمی سخته.اوایل خیلی سخت بود درگیری وکلنجار رفتن بابچه ها با عث خستگی شدید واینکه فردا دوباره با اونا سرو کار دارم ازارم میداد ولی کم کم عادت کردم اما باز هم خیلی از اون مشکلات رو هنوز دارم مشکل اصلیم اینه که استرس خواب دارم یعنی شب قبل از اولین روز کاری هفته استرس میگیرم مثلا از روز جمعه دچار استرس میشم که دوباره امشب نمیتونم بخابم وفردا حالم بد میشه وشب هم خابم نمیگیره و اگه خیلی زود بخابم ساعت 3و4 صبح .استرسم بابت بیخابی به این علته که اگر اون شب کمتراز 3 یا 4 ساعت بخوابم صبح دچار حالت تهوع میشم ونمیتونم به درستی کار کنم و روزهای جمعه برام کابوس شده و اون روز رو استرس دارم که موقع خوابیدن به اوجش میرسه .این مشکل تو شبهای بعدی کمتر میشه مشکل بد خوابیدن رو همیشه داشتم و بعضی مواقع 1ساعت طول میکشید تا بخابم ممکنه به علت افکاری باشه که تو ذهنم می امده ولی تو این چند ماهه که سره کار میرم این مشکل برام تبدیل به معضل شده وهمراه استرسه لطفا کمکم کنید
- [سایر] با سلام.من شب ها دچار استرس شدید می شوم و طوری که به سختی به خواب می روم و تقریبا یک تا یک ونیم ساعت طول می کشد تا بخوابم.طوری که وقتی به این قضیه فکر می کنم استرسم بیشتر می شود.من تقریبا یک ماه پیش به روانشناس مراجعه کردم ایشان به من قرص تجویز کردن ولی کمی مصرف کردم.خوب بود ولی احساس کردم که وابستگی ایجاد می کند دیگر مصرف نکردم.البته لازم به ذکر است که بگویم این مشکل را روز هایی که فردایش تعطیل است و به مدرسه نمی روم ندارم.اما همین که صبح باید ساعت 7 به مدرسه بروم فکرش باعث ایجاد استرس در من می شود درزم درس های مدرسه ام عالی است.ولی من به عقیده خودم دچار وسواس فکری شده ام!!!راه حل شما چیست؟ با تشکر.
- [سایر] سلام.من دختری هستم 18 ساله که 3 ساله ازدواج کردم الانم یه دختر 9 ماهه دارم.از زندگیم راضی ام و هرگز احساس پشیمونی نمیکنم.من و شوهرم اولا خیلی خوب بودیم شوهرم تو کار خونه کمکم میکرد مهربون و با برنامه بود ولی الان عوض شده و به نظرمن مشکل مادرشه چون ما با مادر شوهرم اینا زندگی میکنیم اونا طبقه سومن وما دوم.دخالتاشون زیاد شده.شوهرم به حرفام گوش نمیده و بی برنامه شده مثلا 6 صبح میره سرکار تا 3 .3که اومد ناهارشو میخوره و تا 8 میخوابه تازه وقتی از خواب پامیشه همیشه بد اخلاقه و میگه نتونستم بخوابم بعد شام میخوریم و فیلم میبینیم بعدش شوهرم میره بالا پیش مامانش اینا تا 1 شب بعدشم که میاد باز وقت خوابه و اینا.مادرشوهرمم میگه خب بچه ام سرکار خسته اس دیگه!خسته شدم منم.شوهرم میگه هرروز برم بالا و بهشون سر بزنم منم دوس ندارم چون اون موقع هم بیشتر دخالت میکنن وهم هروقت برم بالا یا باید دروغ بگم بیام پایین یا برا شامو ناهارو صبحانه بالا باشم و تمام کاراشو بکنم.کمکم کنین.ممنونم.درضمن جواب سوالای منو تو قسمت عمومی بذارین.مرسی
- [سایر] سلام آقای مرادی ... من هم شما را با خانوادتون در کنار بقیع دیدم و با شما سلام و علیک کردم و مثل همان خانمی که گفت نتوانست باهاتون حرف بزند، نتوانستم حرفی بزنم . آقای مرادی این اولین سفر من بود و مثل یک خواب بود ولی اصلا آنطوری که خودم انتظار داشتم نبود ، نمی دانم چرا ؟ کلا در این سفر زبانم بند آمده بود و اشکم خشک شده بود ،من که وقتی از تلویزیون بقیع و یا مسجد النبی را می دیدم نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم ، آنجا فقط نگاه می کردم و نمی توانستم هیچی بگویم . می رفتم داخل حرم ، انگار فضایش برایم سنگین بود و بی حس می شدم، خواب آلود و گیج ، از اینجا با خودم قرار گذاشتم حسابی درددل کنم اما زبانم نمی چرخید . وقتی شما را کنار بقیع دیدم یکدفعه بغضم ترکید ، اما جلوی خودم را گرفتم ، می خواستم به شما بگم من انگار هیچ چیز نمی فهمم کمکم کنید ،اما نشد . تا می آمدم همان زیارت جامعه ای که گفتید بخوانم ، خواب آلود می شدم ، می خواستم ختم قرآن کنم که نشد ، اصلا نمی دانم چه شده بود، وقتی برمی گشتم هتل دلم می خواست برم حرم ، وقتی می رفتم حرم ، زبانم بند می آمد ، می ترسیدم برم مکه و همین طور بی حس و هوش باشم . وقتی رفتیم مکه برای اولین بار که خانه خدا را دیدم، باز فقط ایستادم و نگاه کردم . همه می گفتند نمی توانستند اشک هایش را کنترل کند اما من انگار بی هوش بودم ، فقط مردم را نگاه می کردم . آقای مرادی این به خاطر گناهام است ؟ روز های بعد می رفتم و کاروان هایی که تازه می آمدند را نگاه می کردم و به حال وهوایشان غبطه می خوردم . در مکه حالم عجیب بود اصلا دلم نمی خواست از مسجد الحرام بیام بیرون ، یعنی وقتی می آمدم بیرون دلم یه جوری بود . بیرون حرم الکی گریه ام می گرفت . از خدا معذرت خواستم که این قدر گیج می زنم و گفتم دیگه نمی گذارم این چشم ها برای دنیا و داشته و نداشته هایش گریه کنند ، چشم هایی که برای این عظمت گریه نکردند ، نباید برای دنیا گریه کنند . اصلا نمی دانم حالم الان خوب است یا بد ؟ فقط انگار سرم و مغزم سنگین شده، انگار یک چیزی را گم کردم ، نمی دانم خودم را ، روحم را ، یک چیزی که انگار داخل همان مسجدالحرام بود . دلم نمی خواست برگردم . سعی می کنم با هر نماز واجبم ، دو رکعت نماز شکر بخوانم ، گفتم درسته ظرف وجودم ظرفیتش خیلی کم بود، اما وظیفه ام شکر گزاری است ، به خدا گفتم ، هر آدمی را دیدم ، ظرفش را آورده بود که برایش پر کنی ولی من حتی ظرف هم نداشتم ، خودت به من ظرف بده و آن را پر کن . راستی براتون پشت مقام ابراهیم نماز خواندم ، چون در زیارت هم نگذاشتیم راحت باشید ولی هم خودتان و هم خانوادتون بسیار خوش برخورد و صبور بودید انشاالله همیشه به همه آرزوهاتون برسید . خیلی خیلی براتون دعا کردم . دعا کردم یک بار با شما همسفر بشویم ، شاید آن دفعه از خواب و بی حسی در بیام .آقای مرادی خدا من را می بخشه ؟ همش احساس می کنم نتوانستم حتی ذره ای از حق این سفر با عظمت را ادا کنم . انگار درکم خیلی کم بود . می گویم خدا همه چیز را به تو نشان داد اما تو چه قدر گناهکاری که نمی توانی ترکشان کنی و انگار حسابی دور شدی ! در جوانی قسمتم شد که بروم به یک سفری که همیشه آرزویش را داشتم اما نتوانستم ازش استفاده کنم . الان باید چه کار کنم ؟ دعا کنید خدا من را ببخشد ، خیلی خیلی دعا کنید .
- [سایر] سلام \"\"کاملا خصوصی\"\" آقای مرادی اینم هشتمی ! اگه این نامه رو دریافت کردید خواهش می کنم جواب بدید. گفتم به یه خانومی علاقه مند شدم.با این سنم باید چیکار کنم گفتید..... گفتم می خوام به نامزدی فکر کنم گفتید..... گفتم می خوام به خوانواده بگم می ترسم چطوری بگم گفتید..... گفتم حرف زدن با دختر ایراد داره؟ گفتید.... گفتم ارتباط حضوری با دختر مشکلی داره؟ گفتید.... گفتم هر چی فکر کردم به خوانوادم بگم نتونستم چون مطمئنم که از روی احساسات با من مخالفت می کنن/ اگه به خوانواده نگم تا آشنایی تقریبا کامل و حداقل ظرف مدت 2 یا 3 سال اشکال داره؟ گفتید ..... گفتم می خوام برم تهران و ایشونو ببینم و باهاشون حرف بزنم ایراد داره؟ گفتید.... وقتی شنبه دیدمشون، توی ایستگاه مترو ، از شدت جا خوردن داشتم می مردم. اولین تصمیمی که گرفتم قطع رابطه بود. حجابشون از نظر من خوب نبود. موهاشون یه کم بیرون بود با مانتو . به یه نحوی خودمو به پارک پشت استگاه مترو رسوندم. البته ایشونم همراه من بودن. دفعه اولم بود که داشتم کنار یه دختر راه می رفتم. نمی دونم اشکال داره یا نه. خلاصه توی پارک تا ظهر حرف زدیم. منتها آخر من طاقت نیاوردم گفتم اگه میشه حجابتونو یه لحظه درست کنید. خودم باورم نمی شد که با حجاب حداقل 2 یا 3 سال جوونتر و خیلی زیبا تر می شدن. وقتی بهشون گفتم فکر کردن خیلی معمولی دارم می گم. خلاصه اومدم شهر خودم. خیلی ناراحت بودم. توی ماشین همش سرم روی شیشه اتوبوس بود و فکر می کردم. شب که رسیدم یه کنایه هایی زدم که من شکه شدم از وضع حجابتون. ایشون فردی معتقد و مذهبی هستن. وقتی پرسیدم شما که منو شب نیمه شعبان تا اذون صبح نگه می دارید برای شب زنده داری شما که هزار بار تا حالا به من گفتید الان که بیکاری پاشون نماز به فلان نیت بخون چرا حجابتون اینطوریه؟ گفتن عادت کردم. وقتی بیش از صد بار بهشون گفتم که خیلی با حجاب ،متفاوت تر می شن . خودشونم متوجه شدن که این متفاوت شدن یه چیزی درونش هست و معمولی نیست، به فکر فرو رفتن. صبح یکشنبه یعنی روز بعد بهشون گفتم من از وضع حجاب شما خوشم نیومده. خیلی رک. و کلی حرف زدم. گذشت.... فردا شب یعنی شب دوشنبه که داشتیم با اس ام اس با هم حرف می زدیم گفتن: من با خانواده اومدم پارک همراه خاله اینا. اینا همشون به من می گن چقدر حجاب بهت میاد!!!! گفتم یعنی چی، شما ... گفت آره.. آقای مرادی به من بگید این چیه؟ شاید دروغ بگن. ولی چه دلیلی داره. وقتی من یه حرفی می زنم یا سئوالی می کنم خیلی راحت و پوسکنده جوابمو می دن. چه دلیلی داره به دروغ بگن من حجابمو درست کردم ؟!؟! آقای مرادی من 19 سالمه ایشون 18 سال هردومون خیلی کوچیک و کم تجربه ایم. خب شما به ما کمک کنید. دیشب توی فکر بودم. من یه مدتیه تمام وقتم شده این که با ایشون حرف بزنم یا اس ام اس بدم . از این رویه خوشحال نبودم. شبا ساعت 2 می خوابم. دیشب بعد از یه سال یکی از دوستامو دیدم. وقتی پرسید که چرا اینقده سیاه و لاغر شدم. گفتم بهش موضوعو. ایشون گفت کاملا در اشتباهی . شیوه کاملا اشتباهه. و خلاصه کلی ما رو برد توی فکر. /ایشون 25 سالشونه و تازه ازدواج کردن/ دیشب کلی فکر کردم . ایشون خیلی چیزا گفتن که من خلاصش کردم . گفت تو الان باید درس بخونی و بری سربازی و ... من قصد دارم برم سربازی درسم حتما می خوام بخونم. این وسط این جریان !!! آیا واقعا اشکالی داره؟ خلاصه تصمیم گرفتم صبح بیام شروع کنم به قطع رابطه. خدایا چطوری بگم. دیشب تا صبح فکر کردم. به خیلی از روشها فکر کردم . آخر گفتم می گم من یه بیماری لا علاج دارم./چه مسخره/ خلاصه کلی خودم ژس گرفتم و صبح بهشون گفتم که من بیماری دارم. البته نه به این راحتی !! ایشون مدام گریه می کردن و منم از این طرف گاهی گریه گاهی توی فکر بودم و داشتم حرف می زدم گاهی ... آخر طاقت نیاوردم و همه چیو بهشون گفتم که من دروغ گفتم و .... خلاصه هر چی توی دلم سنگینی می کرد مثلا اینکه می ترسم شما دروغ بگید/ خانواده من خیلی متفاوتن از خانواده تو/ من پول ندارم/هر دومون سن کمی داریم و نمی تونیم توی اولین عشق تصمیم بگیریم / و... قرار شد بیشتر مشورت کنیم. آقای مرادی شما بگید ما چیکار کنیم خیلی ممنونم. الان می گید : ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری و زحت ما می داری شوخی کردم. ببخشید دستون درد نکنه. راستی \"یادم رفت\" حلول ماه رمضان مبارکتون باشه. من اهل آران و بیدگلم. امامزاده ای داریم که فرزند بلافصل امام علی (ع) هستند. امامزاده محمد هلال بن علی (ع). نمی دونم میشناسید یا نه. ولی شب اول ماه که امشب باشه تولدشونه. خوشحال میشیم که برای جشن مهمون بزرگواری چون شما داشته باشیم. آقای مرادی ممنون بفرمائید . من آماده شنیدنم.