باسلامکاربر گرامی تیک جز اختلالاتی است که تحت تاثیر استرس و هیجانات منفی ایجاد می شود. درمان ان هم راحت است و واقعا مشکل خاصی نیست. ولی چون دارای این مشکل هستید لازم است که مساله را در انتهای جلسه دوم یا سوم خواستگاری با این خانم مطرح کنید ولی قبل از ان توضیحی کامل از مشکل خود بدهید و برایشان شرح دهید که این رفتار صرفا در شرایط خستگی ایجا می شود و ناشی از یک اختلال روانی خاص نیست و ..حتی می توایند ایشان را راهنمایی کنید تا در مورد این مساله کسب اطلاعات کنند تا متوجه شوند که واقعا مساله حادی در میان نیست.ولی به طور کلی توصیه جدی دارم برای رفع مشکل تان اقدام کنید. تیک مساله ای نیست که شما از ان رنج ببرید.یک سری توصیه کلی ارایه می دهم امیدوارم موثر باشد:تمرین برگرداندن عادتها روشی است که به افراد کمک می کند تا عادت هایشان را مدیریت کنند این روش به طور موفقیت امیزی برای کندن موهای سر، جویدن ناخن ها، مکیدن شست و تیکهای عصبی استفاده می شود. هر چه بیشتر از عادتتان مطلع شوید.خود را مجبور کنید که هنگام انجام این عمل در برابر آینه بایستید و خود را نگاه کنید. این کار را هر روز انجام دهید و کمک کنید تا بفهمید هنگامی که این عادت را انجام می دهید بدنتان چه طور حرکت می کند و کدام ماهیچه هایش درگیر کار می شوند. به این مرحله آگاهی آموزی گفته می شود چرا که سعی می شود فرد به طور دقیق از عملکرد و رفتار تکراری اش مطلع شده و آگاه گردد.خود را مجبور کنید که زمانهایی را که مرتکب عادت می شوید را شناسایی کنید مثلا سرتان را هنگامی که مرتکب عادت می شوید بالا ببرید و یا بگویید"خودش است". به این مرحله نیز اموزش پاسخ مغایر گفته می شود. برای مثال پاسخ مغایر غیر مزاحم است(که دیگران نمی توانند آن را به آسانی شناسایی کنند) و فرد به مدت یک تا سه دقیقه در آن وارد می شود. خودتان را مجبور کنید هر زمان را که صرف انجام عادت می کنید روی یک کارت یادداشت کنید. پیگیری کردن اینکه معمولا چه مواقعی این عادات اتفاق می افتد تنها راهی است که هم شما می توانید از روی آن بگویید که روند وقوع این عادت و گسترش یا کنترل آن چگونه است.به طور روزانه قصد متناقض را تمرین کنید.قصد متناقض عملی است که شما به جای عادتتان آن را انجام می دهید. ماهیچه هایی که به انجام کار جدید عادت می کنند تکرار عادت قبلی را غیر ممکن می سازد. برای مثال به جای انجام تیک بستن پلکها(تیک پلک زدن) بچه تشویق می شود که خیلی آرام پلکهایش را ببندد و به مدت ده ثانیه آنها را باز نکنید. و یا در مورد عادت شما قصد متناقض می تواند به عقب بردن سر و یا چرخاندن سر به منظور رفع خستگی باشد و ...خودتان را وادار کنید که روزانه قصد متناقض را تمرین کنید. این کار به شما کمک می کند که با این پاسخ یا عکس العمل احساس راحتی بکنید و خود را مطمئن سازید که قصد متناقض از نظر اجتماعی قابلیت جلب توجه دیگران را ندارد. خود را تشویق کنید که درست زمانی که حس می کند به شدت تحت فشار هستید که عادت را انجام دهید از قصد متناقض استفاده کنید. خود را تشویق کنید که بعد از هر بار که عادت را انجام می دهید به مدت یک تا سه دقیقه قصد متناقض را انجام دهید.با تشکر از تماس شما
می خواهم به خواستگاری دختری برم ولی یک مشکلی دارم که نمیدونم چطوری به ایشون بگم. من دچار یک تیک عصبی خفیف مثل تکان دادن غیر ارادی سر هستم اونم نه همیشه وقتی استراحت کنم و دور از استرس کاری باشم اصلا تیک ندارم و وقتی تنها هستم که اصلا تیک ندارم اگه هم چیزی به ایشون نگم مطمئنم که هر چند این تیک خفیف و کم هست ولی در زمان خستگی بیشتر بروز میکنه و بالاخره ایشون متوجه میشه اگه بگم هم ایشون مطمئنا فکر میکنه من مشکل روانی دارم و قضیه خواستگاری منتفیه .ممنون میشم راهنمایی کنید
باسلامکاربر گرامی تیک جز اختلالاتی است که تحت تاثیر استرس و هیجانات منفی ایجاد می شود. درمان ان هم راحت است و واقعا مشکل خاصی نیست. ولی چون دارای این مشکل هستید لازم است که مساله را در انتهای جلسه دوم یا سوم خواستگاری با این خانم مطرح کنید ولی قبل از ان توضیحی کامل از مشکل خود بدهید و برایشان شرح دهید که این رفتار صرفا در شرایط خستگی ایجا می شود و ناشی از یک اختلال روانی خاص نیست و ..حتی می توایند ایشان را راهنمایی کنید تا در مورد این مساله کسب اطلاعات کنند تا متوجه شوند که واقعا مساله حادی در میان نیست.ولی به طور کلی توصیه جدی دارم برای رفع مشکل تان اقدام کنید. تیک مساله ای نیست که شما از ان رنج ببرید.یک سری توصیه کلی ارایه می دهم امیدوارم موثر باشد:تمرین برگرداندن عادتها روشی است که به افراد کمک می کند تا عادت هایشان را مدیریت کنند این روش به طور موفقیت امیزی برای کندن موهای سر، جویدن ناخن ها، مکیدن شست و تیکهای عصبی استفاده می شود. هر چه بیشتر از عادتتان مطلع شوید.خود را مجبور کنید که هنگام انجام این عمل در برابر آینه بایستید و خود را نگاه کنید. این کار را هر روز انجام دهید و کمک کنید تا بفهمید هنگامی که این عادت را انجام می دهید بدنتان چه طور حرکت می کند و کدام ماهیچه هایش درگیر کار می شوند. به این مرحله آگاهی آموزی گفته می شود چرا که سعی می شود فرد به طور دقیق از عملکرد و رفتار تکراری اش مطلع شده و آگاه گردد.خود را مجبور کنید که زمانهایی را که مرتکب عادت می شوید را شناسایی کنید مثلا سرتان را هنگامی که مرتکب عادت می شوید بالا ببرید و یا بگویید"خودش است". به این مرحله نیز اموزش پاسخ مغایر گفته می شود. برای مثال پاسخ مغایر غیر مزاحم است(که دیگران نمی توانند آن را به آسانی شناسایی کنند) و فرد به مدت یک تا سه دقیقه در آن وارد می شود. خودتان را مجبور کنید هر زمان را که صرف انجام عادت می کنید روی یک کارت یادداشت کنید. پیگیری کردن اینکه معمولا چه مواقعی این عادات اتفاق می افتد تنها راهی است که هم شما می توانید از روی آن بگویید که روند وقوع این عادت و گسترش یا کنترل آن چگونه است.به طور روزانه قصد متناقض را تمرین کنید.قصد متناقض عملی است که شما به جای عادتتان آن را انجام می دهید. ماهیچه هایی که به انجام کار جدید عادت می کنند تکرار عادت قبلی را غیر ممکن می سازد. برای مثال به جای انجام تیک بستن پلکها(تیک پلک زدن) بچه تشویق می شود که خیلی آرام پلکهایش را ببندد و به مدت ده ثانیه آنها را باز نکنید. و یا در مورد عادت شما قصد متناقض می تواند به عقب بردن سر و یا چرخاندن سر به منظور رفع خستگی باشد و ...خودتان را وادار کنید که روزانه قصد متناقض را تمرین کنید. این کار به شما کمک می کند که با این پاسخ یا عکس العمل احساس راحتی بکنید و خود را مطمئن سازید که قصد متناقض از نظر اجتماعی قابلیت جلب توجه دیگران را ندارد. خود را تشویق کنید که درست زمانی که حس می کند به شدت تحت فشار هستید که عادت را انجام دهید از قصد متناقض استفاده کنید. خود را تشویق کنید که بعد از هر بار که عادت را انجام می دهید به مدت یک تا سه دقیقه قصد متناقض را انجام دهید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام خسته نباشید من دختری هستم که خیلی بد زندگی میکنم اخلاق جالبی ندارم راستش پدر بزرگ من ادم بداخلاقی بود وپدرم هم از او ارث برده ومن هم به پدرم رفتم والبته چنددرجه بدتر....دست خودم نیست امااخم و عصبی بودن وبدخلقی انگار بیشتر ارامم میکنه سعی کردم خوش خلق باشم اما بعد از مدتی ازین حالت خودم خسته میشم مثلا بعد چندروز خوب بودن وخوش اخلاقی خسته میشم و خیلی کم حرف بد اخلاق میشم از بچگی همینطور بودم انگار تغییر رویه زندگی انرزی زاست برای من نمیتونم روی حالت خوب باشم همین باعث شده برای ازدواج کردن مشکل داشته باشم میشه راهنمایی کنید؟؟ . مشکل دیگر من این است که هیچ کاری ازم بر نمیادنمیدونم چطوری مهارت های مختلف زندگی رو یاد بگیرم که بعدها دچار مشکل نشم یه خیلی برام سخته توی زندگی بیام خیلی اهل پخت وپز نیستم اهل بشور بساب خیلی کم هستم از رهن واجاره و خانه خریدن هیچی سرم نمیشه از مسایل فنی خانه چیزی نمیدونم اصلا شخصیتم توی زندگی نیست خیلی چیزا سرم نمیشه میشه چند راه بگید که بتونم چند مهارت که تو زندگی بهش احتیاج دارم رو همزمان به خودم بقبولونم و یاد بگیرم ؟؟؟/ خانم کهتری من اصلا نمیدونم با ایرادای دیگران چگونه سر کنم . گاهی اوقات خیلی احساس میکنم به یه شوهر نیاز دارم و از طرفی احساس میکنم شوهر یعنی گرفتاری تمام و.. ایرادای بزرگی که شدیدا اذیتم میکنه وخیلی مشکلات دیگه که قابل گفتن نیست......./. ممنون میشم کامل و واضح راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام نمیدونم چرا وقتی تصمیم میگیرم کاری بکنم خستگی شدید بر من مسلط میشه بطوری که شروع اون کار برایم سخت میشه و حتی وقتی شروع میکنم خیلی سریع خسته میشم و بقیه اون کار رو رها میکنم و درحالی که تصمیم به ادامه اون کار دارم برای سالها اون کار معلق میمونه و انجام نمیشه و یادم میره و یا وقتی میخوام برم یه کاری بکنم تصمیم میگیرم که برم دنبالش مثلا برم حموم ناخوداگاه میرم غذا میخورم !!! همیشه کار خودم رو کم اهمیت و ناقص میبینم در حالی که ادم های موفقی رو (مثلا در محیط کار ) میبینم که بشدت از عملکرد من تعجب می کنند و من رو هوشمند با عملکرد بسیار عالی میدونند و خیلی من رو مورد تحسین قرار میدند درحالی که مثلا افراد نزدیک مثل رئیس مستقیم و یا پدرو مادرم و برادر و خواهرم من رو دستکم می گیرند و اکثرا با تحقیر یا توهینشون مواجه میشم و خودم هم خودم رو قبول ندارم و خودم رو ناقص میدونم و تحسین افراد دور رو تعارف میپندارم. طی این سالها بدبیاری زیادی داشتم که مقصر اون افراد دیگه ای بودند که بخاطر انجام ندادن وظایفشون من رو به بدبختی های زیادی دچار کردند ولی گاهگاهی توی دلم می گم که خودم میتونستم از کم کاری اونها جلوگیری کنم! ممنون میشم که من رو راهنمایی کنید
- [سایر] با عرض سلام من لیسانس کامپیوترم چند ماهی وارد شغل معلمی شدم و3 روز تو هفته میرم مدرسه و دانش اموزام دارای رنج سنی 16-18 سال میباشند سر و کله زدن با این بچه ها کمی سخته.اوایل خیلی سخت بود درگیری وکلنجار رفتن بابچه ها با عث خستگی شدید واینکه فردا دوباره با اونا سرو کار دارم ازارم میداد ولی کم کم عادت کردم اما باز هم خیلی از اون مشکلات رو هنوز دارم مشکل اصلیم اینه که استرس خواب دارم یعنی شب قبل از اولین روز کاری هفته استرس میگیرم مثلا از روز جمعه دچار استرس میشم که دوباره امشب نمیتونم بخابم وفردا حالم بد میشه وشب هم خابم نمیگیره و اگه خیلی زود بخابم ساعت 3و4 صبح .استرسم بابت بیخابی به این علته که اگر اون شب کمتراز 3 یا 4 ساعت بخوابم صبح دچار حالت تهوع میشم ونمیتونم به درستی کار کنم و روزهای جمعه برام کابوس شده و اون روز رو استرس دارم که موقع خوابیدن به اوجش میرسه .این مشکل تو شبهای بعدی کمتر میشه مشکل بد خوابیدن رو همیشه داشتم و بعضی مواقع 1ساعت طول میکشید تا بخابم ممکنه به علت افکاری باشه که تو ذهنم می امده ولی تو این چند ماهه که سره کار میرم این مشکل برام تبدیل به معضل شده وهمراه استرسه لطفا کمکم کنید
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] با سلام خدمت شما خانوم دکتر عید امسال شد و به سفر جنوب رفتم،از قبل میدونستم که یکی از بچه های گروه فیس به سفر اومده ،ولی خب دیدن یه نفر توی اون همه شلوغی غیر ممکن بود ولی قسمت شد من ایشونو دیدم ولی بروی خودم نیاوردم همون موقع ،ولی بعد طی پستی که تو گروه گذاشته بود تو نظرات اشاره کردم که شما رو دیدم و این گذشت و یکی از دخترای گروه که دوست صمیمی بندست گفتن که این آقا پسر میخواد باهاتون بیشتر آشنا شه ،خوب ما همو دیدیم در کل پسر خوبی بود چند مورد منو اذیت میکنه 1- اینکه دقیقا یکی از پسرای همین گروه بامن قبلا آشنا بود حتی خواستگاری هم اومده بود ولی فرهنگ دوتا خانواده بهم نمیخورد و اینکه چون میخواستن این رابطه تموم شه گفتن ازمن بدشون میاد ،حالا زده و این دوتا دوست صمیمی دراومدن2- اینکه من از طرز راه رفتن ایشون خوشم نیومد 3-باوجود اینکه میدونم کار دولتی دیگه برا کسی مقدور نیست ایشون کارش خصوصی و چند وقت یکبار میره ماموریت 4- اینکه پسر ساده و خوبی بنظر میرسید اما فک میکنم اگه وارد خانواده شه مورد تمسخر قرار میگیره با وجود اینا نمیدونم راه درستش چیه اگه ج منفی بدم چطوری باشه که ناراحت نشن،اگه مثبت هم بدم چطوری بگم من با این دوستتون رفت و آمد نمی کنم،اصلا نمیدونم خبر داره از این موضوع یا نه ممنون میشم راهنماییم کنید
- [سایر] سلام بی مقدمه بگم: ما خانوادمون 4 نفره من و مادرم و مادر بزرگم و بابام دانشجوم، بابام هرویین مصرف میکرد تا 5 ماه پیش اما الان 5 ماه ترک کرده اما رفتارش عوض نشده : خیلی آروم راننده کامیون ،تو کل عمرمون بدون قلو کردن میگم 1ساعت با هم حرف نزدیم اونم در حد سلام وخداحافظ دیگه من قیدشو زدم چون با وجود ترک کردن اعتیاد رفتارشو ترک نکرده از خودم بگم : نمیدونم به بابام ربط داره یا نه اما انواع و اقسام مشکلات روانی رو در من پیدا میکنید احساس میکنم جز مادرم هیچکس منو نمیخواد احساس میکنم دنیا داره منو به زور تحمل میکنه احساس میکنم بی ارزش ترین آدمم-از اول ابتدایی تو جمع بچه ها نبودم و تحویلمم نمی گرفتن تا الان که 20 سالم ودانشجوم اما با این وجود باز هم تو جمع بچه ها نیستم اصلا تحویلم نمیگیرن_از مشکل اصلیم که یکی از هزاران مشکلم بگم من قصدم هوی و هوس نیست اما یه دختر که بهم نگاه میکنه دلبستش میشم اگر یه لبخند هم بزنه دیونش میشم بعدش مرض خود خوری میگیرمو میگم نکنه کاری کردم که نیومد جلو و پیشنهاد دوستی کنه نمیدونم چی کار کنم کمکم کنید ممنون
- [سایر] سلام من مدرس دانشگاه هستم و هر از گاهی از طرف دانشجویان دخترم ایمیلهای عاشقانه و پر از التماس برای برقراری رابطه دریافت می کنم. اما من هیچ جوابی نمی دم. اما این نامه فکرم رو مشغول کرده لطفا بخونید: با خستگی تمام اما یه دنیا انرژی وارد کلاس میشه. قوی و محکم شروع به صحبت میکنه که یه دفعه گوشیش زنگ می خوره، با کلی شرمندگی و عذرخواهی جواب میده الو... بله ... بفرمائید... من سر کلاس هستم ... خدانگهدار... و با اقتدار آموزشش رو ادامه میده و من بی توجه به تمام این موضوعات به فکر نگاهی هستم که بی هدف مرا دنبال میکند.دلم می لرزد واو نمی داند الان چند وقتی ست که مضطربش هستم. وای خدایا این چه شوریست که در دلم برپاشده وای و صد وای... بعضیا میگن اون متاهل بعضیا هم میگن چه فرقی میکنه اون که سر و گوشش می جنبه، چندایشون هم می خوان سند رو کنن که بابا اون اینکارس و راحت بهت میگه بیا شرکتم! دستام می لرزه و نمی خوام اینارو بشنوم. من فقط دوستش دارم یه دنیا به قد خودش دوستش دارم. یادم رفت بگم استاد اون شماید من عاشقتون هستم و می پرستمتون تو دنیای منی و عاشق آغوش گرمت هستم حق منه که راهنمایی کنی حقمه که بهم بگی در نبودت باید چه کار کنم به من بگو من چطوری عاشق مردی غیر تو بشم و یا به حضور همکلاسی هامو چطوری توجه کنم وقتی تو اینجا در قلبمی منو راهنمایی کن. عشق من به نظر شما چی باید بگم. من متاهلم، زندگیمو دوست دارم و سر و گوشم هم نمی جنبه و اعتقادات بدی ندارم. و هر کسی رو هم به شرکتم دعوت نمی کنم. آیا باید جواب بدم، اگر باید جواب بدم چی باید بگم که احساساتش جریحه دار نشه و متوجه بشه کارش اشتباهه و البته این حرفهایی که به ناحق بعضی ها پشت سرم گفتن پاسخ داده بشه. ممنون میشم جوابم بدید. و من رو راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام پسری هستم که وارد سن 24 سالگی شدم یکبار در سن 21 سالگی متاهل شدم و بنا بدلایلی جدا شدم )در زمان عقد بود و اصلا رابطه ای هم نبوده در کار( الان دو سال گذشته و تصمیم گرفتم ازدواج کنم . برای ازدواجم هم شرایطشو دارم ونه دارم ماشین دارم .شغل دولتی با سابقه 4.5سال دارم و از لحاظ بلوغ فکری و سیاسی هم به حد مطلوب رسیدم مشکل اقتصادی هم ندارم و خداروشکر میتونم خرج زندگی رو بدم. من دانشجو هستم در کنار کارم و یکسال دیگه مونده از تحصیلم و .... اما مشکل اساسی بنده همین جا که اول خانواده میگن زوده و دلیلشونم همین دانشجو بودن من هست و میگن درستو تمام کردی بعد ... اما منه جوون که تمام شرایط رو دارم و تنها درس یکم مشغله شده برام آیا مجاز هست که بیشتر از این صبر کنم ؟ اصلا امکان به گناه افتادن من زیاد نیست؟ وقتی یکی شرایطشو نداره خب به طبع فکر ازدواجم نیست اما منی که همه چیشو دارم بایستی بخاطر درس با افکار خودم کلنجار برم؟ اما بحث دیگه اینه که من از دختری خوشم میاد که البته ایشون دختر بسیار خوبی هستن و مادرم هم تا حالا زبونی بعد از طلاقم ابراز رضایت کرده از ایشون و خانواده دخار طوری هست که بدرقم میخوان دخترشون سر و سامون بگیره و ترم آخر دانشجوی پزشکی هستن و بعدش با اولین گزینه خوب .... بنظرتون من به خانواده بگم که میخوام ازدواج کنم یا به نظرشون احترام بزارم و صبور باشم ؟ با این فرض بگیرید صبوری منو که اگه یکسال صبر کنم احتمال 50% دیگه دختری که ازش اسم بردم نتونم ..... مشکل اساسی من همینه که نمیتونم به خانواده بگم و روم نمیشه. ممنون میشم فن و راهی جلوم بزارید که برم به خانواده بگم که من نیاز به ازدواج دارم و .... بنوعی چجوری سر صحبتو باز کنم باتشکر
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون