با سلام. دوری از جمه و گوشه نشینی به هر دلیل به مرور افراد رو از سلامت روانی خارج می کنه . شما باید روش برخورد صحیح با ناسازگاری ها رو یاد بگیرید نه انکه مسئله رو پاک کنید . افراد رو همان طور که هستند بپذیرد . شعور ودرک و ظرفیت انها در همین حد است . لذا انتظار و توقع خودتون رو در همین حد تنظیم کنید و خود رو به آرامش برسونید تا زمانی که از ادم ها توقع رفتار خوب داشته باشید و انها رفتاری باب میل شما نکنند شما اذیت میشید اما وقتی بپذیری که انها توان بهتر شدن ندارن دیگه خودتون ور ازار نمیدین.نصیحت های مادر رو مورد تفکر قرار بدین . شاید از دید منطقی تر به مصلحت شما باشد در غیر این صورت از گوشی بشنوید و به ایشان احترام بگذارید و از گوشی دیگر ...البته در صورتی که حضوردر جمع سلامت شما رو اسیب می رسونه می تونید روابط رو محدودتر کنید اما قطع نکنید و افراد سالم تری رو برای معاشرت حتما برگزینید.
سلام
مدتی است بنا به دلایل غیر منطقی مانند پز دادن بعضی از فامیل و یا نصیحت شنیدن از مادرم از انها به شدت دوری می کنم و دوست ندارم در مجالس شرکت کنم و از تنهایی لذت می برم ایا من روانی شده ام ؟
با سلام. دوری از جمه و گوشه نشینی به هر دلیل به مرور افراد رو از سلامت روانی خارج می کنه . شما باید روش برخورد صحیح با ناسازگاری ها رو یاد بگیرید نه انکه مسئله رو پاک کنید . افراد رو همان طور که هستند بپذیرد . شعور ودرک و ظرفیت انها در همین حد است . لذا انتظار و توقع خودتون رو در همین حد تنظیم کنید و خود رو به آرامش برسونید تا زمانی که از ادم ها توقع رفتار خوب داشته باشید و انها رفتاری باب میل شما نکنند شما اذیت میشید اما وقتی بپذیری که انها توان بهتر شدن ندارن دیگه خودتون ور ازار نمیدین.نصیحت های مادر رو مورد تفکر قرار بدین . شاید از دید منطقی تر به مصلحت شما باشد در غیر این صورت از گوشی بشنوید و به ایشان احترام بگذارید و از گوشی دیگر ...البته در صورتی که حضوردر جمع سلامت شما رو اسیب می رسونه می تونید روابط رو محدودتر کنید اما قطع نکنید و افراد سالم تری رو برای معاشرت حتما برگزینید.
- [سایر] با سلام من یک دختر دانشجو هستم و مجرد. اول خیلی خوشحال بودم که تونسته بودم بار اول در رشته که دوست دارم قبول شم ولی بعد از خوندم دو ترم و هر دو ترم مشروط شدم بد جوری حالم گرفته شد دیگه نمی تونم تو روی پدر و مادرم نگاه کنم چون دانشگاه ازاد میرم و با این وضع درسی خراب از انها خجالت می کشم ولی پدرم مادرم اصلا به روی خودشان نمی اورند و می گویند ترم بعد جبران می کنی. خیلی از خودم بدم میاید دیگه از هیچی لذت نمی برم کارم شده فقط خوابیدن و الکی تو اینترنت چرخیدن.همش دلشوره دارم و منتظر شنیدن خبر بد خانم کهتری خواهش می کنم کمکم کنید بد جوری سر درگم شدم من قبلا هم با شما مشاوره کرده بودن با کد 738450 که یک مدت کوتاه این عادت را ترک کردم ولی دوباره این عادت به سراغم امده نمی دانم چیکار کنم کمکم کنید ببخشد که زیادی پر حرفی کردم.با تشکر
- [سایر] با سلام من یک سال پیش درسم را تمام کردم و تمام امیدم این بود که کارشناسی ارشد قبول بشم و درسم را ادامه بدم چون هرچی دنبال کار گشته بودم ، کار پیدا نکرده بودم ، الان دیدم قبول نشدم احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده ، از نگاه تحقیر آمیز دیگران ، فامیل و سرزنش های مکرر پدر و مادرم رنج می برم ، همه به دید یک آدم الاف و بیکار بهم نگاه می کنند در صورتی که تمام سعی خودم رو برای شاغل شدن و قبول شدن توی کنکور کرده بودم ، از طرفی آرزو دارم ازدواج کنم ولی تا شاغل نشم و سر و سامان نگیرم اجازه بهم نمی دهند و اصلن جرات نمی کنم به پدر و مادرم هم بگویم .. همین باعث شده کمتر خونه فامیل ها برم ، در کل من یه شخصیت کمی خجالتی دارم و تحمل حرف ها و نگاه های دیگران برام خیلی مشکله ... از اینکه می بینم دوست هایم همه یا شاغل هستن و یا در شرف ازدواج هستند رنج می برم و همین باعث شده پدرم بهم سرکوفت بزنه که از دیگران یاد بگیر ، الان یه احساس بیزاری از زندگی دارم احساس می کنم به بن بست رسیدم هرچی هم از خدا کمک میخام بهم محل نمیزاره و راهی جلوی پام نیزاره .. احساس تنهایی خاصی دارم احساس می کنم فقط خودم خودمو درک میکنم، یه افسردگی عجیبی گرفتم طوری که از کارهای عادی زندگی هم دلسردم.... وضع مالی ما بسیار خوب است و روابط عاطفی در خانواده من تقریبا صفر است ...! شما بگید چکار کنم ..؟!!
- [سایر] سلام من پروین هستم 25 سالم تموم شده رفتم توی 26 خیلی تنهام همیشه توی خونه هستم خیلی زود خسته میشم از مطالعه کار با کامپیوتر و حتی از محیط کار من یک مدت هم توی شرکت کار کردم 4 ماه . از بودن توی خونه وحتی بیرون از خونه لذت نمی برم من جدیدا" آموزش رانندگی ثبت نام کرم هنوز 3 جلسه مونده تموم بشه ولی از رانندگی هم خسته شدم و برام دیگه جذاب نیست ... همچیز رو فقط برای یه مدت کوتاه دوست دارم . نه از تنهایی لذت می برم نه از با دیگران بودن هیچ هدف وبرنامه ای ندارم واحساس میکنم همچیز تکراری وکسل کننده است مخصوصا" آدما همه یه جورن همه مشکلات مختلفی دارند و هیچ کس خوشبخت کامل نیست . وحتی موسیقی ها مزخرف وتکراریند و من توی این همه تکرار گیر کردم . دوست دارم تغییر کنم از ته دل بخندم با دوچرخه برم یه جای آرومتر بی صدا وسرسبز ... خوب نمیشه اگه می شد هم از اون هم خسته می شدم مثل دو هدفته پیش که رفتیم و همش میگفتم برگردم . از دست خودم خسته شدم دوست ندارم کسی رو ببینم واین احساس عجیب رو که خیلی وقت با خودم دارم به کسی منتقل کنم وقتی با دیگران هستم سعی میکنم احساسم رو بروز ندم واین منو بیشتر خسته می کنه و ترجیح میدم تنها باشم . گاهی وقتا دعا می خونم وگریه می کنم و سعی می کنم به خدا نزدیکتر باشم اما نمی دونم چرا اینجوریم . واما نظرات دیگران در موردم افاده ای مغرور در برخورد اول وبعد از یک مدتی آروم مهربون وغیر قابل پیش بینی مرموز و..... شاید چیزهای زیاد دیگهای هم هست ولی من همینا رو در مورد خودم شنیدم . مطمعنم که چیزهایی بدی هست در وجودم که یکی از اونا سادگی وکسی بهم نمی گه نمی تونم دروغ بگم حالم بد میشه ومدام عذاب میکشم . لطفا" راهنماییم کنید
- [سایر] سلام آقای مرادی. من هر وقت که بتونم برنامه های شما در شبکه دو رو نگاه می کنم و لذت می برم چون با دید بازی به قضایا نگاه می کنید. مدتیه که می خوام با دختری ازدواج کنم که حدود 4 سال از من بزرگتره، البته از لحاظ ظاهری اصلاً اینطور به نظر نمیرسه. از نظر خانوادگی و تحصیلی هم تناسب داریم. با شناختی که از خودم دارم فکر نمی کنم از لحاظ عقلی و روانی کمبودی نسبت به افرادی که 4-5 سال از من بزرگتر هستند داشته باشم چون در ارتباط با افراد زیادی هستم و طرز فکر اونا رو تشخیص میدم. یه راهنمایی ازتون می خوام. من با برادرش که دوست صمیمی خودمه صحبت کردم ولی اصلاً با خودش صحبت نکردم. به ظاهر مخالفن اما من طور دیگه ای فکر می کنم. می خوام بدونم چطور این ماجرا رو حل کنم، آخه در دید عوام این اختلاف سنی قابل پذیرش نیست. ممنون.
- [سایر] سلام حاج آقا عاجزانه ازتون طلب راهنمایی دارم.واقعا مضطر شدم من پسر23ساله سال اخر کارشناسی هستم. پدر معتاد و بیکاری دارم که چندبارهم به دلایل مختلف به زندان افتاده.چندسالی هست که پدرومادرم از هم شدن که من هم الان با مادرم زندگی میکنم تو زیر زمین خونه یکی از آشناهامون. در کنار درسم کارگری هم میکنم تا خرج روزمره مو دربیارم. بدون هیچ اغراقی هیچ کسیرو ندارم که تو زندگیم بتونم باهاش درددل کنمو ازش کمک بخام.از لحاظ روحی دارم کم میارم از طرفی دوست دارم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم ولی با این شرایط اصلا امکانش نیست.اصلا نمیدونم اگه یه روزی خواستم ازدواج کنم درباره پدرم چی بهشون بگم؟ ولی مشکل اصلی من اینه که تابخوام سربازی برم و شغل مناسب پیدا کنم حداقل 3-4سال طول میکشه ولی من واقعا هیچ دلخوشی تو زندگیم ندارم که بتونم تحمل کنم.به خدا میترسم به گناه آلوده بشم از زور تنهایی شما بگید چیکار کنم؟ بارها با اینکه شرایط مالی خوبی ندارم خودمو رسوندم مشهد و از امام رضا کمک خواستم ولی هنوز جوابمو نداده. میدونم ناامیدی گناه بزرگیه ولی دارم از رحمت خدا هم ناامید میشم. باور کنید 6ساله نمازهای نافلمو میخونم وهمیشه تنهایی هامو با هیات رفتن پر کردم ولی دیگه صبرم تموم شده. یاعلی
- [سایر] با سلام خدمت شما من فرزند دوم واخر خانه هستم برادر بزرگم دو سال است که ازدواج کرده و رفته. هر قدر پدر ومادرم اصرار کردند که خانه را نصف کن وهمینجا بمان و یا در نزدیکی ما باش ولی او در نقطه دوری خانه خرید(البته در همین شهر)ورفت . پدر و مادرم با وجود من خیلی احساس تنهایی میکنند چه برسد که من ازدواج کنم و بروم .حتی وقتی که بخواهم دراتاقم برای ارشد یا ازمون استخدامی درس بخوانمم مادرم احساس تنهایی میکند ودلش میگیرد البته ممکن است به زبان نیاورد ولی من میفهمم من حتی سعی کردم فکر ارشد را از ذهنم بیرون کنم انها میگویند درس بخوان ولی چگونه ؟برای همین موضوع مهم من با خودم شرط کردم اگر خواستم ازدواج کنم شرط اصلی من جدا نشدن از والدینم باشد که فکر نمیکنم کسی حاضر شود. من هرگز نمی خواهم خودم راحت و خوش باشم ولی پدر ومادرم تنها باشند . ضمنا پدر ومادرم با هم خیلی تفاهم ندارند وپدرم بیشتر دوست دارد بیرون وبا دوستانش باشد تا با ما. اگر با هم خیلی مهربان وصمیمی بودند نگرانی من نصف میشد حالا واقعا من در مانده ام و نمدانم اگر برایم خواستگاری بیاید من چطور شرطم را بیان کنم و کی ؟ ومیدانم که پدرم هم حاضر نیست نصف خانه را به نام دامادش کند که بیاید ونصف خانه را بسازد واصلا چطور میشود خواستگاری را راضی کرد که بیاید وطبقه بالا بسازد یا خانه را نصف کند لطفا کمکم کنید. باتشکر
- [سایر] با سلام ساکن تهران وضعیت مالی متوسط تعداد اعضای خانواده سه نفر من فرزند دختری 6 ساله دارم دخترم خیلی احساساتی است و به همه احساساتش را بروز می دهد مثلاً وقتی فامیل یا دوستی به منزل ما می آید به آن فرد خیلی می چسبد فرد مذکور را می بوسد و مرتب به آن شخص محبت می کند حتی دست آن فرد را بوس می کند و حتی دوست ندارد آن فرد برود یا دوست دارد با آن شخص به منزل شان برود و من از این موضوع نگران هستم که مبادا در خانه خودمان موردی او را ناراحت می کند من شاغل می باشم و دخترم پیش مادربزرگش یعنی مادر خودم بیشتر وقت روز می باشد و وقتی من از سرکار به منزل مادرم می روم او را به پارک یا خیابان برای قدم زدن می برم و او دوست دارد دیر به خانه برویم البته وقتی به منزل می رویم گریه یا ناراحتی نمی کند سریع مشغول بازی می شود ولی نمی دانم ابتدا که می گویم برویم خانه دوست دارد تا آنجا که می شود بیرون از خانه باشد پدرش فرد مهربانی است بطوری که خیلی بیشتر از من که مادرش هستم به او محبت دارد و با او بازی و شوخی می کند آیا این مورد اقتضای سنش است؟
- [سایر] با سلام ما سه تا خواهریم. اولین خاطره ای که از کودکی یادمه دعوای پدر و مادرمه پدرم آدم بداخلاق و زرنگ و در عوض مادرم آدم خوش اخلاق و ساده ای و فامیل هم هستن .پدرم 3بار منو کتک زده و مادرمونم جلوی ما کتک زده هیچ وقت عشق و تو زندگی ندیدم همیشه تو خیالم شوهریرو تصور میکردم که عاشقانه منو بخواد ولی ازدواج موفقیم نداشتم 1 سال و 4 ماه عقد بودم و الان 6 ماهه ازدواج کردم بدون هیچ تحقیقی بله گفتم بعدم فهمیدم تو مجردیش مواد مخدر و زنا هم انجام داده من دختری بودم که آفتاب و مهتاب ندیده بود خیلی سنگین و درس خون و سرکارم میرم خلاصه دوران عقد با هر بدبختی بود تمام شد .خودمم زود عصبانی میشم استرس بعضی وقتا دارم خود ارضایی هم قبلا داشتم الانم دارم با هم اگه دعوا کنیم که اکثرا میکنیم به یکی که قبلا دوسش داشتم ولی فقط تو قلبم بوده فکر میکنم همیشه هم به طلاق فکر میکنم تو دوران عقدم یبار درخواست دادم که با وساطت فامیلاش پس گرفتم خلاصه تو زندگی پدر و مادرم اثلا با هم خوب نبودن و من همیشه شاهد دعواهاشون و تحقیر شدن مادرم و همینطور خودم بودم با بقیه هم خیلی سخت دوست میشم دوست زیادی ندارم سوال من از شما اینه خواهر دومیم تو همون خونواده بزرگ شده اما اون از من آرومتره مثل من سنگین و رنگین نبوده اخلاقشم از من بهتره کمتر نظر میده سکوت و پیشه میکنه این خصوصیاتو داره اما چرا ازدواج موفقی داره ؟همیشه بهش حسودی میکنم من خیلی بحرف پدر و مادرم بودم اما اون نه اهل رفیق بازی و بیرون رفتن و خلاصه تمام حالشو تو مجردیشم کرد الانم میکنه اما من بچه بزرگتر همیشه همه بدبدختیا رو سر من اینم از ازدواجم بعضی وقتا فکر میکنم دیگه دوستش ندارم ازش طلاق بگیرم برم یه گوشه تنها نفس بکشم چکار کنم ؟
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] سلام <div>احتمالا درخواست مشاوره من تنها شامل ازدواج نباشه بلکه با اون همپوشانی داشته باشه. از این لحاظ ببخشید</div> <div>کار میکنم حدود 7 ماهی است در یک شرکت خصوصی با حقوق نسبتا خوب ...</div> <div>صحبت از ازدواج است ولی سنگ بزرگی که جلومه ... ترسه. ترس به خاطر اینکه اصلا نمیدونم از این زندگی چی میخوام. خوشبختانه یا بدبختانه به هیچ وجه دیدگاه سنتی رو نسبت به دنیا ندارم و تقریبا اعتقادی به خدا ندارم، حداقل اگر داشته باشم تنها در جهت فرضی ساختگی میدونمش که بشر برای خودش درستش کرده تا از این شروع و پایان زندگی و مشکلاتش راحت بگذره. </div> <div>از جهتی تنهایی من باعث شده که به فکر همدمی بیفتم ... ولی خودم هم نمیدونم برای چی دارم زندگی میکنم؟ قراره به کجا برسم؟ ... خیلی روزها و سالها در این حیرانی بودم! ... نمیدونم کسی که تکلیفش با خودش معلوم نیست میتونه زندگی ای بسازه (مشترکا) که در اون شادی باشه... زمانهایی که بی کار بودم این مسائل به حد زیادی افسردم میکرد ... دیگه نمیتونم افکارم رو به عقب برگردونم . همینم .... فکر هم نمیکنم با گذشت زمان چیزی از دودلی و تردیدهام کم بشه. عمرم با سرعت دو سه برابر حالت عادی داره جلو میره و روز به روز به تنهایی که خیلی ازش میترسم، اضافه میشه. اعتماد به نفسم کم شده. از دنیای بیرون میترسم... به دنبال راهی میگردم که خودم کارفرمای خودم باشم ( ولی چجوری؟)... </div> <div>انتخابهام هم دارن کمتر میشن، سخت گیرتر میشم، موقعیتها هم برای آشنایی دارن کمتر میشن</div> <div>==============</div> <div>تا اونجایی که تونستم حس و حالم رو بیان کردم، و سانسور نکردم</div> <div>از شنیدن نصیحت بدم نمیاد ولی تنها به دنبال راه حلم. شما راهنمایی دارین؟</div> <div>با تشکر</div> <div></div>