باسلامدوست گرامی شکایات عمده شما مانند از دست دادن اعتماد به نفس، حالات عصبی، احساس افسردگی، از دست دادن تمرکز و ایجاد مشکل در زندگی خانوادگی ناشی از علل مختلف و متفاوتی نیست بلکه همه نشات گرفته از مشکل وسواس شماست.اینکه فرد خود را مجبور ببیند یک سلسله کارهای تکراری طولانی مدت و عذاب آور را علی رغم میل باطنی خود بارها و بارها تکرار کند مسلما باعث ایجاد آثار روحی و روانی بسیاری در وی خواهد شد. لذا شما باید اولویت کاری خود را بر درمان وسواس تان قرار دهید. این که مشکل شما تا چه حد حاد است برای من مشخص نیست اما به طور کلی برای درمان وسواس مراجعه همزمان نزد روانپزشک(برای دارودرمانی) و روان شناس(برای روان درمانی) ضروری به نظر می رسد.لذا حتما اقدامات درمانی لازم را آغاز کنید مسلما نتیجه مطلوبی خواهید گرفت البته لازم است که در این راه تحمل زیادی داشته و با پشتکار زیاد جلسات درمان را پیگیری کنید.با تشکر از تماس شما
سلام. مشکل من وسواس زیاد در شستن دست و لباس و حمام کردن و کم بودن اعتماد به نفس و زود عصبی می شوم و خیلی عجول هستم و افسردگی هم دارم همیشه احساس می کنم که نمی تونم شاد زندگی کنم و این ،در نحوه زندگی من با همسر و دیگران دچار مشکل شده ام و نمی توانم در کارم تمرکز داشته باشم نهایت سعی را در کارم دارم اما نتیجه خوبی نمی بینم
باسلامدوست گرامی شکایات عمده شما مانند از دست دادن اعتماد به نفس، حالات عصبی، احساس افسردگی، از دست دادن تمرکز و ایجاد مشکل در زندگی خانوادگی ناشی از علل مختلف و متفاوتی نیست بلکه همه نشات گرفته از مشکل وسواس شماست.اینکه فرد خود را مجبور ببیند یک سلسله کارهای تکراری طولانی مدت و عذاب آور را علی رغم میل باطنی خود بارها و بارها تکرار کند مسلما باعث ایجاد آثار روحی و روانی بسیاری در وی خواهد شد. لذا شما باید اولویت کاری خود را بر درمان وسواس تان قرار دهید. این که مشکل شما تا چه حد حاد است برای من مشخص نیست اما به طور کلی برای درمان وسواس مراجعه همزمان نزد روانپزشک(برای دارودرمانی) و روان شناس(برای روان درمانی) ضروری به نظر می رسد.لذا حتما اقدامات درمانی لازم را آغاز کنید مسلما نتیجه مطلوبی خواهید گرفت البته لازم است که در این راه تحمل زیادی داشته و با پشتکار زیاد جلسات درمان را پیگیری کنید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با عرض سلام خدمت سرکار خانم کهتری احتراما به عرض می رسانم که بنده مدت زمان زیادی است که نسبت به بعضی موارد که در ذیل به آن اشاره خواهم کرد دچار مشکل شده ام که خودم احساس می کنم یک نوع وسواس فکری است چون در گذشته به یاد نمی آورم که همچین مشکلی در من وجود داشته است : 1- مواقعی که غذای چرب می خورم مثل تخم مرغ یا سیب زمینی سرخ شده یا هر چیز دیگری احساس می کنم که بدنم دچار یک نوعی شده که حتی با پیراهنم هم کلنجار می رم که حتما تا حمام نروم این حس از من خارج نمی شه ، جدا از خوردن این نوع غذاها حتی در برخی موارد با دیدن اینکه کسی این نوع غذاها می خورد یا حتی بوی این نوع غذاها به همچین مشکلی بر می خورم بیشتر موارد هم چربی زیادی رو صورتم می بینیم تا حدی که دستم روی صورتم می کشم مقدار قابل توجهی روی دستم می ماند 2- مثلا اگر در خیابان راه می روم مقداری گرد و خاک می بینم احساس می کنم که این گرد و خاک بر بدن من هم نشسته و باید حتما حمام کنم تا از این حالت احساس بد رها شوم. علیذا از جنابعالی تقاضامندم که من را راهنمایی فرمائید بلکه از این نوع مشکل رها شوم . با تشکر
- [سایر] سلام خسته نباشید من دختری هستم که خیلی بد زندگی میکنم اخلاق جالبی ندارم راستش پدر بزرگ من ادم بداخلاقی بود وپدرم هم از او ارث برده ومن هم به پدرم رفتم والبته چنددرجه بدتر....دست خودم نیست امااخم و عصبی بودن وبدخلقی انگار بیشتر ارامم میکنه سعی کردم خوش خلق باشم اما بعد از مدتی ازین حالت خودم خسته میشم مثلا بعد چندروز خوب بودن وخوش اخلاقی خسته میشم و خیلی کم حرف بد اخلاق میشم از بچگی همینطور بودم انگار تغییر رویه زندگی انرزی زاست برای من نمیتونم روی حالت خوب باشم همین باعث شده برای ازدواج کردن مشکل داشته باشم میشه راهنمایی کنید؟؟ . مشکل دیگر من این است که هیچ کاری ازم بر نمیادنمیدونم چطوری مهارت های مختلف زندگی رو یاد بگیرم که بعدها دچار مشکل نشم یه خیلی برام سخته توی زندگی بیام خیلی اهل پخت وپز نیستم اهل بشور بساب خیلی کم هستم از رهن واجاره و خانه خریدن هیچی سرم نمیشه از مسایل فنی خانه چیزی نمیدونم اصلا شخصیتم توی زندگی نیست خیلی چیزا سرم نمیشه میشه چند راه بگید که بتونم چند مهارت که تو زندگی بهش احتیاج دارم رو همزمان به خودم بقبولونم و یاد بگیرم ؟؟؟/ خانم کهتری من اصلا نمیدونم با ایرادای دیگران چگونه سر کنم . گاهی اوقات خیلی احساس میکنم به یه شوهر نیاز دارم و از طرفی احساس میکنم شوهر یعنی گرفتاری تمام و.. ایرادای بزرگی که شدیدا اذیتم میکنه وخیلی مشکلات دیگه که قابل گفتن نیست......./. ممنون میشم کامل و واضح راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام یک ساله ازدواج کرده ام با اینکه همسرم رو خیلی دوست دارم اما از زندگی مشترکم خیلی راضی نیستم همه چیز رندگی ما خوب بود تا اینکه چند ماه بعد از ازدواجمان همسرم به بیماری مبتلا شد که علایم جسمی (سوزش بدن پادرد ...) داشت اما منشا پاتولوژی نداشت (جواب ازمایش ها خوب بود) دکترها گفتند بایذ به دکتر اعصاب و روان مراجعه کنیم در اونجا هرکس یه تشخیص داد (وسواس اضطراب افسردگی) و یه دارویی ... همسرم گاه بهتر نمیشد هیچ بدتر هم میشد تا اینکه حتی مجبور به استفا از شرکتش شد و بیکاری ... لطف خدا چند ماهی ست که همسرم از لحاظ جسمی بهتره تونست دوباره سر کار بره اما از لحاظ روحی متاسفانه به شدت آسیب دیده (کم حوصله کم حرف بی توجه ..) احساس میکنم روابطمون خیلی داره سرد میشه سعی میکنم موقع حضورش در خونه شاد باشم اما از ابراز محبت یه طرفه خسته شده ام احساس میکنم تلاشم برای احیای دوباره زندگیمون بی فایده است وقتی از همسرم میخوام که مثل روزهای اول شاد باشیم میگه نمیتونم نقش بازی کنم به هیچ عنوان حاضر به مشاوره نیست میگه اگه قرار بود نتیجه از دوا و دکتر و مشاوره و.. گرفته باشیم الان نباید وضعمون این طوری باشه نمیدونم ذیگه باید چکارکنم واقعا دوسش دارم و نمیخوام ازش جدا شم لطفا راهنماییم کنید ... با سپاس
- [سایر] با سلام خدم شما مشاور احترام و سپاس فراوان مشکل ایجاد رابط با نامزدم هست. رابط حساس گونه من و زود رنجی من.بنده با هر مسئله کوچکی ناراحت و ازرده خاطر میشم نه تنها برای همسرم حتی برای خودم به طور مثال از هر مشاجره کوچک ناراحت و به شدت احساس تنهایی میکنم. یکی از بزرگترین مشکلاتم ناراحتی همسرم هست زمانی که ایشون ناراحت هستند من به جایی اینکه آرامشان کنم از غم اون بیشتر ناراحت میشم و نمی تونم کاری کنم آقای دکتر , به گونه ای تسلط به اعصاب و ناراحتی خودم ندارم به جای آرامش, تشویش رو به بار میارم . به طور کلی بسیار زود رنج و ناراحت هستم آقای دکتر امکان شاد کردن نامزدم رو به سختی دارم و یا در کنارش بودن هنگام درد رو.لطفا کمکم کنید بسیار بسیار دارم شکنجه روحی میشم.یکی دیگه از مشکلاتم ارتباطیم اینکه زمانی که همسرم ناراحت و عصبی از موضوعی هست هر چی اصرار به گفتن و بررسی علت ناراحتی رو دارم ایشون حرفی نمی زنه و فقط میگه حوصله ندام حرف نزدن ایشون بد جوری من رو ناراحت میکنه و حس امین و راز دار بودن و اعتماد کردن رو از من میگیره نمی دونم چطور در موقع ناراحتی ازش بخوام واسم حرف بزنه آقای دکتر خواهش خواهش کمک کنید خیلی زندگیم دچار تشویش و اضطرابه...سپاس فراوان
- [سایر] با عرض سلام ،من دختری هستم تقریبا سنتی و معتقدم باید به مسائل ازدواج همان گونه که ائمه گفته اند پرداخت و تا 4 تا5 سال پیش مسئله ازدواج برام خیلی مهم بود و چند تا شکست عاطفی هم داشتم . و الان هم برام این مسئله مهم است ولی الان به مدت 3-4 سال است به بیماری کولیت عصبی دچار شدم . و هر گاه اسمی از ازدواج و خواستگاری پیش میاد به شدت حالم بد میشه دچار تهوع و بی اشتهایی شدید میشم تا حدی که این مسئله روی کارم تاثیر منفی گذاشته وحتی اگر لحظه ای به کسی که حتی شک دارم به من علاقه داره فکر کنم حالم بد میشه ،مشاوره رفتم گفتن اول باید به روانپزشک مراجعه کنی . ولی من امکان نداره این کاررو انجام بدم چرا که خواهری دارم که مشکلات عصبی زیادی داشت و از رفتن پیش روانپزشک غیر از سخت شدن زندگیش وزندگی ما هیچی دیگر نداشت .البته من در مورد مشکلات خواهرم خیلی سختی کشیدم ودر منزل هم به گونه ای حدود ده سال نقش مادر دوم خانواده رو داشتم و خواهرم که از من بزرگت است ازدواج کرده و همسر خوبی دارد به طوری که خواهر من معمولا خواب است ولی همسرش هیچ اعتراضی نداره وهمه کارهای منزل رو خودش انجام میده ولی من با خواهرم خیلی فرق دارم نمیتونم تو زندگی زناشویی آدم بی تفاوتی باشم .و نقش خودم رو تو زندگی دوست دارم پر رنگ ببینم چه در خانه پدرم و چه در خانه همسرم و حالا نمی دانم چرا از ازدواج با اینکه برایم همیشه مهم بوده به شدت واهمه دارم .ناگفته نماند که مقدار کمی داروی اعصاب استفاده می کنم فقط برای ناراحتی کولیت عصبی که دارم . لطفا کمکم کنید باتشکر
- [سایر] با عرض سلام مجدد به شما سرکار خانم دکتر عطاریان خواسته بودید جزئی تر سوالم را مطرح کنم. من خیلی استرس دارم در اکثر موارد اینطور هستم مثلاً زمانی که در محل کار هستم تا زمانی که کار انجام شده توسط من از دست رئیس خارج نشود و نظر مثبت به آن نداشته باشد دچار استرس شدید می شوم تا جائیکه تمام بدنم یخ می کند و قادر به انجام کار دیگری نمی باشم . در زندگی شخصی نیز دلیل اصلی و خیلی مهم استرس من بچه دار نشدن من است این در حالی می باشد که پزشک به ما گفته است که ما هیجکدام هیچ مشکلی نداریم و فقط مشکل اصلی استرس و وسواس من و تمرکز من در روی این قضیه می باشد این در صورتی می باشد که من تمام فکر و ذکر زندگیم همین مسئله است . همین موضوع است که باعث گریه و عصبی شدن من هم می شود . زمانیکه می شنوم کسی بچه دار شده است تا مدتها افسرده و ناراحت هستم . رابطه ام با همسرم هم بد نیست همسرم بیشتر سر همین مسائل است که از من ناراحت می شود چون می گه تو همیشه استرس دارای و همیشه در حال گریه کردن هستی اصلاً تو افسرده هستی. بعضی وقتا دلم به حالش می سوزه . تو رو خدا کمکم کنید دیگه دارم دیوونه می شم .
- [سایر] با سلام مدتیه که من دچار وسواس شدیدی شدم به طوری که در طول روز چندین و چند بار دستامو میشورم و اینقدر دستامو شستم که دستم حساسیت داده .مثلا وقتی میرم حموم چندین بار بدنمو با صابون میشورم و تا وقنی که چندین بار این کارو انجام ندم احساس ارامش نمیکنم همش احساس میکنم که دستام و بدنم کثیفه و باید اونارو چندین و چند بار بشورم یا مثلا وقتی که از دستشویی در میام چند بار دستامو میشورم و این باعث میشه که بابام باهام حسابی دعوا کنه و بهم بگه که من وسواسیم و این موضوع منو حسابی عصبانی میکنه یا وقتی که از دستشوئی در میام تا وقتی که پاهام به خوبی با آب و صابون نشورم احساس ارامش نمی کنم که همه این مشکلات باعث شده که زندگی من از حالت عادی خارج شه و واقعا برام به یه جهنم واقعی تبدیل شه ازتون خواهش میکنم بهم بگین که من باید چی کار کنم تا این مشکل رو بتونم حلش کنم و زندگیمو به حالت عادی بر گردونم ممنونم
- [سایر] سلام مشکل من انزجار است.به هیچ کدام از هدف هایم نرسیده ام ،همیشه یک قدم مانده به هدفم مغلوب می شوم.از ادامه دادن می ترسم دل و جگری برایم نمانده.خیلی تلاش کردم و حالا برایم خیلی سخت است که نمی توانم موفقیتم را ببینم. 4سال کلاس موسیقی رفتم و خیلی تمرین کردم و حالا تمام شده ولی احساس تکامل یافته ای در این زمینه نمی کنم.5 سال است که والیبال می روم .در تمرینات مورد تشویق هستم ولی در مسابقات نهایت اشتباهات مال من است مثل یک مبتدی که دست و پایش را گم می کند.و حالا 1سال است که کلاس زبان می روم ولی خودم را پایین تر از دیگران می بینم. من خیلی فکر کردم و حدس می زنم زیاد از خودم انتظار دارم و ظاهرا نوعی ترس در ذهنم می باشد که اجازه بروز استعداد هایم را نمی دهد.می دانم که فکر می کنید خیلی اعتماد بنفس دارم ولی این فقط به خاطر این است که شما را نمی بینم و فقط این موضوع بین من و شما می ماند .در حضور جمع تظاهر می کنم که مشکل ندارم چون از این که کسی برایم دل بسوزاند متنفرم.من فقط می خواهم بعد از این همه وقت یکبار هم از خودم راضی باشم و بتوانم استعداد و توانایی هایم را در زمان های مهم نشان دهم.امید وار باشم و از زندگی لذت ببرم ،شاد باشم از آینده نترسم در جمع رفت و آمد کنم نه این که تنهایی را ترجیح دهم.بهترین باشم.احساس نکنم که خشکم و در من نوعی نیروی دافعه وجود دارد که همه از من فرار می کنند و...این ها حق من است .ولی این ها فقط شناسایی شده اند و گام دوم می خواهم تغییر کنم ولی مشکل اصلی یعنی وجودشان هست و راجع به افکارم . آن ها متفاوت با گفته های شما هستند . یعنی ان ها هستند ولی بخش عمده ی افکارم تشکیل شده از افسانه های ذهنم که دنیای ساخته ای خودم است.دنیایی که خودم قوانین را درست می کنم.حالا احساس می کنم نوعی از اعتیاد شده بجای درس خواندن مرا به تنهایی می کشاند که بتوانم فکر کنم و یا از محیط اجتماعی به پای کامپیوتر می کشاند که گذشت زمان راحس نکنم و اسمش را گذاشته ام آرامش.این آرامش حالا به من تحمیل می شود و نوعی خلصه در من ایجاد می کند.می خواهم حالا که دوست دارم خودم بر خودم تسلط داشته باشم کمک کنید.لطفا جواب را در سایتم بگذارید ببخشید که طولانی شد اگر مطالبم قابل فهم نبود میتوانم بیشتر توضیح دهم . با تشکر
- [سایر] با سلام و خسته نباشیدمن بعضی وقتها دچار ÷ا درد میشوم به طوریکه دوست دارم یک شی سنگین رو دست و÷ایم قرار دهم البته هراز چند گاهی و چد سالی می شود بعضی وقتها نیز دست هایم این طوری میشوند چند وقت ÷یش مقالهای راجع به ا م اس خواندم و چون ph خونم 6 بود همش احساس بدی دارم و فکر می کنم من م اینطوری شدهام و خیلی فکرهای دیگر و شبها خوابم نمی برد وقتی به دکتر مراجعه کردم به من داروی افسردگی xanaxو فلو کسامین داد و حالا چند روزی است که می خورم ولی دهانم خشک وشبها شاید یکساعت بخوابم و باز دلشوره دارم و انگشت سبابهام یک درد عصبی در خود دارد که تا بازویم نیز ادمه ÷یدا میکند وکف دست و ÷ای م حالت تعریق و گز گز دارد وحالت گر گرفتگی دارد البته دو سالی مشود که به من گفته اند که کم خون هستم ولی سهل انگاری کرده و دارو نخو رده ام حال مرا راهنمایی کنید که تا کی این داروها را مصرف کنم وچطوری دوز شان را کم کنم در ضمن ت÷ش قلب نیز ÷یدا کرده ام و ضربان قلبم 105تا 85 متغییراست و فشار خونم نیز 136روی 87 میباشد من متاهل ودارای دو فرزند نیزهستم خانهدار هستم و به دور از ÷در ومادرم زندگی مکنم
- [سایر] باسلام وخسته نباشید.حدود 10سال است ازدواج کردم دیک پسر 8ساله دارم.شوهرم صفات خیلی خوب زیادی داردو ازیک پا هم مشکل حرکتی دارد.در کارش بهش اعتماد دارند ومدیر خوبی است.تقریبا هرخواسته ای داشته باشد برآورده می کنم.انقدرتابع شوهرم هستم که مادرم ارتباط خوبی بامن ندارد.تاحالا سعی نکردم بالاتر از گل چیزی بهش بگم وخیلی هم دوستش دارم.تقریبا تمام کارهای بیرون از خانه رامن می کنم.کارهای مربوط به پسرم نیز به عهده من است.یک با در سالروزازدواجمان بهش sms زدم ویادآور شدم اودرجواب نوشت که همانند قو م بنی اسراییل به اسارت گرفتمش.ویک روز هم دربحث گفت که هیچ یک از فک وفاپمیلهایم راباتو عوض نمی کنم.و اگر از رفتارخانواده اش بامن خوب نباشد هرگززززاشتباه آنها روتایید نمی کنه.و یک روز گفت چون درخانواده توزن سالاری است من غیرازتو وپسرمان کسی رو ندارم ولی به شما نمی توانم اعتماد داشته باشم.ومن هم گفتم اشتباه می کنه چون من روش زندگی مادرم را دوست ندارم.وبه تازگی گفته که من از ازدواج تاحالا خاطره خوشی ندارم.من هم فردای آن روز گفتم که تاحال عاشقت بودم ودربحثهاوقتی بهت می گفتم می گفتی دروغ می گویی وگفتم که به خاطر این که تورا ازدست ندهم شاید توراناخواسته محدود کردم وباعث رنجش توشدم.وحتی ارتباطم رابه خاطر تو از اول با خانواده ام کم است.خاطره خوب درروابط جنسی هست که کم نگذاشتم یااین که بدون اجازه تو کاری نکنم و یاتاتوخونه نیایی ناهار نخورم و... واز حالا به بعد می خواهم توبادوستات یاخانواده ات بیشتر باشی تاخاطرات خوب داشته باشی ومن تابحال کاراشتباهی می کردم.اون شب راحت حرفم راپذیرفت وگفت که کارم اشتباه بوده که بخاطراوارتباطط باخانواده ات کم شده وهرکسی جای خود دارد .ولی ساعت 4صبح باعصبانیت منواز خوا بیدارکرد که تاحال ار فکرزیاد نخوابیده ام این حرفها راکی بهت یادداده؟گفت که یعنی من نمی تونم زندگی خودم رااداره کنم؟حرکسی بشنود که من بازنم اختلاف دارم برام می خنده و...دیدم که خیلی عصبانی است طبق معمول ازش معذرت خواستم وخیلی راحت تمام کرد وگفت گه کاراشتباهی کرده که باهام عصبانی بوده .ولی مشکل من این است بهش هم گفتم دیگه مثل قبل دوستش ندارم چون خیلی دلم رو شکسته و خیلی ناراحتم وهرمحبتی که به من می کنه احساس خوبی ندارم .شما بگید چه کار کنم؟