با سلام خانم عزیز زمانی که شما به علاقه و رابطه خودتان رسیدگی نکنید و دچارروزمرگی در روابط بشوید ،قاعدتا این مشکل پیش خواهد آمد و به مرور زمان نیز بیشتر میشود . برای حل مشکل بایست تغییر کنید و در سایه تغییر شما، مطمئن باشید همسرتان هم تغییر خواهد نمود . شما بیشتر با قسمت بالغ شخصیتتان در حال زندگی نمودن هستید و تقزیبا کودک درونتان را نادیده گرفته اید . برای اینکه روح زندگی در رابطه تان جریان پیدا نماید و با نشاط تر شوید ، کودک درونتان را فعالتر کنید . داشتن برنامه تفریحی و تجربه هیجانات و موضوعات جدید بسیار کمک کننده خواهد بود . من مطمئن هستم شما از درون همدیگر را دوست دارید و برای هم خیلی از اقداماتی که نشان دهنده محبت هست ، انجام میدهید . اما این موضوع کافی نیست . شما بایست اوقات شاد و مفرح را با هم تجربه کنید . خاطرات خوب گذشته را مرور کنید بازهم خلوتهای دو نفره را تجربه کنید و مکانهایی که خاطرات خوب دارید بروید . از هم گله و شکایت نکنید و بر داشته ها و نقاط مثبتتان تاکید کنید . موفق باشید
با سلام
چندماهی هست که روابط سردی با همسرم دارم.کارهای زیادی کردم و بازهم نسبت به ایشان دلسردم. علاقه بهم داریم ولی زندگی برایمان یکنواخت شده.من با پسر یک ساله ام مشغولم و او با مسایل کاریشان. انگار دیگه برای هم مهم نیستیم . چندبار پیشنهاد مشاوره دادم ولی قبول نکرد. لطفا راهنمایی فرمایید.
خیلی ممنون از شما
با سلام خانم عزیز زمانی که شما به علاقه و رابطه خودتان رسیدگی نکنید و دچارروزمرگی در روابط بشوید ،قاعدتا این مشکل پیش خواهد آمد و به مرور زمان نیز بیشتر میشود . برای حل مشکل بایست تغییر کنید و در سایه تغییر شما، مطمئن باشید همسرتان هم تغییر خواهد نمود . شما بیشتر با قسمت بالغ شخصیتتان در حال زندگی نمودن هستید و تقزیبا کودک درونتان را نادیده گرفته اید . برای اینکه روح زندگی در رابطه تان جریان پیدا نماید و با نشاط تر شوید ، کودک درونتان را فعالتر کنید . داشتن برنامه تفریحی و تجربه هیجانات و موضوعات جدید بسیار کمک کننده خواهد بود . من مطمئن هستم شما از درون همدیگر را دوست دارید و برای هم خیلی از اقداماتی که نشان دهنده محبت هست ، انجام میدهید . اما این موضوع کافی نیست . شما بایست اوقات شاد و مفرح را با هم تجربه کنید . خاطرات خوب گذشته را مرور کنید بازهم خلوتهای دو نفره را تجربه کنید و مکانهایی که خاطرات خوب دارید بروید . از هم گله و شکایت نکنید و بر داشته ها و نقاط مثبتتان تاکید کنید . موفق باشید
- [سایر] به نام خدا سلام شش ساله که ازدواج کردم ودو ماهه که دارای فرزند پسر شده ام من همیشه برسر روابط همسرم با خانواده اش مشکل دارم و دیگه واقعا" نمیدونم چیکار کنم هروز خونه مادرش میره از سر کار که بر میگرده اول به خونه مادرش میره و هر جایی که کار داشته باشه حتما" به اونجا هم سر میزنه البته ناگفته نماند که علاقه بسیاری به کبوتر داره و برادر ایشان که مجرد است دارای تعداد زیادی کفتر میباشد و این حساسیت منو بیشتر کرده خواهشمندم به من بگویید که من باید چیکارکنم چون ازهر طریقی که جلو رفتم نتیجه ای نگرفتم و موضوع دیگر اینکه چگونه می توانم همسرم را از کفترو هر چیزی که مربوط به کفتر میشه جلوگیری کنم در ضمن مشکل دیگری که دارم این است که همسرم کوچکترین پسر خانواده است وهمه توقع همه کاری را از او دارند و ایشان بدون در نظر گرفتن شرایط من همیشه خواسته های دیگران را وقت وبی وقت قبول کرده و انجام میدهد وهیچ وقت کلمه ی نه را برای دیگران به زبان نمی آورد از شما تقاضا دارم برای بهببودی زندگی ام مرا راهنمایی کنید منون از شما
- [سایر] سلام. چطور میتونم به همسرم کمک کنم که بفهمه معنویت تو زندگی خوبه. نماز نمی خونه، خمس نداده و حرف منطقی در مورد مضرات ماهواره رو قبول نداره. آرامش داریم، بهم محبت داره و منم دوستش دارم ولی دارم اذیت می شم. بهش هم گفتم این بی توجهی هات به این مسائل منو آزار میده، ولی هر چی هم بهش می گم و هر کاری هم می کنم تاثیری روش نداره. وضع کارش هم بد شده. تو این موقعیت ها بهش میگم برو از خدا کمک بگیر، خدا دوست داره صدای بنده اش رو بشنوه. سخته سخت؛ اما خدا صبر و تحمل زیادی بهم داده. سه ساله عروسی کردیم. پسر نجیب و خانواده داریه. جو خونه شون اینطوریه. بچه که بوده، پدرشوهرم فوت کرده و سرپرست خانواده بوده. تو خانوادشون روی تربیت معنوی بچه ها کار نشده. خودم کارمندم و شوهرم مهندس و بچه نداریم. شما بگید با این وضعیت من چکارکنم؟
- [سایر] سلام دختری هستم 20ساله؛10ماهی میشود که عقدکردم ودچاره یکسری مشکلاتی شدم 1.نسبت به همسرم خیلی بی تفاوت وبی محبت شدم شدم وزندگی با اونو بی روح و بی رنگ میبینم. 2.نسبت بهش شکاک شدم. 3.باهاش بدتخلاقی میکنم وتیکه بهش میندازم وباهاش جروبحث میکنم ومن ادمی هستم که خیلی زود عصبی میشم 4.باهاش ناسازگار شدم دوس ندارم بهم زنگ بزنه وحتی بعضی وقتا نمی خوام صداشو بشنوم 5.هروقت مشکلی پیدا میشه یاحتی قراره جایی بریم ویاتصمیمی که داریم وقراره انجامش بدیم به مامانش میگه واین منو خیلی عصبی میکنه وهرچه قدرم بهش میگم که نذار کسی بفهمه اعتنایی نمیکنه واین منو سردترمیکنه 6.اصلادوس ندارم به حرفاش گوش کنم واصلابرام مهم نیس 7.به این نتیجه رسیدم که خانوادم مهمتر هستند 8.چندماهی میشه که یه آپارتمان برداشته باهزارویک نظرونیاز قستی[قسطی]؛5تاقسایش [قسط هایش] عقب افتاده بهم پیشنهاد داد که سرویسا که سره عقدبهم دادو بره بفروشه تاقستاش کمتر بشه من به خانوادم گفتم اونا گفتند حق نداره که این کاروبکنه و منم بهش گفتم نه اونم دیگه حرفی نزد 9.خیلی باهم دعوامیکنیم؛وقتیم دعوامیکنیم یا من گوشیوبدون خداحافظی قطع میکنم یا اون 10.من درنماز خواندن کاهل شدم اما اون نه؛.اونم منوخیلی سرزنش میکنه 11 .اون وضع مالیه خوبی نداره در واقع ازصفرشروع کرده فقط یه دوچرخه داره که اونم حدود یه هفته ای میشه که دزدیدند چیکار بایدبکنم حاج آقا به خدا سردشدم نسبت به زندگی زناشوهری گفتم ازدواج میکنم که گناه نکنم اما انگاربدترشده نسبت بهش بی اعتناهستم وهمش بهش غرغرمیزنم به خدا خسته شدم
- [سایر] سلام الان که براتون این مطالبو مینویسم خیلی ناراحتم و حس میکنم که این ناراحتیم همش بخاطر نبود گفتگوی \"عاطفی\"در میان من و همسرم است.نمی خوام ناشکری کرده باشم چون همسر پاک و خوب و خانواده دوستی دارم! ولی خلائی در زندگی ما هست که این روزها باعث شده که افسرده بشم و بشدت از درون از همسرم عصبانی هستم .من و او درباره بچه ها و مسائل دیگر حرف میزنیم ولی در مورد خودمان؟....نه!من آدمی هستم که دلم میخواهد زندگی ما همیشه گرم باشه و برای بودن با همدیگه وقت بگذاریم ولی اگر هم برای هم وقت بگذاریم همسرم یا از سیاست حرف میزنه یا از مسائل مردانه!!!!! 17 ساله ازدواج کرده ایم و در این مورد بارها با هم حرف زده ایم ولی همسرم نیازی به این صحبتها حس نمیکند و اگر هم من بخواهم فضای بین خودمان را کمی رمانتیک کنم فورا\"بجای مسائل عاطفی به سمت مسائل....می رود!!!!!! واقعا\"نمیدانم چه کنم؟آدم بسیار کم حرفی است و گاهی حس میکنم با یک آدم ماشینی ازدواج کرده ام! بشدت به او و زندگیم علاقه دارم ولی شما که همیشه میگید نقش خودمان را بررسی کنیم آخه مگه چه قدر آدم توان داره؟و بعضی چیزا هم واقعا\"عوض نمیشن:مثل خلق بعضی آدمها! رفتن پیش مشاور را نمیتونم انجام بدم (شوهرم قبول نمیکنه)و فکر میکنم او نمیتونه آدم دیگه ای بشه! میخوام خودمو عوض کنم ولی چون این مسئله برام خیلی مهمه زندگیم بیروح شده!!!!!! میتونین کمکم کنین؟!..... ممنونم
- [سایر] سلام. خسته نباشید<br />بنده در حال سپری کردن دوران پس از شکست عشقی هستم.<br />حدود 3-4 ماه میگذره. وابستگیم کم شده. دیگه حس چندانی وجود نداره. تمایل و امید منطقی به بازگشتش ندارم. چون همه راه ها رو امتحان کردم. و حتی به یادش که می افتم حس تنفر بهم دست میده.<br />اما خب, شدیدا نیاز به یه جایگزین واسه مسائل عاطفی رو حس میکنم.<br />نیاز به یه همراه. و کسی که بودنش مانع بشه حسرت گذشته رو بخورم. میترسم واسه ازدواج اقدام کنم. از این که نتونم کاملا گذشته رو پشت سر بذارم. یا اینکه بعد از مدتی 2باره حسی نسبت به اون درونم زنده بشه...<br />از طرفی تنهایی هم بهم فشار میاره.( رابطه در حد آشنایی "پنهانی"واسه ازدواج بود. مدت 2.5 سال. و تا حد زیادی عاطفی.)<br />ممنون میشم در این مورد راهنمایی کنید.
- [سایر] با سلام و احترام دختری 22 ساله هستم،اهل شهرکرد،که تحصیلات کارشناسی خود را در رشته حقوق قضایی در همین شهر به پایان رسانده و اکنون منتظر نتایج کارشناسی ارشد می باشم.تا کنون خواستگاران زیادی داشته ام که به خاطر اینکه به درسم لطمه ای نزند آنها را رد کرده ام...در سال آخر کارشناسی یکی از همکلاسان هم رشته ام که اهل شهر یزد میباشد به من پیشنهاد ازدواج داد.با ذکر این نکته مهم که خانواده اش با ازدواج وی با فردی خارج از شهر خودشان مخالف هستند.با استدلالاتی مثل رفت وآمد دشوار،منجر به طلاق شدن این گونه ازدواجهاوهیجانی و سطحی بودن این علاقه...من علی رغم اینکه پاسخم مثبت می باشد با مشورت با خانواده ام به اوگفته ام تاخانواده اش را قانع کند،اما بعد از گذشت دوسال و نیم با وجود اینکه ایشان اکنون یک وکیل 28 ساله می باشد هنوزخانواده شان (مادر و برادرشان –پدرشان به رحمت ایزدی شتافته اند-)راضی به این امر نشده اند.برادرشان هم وکیل است ومتاسفانه ماجرا را بیش از حد حقوقی و حل نشدنی جلوه می دهند،سعی نمی کنند برای برادرش یک مشاور خوب باشد آنهااجازه نمی دهند اودر مهمترین کار زندگی خودش تصمیم بگیرد. لطفا\" مرا راهنمایی کنید،چگونه می توانیم بدون اینکه هیچکدام از خانواده ها رنجیده خاطرشوند این ماجرا را فیصله دهیم.زیرا رضایت آنها برایمان مهم است.پدر و مادرم هر دو دارای تحصیلات عالیه هستند ودر شهرمان به خوبی مشهورند من نمی خواهم به عنوان فرزند ارشدشان دچار خطایی شوم ،با این حال ما به هم علاقه داریم و با هم بودن برایمان مهم است. با تشکر فراوان ثمین
- [سایر] سلام خدا قوت پسری هستم حدود 22 سال مدتی پیش به خانمی علاقه مند شدم و به شدت خواهان ازدواج با ایشان بودم اما ایشان پس از چند بار قبول و رد کردن جواب منفی دادن. پس از گذشت مدتی از این قضیه دچار مشکات روحی و افسردگی شدم و جهت فرار از این قضیه تصمیم به ازدواج گرفتم که چند نفری پیشنهاد شد ولی هیچ علاقه ای به آنها نداشتم تا اینکه موردی خواهرم معرفی کردند و چون اکثر معیارهای مرا داشت قبول کردم در حالی که باز هم علاقه ای نداشتم و پیش خودم فکر کردم که با گذشت زمان علاقه مند می شوم چون می خواستم از اون وضعیت روحی در بیام اما با گذشت 4 ماه از عقدم هیچ علاقه ای ندارم در حالی که همسرم بسیار ابراز علاقه می کند و انصافا هم خیلی دختر خوبی است و از بسیاری جهات از آن مورد بهتر است. الان از لحاظ روحی خیلی داغونم از یک طرف خودم رو در مقابل همسرم مجرم می دونم و فکر می کنم که من به ایشون خیانت بزرگی کردم و از طرفی هم موندم که چه کار کنم من دوست داشتم عاشقانه زندگی کنم چون طعمش رو چشیده بودم اما با بچگی همه زندگیمو خراب کردم و حتی زندگی یه نفر دیگرو داغون کردم لطفا کمکم کنید اگر ممکنه پیام رو یه جوری خصوصی جواب بدین چون ممکنه خانومم ببینه اگر هم نمیشه که همین جوری. مچکرم . این توضیح رو هم بدم که من ضربه های روحی دیگه ای هم تو زندگیم خوردم که فشار اینها و نبودن کسی که منو راهنمایی کنه و عدم مشورت توسط خودم باعث این تصمیات شد. آقای مرادی یعنی میشه من هم از زندگی لذت ببرم خیلی دلم می خواد شرایط روحیم مساعد بشه تا به اهداف بزرگ زندگیم تا به هدف غائی خلقتم برسم. التماس دعا. یا علی مدد. خدانگهدار
- [سایر] سلام تا حالا چند بار پیام دادم اما در قسمت \"پیام های شما\" ندیدمش سعی هم کردم که تمام ضوابت ارسال رو رعایت کنم حاج آقا خسته نباشید دختری 21 ساله دانشجوی ترم آخر م 1.با یک پسر 19 ساله که 2 ساله معتاد شده و نمی تونه ترک کنه و تمام خانواده اش عذاب می کشن که نمی تونن ترکش بدن چه کار میشه کرد؟ اگه مادر بد اخلاق بد دهن و ناصبور و کم درک عصبی داشت چه طور باید رفتار کرد هر چه سعی می کنم مثل خودش رفتار نکنم نمیگذاره و من و خواهرم رو هم عصبی کرده می ترسم با تربیت بدی که ما رو کرده ما هم جهنمی بشیم ما که در خانه رفتار خوب نمی بینیم می تونیم در آینده زندگی موفقی داشت؟ من 2 سال پیش چند ماه با پسر خاله ام که با شناختی که ازش داشتم فکر می کردم مذهبی هست نامزد کردم اما بعدش خاله ام مادر شوهر بازی در میاورد و چون علاقه ی کافی هم بهش نداشتم تا کاراش رو نادیده بگیرم و فهمیدم اصلا مذهبی نیست وعلاقه ی زیادی بهم نداره حلقه رو پس دادم و تاحالا هم هیچ خواستگاری نداشتم به نظر شما چطور میشه بدون خواستگار و تربیتی که شدم در آینده زندگی پر از سعادتی داشت؟ ضمنا می خواهم اگر خدا قسمت کند ایام عید به حج برم چطور میشه یک آدم گناه کار حجی بره که قبول بشه؟ از زحماتتون خیلی ممنون خدا خیرتون بده
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. من 3 ساله که ازدواج کردم تقریبا از زندگی و همسرم راضی هستم بسیار مهربان،دلسوز واز نظر روابط جنسی هم مشکلی نداریم و همیشه سعی کردم بهترین باشم با مهربانی به استقبالش میروم همیشه در ساعات اداری بهش زنگ میزنم و حالش رو می پرسم سعی کردم هیچ موقع چه از لحاظ مادی و معنوی بهش فشار نیارم ولی با وجود این حرفها از دوگانگی همسر خیلی ناراحت و افسره می شوم بعضی موقعها انقدر دوستم داره که بهم میگه اگه تو نبودی من هم نبودم و به من عشق می ورزه ولی بعضی موقعها میگه دیگه از دستت خسته شدم من دیگه نمی تونم باهات زنگی کنم ما باید از هم جداش شیم من همسرم خیلی دوست دارم و این حرف واقعا من و اذیت میکنه بطوری که مریض میشم.ولی بعد از 2 الی 3 روز دوباره باهام خوب میشه انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده احساس میکنم همسرم مشکل عاطفی داره چون توی دوران عقد و تا قبل از اینکه پسرم بدنیا بیاد علاقه بی اندازه بهم داشت همیشه بهم می گفت دوستت دارم دیونتم و از اینکه من به غیر از اون کس دیگه ای رو دوست داشته باشم (مادر وپدر)ناراحت می شد از اینکه دوستش نداشته باشم می ترسید زودرنجه ، اگه حرفمون بشه و من بگم خسته شدم چه اشتباهی کردم باهات ازدواج کردم گریه میکنه در ضمن ما روزی نیم ساعت بیشتر همدیگر رو نمی بینیم که باهم حرف بزنیم چون من شاغلم و همسرم درآژانس کار میکنه و ساعت کاریمون دقیقا مخالف همدیگر است و شبها موقع خواب پیش همدیگر هستیم از لحاظ مالی شدیدا در مضیغه هستیم 9 ماهه که آرزو دارم باهم به بیرون بریم و لی همسر شدیدا مخالفت میکنه میگه از کار و زندگی میافته خودش هم دیگه از این جور زندگی خسته شده هرجا سراغ کار میره دست خالی برمیگرده همین باعث شده ناامید بشه هی بهم میگه بهترین کار جداییه من تحمل این زندگی رو ندارم لطفا کمکم کنید چیکار کنم من دوست ندارم از همسرم جدا بشم دوستش دارم؟
- [سایر] سلام حاج اقا اقای مرادی اگه دونفر برای ازدواج تمام مسایلی که شما تو سخنانتون گفته اید رو داشته باشند .هم از نظر خانواده،هم از نظر حجاب و از نظره مالی و تمام مشخصات یه ازدواج خوب رو داشته باشند فقط یه مشکل این وسط باشه و اونم اینکه سن دختر خانم از اقا پسر بیشتر باشه،در حالی که این دو نفر علاقه وافری به هم داشته باشن و در تمام مسایل مهم زندگی، نه رنگ لباس و غذا بلکه مشکلات و مسایل زندگی کنار هم یاشن و همدیگرو بپذیرند .راه حل چیه ؟؟چرا خانواده ها قبول نمی کنن ؟؟ چه مشکلی این وسط هست ؟؟ چرا مردم به دیده بد به این دو نفر نگاه می کنن ؟؟؟ کار بدی می کنن که می خوان یه زندگی آرام و امنی رو شروع کنن ؟؟؟ در صورتی که شکل و قیافه دختر خانم از اقا پسر خیلی کوچیکتره و خیلی به هم میاند .چه کار میشه کرد حاج اقا تا این دونفر از هم جدا نشند ؟؟ بدونه هم نمیتونن زندگی کنن حاج اقا ممنون با تشکر