چرا باید خدا را شناخت؟
دست کم دو عامل درونی انسان را به سوی شناخت خدا و معرفت به او سوق می دهد. 1 - عامل عقلانی: انسان در مسایل گوناگون به فکر خود متوسل می‌شود.پیرامون موضوعی، از ابعاد گوناگون می‌اندیشد. وجود این استعداد تحلیلی و منطق عقلانی، می‌طلبد درباره خدا نیز بر اساس عقل و منطق بیندیشد. انسان بر آن است به نیروی عقل و منطق خود، علت اصلی وجود جهان شگفت را دریابد و خدایی را که آفریننده هستی و سازنده جهان است بشناسد.[1] "متکلمان و اندیشمندان اسلامی، از دیر زمان برای اثبات لزوم گام نهادن در طریق خداشناسی بردو اصل عقلانی تکیه کرده‌اند: أ ) دفع ضرر محتمل: هر خردمندی این احتمال را میِ‌پذیرد که در صورت عدم پیروی از دین دچار کیفر و عذاب می‌شود. از آن جا که عقل جلوگیری از زیان ناشی از کیفر حتی احتمالی را لازم می‌شمارد، واجب است آدمی در مورد وجود خدا و اوصاف او جست و جو کند تا در صورتی که واقعاً خدایی وجود داشته و دعوت پیامبران راست باشد، بتواند با پیروی از آنان،‌خویش را از عذاب الهی برهاند. ب‌) وجوب شکر منعم: شکی نیست نعمت‌های فراوانی که از آن بهره‌مندیم، از سوی منعمی یه ما اعطا شده است و از سوی دیگر عقل، سپاسگذاری از بخشنده نعمت را لازم می‌شمارد. از آن جا که سپاسگذاری از یک موجود بدون شناخت او ممکن نیست، عقل حکم می‌کند باید در مسیر شناخت نعمت دهنده حقیقی (خداوند) گام بردارد.[2] 2 - عامل روانی: آدمی به گونه ای آفریده شده که به طور طبیعی به وجود خدا توجه دارد. انسان موجودی است که از دو حقیقت ترکیب یافته است: روح و جسم.انسان به واسطه جنبه جسمی به مادیات گرایش دارد و به دنبال آن می‌رود، ولی جنبه روحی را، گرایش به مادیات نمی‌تواند اقناع کند. سِرّ این که هر چه انسان هر گونه لوازم مادی را برای خویش آماده می‌سازد، باز عطش افزون طلبی در او تسکین نمی‌یابد، به همین دلیل است.[3] روح مجرد و غیرمادی انسان تنها با شناخت خداوند که مجرد مطلق است و گرایش و ارتباط با او آرامش می‌یابد. به دیگر بیان: جهان منهای خدا، کالبدی است بی روح و بی‌شعور و بی‌هدف. کسانی که خدا را نمی‌شناسند وجهان بینی مادی دارند، هستی را پوچ، بی معنی و فاقد هدف می‌پندارند، در نتیجه می‌گویند. انسان و زندگی او و همه عملکردهایش فاقد مفهوم و بی‌معنی و بی‌هدف است. از سویی نیز شناخت خدا اثراتی در زندگی انسان می گذارد که انسان به دلیل آن اثرات به دنبال شناخت خدا می رود. برخی آثار شناخت و اعتقاد به خدا عبارتند از: 1. شناخت خود: انسان اگر خدا را بشناسد، خود را نیز خواهد شناخت. در واقع خودشناسی واقعی آن است که بداند: از کجا آمده، برای چه آمده، به کجا و به سوی چه کسی خواهد رفت. زمانی به پاسخ این سؤالات دست خواهد یافت که خدا یعنی مبدأ آفرینش و آن را که بازگشت همه به سوی او است، شناخته باشد. 2. رهایی از احساس پوچی و پوچی گرایی: آنان که معتقد به خدا هستند، چون خداوند را "حکیم" می‌دانند، نه تنها زندگی را هدفمند و آفرینش را برای رسیدن به هدفی مشخص می دانند، بلکه معتقدند آفرینش هرچیز در ارتباط با نظام هستی هدفمند است. کسانی که به دلیل فقدان شناخت خدا، از او دور شده‌اند، به جای آن که "هدف زندگی" را کشف کنند و فلسفه حیات را بیابند، ناگزیرند هدفی برای آن "جَعْل" کنند، روشن است چنین هدفی نمی‌تواند واقعی باشد وریشه در نظام هستی داشته باشد. 3. آرامش روحی: کسی که خدا را به عنوان مبدأ هستی نمی‌شناسد، معاد را نیز باور ندارد. نتیجه طبیعی این بینش آن است که از یک سو نگران از دست دادن چیز‌هایی است که دارد؛ از دیگر سو، در حسرت چیزهایی است که ندارد. به دیگر سخن از یک طرف تمام آرزوها و آرمان آدمی را در دنیا میداند و از طرف دیگر، دنیا را امری پایان پذیر و موقت ‌می‌شناسد. از این رو گفته اند "هیچ شربتی تلخ‌تر از تفکر مادی و خدا ناباوری در کام انسان ریخته نشده است". هم چنین زندگی برای او بی معنا خواهد بود. با خود می‌گوید: یعنی چه که انسان به دنیا آید و بمیرد و نابود شود! در ضمن آینده برای او مبهم و تاریک است و دین موجب ترس و وحشت در وجود آدمی می‌شود. اما کسی که خدا را می‌شناسد و ایمان به مبدأ و معاد دارد، اوّلاً : چون خدا خواسته فطرت او است و در عمق دل و جانش نهفته است، از طریق ارتباط روحی با او به آرامش عمیق توأم با رضایت و خشنودی نایل می‌گردد. ثانیاً دنیا معبود او نیست و تمام امید و آرزویش در آن قرار داده نشده تا برای از دست رفتن آن در اضطراب و تشویش باشد. او با توکل به خدا و دل بستن به عنایان و تقدیراتش، آرامش روحی می‌یابد. میزان آرامش روحی افراد معتقد به تناسب  میزان شناخت و معرفت و ایمان و پیوند قلبی‌اش با خدا است. اگر می‌بینیم بسیاری از خداپرستان فاقد آرامش روحی هستند، به دلیل ضعف معرفت و کم سو بودن چرا ایمان و توکل آن‌ها است. 4. شکوفایی احساس تعهد و مسئولیت: کسی که باورش به خدا ریشه در معرفت و شناخت دارد، می‌داند که همه کارهای ریز و درشتش در محضر و منظر خدا و تحت نظارت او است. هر قصد و نیتی که در دارد و هر نیکی و بدی که انجام می‌دهد، در دفتر هستی ثبت می‌شود و بابت همه آن‌ها باید در پیشگاه خدا حساب پس دهد. بدیهی است که چنین شناخت و برداشتی، احساس مسئولیت را به طرز عمیقی در وجودش بر می‌انگیزاند. هر چه شناخت و ایمان و پیوند قلبی با خدا افزون‌تر باشد، احساس تعهد و مسئولیت وی در قبال نفس خویش و جامعه انسانی به عنوان "فعل و خلق خدا" و آیت و اثر تجلِّی نور معبودش بیشتر می‌شود. 5. پرورش و فعلیت یافتن عواطف انسانی: بحران عاطفی موجود در غرب که یکی از نویسندگان[4] آمریکایی آن را "طاعون رو به گسترش" می نامد، ثمره عدم شناخت خدا و دوری از او و معنویت است. روابط سرد و بی‌روح و ماشینی که باعث شده نه دلی در محبت دوستی بتپد و نه کسی است که پاسخگوی محبت‌های او باشد. هر کسی تنها به فکر خویش و بس، چه دلیلی جز در حاشیه قرار دادن معنویت و خدا در زندگی دارد؟! همنشینی و همبازی شدن با حیوانات و سرگرم شدن با سینما، تئاتر و انواع فیلم‌ها و ... همه بعلت دوری از خدا و برای پر کردم خلأ عاطفی و احساس تنهایی است. شناخت و آشنایی با خدا سبب می‌شود انسان ها از روی مهر و محبت به هم نزدیک شوند و پیوند قلبی و عاطفی میان آن‌ها ایجاد شود. علاوه بر پنج مورد مذکور ظلم ستیزی، طاغوت شکنی، فرار از تملق و چاپلوسی، عزت نفس و دوری از ذلت در برابر صاحبان زر و زور و تزویر، و غیر این‌ها، که همگی نشانه کمال و وارستگی انسان است، از فواید و نتایج خدا شناسی است. عقل حکم می‌کند برای نیل به مقام "انسانیت" باید خدا را شناخت. [1]. منطق خداشناسی، آیت الله حسین نوری، ص 11 - 10. [2]. جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، نشر معارف، ج 1، ص 40. [3]. در راه حق، پرسش‌های پیرامون خدا و ایمان، کتاب ش 6، ص 127.
عنوان سوال:

چرا باید خدا را شناخت؟


پاسخ:

دست کم دو عامل درونی انسان را به سوی شناخت خدا و معرفت به او سوق می دهد.
1 - عامل عقلانی: انسان در مسایل گوناگون به فکر خود متوسل می‌شود.پیرامون موضوعی، از ابعاد گوناگون می‌اندیشد. وجود این استعداد تحلیلی و منطق عقلانی، می‌طلبد درباره خدا نیز بر اساس عقل و منطق بیندیشد.
انسان بر آن است به نیروی عقل و منطق خود، علت اصلی وجود جهان شگفت را دریابد و خدایی را که آفریننده هستی و سازنده جهان است بشناسد.[1]
"متکلمان و اندیشمندان اسلامی، از دیر زمان برای اثبات لزوم گام نهادن در طریق خداشناسی بردو اصل عقلانی تکیه کرده‌اند:
أ ) دفع ضرر محتمل: هر خردمندی این احتمال را میِ‌پذیرد که در صورت عدم پیروی از دین دچار کیفر و عذاب می‌شود. از آن جا که عقل جلوگیری از زیان ناشی از کیفر حتی احتمالی را لازم می‌شمارد، واجب است آدمی در مورد وجود خدا و اوصاف او جست و جو کند تا در صورتی که واقعاً خدایی وجود داشته و دعوت پیامبران راست باشد، بتواند با پیروی از آنان،‌خویش را از عذاب الهی برهاند.
ب‌) وجوب شکر منعم: شکی نیست نعمت‌های فراوانی که از آن بهره‌مندیم، از سوی منعمی یه ما اعطا شده است و از سوی دیگر عقل، سپاسگذاری از بخشنده نعمت را لازم می‌شمارد. از آن جا که سپاسگذاری از یک موجود بدون شناخت او ممکن نیست، عقل حکم می‌کند باید در مسیر شناخت نعمت دهنده حقیقی (خداوند) گام بردارد.[2]

2 - عامل روانی: آدمی به گونه ای آفریده شده که به طور طبیعی به وجود خدا توجه دارد. انسان موجودی است که از دو حقیقت ترکیب یافته است: روح و جسم.انسان به واسطه جنبه جسمی به مادیات گرایش دارد و به دنبال آن می‌رود، ولی جنبه روحی را، گرایش به مادیات نمی‌تواند اقناع کند.
سِرّ این که هر چه انسان هر گونه لوازم مادی را برای خویش آماده می‌سازد، باز عطش افزون طلبی در او تسکین نمی‌یابد، به همین دلیل است.[3] روح مجرد و غیرمادی انسان تنها با شناخت خداوند که مجرد مطلق است و گرایش و ارتباط با او آرامش می‌یابد.
به دیگر بیان: جهان منهای خدا، کالبدی است بی روح و بی‌شعور و بی‌هدف. کسانی که خدا را نمی‌شناسند وجهان بینی مادی دارند، هستی را پوچ، بی معنی و فاقد هدف می‌پندارند، در نتیجه می‌گویند. انسان و زندگی او و همه عملکردهایش فاقد مفهوم و بی‌معنی و بی‌هدف است.

از سویی نیز شناخت خدا اثراتی در زندگی انسان می گذارد که انسان به دلیل آن اثرات به دنبال شناخت خدا می رود. برخی آثار شناخت و اعتقاد به خدا عبارتند از:

1. شناخت خود:
انسان اگر خدا را بشناسد، خود را نیز خواهد شناخت. در واقع خودشناسی واقعی آن است که بداند: از کجا آمده، برای چه آمده، به کجا و به سوی چه کسی خواهد رفت. زمانی به پاسخ این سؤالات دست خواهد یافت که خدا یعنی مبدأ آفرینش و آن را که بازگشت همه به سوی او است، شناخته باشد.


2. رهایی از احساس پوچی و پوچی گرایی:
آنان که معتقد به خدا هستند، چون خداوند را "حکیم" می‌دانند، نه تنها زندگی را هدفمند و آفرینش را برای رسیدن به هدفی مشخص می دانند، بلکه معتقدند آفرینش هرچیز در ارتباط با نظام هستی هدفمند است. کسانی که به دلیل فقدان شناخت خدا، از او دور شده‌اند، به جای آن که "هدف زندگی" را کشف کنند و فلسفه حیات را بیابند، ناگزیرند هدفی برای آن "جَعْل" کنند، روشن است چنین هدفی نمی‌تواند واقعی باشد وریشه در نظام هستی داشته باشد.

3. آرامش روحی:
کسی که خدا را به عنوان مبدأ هستی نمی‌شناسد، معاد را نیز باور ندارد. نتیجه طبیعی این بینش آن است که از یک سو نگران از دست دادن چیز‌هایی است که دارد؛ از دیگر سو، در حسرت چیزهایی است که ندارد. به دیگر سخن از یک طرف تمام آرزوها و آرمان آدمی را در دنیا میداند و از طرف دیگر، دنیا را امری پایان پذیر و موقت ‌می‌شناسد.
از این رو گفته اند "هیچ شربتی تلخ‌تر از تفکر مادی و خدا ناباوری در کام انسان ریخته نشده است".
هم چنین زندگی برای او بی معنا خواهد بود. با خود می‌گوید: یعنی چه که انسان به دنیا آید و بمیرد و نابود شود! در ضمن آینده برای او مبهم و تاریک است و دین موجب ترس و وحشت در وجود آدمی می‌شود.
اما کسی که خدا را می‌شناسد و ایمان به مبدأ و معاد دارد،
اوّلاً : چون خدا خواسته فطرت او است و در عمق دل و جانش نهفته است، از طریق ارتباط روحی با او به آرامش عمیق توأم با رضایت و خشنودی نایل می‌گردد.
ثانیاً دنیا معبود او نیست و تمام امید و آرزویش در آن قرار داده نشده تا برای از دست رفتن آن در اضطراب و تشویش باشد. او با توکل به خدا و دل بستن به عنایان و تقدیراتش، آرامش روحی می‌یابد. میزان آرامش روحی افراد معتقد به تناسب  میزان شناخت و معرفت و ایمان و پیوند قلبی‌اش با خدا است. اگر می‌بینیم بسیاری از خداپرستان فاقد آرامش روحی هستند، به دلیل ضعف معرفت و کم سو بودن چرا ایمان و توکل آن‌ها است.

4. شکوفایی احساس تعهد و مسئولیت:
کسی که باورش به خدا ریشه در معرفت و شناخت دارد، می‌داند که همه کارهای ریز و درشتش در محضر و منظر خدا و تحت نظارت او است.
هر قصد و نیتی که در دارد و هر نیکی و بدی که انجام می‌دهد، در دفتر هستی ثبت می‌شود و بابت همه آن‌ها باید در پیشگاه خدا حساب پس دهد. بدیهی است که چنین شناخت و برداشتی، احساس مسئولیت را به طرز عمیقی در وجودش بر می‌انگیزاند. هر چه شناخت و ایمان و پیوند قلبی با خدا افزون‌تر باشد، احساس تعهد و مسئولیت وی در قبال نفس خویش و جامعه انسانی به عنوان "فعل و خلق خدا" و آیت و اثر تجلِّی نور معبودش بیشتر می‌شود.

5. پرورش و فعلیت یافتن عواطف انسانی:
بحران عاطفی موجود در غرب که یکی از نویسندگان[4] آمریکایی آن را "طاعون رو به گسترش" می نامد، ثمره عدم شناخت خدا و دوری از او و معنویت است.
روابط سرد و بی‌روح و ماشینی که باعث شده نه دلی در محبت دوستی بتپد و نه کسی است که پاسخگوی محبت‌های او باشد. هر کسی تنها به فکر خویش و بس، چه دلیلی جز در حاشیه قرار دادن معنویت و خدا در زندگی دارد؟!
همنشینی و همبازی شدن با حیوانات و سرگرم شدن با سینما، تئاتر و انواع فیلم‌ها و ... همه بعلت دوری از خدا و برای پر کردم خلأ عاطفی و احساس تنهایی است.
شناخت و آشنایی با خدا سبب می‌شود انسان ها از روی مهر و محبت به هم نزدیک شوند و پیوند قلبی و عاطفی میان آن‌ها ایجاد شود.
علاوه بر پنج مورد مذکور ظلم ستیزی، طاغوت شکنی، فرار از تملق و چاپلوسی، عزت نفس و دوری از ذلت در برابر صاحبان زر و زور و تزویر، و غیر این‌ها، که همگی نشانه کمال و وارستگی انسان است، از فواید و نتایج خدا شناسی است. عقل حکم می‌کند برای نیل به مقام "انسانیت" باید خدا را شناخت.

[1]. منطق خداشناسی، آیت الله حسین نوری، ص 11 - 10.
[2]. جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، نشر معارف، ج 1، ص 40.
[3]. در راه حق، پرسش‌های پیرامون خدا و ایمان، کتاب ش 6، ص 127.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین