چرا پیامبر (ص) مساله ولایت را به صراحت نگفت تا مسلمانان دچار تفرقه نشوند؟
شاید بتوان به افراد حق داد که مساله امامت و خلافت را خیلی واضح ندانند و ابهام هایی در آن داشته باشند. اما نسبت دادن این ابهام ها به عمل رسول (ص) یا بیان قرآن، غلط است. چون ابهام ها و تردیدها، نتیجه فتنه انگیزی دوران بعد از رسول (ص) است. حضرت علی (ع) می فرمایند: همانا آغاز پدید آمدن فتنه‌ ها، هوا پرستی،  و بدعت گذاری در احکام آسمانی است، ... پس اگر باطل با حق مخلوط نمی‌شد، بر طالبان حق پوشیده نمی ‌ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص می ‌گشت زبان دشمنان قطع می‌ گردید. امّا قسمتی از حقّ و قسمتی از باطل را می ‌گیرند و به هم می ‌آمیزند ، آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می ‌گردد و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند یافت.[1] این حقی که به عنوان رنگ و لعاب باطل استفاده شده، عده ای را دچار شبهه می کند و اگر افراد بتوانند رنگ و لعاب را کنار بزنند و اصل ماجرا را ببینند، مساله واضح است. مساله امامت فقط با جواب دادن به یک سوال ساده حل می شود و آن اینکه: آیا خدای متعال راضی می شود که رهبری امت مومن، به دست فردی خطا کار باشد؟ با جواب دادن به این مساله و مسلم بودن عدم عصمت ابوبکر و عمر و التزام اهل سنت به این مساله و عصمت اهل بیت (علیهم السلام) مساله ای باقی نمی ماند! از سویی کسانی که در زمان رسول (ص) بودند، در حدیث غدیر ابهامی نمی دیدند! پیامبر (ص) در آن گرما آن ها را متوقف کرده بود و دهها هزار نفر را گرد آورده بود تا در آخرین سفر حج خویش، سخنانش را برای امت بگوید. در خطبه خود از ولایت خویش می پرسد و می فرمایند: َ أَ لَسْتُ أَوْلَی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ اینجا روشن است که معنای ولایت، دوستی نیست! بلکه سرپرستی و زعامت است و در پس این جمله می فرمایند: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاه[2] برای همین همه فهمیدند که بحث ولایت است و در بعد از خطبه پیامبر (ص) با شعار بخ بخ به امیر المومنین (ع) رو کرده و با ایشان بیعت کردند! (عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت: افتخار، افتخار ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.)[3] البته ماجرا منحصر در غدیر نبود که پیامبر (ص) از روز اول و در حدیث یو الدار نیز تکلیف را مشخص کرده بودند! آنجا که ابتدای دعوت علنی است، پیامبر (ص) مساله جانشینی را مطرح می کند و علی (ع) جانشین پیامبر (ص) معرفی می شود. و این مسیر تا روز آخر عمر مبارک پیامبر (ص) ادامه می یابد، که قضیه قلم و دوات رخ می دهد و فتنه جویان، به پیامبر (ص) جسارت کرده و اجازه نوشتن وصیت کتبی نمی دهند. در این بین نیز چیزی فروگذار نشده بود! از آنجا که پیامبر (ص) چند ماه مستمر، هر روز بر در خانه علی (ع) می ایستند و به اهل بیت سلام می دهند تا همه بفهمند اهل بیت کیستند، تا ماجرای بسته شدن درهای به سمت مسجد و باز ماندن در خانه علی (ع) و حدیث منزلت (به منزله هارون) و ... . همچنین از سوی مقابل نیز به همه نشان داده شده بود که ابوبکر و عمر آن نیستند که شایستگی داشته باشند! از ماجرای بازگرداندن ابوبکر برای ابلاغ سوره برائت، تا نشان دادن عدم توانایی آنها در فتح خیبر و ... آیات قرآن نیز چیزی فروگذار نکرده اند. تنها دقت به همین آیه کفایت می کند: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ[مائده/67] ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ‌ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می‌ دارد و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمی ‌کند!) این کدام مساله است که معادل تمام رسالت رسول (ص) قرار گرفته است؟ آیا در آغاز رسالت می توان چنین لحنی داشت در حالی که هنوز امری انجام نشده تا از بی فایده بودن آن سخن گفته شود. و حال که در آغاز رسالت نبوده، چه مساله ای همسنگ تمام ابلاغ های رسالت است؟ جز تضمین ادامه راه؟!! مشکل این جاست که ما با تمام تاکیدهای قرآن هنوز مساله نفاق را نفهمیده ایم! نفاقی که آن چنان گسترده و فراگیر می شود که پیامبر (ص) در سفر حجه الوداع به مردم می گوید: به علی ناسزا نگویید![4] این گروه چقدر قوت داشته اند که مردم را در زمان حساس معرفی نهایی علی (ع) به ناسزا گویی به ایشان می کشانند؟ و مساله آن چنان حاد می شود که خدای متعال می فرماید: (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)[مائده/67] آیا ما که تصور می کنیم پیامبر (ص) صراحت کامل در معرفی علی (ع) نداشته! تاریخ را درست می شناسیم؟ کافیست مساله ترور پیامبر (ص) در کتب اهل سنت را تعقیب کنیم و ببینیم چرا حذیفه منافق شناس معرفی می شود و با اطلاع به آگاهی ناقص خود، بیابیم که چرا دچار شک و تردید هستیم! [1]. نهج البلاغه خطبه 50. [2]. رک: إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 165. [3]. الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1، ص18، باب فی ترتیب الخلافة والمملکة، تحقیق: محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1424ه 2003م. [4]. بحار الأنوار، ج‌46، ص 178.
عنوان سوال:

چرا پیامبر (ص) مساله ولایت را به صراحت نگفت تا مسلمانان دچار تفرقه نشوند؟


پاسخ:

شاید بتوان به افراد حق داد که مساله امامت و خلافت را خیلی واضح ندانند و ابهام هایی در آن داشته باشند. اما نسبت دادن این ابهام ها به عمل رسول (ص) یا بیان قرآن، غلط است. چون ابهام ها و تردیدها، نتیجه فتنه انگیزی دوران بعد از رسول (ص) است.

حضرت علی (ع) می فرمایند: همانا آغاز پدید آمدن فتنه‌ ها، هوا پرستی،  و بدعت گذاری در احکام آسمانی است، ... پس اگر باطل با حق مخلوط نمی‌شد، بر طالبان حق پوشیده نمی ‌ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص می ‌گشت زبان دشمنان قطع می‌ گردید. امّا قسمتی از حقّ و قسمتی از باطل را می ‌گیرند و به هم می ‌آمیزند ، آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می ‌گردد و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند یافت.[1]

این حقی که به عنوان رنگ و لعاب باطل استفاده شده، عده ای را دچار شبهه می کند و اگر افراد بتوانند رنگ و لعاب را کنار بزنند و اصل ماجرا را ببینند، مساله واضح است. مساله امامت فقط با جواب دادن به یک سوال ساده حل می شود و آن اینکه: آیا خدای متعال راضی می شود که رهبری امت مومن، به دست فردی خطا کار باشد؟

با جواب دادن به این مساله و مسلم بودن عدم عصمت ابوبکر و عمر و التزام اهل سنت به این مساله و عصمت اهل بیت (علیهم السلام) مساله ای باقی نمی ماند!
از سویی کسانی که در زمان رسول (ص) بودند، در حدیث غدیر ابهامی نمی دیدند! پیامبر (ص) در آن گرما آن ها را متوقف کرده بود و دهها هزار نفر را گرد آورده بود تا در آخرین سفر حج خویش، سخنانش را برای امت بگوید. در خطبه خود از ولایت خویش می پرسد و می فرمایند: َ أَ لَسْتُ أَوْلَی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ اینجا روشن است که معنای ولایت، دوستی نیست! بلکه سرپرستی و زعامت است و در پس این جمله می فرمایند: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاه[2] برای همین همه فهمیدند که بحث ولایت است و در بعد از خطبه پیامبر (ص) با شعار بخ بخ به امیر المومنین (ع) رو کرده و با ایشان بیعت کردند!

(عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت: افتخار، افتخار ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.)[3]

البته ماجرا منحصر در غدیر نبود که پیامبر (ص) از روز اول و در حدیث یو الدار نیز تکلیف را مشخص کرده بودند! آنجا که ابتدای دعوت علنی است، پیامبر (ص) مساله جانشینی را مطرح می کند و علی (ع) جانشین پیامبر (ص) معرفی می شود.
و این مسیر تا روز آخر عمر مبارک پیامبر (ص) ادامه می یابد، که قضیه قلم و دوات رخ می دهد و فتنه جویان، به پیامبر (ص) جسارت کرده و اجازه نوشتن وصیت کتبی نمی دهند.

در این بین نیز چیزی فروگذار نشده بود! از آنجا که پیامبر (ص) چند ماه مستمر، هر روز بر در خانه علی (ع) می ایستند و به اهل بیت سلام می دهند تا همه بفهمند اهل بیت کیستند، تا ماجرای بسته شدن درهای به سمت مسجد و باز ماندن در خانه علی (ع) و حدیث منزلت (به منزله هارون) و ... .

همچنین از سوی مقابل نیز به همه نشان داده شده بود که ابوبکر و عمر آن نیستند که شایستگی داشته باشند! از ماجرای بازگرداندن ابوبکر برای ابلاغ سوره برائت، تا نشان دادن عدم توانایی آنها در فتح خیبر و ...

آیات قرآن نیز چیزی فروگذار نکرده اند. تنها دقت به همین آیه کفایت می کند:
(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ[مائده/67] ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ‌ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می‌ دارد و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمی ‌کند!)

این کدام مساله است که معادل تمام رسالت رسول (ص) قرار گرفته است؟ آیا در آغاز رسالت می توان چنین لحنی داشت در حالی که هنوز امری انجام نشده تا از بی فایده بودن آن سخن گفته شود. و حال که در آغاز رسالت نبوده، چه مساله ای همسنگ تمام ابلاغ های رسالت است؟ جز تضمین ادامه راه؟!!

مشکل این جاست که ما با تمام تاکیدهای قرآن هنوز مساله نفاق را نفهمیده ایم! نفاقی که آن چنان گسترده و فراگیر می شود که پیامبر (ص) در سفر حجه الوداع به مردم می گوید: به علی ناسزا نگویید![4] این گروه چقدر قوت داشته اند که مردم را در زمان حساس معرفی نهایی علی (ع) به ناسزا گویی به ایشان می کشانند؟ و مساله آن چنان حاد می شود که خدای متعال می فرماید: (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)[مائده/67]

آیا ما که تصور می کنیم پیامبر (ص) صراحت کامل در معرفی علی (ع) نداشته! تاریخ را درست می شناسیم؟ کافیست مساله ترور پیامبر (ص) در کتب اهل سنت را تعقیب کنیم و ببینیم چرا حذیفه منافق شناس معرفی می شود و با اطلاع به آگاهی ناقص خود، بیابیم که چرا دچار شک و تردید هستیم!

[1]. نهج البلاغه خطبه 50.
[2]. رک: إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 165.
[3]. الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1، ص18، باب فی ترتیب الخلافة والمملکة، تحقیق: محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1424ه 2003م.
[4]. بحار الأنوار، ج‌46، ص 178.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین