میان روح و بدن چه نسبت و رابطه ای برقرار است؟
درباره نسبت و رابطه روح و بدن دیدگاه‌ها و رویکردهای متعدد و مختلف مطرح است. خاستگاه این نظرات متفاوت، برداشت‌ها و تفسیرهای گوناگون از حقیقت روح آدمی است. ولی آنچه در این جا باید در خصوص رابطه روح و بدن اشاره گردد این است: استاد حسن‌زاده آملی در تحلیل و تفسیر حدیث نورانی (مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کسی که نفس را بشناسد، خدایش را شناخته ) با تمسک به سخنان حکمای بزرگ اسلامی بر این نکته تأکید کرده که نفس انسانی ذاتاً و صفتاً و فعلاً مظهر و مثال خدا است.(1) طبق این مبنا خالق روح آدمی (خداوند متعال ) منزه از آن است که داخل در عالم و یا خارج از آن باشد، بلکه احاطة قیّومی نسبت به عالم دارد و قیام و قوام هستی به اوست و بدون تدبیر او ،عالم متلاشی می گردد و از هستی ساقط می گردد. روح نسبت به بدن شبیه همین رابطه را دارد ؛یعنی بدن ظرف حلول روح نسیت،‌ چون روح موجود مجرد است و موجود مجرد در ظرف مکانی حلول نمی‌کند، در عین حال روح خارج از بدن هم نیست، چون روح مدبر بدن است و حیات و وجود بدن به روح است، بنابر این روح محیط بر بدن است و احاطه او بر بدن نه از باب حلول وقیام حلولی بلکه از باب احاطة قیّومی است که جلوه‌ای از احاطه قیومی خداوند بر عالم و آدم است و بدن در پرتو احاطه قیومی و تدبیر نفس زنده و موجود است. اگر این احاطه و تدبیر نفس از بدن گرفته شود ،بدن حیاتش را از دست می‌دهد و به تدریج نابود می گردد. این بیان مربوط به نفس ناطقه است و گرنه قوای نفس آدمی ممکن است نسبت به بدن قیام حلولی داشته و مندرج در آن باشد. حکمای اسلامی از جمله صدرالمتألهین در این باره به تفصیل بحث کرده ، جزئیات مسئله را باید در کتاب (اسفار) ج 8، ص 53 جست‌وجو نمود. پی‌نوشت‌: 1. اتحاد عقل و معقول، ص 118، نشر قیام، قم 1375ش.
عنوان سوال:

میان روح و بدن چه نسبت و رابطه ای برقرار است؟


پاسخ:

درباره نسبت و رابطه روح و بدن دیدگاه‌ها و رویکردهای متعدد و مختلف مطرح است.
خاستگاه این نظرات متفاوت، برداشت‌ها و تفسیرهای گوناگون از حقیقت روح آدمی است. ولی آنچه در این جا باید در خصوص رابطه روح و بدن اشاره گردد این است:
استاد حسن‌زاده آملی در تحلیل و تفسیر حدیث نورانی (مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کسی که نفس را بشناسد، خدایش را شناخته ) با تمسک به سخنان حکمای بزرگ اسلامی بر این نکته تأکید کرده که نفس انسانی ذاتاً و صفتاً و فعلاً مظهر و مثال خدا است.(1)
طبق این مبنا خالق روح آدمی (خداوند متعال ) منزه از آن است که داخل در عالم و یا خارج از آن باشد، بلکه احاطة قیّومی نسبت به عالم دارد و قیام و قوام هستی به اوست و بدون تدبیر او ،عالم متلاشی می گردد و از هستی ساقط می گردد.
روح نسبت به بدن شبیه همین رابطه را دارد ؛یعنی بدن ظرف حلول روح نسیت،‌ چون روح موجود مجرد است و موجود مجرد در ظرف مکانی حلول نمی‌کند، در عین حال روح خارج از بدن هم نیست، چون روح مدبر بدن است و حیات و وجود بدن به روح است، بنابر این روح محیط بر بدن است و احاطه او بر بدن نه از باب حلول وقیام حلولی بلکه از باب احاطة قیّومی است که جلوه‌ای از احاطه قیومی خداوند بر عالم و آدم است و بدن در پرتو احاطه قیومی و تدبیر نفس زنده و موجود است.
اگر این احاطه و تدبیر نفس از بدن گرفته شود ،بدن حیاتش را از دست می‌دهد و به تدریج نابود می گردد.
این بیان مربوط به نفس ناطقه است و گرنه قوای نفس آدمی ممکن است نسبت به بدن قیام حلولی داشته و مندرج در آن باشد. حکمای اسلامی از جمله صدرالمتألهین در این باره به تفصیل بحث کرده ، جزئیات مسئله را باید در کتاب (اسفار) ج 8، ص 53 جست‌وجو نمود.

پی‌نوشت‌:
1. اتحاد عقل و معقول، ص 118، نشر قیام، قم 1375ش.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین