اگر شیعه معتقد است که قیاس فقهی شیطانی است، چرا مواردی از آن استفاده می کند؟
استدلال هایی که از آن استفاده می کنیم به یک لحاظ به سه دسته کلی تقسیم می شوند: 1- قیاس 2- استقراء 3- تمثیل قیاس: استدلالی است که در آن با استفاده از قواعد کلی و مسلم، به نتیجه می رسیم. مثلا چون یقین داریم که هر فلزی در اثر حرارت منبسط می شود، می گوییم این فلز هم حتما در اثر حرارت منبسط شده است. استقراء: استدلالی است که در آن با استفاده از چند تجربه به یک نتیجه گیری کلی می رسیم. مثلا چون پنجاه  گوسفند از این گله صد راسی، سالم بوده اند، پس تمام این گله سالم هستند. تمثیل: استدلالی است که در آن با استفاده از شباهتی، حکم یک چیز را به دیگری نسبت دهیم. مثلا چون حسن در درس های خود موفق است، اکبر که برادر او می باشد (و در خانواده و ... شبیه او هست) نیز در درس هایش حتما موفق است. در واقع سیر حکم در قیاس منطقی، از کلی به جزئی، در استقراء از جرئی به کلی، و در تمثیل از جزئی به جزئی دیگر است. کم اعتبار ترین استدلال در منطق، تمثیل است که هرگز نمی تواند یک نتیجه قطعی به وجود بیاورد.[1] حال نکته ای که باید دقیق به آن توجه کرد، اینکه قیاس فقهی، همان تمثیل منطقی است. مثلا می گوییم چون دزدی کردن این مقدار مال، حکمش قطع دست دزد است، پس در غصب همین مقدار مال نیز باید حکم به قطع دست غاصب کرد! چون میزان مال در هر دو یکسان است. (یعنی از یک حکم جزئی به یک حکم جزئی دیگری رسیده ایم و هیچ قاعده کلی ای وجود ندارد) یا مثلا می گوییم چون کسی که به دیگری تهمت زنا زده است، باید محکوم به هشتاد ضربه شلاق بشود، پس کسی که به دیگری تهمت کفر زده است، باید هشتاد ضربه شلاق بخورد. چون در هر دو تهمت وجود دارد حتی کفر بدتر از زنا است پس حداقل مجازت کسی که تهمت کفر به دیگری می زند، هشتاد ضربه شلاق است! در اینجا نیز از یک حکم جزئی به حکم جزئی دیگر رسیده ایم. چنین استدلالی که در منطق بی اعتبار شمرده می شود، از منظر دینی نیز مردود است و ائمه (علیهم السلام) به شدت از آن نهی کرده اند و انجام آن را عملی شیطانی خوانده اند. (قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْحَائِضُ تَقْضِی الصَّلَاةَ قَالَ لَا قُلْتُ تَقْضِی الصَّوْمَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مِنْ أَیْنَ جَاءَ هَذَا قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیس‌[2] به ابو عبد الله صادق (ع) گفتم: زن حائض نمازهای نخوانده را قضا می ‌کند؟ ابو عبد الله گفت: نه. من گفتم: روزه‌ های نگرفته را قضا می ‌کند؟ ابو عبد الله گفت: آری. من گفتم: این تفاوت از کجا است؟ ابو عبد اللَّه گفت: بنیان‌گذار قیاس، شیطان است.) اما شیعه هر جایی که اسم قیاس را ببیند، آن را رد نمی کند. بلکه با فهم دقیق احادیث در جایی که قیاس، از نظر عقل و منطق معتبر است، از آن استفاده می کند. مثل قیاس منصوص العلة. در تعریف قیاس منصوص العلةمی توانیم این گونه بگوییم: ( هر گاه حکمی از طریق نص معتبر در اختیار ما قرار گیرد و در خود آن نص که بیان کننده حکم شرع است، علت حکم نیز به صراحت بیان شده باشد، و ما بخواهیم بر اساس آن در هر موضوع دیگری که علت مذکور وجود دارد، حکم آن را نیز جاری کنیم، قیاس منصوص العلة نامیده می‌شود.)[3] با توجه به این تعریف و توضیحات بالا روشن می شود که در قیاس منصوص العلة، سیر منطقی استدلال، از یک حکم کلی و قطعی به سمت اجرای آن در یک مصداق خاص است. نه اینکه حکم یک مورد جزئی به حکم جزئی دیگر سرایت داده شود. که از نظر منطقی نیز این استدلال صحیح است. به عنوان نمونه اگر در حدیثی بیان شود که: شراب ننوش، چون مست کننده است. می فهمیم که مست کننده بودن، دلیل حرام بودن شده پس اگر مایع دیگری نیز مست کننده باشد، آن نیز حرام است. [1]. رک: منطق مظفر، ابتدای باب پنجم. [2]. الکافی، ج‌3، ص 104. [3]. منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامی، ج-1، ص: 298.
عنوان سوال:

اگر شیعه معتقد است که قیاس فقهی شیطانی است، چرا مواردی از آن استفاده می کند؟


پاسخ:

استدلال هایی که از آن استفاده می کنیم به یک لحاظ به سه دسته کلی تقسیم می شوند: 1- قیاس 2- استقراء 3- تمثیل

قیاس: استدلالی است که در آن با استفاده از قواعد کلی و مسلم، به نتیجه می رسیم. مثلا چون یقین داریم که هر فلزی در اثر حرارت منبسط می شود، می گوییم این فلز هم حتما در اثر حرارت منبسط شده است.

استقراء: استدلالی است که در آن با استفاده از چند تجربه به یک نتیجه گیری کلی می رسیم. مثلا چون پنجاه  گوسفند از این گله صد راسی، سالم بوده اند، پس تمام این گله سالم هستند.

تمثیل: استدلالی است که در آن با استفاده از شباهتی، حکم یک چیز را به دیگری نسبت دهیم. مثلا چون حسن در درس های خود موفق است، اکبر که برادر او می باشد (و در خانواده و ... شبیه او هست) نیز در درس هایش حتما موفق است.

در واقع سیر حکم در قیاس منطقی، از کلی به جزئی، در استقراء از جرئی به کلی، و در تمثیل از جزئی به جزئی دیگر است.

کم اعتبار ترین استدلال در منطق، تمثیل است که هرگز نمی تواند یک نتیجه قطعی به وجود بیاورد.[1]

حال نکته ای که باید دقیق به آن توجه کرد، اینکه قیاس فقهی، همان تمثیل منطقی است. مثلا می گوییم چون دزدی کردن این مقدار مال، حکمش قطع دست دزد است، پس در غصب همین مقدار مال نیز باید حکم به قطع دست غاصب کرد! چون میزان مال در هر دو یکسان است. (یعنی از یک حکم جزئی به یک حکم جزئی دیگری رسیده ایم و هیچ قاعده کلی ای وجود ندارد)

یا مثلا می گوییم چون کسی که به دیگری تهمت زنا زده است، باید محکوم به هشتاد ضربه شلاق بشود، پس کسی که به دیگری تهمت کفر زده است، باید هشتاد ضربه شلاق بخورد. چون در هر دو تهمت وجود دارد حتی کفر بدتر از زنا است پس حداقل مجازت کسی که تهمت کفر به دیگری می زند، هشتاد ضربه شلاق است! در اینجا نیز از یک حکم جزئی به حکم جزئی دیگر رسیده ایم.

چنین استدلالی که در منطق بی اعتبار شمرده می شود، از منظر دینی نیز مردود است و ائمه (علیهم السلام) به شدت از آن نهی کرده اند و انجام آن را عملی شیطانی خوانده اند.

(قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْحَائِضُ تَقْضِی الصَّلَاةَ قَالَ لَا قُلْتُ تَقْضِی الصَّوْمَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مِنْ أَیْنَ جَاءَ هَذَا قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیس‌[2] به ابو عبد الله صادق (ع) گفتم: زن حائض نمازهای نخوانده را قضا می ‌کند؟ ابو عبد الله گفت: نه. من گفتم: روزه‌ های نگرفته را قضا می ‌کند؟ ابو عبد الله گفت: آری. من گفتم: این تفاوت از کجا است؟ ابو عبد اللَّه گفت: بنیان‌گذار قیاس، شیطان است.)

اما شیعه هر جایی که اسم قیاس را ببیند، آن را رد نمی کند. بلکه با فهم دقیق احادیث در جایی که قیاس، از نظر عقل و منطق معتبر است، از آن استفاده می کند. مثل قیاس منصوص العلة. در تعریف قیاس منصوص العلةمی توانیم این گونه بگوییم: ( هر گاه حکمی از طریق نص معتبر در اختیار ما قرار گیرد و در خود آن نص که بیان کننده حکم شرع است، علت حکم نیز به صراحت بیان شده باشد، و ما بخواهیم بر اساس آن در هر موضوع دیگری که علت مذکور وجود دارد، حکم آن را نیز جاری کنیم، قیاس منصوص العلة نامیده می‌شود.)[3]

با توجه به این تعریف و توضیحات بالا روشن می شود که در قیاس منصوص العلة، سیر منطقی استدلال، از یک حکم کلی و قطعی به سمت اجرای آن در یک مصداق خاص است. نه اینکه حکم یک مورد جزئی به حکم جزئی دیگر سرایت داده شود. که از نظر منطقی نیز این استدلال صحیح است.

به عنوان نمونه اگر در حدیثی بیان شود که: شراب ننوش، چون مست کننده است. می فهمیم که مست کننده بودن، دلیل حرام بودن شده پس اگر مایع دیگری نیز مست کننده باشد، آن نیز حرام است.

[1]. رک: منطق مظفر، ابتدای باب پنجم.
[2]. الکافی، ج‌3، ص 104.
[3]. منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامی، ج-1، ص: 298.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین