بسم الله الرحمن الرحیم مناجات راغبین یکی از مناجاتهای خمس عشر که بعد از مناجات راجین است مناجات راغبین است. نام این مناجات از ماده ی رغبت، و در مقابل رهبت میباشد. در قرآن کریم میخوانیم: (یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً1)؛ یعنی خدا را هم در حال رغبت و هم در حال رهبت میخوانند. به هر حال، در این مناجات راغبین، عبارتهایی ذکر شده که حالت توازن و تعادل بین خوف و رجا را الهام میکند. به جمله ای از این دعا توجه کنید: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، إلهی إن کانَ قَلَّ زادِی فی الْمَسِیرِ إلَیْکَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوکُّلِ عَلَیْکَ)؛ خدایا اگر توشهی من در این سفر به سوی تو اندک است، اما حسن ظنّ من به توکل بر تو زیاد است. در جای جای این دعا مشاهده میشود که بین چیزهایی که موجب خوف و رجا هست مقایسه شده است. از یک طرف، توجه به این است که چه راه طولانی را در پیش داریم و نیازمند توشهی کافی برای راه هستیم، که این خود موجب نگرانی است؛ چرا که ما توشهای نداریم و چیز قابل توجهی برای این سفر تهیه نکردهایم. از طرف دیگر، امید این است که انسان اگر چه توشهاش اندک است، اما توکل بر خدا جبران کمی توشه را میکند. توشه آخرت این مسئله، یعنی اندوختن زاد و توشه در این دنیا برای آخرت، یکی از مفاهیم رایج در فرهنگ دینی ماست. ولی این مفهوم مثل همه ی مفاهیم دینی، چون رایج شده است، آن واقعیت و آن ارزش معنایی خودش را از دست داده؛ به صورت یک شعار و سمبل در آمده و انسان کمتر به عمقش توجه میکند. مثلاً کلمه ی انشاءالله، به معنای این است که ما همواره در مقابل مشیت خدا، خودمان را باید ناچیز بدانیم و کار را باید به مشیت او محول کنیم. در قرآن کریم به پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ2)؛ مؤکد میگوید که مبادا بگویی من فردا کاری را خواهم کرد، مگر اینکه خدا بخواهد. ولی ما به این مفهوم کلمه ی انشاءالله، کمتر توجه میکنیم و فقط به عنوان یک تبرک و تیمن ذکر میکنیم. هم چنین درباره کلمه ی خداحافظ، بسیاری توجه ندارند که معنای آن چیست. من دیدم، مارکیستها، کسانی که معتقد به خدا نبودند، وقتی خداحافظی میکردند میگفتند: خداحافظ شما! بنابراین، خیلی از مفاهیم دینی است که ما آن طور که باید به معنایش توجه نداریم، همچنان که به امور تکوینی و حکمتهای الهی هم بیتوجه هستیم. یکی از مفاهیمی که کمابیش به همین سرنوشت مبتلا شده، مسئله ی توشه ی آخرت است. تولد: ابتدای سفر آخرت وقتی میگوییم سفر آخرت، فکر میکنیم که آن سفر بعد از مرگ شروع میشود، در صورتی که از وقتی که متولد میشویم و به ویژه از هنگام بلوغ در جاده پا میگذاریم. پس این سفر را باید همواره با زاد و توشه توأم کنیم و هم چنان که در حال حرکت و سفر هستیم، باید برای آن مرحله ای از سفر هم که دیگر نمیشود زاد و توشهای برداشت، فکری کنیم. وقتی انسان از شهری میخواهد حرکت کند، باید در حومهی آن شهر، در این روستاهای نزدیک و باغات اطراف آن یک چیزی فراهم کند تا در سفری که در کویر دارد از آنها استفاده کند. در نهجالبلاغه، در بسیاری از خطبهها به این مسئله تکیه شده که شما در حال سفرید. اینجا جای اقامت نیست، جای حرکت است، این جا پل است، از این پل باید عبور کنید، مقصد آنجاست. در این جا نکتهای هم درباره توشهی این سفر عرض میشود که ما فکر میکنیم، توشه فقط نماز، روزه و احیاء شب قدر است. اما آن که باید به آن توجه داشته باشیم این است که همهی زندگی ما در حال سفر است. دائماً در حال حرکتیم، یعنی از یک نقطهای حرکت کردهایم و به یک جای دیگر میرسیم. اگر انسان در خانه اش باشد که حرکت نمیکند و نمیگذرد، پس دنیا خانه نیست. ما همواره در حال حرکتیم، لحظه ای که گذشت گذشت، دیگر بر نمیگردد. بنابراین بدانیم همه ی عمر ما در سفر است، چون این عالم، عالم سفر و گذر است و عالم ماندن نیست. (فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ3)؛ اینجا ممرّ است، یعنی گذرگاه. از گذرگاهتان باید برای قرارگاهتان توشه بردارید. این سفر مراحلی دارد، یک مرحله زندگی دنیاست، که خود مراحلی دارد؛ از وقتی که ما متولد میشویم تا طفولیت، نوجوانی، جوانی، سالمندی و پیری. این مرحله، جایی است که میشود کار کرد، کاری که پاداش یا خدای نکرده کیفر داشته باشد. مرحلهی بعد وقتی است که انسان را در قبر میگذارند و تا روز قیامت در عالم برزخ است. در این مرحله نمیتوان کار جدیدی انجام داد. کسانی که از دنیا رفتند، دیگر نمیتوانند درسی بخوانند، منبری بروند، دست بینوایی را بگیرند، یا دست به طرف کسی دراز کنند. روایت معروفی است که وقتی انسان میمیرد امیدش از همه چیز قطع میشود و پرونده اش بسته میشود، مگر چند چیز که باقی میماند، مثل: صدقه ی جاریه و فرزند صالحی که برای آدم استغفار کند و اثر علمی که دیگران از آن استفاده کنند4. اما عالم آخرت دیگر فقط عالم ظهور آثاری است که آدم در این دنیا انجام داده است. (الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَاحِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلَاعَمَلَ5)؛ آنجا آدم میخواهد برگردد و توبه ای کند، اشکی بریزد، به کسی خدمتی کند و صله ی رحمی کند. آنجا انسان میگوید: (رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ6)؛ و جواب داده میشود: (کلّا)، دیگر گذشت. اینجا فقط حساب است و پاداش و کیفر. هر چه بوده، دیگر تمام شد. اگر شفاعت هم میشود، اثر کارهایی است که خود انسان در دنیا انجام داده است و خودش را لایق کرده که مشمول شفاعت شود، و گرنه به گزاف کسی را شفاعت نمیکنند. (وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی7)؛ بعضی اعمال قلبی، اعتقادات صحیح، ولایت اهلبیت(ع) و... از جمله مواردی است که آدم را برای این که لیاقت شفاعت پیدا کند آماده میکند. به هر حال، منظور این است که این حقیقتی است که باید باور کنیم که این عالم به خصوص از هنگام بلوغ تا مرگ، یک سفری است که ما میتوانیم با آن زاد و توشه برداریم. این مرحلهی کوتاهی است. صد سال در مقابل یک میلیون سال چه نسبتی دارد؟ با یک میلیارد سال و یکصد میلیارد سال چه طور؟ مثل نسبت یک چشم به هم زدن به عمر صد ساله است. یعنی اگر این عمر دنیایمان را به اندازهی یک چشم به هم زدن در نظر بگیریم، نسبت آن به صد سال را اصلاً نمیتوانیم حساب کنیم. حال چقدر ارزش دارد که آدم تمام تلاشش را فقط صرف همین دنیا کند؟ فرض کنید، میخواهیم با پای پیاده به حج برویم. از خانه که خارج شدیم، در روستای اطراف شهر خود هر چه داریم بخوریم و یادمان نباشد که ما مسافریم؟! باید زندگی دنیا را اینطور ببینیم که میتوانیم زاد و توشهای در آن تهیه کنیم، برای یک مرحلهی طولانی که نمیشود زاد و توشه فراهم کرد. کسی به فکر ما نیست ما اگر دست خالی باشیم، هیچ کس به فریادمان نمیرسد، عزیزترین عزیزان هم در آن روز به فکر کسی نیستند. (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ؛ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ8)؛ روزی که برادر از برادرش و فرزند از والدینش فرار میکند. چه قدر خون دل خورد، با چه زحمتی فرزندانی را بزرگ کرد، چقدر هزینه کرد، حالا پسرش از او فرار میکند و حتی جوابش را هم نمیدهد! توجه کنیم ما این چنین روزگاری را در پیش داریم. اگر کسی عمر حضرت نوح(ع) را هم داشته باشد و از تمام دقایقش برای کسب توشه استفاده کند، باز چیز زیادی به دست نیاورده است. نسبت این زندگی با آن زندگی قابل مقایسه نیست. آنهایی که میخواهند با همین اعمال در همین زندگی دنیا، توشهی رسیدن به عالیترین مقامات را به دست بیاورند، چه حالی دارند؟ ما عقلمان نمیرسد. در شب قدر، اگر خیلی حواسمان را جمع کنیم، فقط میتوانیم دربارهی یک موضوع، آن هم گناه خودمان فکر کنیم! اگر یک کسی میتوانست این سفر طولانی و اهمیتش را درک کند و ناقص بودن توشههای این دنیا را نسبت به آن سفر و آن مقامات تصور کند، فکر میکنید چه حالی پیدا میکرد؟ آن حالی را پیدا میکند که امیرالمؤمنین(ع) پیدا میکرد. امشب شب علی است، به همین مناسبت کلمهای از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکنم: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ ... در حکمت شمارهی 77 مرحوم سید رضی ابتدا داستانی را نقل میکند که اصل داستان از این قرار است: یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به نام (ضرار بن حمزه ضبائی)، برای یک کاری به معاویه مراجعه کرده بود. معاویه هم فرصت را غنیمت شمرد و گفت: از علی برایمان بگو! چه خاطرهای از زندگی علی داری؟ میگوید: (لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ)؛ علی را در موقفی که ایستاده بود دیدم، (وَ قَدْ أَرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ)؛ یعنی شب بود و هیچ چیز دیده نمیشد و فضا کاملاً تاریک بود. (وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیَتِهِ)؛ علی را دیدم در محراب عبادت ایستاده و محاسنش را گرفته بود. (یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ)؛ مثل کسی که مار گزیده باشد، به خود میپیچید. (وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ)؛ آدمی که خیلی غمگین باشد، با یک نالهای گریه میکند. در آن نیمه شب تاریک علی چه میگفت؟ جالب این است که با خدا صحبت نمیکرد، بلکه با دنیا صحبت میکند. (یَا دُنْیَا! یَا دُنْیَا! إِلَیْکِ عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ)؛ ای دنیا! تو آمدی خودت را به من عرضه کنی یا خیلی مشتاق من بودی و آمدی من را ببینی؟ (إِلَیْکِ عَنِّی)؛ دور شو از من. (لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ)؛ بعضی از شارحین گفتهاند که (لَا حَانَ حِینُکِ)، یعنی نیاید آن هنگامی که تو کنار من بیایی. فرا نرسد وقتی که تو بیایی نزد من، هیهات. (غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ)؛ برو و دیگران را فریب بده، من فریبت را نمیخورم، من کاری با تو ندارم. (قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا)؛ تو را سه طلاقه کردم، طلاقی که دیگر رجعت ندارد. (فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ)؛ زندگانی تو کوتاه است. (وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ)؛ اهمیت تو کم است، چه اهمیتی داری؟ (وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ)؛ آرزویی که نسبت به تو بسته میشود آرزوی کمی است. سپس فرمود: (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِیقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ)؛ براستی من و شما چقدر راه آخرت را طولانی میبینیم؟ حضرت علی(ع) در آن نیمه شب در آن حال، بعد از این که دنیا را به کلّی طلاق میدهد و به دنیا میگوید: هیچ امیدی به تو نیست، تو ارزشی نداری، آن وقت میفرماید: آن راهی که من در پیش دارم چقدر طولانی است.؛ (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ)؛ چقدر توشهی علی کم است! شبانهروز، هزار رکعت نماز میخواند، غیر از آن جنگها، غیر از رسیدگی به فقرا، غیر از خدماتی که برای اسلام و مردم انجام داده بود، کشاورزی میکرد، باغستانها و نخلستانهایی را آباده کرده بود، گفتهاند: سی و شش قنات در اطراف مدینه دایر و وقف مستمندان کرده بود. یک چنین شخصی با چنین سابقهای، کسی که نخستین ایمان آورنده است، کسی که از ده یا سیزده سالگی ایمان آورده و پنجاه سال هم بهترین خدماتی را انجام داده که از هیچ انسانی ساخته نبوده، کسی که یک ضربهی شمشیرش از همهی عبادت انس و جن بالاتر بوده؛ یک چنین کسی نیمهی شب، تنها، در تاریکی، محاسنش را گرفته و میگوید: چه کنم با این توشهی کم و با این راه طولانی! (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ)؛ چه سفر دور و درازی. (وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ)؛ آنجایی که من قرار است وارد شوم، چقدر عظمت دارد؟ من چگونه و با چه توشهای در آن مقام و در پیشگاه الهی وارد شوم؟ علی این زاد و توشهاش را ناچیز میداند و مینالد تا آنجایی که بیتاب میشود و روی زمین میافتد. وقتی این جریان را ضرار بن حمزه در حضور معاویه گفت، تمام اهل آن مجلس،یعنی اصحاب معاویه میگریستند و معاویه گفت: راست گفتی. علی همین طور بود. اکنون این هم فرزند علی، علی بن حسین بن علی(ع) است که میفرماید: اگر زاد و توشهی من کم است، اما کمی زاد و توشهام را با توکل بر تو جبران میکنم. امیدواریم به فرق شکافتهی امیرالمؤمنین(ع)، خدا به ما ایمان، محبت اهلبیت(ع)، ولایت، معرفت کامل، مرحمت بفرماید و شمّهای از آن چه به اولیاء خودش در این شب مرحمت میکند، به ما هم مرحمت بفرماید. 1. انبیاء / 90. 2. کهف / 24-23. 3. نهجالبلاغة، ص 320، خطبه 203. 4. مستدرکالوسائل، ج 12، ص 230، باب استحباب إقامة السنن الحسنة، روایت 15. 5. نهجالبلاغة، ص 83، خطبه 42. 6. مومنون / 100-99. 7. انبیاء / 28. 8. عبس / 36-34.
بسم الله الرحمن الرحیم
مناجات راغبین
یکی از مناجاتهای خمس عشر که بعد از مناجات راجین است مناجات راغبین است. نام این مناجات از ماده ی رغبت، و در مقابل رهبت میباشد. در قرآن کریم میخوانیم: (یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً1)؛ یعنی خدا را هم در حال رغبت و هم در حال رهبت میخوانند. به هر حال، در این مناجات راغبین، عبارتهایی ذکر شده که حالت توازن و تعادل بین خوف و رجا را الهام میکند. به جمله ای از این دعا توجه کنید:
(بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، إلهی إن کانَ قَلَّ زادِی فی الْمَسِیرِ إلَیْکَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوکُّلِ عَلَیْکَ)؛ خدایا اگر توشهی من در این سفر به سوی تو اندک است، اما حسن ظنّ من به توکل بر تو زیاد است. در جای جای این دعا مشاهده میشود که بین چیزهایی که موجب خوف و رجا هست مقایسه شده است. از یک طرف، توجه به این است که چه راه طولانی را در پیش داریم و نیازمند توشهی کافی برای راه هستیم، که این خود موجب نگرانی است؛ چرا که ما توشهای نداریم و چیز قابل توجهی برای این سفر تهیه نکردهایم. از طرف دیگر، امید این است که انسان اگر چه توشهاش اندک است، اما توکل بر خدا جبران کمی توشه را میکند.
توشه آخرت
این مسئله، یعنی اندوختن زاد و توشه در این دنیا برای آخرت، یکی از مفاهیم رایج در فرهنگ دینی ماست. ولی این مفهوم مثل همه ی مفاهیم دینی، چون رایج شده است، آن واقعیت و آن ارزش معنایی خودش را از دست داده؛ به صورت یک شعار و سمبل در آمده و انسان کمتر به عمقش توجه میکند. مثلاً کلمه ی انشاءالله، به معنای این است که ما همواره در مقابل مشیت خدا، خودمان را باید ناچیز بدانیم و کار را باید به مشیت او محول کنیم. در قرآن کریم به پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ2)؛ مؤکد میگوید که مبادا بگویی من فردا کاری را خواهم کرد، مگر اینکه خدا بخواهد. ولی ما به این مفهوم کلمه ی انشاءالله، کمتر توجه میکنیم و فقط به عنوان یک تبرک و تیمن ذکر میکنیم. هم چنین درباره کلمه ی خداحافظ، بسیاری توجه ندارند که معنای آن چیست. من دیدم، مارکیستها، کسانی که معتقد به خدا نبودند، وقتی خداحافظی میکردند میگفتند: خداحافظ شما! بنابراین، خیلی از مفاهیم دینی است که ما آن طور که باید به معنایش توجه نداریم، همچنان که به امور تکوینی و حکمتهای الهی هم بیتوجه هستیم. یکی از مفاهیمی که کمابیش به همین سرنوشت مبتلا شده، مسئله ی توشه ی آخرت است.
تولد: ابتدای سفر آخرت
وقتی میگوییم سفر آخرت، فکر میکنیم که آن سفر بعد از مرگ شروع میشود، در صورتی که از وقتی که متولد میشویم و به ویژه از هنگام بلوغ در جاده پا میگذاریم. پس این سفر را باید همواره با زاد و توشه توأم کنیم و هم چنان که در حال حرکت و سفر هستیم، باید برای آن مرحله ای از سفر هم که دیگر نمیشود زاد و توشهای برداشت، فکری کنیم. وقتی انسان از شهری میخواهد حرکت کند، باید در حومهی آن شهر، در این روستاهای نزدیک و باغات اطراف آن یک چیزی فراهم کند تا در سفری که در کویر دارد از آنها استفاده کند. در نهجالبلاغه، در بسیاری از خطبهها به این مسئله تکیه شده که شما در حال سفرید. اینجا جای اقامت نیست، جای حرکت است، این جا پل است، از این پل باید عبور کنید، مقصد آنجاست. در این جا نکتهای هم درباره توشهی این سفر عرض میشود که ما فکر میکنیم، توشه فقط نماز، روزه و احیاء شب قدر است. اما آن که باید به آن توجه داشته باشیم این است که همهی زندگی ما در حال سفر است. دائماً در حال حرکتیم، یعنی از یک نقطهای حرکت کردهایم و به یک جای دیگر میرسیم. اگر انسان در خانه اش باشد که حرکت نمیکند و نمیگذرد، پس دنیا خانه نیست. ما همواره در حال حرکتیم، لحظه ای که گذشت گذشت، دیگر بر نمیگردد. بنابراین بدانیم همه ی عمر ما در سفر است، چون این عالم، عالم سفر و گذر است و عالم ماندن نیست. (فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ3)؛ اینجا ممرّ است، یعنی گذرگاه. از گذرگاهتان باید برای قرارگاهتان توشه بردارید.
این سفر مراحلی دارد، یک مرحله زندگی دنیاست، که خود مراحلی دارد؛ از وقتی که ما متولد میشویم تا طفولیت، نوجوانی، جوانی، سالمندی و پیری. این مرحله، جایی است که میشود کار کرد، کاری که پاداش یا خدای نکرده کیفر داشته باشد. مرحلهی بعد وقتی است که انسان را در قبر میگذارند و تا روز قیامت در عالم برزخ است. در این مرحله نمیتوان کار جدیدی انجام داد. کسانی که از دنیا رفتند، دیگر نمیتوانند درسی بخوانند، منبری بروند، دست بینوایی را بگیرند، یا دست به طرف کسی دراز کنند. روایت معروفی است که وقتی انسان میمیرد امیدش از همه چیز قطع میشود و پرونده اش بسته میشود، مگر چند چیز که باقی میماند، مثل: صدقه ی جاریه و فرزند صالحی که برای آدم استغفار کند و اثر علمی که دیگران از آن استفاده کنند4.
اما عالم آخرت دیگر فقط عالم ظهور آثاری است که آدم در این دنیا انجام داده است. (الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَاحِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلَاعَمَلَ5)؛ آنجا آدم میخواهد برگردد و توبه ای کند، اشکی بریزد، به کسی خدمتی کند و صله ی رحمی کند. آنجا انسان میگوید: (رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ6)؛ و جواب داده میشود: (کلّا)، دیگر گذشت. اینجا فقط حساب است و پاداش و کیفر. هر چه بوده، دیگر تمام شد. اگر شفاعت هم میشود، اثر کارهایی است که خود انسان در دنیا انجام داده است و خودش را لایق کرده که مشمول شفاعت شود، و گرنه به گزاف کسی را شفاعت نمیکنند. (وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی7)؛ بعضی اعمال قلبی، اعتقادات صحیح، ولایت اهلبیت(ع) و... از جمله مواردی است که آدم را برای این که لیاقت شفاعت پیدا کند آماده میکند. به هر حال، منظور این است که این حقیقتی است که باید باور کنیم که این عالم به خصوص از هنگام بلوغ تا مرگ، یک سفری است که ما میتوانیم با آن زاد و توشه برداریم.
این مرحلهی کوتاهی است. صد سال در مقابل یک میلیون سال چه نسبتی دارد؟ با یک میلیارد سال و یکصد میلیارد سال چه طور؟ مثل نسبت یک چشم به هم زدن به عمر صد ساله است. یعنی اگر این عمر دنیایمان را به اندازهی یک چشم به هم زدن در نظر بگیریم، نسبت آن به صد سال را اصلاً نمیتوانیم حساب کنیم. حال چقدر ارزش دارد که آدم تمام تلاشش را فقط صرف همین دنیا کند؟ فرض کنید، میخواهیم با پای پیاده به حج برویم. از خانه که خارج شدیم، در روستای اطراف شهر خود هر چه داریم بخوریم و یادمان نباشد که ما مسافریم؟! باید زندگی دنیا را اینطور ببینیم که میتوانیم زاد و توشهای در آن تهیه کنیم، برای یک مرحلهی طولانی که نمیشود زاد و توشه فراهم کرد.
کسی به فکر ما نیست
ما اگر دست خالی باشیم، هیچ کس به فریادمان نمیرسد، عزیزترین عزیزان هم در آن روز به فکر کسی نیستند. (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ؛ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ8)؛ روزی که برادر از برادرش و فرزند از والدینش فرار میکند. چه قدر خون دل خورد، با چه زحمتی فرزندانی را بزرگ کرد، چقدر هزینه کرد، حالا پسرش از او فرار میکند و حتی جوابش را هم نمیدهد! توجه کنیم ما این چنین روزگاری را در پیش داریم. اگر کسی عمر حضرت نوح(ع) را هم داشته باشد و از تمام دقایقش برای کسب توشه استفاده کند، باز چیز زیادی به دست نیاورده است. نسبت این زندگی با آن زندگی قابل مقایسه نیست. آنهایی که میخواهند با همین اعمال در همین زندگی دنیا، توشهی رسیدن به عالیترین مقامات را به دست بیاورند، چه حالی دارند؟ ما عقلمان نمیرسد. در شب قدر، اگر خیلی حواسمان را جمع کنیم، فقط میتوانیم دربارهی یک موضوع، آن هم گناه خودمان فکر کنیم! اگر یک کسی میتوانست این سفر طولانی و اهمیتش را درک کند و ناقص بودن توشههای این دنیا را نسبت به آن سفر و آن مقامات تصور کند، فکر میکنید چه حالی پیدا میکرد؟ آن حالی را پیدا میکند که امیرالمؤمنین(ع) پیدا میکرد. امشب شب علی است، به همین مناسبت کلمهای از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکنم:
آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ ...
در حکمت شمارهی 77 مرحوم سید رضی ابتدا داستانی را نقل میکند که اصل داستان از این قرار است: یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به نام (ضرار بن حمزه ضبائی)، برای یک کاری به معاویه مراجعه کرده بود. معاویه هم فرصت را غنیمت شمرد و گفت: از علی برایمان بگو! چه خاطرهای از زندگی علی داری؟ میگوید: (لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ)؛ علی را در موقفی که ایستاده بود دیدم، (وَ قَدْ أَرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ)؛ یعنی شب بود و هیچ چیز دیده نمیشد و فضا کاملاً تاریک بود. (وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیَتِهِ)؛ علی را دیدم در محراب عبادت ایستاده و محاسنش را گرفته بود. (یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ)؛ مثل کسی که مار گزیده باشد، به خود میپیچید. (وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ)؛ آدمی که خیلی غمگین باشد، با یک نالهای گریه میکند. در آن نیمه شب تاریک علی چه میگفت؟ جالب این است که با خدا صحبت نمیکرد، بلکه با دنیا صحبت میکند.
(یَا دُنْیَا! یَا دُنْیَا! إِلَیْکِ عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ)؛ ای دنیا! تو آمدی خودت را به من عرضه کنی یا خیلی مشتاق من بودی و آمدی من را ببینی؟ (إِلَیْکِ عَنِّی)؛ دور شو از من. (لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ)؛ بعضی از شارحین گفتهاند که (لَا حَانَ حِینُکِ)، یعنی نیاید آن هنگامی که تو کنار من بیایی. فرا نرسد وقتی که تو بیایی نزد من، هیهات. (غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ)؛ برو و دیگران را فریب بده، من فریبت را نمیخورم، من کاری با تو ندارم. (قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا)؛ تو را سه طلاقه کردم، طلاقی که دیگر رجعت ندارد. (فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ)؛ زندگانی تو کوتاه است. (وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ)؛ اهمیت تو کم است، چه اهمیتی داری؟ (وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ)؛ آرزویی که نسبت به تو بسته میشود آرزوی کمی است. سپس فرمود: (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِیقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ)؛ براستی من و شما چقدر راه آخرت را طولانی میبینیم؟ حضرت علی(ع) در آن نیمه شب در آن حال، بعد از این که دنیا را به کلّی طلاق میدهد و به دنیا میگوید: هیچ امیدی به تو نیست، تو ارزشی نداری، آن وقت میفرماید: آن راهی که من در پیش دارم چقدر طولانی است.؛ (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ)؛ چقدر توشهی علی کم است! شبانهروز، هزار رکعت نماز میخواند، غیر از آن جنگها، غیر از رسیدگی به فقرا، غیر از خدماتی که برای اسلام و مردم انجام داده بود، کشاورزی میکرد، باغستانها و نخلستانهایی را آباده کرده بود، گفتهاند: سی و شش قنات در اطراف مدینه دایر و وقف مستمندان کرده بود. یک چنین شخصی با چنین سابقهای، کسی که نخستین ایمان آورنده است، کسی که از ده یا سیزده سالگی ایمان آورده و پنجاه سال هم بهترین خدماتی را انجام داده که از هیچ انسانی ساخته نبوده، کسی که یک ضربهی شمشیرش از همهی عبادت انس و جن بالاتر بوده؛ یک چنین کسی نیمهی شب، تنها، در تاریکی، محاسنش را گرفته و میگوید: چه کنم با این توشهی کم و با این راه طولانی! (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ)؛ چه سفر دور و درازی. (وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ)؛ آنجایی که من قرار است وارد شوم، چقدر عظمت دارد؟ من چگونه و با چه توشهای در آن مقام و در پیشگاه الهی وارد شوم؟ علی این زاد و توشهاش را ناچیز میداند و مینالد تا آنجایی که بیتاب میشود و روی زمین میافتد. وقتی این جریان را ضرار بن حمزه در حضور معاویه گفت، تمام اهل آن مجلس،یعنی اصحاب معاویه میگریستند و معاویه گفت: راست گفتی. علی همین طور بود.
اکنون این هم فرزند علی، علی بن حسین بن علی(ع) است که میفرماید: اگر زاد و توشهی من کم است، اما کمی زاد و توشهام را با توکل بر تو جبران میکنم.
امیدواریم به فرق شکافتهی امیرالمؤمنین(ع)، خدا به ما ایمان، محبت اهلبیت(ع)، ولایت، معرفت کامل، مرحمت بفرماید و شمّهای از آن چه به اولیاء خودش در این شب مرحمت میکند، به ما هم مرحمت بفرماید.
1. انبیاء / 90.
2. کهف / 24-23.
3. نهجالبلاغة، ص 320، خطبه 203.
4. مستدرکالوسائل، ج 12، ص 230، باب استحباب إقامة السنن الحسنة، روایت 15.
5. نهجالبلاغة، ص 83، خطبه 42.
6. مومنون / 100-99.
7. انبیاء / 28.
8. عبس / 36-34.
- [سایر] برای انس و آشتی با خدا، چه باید کرد؟ چگونه می توانیم در ماه مبارک رمضان، حس دعا و راز و نیاز با خدا بیابیم؟
- [سایر] امام زمان (عج) چگونه با خداوند مناجات میکنند؟
- [سایر] راز آفرینش دوزخ چیست؟
- [سایر] راز موفقیت چیست
- [سایر] راز ماندگاری عاشورا چیست؟
- [سایر] از شما تقاضا دارم که راز داری را تبیین کنید و راه های حفظ آن و عوامل افشای راز چیست؟ این پرسش سه قسمت دارد: (تبیین راز داری-راه حفظ آن-عوامل افشا). با تشکر
- [سایر] اگر امکان دارد لطفاً مناجات انجیلیه حضرت سجاد (ع) را برایم ایمیل کنید؟
- [سایر] اگر امکان دارد لطفاً مناجات انجیلیه حضرت سجاد (ع) را برایم ایمیل کنید؟
- [سایر] هفت راز همسران خوشبخت چیست؟
- [سایر] راز ندا آقا سلطان چیست؟
- [آیت الله اردبیلی] اگر معرّفی و اعلام، نیاز به هزینه داشته باشد مثل این که پیدا کننده به هر دلیلی قدرت اعلام نداشته باشد و باید به دیگری مزد بدهد تا اعلام کند یا کالای پیدا شده دارای اهمیّت باشد و باید به وسیله روزنامه یا نظایر آن آگهی و اعلام نماید میتواند هزینه معرّفی و آگهی را از صاحب آن بگیرد.
- [آیت الله وحید خراسانی] در قنوت هر چه بر زبان بیاید از دعا و مناجات و ذکر اگر چه یک سبحان الله باشد کافیست و بهتر است بگوید لا اله الا الله الحلیم الکریم لا اله الا الله العلی العظیم سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع و ما فیهن و ما بینهن و رب العرش العظیم و الحمد لله رب العالمین
- [آیت الله نوری همدانی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدس به آن اهمیّت زیاد می دهد مثل اصول دین یامذهب و حفظ قرآن مجید وحفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروریّه ، باید ملاحظه اهمیّت شود ، و مجردّ ضرر ، موجب واجب نبودن نمی شود ، پس اگر توقّف داشته باشد ، حفظ عقائد مسلمانان یا حفظ احکام ضروریّه اسلام بر بذل جان و مال ، واجب است بذل آن
- [امام خمینی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدس به آن اهمیت زیاد میدهد مثل اصول دین یا مذهب و حفظ قرآن مجید و حفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروریه، باید ملاحظه اهمیت شود، و مجرد ضرر، موجب واجب نبودن نمیشود، پس اگر توقف داشته باشد حفظ عقاید مسلمانان یا حفظ احکام ضروریه اسلام بر بذل جان و مال، واجب است بذل آن.
- [آیت الله مظاهری] کسانی که نیاز به خانه مسکونی یا لوازم زندگی یا ازدواج و مانند اینها دارند و اگر پولی که دارند در حجّ صرف کنند نمیتوانند رفع نیاز کنند حجّ بر آنها واجب نیست ولی اگر نیاز به اینها نداشته باشند حجّ بر آنها واجب است.
- [آیت الله جوادی آملی] .خیار غبن که مغبون میتواند معامله را به هم بزند , در صورتی است که تفاوت قیمت، مورد اهمیت باشد و مغبون از آن تفاوتِ مهم, آگاه نباشد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] به طور کلی در امر به معروف و نهی از منکر انسان باید با توجه به اهمیت معروف یا منکر در مقایسه با ضرر یا مؤونه ای که امر به معروف و نهی از منکر دارد اقدام کند که اگر اهمیت معروف یا منکر کمتر از ضرر و مؤونه امر به معروف و نهی از منکر باشد واجب نیست بلکه جایز نیست. و اگر اهمیت معروف و منکر بسیار زیادتر از ضرر و مؤونه نهی از منکر و امر به معروف باشد واجب است، هر چند ضرر زیادی داشته باشد و حتی اگر متوقف بر بذل جان و مال باشد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] در صورتی که سادات فقیر نیاز به سرمایه ای برای کسب و کار داشته باشند می توان از باب خمس به آنها داد (البته به مقداری که نیاز زندگی آنها را تأمین کند).
- [آیت الله مظاهری] خدمت به پدر و مادر مخصوصاً پدر و مادری که تقصیر در حقّ اولاد نمودهاند، از افضل اعمال و ثواب آن از هر عبادتی بالاتر است و موجب خیر دنیا و آخرت است.
- [آیت الله وحید خراسانی] هشتم از مبطلات نماز بنابر احتیاط واجب ان است که برای کار دنیا عمدا گریه کند مگر این که جاهل قاصر باشد و اگر از ترس خدا یا برای اخرت گریه کند از بهترین اعمال است