هدف خلقت انسان چیست؟
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ)؛ ذاریات (51)، آیه 56.؛ (و جنّ و انس را نیافریدم؛ جز برای آن که مرا پرستش و عبادت کنند). در آیه می فرماید: من شما (انسان ها و جنیان) را خلق نکردم؛ مگر برای این که مرا عبادت کنید؛ البته عبادت، فقط به معنی نماز و روزه نیست؛ (یعبدون)، یعنی بندگی کنید. از آن جا که خداوند، منبع و سرچشمه همه خوبی ها و زیبایی هاست و از هرگونه نقص و کاستی به دور است، بندگی خدا و پیروی از دستورات پروردگار و تسلیم در برابر او، آدمی را به همه خوبی ها و زیبایی ها می رساند و از همه زشتی ها و کاستی ها دور می سازد. بنابراین، دستور به بندگی، برای رشد و کمال خود انسان هاست و به عبارت دیگر، خداوند، موجودات را آفرید و به آنان وجود داد؛ تا به آنها جودی کند و آنها رشد کنند و سودی کنند. من نکردم خلق، تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم پس خدای متعال، خلق کرد؛ تا جود کند و موجودات، بهره مندی و رشد داشته باشند. این جا سؤالی پیش می آید که کسی بگوید: اگر ما نخواهیم که آفریده شویم و رشد کنیم، چه کسی را باید ببینیم؟ خدایا! مگر نمی خواهی من رشد کنم؟ من رشد نمی خواهم! من اصلاً نبودن را به بودن، ترجیح می دهم، من که خود راضی به این خلقت نبودم، پس به زور آفریده شدم! پس چرا مرا آفریدی؟ در پاسخ باید گفت: این انتظاری که بعضی اشخاص دارند که چرا برای خلق شدن، با آنها مشورت نشده، انتظار بی جایی است که دلایل آن عبارتند از: اولاً، قبل از خلقت و وجود، چیزی نبوده که با آن مشورت شود و با عدم که مشورت نمی شود. ثانیاً، به چنین انسانی گفته می شود که هر عقل و وجدانی، گواهی می دهد که (هستی)، بهتر از (نیستی) است. لامپ اگر نور ندهد، نقص است و اگر نورافشانی داشته باشد، نقص نیست. خاصیت فیض خدا این است که فیاض باشد و نوردهی داشته باشد و اگر بتواند، بیافریند و اگر نیافریند، جای اعتراض دارد. بنابراین، به طور قطعی، (دارایی)، بهتر از (نداری) و (بودن)، بهتر از (نبودن) است. بله، این ما هستیم که با انتخاب ها و رفتار و اعمال غلط، عاقبت خود را خراب می کنیم؛ در حالی که (وجود و بودن)، سعادت و خوبی است. ممکن است کسی چنین بگوید: مگر خدا نمی خواست به ما جود و خوبی کند، پس چرا جهنمی ها را خلق کرد؟ آیا بهتر نبود که فقط بهشتی ها را خلق می کرد؟ اولاً، آفرینش انسان، بدون وجود گنه کاران، ممکن است؛ اما چنین انسانی، ویژگی و امتیاز انسان مخلوق فعلی را نخواهد داشت؛ زیرا امتیاز انسان، نسبت به فرشتگان و دیگر موجودات، قدرت انتخاب و اختیار او در عرصه های گوناگون است و لازمه اختیار، از یک سو تلاش و از سوی دیگر، سستی است؛ از یک سو رشد علمی و معنوی و از سوی دیگر، سقوط در ورطه زشتی ها و پلیدی هاست. علاوه بر این، اگر زشتی ها نباشند، زیبایی و خوبی ها به طور کامل نمایان و درخشان نمی شوند. اگر بیماری نباشد، ارزش سلامتی، به طور کامل، قابل درک نیست (البته نه این که اصلاً قابل تشخیص نباشد؛ بلکه به تمام و کمال قابل درک نیست). نظام احسن این است که بدها و خوب ها با هم مقایسه بشوند؛ (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ... قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ)؛ رعد (13)، آیه 16.؛ (بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند یا تاریکی ها و روشنایی برابرند؟ بگو: خدا، آفریننده هر چیزی است و اوست یگانه قهار). خداوند خودش فرموده که این نظام، نظام احسن است. احسن، یعنی خوب ترین. اگر بهتر از این ممکن بود، اسم این را احسن نمی گذاشت و برای انسان نمی گفت: (...فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ)؛ مؤمنون (23)، آیه 14.؛ (... آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است). ثانیاً، اگر به مجموع نظام هستی نگاه بیندازیم، نظام احسن است و در مجموعه نظام هستی، بخشش و فیض بیشتر می باشد. حافظ را در نظر بگیرید؛ آیا از اشعار حافظ سوء استفاده می شود یا نمی شود؟ جواب این است که: گاهی سوء استفاده می شود؛ بالاخره بعضی ها اشعار حافظ را با غنای حرام و یا قصدهای فاسد، می خوانند؛ ولی در مجموع، اشعار حافظ خوب هستند. بنابراین، اگر بشر می فهمید که حافظ چنین توانایی و استعدادی را داشت، اما او شعر نمی سرود و هنگامی که از او می پرسیدند: چرا شعر نمی گویی، می گفت: می ترسم که پانصد سال دیگر از شعر من سوء استفاده بشود و عده ای جهنمی بشوند، به او می گفتند: تو که قدرت گفتن شعر را داری، شعر را بگو و مردم را از هنرت محروم نکن و آنها که جهنمی می شوند، تقصیر خودشان است. خلاصه اگر شعر نمی سرود، در مجموع، جفا به این نعمت خدادادی کرده بود. حافظ، هنر شعر گفتن دارد؛ اما خدا، بی نهایت هنر دارد؛ (الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ)؛ سجده (32)، آیه 7. ؛ (همان کسی که هر چیزی را که آفریده است، نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل، آغاز کرد). بنابراین، اگر خداوند که توانایی آفریدن دارد، نیافریند، جای اعتراض دارد و اکنون که آفریده، سپاس گزاری اش سزاوار است. پس اگر اصلاً ما را خلق نمی کرد، جای اعتراض داشت؛ اگر چه برای ما نمایان نمی شد؛ زیرا ما که نبودیم تا بفهمیم؛ اما روشن است که هر چیزی که قابل خلقت باشد و خدا خلق نکند، نقص در آفرینش خداست و اگر خلق می کرد، ولی فقط خوب ها را می آفرید، باز نقص بود؛ مثلاً اگر خدای متعال، فقط عیسی و موسی علیهم السلام را خلق می کرد؛ در این صورت، شاید نظام حسن بود؛ ولی نظام احسن نبود؛ زیرا اگر دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام نبودند و حقش را غصب نمی کردند، ارزش سلمان، تا روز قیامت، به همین مقدار هم معلوم نمی شد. این ارزش، وقتی به وجود می آید که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام باشند و سلمان، میزان کارش را علی علیه السلام قرار بدهد و دنبال غیر علی علیه السلام نرود؛ چنان که اگر در عالم خلقت، شیطان نبود، اصلاً بهشتی شدن و امام حسین علیه السلام شدن، هنر نبود. شما فرض کنید اگر هوای نفس وجود نداشت، شیطان هم نبود و مسلماً همه ما انسان های خوبی بودیم؛ ولی بساط امتحان الهی و مجاهدت، جمع می شد و چیزی شبیه خلقت ملائکه، رخ می داد و این، دیگر خلقِ جدیدی نبود؛ بلکه تکرار همان خلقت ملائکه بود. البته نباید فراموش کرد که بسیاری از این نوع اشکالات، وقتی ظهور پیدا می کنند که انسان با سختی ها و ناملایمات مواجه می شود و در مقابل آنها به زانو در می آید و در آن سختی ها، به همه چیز بدبین می شود و یا به خلقت خدا ایراد می گیرد و به زمین و زمان اعتراض می کند؛ اما در خوشی ها و راحتی ها، این شبهات اساساً زمینه بروز پیدا نمی کنند؛ بدین جهت، باید نخست، تا حد توان، از ایجاد بن بست ها جلوگیری کرد و در صورت بروز، برای خروج از آن، صبر و توکل داشت. بی جهت نیست که در یک سوره کوچکی مثل سوره عصر، توصیه به حق و توصیه به صبر، مورد عنایت خاص قرار گرفته است. ثالثاً، خداوند، مالک الملوک است و قدرت مطلقه دارد و معنا ندارد که مالک از مملوک خود اجازه بگیرد؛ (لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ)؛ انبیاء (21)، آیه 23.؛ (در آن چه (-(خدا )-)انجام می دهد، چون و چرا راه ندارد؛ (-(ولی )-) آنها (-(انسان ها )-)مورد سؤال قرار می گیرند). او مورد سؤال قرار نمی گیرد و این ما هستیم که باید مورد سؤال واقع شویم. اصولاً انسان باید حد خود را رعایت کند و معنای قادر مطلق را هم بفهمد و برای قدرت و توانایی او، احترام قائل باشد. خداوند هر کاری را می تواند انجام دهد؛ ولی خودش فرمود که با وجودی که می توانم، ظلم نمی کنم و طبق عدالت و حکمت، عمل می نمایم. حال وقتی چنین خالقی می فرماید: من مصلحت را در خلق موجودات دیدم و به همین علت، دست به آفرینش زدم، اگر مخلوق ضعیف و جاهل و فقیری از روی گردن کشی بگوید: چرا خلق کردی؛ من نمی خواستم تو خلق کنی؛ آیا جای تعجب نیست و آیا اعتراض او با عقل، سازگار است؟ عقل در پاسخ چنین کسی می گوید: اگر معنای (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ) و ثمرات و خیرات این بندگی مطلق را می فهمیدی، جواب سؤالت روشن بود و اگر نمی فهمی، تو در مقابل قدرت مطلق خالق قادر، حق اعتراض نداری؛ (لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ). (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 26/500037)
عنوان سوال:

هدف خلقت انسان چیست؟


پاسخ:

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ)؛ ذاریات (51)، آیه 56.؛ (و جنّ و انس را نیافریدم؛ جز برای آن که مرا پرستش و عبادت کنند).
در آیه می فرماید: من شما (انسان ها و جنیان) را خلق نکردم؛ مگر برای این که مرا عبادت کنید؛ البته عبادت، فقط به معنی نماز و روزه نیست؛ (یعبدون)، یعنی بندگی کنید.
از آن جا که خداوند، منبع و سرچشمه همه خوبی ها و زیبایی هاست و از هرگونه نقص و کاستی به دور است، بندگی خدا و پیروی از دستورات پروردگار و تسلیم در برابر او، آدمی را به همه خوبی ها و زیبایی ها می رساند و از همه زشتی ها و کاستی ها دور می سازد. بنابراین، دستور به بندگی، برای رشد و کمال خود انسان هاست و به عبارت دیگر، خداوند، موجودات را آفرید و به آنان وجود داد؛ تا به آنها جودی کند و آنها رشد کنند و سودی کنند.
من نکردم خلق، تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم پس خدای متعال، خلق کرد؛ تا جود کند و موجودات، بهره مندی و رشد داشته باشند.
این جا سؤالی پیش می آید که کسی بگوید: اگر ما نخواهیم که آفریده شویم و رشد کنیم، چه کسی را باید ببینیم؟ خدایا! مگر نمی خواهی من رشد کنم؟ من رشد نمی خواهم! من اصلاً نبودن را به بودن، ترجیح می دهم، من که خود راضی به این خلقت نبودم، پس به زور آفریده شدم! پس چرا مرا آفریدی؟
در پاسخ باید گفت: این انتظاری که بعضی اشخاص دارند که چرا برای خلق شدن، با آنها مشورت نشده، انتظار بی جایی است که دلایل آن عبارتند از:
اولاً، قبل از خلقت و وجود، چیزی نبوده که با آن مشورت شود و با عدم که مشورت نمی شود.
ثانیاً، به چنین انسانی گفته می شود که هر عقل و وجدانی، گواهی می دهد که (هستی)، بهتر از (نیستی) است. لامپ اگر نور ندهد، نقص است و اگر نورافشانی داشته باشد، نقص نیست. خاصیت فیض خدا این است که فیاض باشد و نوردهی داشته باشد و اگر بتواند، بیافریند و اگر نیافریند، جای اعتراض دارد. بنابراین، به طور قطعی، (دارایی)، بهتر از (نداری) و (بودن)، بهتر از (نبودن) است. بله، این ما هستیم که با انتخاب ها و رفتار و اعمال غلط، عاقبت خود را خراب می کنیم؛ در حالی که (وجود و بودن)، سعادت و خوبی است.
ممکن است کسی چنین بگوید: مگر خدا نمی خواست به ما جود و خوبی کند، پس چرا جهنمی ها را خلق کرد؟ آیا بهتر نبود که فقط بهشتی ها را خلق می کرد؟
اولاً، آفرینش انسان، بدون وجود گنه کاران، ممکن است؛ اما چنین انسانی، ویژگی و امتیاز انسان مخلوق فعلی را نخواهد داشت؛ زیرا امتیاز انسان، نسبت به فرشتگان و دیگر موجودات، قدرت انتخاب و اختیار او در عرصه های گوناگون است و لازمه اختیار، از یک سو تلاش و از سوی دیگر، سستی است؛ از یک سو رشد علمی و معنوی و از سوی دیگر، سقوط در ورطه زشتی ها و پلیدی هاست.
علاوه بر این، اگر زشتی ها نباشند، زیبایی و خوبی ها به طور کامل نمایان و درخشان نمی شوند. اگر بیماری نباشد، ارزش سلامتی، به طور کامل، قابل درک نیست (البته نه این که اصلاً قابل تشخیص نباشد؛ بلکه به تمام و کمال قابل درک نیست). نظام احسن این است که بدها و خوب ها با هم مقایسه بشوند؛ (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ... قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ)؛ رعد (13)، آیه 16.؛ (بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند یا تاریکی ها و روشنایی برابرند؟ بگو: خدا، آفریننده هر چیزی است و اوست یگانه قهار).
خداوند خودش فرموده که این نظام، نظام احسن است. احسن، یعنی خوب ترین. اگر بهتر از این ممکن بود، اسم این را احسن نمی گذاشت و برای انسان نمی گفت: (...فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ)؛ مؤمنون (23)، آیه 14.؛ (... آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است).
ثانیاً، اگر به مجموع نظام هستی نگاه بیندازیم، نظام احسن است و در مجموعه نظام هستی، بخشش و فیض بیشتر می باشد.
حافظ را در نظر بگیرید؛ آیا از اشعار حافظ سوء استفاده می شود یا نمی شود؟
جواب این است که: گاهی سوء استفاده می شود؛ بالاخره بعضی ها اشعار حافظ را با غنای حرام و یا قصدهای فاسد، می خوانند؛ ولی در مجموع، اشعار حافظ خوب هستند. بنابراین، اگر بشر می فهمید که حافظ چنین توانایی و استعدادی را داشت، اما او شعر نمی سرود و هنگامی که از او می پرسیدند: چرا شعر نمی گویی، می گفت: می ترسم که پانصد سال دیگر از شعر من سوء استفاده بشود و عده ای جهنمی بشوند، به او می گفتند: تو که قدرت گفتن شعر را داری، شعر را بگو و مردم را از هنرت محروم نکن و آنها که جهنمی می شوند، تقصیر خودشان است. خلاصه اگر شعر نمی سرود، در مجموع، جفا به این نعمت خدادادی کرده بود.
حافظ، هنر شعر گفتن دارد؛ اما خدا، بی نهایت هنر دارد؛ (الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ)؛ سجده (32)، آیه 7.
؛ (همان کسی که هر چیزی را که آفریده است، نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل، آغاز کرد).
بنابراین، اگر خداوند که توانایی آفریدن دارد، نیافریند، جای اعتراض دارد و اکنون که آفریده، سپاس گزاری اش سزاوار است.
پس اگر اصلاً ما را خلق نمی کرد، جای اعتراض داشت؛ اگر چه برای ما نمایان نمی شد؛ زیرا ما که نبودیم تا بفهمیم؛ اما روشن است که هر چیزی که قابل خلقت باشد و خدا خلق نکند، نقص در آفرینش خداست و اگر خلق می کرد، ولی فقط خوب ها را می آفرید، باز نقص بود؛ مثلاً اگر خدای متعال، فقط عیسی و موسی علیهم السلام را خلق می کرد؛ در این صورت، شاید نظام حسن بود؛ ولی نظام احسن نبود؛ زیرا اگر دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام نبودند و حقش را غصب نمی کردند، ارزش سلمان، تا روز قیامت، به همین مقدار هم معلوم نمی شد. این ارزش، وقتی به وجود می آید که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام باشند و سلمان، میزان کارش را علی علیه السلام قرار بدهد و دنبال غیر علی علیه السلام نرود؛ چنان که اگر در عالم خلقت، شیطان نبود، اصلاً بهشتی شدن و امام حسین علیه السلام شدن، هنر نبود. شما فرض کنید اگر هوای نفس وجود نداشت، شیطان هم نبود و مسلماً همه ما انسان های خوبی بودیم؛ ولی بساط امتحان الهی و مجاهدت، جمع می شد و چیزی شبیه خلقت ملائکه، رخ می داد و این، دیگر خلقِ جدیدی نبود؛ بلکه تکرار همان خلقت ملائکه بود.
البته نباید فراموش کرد که بسیاری از این نوع اشکالات، وقتی ظهور پیدا می کنند که انسان با سختی ها و ناملایمات مواجه می شود و در مقابل آنها به زانو در می آید و در آن سختی ها، به همه چیز بدبین می شود و یا به خلقت خدا ایراد می گیرد و به زمین و زمان اعتراض می کند؛ اما در خوشی ها و راحتی ها، این شبهات اساساً زمینه بروز پیدا نمی کنند؛ بدین جهت، باید نخست، تا حد توان، از ایجاد بن بست ها جلوگیری کرد و در صورت بروز، برای خروج از آن، صبر و توکل داشت. بی جهت نیست که در یک سوره کوچکی مثل سوره عصر، توصیه به حق و توصیه به صبر، مورد عنایت خاص قرار گرفته است.
ثالثاً، خداوند، مالک الملوک است و قدرت مطلقه دارد و معنا ندارد که مالک از مملوک خود اجازه بگیرد؛ (لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ)؛ انبیاء (21)، آیه 23.؛ (در آن چه (-(خدا )-)انجام می دهد، چون و چرا راه ندارد؛ (-(ولی )-) آنها (-(انسان ها )-)مورد سؤال قرار می گیرند). او مورد سؤال قرار نمی گیرد و این ما هستیم که باید مورد سؤال واقع شویم.
اصولاً انسان باید حد خود را رعایت کند و معنای قادر مطلق را هم بفهمد و برای قدرت و توانایی او، احترام قائل باشد. خداوند هر کاری را می تواند انجام دهد؛ ولی خودش فرمود که با وجودی که می توانم، ظلم نمی کنم و طبق عدالت و حکمت، عمل می نمایم. حال وقتی چنین خالقی می فرماید: من مصلحت را در خلق موجودات دیدم و به همین علت، دست به آفرینش زدم، اگر مخلوق ضعیف و جاهل و فقیری از روی گردن کشی بگوید: چرا خلق کردی؛ من نمی خواستم تو خلق کنی؛ آیا جای تعجب نیست و آیا اعتراض او با عقل، سازگار است؟ عقل در پاسخ چنین کسی می گوید: اگر معنای (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ) و ثمرات و خیرات این بندگی مطلق را می فهمیدی، جواب سؤالت روشن بود و اگر نمی فهمی، تو در مقابل قدرت مطلق خالق قادر، حق اعتراض نداری؛ (لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ). (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 26/500037)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین