با توجه به عدم تداوم حکومت امام علی علیه السلام، آیا می توان روش حکومتی ایشان را الگو قرار داد؟
با توجه به عدم تداوم حکومت امام علی علیه السلام، آیا می توان روش حکومتی ایشان را الگو قرار داد؟ یک. نقد سیاست علوی برخی از خاور شناسان و کسانی که در توجیه رفتار ائمه علیهم السلام به مبانی کلامی توجه نمی کنند، فضایل و کمالات انسانی حضرت علی علیه السلام را می ستایند؛ اما در توفیق سیاسی او، تردید نمی کنند و آن بزرگوار را رهبر و فرمانروایی موفق نمی شمارند! در نظر این گروه، دوران پنج ساله حکومت امام علیه السلام به ویژه سال های آغازین آن بر درستی این سخن گواهی می دهد. در نگاه اینان، حکومت حضرت از مشکلات زیر رنج می برد: 1. سیاست خشن: امام در نخستین خطبه خود، به سیاست خشن روی آورد و مردم را به باز پس گرفتن اموال نامشروع[1] و بالا و پایین بردن موقعیت های اجتماعی شان تهدید کرد![2]  آن حضرت در طول حکومت خود، سیاست مساوات عوام و خواص را در بهره برداری از بیت المال، اجرا کرد و مقدمات بی مهری اشراف و خواص را فراهم آورد. او می توانست، با توجه بیشتر به خواصّ که طبیعتا انبوه طبقات عوام را پشت سر خود دارند پایه های حکومتش را مستحکم تر سازد. این اشکال هنگامی قوی تر می شود که دریابیم حضرت علی علیه السلام حتی در اوج درگیری با بزرگ ترین دشمن بیرونی خود (معاویه) نیز از این سیاست دست برنداشت و مقدمه فرار بسیاری از بزرگان کوفه، به دربار معاویه را فراهم آورد. 2. عدم مسالمت: اگر حضرت علی علیه السلام در آغاز حکومتش، طلحه و زبیر دو یار دیرین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به کار می گرفت؛ هم انتظارات آنان را در به دست آوردن حکومت کوفه و بصره برآورده می ساخت و هم از درگیری اصحاب بزرگ آن حضرت، جلوگیری می کرد. افزون بر این، او می توانست با استفاده از نیروی این دو صحابی، به خوبی در مقابل معاویه ایستادگی کند و نابودش سازد؛ و چنانچه در بعضی جهات آنان را نمی پسندید، بعد از استحکام پایه های فرمانروایی اش، برکنارشان سازد. امام علی علیه السلام در آغاز حکومتش، به نصیحت کارشناسانی چون مغیرة بن شعبه که از او می خواستند برکناری معاویه را به پس از محکم شدن پایه های حکومتش واگذار کند گوش فرا نداد. اگر این پند را می پذیرفت، جنگ بزرگی به نام (صفین) پدید نمی آمد و حضرت علیه السلام می توانست با یکپارچه شدن جامعه اسلامی، حکومت مطلوب خود را پی افکنده، هم زمان به خارج از مرزها نظر کند و فتوحات خلفای پیشین را ادامه دهد. 3. عدم سلطه: بررسی نوع اداره حکومت حضرت علی علیه السلام نشان می دهد، یکی از مهم ترین علل عدم موفقیت ایشان در تسلّط بر امور، عدم به کارگیری استبداد در برخورد با مردم بود. استبداد مطلق مذموم است و سرانجام دولت را به نابودی می کشاند؛ اما استفاده معقول و حساب شده از آن ضرورت دارد.  موفقیت مستبدانی چون (زیادبن ابیه)، در تسلّط بر مردم کوفه و بردن آنان به راه های مطلوب خویش، نشان می دهد، بهره گیری از استبداد در آن مقطع تاریخی، می توانست در حفظ حکومت سودمند باشد.   دو. سیاست علوی در برخورد با این اشکالات، دو نوع پاسخ متصور است: نخست آنکه بگوییم، طبق مبانی کلامی مستحکم شیعه، امام، معصوم است و در همه اعمال فردی، اجتماعی و سیاسی، هرگز خطا نمی کند. بنابراین، هیچ اشکالی به آن حضرت وارد نیست و حتی اگر نتوانیم در ظاهر پاسخی برای این اشکال ها بیابیم؛ باید اجمالاً بپذیریم که امام علی علیه السلام راه درست پیموده و خود به علت کارهایش آگاه تر است. دوم آنکه با قطع نظر از مبانی کلامی عصمت، خود به تحلیل رفتار سیاسی آن حضرت علیه السلام بپردازیم و با توجه به ظرف زمانی و نیز شخصیت و اهداف امام علیه السلام، بی هیچ پیش فرضی در پی علت اقدامات وی برآییم و درستی رفتار سیاسی امیرمؤمنان علیه السلام را کشف کنیم. این نوشتار راه دوم را برمی گزیند و برای روشن تر شدن بحث، موقعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام علیه السلام و جامعه آن روز مسلمانان را به تفصیل بررسی می کند. 1. ارزش مداری: آیا ملاک موفقیت یک حاکم سیاسی، این است که به خوبی بر اوضاع کشورش مسلط شود؛ دشمنان خارجی را سرکوب کند؛ شورشگران داخلی را نابود سازد؛ سالیان دراز فرمان براند و سرانجام پس از درگذشتن به مرگ طبیعی، مملکتی آرام را برای وارث خود به یادگار نهد؟ در دیدگاه کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت می دهند، حاکمانی مانند معاویه، از موفق ترین سیاستمدارانند و کسانی مانند حضرت علی علیه السلام، از ناکام ترین آنان به شمار می آیند!! این دیدگاه، در نگاه ظاهری و عوامانه، صحیح به نظر می رسد!! بنابراین حاکمی موفق است که به خوبی در قلمرو حکومتش فرمان براند! در این حکم راندن، جز ارضای حس جاه طلبی، هدفی متصور نیست؛ چنان که معاویه پس از ورود به کوفه، در پی امضای قرارداد صلح با امام حسن علیه السلام، به مردم کوفه چنین گفت: (من با شما بر سر آنکه نماز، روزه، حج و زکات به جای آورید، نجنگیدم؛ زیرا شما خود این اعمال را انجام می دهید. با شما جنگیدم تا بر شما فرمان برانم).[3] اما از دیدگاه ارزش گرایانه، حکومت و حکم راندن، هرگز هدف مستقل و اصلی نیست؛ بلکه هدفی واسطه ای است که حاکم ارزشی، برای رسیدن به ارزش های مورد نظر خود، از آن بهره می جوید. حضرت علی علیه السلام، حاکمی دینی است و دین، ارزش های حاکمیتش را بیان می کند. او خود به دین پایبند است و هیچ یک از آموزه های آن را نادیده نمی گیرد. بنابراین، موفقیت کامل او، وقتی تحقّق می یابد که بتواند ارزش های مورد نظر خداوند را در جامعه حاکم سازد. موفقیت نسبی این فرمانروا، در آن است که در طول حکومتش، همواره در مسیر حرکت به سمت برقراری ارزش ها، گام نهد و در این راه، هرگز سستی و ناتوانی و کوتاهی نشان ندهد؛ هر چند به عللی مانند عدم شرایط اجتماعی و وجود موانع فراوان به سر منزل مقصود نرسد. نسبی بودن این موفقیت، از آن جهت است که چنین تعریفی از موفقیت به دو رکن حاکم و شرایط بیرونی (مانند اوضاع اجتماعی مناسب) وابسته است. در ماجرای امام علی علیه السلام، نرسیدن به هدف در عدم تحقق رکن دوم ریشه دارد؛ و گرنه در رکن اوّل، موفقیت کامل آن حضرت علیه السلام انکارناپذیر است. طبق این دیدگاه، اگر حاکمی از ارزش مداری دست بردارد هر چند فرمانروایی تمام جهان در اختیارش قرار گیرد موفق به شمار نمی آید. 2. پای بندی به قرآن و سنت نبوی(ص): سیره و سخنان حضرت علی علیه السلام نشان می دهد: کسب حکومت و حفظ آن، هدف اصلی ایشان نبود. آن حضرت علیه السلام قبل و بعد از رسیدن به حکومت، رفتار سیاسی اش را در چارچوبی مشخص، منضبط کرده و خود را به تجاوز از آن مجاز نمی دانست. کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، چارچوب رفتار سیاسی، اجتماعی و فردی امام علیه السلام به شمار می آمد. حضرت علیه السلام آن قدر به این امر اهمیت می داد که در شورای عُمَر، پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف را نپذیرفت و راه برای خلافت عثمان گشوده شد. عبدالرحمان به امام علیه السلام گفت: چنانچه در کنار کتاب و سنّت نبوی به سنّت شیخین (ابوبکر و عمر) وفادار بمانی، با تو بیعت خواهم کرد؟! حضرت واپسین شرط وی را نپذیرفت و از حکومت بازماند.[4] آن حضرت علیه السلام در طول حکومتش، اصول حاکم بر رفتار سیاسی خویش را بیان فرموده است. بررسی این اصول نشان می دهد، همگی بخش ها یا جلوه هایی از کتاب و سنت اند. برای نمونه حضرت علی علیه السلام (تقوا) را ملاک همه اعمال خود و در رأس همه امور اخلاقی می دانست[5] و حاضر نبود به هیچ بهایی و در برابر هیچ مصلحتی، آن را زیر پا نهد. در نقطه مقابل امام علیه السلام، معاویه قرار داشت که حاضر بود برای حفظ قدرت، به نیرنگ دست زند و همه ارزش های مادی و معنوی را قربانی کند! موفقیت های او که رهاورد عدم پایبندی به ارزش های اسلامی و انسانی است در چشم برخی از سیاستمداران ظاهربین، بزرگ جلوه کرد؛ به گونه ای که وی را باهوش تر و سیاستمدارتر از امام علی علیه السلام خواندند!! حضرت علی علیه السلام در پاسخ این ظاهربینان فرمود: (سوگند به خدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست؛ اما او حیله گر و جنایتکار است. اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرک ترین افراد بودم؛ ولی هر نیرنگی گناه و هر گناهی نوعی کفر و انکار است...).[6] 3. باطل ستیزی: جلوه دیگر ارزش مداری حضرت علی علیه السلام، در حق گرایی و باطل ستیزی وی متبلور است. او حق را چندان مهم می داند که حتی حکومت و قدرت را بدون امید به برپاداشتن آن، بی ارزش می خواند. روزی ابن عباس خدمت حضرت رسید. امام علیه السلام که به وصله زدن کفش اشتغال داشت فرمود: (این کفش پاره که مشغول وصله زدنش هستم، از حکومت بر شما، برایم دوست داشتنی تر است؛ مگر آنکه به وسیله آن، بتوانم حقی را اقامه کرده و باطلی را از میان بردارم).[7] این سخن و گفتارهای همانند آن که نهج البلاغه از آن آکنده است نشان می دهد احیای دین، بزرگداشت شعائر و احکام[8] و حدود الهی، استقرار صلاح و دوستی و حمایت از ستمدیدگان، جلوه های گوناگون حضور کتاب و سنّت در جامعه است. برپایی عدالت اجتماعی نیز از جلوه های اصول گرایی حضرت علی علیه السلاماست. چنان که در آغاز حکومتش، درباره سبب پذیرش فرمان روایی، فرمود: (سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید!... اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختم).[9] 4. عدالت محوری: ناگفته روشن است، شخصیتی چون حضرت علی علیه السلام، تنها به گفتار بسنده نمی کند و حق را حتی در سخت ترین موقعیت های سیاسی بر پا می دارد. هنگامی که بر اساس محاسبه های مادی، عدالت در تقسیم بیت المال به زیان حکومت است، حضرت بیت المال را به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم می کند و در برابر نصیحت مصلحت اندیشانی که از او می خواهند اشراف را بر فرودستان برتری دهد تا به موفقیت برسد؛ بر می آشوبد و قاطعانه می فرماید: (من هرگز با ظلم به رعیتم [ در تقسیم غیرمساوی بیت المال]، حاضر نیستم به پیروزی برسم.... اگر این اموال از آن خودم بود، به گونه ای مساوی میان مردمان تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خدا است...).[10] سرانجام یکسان دیدن اشراف و طبقات پایین جامعه، در تقسیم بیت المال، سبب شد عده ای از اشراف به حکومت معاویه بپیوندند![11] حضرت علی علیه السلام وقتی این خبر را شنید، فرمود: (آنان عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم نزد ما یکسان هستند، پس به سوی انحصارطلبی (امتیاز خواهی) گریختند).[12] آن بزرگوار، در مسیر عدالت جویی تا آنجا پیش می رود که در برابر فزون خواهی های نزدیک ترین بستگانش چون عقیل[13]، عبدالله[14] بن جعفر و ابن عباس[15] که به ترتیب برادر، داماد و پسر عمویش بودند مقاومت می کند. شایسته سالاری در به عهده گرفتن مسئولیت های اجتماعی، اصل دیگری است که حضرت علیه السلام حاضر نیست آن را نادیده بگیرد. صاحب منصبان عصر عثمان، در زندگی اشرافی و فساد اقتصادی روزگار می گذراندند و برای به دست گرفتن مسئولیت های سیاسی و اجتماعی، شایستگی نداشتند. از این رو حضرت در نخستین روزهای فرمانروایی اش، به عزل آنان پرداخت و فرمود: (من هیچ گاه گمراهان را کمک کار خود نخواهم گرفت)[16]. در همین راستا، حاضر نشد طلحه و زبیر را از مقامی برخوردار سازد؛ زیرا می دانست دیدگاه آنان در زمامداری، کسب مال و جاه است؛ نه بر پا داشتن ارزش های اسلامی.[17] حضرت عدم رعایت این اصل و برکشیدن پَستان (تقدیم الاراذل) و پایین آوردن شایستگان (تأخیر الافاضل) را از نشانه های عمده انحطاط حکومت ها ذکر می کند.[18] امام علی علیه السلام کتاب و سنت و اصول مستفاد از آن را (امرالله) و (دینی) می خواند و حاضر نبود در هیچ موقعیتی از آن دست بردارد: (لا یقیم امرالله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع)[19]؛ (فرمان خدا را بر پا ندارد، جز آن کس که در اجرای حق مدارا نکند، سازشکار نباشد و پیرو آرزوها نگردد). آن حضرت وقتی با پیشنهاد مصالحه های سیاسی مخالف با اصول خود روبه رو می شد، می فرمود: (والله لا اداهن فی دینی)[20] ؛ (سوگند به خداوند! در دینم سازش نخواهم کرد).   سه. مشکلات حکومت امام علی علیه السلام شرایط و اوضاع زمانه، گاه ممکن است حاکم را در رسیدن به اهدافش یاری دهد و زمانی چون سخت ترین مانع،در برابر برنامه هایش بایستد. در نگاه اول ممکن است تصور شود شرایط زمان به حکومت رسیدن حضرت علی علیه السلام، به سود امام بود و آن بزرگوار نتوانست از اوضاع چنان که باید بهره گیرد. در توضیح این سخن گفتنی است، مردم در 25 سال سکوت آن حضرت علیه السلام، حکومت های مختلف را تجربه کرده بودند و هیچ یک از آنها نتوانست آنان را به حکومت نبوی نزدیک سازد. در این مدت به ویژه در شش سال آخر حکومت عثمان جامعه چنان از آرمان های نبوی دور افتاده بود که چاره ای جز انقلاب نبود. پس عثمان را از میان برداشتند و برای ادامه راه رسول خدا صلی الله علیه و آله، به حضرت علی علیه السلام روی آوردند. آن حضرت استقبال عمومی مردم از خود را چنین وصف می کند: (روز بیعت، فراوانی مردم، چون یال های پُر پشت کَفتار بود. از هر طرف مرا احاطه کردند تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین لگدکوب شوند. ردای من از دو طرف پاره شد؛ مردم چون گله های انبوه گوسفند، مرا در میان گرفتند...[21] دست مرا برای بیعت می گشودند و من می بستم. شما آن را به سوی خود می کشیدید و من آن را می گرفتم. سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم می آورند بر من هجوم آوردید تا آنکه بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان، شادمان و پیران برای بیعت کردن، لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان، سوار و دختران جوان، بی نقاب به صحنه آمدند).[22] طبیعی است چنین مردمانی، با جان و دل در کنار رهبر محبوب خود می ایستند و او را در احیای آرمان های نبوی یاری می کنند. با این حال حکومت حضرت با دشواری ها و مشکلاتی چند رو به رو بود. 1. بدعت گذاری خواص: تاریخ نشان می دهد برخلاف نگاه اولیه شرایط زمانی به سود امام علیه السلامنبود و بیشترین نقش را در عدم موفقیت امام علی علیه السلامدر دستیابی به اهدافش بر عهده داشت. با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، سقیفه نشینان بر مسند قدرت قرار گرفتند. آنان کوشیدند حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را از نظر سیاسی و علمی، به حاشیه برانند[23] و اسباب حرمان جامعه اسلامی را از وجود آن حضرت فراهم آورند. بازیگران عرصه خلافت، خود معترف بودند حضرت علی علیه السلام، داناترین مردمان به کتاب و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و در مشکلات، از وجود او بهره می بردند؛ برای مثال عبارت های (لولا علی لهلک عمر) (اگر علی نبود، عمر به هلاکت می رسید و (لا ابقانی الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن) (خداوند مرا در مشکلی که علی علیه السلام در آن حضور ندارد، باقی نگذارد) از عمر مشهور است![24] اما با این حال فضا را به گونه ای سامان می دادند که مردم، فکر استفاده از آن حضرت را از سر بیرون برانند. از سوی دیگر، به علت اطلاع اندک مردم از کتاب و سنت و نیز تلقی خاص از جایگاه قانون گذاری و تشریع، زاویه های انحراف در دین اسلام را شکل دادند؛ زاویه هایی که با گذشت زمان بازتر شد و انحراف هایی جبران ناپذیر ایجاد کرد. بدعت های فراوان، رهاورد این دیدگاه است.[25] دوره عثمان به ویژه شش سال آخر حکومتش سال های اوج انحرافات دینی بود. بی توجهی به احکام خداوند، گنجینه شخصی دانستن بیت المال، نصب کارگزاران نالایق و غیر متعهد، برخورد خشن بااصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چون عمار و ابوذر برگشت مطرودان حضرت رسول صلی الله علیه و آله، رواج تجمّل گرایی، فزون شدن فاصله طبقاتی و... بخشی از جلوه های فاصله گرفتن از آیین رسول خدا در این دوره است.[26] به همین دلیل، حضرت علی علیه السلام در نامه خود به مالک اشتر، تعبیر زیبا و اسف انگیز (اسارت دین در دست اشرار) را به کار برد: (...فان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدی الاشرار یُعْمَل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا)[27]؛ (همانا این دین در دست نابکاران، اسیر گشته بود که با نام دین به هوا پرستی پرداخته و دنیای خود را به دست می آوردند). در این سال ها، جز نام چیزی از دین باقی نماند. امام علی علیه السلام هنگامی که از کوفیان خسته شده بود، به توبیخ و انتقاد از آنان پرداخت و فرمود: (... ما تتعلقون من الاسلام اِلاّ باسمه و لا تعرفون من الایمان اِلارسمه)[28] ؛ (...از اسلام تنها به نام آن چنگ زدید و از ایمان جز نشانی نمی شناسید). بنابراین، نباید انقلابیان و نیز مسلمانان بیعت کننده با حضرت علی علیه السلام را شیعیان مخلص آن حضرت به شمار آورد. بسیاری از مردم، از ظلم و ستم کارگزاران عثمان به ستوه آمده و برای شکایت به مرکز خلافت سرازیر شده بودند. حضرت علی علیه السلام موقعیت آن روز مدینه را به خوبی درک می کرد و از مراد انبوه تشنگان بیعت آگاه بود. بدین سبب از پذیرش بیعت سرباز زد و فرمود: (مرا واگذارید و دیگری را به دست آورید؛ زیرا حوادث و اموری فراروی ما است که رنگارنگ و فتنه انگیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند. چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده است). وقتی اصرار مردم بر بیعت را مشاهده کرد، شرایط خود را برای پذیرش خلافت بیان داشت و فرمود: (آگاه باشید! اگر دعوت شما را بپذیرم، بر اساس آنچه که می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان گوش فرانمی دهم. اگر مرا رها کنید، چون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم. در حالی که من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر است تا اینکه امیر و رهبر شما گردم).[29] بنابراین، مردم آن روزگار، همچون شیعیان این زمان نبودند که حضرت علی علیه السلام را امام معصوم و مرجع دینی خود بدانند. در نظر آنان، امام علیه السلام مانند خلفای دیگر و حتی پایین تر از دو خلیفه نخستین بود. از این رو، وقتی حضرت تصمیم گرفت بدعت های پیشین را براندازد و فهرستی بلند بالا از بدعت های عبادی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گذشتگان ارائه داد، بامخالفت مردم روبه رو شد و در اجرای این برنامه اساسی ناکام ماند!! توجه به یکی از اقدام های امام علیه السلام و واکنش مردم، می تواند در درک فضای فکری مردم آن روزگار سودمند باشد. (صلات تراویح) (هزار رکعت نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان)، مستحب است. عمر دستور داده بود آن را به جماعت بخوانند و خود گفته بود: (نِعم البدعة)[30]؛ (بدعت خوبی است)! امام علیه السلام در برابر این بدعت ایستاد و مردم را از به جماعت خواندن آن باز داشت. وقتی این خبر پخش شد، فریاد (واسنت عمراه) از گوشه و کنار لشکرش برخاست و کار به جایی رسید که بیم شورش می رفت. حضرت ناگزیر عقب نشینی کرد.[31] آری، اگر اوضاع کمی بهبود می یافت و امام از جنگ های داخلی فراغت حاصل می کرد، امید آن بود که بر اصلاحات بیشتر تأکید ورزد و سنت پیامبر اکرم را در همه ابعادش احیا کند. چنان که خود می فرمود: (لوقد استوت قدمای من هذه المداحض لغیّرت اشیاء)[32] ؛ (اگر ازاین فتنه ها و لغزشگاه ها با قدرت بگذرم، دگرگونی های بسیار پدید می آورم). 2. جناح بندی و عدم امنیت سیاسی: حضرت علی علیه السلام حکومتش را در یکی از دشوارترین موقعیت های سیاسی، آغاز کرد؛ زیرا از یک سو برای نخستین بار در میان مسلمانان جایگاه مقدس خلافت، به خون آغشته شده بود و از سوی دیگر، نیروهای پرشور و انقلابی که امام می دانست به زودی شور و هیجان شان فرو می نشیند وی را محاصره کرده بودند و با شدّت از او می خواستند خلافت را بپذیرد. با توجه به مخالفت های حضرت علی علیه السلامبا عثمان و وجود قاتلان عثمان در میان بیعت کنندگان، در معرض اتهام قرار دادن حضرت برای مغرضانی چون معاویه و دست اندرکاران واقعه جَمل، کاری ساده بود. افزون بر این، امام علیه السلام می دانست، تنی چند از اصحاب شورای عُمَر مانند طلحه و زبیر با ورود در شورای عُمَر، باور کرده بودند مانند عثمان، برای خلافت شایستگی دارند و چون زندگی عثمان به درازا کشید، طاقت از کف داده، به بهانه فسادهای عثمان که خود نیز از آن بهره برده بودند در جهت سرنگونی وی کوشیدند!! حضرت، در نامه ای به معاویه به قدرت طلبی طلحه و زبیر اشاره کرده، می فرماید: (انهما طلبا الملک و نکثاالبیعة)[33]؛ (آن دو [ طلحه و زبیر ]درخواست حکومت داشتند و از این رو بیعت شکستند). در کنار این عوامل ناامید کننده، باید معاویه را نیز افزود. امام از جاه طلبی و قدرتمندی وی آگاه بود و می دانست او به شدت مراقب اوضاع است. معاویه، بدان سبب که کشته عثمان را برای اهدافش سودمندتر می دانست، درخواست های فراوان کمک او را نادیده گرفت و به انتظار قتل وی نشست تا از موقعیت جدید به سود خویش بهره گیرد. حضرت که از این مشکلات آگاهی داشت، از مردم خواست سراغ دیگری روند. آن بزرگوار، با توجه به دشواری های یاد شده، آینده را تاریک، سخت، فتنه آمیز و خسته کننده می دید و می فرمود: (حوادث و اموری فراروی ما است که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت، ثابت و عقل ها بر این پیمان، استوار نمی ماند).[34] در این موقعیت، تنها بدان سبب که حجّت بر او تمام شده بود، ناگزیر خلافت را پذیرفت؛ بدان امید که با همه مشکلات، اصلاحاتی پدید آورد و حق ستم دیدگان را از ستمگران بستاند.[35] امام علیه السلام مشکلات رابه درستی درک کرده بود. پس از فروکش کردن شور و هیجان انقلابی و بازگشت مردم به شهرهای خود، فتنه انگیزان سر برآوردند و طلحه و زبیر به سمت بصره روانه شدند تا با سپاهی عظیم با حضرت مقابله کنند! حضرت علی علیه السلام که خلیفه مسلمانان به شمار می آمد برای مقابله با آنان از مدینه بیرون رفت؛ ولی تنها هفتصد نفر با وی همراه شدند! 3. تبعیض و فساد اقتصادی: کوفه، جز چند ماه آغازین حکومت، مرکز خلافت آن حضرت به شمار می آمد. این شهر که مدل کوچکی از جامعه آن روز مسلمانان بود از مشکلات بسیاری رنج می برد. شماری از این مشکلات عبارت است از: 31. کوفیان؛ مهم ترین مشکل اجتماعی آن روزگار، شکاف طبقاتی روزافزون بود. این شکاف در آغاز با برنامه های اقتصادی عمر شکل گرفت. او با این توجیه که تلاش گران در راه پیشرفت اسلام، باید سهم بیشتری از بیت المال دریافت دارند، تبعیض طبقاتی را بنیان نهاد. بر اساس نظام پرداخت او (نظام عطا)، شرکت کنندگان در جنگ بدر، سالانه پنج هزار درهم دریافت می کردند. آنان که در فاصله میان بدر و حدیبیه (در سال ششم هجرت) اسلام آورده اند، چهار هزار درهم سهم داشتند. مسلمانان بعد از حدیبیه، تا پایان جنگ های ردّه در سال 12ق. سه هزار درهم دریافت می کردند و نومسلمانان دویست درهم.[36] این روش به طور گسترده تر و نیز دست درازی به بیت المال، در زمان عثمان نیز ادامه یافت و سبب شد طبقه ای ثروتمند که بسیاری از اصحاب با سابقه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند در جامعه پدید آید. تاریخ ثروت برخی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را چنین گزارش می دهد: الف. زبیر بن عوام، پنجاه هزار دینار، هزار اسب، هزار بَرده و زمین و خانه های فراوان در گوشه و کنار مملکت اسلامی (مانند بصره، کوفه و اسکندریه) داشت. ب. طلحة بن عبیداللّه در کوفه و مدینه، خانه های اشرافی داشت و درآمدش از محصول عراق هر روز هزار دینار بود. ج. دارایی عبدالرحمان بن عوف صد اسب، هزار شترو ده هزار گوسفند بود. د. زیدبن ثابت زمین ها و خانه هایی به ارزش صدهزار دینار داشت. شمش های طلا و نقره او به اندازه ای بود که بعد از مرگش، برای تقسیم آن در میان وارثان، مجبور شدند آنها را با تبر بشکنند. ه. عثمان، هنگام کشته شدن، دارای 150 هزار دینار و یک میلیون درهم و زمین هایی به ارزش هزار دینار و اسب و شتر بسیار بود. آنچه به این فاصله طبقاتی شدت بخشید، سیاست (استیثار) عثمان بود. (استیثار)؛ یعنی، مقدم داشتن خود و وابستگان خویش در بهره گیری از منابع. حضرت علی علیه السلام، در اشاره به این سیاست، می فرماید: (استأثر فاساء الاثَرَة)[37] ؛ (او به انحصارطلبی روی آورد و در آن بد پیش رفت).[38] امام علیه السلام در مقابل این شکاف طبقاتی عظیم و سیاست های مخرب و نهادینه شده[39] قرار داشت. آن بزرگوار برای مقابله با این پدیده، سه گام اساسی برداشت: 1. اعلام سیاست مساوات، 2. اجرای قاطعانه این سیاست، 3. تلاش در راه برافکندن توجیهات دینی آن. گام های اول و دوم در بخش (اصول گرایی و ارزش مداری)، توضیح داده شد. حضرت درگام سوم، نخست بیان کرد اموال بیت المال، از آن خدا است و همه مسلمانان به گونه ای مساوی در آن بهره دارند[40] و در این مورد، حتی او و حسن و حسین علیهم السلام با یک برده بینی بریده حبشی، یکسانند. امام به سهل بن حنیف، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و غلام تازه مسلمانش، یک مقدار پرداخت کرد؛ سپس مبنای دینی کردارش را بیان داشت و یادآور شد: (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سابقان در اسلام و تازه مسلمانان را برابر می داد).[41]  آن گاه به نفی این توهم نهادینه شده که هر کس در راه اعتلای اسلام بیشتر شمشیر زده، باید بیشتر دریافت کند روی آورد و فرمود: (قدمت در اسلام و تلاش در راه اعتلای آن، چیزی نیست که در برابرش اموال دنیوی قرار گیرد و فضیلتی نیست که در مقابل اموال بیت المال فروخته شود. برای این کار اجر و فضیلتی است که پاداشش را خداوند در روز قیامت خواهد داد).[42] بافت فرهنگی اجتماعی کوفه، مشکل دیگر امام علیه السلام به شمار می آمد. در آن روزگار، قبایلی که با آغاز فتوحات در ایران، به انگیزه های مختلف دینی و اقتصادی، از نقاط مختلف جزیرة العرب به سمت ایران سرازیر شده بودند، در کوفه زندگی می کردند. در میان این جمع، عدّه ای از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز حضور داشتند که به تعلیم مسائل دینی آنان مشغول بودند. این عده خود را مجتهد و صاحب نظر در دین اسلام و احکام الهی می دانستند و همین تلقّی را به شاگردان خود منتقل کردند. روح سرکش و آزاد و نظام ناپذیر عرب های بیابان گرد، با ادعای اجتهاد و صاحب نظری در اسلام، دست به دست هم داده و از کوفه شهری پرتزلزل، ملتهب و سرکش ساخته بود؛ به گونه ای که مردمش، در همان آغاز بنیان و در زمان خلافت عُمر، بارها به اعتراض برخاستند و از عمر خواستند فرماندارانش را عزل کند. عمر نیز در مقابل این سرکشی ها با این توجیه که عزل یک فرماندار از مقابله با صدهزار شمشیر آسان تر است [43] تسلیم می شد. این ویژگی در زمان حکومت حضرت علی علیه السلام نیز وجود داشت و کوفیان در موارد متعدد، با آن بزرگوار مخالفت کردند که اوج آن در ماجرای حکمیت و پدید آمدن خوارج تحقّق یافت. خوارج به طور عمده از قبایل بدوی بودند که با حفظ و قرائت قرآن، خود را مجتهدانی صاحب نظر می دانستند!! مخالفت های آنان چنان بود که قدرت مانور را از امام سلب کردند تا جایی که خود فرمود: (لاَ رَأْیَ لِمَنْ لاَ یُطَاعُ)[44]؛ (کسی (حاکمی) که پیروی نمی شود، نمی تواند نظرش را اجرا کند). آنان گاه آن قدر عرصه را بر حضرت علیه السلام تنگ می کردند که آن بزرگوار ناگزیر با عباراتی چون (یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ)[45]؛ (ای شبیه مردان که مرد نیستید) آنان را مخاطب قرار می داد و چنین شکوه و گلایه می کرد: (ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. شناختن شما سوگند به خدا جز پشیمانی حاصل نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است...). البته واکنش امام، همواره اعتراض نبود و گاهی اندوهش را با خدایش در میان می نهاد: (خدایا! من این مردم را خسته کردم و آنان نیز مرا خسته نمودند. آنها از من به ستوه آمده اند و من هم از آنان به ستوه آمدم. به جای آنان، افرادی بهتر، به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من، بر آنها مسلط کن).[46] 32. شامیان؛ در مقابل این مردم، ساکنان شام قرار داشتند که معاویه و بنی امیه را از برترین مسلمانان می دانستند و همگی یک پارچه در فرمان او بودند! این امر در سابقه شهرنشینی و نظام پذیری آنان، شناخت ناقص و محدودشان از اسلام که آن را در اسلام اموی منحصر می دانستند و نیز ارتقای شرایط زندگی آنها در مقایسه با قبل از اسلام، ریشه داشت. اینان چنان، در پیروی از معاویه، استوار بودند و جان فشانی می کردند که حضرت علی علیه السلام آرزو می کرد، کاش معاویه ده کوفی گرفته، در مقابل یک شامی به او بدهد![47]  حال تنها راه تسلّط و اصلاح این مردمان نظام ناپذیر، پرادّعا، کم فرهنگ و مخالف نواز، تازیانه و شمشیر بود؛ چنان که تجربه تاریخی نشان داد، حاکمان مستبدی چون زیاد، عبیداللّه بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفی که با کوچک ترین بهانه ای شمشیر می کشیدند و کوفیان را با بدترین نوع شکنجه ها و در زندان ها جای می دادند توانستند بر این مردمان چیرگی یابند. حضرت علی علیه السلام خود بهتر از هر کس، این راه درمان را می دانست و به آن تصریح می کرد؛ اما اجرای آن را با اصول و ارزش های الهی خویش ناسازگار می شمرد و این نوع اصلاح را موجب فساد خود و دینش می دانست؛[48] زیرا این کار نوعی فساد برای حاکم اسلامی و نزدیک ترین شخص به رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار می آمد و جز نابودی اصول و ارزش های دینی، نتیجه ای نداشت.   نتیجه گیری بنابر آنچه گفته شد، گاهی جامعه در مرحله انتخاب یک آیین و شروع زیرساخت یک تمدن است؛ در این مرحله طبیعی است جهت آشنایی مردم با احکام و دستورات جدید، نیاز به گذشت زمان است و جهت زمینه سازی برای اجرای قوانین جدید، باید به جامعه فرصت داد و به طور پلکانی رفتارها را نهادینه کرد. چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از چنین روشی در جذب مشرکان و بیان معارف و احکام استفاده کرد. اما گاهی جامعه مراحل آشنایی با احکام و معارف اسلامی را طی کرده و حتی نمونه های اجرایی را پشت سر گذاشته است. در این هنگام انتظار عموم مردم و بدنه جامعه، اجرای درست ارزش ها و مقابله با بدعت ها و ناهنجاری ها است. به طوری که اگر حاکم نیز کوتاهی کند، انتظار مردم عدالت جو برآورده نشده است و حتی چه بسا به مقابله با حاکم برخیزند؛ همان طور که گروهی علیه خلیفه سوم شورش کردند. در این مرحله حاکم یا باید قاطعانه موضع خود را اعلام و به تعدیل ناهنجاری ها اقدام کند که روش علوی است و یا باید به شگردهای گوناگون، تأثیرگذاران جامعه را تطمیع کند و سر سفره ها بنشاند و یا تهدید کند و در پی ترور شخص و شخصیت آنان بر آید که روش معاویه است!! منابع [1]. نهج البلاغه، خطبه 15. [2]. همان، خطبه 16. [3]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46. [4]. ابن اثیر، الکامل فی ا لتاریخ، ج 2، ص 223. [5]. نهج البلاغه، حکمت 410. [6]. همان، خطبه 200. [7]. همان، خطبه 33. [8]. همان، خطبه 131. [9]. همان، خطبه 3. [10]. همان، خطبه 126. [11]. الغارات، ص 29. [12]. نهج البلاغه، نامه 70. [13]. الغارات، ص 379. [14]. نهج البلاغه، نامه 41. [15]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200. [16]. بحارالانوار، ج 32، ص 386. [17]. نهج البلاغه، خطبه 205. [18]. غررالحکم. [19]. نهج البلاغه، حکمت 110. [20]. مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 364. [21]. نهج البلاغه، خطبه 3. [22]. همان، خطبه 229.  [23]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: سید محمد رضا، حسینی جلالی، تدوین السنة الشریفة، ص 409422. [24]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: سید عبدالحسین، شرف الدین، النص و الاجتهاد؛ علامه امینی، الغدیر، ج 69. [25]. ر.ک: النص و الاجتهاد. [26]. موسوعة علی بن ابی طالب، ج 3، ص 137 194. [27]. همان، نامه 53. [28]. همان، خطبه 193. [29]. همان، خطبه 92. [30]. احمد بن ابی واضح، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 140. [31]. محمد بن یعقوب کلینی، الروضة من الکافی، صص 85 90. [32]. نهج البلاغه، حکمت 272.  [33]. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 106. [34]. نهج البلاغه، خطبه 92. [35]. همان، خطبه 3. [36]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 108 و 109. [37]. نهج البلاغه، خطبه 30. [38]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 42 و 43. [39]. برای آگاهی از موارد فراوان استیثار عثمان ر.ک: موسوعة علی بن ابی طالب، ج 3، ص 140 153. [40]. نهج البلاغه، خطبه 126. [41]. همان. [42]. بحارالانوار، ج 32، ص 17 و 18. [43]. تاریخ طبری، ج 3، ص 243. [44]. نهج البلاغه، خطبه 27. [45]. همان. [46]. همان، خطبه 25. [47]. همان، خطبه 97. [48]. همان، خطبه 69.
عنوان سوال:

با توجه به عدم تداوم حکومت امام علی علیه السلام، آیا می توان روش حکومتی ایشان را الگو قرار داد؟


پاسخ:

با توجه به عدم تداوم حکومت امام علی علیه السلام، آیا می توان روش حکومتی ایشان را الگو قرار داد؟

یک. نقد سیاست علوی
برخی از خاور شناسان و کسانی که در توجیه رفتار ائمه علیهم السلام به مبانی کلامی توجه نمی کنند، فضایل و کمالات انسانی حضرت علی علیه السلام را می ستایند؛ اما در توفیق سیاسی او، تردید نمی کنند و آن بزرگوار را رهبر و فرمانروایی موفق نمی شمارند! در نظر این گروه، دوران پنج ساله حکومت امام علیه السلام به ویژه سال های آغازین آن بر درستی این سخن گواهی می دهد. در نگاه اینان، حکومت حضرت از مشکلات زیر رنج می برد:
1. سیاست خشن: امام در نخستین خطبه خود، به سیاست خشن روی آورد و مردم را به باز پس گرفتن اموال نامشروع[1] و بالا و پایین بردن موقعیت های اجتماعی شان تهدید کرد![2]
 آن حضرت در طول حکومت خود، سیاست مساوات عوام و خواص را در بهره برداری از بیت المال، اجرا کرد و مقدمات بی مهری اشراف و خواص را فراهم آورد. او می توانست، با توجه بیشتر به خواصّ که طبیعتا انبوه طبقات عوام را پشت سر خود دارند پایه های حکومتش را مستحکم تر سازد. این اشکال هنگامی قوی تر می شود که دریابیم حضرت علی علیه السلام حتی در اوج درگیری با بزرگ ترین دشمن بیرونی خود (معاویه) نیز از این سیاست دست برنداشت و مقدمه فرار بسیاری از بزرگان کوفه، به دربار معاویه را فراهم آورد.
2. عدم مسالمت: اگر حضرت علی علیه السلام در آغاز حکومتش، طلحه و زبیر دو یار دیرین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به کار می گرفت؛ هم انتظارات آنان را در به دست آوردن حکومت کوفه و بصره برآورده می ساخت و هم از درگیری اصحاب بزرگ آن حضرت، جلوگیری می کرد. افزون بر این، او می توانست با استفاده از نیروی این دو صحابی، به خوبی در مقابل معاویه ایستادگی کند و نابودش سازد؛ و چنانچه در بعضی جهات آنان را نمی پسندید، بعد از استحکام پایه های فرمانروایی اش، برکنارشان سازد.
امام علی علیه السلام در آغاز حکومتش، به نصیحت کارشناسانی چون مغیرة بن شعبه که از او می خواستند برکناری معاویه را به پس از محکم شدن پایه های حکومتش واگذار کند گوش فرا نداد. اگر این پند را می پذیرفت، جنگ بزرگی به نام (صفین) پدید نمی آمد و حضرت علیه السلام می توانست با یکپارچه شدن جامعه اسلامی، حکومت مطلوب خود را پی افکنده، هم زمان به خارج از مرزها نظر کند و فتوحات خلفای پیشین را ادامه دهد.

3. عدم سلطه: بررسی نوع اداره حکومت حضرت علی علیه السلام نشان می دهد، یکی از مهم ترین علل عدم موفقیت ایشان در تسلّط بر امور، عدم به کارگیری استبداد در برخورد با مردم بود. استبداد مطلق مذموم است و سرانجام دولت را به نابودی می کشاند؛ اما استفاده معقول و حساب شده از آن ضرورت دارد.
 موفقیت مستبدانی چون (زیادبن ابیه)، در تسلّط بر مردم کوفه و بردن آنان به راه های مطلوب خویش، نشان می دهد، بهره گیری از استبداد در آن مقطع تاریخی، می توانست در حفظ حکومت سودمند باشد.
 
دو. سیاست علوی
در برخورد با این اشکالات، دو نوع پاسخ متصور است: نخست آنکه بگوییم، طبق مبانی کلامی مستحکم شیعه، امام، معصوم است و در همه اعمال فردی، اجتماعی و سیاسی، هرگز خطا نمی کند. بنابراین، هیچ اشکالی به آن حضرت وارد نیست و حتی اگر نتوانیم در ظاهر پاسخی برای این اشکال ها بیابیم؛ باید اجمالاً بپذیریم که امام علی علیه السلام راه درست پیموده و خود به علت کارهایش آگاه تر است. دوم آنکه با قطع نظر از مبانی کلامی عصمت، خود به تحلیل رفتار سیاسی آن حضرت علیه السلام بپردازیم و با توجه به ظرف زمانی و نیز شخصیت و اهداف امام علیه السلام، بی هیچ پیش فرضی در پی علت اقدامات وی برآییم و درستی رفتار سیاسی امیرمؤمنان علیه السلام را کشف کنیم.
این نوشتار راه دوم را برمی گزیند و برای روشن تر شدن بحث، موقعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام علیه السلام و جامعه آن روز مسلمانان را به تفصیل بررسی می کند.
1. ارزش مداری: آیا ملاک موفقیت یک حاکم سیاسی، این است که به خوبی بر اوضاع کشورش مسلط شود؛ دشمنان خارجی را سرکوب کند؛ شورشگران داخلی را نابود سازد؛ سالیان دراز فرمان براند و سرانجام پس از درگذشتن به مرگ طبیعی، مملکتی آرام را برای وارث خود به یادگار نهد؟
در دیدگاه کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت می دهند، حاکمانی مانند معاویه، از موفق ترین سیاستمدارانند و کسانی مانند حضرت علی علیه السلام، از ناکام ترین آنان به شمار می آیند!! این دیدگاه، در نگاه ظاهری و عوامانه، صحیح به نظر می رسد!! بنابراین حاکمی موفق است که به خوبی در قلمرو حکومتش فرمان براند! در این حکم راندن، جز ارضای حس جاه طلبی، هدفی متصور نیست؛ چنان که معاویه پس از ورود به کوفه، در پی امضای قرارداد صلح با امام حسن علیه السلام، به مردم کوفه چنین گفت: (من با شما بر سر آنکه نماز، روزه، حج و زکات به جای آورید، نجنگیدم؛ زیرا شما خود این اعمال را انجام می دهید. با شما جنگیدم تا بر شما فرمان برانم).[3]
اما از دیدگاه ارزش گرایانه، حکومت و حکم راندن، هرگز هدف مستقل و اصلی نیست؛ بلکه هدفی واسطه ای است که حاکم ارزشی، برای رسیدن به ارزش های مورد نظر خود، از آن بهره می جوید. حضرت علی علیه السلام، حاکمی دینی است و دین، ارزش های حاکمیتش را بیان می کند. او خود به دین پایبند است و هیچ یک از آموزه های آن را نادیده نمی گیرد. بنابراین، موفقیت کامل او، وقتی تحقّق می یابد که بتواند ارزش های مورد نظر خداوند را در جامعه حاکم سازد. موفقیت نسبی این فرمانروا، در آن است که در طول حکومتش، همواره در مسیر حرکت به سمت برقراری ارزش ها، گام نهد و در این راه، هرگز سستی و ناتوانی و کوتاهی نشان ندهد؛ هر چند به عللی مانند عدم شرایط اجتماعی و وجود موانع فراوان به سر منزل مقصود نرسد.
نسبی بودن این موفقیت، از آن جهت است که چنین تعریفی از موفقیت به دو رکن حاکم و شرایط بیرونی (مانند اوضاع اجتماعی مناسب) وابسته است. در ماجرای امام علی علیه السلام، نرسیدن به هدف در عدم تحقق رکن دوم ریشه دارد؛ و گرنه در رکن اوّل، موفقیت کامل آن حضرت علیه السلام انکارناپذیر است. طبق این دیدگاه، اگر حاکمی از ارزش مداری دست بردارد هر چند فرمانروایی تمام جهان در اختیارش قرار گیرد موفق به شمار نمی آید.

2. پای بندی به قرآن و سنت نبوی(ص): سیره و سخنان حضرت علی علیه السلام نشان می دهد: کسب حکومت و حفظ آن، هدف اصلی ایشان نبود. آن حضرت علیه السلام قبل و بعد از رسیدن به حکومت، رفتار سیاسی اش را در چارچوبی مشخص، منضبط کرده و خود را به تجاوز از آن مجاز نمی دانست. کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، چارچوب رفتار سیاسی، اجتماعی و فردی امام علیه السلام به شمار می آمد. حضرت علیه السلام آن قدر به این امر اهمیت می داد که در شورای عُمَر، پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف را نپذیرفت و راه برای خلافت عثمان گشوده شد. عبدالرحمان به امام علیه السلام گفت: چنانچه در کنار کتاب و سنّت نبوی به سنّت شیخین (ابوبکر و عمر) وفادار بمانی، با تو بیعت خواهم کرد؟! حضرت واپسین شرط وی را نپذیرفت و از حکومت بازماند.[4]
آن حضرت علیه السلام در طول حکومتش، اصول حاکم بر رفتار سیاسی خویش را بیان فرموده است. بررسی این اصول نشان می دهد، همگی بخش ها یا جلوه هایی از کتاب و سنت اند. برای نمونه حضرت علی علیه السلام (تقوا) را ملاک همه اعمال خود و در رأس همه امور اخلاقی می دانست[5] و حاضر نبود به هیچ بهایی و در برابر هیچ مصلحتی، آن را زیر پا نهد.
در نقطه مقابل امام علیه السلام، معاویه قرار داشت که حاضر بود برای حفظ قدرت، به نیرنگ دست زند و همه ارزش های مادی و معنوی را قربانی کند!
موفقیت های او که رهاورد عدم پایبندی به ارزش های اسلامی و انسانی است در چشم برخی از سیاستمداران ظاهربین، بزرگ جلوه کرد؛ به گونه ای که وی را باهوش تر و سیاستمدارتر از امام علی علیه السلام خواندند!! حضرت علی علیه السلام در پاسخ این ظاهربینان فرمود: (سوگند به خدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست؛ اما او حیله گر و جنایتکار است. اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرک ترین افراد بودم؛ ولی هر نیرنگی گناه و هر گناهی نوعی کفر و انکار است...).[6]

3. باطل ستیزی: جلوه دیگر ارزش مداری حضرت علی علیه السلام، در حق گرایی و باطل ستیزی وی متبلور است. او حق را چندان مهم می داند که حتی حکومت و قدرت را بدون امید به برپاداشتن آن، بی ارزش می خواند. روزی ابن عباس خدمت حضرت رسید. امام علیه السلام که به وصله زدن کفش اشتغال داشت فرمود: (این کفش پاره که مشغول وصله زدنش هستم، از حکومت بر شما، برایم دوست داشتنی تر است؛ مگر آنکه به وسیله آن، بتوانم حقی را اقامه کرده و باطلی را از میان بردارم).[7]
این سخن و گفتارهای همانند آن که نهج البلاغه از آن آکنده است نشان می دهد احیای دین، بزرگداشت شعائر و احکام[8] و حدود الهی، استقرار صلاح و دوستی و حمایت از ستمدیدگان، جلوه های گوناگون حضور کتاب و سنّت در جامعه است.
برپایی عدالت اجتماعی نیز از جلوه های اصول گرایی حضرت علی علیه السلاماست. چنان که در آغاز حکومتش، درباره سبب پذیرش فرمان روایی، فرمود: (سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید!... اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختم).[9]

4. عدالت محوری: ناگفته روشن است، شخصیتی چون حضرت علی علیه السلام، تنها به گفتار بسنده نمی کند و حق را حتی در سخت ترین موقعیت های سیاسی بر پا می دارد. هنگامی که بر اساس محاسبه های مادی، عدالت در تقسیم بیت المال به زیان حکومت است، حضرت بیت المال را به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم می کند و در برابر نصیحت مصلحت اندیشانی که از او می خواهند اشراف را بر فرودستان برتری دهد تا به موفقیت برسد؛ بر می آشوبد و قاطعانه می فرماید: (من هرگز با ظلم به رعیتم [ در تقسیم غیرمساوی بیت المال]، حاضر نیستم به پیروزی برسم.... اگر این اموال از آن خودم بود، به گونه ای مساوی میان مردمان تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خدا است...).[10]
سرانجام یکسان دیدن اشراف و طبقات پایین جامعه، در تقسیم بیت المال، سبب شد عده ای از اشراف به حکومت معاویه بپیوندند![11] حضرت علی علیه السلام وقتی این خبر را شنید، فرمود: (آنان عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم نزد ما یکسان هستند، پس به سوی انحصارطلبی (امتیاز خواهی) گریختند).[12]
آن بزرگوار، در مسیر عدالت جویی تا آنجا پیش می رود که در برابر فزون خواهی های نزدیک ترین بستگانش چون عقیل[13]، عبدالله[14] بن جعفر و ابن عباس[15] که به ترتیب برادر، داماد و پسر عمویش بودند مقاومت می کند.
شایسته سالاری در به عهده گرفتن مسئولیت های اجتماعی، اصل دیگری است که حضرت علیه السلام حاضر نیست آن را نادیده بگیرد.
صاحب منصبان عصر عثمان، در زندگی اشرافی و فساد اقتصادی روزگار می گذراندند و برای به دست گرفتن مسئولیت های سیاسی و اجتماعی، شایستگی نداشتند. از این رو حضرت در نخستین روزهای فرمانروایی اش، به عزل آنان پرداخت و فرمود: (من هیچ گاه گمراهان را کمک کار خود نخواهم گرفت)[16]. در همین راستا، حاضر نشد طلحه و زبیر را از مقامی برخوردار سازد؛ زیرا می دانست دیدگاه آنان در زمامداری، کسب مال و جاه است؛ نه بر پا داشتن ارزش های اسلامی.[17] حضرت عدم رعایت این اصل و برکشیدن پَستان (تقدیم الاراذل) و پایین آوردن شایستگان (تأخیر الافاضل) را از نشانه های عمده انحطاط حکومت ها ذکر می کند.[18]
امام علی علیه السلام کتاب و سنت و اصول مستفاد از آن را (امرالله) و (دینی) می خواند و حاضر نبود در هیچ موقعیتی از آن دست بردارد: (لا یقیم امرالله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع)[19]؛ (فرمان خدا را بر پا ندارد، جز آن کس که در اجرای حق مدارا نکند، سازشکار نباشد و پیرو آرزوها نگردد). آن حضرت وقتی با پیشنهاد مصالحه های سیاسی مخالف با اصول خود روبه رو می شد، می فرمود: (والله لا اداهن فی دینی)[20] ؛ (سوگند به خداوند! در دینم سازش نخواهم کرد).
 
سه. مشکلات حکومت امام علی علیه السلام
شرایط و اوضاع زمانه، گاه ممکن است حاکم را در رسیدن به اهدافش یاری دهد و زمانی چون سخت ترین مانع،در برابر برنامه هایش بایستد.
در نگاه اول ممکن است تصور شود شرایط زمان به حکومت رسیدن حضرت علی علیه السلام، به سود امام بود و آن بزرگوار نتوانست از اوضاع چنان که باید بهره گیرد. در توضیح این سخن گفتنی است، مردم در 25 سال سکوت آن حضرت علیه السلام، حکومت های مختلف را تجربه کرده بودند و هیچ یک از آنها نتوانست آنان را به حکومت نبوی نزدیک سازد. در این مدت به ویژه در شش سال آخر حکومت عثمان جامعه چنان از آرمان های نبوی دور افتاده بود که چاره ای جز انقلاب نبود. پس عثمان را از میان برداشتند و برای ادامه راه رسول خدا صلی الله علیه و آله، به حضرت علی علیه السلام روی آوردند. آن حضرت استقبال عمومی مردم از خود را چنین وصف می کند: (روز بیعت، فراوانی مردم، چون یال های پُر پشت کَفتار بود. از هر طرف مرا احاطه کردند تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین لگدکوب شوند. ردای من از دو طرف پاره شد؛ مردم چون گله های انبوه گوسفند، مرا در میان گرفتند...[21] دست مرا برای بیعت می گشودند و من می بستم. شما آن را به سوی خود می کشیدید و من آن را می گرفتم. سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم می آورند بر من هجوم آوردید تا آنکه بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آن چنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان، شادمان و پیران برای بیعت کردن، لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان، سوار و دختران جوان، بی نقاب به صحنه آمدند).[22]
طبیعی است چنین مردمانی، با جان و دل در کنار رهبر محبوب خود می ایستند و او را در احیای آرمان های نبوی یاری می کنند. با این حال حکومت حضرت با دشواری ها و مشکلاتی چند رو به رو بود.
1. بدعت گذاری خواص: تاریخ نشان می دهد برخلاف نگاه اولیه شرایط زمانی به سود امام علیه السلامنبود و بیشترین نقش را در عدم موفقیت امام علی علیه السلامدر دستیابی به اهدافش بر عهده داشت.
با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، سقیفه نشینان بر مسند قدرت قرار گرفتند. آنان کوشیدند حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را از نظر سیاسی و علمی، به حاشیه برانند[23] و اسباب حرمان جامعه اسلامی را از وجود آن حضرت فراهم آورند. بازیگران عرصه خلافت، خود معترف بودند حضرت علی علیه السلام، داناترین مردمان به کتاب و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و در مشکلات، از وجود او بهره می بردند؛ برای مثال عبارت های (لولا علی لهلک عمر) (اگر علی نبود، عمر به هلاکت می رسید و (لا ابقانی الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن) (خداوند مرا در مشکلی که علی علیه السلام در آن حضور ندارد، باقی نگذارد) از عمر مشهور است![24] اما با این حال فضا را به گونه ای سامان می دادند که مردم، فکر استفاده از آن حضرت را از سر بیرون برانند.
از سوی دیگر، به علت اطلاع اندک مردم از کتاب و سنت و نیز تلقی خاص از جایگاه قانون گذاری و تشریع، زاویه های انحراف در دین اسلام را شکل دادند؛ زاویه هایی که با گذشت زمان بازتر شد و انحراف هایی جبران ناپذیر ایجاد کرد. بدعت های فراوان، رهاورد این دیدگاه است.[25]
دوره عثمان به ویژه شش سال آخر حکومتش سال های اوج انحرافات دینی بود. بی توجهی به احکام خداوند، گنجینه شخصی دانستن بیت المال، نصب کارگزاران نالایق و غیر متعهد، برخورد خشن بااصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چون عمار و ابوذر برگشت مطرودان حضرت رسول صلی الله علیه و آله، رواج تجمّل گرایی، فزون شدن فاصله طبقاتی و... بخشی از جلوه های فاصله گرفتن از آیین رسول خدا در این دوره است.[26] به همین دلیل، حضرت علی علیه السلام در نامه خود به مالک اشتر، تعبیر زیبا و اسف انگیز (اسارت دین در دست اشرار) را به کار برد: (...فان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدی الاشرار یُعْمَل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا)[27]؛ (همانا این دین در دست نابکاران، اسیر گشته بود که با نام دین به هوا پرستی پرداخته و دنیای خود را به دست می آوردند). در این سال ها، جز نام چیزی از دین باقی نماند. امام علی علیه السلام هنگامی که از کوفیان خسته شده بود، به توبیخ و انتقاد از آنان پرداخت و فرمود: (... ما تتعلقون من الاسلام اِلاّ باسمه و لا تعرفون من الایمان اِلارسمه)[28] ؛ (...از اسلام تنها به نام آن چنگ زدید و از ایمان جز نشانی نمی شناسید).
بنابراین، نباید انقلابیان و نیز مسلمانان بیعت کننده با حضرت علی علیه السلام را شیعیان مخلص آن حضرت به شمار آورد. بسیاری از مردم، از ظلم و ستم کارگزاران عثمان به ستوه آمده و برای شکایت به مرکز خلافت سرازیر شده بودند. حضرت علی علیه السلام موقعیت آن روز مدینه را به خوبی درک می کرد و از مراد انبوه تشنگان بیعت آگاه بود. بدین سبب از پذیرش بیعت سرباز زد و فرمود: (مرا واگذارید و دیگری را به دست آورید؛ زیرا حوادث و اموری فراروی ما است که رنگارنگ و فتنه انگیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند. چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده است).
وقتی اصرار مردم بر بیعت را مشاهده کرد، شرایط خود را برای پذیرش خلافت بیان داشت و فرمود: (آگاه باشید! اگر دعوت شما را بپذیرم، بر اساس آنچه که می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان گوش فرانمی دهم. اگر مرا رها کنید، چون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم. در حالی که من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر است تا اینکه امیر و رهبر شما گردم).[29]
بنابراین، مردم آن روزگار، همچون شیعیان این زمان نبودند که حضرت علی علیه السلام را امام معصوم و مرجع دینی خود بدانند. در نظر آنان، امام علیه السلام مانند خلفای دیگر و حتی پایین تر از دو خلیفه نخستین بود. از این رو، وقتی حضرت تصمیم گرفت بدعت های پیشین را براندازد و فهرستی بلند بالا از بدعت های عبادی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گذشتگان ارائه داد، بامخالفت مردم روبه رو شد و در اجرای این برنامه اساسی ناکام ماند!! توجه به یکی از اقدام های امام علیه السلام و واکنش مردم، می تواند در درک فضای فکری مردم آن روزگار سودمند باشد. (صلات تراویح) (هزار رکعت نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان)، مستحب است. عمر دستور داده بود آن را به جماعت بخوانند و خود گفته بود: (نِعم البدعة)[30]؛ (بدعت خوبی است)! امام علیه السلام در برابر این بدعت ایستاد و مردم را از به جماعت خواندن آن باز داشت. وقتی این خبر پخش شد، فریاد (واسنت عمراه) از گوشه و کنار لشکرش برخاست و کار به جایی رسید که بیم شورش می رفت. حضرت ناگزیر عقب نشینی کرد.[31] آری، اگر اوضاع کمی بهبود می یافت و امام از جنگ های داخلی فراغت حاصل می کرد، امید آن بود که بر اصلاحات بیشتر تأکید ورزد و سنت پیامبر اکرم را در همه ابعادش احیا کند. چنان که خود می فرمود: (لوقد استوت قدمای من هذه المداحض لغیّرت اشیاء)[32] ؛ (اگر ازاین فتنه ها و لغزشگاه ها با قدرت بگذرم، دگرگونی های بسیار پدید می آورم).

2. جناح بندی و عدم امنیت سیاسی: حضرت علی علیه السلام حکومتش را در یکی از دشوارترین موقعیت های سیاسی، آغاز کرد؛ زیرا از یک سو برای نخستین بار در میان مسلمانان جایگاه مقدس خلافت، به خون آغشته شده بود و از سوی دیگر، نیروهای پرشور و انقلابی که امام می دانست به زودی شور و هیجان شان فرو می نشیند وی را محاصره کرده بودند و با شدّت از او می خواستند خلافت را بپذیرد. با توجه به مخالفت های حضرت علی علیه السلامبا عثمان و وجود قاتلان عثمان در میان بیعت کنندگان، در معرض اتهام قرار دادن حضرت برای مغرضانی چون معاویه و دست اندرکاران واقعه جَمل، کاری ساده بود.
افزون بر این، امام علیه السلام می دانست، تنی چند از اصحاب شورای عُمَر مانند طلحه و زبیر با ورود در شورای عُمَر، باور کرده بودند مانند عثمان، برای خلافت شایستگی دارند و چون زندگی عثمان به درازا کشید، طاقت از کف داده، به بهانه فسادهای عثمان که خود نیز از آن بهره برده بودند در جهت سرنگونی وی کوشیدند!! حضرت، در نامه ای به معاویه به قدرت طلبی طلحه و زبیر اشاره کرده، می فرماید: (انهما طلبا الملک و نکثاالبیعة)[33]؛ (آن دو [ طلحه و زبیر ]درخواست حکومت داشتند و از این رو بیعت شکستند).
در کنار این عوامل ناامید کننده، باید معاویه را نیز افزود. امام از جاه طلبی و قدرتمندی وی آگاه بود و می دانست او به شدت مراقب اوضاع است. معاویه، بدان سبب که کشته عثمان را برای اهدافش سودمندتر می دانست، درخواست های فراوان کمک او را نادیده گرفت و به انتظار قتل وی نشست تا از موقعیت جدید به سود خویش بهره گیرد. حضرت که از این مشکلات آگاهی داشت، از مردم خواست سراغ دیگری روند. آن بزرگوار، با توجه به دشواری های یاد شده، آینده را تاریک، سخت، فتنه آمیز و خسته کننده می دید و می فرمود: (حوادث و اموری فراروی ما است که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت، ثابت و عقل ها بر این پیمان، استوار نمی ماند).[34] در این موقعیت، تنها بدان سبب که حجّت بر او تمام شده بود، ناگزیر خلافت را پذیرفت؛ بدان امید که با همه مشکلات، اصلاحاتی پدید آورد و حق ستم دیدگان را از ستمگران بستاند.[35]
امام علیه السلام مشکلات رابه درستی درک کرده بود. پس از فروکش کردن شور و هیجان انقلابی و بازگشت مردم به شهرهای خود، فتنه انگیزان سر برآوردند و طلحه و زبیر به سمت بصره روانه شدند تا با سپاهی عظیم با حضرت مقابله کنند! حضرت علی علیه السلام که خلیفه مسلمانان به شمار می آمد برای مقابله با آنان از مدینه بیرون رفت؛ ولی تنها هفتصد نفر با وی همراه شدند!

3. تبعیض و فساد اقتصادی: کوفه، جز چند ماه آغازین حکومت، مرکز خلافت آن حضرت به شمار می آمد. این شهر که مدل کوچکی از جامعه آن روز مسلمانان بود از مشکلات بسیاری رنج می برد. شماری از این مشکلات عبارت است از:
31. کوفیان؛ مهم ترین مشکل اجتماعی آن روزگار، شکاف طبقاتی روزافزون بود. این شکاف در آغاز با برنامه های اقتصادی عمر شکل گرفت. او با این توجیه که تلاش گران در راه پیشرفت اسلام، باید سهم بیشتری از بیت المال دریافت دارند، تبعیض طبقاتی را بنیان نهاد. بر اساس نظام پرداخت او (نظام عطا)، شرکت کنندگان در جنگ بدر، سالانه پنج هزار درهم دریافت می کردند. آنان که در فاصله میان بدر و حدیبیه (در سال ششم هجرت) اسلام آورده اند، چهار هزار درهم سهم داشتند. مسلمانان بعد از حدیبیه، تا پایان جنگ های ردّه در سال 12ق. سه هزار درهم دریافت می کردند و نومسلمانان دویست درهم.[36] این روش به طور گسترده تر و نیز دست درازی به بیت المال، در زمان عثمان نیز ادامه یافت و سبب شد طبقه ای ثروتمند که بسیاری از اصحاب با سابقه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند در جامعه پدید آید. تاریخ ثروت برخی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را چنین گزارش می دهد:
الف. زبیر بن عوام، پنجاه هزار دینار، هزار اسب، هزار بَرده و زمین و خانه های فراوان در گوشه و کنار مملکت اسلامی (مانند بصره، کوفه و اسکندریه) داشت.
ب. طلحة بن عبیداللّه در کوفه و مدینه، خانه های اشرافی داشت و درآمدش از محصول عراق هر روز هزار دینار بود.
ج. دارایی عبدالرحمان بن عوف صد اسب، هزار شترو ده هزار گوسفند بود.
د. زیدبن ثابت زمین ها و خانه هایی به ارزش صدهزار دینار داشت. شمش های طلا و نقره او به اندازه ای بود که بعد از مرگش، برای تقسیم آن در میان وارثان، مجبور شدند آنها را با تبر بشکنند.
ه. عثمان، هنگام کشته شدن، دارای 150 هزار دینار و یک میلیون درهم و زمین هایی به ارزش هزار دینار و اسب و شتر بسیار بود.
آنچه به این فاصله طبقاتی شدت بخشید، سیاست (استیثار) عثمان بود. (استیثار)؛ یعنی، مقدم داشتن خود و وابستگان خویش در بهره گیری از منابع. حضرت علی علیه السلام، در اشاره به این سیاست، می فرماید: (استأثر فاساء الاثَرَة)[37] ؛ (او به انحصارطلبی روی آورد و در آن بد پیش رفت).[38]
امام علیه السلام در مقابل این شکاف طبقاتی عظیم و سیاست های مخرب و نهادینه شده[39] قرار داشت. آن بزرگوار برای مقابله با این پدیده، سه گام اساسی برداشت:
1. اعلام سیاست مساوات،
2. اجرای قاطعانه این سیاست،
3. تلاش در راه برافکندن توجیهات دینی آن.
گام های اول و دوم در بخش (اصول گرایی و ارزش مداری)، توضیح داده شد. حضرت درگام سوم، نخست بیان کرد اموال بیت المال، از آن خدا است و همه مسلمانان به گونه ای مساوی در آن بهره دارند[40] و در این مورد، حتی او و حسن و حسین علیهم السلام با یک برده بینی بریده حبشی، یکسانند.
امام به سهل بن حنیف، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و غلام تازه مسلمانش، یک مقدار پرداخت کرد؛ سپس مبنای دینی کردارش را بیان داشت و یادآور شد: (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سابقان در اسلام و تازه مسلمانان را برابر می داد).[41]
 آن گاه به نفی این توهم نهادینه شده که هر کس در راه اعتلای اسلام بیشتر شمشیر زده، باید بیشتر دریافت کند روی آورد و فرمود: (قدمت در اسلام و تلاش در راه اعتلای آن، چیزی نیست که در برابرش اموال دنیوی قرار گیرد و فضیلتی نیست که در مقابل اموال بیت المال فروخته شود. برای این کار اجر و فضیلتی است که پاداشش را خداوند در روز قیامت خواهد داد).[42]
بافت فرهنگی اجتماعی کوفه، مشکل دیگر امام علیه السلام به شمار می آمد. در آن روزگار، قبایلی که با آغاز فتوحات در ایران، به انگیزه های مختلف دینی و اقتصادی، از نقاط مختلف جزیرة العرب به سمت ایران سرازیر شده بودند، در کوفه زندگی می کردند.
در میان این جمع، عدّه ای از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز حضور داشتند که به تعلیم مسائل دینی آنان مشغول بودند. این عده خود را مجتهد و صاحب نظر در دین اسلام و احکام الهی می دانستند و همین تلقّی را به شاگردان خود منتقل کردند. روح سرکش و آزاد و نظام ناپذیر عرب های بیابان گرد، با ادعای اجتهاد و صاحب نظری در اسلام، دست به دست هم داده و از کوفه شهری پرتزلزل، ملتهب و سرکش ساخته بود؛ به گونه ای که مردمش، در همان آغاز بنیان و در زمان خلافت عُمر، بارها به اعتراض برخاستند و از عمر خواستند فرماندارانش را عزل کند. عمر نیز در مقابل این سرکشی ها با این توجیه که عزل یک فرماندار از مقابله با صدهزار شمشیر آسان تر است [43] تسلیم می شد.
این ویژگی در زمان حکومت حضرت علی علیه السلام نیز وجود داشت و کوفیان در موارد متعدد، با آن بزرگوار مخالفت کردند که اوج آن در ماجرای حکمیت و پدید آمدن خوارج تحقّق یافت. خوارج به طور عمده از قبایل بدوی بودند که با حفظ و قرائت قرآن، خود را مجتهدانی صاحب نظر می دانستند!! مخالفت های آنان چنان بود که قدرت مانور را از امام سلب کردند تا جایی که خود فرمود: (لاَ رَأْیَ لِمَنْ لاَ یُطَاعُ)[44]؛ (کسی (حاکمی) که پیروی نمی شود، نمی تواند نظرش را اجرا کند).
آنان گاه آن قدر عرصه را بر حضرت علیه السلام تنگ می کردند که آن بزرگوار ناگزیر با عباراتی چون (یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ)[45]؛ (ای شبیه مردان که مرد نیستید) آنان را مخاطب قرار می داد و چنین شکوه و گلایه می کرد: (ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. شناختن شما سوگند به خدا جز پشیمانی حاصل نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است...).
البته واکنش امام، همواره اعتراض نبود و گاهی اندوهش را با خدایش در میان می نهاد: (خدایا! من این مردم را خسته کردم و آنان نیز مرا خسته نمودند. آنها از من به ستوه آمده اند و من هم از آنان به ستوه آمدم. به جای آنان، افرادی بهتر، به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من، بر آنها مسلط کن).[46]
32. شامیان؛ در مقابل این مردم، ساکنان شام قرار داشتند که معاویه و بنی امیه را از برترین مسلمانان می دانستند و همگی یک پارچه در فرمان او بودند! این امر در سابقه شهرنشینی و نظام پذیری آنان، شناخت ناقص و محدودشان از اسلام که آن را در اسلام اموی منحصر می دانستند و نیز ارتقای شرایط زندگی آنها در مقایسه با قبل از اسلام، ریشه داشت. اینان چنان، در پیروی از معاویه، استوار بودند و جان فشانی می کردند که حضرت علی علیه السلام آرزو می کرد، کاش معاویه ده کوفی گرفته، در مقابل یک شامی به او بدهد![47]
 حال تنها راه تسلّط و اصلاح این مردمان نظام ناپذیر، پرادّعا، کم فرهنگ و مخالف نواز، تازیانه و شمشیر بود؛ چنان که تجربه تاریخی نشان داد، حاکمان مستبدی چون زیاد، عبیداللّه بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفی که با کوچک ترین بهانه ای شمشیر می کشیدند و کوفیان را با بدترین نوع شکنجه ها و در زندان ها جای می دادند توانستند بر این مردمان چیرگی یابند. حضرت علی علیه السلام خود بهتر از هر کس، این راه درمان را می دانست و به آن تصریح می کرد؛ اما اجرای آن را با اصول و ارزش های الهی خویش ناسازگار می شمرد و این نوع اصلاح را موجب فساد خود و دینش می دانست؛[48] زیرا این کار نوعی فساد برای حاکم اسلامی و نزدیک ترین شخص به رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار می آمد و جز نابودی اصول و ارزش های دینی، نتیجه ای نداشت.
 
نتیجه گیری
بنابر آنچه گفته شد، گاهی جامعه در مرحله انتخاب یک آیین و شروع زیرساخت یک تمدن است؛ در این مرحله طبیعی است جهت آشنایی مردم با احکام و دستورات جدید، نیاز به گذشت زمان است و جهت زمینه سازی برای اجرای قوانین جدید، باید به جامعه فرصت داد و به طور پلکانی رفتارها را نهادینه کرد. چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از چنین روشی در جذب مشرکان و بیان معارف و احکام استفاده کرد. اما گاهی جامعه مراحل آشنایی با احکام و معارف اسلامی را طی کرده و حتی نمونه های اجرایی را پشت سر گذاشته است. در این هنگام انتظار عموم مردم و بدنه جامعه، اجرای درست ارزش ها و مقابله با بدعت ها و ناهنجاری ها است. به طوری که اگر حاکم نیز کوتاهی کند، انتظار مردم عدالت جو برآورده نشده است و حتی چه بسا به مقابله با حاکم برخیزند؛ همان طور که گروهی علیه خلیفه سوم شورش کردند. در این مرحله حاکم یا باید قاطعانه موضع خود را اعلام و به تعدیل ناهنجاری ها اقدام کند که روش علوی است و یا باید به شگردهای گوناگون، تأثیرگذاران جامعه را تطمیع کند و سر سفره ها بنشاند و یا تهدید کند و در پی ترور شخص و شخصیت آنان بر آید که روش معاویه است!!
منابع
[1]. نهج البلاغه، خطبه 15.
[2]. همان، خطبه 16.
[3]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.
[4]. ابن اثیر، الکامل فی ا لتاریخ، ج 2، ص 223.
[5]. نهج البلاغه، حکمت 410.
[6]. همان، خطبه 200.
[7]. همان، خطبه 33.
[8]. همان، خطبه 131.
[9]. همان، خطبه 3.
[10]. همان، خطبه 126.
[11]. الغارات، ص 29.
[12]. نهج البلاغه، نامه 70.
[13]. الغارات، ص 379.
[14]. نهج البلاغه، نامه 41.
[15]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200.
[16]. بحارالانوار، ج 32، ص 386.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 205.
[18]. غررالحکم.
[19]. نهج البلاغه، حکمت 110.
[20]. مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 364.
[21]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[22]. همان، خطبه 229. 
[23]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: سید محمد رضا، حسینی جلالی، تدوین السنة الشریفة، ص 409422.
[24]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: سید عبدالحسین، شرف الدین، النص و الاجتهاد؛ علامه امینی، الغدیر، ج 69.
[25]. ر.ک: النص و الاجتهاد.
[26]. موسوعة علی بن ابی طالب، ج 3، ص 137 194.
[27]. همان، نامه 53.
[28]. همان، خطبه 193.
[29]. همان، خطبه 92.
[30]. احمد بن ابی واضح، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 140.
[31]. محمد بن یعقوب کلینی، الروضة من الکافی، صص 85 90.
[32]. نهج البلاغه، حکمت 272. 
[33]. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 106.
[34]. نهج البلاغه، خطبه 92.
[35]. همان، خطبه 3.
[36]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 108 و 109.
[37]. نهج البلاغه، خطبه 30.
[38]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 42 و 43.
[39]. برای آگاهی از موارد فراوان استیثار عثمان ر.ک: موسوعة علی بن ابی طالب، ج 3، ص 140 153.
[40]. نهج البلاغه، خطبه 126.
[41]. همان.
[42]. بحارالانوار، ج 32، ص 17 و 18.
[43]. تاریخ طبری، ج 3، ص 243.
[44]. نهج البلاغه، خطبه 27.
[45]. همان.
[46]. همان، خطبه 25.
[47]. همان، خطبه 97.
[48]. همان، خطبه 69.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین