سلام علیکم، خواهشمندم در مورد جریان حکمیت(پس از جنگ صفین) و کیفیت آن روشنگری بفرمایید.همچنین بفرمایید در نهایت این قضیه به کجا ختم شد و موضع امیرالمومنین امام علی(علیه آلاف التحیة و السلام) نسبت به آن چه بود؟ پاسخ: حکمیت ؛ جریان و نتایج آن ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما یحبون،و انکم اخترتم لانفسکم اقرب القوم مما تکرهون. (نهج البلاغه خطبه 238) پس آنکه ابوموسی و عمرو عاص از طرف سپاه متخاصمین برای حکمیت انتخاب شدند محل ملاقات برای انعقاد مجلس حکمیت در دومة الجندل که قلعهای میان مدینه و شام بود مقرر گردید،از جانب هر یک از سپاهیان شام و عراق چهار صد سوار بنمایندگی تعیین گردیدند که بهمراه حکم خود بدومة الجندل بروند تا رأی حکمین در حضور آنان ابلاغ شود. عمرو عاص با چهار صد سوار از شامیان بمحل مزبور رفت و چند روز زودتر از ابوموسی بآنجا رسیده و بانتظار ورود حریف خود نشست،علی علیه السلام نیز چهارصد نفر بفرماندهی شریح بن هانی همراه ابوموسی فرستاد و عبد الله بن عباس را هم بعنوان امام جماعت با آنها رهسپار نمود. موقع اعزام حکمین معاویه بعمرو عاص گفت میدانی که من و لشگریان شام ترا با کمال رغبت و میل برای اینکار تعیین کردیم در حالیکه انتخاب ابوموسی بطور اکراه و اجبار بر علی تحمیل شده است حال ببینیم چه میکنی. عبد الله بن عباس نیز بابوموسی گفت تو با یکی از حیلهگران زبر دست عرب حریف هستی که در مکر و فسون در تمام عرب نظیرش را نمیتوان یافت مراقب خودباش و سعی کن فریب این مرد حیلهگر را نخوری با اینکه میدانی علی علیه السلام تمام سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی را دارا بوده و از هر حیث برای خلافت از همه کس سزاوارتر است و معاویه جز براه ستم و باطل نمیرود. چون خبر ورود ابوموسی بعمرو عاص رسید باستقبال او شتافت و بسیار تملق و چاپلوسی کرد و در اولین برخورد عقل کم مایه او را ربود! ابو موسی وقتی اینهمه احترام و شکسته نفسی از عمرو عاص دید دست و پایش را گم کرد و خود را بکلی در اختیار عمرو گذاشت،ابن عباس که از نزدیک مراقب اوضاع بود بابوموسی پیغام فرستاد که گول تواضع و فروتنی عمرو را نخور و حواس خود را پریشان مساز او از نظر شخصیت اجتماعی خیلی از تو بالاتر است و این علاقه و محبت را درباره تو برای تحمیل عقیده و فکر خود بجا میآورد آگاه باش که فریب او را نخوری زیرا (مهر کز علتی بود کینه است) ! سفارش ابن عباس بوسیله عدی بن حاتم بابو موسی ابلاغ شد ولی او که فکر میکرد صاحب مقام و منصبی شده است به عدی گفت:نمیخواهد شما در این امر مهم دخالت کنید و مرا که از طرف عموم مسلمین بدینکار گماشته شدهام نصیحت نمائید!آنگاه بعمرو عاص گفت که من بعد سخنان ما محرمانه و سری باشد تا کسی از چگونگی آن آگاه نشود! عمرو عاص که انتظار چنین پیشنهادی را داشت فورا دستور داد چادری در گوشهای برپا کردند و خودش با ابوموسی روزها به تبادل افکار و مذاکرات خصوصی پرداختند حتی اطراف چادر را نیز قرق کرده و بمأمورین انتظامی دستور دادند که کسی بدون اجازه آنها حق ورود بچادر آنان را نخواهد داشت. عمرو عاص پذیرائی گرم و شایانی از ابوموسی مینمود و زمینه را برای فریفتن او و تحمیل عقیده خود آماده میکرد بالاخره مطلب را عنوان نموده و بشور و بحث پرداختند. عمرو عاص بابوموسی گفت:در اینکه عثمان بمظلومیت کشته شده شکی نیست و تو خود نیز از طرفداران عثمان هستی،ابوموسی گفت البته من در موقع کشته شدناو در مدینه نبودم و الا هر چه از دستم بر میآمد درباره وی کمک میکردم،عمرو گفت پس چه بهتر که الان معاویه بخونخواهی عثمان برخاسته و چندان طمعی در خلافت ندارد اگر تو هم باو کمک کنی خون عثمان گرفته میشود و اگر معاویه را بمسند خلافت بنشانیم از نظر اینکه مردی با تدبیر و قوی و کاردان است و از خانواده شریف قریش نیز میباشد کاری بمصلحت مسلمین انجام دادهایم! ابوموسی متغیر شد و گفت:آیا معاویه از خانواده شریف است یا علی؟چه شرافتی را برای معاویه میتوان قائل شد که علی فاقد آن باشد؟و موضوع حکمیت ما مربوط بعموم مسلمین است و باین سادگیها نمیتوان در مورد آن تصمیم گرفت و من عقیده دارم که عبد الله بن عمر برای احراز مقام خلافت از همه شایستهتر است زیرا تا کنون فتنهای ایجاد نکرده و مردی سلیم النفس و خوش اخلاق است! عمرو گفت:مقام خلافت جای هر کسی نیست و خلیفه مسلمین باید با جرأت و مدبر و دور اندیش باشد و اینگونه صفات در عبد الله پیدا نمیشود. ابوموسی گفت تو اصرار داری که حتما معاویه خلیفه شود ولی من با خلافت او مخالفم. عمرو عاص که ابوموسی را مخالف معاویه دید بطرز دیگری عقل او را ربود و حیله دیگری بکار برد،دست ابوموسی را گرفت و از چادر بیرون برد و گفت:ای برادر پیشنهادی بتو میکنم و گمان ندارم که در اینمورد راه مخالفت جوئی زیرا این پیشنهاد بنفع و صلاح مسلمین است!ابوموسی گفت مقصودت چیست؟ عمرو عاص گفت:حالا که تو بهیچوجه بخلافت معاویه حاضر نیستی و من هم که با خلافت علی و عبد الله بن عمر و امثال آنها مخالف میباشم خوبست من و تو که از جانب مسلمین در اینمورد اختیار تام داریم هم علی و هم معاویه را از خلافت عزل کنیم آنگاه انتخاب خلیفه را بشورای مسلمین واگذار نمائیم تا هر که را خواستند انتخاب کنند و من و تو هم در این امر مسئولیتی نداشته باشیم! ابوموسی که چندان دل خوشی از علی علیه السلام نداشت و معاویه را نیز معزول تصور میکرد به پیشنهاد عمرو رضا داد و موافقت خود را در اینمورد اعلامنمود،عمرو عاص برای اینکه هر چه زودتر بمقصود خود جامه عمل بپوشاند گفت:ای گرامیترین اصحاب پیغمبر مدتی که برای حکمیت ما تعیین گردیده اکنون بپایان میرسد خوبست بدون فوت فرصت عقیده و رأی خود را بگروه مسلمین اعلام داریم! ابوموسی بار دیگر از تملق گوئی عمرو خود را باخت و پاسخ داد که فردا این عمل را انجام میدهیم و مدعیان خلافت را بر کنار میکنیم تا مردم از جنگ و کشتار رهائی یابند،عمرو عاص با اینکه گردش کار را کاملا موافق مرام خود میدید معالوصف از ابوموسی غفلت نمیکرد که مبادا او را راهی باصحاب علی علیه السلام مخصوصا بعبد الله بن عباس پیدا شود. موعد مقرره فرا رسید و ابوموسی و عمرو عاص در برابر مردم ایستادند،عمرو عاص بار دیگر باقیمانده عقل ابوموسی را ربود و با تعارفات خشگ و خالی و دور از حقیقت و با تملق و چاپلوسی زیاد او را وادار نمود که ابتداء او بسخن درآید و هر چه ابن عباس بابوموسی تفهیم نمود که ابتداء شروع بسخن نکند زیرا عمرو عاص او را فریب خواهد داد ابوموسی توجه و اعتنائی نکرد و ضمن خطاب بمردم چنین گفت: ای مردم بر هیچکس پوشیده نیست که جنگ صفین در طول مدت خود چندین هزار نفر را بخاک و خون کشید و اطفال صغیر را بی پدر و زنان جوان را بیوه نمود و باعث وقوع این جنگ دو نفر مدعیان خلافت یعنی علی و معاویه بودهاند که اگر کار بحکمیت واگذار نمیشد آن خونریزی و برادر کشی ادامه پیدا میکرد.بنابر این برای اینکه مسلمین روی آسایش ببینند من و عمرو عاص توافق کردیم که این دو نفر را از خلافت خلع کنیم تا خود مسلمین شورائی تشکیل داده و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند پس من از جانب مسلمین عراق و حجاز علی را از خلافت خلع میکنم! در اینموقع همهمه و هیاهو با آهنگهای مخالف و موافق در گرفت ولی عمرو عاص فرصت را از دست نداد و بلافاصله سخنان ابوموسی را درباره تأسف از خونریزی و برادرکشی تأیید نمود و در خاتمه اضافه کرد که:چون اختلاف علی و معاویه باعث بروز این فتنه و آشوب بود و حالا که ابوموسی علی را خلع کرد من نیز با نظر او در مورد خلع علی موافق بوده و در عوض معاویه را بمقام خلافت بر میگزینم زیرا علاوه بر اینکه او شایسته احراز این مقام است خونخواه و ولی الدم عثمان نیز میباشد که طبق مفاد آیه: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا.مجازات قاتلین عثمان بعهده او میباشد. چون سخنان عمرو عاص خاتمه یافت هیجان و هیاهوی مردم شدت گرفت و از همه بیشتر خود ابوموسی از این امر خشمگین شد و بعمرو عاص گفت: قد غدرت و فجرت و انما مثلک مثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث. یعنی ای حیلهگر فاسق تو مانند آن سگی هستی که قرآن درباره آن فرماید چه آنرا چوب بزنی و چه رهایش سازی پارس میکند (در هیچ حال از آن آسوده نتوان بود) عمرو عاص خندید و گفت :انما مثلک مثل الحمار یحمل اسفارا. یعنی تو هم مثل آن خر میمانی که بارش یکمشت کتاب باشد و اتفاقا گفتار عمرو عاص درباره او کاملا درست بود و ابوموسی بعد از آن بحمار اشعری مشهور شد و آنوقت فهمید که علی علیه السلام حق داشته است که او را بحکمیت انتخاب نکند. ابوموسی از ترس علی علیه السلام و یارانش بمکه گریخت و عمرو عاص نیز بسوی معاویه شتافت و موقع ورود بشام بعنوان خلافت باو سلام داد. این حکمیت بقول خود معاویه یکی از نیرنگهای عمرو عاص بود که با فشار و اجبار مردم کوفه علی علیه السلام آنرا پذیرفته بود ولی چون حکمین برابر تعهدی که سپرده بودند رفتار نکردند مجددا علی علیه السلام و اصحابش بمخالفت برخاستند زیرا:اولا در آیات قرآن چیزی که اختلاف متخاصمین را حل و برطرف کند وجود نداشت،ثانیا در روز بیعت با علی همه مهاجرین و انصار جز چند نفری معدود با او بیعت کرده بودند و مقام خلافت خود بخود بدست آنحضرت آمده بود و بغیر ازطلحه و زبیر که نقض عهد کردند از قاطبه ملت اسلام کسی مخالف او نبود،ثالثا عمرو عاص و ابوموسی مأموریت داشتند که اختلاف مدعیان خلافت را برابر احکام قرآن حل و فصل کنند همچنانکه علی علیه السلام بمعاویه نوشته بود که من سخن ترا اجابت نمیکنم ولی حکم قرآن را میپذیرم در صورتیکه حکمین نامی از خدا و قرآن نبردند و تمام فکر عمرو عاص صرف فریفتن ابوموسی شد،رابعا این دو نفر خارج از صلاحیت و حدود اختیارات خود عمل نمودند و آنها صلاحیت عزل و نصب خلیفه را نداشتند بلکه مأمور حل اختلاف بودند. و گذشته از همه اینها رأی و موافقت حکمین بر این بود که هر دو مدعی خلافت را خلع کرده و کار را بشورا واگذار نمایند در صورتیکه عمرو عاص عملا خلاف رأی و توافق قبلی رفتار کرد و بجای عزل معاویه خلافت او را تثبیت نمود و همین عمل او میرساند که توافق قبلی او با ابوموسی صرفا برای گول زدن او بوده است و بهمین علل و جهات علی علیه السلام و طرفدارانش بآن اعتراض کردند و کار دوباره بروز اول برگشت و حل و فصل آن موکول بشمشیر سپاهیان متخاصمین گردید. و اما نتیجه سوئی که این حکمیت در سپاه علی علیه السلام بوجود آورد اختلاف و پراکندگی سپاهیان او را شدیدتر نمود و در حدود دوازده هزار نفر خوارج پیدا شدند که نه تنها بعلی علیه السلام کمک نکردند بلکه مانع پیشروی او نیز گردیدند و علی (ع) ناچار شد که با آنها در نهروان بجنگ و قتال پردازد. واقعه حکمیت در تاریخ منشأ جریانات و مباحث فراوانی شده است، چنانکه این مسأله و جریانات قبل و بعد این مسأله موجب پدید آمدن فرقهای به نام خوارج گردید و جنگ نهروان زائیده تفکر غلط این گروه بود و این گروه بعد از جنگ نهروان به صورت فرقهای کلامی درآمدند. واقعه شهادت امیرالمؤمنین نیز به دست؛ وجود آورندگان این پدیده شوم اتفاق افتاد و بسیاری اتفاقات دیگر. اما سوالی که از بدو به وجود آمدن این مسأله پدید آمد و موجب انحراف بسیاری در زمان خود آن حضرت شد و هنوز هم سوال افراد بسیاری است این است که چرا امیرالمومنین حکمیت حکمین را قبول کرد و بر سر خلافت مسلمین حاضر به مصالحه با معاویه شد. آیا حضرت در حقانیت خود نعوذ بالله در شک و تردید بود که مسأله را به حکمین واگذار فرمود؟ یا اینکه مسأله چیز دیگری است. سؤال دوم اینکه آیا حضرت گزینه صحیح دیگری در پیش روی داشتند یا نه، و به عبارتی دیگر آیا تنها راه صحیح همین بود؟ و یا اینکه باید جنگ میکرد هر چند که به شهادت میرسید؟ تحلیل موضوع نیازمند توجه به مقدماتی است که در این نوشته به برخی از آنها اشاره میکنیم. اما قبل از هر مطلبی، اطلاع از متن ماوقع ضروری به نظر میرسد، چرا که باید دانسته شود که ماجرا چه بود و در جنگ صفین چه گذشت و چه باعث شد که پیروزی حتمی به پدیدهٔ شوم حکمیت کشیده شود و خون به دل علی علیه السلام و یاران باوفای او بشود. نصر بن مزاحم در کتاب (وقعهٔ الصفین) جریان را اینگونه نقل میکند: ]هنگامی که آثار شکست در سپاه معاویه هویدا گشت و امیرالمؤمنین بر در دروازههای پیروزی ایستاد[ اهل شام قرآنها را بر سر نیزه بردند و اهل عراق را به حکم قرآن دعوت کردند. ]در این موقعیت که اختلاف در میان لشکر حضرت افتاد و گفتند که آنها ما را به حکم قرآن دعوت میکنند و ما نمیتوانیم با آنها بجنگیم[ امیرالمؤمنین فرمودند: (ای بندگان خدا من سزاوارترین مردم به اجابت کتاب خدایم و لکن معاویه و عمرو بن العاص و ابن أبی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابیسرح نه اهل دینند و نه اهل قرآن. من آنها را بهتر از شما میشناسم، من کودکی و بزرگی خود را با آنها گذراندهام، پس بدانید که بدترین کودکان و بدترین بزرگان بودند. این را که میبینید ]خواندن شما به حکم قرآن[ کلمه حقیست که از آن باطل اراده شده است. به خدا سوگند آنها نه به خاطر آنکه قرآن را میشناسند و به آن عمل میکنند آن را بلند کردهاند، بلکه این عمل آنها از سر مکر و حیله و نیرنگ است. بازوان و جمجمههای خود را ساعتی به من بسپارید، که حق به جایگاه خود رسیده و چیزی به قطع شدن بنیاد ستمکاران نمانده است. در این هنگام بیست هزار نفر که شمشیرهایشان را بر گردن آویخته بودند و پیشانیهایشان در اثر سجده سیاه شده بود و جلودارشان مسعر بن فدکی و زید بن حصین و گروهی از قاریان قرآن که بعد از این ماجرا خوارج نامیده شدند بودند گفتند: (یا علی علیهالسلام دعوت این قوم را اجابت کن که تو را به سوی کتاب خدا میخوانند وگرنه تو را میکشیم همچنان که عثمان را کشتیم و اگر دعوت آنها را اجابت نکنی به خدا قسم این کار را خواهیم کرد.) حضرت در جواب بیاناتی فرمودند و گفتند که آنها میخواهند شما را بفریبند و نسبت به توطئه شامیان، به آنها هشدار دادند ولی آن گروه یاغی سخنان حضرت را قبول نکردند و گفتند: (به سوی مالک اشتر بفرست که برگردد) و این در حالی بود که مالک به خیمهگاه معاویه رسیده بود و میخواست وارد آن شود. (نصر بن مزاحم بن سیار منقری، وقعهٔ صفین، ص 489 و 490، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، سال نشر 1403 ه . ق.) حضرت به ناچار به دنبال مالک فرستاد و فرمود که برگردد. مالک در ابتدا پیک حضرت را بر میگرداند و عرض میکند که پیروزی نزدیک است و فقط چند ساعتی به من مهلت دهید تا کار را تمام کنم ولی شورشیان دست از خواسته خود بر نمیدارند و حضرت و هر آن کس را که با او بود تهدید به مرگ میکنند، مالک به ناچار بر میگردد و درگیریهای لفظی بسیاری بین آنان در میگیرد ولی آن مردم ساده لوح و ظاهربین بر عقیده غلط خود پای میفشارند. کار که به اینجا میرسد حضرت با عصبانیت امر به سکوت میکند و جمعیت آرام میشوند ولی بلافاصله گروه یاغی فریاد میزنند که حکمیت را امیرالمؤمنین قبول کرد و به آن راضی شد، و با این کار دست به ایجاد یک فضای تبلیغاتی وسیعی بر علیه امیرالمؤمنین میزنند. نصر بن مزاحم در کتاب خود نقل میکند: (مالک گفت: اگر حضرت قبول کرده باشد و به آن راضی شده باشد، من هم راضیم، پس گروه شورشی همه جا پخش کردند که امیرالمؤمنین راضی شد به حکمیت و آن را قبول کرد ولی حضرت همچنان ساکت بود و هیچ حرفی نمیزد و خاموش نگاه خود را بر زمین دوخته بود.) (همان، ص 492.)از آنچه که نقل شد میتوان دریافت که حضرت در جهت تأیید حکمیت هیچ اقدامی نفرمود و تنها در مقابل موج باطل، سکوت اختیار فرمود و چون نیرویی برای مقابله با آن موج باطل نداشت حرکتی نیز در جهت تأیید آن نفرمود. اما در ماجرای تعیین حکم نیز گروه یاغی از در مخالفت با امیرالمؤمنین درآمدند و هر چه حضرت از ساده لوحی ابوموسی و دشمنی او با امیرالمؤمنین گفت آنها قبول نکردند. حضرت اول ابنعباس و سپس مالک اشتر را به عنوان حکم پیشنهاد دادند ولی گروه یاغی بر حکمیت ابوموسی اصرار ورزیدند. نصر بن مزاحم آورده است: در آخر کار حضرت پرسید: آیا از غیر ابوموسی رو میگردانید؟ گفتند: آری. چون حضرت لجاجت آنها را دید با ناراحتی فرمود: هر چه میخواهید بکنید. (همان، ص 500.) این خلاصهای از ماجرای حکمیت بود که از کتاب (وقعهٔ صفین) نقل گردید.مطالعه دقیق خود ماجرا قسمت اعظم سوال را پاسخگو است ولی روشن شدن بیشتر ابعاد ماجرا نیازمند بیان مطالبی است. الف. سؤالات پیرامون علت پذیرش حکمیت و شبهات پیرامون آن، تا زمان حکم حکمین است نه بعد از حکم؛ چرا که حضرت بنابر توافقنامهای که نوشته شد، خود را ملزم به پایبندی به آن کرد، البته با این شرط که حکمین به حکم قرآن عمل کنند و رأی و نظر خود را کنار بگذارند. ولی با زیر پا گذاشته شدن شرط از طرف حکمین و عمل نکردن آنها به شرط حضرت ایشان نیز خود را ملزم به پایبندی به حکم حکمین ندیدند و با تجدید قوا به معاویه اعلام جنگ دوباره کردند که در مدت تجهیز لشکر برای رویارویی دوباره با سپاه معاویه، به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسیدند. (هاشم معروف الحسنی، سیرهٔ الائمهٔ الاثنی عشر، ج 1، ص 498 و 499، چاپ دارالتعارف و دارالقلم، لبنان، بیروت، طبع اول، سال نشر 1397 ه . ق.) ب. در مطالعه پدیدههای تاریخی توجه به شرایط زمانی و مکانی پدیده و نیز توجه به ویژگیها و خصوصیات عوامل دخیل در به وجود آمدن آن پدیده امری است لازم و ضروری. چرا که بسیار اتفاق افتاده است که مطالعه یک پدیده تاریخی بدون توجه به این شاخصهها نتیجهای به دست داده، و بررسی آن پدیده با توجه به شاخصههای مذکور نتیجهای عکس نتیجهٔ اول به دست داده است. ج. با توجه به اصل مذکور، ابتداء خصوصیات و ویژگیهای طرفین درگیر ماجرای قبول حکمیت را بیان میکنیم و سپس به بیان علل موجود در پذیرش حکمیت از طرف حضرت میپردازیم. 1. امیرالمؤمنین علی(ع): 1. خلیفه و وصی بلافصل پیامبر؛ 2. مصداق، بارز أولی الأمر که در قرآن امر به اطاعت از آنها شده است: (قرآن کریم، سوره انفال، آیه 20.) (یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الامر منکم...) 3. معصوم از هر گناه و پلیدی به شهادت آیه تطهیر: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً) (قرآن کریم، سورهٔ احزاب، آیه 33.) 4. باب علم پیامبر: (أنا مدینهٔ العلم و علی بابها) (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 205، چاپ مؤسسهٔ الوفاء، بیروت، لبنان، سال نشر 1404 ه . ق.) 5. مدافع سرسخت حق و حقیقت و در یک کلام مصداق اَتم حق: (علی مع الحق والحق مع علی یدور حیث مادار) (همان، ج 28، ص 368.) 6. نداشتن کوچکترین نرمش در مقابل باطل جز به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان، که بهترین شاهد بر این مدعا زندگی حضرت در زمان حضور پیامبر و 25 سال خانهنشینی بعد از پیامبر و مدت حکومت ایشان است. و صدها بلکه هزاران صفت ممتاز دیگر که او را فقط خدا میشناسد و پیامبر خدا، نه شخص دیگر. 2. یاران و اصحاب حضرت: به جز تعدادی محدود که آنها نیز اکثراً در جنگها به شهادت رسیدند. بقیهٔ اطرافیان حضرت افرادی بودند سست اراده و دون همت، که دنیا دینشان بود و خیانت مرامشان، بهترین راه شناخت آنان توصیفات خود حضرت از ایشان است که در صفحات تاریخ به ثبت رسیده است: (أف بر شما، من از شما دلتنگ و نگران هستم و از ملالت کردن شما رنجیده گشتم، آیا در عوض زندگانی همیشگی به زندگانی موقت دنیا خوشنود هستید و به جای عزت تن به ذلت و خواری دادهاید؟ که وقتی شما را به جنگ کردن با دشمن میخوانم چشمهایتان دور میزند و مضطرب میشوید، گویا به سختی مرگ و رنج بیهوشی مبتلا شدهاید، که راه گفت و گوی شما با من بسته، و در پاسخ حرفهایم حیران و سرگردانید، مانند آن که عقل شما زایل گشته و دیوانه شدهاید که نمیفهمید، مرا به شما هیچ اعتمادی نیست و نمیتوانم به عنوان تکیه گاهی بر شما تکیه کنم.) (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبهٔ 34.) از دیگر شاخصههای منفی سپاه حضرت امیر و مردم عراق ساده لوحی آنان و نداشتن یک بینش عمیق و ژرف سیاسی، بود که اگر این ویژگی منفی در هر قوم و ملتی وجود داشته باشد روند حکومت در آن ملت و کشور رو به زوال خواهد گذاشت چرا که مردم شرط اساسی در پیشبرد اهداف حکومت هستند و در حکومتهای الهی و مردمی مثل حکومت امیرالمؤمنین اصیلترین اساس حکومت. حضرت در بیان این ویژگی منفی آنان در خطاب به آنها میفرماید: (ای نامردان و ای کسانی که عقل شما مانند عقل بچهها و زنهای تازه به حجله رفته است، ای کاش من شما را نمیدیدم و شما را نمیشناختم به خدا سوگند که نتیجه آشنائی با شما پشیمانی و غم و اندوه میباشد...) (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 27.) 3. منافقان: در روند تحمیل قبول حکمیت بر حضرت، منافقان نقش به سزائی داشتند که از عملکرد کارشکنانه آنان میتوان به مواردی مثل تبلیغات هوچی گرانه، شایعه پراکنی، تضعیف روحیه سپاه امیرالمؤمنین، اختلاف افکنی بین سپاه حضرت و مواردی نظیر اینها نام برد که بزرگ و رهبر این گروه نفاق، أشعث، زید بن حصین و مسعر بن فدکی بودند که در نقل خلاصه ماجرا به نقش آنها در تحمیل حکمیت و جلوداری آنها در این امر، اشاره شد. -عوامل مؤثر در پذیرش حکمیت از طرف حضرت الف. عدم وجود پشتیبان و تکیه گاه مناسب: روحیاتی که برای اطرافیان حضرت ذکر شد نشان میدهد که بسیاری از آنان نمیتوانستند تکیهگاههای قابل اعتمادی برای امر حکومت باشند. اینگونه افراد با درخشش زر و نقره جذب میشوند و با درخشش برق شمشیر گریزان. نه گریز از ذلت دارند و نه تاب جهاد در راه خدا. حکومتی که گرفتار چنین افرادی میشود رو به زوال خواهد گذاشت هر چند که حکومت، حکومت خدا باشد و حاکم، علی(ع) و این مسأله باعث تنهائی ایشان در تمام دوران حکومت و بالأخص در ماجرای حکمیت بود. درد تنهائی علی(ع) را از زبان خود او بشنویم که در عتاب به اطرافیان خود آورده است. به خدا سوگند من گمان میکنم که به زودی ایشان ]لشگر معاویه[ بر شما مسلط شوند به خاطر یگانگی و وحدتشان که در راه باطل دارند و تفرقه و جدائی که شما در راه حق دارید و به خاطر اینکه شما از امام و پیشوای خود نافرمانی میکنید و آنان در راه باطل از پیشوای خود اطاعت. آنها امانت را اداء میکنند و شما خیانت در امانت میکنید. آنان در شهرهای خود اصلاح میکنند و شما افساد. به قدری خیانتکارید که اگر یکی از شما را بر قدحی چوبین بگمارم میترسم که بند آن را برباید.) (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 25.) سه نمونه دیگر از ماجرای حکمیت و تنهائی حضرت در این اتفاق: 1. أبی جحیفهٔ نقل کرده که بعد از نوشته شدن توافقنامه سلیمان بن صرد(همان شخص که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام رئیس توابین شد و در این راه به شهادت رسید) پیش امیرالمؤمنین آمد در حالیکه با شمشیر صورتش مجروح شده بود، وقتی حضرت به او نگاه کرد آیه: (فمنهم من قضی نحبه و منهم ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً) را تلاوت فرمود و فرمود تو از منتظرانی و عهد خود را دگرگون نساختهای. سلیمان گفت: یا امیرالمؤمنین میدانم که اگر یارانی داشتی هیچ وقت این توافقنامه را نمینوشتی، به خدا سوگند در میان مردم رفتم و با آنان مجادله کردم تا به امر اولشان ]متابعت از حضرت[ برگردند، پس به جز عده کمی کسی را ندیدم که خیری در او باشد. (نصر بن مزاحم بن سیار منقری، وقعهٔ صفین، ص 519، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، سال نشر 1403 ه . ق.) 2. فضیل بن خدیج نقل کرده است که به حضرت گفته شد: مالک به آنچه در توافقنامه آمده راضی نیست و نظر به جنگ دارد. حضرت در جواب فرمود: او راضی میشود وقتی که من راضی شوم و رضایت دهم و من رضایت دادم و رجوع بعد از صلح و تبدیل بعد از اقرار جایز نیست چرا که رجوع بعد از صلح معصیت خداوند است و تعدی به آنچه در کتابش آمده. و اما اینکه میگوئید او اوامر مرا ترک کرده پس بدانید که او اینگونه نیست و من عیبی در او نمیبینم. ای کاش در میان شما دو نفر و یا حتی یک نفر مانند او بود که به دشمن مثل او مینگریست... (همان، ص 521.) 3. حضرت در جواب مردی که در اعتراض به حضرت عرض کرد: دیروز ما را از حکمیت نهی میکردی و امروز ما را به آن امر میکنی، نفهمیدیم کدام یک از این دو به هدایت نزدیکتر است، فرمود: این جزای کسی است که حزم و احتیاط را از دست داده است!! آگاه باشید که به خدا قسم اگر آن زمان که به شما امر کردم که فریب نخورده و به حکمیت تن در ندهید، وادارتان کرده بودم به کاری که میل به آن نداشتید ]جنگ با شامیان[ خداوند در آن خیر و نیکی قرار میداد ]پیروزی بر شامیان[ پس اگر استقامت میکردید شما را رهبری میکردم و اگر کج میشدید شما را راست میکردم و اگر امتناع میورزیدید مجبورتان میساختم و هر آینه آن رویه ]وادار کردنتان بر استقامت[ استوارتر بود و لیکن به کمک که؟ و با یاری خواستن از که؟ من میخواهم دردهایم را به وسیله شما مداوا کنم و حال آنکه شما خود دردمن هستید. من مانند کسی هستم که میخواهد خار را با خاری از پا درآورد و حال آنکه میداند میل خار به خار است. (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 120.) ب. لجاجت و پافشاری گروه یاغی بر قبول حکمیت از طرف حضرت: پافشاری گروه یاغی بر پذیرش حکمیت از طرف حضرت، که اکثریت سپاه ایشان را تشکیل میدادند، به حدی بود که ایشان با نهایت اکراه و ناخشنودی حاضر به قبول حکمیت شدند. مطالعه متن ماجرا این امر را به خوبی نشان میدهد. هیچ کدام از نصیحتها و دلسوزیها و هشدارهای امیرالمؤمنین و یاران فهیم او مثل مالک و ابن عباس در دلهای این قوم عنود و کج فهم کارگر نیافتاد و همچنان بر منطق غلط و فهم ساده لوحانه خود پای فشردند چنانکه حضرت را تهدید به مرگ کردند. آنان حتی تعیین حکم را نیز از تحت اراده حضرت خارج ساختند، چنانکه آخر الامر حضرت وقتی که لجاجت آنان را مشاهده کرد به اشعث فرمود هر کاری دلتان میخواهد انجام دهید. و این نبود مگر آنکه بر دلهایشان قفل زده شده بود و سخن حق در آنها مؤثر نبود. (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌٔ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 6 و 7.)ج. در باب تحمیل پذیرش حکم امام و تبعیت از او بر کسانی که با او بیعت کردهاند در صورت سرپیچی آنان از حکم امام و اینکه امام آیا حق تحمیل حکم خود بر کسانی که حکم او را قبول نمیکنند را دارد یا خیر؟ باید گفت که اصل اولی در اسلام، در موقعیت و شرایط عادی اختیار و تصمیم امام است و خداوند این مسأله را به او تفویض فرموده و مردم هم با قبول رهبری او، تن به فرمان وی سپردهاند. ولی تصمیم امام با توجه به مصالح، شرایط و امکانات اخذ میشود و در تزاحم مصلحتها اهم را بر مهم ترجیح میدهد. مسأله مورد بحث ما از این قبیل است، چرا که ترکیب یاران امام و نفوذ منافقان در میان آنان، به امام مجال ارایه جنگ نمیداد و اجبار گروه یاغی بر جهاد با شامیان موجب تمرّد و طغیان آنان میشد که این شورش یقیناً منجر به شهادت رسیدن امام و یاران مخلص ولی اندک ایشان میگشت که در آن شرایط تاریخی به نفع جبهه باطل بود و بر خلاف مصالح اسلام و امت اسلامی مانند آنچه که در جریان غصب خلافت و خانهنشینی 25 ساله حضرت اتفاق افتاد. د. اگر مصالح دین و امت اقتضاء کند و صاحبان حق ناچار از تحمل باطل باشند برای حفظ اصل دین باید باطل را تحمل کنند. این تحمل نه به خاطر ترس از کشته شدن و به خاطر تحت تاثیر فضای حاکم واقع شدن، است بلکه همانگونه که گفته شد به خاطر حفظ اصل دین است. صبر ربع قرن امیرالمؤمنین در مقابل غصب خلافت نااهلان ناشی از همین اصل بود وگرنه نه علی فراری از مرگ بود و نه غاصبان را در خلافت حقی. بنابراین در مسأله حکمیت نیز چون پای مصالح امت و خطر از بین رفتن اصل دین در میان بود، حضرت هم نظر خود را تحمیل نکرد و هم تحمیل باطل را تحمل کرد. ایشان در بیاناتی بر این نکته تصریح میکنند و نسبت به خوارج که به حضرت میگفتند چرا حکمیت را قبول کردی؟ و حال که آن را پذیرفتی باید توبه کنی والا با تو میجنگیم، فرمود: (هنگامی که شامیان با توطئه و نیزنگ قرآن بر سر نیزه کردند، آیا این شما نبودید که میگفتید: اینان برادران و همکیشان مایند که از ما پوزش میخواهند و به کتاب خدا پناه آوردهاند، تا در سایهاش بیارامند، پس باید رأیشان را پذیرفت و زیر فشارشان نگذاشت؟ اما من به شما گفتم که این جریان، جریانی دو چهره است که نمود آشکارش ایمان و واقعیت پنهانش ستم و دشمنی است، آغازش، مهربانی و پایانش، پشیمانی است پس در موضع کنونیشان پای بفشارید و به خط خویش همچنان پایدار باشید و ادامه جهاد را دندان به دندان بسایید و نسبت به بانگ ناهنجاری که اگر پاسخ بیابد به گمراهی میکشاند وگرنه خود خوار و ذلیل میشود، اعتناء ننمائید و دیدیم که تجربه هم این باور را تأیید کرد. اما دریغ که شما در برابر خشم و نگاه من به مخالفتم ایستادید و به خواست دشمن تن دادید به خدا سوگند که اگر آن روز به رغم سماجت و اصرار شما از پذیرش آن پیشنهاد سرباز میزدم مسئول پیامدهایش نبودم و خداوند گناه آن را در پرونده من نمیافزود. اینک نیز که به سبب مصالح امت آن را پذیرفتهام باز هم حقی را صاحبم و باید مورد پیروی قرار گیرم چرا که قرآن با من است و از روزی که توفیق همدمیش را یافتهام لحظهای از آن جدا نشدهام. (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 121.) خلاصه: آنچه که از مطالب گذشته روشن شد این است که قبول حکمیت از طرف حضرت علی(ع) اولاً به خاطر تنهائی در رأی و نظر و ثانیاً لجاجت و پافشاری گروه یاغی مبنی بر قبول آن و ثالثاً به خاطر منافع اسلام و مسلمین،و رابعا به خاطر جلوگیری از کشته شدن خود و یاران و بنی هاشم بود. اما جواب سوال دوم مبنی بر اینکه آیا حضرت با ملاحظه مصالح دین و امت چاره دیگری نیز داشتند یا خیر؟ و به عبارتی دیگر آیا نباید ایشان حکمیت را نمیپذیرفتند، حتی اگر به حکمیت جان خود و یاران وفادارش تمام میشد؟ روشن شدن این موضوع نیز نیازمند توجه به نکاتی میباشد: الف. اقدام به قتال و به خطر انداختن جان خویش جائی که هیچ نفعی برای جبهه حق ندارد از نظر اسلام مردود است، خصوصاً جائی که به خطر انداختن جان ضرری نیز برای جبهه حق به دنبال داشته باشد. آیهٔ (وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِٔ) (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 195.) اشاره به همین مطلب دارد. ب. طبق نظر عقل و شرع انسان هنگام مواجههٔ با دو امر مضرّی که ناچار از انتخاب یکی از آن دو است باید اقل الشرین و آنکه ضررش کمتر از دیگری است را برگزیند. نتیجهگیری: با توجه به نکاتی که گفته شد و با توجه به این واقعیت که حضرت در مقابل یک دو راهی که هر دو راه شر و مضر به حال امت اسلامی بود ولی شر یکی کمتر از دیگری بود، واقع گشت یعنی: 1.انتخاب قتال و کشته شدن خود و بنیهاشم و یاران مخلص ولی اندک خویش؛ 2. انتخاب حکمیت. حضرت دومی را به خاطر ضرر کمترش به حال امت اسلامی، نسبت به گزینه اول، برگزید؛ چرا که جبران آن ممکن بود ولی جبران فقدان امام و بنیهاشم و بزرگان شیعه در آن موقعیت حساس ممکن نبود و البته برای معاویه و اطرافیانش بسیار خوشایندتر بود که حضرت گزینه اول را انتخاب میکرد.
سلام علیکم، خواهشمندم در مورد جریان حکمیت(پس از جنگ صفین) و کیفیت آن روشنگری بفرمایید.همچنین بفرمایید در نهایت این قضیه به کجا ختم شد و موضع امیرالمومنین امام علی(علیه آلاف التحیة و السلام) نسبت به آن چه بود؟
سلام علیکم، خواهشمندم در مورد جریان حکمیت(پس از جنگ صفین) و کیفیت آن روشنگری بفرمایید.همچنین بفرمایید در نهایت این قضیه به کجا ختم شد و موضع امیرالمومنین امام علی(علیه آلاف التحیة و السلام) نسبت به آن چه بود؟
پاسخ: حکمیت ؛ جریان و نتایج آن
ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما یحبون،و انکم اخترتم لانفسکم اقرب القوم مما تکرهون.
(نهج البلاغه خطبه 238)
پس آنکه ابوموسی و عمرو عاص از طرف سپاه متخاصمین برای حکمیت انتخاب شدند محل ملاقات برای انعقاد مجلس حکمیت در دومة الجندل که قلعهای میان مدینه و شام بود مقرر گردید،از جانب هر یک از سپاهیان شام و عراق چهار صد سوار بنمایندگی تعیین گردیدند که بهمراه حکم خود بدومة الجندل بروند تا رأی حکمین در حضور آنان ابلاغ شود.
عمرو عاص با چهار صد سوار از شامیان بمحل مزبور رفت و چند روز زودتر از ابوموسی بآنجا رسیده و بانتظار ورود حریف خود نشست،علی علیه السلام نیز چهارصد نفر بفرماندهی شریح بن هانی همراه ابوموسی فرستاد و عبد الله بن عباس را هم بعنوان امام جماعت با آنها رهسپار نمود.
موقع اعزام حکمین معاویه بعمرو عاص گفت میدانی که من و لشگریان شام ترا با کمال رغبت و میل برای اینکار تعیین کردیم در حالیکه انتخاب ابوموسی بطور اکراه و اجبار بر علی تحمیل شده است حال ببینیم چه میکنی.
عبد الله بن عباس نیز بابوموسی گفت تو با یکی از حیلهگران زبر دست عرب حریف هستی که در مکر و فسون در تمام عرب نظیرش را نمیتوان یافت مراقب خودباش و سعی کن فریب این مرد حیلهگر را نخوری با اینکه میدانی علی علیه السلام تمام سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی را دارا بوده و از هر حیث برای خلافت از همه کس سزاوارتر است و معاویه جز براه ستم و باطل نمیرود.
چون خبر ورود ابوموسی بعمرو عاص رسید باستقبال او شتافت و بسیار تملق و چاپلوسی کرد و در اولین برخورد عقل کم مایه او را ربود!
ابو موسی وقتی اینهمه احترام و شکسته نفسی از عمرو عاص دید دست و پایش را گم کرد و خود را بکلی در اختیار عمرو گذاشت،ابن عباس که از نزدیک مراقب اوضاع بود بابوموسی پیغام فرستاد که گول تواضع و فروتنی عمرو را نخور و حواس خود را پریشان مساز او از نظر شخصیت اجتماعی خیلی از تو بالاتر است و این علاقه و محبت را درباره تو برای تحمیل عقیده و فکر خود بجا میآورد آگاه باش که فریب او را نخوری زیرا (مهر کز علتی بود کینه است) !
سفارش ابن عباس بوسیله عدی بن حاتم بابو موسی ابلاغ شد ولی او که فکر میکرد صاحب مقام و منصبی شده است به عدی گفت:نمیخواهد شما در این امر مهم دخالت کنید و مرا که از طرف عموم مسلمین بدینکار گماشته شدهام نصیحت نمائید!آنگاه بعمرو عاص گفت که من بعد سخنان ما محرمانه و سری باشد تا کسی از چگونگی آن آگاه نشود!
عمرو عاص که انتظار چنین پیشنهادی را داشت فورا دستور داد چادری در گوشهای برپا کردند و خودش با ابوموسی روزها به تبادل افکار و مذاکرات خصوصی پرداختند حتی اطراف چادر را نیز قرق کرده و بمأمورین انتظامی دستور دادند که کسی بدون اجازه آنها حق ورود بچادر آنان را نخواهد داشت.
عمرو عاص پذیرائی گرم و شایانی از ابوموسی مینمود و زمینه را برای فریفتن او و تحمیل عقیده خود آماده میکرد بالاخره مطلب را عنوان نموده و بشور و بحث پرداختند.
عمرو عاص بابوموسی گفت:در اینکه عثمان بمظلومیت کشته شده شکی نیست و تو خود نیز از طرفداران عثمان هستی،ابوموسی گفت البته من در موقع کشته شدناو در مدینه نبودم و الا هر چه از دستم بر میآمد درباره وی کمک میکردم،عمرو گفت پس چه بهتر که الان معاویه بخونخواهی عثمان برخاسته و چندان طمعی در خلافت ندارد اگر تو هم باو کمک کنی خون عثمان گرفته میشود و اگر معاویه را بمسند خلافت بنشانیم از نظر اینکه مردی با تدبیر و قوی و کاردان است و از خانواده شریف قریش نیز میباشد کاری بمصلحت مسلمین انجام دادهایم!
ابوموسی متغیر شد و گفت:آیا معاویه از خانواده شریف است یا علی؟چه شرافتی را برای معاویه میتوان قائل شد که علی فاقد آن باشد؟و موضوع حکمیت ما مربوط بعموم مسلمین است و باین سادگیها نمیتوان در مورد آن تصمیم گرفت و من عقیده دارم که عبد الله بن عمر برای احراز مقام خلافت از همه شایستهتر است زیرا تا کنون فتنهای ایجاد نکرده و مردی سلیم النفس و خوش اخلاق است!
عمرو گفت:مقام خلافت جای هر کسی نیست و خلیفه مسلمین باید با جرأت و مدبر و دور اندیش باشد و اینگونه صفات در عبد الله پیدا نمیشود.
ابوموسی گفت تو اصرار داری که حتما معاویه خلیفه شود ولی من با خلافت او مخالفم.
عمرو عاص که ابوموسی را مخالف معاویه دید بطرز دیگری عقل او را ربود و حیله دیگری بکار برد،دست ابوموسی را گرفت و از چادر بیرون برد و گفت:ای برادر پیشنهادی بتو میکنم و گمان ندارم که در اینمورد راه مخالفت جوئی زیرا این پیشنهاد بنفع و صلاح مسلمین است!ابوموسی گفت مقصودت چیست؟
عمرو عاص گفت:حالا که تو بهیچوجه بخلافت معاویه حاضر نیستی و من هم که با خلافت علی و عبد الله بن عمر و امثال آنها مخالف میباشم خوبست من و تو که از جانب مسلمین در اینمورد اختیار تام داریم هم علی و هم معاویه را از خلافت عزل کنیم آنگاه انتخاب خلیفه را بشورای مسلمین واگذار نمائیم تا هر که را خواستند انتخاب کنند و من و تو هم در این امر مسئولیتی نداشته باشیم!
ابوموسی که چندان دل خوشی از علی علیه السلام نداشت و معاویه را نیز معزول تصور میکرد به پیشنهاد عمرو رضا داد و موافقت خود را در اینمورد اعلامنمود،عمرو عاص برای اینکه هر چه زودتر بمقصود خود جامه عمل بپوشاند گفت:ای گرامیترین اصحاب پیغمبر مدتی که برای حکمیت ما تعیین گردیده اکنون بپایان میرسد خوبست بدون فوت فرصت عقیده و رأی خود را بگروه مسلمین اعلام داریم!
ابوموسی بار دیگر از تملق گوئی عمرو خود را باخت و پاسخ داد که فردا این عمل را انجام میدهیم و مدعیان خلافت را بر کنار میکنیم تا مردم از جنگ و کشتار رهائی یابند،عمرو عاص با اینکه گردش کار را کاملا موافق مرام خود میدید معالوصف از ابوموسی غفلت نمیکرد که مبادا او را راهی باصحاب علی علیه السلام مخصوصا بعبد الله بن عباس پیدا شود.
موعد مقرره فرا رسید و ابوموسی و عمرو عاص در برابر مردم ایستادند،عمرو عاص بار دیگر باقیمانده عقل ابوموسی را ربود و با تعارفات خشگ و خالی و دور از حقیقت و با تملق و چاپلوسی زیاد او را وادار نمود که ابتداء او بسخن درآید و هر چه ابن عباس بابوموسی تفهیم نمود که ابتداء شروع بسخن نکند زیرا عمرو عاص او را فریب خواهد داد ابوموسی توجه و اعتنائی نکرد و ضمن خطاب بمردم چنین گفت:
ای مردم بر هیچکس پوشیده نیست که جنگ صفین در طول مدت خود چندین هزار نفر را بخاک و خون کشید و اطفال صغیر را بی پدر و زنان جوان را بیوه نمود و باعث وقوع این جنگ دو نفر مدعیان خلافت یعنی علی و معاویه بودهاند که اگر کار بحکمیت واگذار نمیشد آن خونریزی و برادر کشی ادامه پیدا میکرد.بنابر این برای اینکه مسلمین روی آسایش ببینند من و عمرو عاص توافق کردیم که این دو نفر را از خلافت خلع کنیم تا خود مسلمین شورائی تشکیل داده و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند پس من از جانب مسلمین عراق و حجاز علی را از خلافت خلع میکنم!
در اینموقع همهمه و هیاهو با آهنگهای مخالف و موافق در گرفت ولی عمرو عاص فرصت را از دست نداد و بلافاصله سخنان ابوموسی را درباره تأسف از خونریزی و برادرکشی تأیید نمود و در خاتمه اضافه کرد که:چون اختلاف علی و معاویه باعث بروز این فتنه و آشوب بود و حالا که ابوموسی علی را خلع کرد من نیز با نظر او در مورد خلع علی موافق بوده و در عوض معاویه را بمقام خلافت بر میگزینم زیرا علاوه بر اینکه او شایسته احراز این مقام است خونخواه و ولی الدم عثمان نیز میباشد که طبق مفاد آیه:
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا.مجازات قاتلین عثمان بعهده او میباشد.
چون سخنان عمرو عاص خاتمه یافت هیجان و هیاهوی مردم شدت گرفت و از همه بیشتر خود ابوموسی از این امر خشمگین شد و بعمرو عاص گفت:
قد غدرت و فجرت و انما مثلک مثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.
یعنی ای حیلهگر فاسق تو مانند آن سگی هستی که قرآن درباره آن فرماید چه آنرا چوب بزنی و چه رهایش سازی پارس میکند (در هیچ حال از آن آسوده نتوان بود) عمرو عاص خندید و گفت :انما مثلک مثل الحمار یحمل اسفارا.
یعنی تو هم مثل آن خر میمانی که بارش یکمشت کتاب باشد و اتفاقا گفتار عمرو عاص درباره او کاملا درست بود و ابوموسی بعد از آن بحمار اشعری مشهور شد و آنوقت فهمید که علی علیه السلام حق داشته است که او را بحکمیت انتخاب نکند.
ابوموسی از ترس علی علیه السلام و یارانش بمکه گریخت و عمرو عاص نیز بسوی معاویه شتافت و موقع ورود بشام بعنوان خلافت باو سلام داد.
این حکمیت بقول خود معاویه یکی از نیرنگهای عمرو عاص بود که با فشار و اجبار مردم کوفه علی علیه السلام آنرا پذیرفته بود ولی چون حکمین برابر تعهدی که سپرده بودند رفتار نکردند مجددا علی علیه السلام و اصحابش بمخالفت برخاستند زیرا:اولا در آیات قرآن چیزی که اختلاف متخاصمین را حل و برطرف کند وجود نداشت،ثانیا در روز بیعت با علی همه مهاجرین و انصار جز چند نفری معدود با او بیعت کرده بودند و مقام خلافت خود بخود بدست آنحضرت آمده بود و بغیر ازطلحه و زبیر که نقض عهد کردند از قاطبه ملت اسلام کسی مخالف او نبود،ثالثا عمرو عاص و ابوموسی مأموریت داشتند که اختلاف مدعیان خلافت را برابر احکام قرآن حل و فصل کنند همچنانکه علی علیه السلام بمعاویه نوشته بود که من سخن ترا اجابت نمیکنم ولی حکم قرآن را میپذیرم در صورتیکه حکمین نامی از خدا و قرآن نبردند و تمام فکر عمرو عاص صرف فریفتن ابوموسی شد،رابعا این دو نفر خارج از صلاحیت و حدود اختیارات خود عمل نمودند و آنها صلاحیت عزل و نصب خلیفه را نداشتند بلکه مأمور حل اختلاف بودند.
و گذشته از همه اینها رأی و موافقت حکمین بر این بود که هر دو مدعی خلافت را خلع کرده و کار را بشورا واگذار نمایند در صورتیکه عمرو عاص عملا خلاف رأی و توافق قبلی رفتار کرد و بجای عزل معاویه خلافت او را تثبیت نمود و همین عمل او میرساند که توافق قبلی او با ابوموسی صرفا برای گول زدن او بوده است و بهمین علل و جهات علی علیه السلام و طرفدارانش بآن اعتراض کردند و کار دوباره بروز اول برگشت و حل و فصل آن موکول بشمشیر سپاهیان متخاصمین گردید.
و اما نتیجه سوئی که این حکمیت در سپاه علی علیه السلام بوجود آورد اختلاف و پراکندگی سپاهیان او را شدیدتر نمود و در حدود دوازده هزار نفر خوارج پیدا شدند که نه تنها بعلی علیه السلام کمک نکردند بلکه مانع پیشروی او نیز گردیدند و علی (ع) ناچار شد که با آنها در نهروان بجنگ و قتال پردازد. واقعه حکمیت در تاریخ منشأ جریانات و مباحث فراوانی شده است، چنانکه این مسأله و جریانات قبل و بعد این مسأله موجب پدید آمدن فرقهای به نام خوارج گردید و جنگ نهروان زائیده تفکر غلط این گروه بود و این گروه بعد از جنگ نهروان به صورت فرقهای کلامی درآمدند.
واقعه شهادت امیرالمؤمنین نیز به دست؛ وجود آورندگان این پدیده شوم اتفاق افتاد و بسیاری اتفاقات دیگر. اما سوالی که از بدو به وجود آمدن این مسأله پدید آمد و موجب انحراف بسیاری در زمان خود آن حضرت شد و هنوز هم سوال افراد بسیاری است این است که چرا امیرالمومنین حکمیت حکمین را قبول کرد و بر سر خلافت مسلمین حاضر به مصالحه با معاویه شد. آیا حضرت در حقانیت خود نعوذ بالله در شک و تردید بود که مسأله را به حکمین واگذار فرمود؟ یا اینکه مسأله چیز دیگری است.
سؤال دوم اینکه آیا حضرت گزینه صحیح دیگری در پیش روی داشتند یا نه، و به عبارتی دیگر آیا تنها راه صحیح همین بود؟ و یا اینکه باید جنگ میکرد هر چند که به شهادت میرسید؟
تحلیل موضوع نیازمند توجه به مقدماتی است که در این نوشته به برخی از آنها اشاره میکنیم. اما قبل از هر مطلبی، اطلاع از متن ماوقع ضروری به نظر میرسد، چرا که باید دانسته شود که ماجرا چه بود و در جنگ صفین چه گذشت و چه باعث شد که پیروزی حتمی به پدیدهٔ شوم حکمیت کشیده شود و خون به دل علی علیه السلام و یاران باوفای او بشود.
نصر بن مزاحم در کتاب (وقعهٔ الصفین) جریان را اینگونه نقل میکند:
]هنگامی که آثار شکست در سپاه معاویه هویدا گشت و امیرالمؤمنین بر در دروازههای پیروزی ایستاد[ اهل شام قرآنها را بر سر نیزه بردند و اهل عراق را به حکم قرآن دعوت کردند.
]در این موقعیت که اختلاف در میان لشکر حضرت افتاد و گفتند که آنها ما را به حکم قرآن دعوت میکنند و ما نمیتوانیم با آنها بجنگیم[ امیرالمؤمنین فرمودند: (ای بندگان خدا من سزاوارترین مردم به اجابت کتاب خدایم و لکن معاویه و عمرو بن العاص و ابن أبی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابیسرح نه اهل دینند و نه اهل قرآن. من آنها را بهتر از شما میشناسم، من کودکی و بزرگی خود را با آنها گذراندهام، پس بدانید که بدترین کودکان و بدترین بزرگان بودند. این را که میبینید ]خواندن شما به حکم قرآن[ کلمه حقیست که از آن باطل اراده شده است. به خدا سوگند آنها نه به خاطر آنکه قرآن را میشناسند و به آن عمل میکنند آن را بلند کردهاند، بلکه این عمل آنها از سر مکر و حیله و نیرنگ است. بازوان و جمجمههای خود را ساعتی به من بسپارید، که حق به جایگاه خود رسیده و چیزی به قطع شدن بنیاد ستمکاران نمانده است.
در این هنگام بیست هزار نفر که شمشیرهایشان را بر گردن آویخته بودند و پیشانیهایشان در اثر سجده سیاه شده بود و جلودارشان مسعر بن فدکی و زید بن حصین و گروهی از قاریان قرآن که بعد از این ماجرا خوارج نامیده شدند بودند گفتند: (یا علی علیهالسلام دعوت این قوم را اجابت کن که تو را به سوی کتاب خدا میخوانند وگرنه تو را میکشیم همچنان که عثمان را کشتیم و اگر دعوت آنها را اجابت نکنی به خدا قسم این کار را خواهیم کرد.) حضرت در جواب بیاناتی فرمودند و گفتند که آنها میخواهند شما را بفریبند و نسبت به توطئه شامیان، به آنها هشدار دادند ولی آن گروه یاغی سخنان حضرت را قبول نکردند و گفتند: (به سوی مالک اشتر بفرست که برگردد) و این در حالی بود که مالک به خیمهگاه معاویه رسیده بود و میخواست وارد آن شود. (نصر بن مزاحم بن سیار منقری، وقعهٔ صفین، ص 489 و 490، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، سال نشر 1403 ه . ق.)
حضرت به ناچار به دنبال مالک فرستاد و فرمود که برگردد. مالک در ابتدا پیک حضرت را بر میگرداند و عرض میکند که پیروزی نزدیک است و فقط چند ساعتی به من مهلت دهید تا کار را تمام کنم ولی شورشیان دست از خواسته خود بر نمیدارند و حضرت و هر آن کس را که با او بود تهدید به مرگ میکنند، مالک به ناچار بر میگردد و درگیریهای لفظی بسیاری بین آنان در میگیرد ولی آن مردم ساده لوح و ظاهربین بر عقیده غلط خود پای میفشارند. کار که به اینجا میرسد حضرت با عصبانیت امر به سکوت میکند و جمعیت آرام میشوند ولی بلافاصله گروه یاغی فریاد میزنند که حکمیت را امیرالمؤمنین قبول کرد و به آن راضی شد، و با این کار دست به ایجاد یک فضای تبلیغاتی وسیعی بر علیه امیرالمؤمنین میزنند.
نصر بن مزاحم در کتاب خود نقل میکند:
(مالک گفت: اگر حضرت قبول کرده باشد و به آن راضی شده باشد، من هم راضیم، پس گروه شورشی همه جا پخش کردند که امیرالمؤمنین راضی شد به حکمیت و آن را قبول کرد ولی حضرت همچنان ساکت بود و هیچ حرفی نمیزد و خاموش نگاه خود را بر زمین دوخته بود.) (همان، ص 492.)از آنچه که نقل شد میتوان دریافت که حضرت در جهت تأیید حکمیت هیچ اقدامی نفرمود و تنها در مقابل موج باطل، سکوت اختیار فرمود و چون نیرویی برای مقابله با آن موج باطل نداشت حرکتی نیز در جهت تأیید آن نفرمود.
اما در ماجرای تعیین حکم نیز گروه یاغی از در مخالفت با امیرالمؤمنین درآمدند و هر چه حضرت از ساده لوحی ابوموسی و دشمنی او با امیرالمؤمنین گفت آنها قبول نکردند. حضرت اول ابنعباس و سپس مالک اشتر را به عنوان حکم پیشنهاد دادند ولی گروه یاغی بر حکمیت ابوموسی اصرار ورزیدند. نصر بن مزاحم آورده است:
در آخر کار حضرت پرسید: آیا از غیر ابوموسی رو میگردانید؟ گفتند: آری. چون حضرت لجاجت آنها را دید با ناراحتی فرمود: هر چه میخواهید بکنید. (همان، ص 500.)
این خلاصهای از ماجرای حکمیت بود که از کتاب (وقعهٔ صفین) نقل گردید.مطالعه دقیق خود ماجرا قسمت اعظم سوال را پاسخگو است ولی روشن شدن بیشتر ابعاد ماجرا نیازمند بیان مطالبی است.
الف. سؤالات پیرامون علت پذیرش حکمیت و شبهات پیرامون آن، تا زمان حکم حکمین است نه بعد از حکم؛ چرا که حضرت بنابر توافقنامهای که نوشته شد، خود را ملزم به پایبندی به آن کرد، البته با این شرط که حکمین به حکم قرآن عمل کنند و رأی و نظر خود را کنار بگذارند. ولی با زیر پا گذاشته شدن شرط از طرف حکمین و عمل نکردن آنها به شرط حضرت ایشان نیز خود را ملزم به پایبندی به حکم حکمین ندیدند و با تجدید قوا به معاویه اعلام جنگ دوباره کردند که در مدت تجهیز لشکر برای رویارویی دوباره با سپاه معاویه، به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسیدند. (هاشم معروف الحسنی، سیرهٔ الائمهٔ الاثنی عشر، ج 1، ص 498 و 499، چاپ دارالتعارف و دارالقلم، لبنان، بیروت، طبع اول، سال نشر 1397 ه . ق.)
ب. در مطالعه پدیدههای تاریخی توجه به شرایط زمانی و مکانی پدیده و نیز توجه به ویژگیها و خصوصیات عوامل دخیل در به وجود آمدن آن پدیده امری است لازم و ضروری. چرا که بسیار اتفاق افتاده است که مطالعه یک پدیده تاریخی بدون توجه به این شاخصهها نتیجهای به دست داده، و بررسی آن پدیده با توجه به شاخصههای مذکور نتیجهای عکس نتیجهٔ اول به دست داده است.
ج. با توجه به اصل مذکور، ابتداء خصوصیات و ویژگیهای طرفین درگیر ماجرای قبول حکمیت را بیان میکنیم و سپس به بیان علل موجود در پذیرش حکمیت از طرف حضرت میپردازیم.
1. امیرالمؤمنین علی(ع):
1. خلیفه و وصی بلافصل پیامبر؛
2. مصداق، بارز أولی الأمر که در قرآن امر به اطاعت از آنها شده است: (قرآن کریم، سوره انفال، آیه 20.) (یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الامر منکم...)
3. معصوم از هر گناه و پلیدی به شهادت آیه تطهیر: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً) (قرآن کریم، سورهٔ احزاب، آیه 33.)
4. باب علم پیامبر: (أنا مدینهٔ العلم و علی بابها) (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 205، چاپ مؤسسهٔ الوفاء، بیروت، لبنان، سال نشر 1404 ه . ق.)
5. مدافع سرسخت حق و حقیقت و در یک کلام مصداق اَتم حق: (علی مع الحق والحق مع علی یدور حیث مادار) (همان، ج 28، ص 368.)
6. نداشتن کوچکترین نرمش در مقابل باطل جز به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان، که بهترین شاهد بر این مدعا زندگی حضرت در زمان حضور پیامبر و 25 سال خانهنشینی بعد از پیامبر و مدت حکومت ایشان است.
و صدها بلکه هزاران صفت ممتاز دیگر که او را فقط خدا میشناسد و پیامبر خدا، نه شخص دیگر.
2. یاران و اصحاب حضرت:
به جز تعدادی محدود که آنها نیز اکثراً در جنگها به شهادت رسیدند. بقیهٔ اطرافیان حضرت افرادی بودند سست اراده و دون همت، که دنیا دینشان بود و خیانت مرامشان، بهترین راه شناخت آنان توصیفات خود حضرت از ایشان است که در صفحات تاریخ به ثبت رسیده است:
(أف بر شما، من از شما دلتنگ و نگران هستم و از ملالت کردن شما رنجیده گشتم، آیا در عوض زندگانی همیشگی به زندگانی موقت دنیا خوشنود هستید و به جای عزت تن به ذلت و خواری دادهاید؟ که وقتی شما را به جنگ کردن با دشمن میخوانم چشمهایتان دور میزند و مضطرب میشوید، گویا به سختی مرگ و رنج بیهوشی مبتلا شدهاید، که راه گفت و گوی شما با من بسته، و در پاسخ حرفهایم حیران و سرگردانید، مانند آن که عقل شما زایل گشته و دیوانه شدهاید که نمیفهمید، مرا به شما هیچ اعتمادی نیست و نمیتوانم به عنوان تکیه گاهی بر شما تکیه کنم.) (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبهٔ 34.)
از دیگر شاخصههای منفی سپاه حضرت امیر و مردم عراق ساده لوحی آنان و نداشتن یک بینش عمیق و ژرف سیاسی، بود که اگر این ویژگی منفی در هر قوم و ملتی وجود داشته باشد روند حکومت در آن ملت و کشور رو به زوال خواهد گذاشت چرا که مردم شرط اساسی در پیشبرد اهداف حکومت هستند و در حکومتهای الهی و مردمی مثل حکومت امیرالمؤمنین اصیلترین اساس حکومت.
حضرت در بیان این ویژگی منفی آنان در خطاب به آنها میفرماید: (ای نامردان و ای کسانی که عقل شما مانند عقل بچهها و زنهای تازه به حجله رفته است، ای کاش من شما را نمیدیدم و شما را نمیشناختم به خدا سوگند که نتیجه آشنائی با شما پشیمانی و غم و اندوه میباشد...) (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 27.)
3. منافقان:
در روند تحمیل قبول حکمیت بر حضرت، منافقان نقش به سزائی داشتند که از عملکرد کارشکنانه آنان میتوان به مواردی مثل تبلیغات هوچی گرانه، شایعه پراکنی، تضعیف روحیه سپاه امیرالمؤمنین، اختلاف افکنی بین سپاه حضرت و مواردی نظیر اینها نام برد که بزرگ و رهبر این گروه نفاق، أشعث، زید بن حصین و مسعر بن فدکی بودند که در نقل خلاصه ماجرا به نقش آنها در تحمیل حکمیت و جلوداری آنها در این امر، اشاره شد.
-عوامل مؤثر در پذیرش حکمیت از طرف حضرت
الف. عدم وجود پشتیبان و تکیه گاه مناسب:
روحیاتی که برای اطرافیان حضرت ذکر شد نشان میدهد که بسیاری از آنان نمیتوانستند تکیهگاههای قابل اعتمادی برای امر حکومت باشند. اینگونه افراد با درخشش زر و نقره جذب میشوند و با درخشش برق شمشیر گریزان. نه گریز از ذلت دارند و نه تاب جهاد در راه خدا. حکومتی که گرفتار چنین افرادی میشود رو به زوال خواهد گذاشت هر چند که حکومت، حکومت خدا باشد و حاکم، علی(ع) و این مسأله باعث تنهائی ایشان در تمام دوران حکومت و بالأخص در ماجرای حکمیت بود. درد تنهائی علی(ع) را از زبان خود او بشنویم که در عتاب به اطرافیان خود آورده است.
به خدا سوگند من گمان میکنم که به زودی ایشان ]لشگر معاویه[ بر شما مسلط شوند به خاطر یگانگی و وحدتشان که در راه باطل دارند و تفرقه و جدائی که شما در راه حق دارید و به خاطر اینکه شما از امام و پیشوای خود نافرمانی میکنید و آنان در راه باطل از پیشوای خود اطاعت. آنها امانت را اداء میکنند و شما خیانت در امانت میکنید. آنان در شهرهای خود اصلاح میکنند و شما افساد. به قدری خیانتکارید که اگر یکی از شما را بر قدحی چوبین بگمارم میترسم که بند آن را برباید.) (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 25.)
سه نمونه دیگر از ماجرای حکمیت و تنهائی حضرت در این اتفاق:
1. أبی جحیفهٔ نقل کرده که بعد از نوشته شدن توافقنامه سلیمان بن صرد(همان شخص که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام رئیس توابین شد و در این راه به شهادت رسید) پیش امیرالمؤمنین آمد در حالیکه با شمشیر صورتش مجروح شده بود، وقتی حضرت به او نگاه کرد آیه: (فمنهم من قضی نحبه و منهم ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً) را تلاوت فرمود و فرمود تو از منتظرانی و عهد خود را دگرگون نساختهای. سلیمان گفت: یا امیرالمؤمنین میدانم که اگر یارانی داشتی هیچ وقت این توافقنامه را نمینوشتی، به خدا سوگند در میان مردم رفتم و با آنان مجادله کردم تا به امر اولشان ]متابعت از حضرت[ برگردند، پس به جز عده کمی کسی را ندیدم که خیری در او باشد. (نصر بن مزاحم بن سیار منقری، وقعهٔ صفین، ص 519، چاپ کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، سال نشر 1403 ه . ق.)
2. فضیل بن خدیج نقل کرده است که به حضرت گفته شد: مالک به آنچه در توافقنامه آمده راضی نیست و نظر به جنگ دارد. حضرت در جواب فرمود: او راضی میشود وقتی که من راضی شوم و رضایت دهم و من رضایت دادم و رجوع بعد از صلح و تبدیل بعد از اقرار جایز نیست چرا که رجوع بعد از صلح معصیت خداوند است و تعدی به آنچه در کتابش آمده. و اما اینکه میگوئید او اوامر مرا ترک کرده پس بدانید که او اینگونه نیست و من عیبی در او نمیبینم. ای کاش در میان شما دو نفر و یا حتی یک نفر مانند او بود که به دشمن مثل او مینگریست... (همان، ص 521.)
3. حضرت در جواب مردی که در اعتراض به حضرت عرض کرد: دیروز ما را از حکمیت نهی میکردی و امروز ما را به آن امر میکنی، نفهمیدیم کدام یک از این دو به هدایت نزدیکتر است، فرمود: این جزای کسی است که حزم و احتیاط را از دست داده است!! آگاه باشید که به خدا قسم اگر آن زمان که به شما امر کردم که فریب نخورده و به حکمیت تن در ندهید، وادارتان کرده بودم به کاری که میل به آن نداشتید ]جنگ با شامیان[ خداوند در آن خیر و نیکی قرار میداد ]پیروزی بر شامیان[ پس اگر استقامت میکردید شما را رهبری میکردم و اگر کج میشدید شما را راست میکردم و اگر امتناع میورزیدید مجبورتان میساختم و هر آینه آن رویه ]وادار کردنتان بر استقامت[ استوارتر بود و لیکن به کمک که؟ و با یاری خواستن از که؟
من میخواهم دردهایم را به وسیله شما مداوا کنم و حال آنکه شما خود دردمن هستید. من مانند کسی هستم که میخواهد خار را با خاری از پا درآورد و حال آنکه میداند میل خار به خار است. (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 120.)
ب. لجاجت و پافشاری گروه یاغی بر قبول حکمیت از طرف حضرت:
پافشاری گروه یاغی بر پذیرش حکمیت از طرف حضرت، که اکثریت سپاه ایشان را تشکیل میدادند، به حدی بود که ایشان با نهایت اکراه و ناخشنودی حاضر به قبول حکمیت شدند. مطالعه متن ماجرا این امر را به خوبی نشان میدهد. هیچ کدام از نصیحتها و دلسوزیها و هشدارهای امیرالمؤمنین و یاران فهیم او مثل مالک و ابن عباس در دلهای این قوم عنود و کج فهم کارگر نیافتاد و همچنان بر منطق غلط و فهم ساده لوحانه خود پای فشردند چنانکه حضرت را تهدید به مرگ کردند. آنان حتی تعیین حکم را نیز از تحت اراده حضرت خارج ساختند، چنانکه آخر الامر حضرت وقتی که لجاجت آنان را مشاهده کرد به اشعث فرمود هر کاری دلتان میخواهد انجام دهید. و این نبود مگر آنکه بر دلهایشان قفل زده شده بود و سخن حق در آنها مؤثر نبود. (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌٔ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 6 و 7.)ج. در باب تحمیل پذیرش حکم امام و تبعیت از او بر کسانی که با او بیعت کردهاند در صورت سرپیچی آنان از حکم امام و اینکه امام آیا حق تحمیل حکم خود بر کسانی که حکم او را قبول نمیکنند را دارد یا خیر؟ باید گفت که اصل اولی در اسلام، در موقعیت و شرایط عادی اختیار و تصمیم امام است و خداوند این مسأله را به او تفویض فرموده و مردم هم با قبول رهبری او، تن به فرمان وی سپردهاند. ولی تصمیم امام با توجه به مصالح، شرایط و امکانات اخذ میشود و در تزاحم مصلحتها اهم را بر مهم ترجیح میدهد. مسأله مورد بحث ما از این قبیل است، چرا که ترکیب یاران امام و نفوذ منافقان در میان آنان، به امام مجال ارایه جنگ نمیداد و اجبار گروه یاغی بر جهاد با شامیان موجب تمرّد و طغیان آنان میشد که این شورش یقیناً منجر به شهادت رسیدن امام و یاران مخلص ولی اندک ایشان میگشت که در آن شرایط تاریخی به نفع جبهه باطل بود و بر خلاف مصالح اسلام و امت اسلامی مانند آنچه که در جریان غصب خلافت و خانهنشینی 25 ساله حضرت اتفاق افتاد.
د. اگر مصالح دین و امت اقتضاء کند و صاحبان حق ناچار از تحمل باطل باشند برای حفظ اصل دین باید باطل را تحمل کنند. این تحمل نه به خاطر ترس از کشته شدن و به خاطر تحت تاثیر فضای حاکم واقع شدن، است بلکه همانگونه که گفته شد به خاطر حفظ اصل دین است. صبر ربع قرن امیرالمؤمنین در مقابل غصب خلافت نااهلان ناشی از همین اصل بود وگرنه نه علی فراری از مرگ بود و نه غاصبان را در خلافت حقی. بنابراین در مسأله حکمیت نیز چون پای مصالح امت و خطر از بین رفتن اصل دین در میان بود، حضرت هم نظر خود را تحمیل نکرد و هم تحمیل باطل را تحمل کرد.
ایشان در بیاناتی بر این نکته تصریح میکنند و نسبت به خوارج که به حضرت میگفتند چرا حکمیت را قبول کردی؟ و حال که آن را پذیرفتی باید توبه کنی والا با تو میجنگیم، فرمود:
(هنگامی که شامیان با توطئه و نیزنگ قرآن بر سر نیزه کردند، آیا این شما نبودید که میگفتید: اینان برادران و همکیشان مایند که از ما پوزش میخواهند و به کتاب خدا پناه آوردهاند، تا در سایهاش بیارامند، پس باید رأیشان را پذیرفت و زیر فشارشان نگذاشت؟ اما من به شما گفتم که این جریان، جریانی دو چهره است که نمود آشکارش ایمان و واقعیت پنهانش ستم و دشمنی است، آغازش، مهربانی و پایانش، پشیمانی است پس در موضع کنونیشان پای بفشارید و به خط خویش همچنان پایدار باشید و ادامه جهاد را دندان به دندان بسایید و نسبت به بانگ ناهنجاری که اگر پاسخ بیابد به گمراهی میکشاند وگرنه خود خوار و ذلیل میشود، اعتناء ننمائید و دیدیم که تجربه هم این باور را تأیید کرد.
اما دریغ که شما در برابر خشم و نگاه من به مخالفتم ایستادید و به خواست دشمن تن دادید به خدا سوگند که اگر آن روز به رغم سماجت و اصرار شما از پذیرش آن پیشنهاد سرباز میزدم مسئول پیامدهایش نبودم و خداوند گناه آن را در پرونده من نمیافزود. اینک نیز که به سبب مصالح امت آن را پذیرفتهام باز هم حقی را صاحبم و باید مورد پیروی قرار گیرم چرا که قرآن با من است و از روزی که توفیق همدمیش را یافتهام لحظهای از آن جدا نشدهام. (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه 121.)
خلاصه:
آنچه که از مطالب گذشته روشن شد این است که قبول حکمیت از طرف حضرت علی(ع) اولاً به خاطر تنهائی در رأی و نظر و ثانیاً لجاجت و پافشاری گروه یاغی مبنی بر قبول آن و ثالثاً به خاطر منافع اسلام و مسلمین،و رابعا به خاطر جلوگیری از کشته شدن خود و یاران و بنی هاشم بود.
اما جواب سوال دوم مبنی بر اینکه آیا حضرت با ملاحظه مصالح دین و امت چاره دیگری نیز داشتند یا خیر؟ و به عبارتی دیگر آیا نباید ایشان حکمیت را نمیپذیرفتند، حتی اگر به حکمیت جان خود و یاران وفادارش تمام میشد؟ روشن شدن این موضوع نیز نیازمند توجه به نکاتی میباشد:
الف. اقدام به قتال و به خطر انداختن جان خویش جائی که هیچ نفعی برای جبهه حق ندارد از نظر اسلام مردود است، خصوصاً جائی که به خطر انداختن جان ضرری نیز برای جبهه حق به دنبال داشته باشد. آیهٔ (وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِٔ) (قرآن کریم، سوره بقره، آیه 195.) اشاره به همین مطلب دارد.
ب. طبق نظر عقل و شرع انسان هنگام مواجههٔ با دو امر مضرّی که ناچار از انتخاب یکی از آن دو است باید اقل الشرین و آنکه ضررش کمتر از دیگری است را برگزیند.
نتیجهگیری:
با توجه به نکاتی که گفته شد و با توجه به این واقعیت که حضرت در مقابل یک دو راهی که هر دو راه شر و مضر به حال امت اسلامی بود ولی شر یکی کمتر از دیگری بود، واقع گشت یعنی: 1.انتخاب قتال و کشته شدن خود و بنیهاشم و یاران مخلص ولی اندک خویش؛ 2. انتخاب حکمیت. حضرت دومی را به خاطر ضرر کمترش به حال امت اسلامی، نسبت به گزینه اول، برگزید؛ چرا که جبران آن ممکن بود ولی جبران فقدان امام و بنیهاشم و بزرگان شیعه در آن موقعیت حساس ممکن نبود و البته برای معاویه و اطرافیانش بسیار خوشایندتر بود که حضرت گزینه اول را انتخاب میکرد.
- [سایر] چرا حضرت علی ( علیه السلام ) در جنگ صفین از کشتن عمروعاص صرف نظر کرد تا نتیجه جنگ به حکمیت رسید؟
- [سایر] چه شد که حکمیت اتفاق افتاد و چرا در جنگ صفین، امام علی(ع) اجازه ندادند که مالک اشتر معاویه را به قتل برساند؟
- [سایر] مسیحیها میگویند مسعودی در مروج الذهب نوشته است: علی علیه السلام در جنگ صفین در یک شبانهروز 525 نفر کشت آیا این، سخن دروغ است؟
- [سایر] چرا حضرت علی(ع) در جنگ صفین همه افراد دشمن را از دم تیغ میگذراند، ولی در جنگ جمل فقط با افراد رو در رو جنگ میکرد و با افراد زخمی و یا در حال فرار کاری نداشت؟
- [سایر] کیفیت شهادت و وصیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) به حضرت علی (سلام الله علیه) هنگام شهادت و دفن آن حضرت را توضیح دهید.
- [سایر] سلام علیکم. میخواستم بدانم در صدر اسلام زمان پیغمبر ، خلفا و امیرالمومنین آیا کسانی بودهاند که دیرتر مسلمان شده باشند اما در نهایت عاقبت به خیر شده و حتی از السابقون جلوتر افتاده باشند؟ یا اینکه مثلاً در برههای با پیغمبر ص یا علی ع همراهی نکردهاند اما بعداً همراهی و فداکاریشان از آنهایی که در آن برهه همراه بودهاند بیشتر شده است ؟ لطفاً با ذکر نام افراد و جریانات تاریخی جواب دهید.با تشکر
- [سایر] با سلام لطفا" فرق بین علویان و شیعیان آل علی را بفرمائید؟ با تشکر از شما با سلام لطفا" کتابی در باره ظهور حضرت مهدی (ع) معرفی بفرمائید که نسبت به کتابهای دیگر در این زمینه شاخصتر ،دقیقتر وقابل استناد باشد؟ با تشکر از شما
- [سایر] سلام. من چند وقت هست که دنبال بک سعادت هستم تا بتوانم نماز شب بخوانم: 1. هر کاری می کنم چند شب یکبار توانایی و سعادتش را پیدا می کنم 2. می خواهم کیفیت و کمیت نماز شب و همچنین نوافل را بدانم لطفا راهنمایی بفرمائید السلام علی عبادک الصالحین
- [سایر] جریان به خواستگاری رفتن امیرالمؤمنین(ع) برای فاطمه(س) را به طور کامل بفرمایید و خطبه عقدشان را چه کسی خواند؟
- [آیت الله سبحانی] آیا ساداتی که نسبت آنان از شاخه حضرت علی(علیه السلام) به جانب عبدالمطلب منتهی می شوند و هیچگونه ارتباطی با ذات مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها ندارند حکم همان سیادت مصطلح را دارند ؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] السلام علیْک ایها النبی و رحْمة الله و برکاته: سلام بر توای پیغمبر و رحمت خدا و برکات او بر تو باد. السلاْم علیْنا و علی عباد الله الصالحین: سلام بر ما و بر تمام بندگان صالح خدا. السلام علیْکمْ و رحْمة الله و برکاته: سلام بر شما ای جمعیت نمازگزاران و رحمت و برکات او بر شما باد.
- [آیت الله سبحانی] اگر در جائی که نباید سلام نماز را بگوید سهواً بگوید: (السَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلی عِبادِاللهِ الصّالِحینَ) یا بگوید: (السّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ) باید دو سجده سهو بنماید، ولی اگر اشتباهاً مقداری از این دو سلام را بگوید، یا بگوید (اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه) احتیاط آن است که دو سجده سهو به جا آورد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر در جایی که نباید سلام نماز را بگوید، سهوا بگوید: (اَلسَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلی عِبادِ اللّهِ الصّالِحینَ) یا بگوید: (اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُه)، بنابر احتیاط باید دو سجده سهو بجا آورد؛ ولی اگر سهوا مقداری از این دو سلام را بگوید یا بگوید: (اَلسَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّها النَّبیُّ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُه)، احتیاط مستحب آن است که دو سجده سهو بجا آورد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] در رکعت آخر تمام نمازها بعد از تشهد، واجب است سلام بگوید و سلام دارای سه صیغه است: (السلام علیْک ایها النبی و رحْمة الله و برکاته، السلام علیْنا و علی عباد الله الصالحین، السلام علیْکمْ و رحْمة الله و برکاته) سلام واجب همان سلام سوم است و می تواند به آن قناعت کند، ولی اکتفا به سلام دوم به تنهایی مشکل است و سلام اول از مستحبات است.
- [آیت الله بروجردی] بعد از تشهّد رکعت آخر نماز مستحّب است در حالی که نشسته و بدن آرام است بگوید:(اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیها النَّبِی وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ) و بعد از آن باید بگوید:(اَلسَّلامُ عَلَیکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ)یا بگوید:(اَلسَّلامُ عَلَینا وَ عَلَی عِبادِ اللهِ الصَّالِحینَ)؛ولی اگر این سلام را بگوید، احتیاط واجب آن است که بعد از آن (اَلسَّلامُ عَلَیکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ) را هم بگوید.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر در جائی که نباید سلام نماز را بگوید؛ سهوا بگوید (السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین) یا بگوید (السلام علیکم) اگرچه (ورحمه اللّه و برکاته) را نگفته باشد؛ باید دو سجده سهو بنماید؛ ولی اگر اشتباها بگوید (السلام علیک ایها النبی و رحمه اللّه و برکاته) ؛ احتیاط مستحب آن است که دو سجده سهو به جا آورد.
- [آیت الله خوئی] اگر در جایی که نباید سلام نماز را بگوید سهواً بگوید: (السلام علینا و علی عباد الله الصالحین) یا بگوید: (السلام علیکم) اگر چه (و رحمة الله و برکاته) را نگفته باشد باید دو سجدة سهو بنماید، ولی اگر اشتباهاً بگوید: (السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته) احتیاط مستحب آن است که دو سجدة سهو بهجا آورد.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر در جایی که نباید سلام نماز را بگوید سهوا بگوید السلام علینا و علی عباد الله الصالحین یا بگوید السلام علیکم و رحمه الله و برکاته بنابر احتیاط واجب باید دو سجده سهو به جا اورد و همچنین اگر اشتباها مقداری از این دو سلام را بگوید ولی اگر اشتباها بگوید السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته احتیاط مستحب ان است که دو سجده سهو به جا اورد
- [آیت الله اردبیلی] (اَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ) یعنی: (شهادت میدهم که هیچ معبودی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یگانه است و شریک ندارد.) (وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ) یعنی: (شهادت میدهم که محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم بنده خدا و فرستاده اوست.) (أللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ) یعنی: (خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست.) (وَتَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ) یعنی: (و شفاعت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را قبول کن و مقام آن حضرت را نزد خود بلند فرما.) (اَلسَّلامُ عَلَیْکَ أیُّهَا النَّبِیُّ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ) یعنی: (سلام بر تو ای پیامبر و رحمت و برکات خدا بر تو باد.) (اَلسَّلامُ عَلَیْنا وَعَلی عِبادِ اللّهِ الصّالِحینَ) یعنی: (سلام خداوند بر ما نمازگزاران و تمام بندگان نیکوکار او باد.) (اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ) یعنی: (سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.)
- [آیت الله نوری همدانی] نافلة ظهر و عصر را در سفر نباید خواند ، ئلی ولی نافله عشا را که نماز وُتیره نامیده می شود به نیت اینکه شاید مطلوب خداوند باشد ، می تواند بجا آورد . فضلیت سحر خیزی ونماز شب باید توجه داشت که وقت سحر ، وقت بسیار مبارکی است ، وقت تهجد و عبادت خدا است وقت انس گرفتن با محبوب حقیقی در خلوت شب است ، وقتی است که پیشوایان معصوم اسلام (سلام الله علیهم )مسلمانان را به بیداری و تهجد د ر آن ترغیب می نمودند ، وقتی است که وقتی است که علمای بزرگ و صلحای روزگار همیشه در آن وقت از خواب بر می خاستند و در پیشگاه حضرت حق به نماز خواندن و تلاوت قرآن و استغفار می پرداختند و حل کمشکلات و قضای حوایج مهم خود را در این ساعت از آن ذات مقدس می خواستند و به مقصود می رسیدند .خداوند در دو جای قرآن ، کسانی را که در سحرگاهان به استغفار می پردازند و از خداوند کریم و رحیم بخشایش گناهان خود را می خواهند مورد تمجید قرار داده است .وقت سحربنابر اظهر ، آخرین قسمت از یک ششم شب میباشد .هر چند وقت نماز شب از نصف شب به بعد آغاز می شود و تا طلوع فجر ادامه پیدا می کند ، ولی هر چه به طلوع فجر نزدیکتر باشد ، ثواب بیشتری دارد .برای نماز شب فضلیت های فراوانی و تاکید بسیاری در احادیث اهل بیت عصمت (علیهم السلام) ذکر شده است.حضرت رسول اکرم (صلی الله غلیه وآله وسلم ) در ضمن وصیتهای خود به حضرت امیر المؤمنان (علیه السلام ) فرمودند : ( عَلیکَ بِصَلوهِ اللّیلِ ، بِصلوهِ الّلیلِ ، بِصلوهِ اللّیلِ ) یعنی سه مرتبه فرمودند : نماز شب خواندن را بر خود لازم بشمار . حضرت صاذق (علیه السلام)فرمودند :( شرافت مؤ من در نماز شب خواندن و عزت مؤ من در این است که متعرض اعراض مردم چیزهایی که مردم عنایت به پنهان ماندن آن دارند ، نشود ، به این معنا که تفحص در امور مردم نداشته باشد و غیبت آنان را نکند .) و نیز حضرت صادق (علیه السلام ) فرمودند : ( مال دنیا و فرزندان ، زینت زندگی این دنیا و نماز شب ، زینت آخرت است . ) در احادیث اسلامی برای نماز شب علاوه بر اینکه ثواب و فضیلت فراوان اخروی ذکر شده است ، فواید دنیوی بسیاری نیز برای آن بیان شده است .که حضرت صادق ( علیه السلام ) فرمود : ( نماز شب بخوانید که آن سنت پیغمبر و رسم صلحایی است که پیش از شما می زیستند و آن درد و مرض را از بدن شما دور می کند . ) و نیز فرمودند : ( نماز شب خواندن روی انسان را سفید و نورانی وخلق انسان را نیکو و بوی وی را پاکیزه می کند و روزی را فراوان می سازد و موجب ادای قرض انسان می گردد و غم و اندوه را بر طرف می نماید و به چشم انسان جلوه و روشنی می بخشد . )حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : ( خانه هایی که در آنها نماز شب و قرآن خوانده می شود ، برای اهل آسمان روشنایی می دهند به همان طوری که ستارگان آسمان برای مردم زمین ، روشنایی می دهند . ) حضرت رضا ( علیه السلام ) فرمودند : ( نماز شب خواندن را بر خود لازم بدانید زیرا هر بندة مؤ منی که هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخواند و در قنوت وتر 70مرتبه استغفار کند خداوند او را از عذاب قبر و از عذاب آتش نجات می دهد وعمرش را در دنیا طولانی میکند و در زندگی اقتصادی خداوند به او وسعت و گشایش میدهد وهر خانه ای که در آن نماز شب خوانده شود آن خانه برای مردم آسمان روشنایی می دهد همانطورکه ستارگان آسمان برای مردم روی زمین روشنایی می بخشند . ) برای د ستیابی به این توفیق لازم است از اول شب تصمیم بگیرند و مخصوصاً با کم غذا خوردن در شب خود را برای بیداری آماده سازند که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام ) فرمودند : ( در سه چیز با سه چیز طمع مکن : 1-در بیداری شب با پرخوردن .2-در نور صورت با خوابیدن در جمیع شب .3-در امان ماندن در دنیا با همنشینی با فاسقان و فاجران .) کیفیت نماز شب و اما کیفیت نماز شب به این ترتیب است که : هشت رکعت که هر دو رکعت به یک سلام انجام بگیرد به قصد نماز نافلة شب خوانده شود و بعد از آن دو رکعت نماز به قصد نماز شفع می خواند و از آن پس یک رکعت به نیت نماز وتر بجا می آورد و بهتر این است که قنوت نماز وتر را به این ترتیب بجا بیاورد : 1- دعای فرج را که عبارت از این دعا است : لا اله الله الحلیم الکریم لا اله الا الله العلی العظیم سبحان الله رب السموات السبع و سبحان الله رب الارضین السبع و ما فیهن و ما بینهن و رب العرش العظیم و سلام علی المرسلین بخواند . 2-هفت مرتبه بگوید : استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم ذوالجلال و الاکرام من جمیع ظلمی و جرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب الیه .بعد از آن 70مرتبه بگوید : استغفرالله ربی و اتوب الیه .پس از آن 300مرتبه بگوید : العفو . سپس برای چهل مؤمن دعا کند ( به زبان غیر عربی هم اشکال ندارد ، مثلاً بگوید : خداوندا! فلانی را بیامرز ) .از آن پس برای خود و پدر و مادر خود دعا کند و در خاتمة قنوت 7مرتبه بگوید : هذا مقامُ الغائذِ بکَ مِنَ النارِ . فضیلت نماز جعفر طیار نماز جعفر طیار ، دارای ثواب و فضیلت بسیار است و بر اساس روایاتی که از اهل بیت عصمت(سلام الله علیهم ) رسیده است تاثیر زیادی در بخشیده شدن گناهان انسان دارد . حضرت صادق ( علیه السلام ) فرمودند : ( روزی که قلعة خیبر ، دژ محکم یهودانی که در برابر پیشرفت اسلام جوان ، سنگ اندازی می کردند و هر روز نقشه ای می کشیدند و تر فندهایی برای متوقف ساختن ، بلکه بر انداختن نظام اسلامی ، طرح می کردند به دست سپاه اسلام فتح شد ، جعفر از کشور حبشه که به سر پرستی جمعی از مسلمانان که در نتیجة فشار سردمداران کفر به آنجا مسافرت کرده بودند که تا در محیطی آزاد به اقامه مراسم دین قیام کنند و هم به تبلیغ اسلام پرداخته ، درخت دین را در آن سر زمین بنشانند ، مسافرت کرده بود مراجعت کرد .حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) از شنیدن این جریان بسیار خرسند گردید و فرمود : ( والله ما ادری بایهما انا اشد سروراً بقدوم جعفر ام بفتح خیبر ) . قسم به خداوند از این دو جریانی که امروز برای ما پیش آمده است نمی دانم برای کدام یک بیشتر خشنود باشم ، آیا برای فتح خیبر یا برای بازگشت جعفر ؟ و از جای خود برخاست و جعفر را به آغوش کشید و میان دو چشم وی را بوسید و فرمود هدیه ای به تو بدهم .چون این کلام را مسلمانان شنیدند افراد بسیاری در میان جمع گرد آمدند و چنین فکر می کردندکه این هدیه طلا ونقرة قابل توجهی خواهد بود. حضرتش به جعفر فرمودند : ( چهار رکعت نماز به تو تعلیم می دهم اگر بتوانی در هر روز و اگر نه در دو روز و گرنه در هر جمعه و اگر نتوانستی در هر ماه یک مرتبه و اگر نتوانستی در هر سال یک مرتبه بخوان ، خداوند متعال گناهانی را که ما بین آن دو نماز انجام گرفته باشد می آمرزد .سپس آن را بیان فرمود و توضیح آن به این ترتیب است : چهار رکعت است به تشهد و دو سلام . در رکعت اول بعد از سوره حمد سورة (اذا زلزلت ) و در رکعت دوم بعد از سورة ( و العادیات) و در رکعت سوم پس از حمد ، سورة ( اذا جاء نصرالله ) و در رکعت چهارم بعد از حمد سورة ( قل هو الله احد) و در هر رعت بعد از فراغ از قرائت پانزده مرتبه می گوید سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر و در رکوع همین تسبیحات را ده مرتبه می گوید و چون سر از رکوع بر می دارد ده مرتبه و در سجدة دوم ده مرتبه و بعد از سر بر داشتن پیش از اینکه برخیزد ، ده مرتبه می گوید و هر چهار رکعت را به همین تر تیب می خواند که مجموعاً 300مرتبه می شود . اگر نتواند این سوره ها را بخواند بجای آنها هم سورة قل هو الله احد را بخواند ، ثواب و فضیلت این نماز را بدست می آورد .خواندن نماز جعفر در هر موقع مستحب است ، ولی بهترین اوقات آن در روز جمعه هنگامی است که آفتاب در سطح زمین گسترش یافته باشد .علمای بزرگ اسلام و صلحای روزگار در این وقت برخواندن آن مواظبت داشته اند .نماز های مستحبی غیر از اینها نیز بسیار است به کتاب مفاتیح الجنان و غیر آن مراجعه بفرمایید . وقت نافله های یومیه