شعر با موضوع امام زمان عج بفرمایید؟
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم تا به افق های بیکران نرسیدیم در خم یک کوچه جا زدیم دوباره مثل همیشه به کاروان نرسیدیم شیعه‌ی خوبی نبوده ایم برایش ما به حضور اماممان نرسیدیم هر شب از این جاده رفته ایم ولی حیف تا به سحرهای جمکران نرسیدیم کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید یا خبری از سوی حبیب بیارید کار جنونم به تماشا کشیده است یک دو نفس لاأقل شکیب بیارید با غم تو قلب من کنار نیامد بغض های جمعه ام به کار نیامد چشمها سپید شد به راه عبورش از گذر جاده ها سوار نیامد در نفس باغ بوی پیرهنش نیست یوسف شبهای انتظار نیامد نیست تاب عشق علی در دل دنیا وارث طوفان ذوالفقار نیامد دل ز همه جز تو گسستم که بیایی دل به سر زلف تو بستم که بیایی هر چه دویدم به حضورت نرسیدم بر سر راه تو نشستم که بیایی یا کبوتران نامه بر نپریدند یا عریضه ها به حضورت نرسیدند عاشقی از دوری تو می رود از دست از غم مهجوری تو می رود از دست ندبه‌ی آدینه هم هوای تو دارد شیون آئینه هم هوای تو دارد بی تو زمین و زمان ثبات ندارد بی تو جهان کشتی نجات ندارد خیمه‌ی سبزت پناه اهل جهان است شانه تو تکیه گاه کون و مکان است چشمهای تو چراغ راه دل ماست هر نگاه تو پناهگاه دل ماست می وزد از سمت جمکران خیالت هر سحر جمعه آرزوی وصالت چشمه زمزم شده ست چشم غریبم هم نفس زمزمه‌ی اشک زلالت کاش شوم میهمان خیمه‌ی سبزت یا کریم آسمان خیمه‌ی سبزت کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید یا خبری از سوی حبیب بیارید هم نفسان کوچه پر از عطر بهار است می دهد این مژده را نسیم، قرار است یوسف گمگشته به کنعان برسد باز... شعر یوسف رحیمی
عنوان سوال:

شعر با موضوع امام زمان عج بفرمایید؟


پاسخ:

بال زدیم و به آسمان نرسیدیم

تا به افق های بیکران نرسیدیم

در خم یک کوچه جا زدیم دوباره

مثل همیشه به کاروان نرسیدیم

شیعه‌ی خوبی نبوده ایم برایش

ما به حضور اماممان نرسیدیم

هر شب از این جاده رفته ایم ولی حیف

تا به سحرهای جمکران نرسیدیم

کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید

یا خبری از سوی حبیب بیارید

کار جنونم به تماشا کشیده است

یک دو نفس لاأقل شکیب بیارید

با غم تو قلب من کنار نیامد

بغض های جمعه ام به کار نیامد

چشمها سپید شد به راه عبورش

از گذر جاده ها سوار نیامد

در نفس باغ بوی پیرهنش نیست

یوسف شبهای انتظار نیامد

نیست تاب عشق علی در دل دنیا

وارث طوفان ذوالفقار نیامد

دل ز همه جز تو گسستم که بیایی

دل به سر زلف تو بستم که بیایی

هر چه دویدم به حضورت نرسیدم

بر سر راه تو نشستم که بیایی

یا کبوتران نامه بر نپریدند

یا عریضه ها به حضورت نرسیدند

عاشقی از دوری تو می رود از دست

از غم مهجوری تو می رود از دست

ندبه‌ی آدینه هم هوای تو دارد

شیون آئینه هم هوای تو دارد

بی تو زمین و زمان ثبات ندارد

بی تو جهان کشتی نجات ندارد

خیمه‌ی سبزت پناه اهل جهان است

شانه تو تکیه گاه کون و مکان است

چشمهای تو چراغ راه دل ماست

هر نگاه تو پناهگاه دل ماست

می وزد از سمت جمکران خیالت

هر سحر جمعه آرزوی وصالت

چشمه زمزم شده ست چشم غریبم

هم نفس زمزمه‌ی اشک زلالت

کاش شوم میهمان خیمه‌ی سبزت

یا کریم آسمان خیمه‌ی سبزت

کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید

یا خبری از سوی حبیب بیارید

هم نفسان کوچه پر از عطر بهار است

می دهد این مژده را نسیم، قرار است

یوسف گمگشته به کنعان برسد باز...

شعر یوسف رحیمی





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین