باتوجه به فقه غیر پویای اهل تسنن در نظام سازی و حاکمیت، آیا رجوع اکثر آنان به سکولاریسم را می توان توجیه کرد ؟
باتوجه به فقه غیر پویای اهل تسنن در نظام سازی و حاکمیت، آیا رجوع اکثر آنان به سکولاریسم را می توان توجیه کرد ؟ دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز در پاسخ به سوال شما ابتدا لازم است اشاره نماییم واژه سکولاریسم(Secularism) برگرفته از واژه لاتینی (Secularis)، مشتق از (Seculum) به معنای (دنیا) یا (گیتی) در برابر (مینو) است. و مفهوم کلاسیک مسیحی آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیت است. سکولار یعنی آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان اندازه از خداوند و الوهیّت دور است. و سکولاریسم با لحاظ تبار لغوی خودانگاری، بی‌نیازی از دین و طرد آموزه‌های دینی از ساحت اجتماع و مناسبات اجتماعی است و به معنای عرف‌گرایی یعنی اتکاء صرف به خرد بشری بدون استمداد از وحی الهی و نیز اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. بر این اساس با اندکی مطالعه نسبت به مبانی و محتوای دین مبین اسلام می توان به راحتی دریافت که اساسا این دین هیچ نسبت و پیوندی با سکولاریسم نمی تواند داشته باشد و به همین دلیل چه علمای شیعه و چه علمای سنی در طول تاریخ هرگز مدعی جدایی دین از سیاست و حکومت نبوده اند تا اینکه در دوران معاصر و تحت تاثیر آموزه های غربی ، جریاناتی در جهان اسلام ظهور کردند که بر سکولاریسم تاکید می کردند که هر چند این جریانات در جهان تشیع در فضای خارج از حوزه های علمیه و علما رشد کرد اما در جهان اهل سنت ، در میان علما و با توجیهات دینی مطرح شد که از جمله نخستین آثار و افکاری که در این زمینه ارائه شد باید به کتاب عبدالرزاق با نام (الاسلام و اصول الحکم) اشاره کرد که پس از او، خالد محمد خالد، کتاب دیگری با نام (من هنا نبدأ) نگاشت. این دو کتاب از جمله کتب جنجال برانگیز در دنیای اسلام به حساب می‌آمدند چرا که برای اولین بار پیوند میان دین و دولت را نادرست انگاشته و قائل به جدایی دین و سیاست شدند. از این رو ردیه‌های فراوانی درباره این دو دیدگاه مطرح شدند. با تمام این احوال به اعتقاد ما به دلیل ویژگی هایی که نظام فکری و فقهی اهل سنت دارند افتادن این مذهب اسلامی در دام سکولاریسم چندان هم دور از انتظار نیست از جمله : 1 – به لحاظ روش شناختی تاکید افراطی بر روش های خارج از دین و به ویژه روش هایی که در حجیت آنها مناقشه فراوانی وجود دارد برای استنباط احکام شریعت همچون قیاس ، استحسان ، مصالح مرسله و ... که این مساله هم به دلیل کمبود منابع معرفتی اهل سنت به دلیل کنار گذاشتن اهل بیت ع که یکی از ثقلین می باشد اتفاق افتاده است . 2 – عدم پذیرش اجتهاد پویا و اتکای بیش از حد بر تقلید از مذاهب اربعه ای که از حیاتشان پانزده قرن می گذرد و در نتیجه عدم توانمندی از پاسخگویی دقیق و اصولی به نیازها و مقتضیات زمانه که این مذهب را مذهبی ناکارآمد در پاسخگویی به نیازهای امروزین بشر ساخته و همچون مسیحیت تحریف شده زمینه را برای طرح ادعاهای سکولاریستی و حتی پذیرش عمومی آنها فراهم می سازد . 3 – عدم وجود طرح درست و دقیق در فلسفه و فقه سیاسی اهل سنت به دلیل پسینی بودن اندیشه اهل سنت ؛ چرا که اهل سنت بر خلاف شیعیان که معتقدند پیامبر تکلیف حکومت و سیاست پس از خود را مشخص ساخته است ، اعتقاد دارند پیامبر هیچ طرح و برنامه ای برای آینده سیاسی پس از خود بیان نکرد و در نتیجه آنان بر اساس اجتهادات شخصی خود و به تناسب رخدادهای زمانه در هر مقطعی حکمی جدید صادر می کنند چنانکه در ابتدا معتقد بودند خلیفه باید قریشی و از سوی اهل حل و عقد انتخاب شود ، سپس با انتخاب خلیفه دوم از سوی ابوبکر ، اعتقاد به امکان انتخاب خلیفه به صورت استخلاف پیدا کردند ، پس از پیدا شدن داستان شورای شش نفره ای که عمر برای انتخاب خلیفه معین کرده بود نظریه شورا نیز وارد فلسفه سیاسی اهل سنت شد . آنگاه پس از موروثی شدن خلافت از سوی معاویه ، نظریه وراثت نیز مشروعیت یافت . همچنین در طول تاریخ با توجه به حاکمیت خلفایی که بر اساس زور و غلبه به حکومت می رسیدند به نظریه تغلب یا غلبه یافتن نیز رسمیت بخشیدند ، چنانکه در طول تاریخ پس از ظهور خلفایی که از هیچ ستمی فروگذار نمی کردند در شرایط خلیفه همچون علم وعدالت و تقوا نیز جرح و تعدیل انجام دادند و در نهایت با رسیدن خلافت به عثمانی ها شرط قریشی بودن نیز حذف شد تا اینکه با فروپاشی خلافت ، اصل لزوم وجود خلیفه نیز زیر سوال رفت و هر حاکمی که به هر نحو قدرت را در دست می گرفت به عنوان (اولی الامر) واجب الاطاعه شمرده شد . بر این اساس همانطور که مشاهده می شود هیچ طرح سیاسی مشخص پیشینی که بر اساس آن فلسفه سیاسی اهل سنت بنیان نهاده شود وجود نداشته و همین انعطاف و عدم ثبات افراطی نیز زمینه ساز ورود افکاری با ماهیت سکولاریستی را در میان اهل سنت فراهم می سازد تا جایی که به همین دلیل در سال های گذشته (حداقل از مقطع پیش از بیداری اسلامی در جهان اسلام و به ویژه کشورهای اهل سنت) شاهد آن بودیم که حکومت های اسلامی علیرغم اینکه هیچ نسبتی با آموزه های اسلامی نداشتند اما در عین حال از سوی علمای اهل سنت نه تنها هیچ واکنشی به این موضوع نشان داده نمی شد بلکه حتی به رسمیت نیز شناخته می شدند و این یعنی جدایی عملی اسلام از سیاست و لو اینکه در ظاهر چنین ادعایی نداشته باشند. این در حالی است که در مذهب شیعه ، از همان ابتدا طرح مشخصی برای حکومت چه در عصر حضور معصوم و چه برای مقطع غیبت امام معصوم ع وجود داشته و همه ویژگی های حاکمان و کلیات اداره جامعه اسلامی در منابع معرفتی شیعه به صورت مشخص و واضح بیان شده است و به همین دلیل شیعه هرگز تابع شرایط به وجود آمده نمی شد و نهایت این بود که کلیات اعتقادی مقبول خویش را در هر زمان با شرایط زمانه تطبیق کرده و بر اساس اجتهاد پویایی که به آن اعتقاد داشت نظامی را طراحی می کرد که با کلیات اعتقادی و خط راه ترسیم شده در نظریه (امامت) هیچ تعارضی نداشت .
عنوان سوال:

باتوجه به فقه غیر پویای اهل تسنن در نظام سازی و حاکمیت، آیا رجوع اکثر آنان به سکولاریسم را می توان توجیه کرد ؟


پاسخ:

باتوجه به فقه غیر پویای اهل تسنن در نظام سازی و حاکمیت، آیا رجوع اکثر آنان به سکولاریسم را می توان توجیه کرد ؟

دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس مجدد شما با این مرکز در پاسخ به سوال شما ابتدا لازم است اشاره نماییم واژه سکولاریسم(Secularism) برگرفته از واژه لاتینی (Secularis)، مشتق از (Seculum) به معنای (دنیا) یا (گیتی) در برابر (مینو) است. و مفهوم کلاسیک مسیحی آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیت است. سکولار یعنی آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان اندازه از خداوند و الوهیّت دور است. و سکولاریسم با لحاظ تبار لغوی خودانگاری، بی‌نیازی از دین و طرد آموزه‌های دینی از ساحت اجتماع و مناسبات اجتماعی است و به معنای عرف‌گرایی یعنی اتکاء صرف به خرد بشری بدون استمداد از وحی الهی و نیز اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. بر این اساس با اندکی مطالعه نسبت به مبانی و محتوای دین مبین اسلام می توان به راحتی دریافت که اساسا این دین هیچ نسبت و پیوندی با سکولاریسم نمی تواند داشته باشد و به همین دلیل چه علمای شیعه و چه علمای سنی در طول تاریخ هرگز مدعی جدایی دین از سیاست و حکومت نبوده اند تا اینکه در دوران معاصر و تحت تاثیر آموزه های غربی ، جریاناتی در جهان اسلام ظهور کردند که بر سکولاریسم تاکید می کردند که هر چند این جریانات در جهان تشیع در فضای خارج از حوزه های علمیه و علما رشد کرد اما در جهان اهل سنت ، در میان علما و با توجیهات دینی مطرح شد که از جمله نخستین آثار و افکاری که در این زمینه ارائه شد باید به کتاب عبدالرزاق با نام (الاسلام و اصول الحکم) اشاره کرد که پس از او، خالد محمد خالد، کتاب دیگری با نام (من هنا نبدأ) نگاشت. این دو کتاب از جمله کتب جنجال برانگیز در دنیای اسلام به حساب می‌آمدند چرا که برای اولین بار پیوند میان دین و دولت را نادرست انگاشته و قائل به جدایی دین و سیاست شدند. از این رو ردیه‌های فراوانی درباره این دو دیدگاه مطرح شدند. با تمام این احوال به اعتقاد ما به دلیل ویژگی هایی که نظام فکری و فقهی اهل سنت دارند افتادن این مذهب اسلامی در دام سکولاریسم چندان هم دور از انتظار نیست از جمله : 1 – به لحاظ روش شناختی تاکید افراطی بر روش های خارج از دین و به ویژه روش هایی که در حجیت آنها مناقشه فراوانی وجود دارد برای استنباط احکام شریعت همچون قیاس ، استحسان ، مصالح مرسله و ... که این مساله هم به دلیل کمبود منابع معرفتی اهل سنت به دلیل کنار گذاشتن اهل بیت ع که یکی از ثقلین می باشد اتفاق افتاده است . 2 – عدم پذیرش اجتهاد پویا و اتکای بیش از حد بر تقلید از مذاهب اربعه ای که از حیاتشان پانزده قرن می گذرد و در نتیجه عدم توانمندی از پاسخگویی دقیق و اصولی به نیازها و مقتضیات زمانه که این مذهب را مذهبی ناکارآمد در پاسخگویی به نیازهای امروزین بشر ساخته و همچون مسیحیت تحریف شده زمینه را برای طرح ادعاهای سکولاریستی و حتی پذیرش عمومی آنها فراهم می سازد . 3 – عدم وجود طرح درست و دقیق در فلسفه و فقه سیاسی اهل سنت به دلیل پسینی بودن اندیشه اهل سنت ؛ چرا که اهل سنت بر خلاف شیعیان که معتقدند پیامبر تکلیف حکومت و سیاست پس از خود را مشخص ساخته است ، اعتقاد دارند پیامبر هیچ طرح و برنامه ای برای آینده سیاسی پس از خود بیان نکرد و در نتیجه آنان بر اساس اجتهادات شخصی خود و به تناسب رخدادهای زمانه در هر مقطعی حکمی جدید صادر می کنند چنانکه در ابتدا معتقد بودند خلیفه باید قریشی و از سوی اهل حل و عقد انتخاب شود ، سپس با انتخاب خلیفه دوم از سوی ابوبکر ، اعتقاد به امکان انتخاب خلیفه به صورت استخلاف پیدا کردند ، پس از پیدا شدن داستان شورای شش نفره ای که عمر برای انتخاب خلیفه معین کرده بود نظریه شورا نیز وارد فلسفه سیاسی اهل سنت شد . آنگاه پس از موروثی شدن خلافت از سوی معاویه ، نظریه وراثت نیز مشروعیت یافت . همچنین در طول تاریخ با توجه به حاکمیت خلفایی که بر اساس زور و غلبه به حکومت می رسیدند به نظریه تغلب یا غلبه یافتن نیز رسمیت بخشیدند ، چنانکه در طول تاریخ پس از ظهور خلفایی که از هیچ ستمی فروگذار نمی کردند در شرایط خلیفه همچون علم وعدالت و تقوا نیز جرح و تعدیل انجام دادند و در نهایت با رسیدن خلافت به عثمانی ها شرط قریشی بودن نیز حذف شد تا اینکه با فروپاشی خلافت ، اصل لزوم وجود خلیفه نیز زیر سوال رفت و هر حاکمی که به هر نحو قدرت را در دست می گرفت به عنوان (اولی الامر) واجب الاطاعه شمرده شد . بر این اساس همانطور که مشاهده می شود هیچ طرح سیاسی مشخص پیشینی که بر اساس آن فلسفه سیاسی اهل سنت بنیان نهاده شود وجود نداشته و همین انعطاف و عدم ثبات افراطی نیز زمینه ساز ورود افکاری با ماهیت سکولاریستی را در میان اهل سنت فراهم می سازد تا جایی که به همین دلیل در سال های گذشته (حداقل از مقطع پیش از بیداری اسلامی در جهان اسلام و به ویژه کشورهای اهل سنت) شاهد آن بودیم که حکومت های اسلامی علیرغم اینکه هیچ نسبتی با آموزه های اسلامی نداشتند اما در عین حال از سوی علمای اهل سنت نه تنها هیچ واکنشی به این موضوع نشان داده نمی شد بلکه حتی به رسمیت نیز شناخته می شدند و این یعنی جدایی عملی اسلام از سیاست و لو اینکه در ظاهر چنین ادعایی نداشته باشند. این در حالی است که در مذهب شیعه ، از همان ابتدا طرح مشخصی برای حکومت چه در عصر حضور معصوم و چه برای مقطع غیبت امام معصوم ع وجود داشته و همه ویژگی های حاکمان و کلیات اداره جامعه اسلامی در منابع معرفتی شیعه به صورت مشخص و واضح بیان شده است و به همین دلیل شیعه هرگز تابع شرایط به وجود آمده نمی شد و نهایت این بود که کلیات اعتقادی مقبول خویش را در هر زمان با شرایط زمانه تطبیق کرده و بر اساس اجتهاد پویایی که به آن اعتقاد داشت نظامی را طراحی می کرد که با کلیات اعتقادی و خط راه ترسیم شده در نظریه (امامت) هیچ تعارضی نداشت .





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین