گفته می شود در کتب فقهی ولایت فقیه به مانند ولایت پدر بر فرزند صغیر یا مانند ولایت بر افراد مجنون است که نمی توانند امور خود را اداره کنند، آیا چنین مطلبی صحت دارد؟ اگر صحت دارد، منظور چیست ؟ کاربرد ولایت در فقه گسترده بوده و به هیچ وجه منحصر به ولایت بر قضا، محجورین و ... نیست؛ بلکه شامل زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی نیز میشود . لازم به ذکر است در لغت، ولایت از ریشه (ولی) به معنای پیوستگی و قرابت است و معانی گوناگونی مانند: فرمانروایی، محبت، نصرت و سلطان برای آن آورده اند که ریشه اصلی واژه با همان معنای لغوی در همه ی این معانی دیده می شود. از میان معانی یاد شده، کاربرد ولایت در امارت و فرمانروایی، گسترده تر است به گونه ای که ادعای انصراف ولایت به امارت، سخنی صحیح بوده و با کاربرد عرفی آن مطابق است . (ر.ک: المفردات، راغب اصفهانی، ص 532; لسان العرب، ابن منظور، ج 15، صص 400 - 402; مقاله ی (مفهوم ولایت فقیه)، مجله ی حکومت اسلامی، دبیرخانه ی مجلس خبرگان، ش 9، پاییز 77، صص 4344.) هر چند بررسی همه جانبه کاربرد ولایت در ابواب مختلف فقه ، از حوصله این نوشتار خارج است اما به صورت مختصر ، تنها به مهم ترین گونه های ولایت شرعی می پردازیم که در متون فقهی فقیهان برجسته آمده است، مانند: 1 ولایت بر تجهیز میت; 2 ولایت بر فرایض عبادی میت; 3 ولایت بر بردگان; 4 ولایت بر دارایی و اموال کودک نابالغ; 5 ولایت بر همسر; 6 وصایت; 7 قیمومیت; 8 حضانت; 9 قصاص; 10 ولایت کودکان سرراهی; 11 تولیت اوقاف; 12 قضاوت; 13 ولایت بر امور حسبه; 14 ولایت سیاسی. ( ر.ک : مقاله (مفهوم ولایت فقهی)، مجله ی حکومت اسلامی، ش 9، پاییز 77، صص 26 - 29.) بر اساس این دسته بندی، قیمومیت، تنها گونه ای از گونه های ولایت است و رابطه ی منطقی ولایت با ولایت بر افراد صغیر و مجنون ، رابطه ی عام و خاص مطلق است. هر چند قیمومیت از گونه های ولایت است، ولی الزاماً هر ولایتی، قیمومیت نیست و یکسان انگاشتن این دو و تفسیر ولایت به قیومیت، مانند آن است که کسی، هر گردی را گردو بپندارد. اکنون که روشن شد ولایت با قیومیت همسان نیست، ماهیت و جوهره ی واقعی ولایت شرعی را می توان (مدیریت) یا در اصطلاح زبان فارسی (سرپرستی) نامید. وجه مشترک همه ی گونه های چهارده گانه ی ولایت شرعی همان حق مدیریت، اداره و سرپرستی بخشی کوچک یا گسترده از امور جامعه است. ولایت، موضوعی عرفی است که ضرورت زندگی اجتماعی بشر به شمار می رود و با تاریخ انسان، گره خورده است. ولایت به فرهنگ و حوزه ی جغرافیایی ویژه ای، وابسته نیست. اگر زیست جمعی را فطری بشر بدانیم، ولایت از اجزای جدایی ناپذیر آن است. امور اجتماعی نیازمند مدیریت را به دو گروه خرد و کلان یا جزئی و کلی می توان تقسیم کرد. هر جامعه ای بنابر مقتضیات فرهنگی و دینی خویش برای این امور چاره ای می اندیشد و افرادی را برای تصمیم گیری درباره ی آن ها برمی گزیند. در زبان عرب که به عرف فارسی زبانان نیز گسترش یافته است از این حقیقت با عنوان (ولایت) یاد می شود. هرگاه این مدیریت بر اساس مقررات شرعی انجام پذیرد، (ولایت شرعی) نامیده می شود. وظیفه ی ولایت شرعی، اداره ی جامعه در سطح کلان است و احکام گسترده ای را در سراسر ابواب فقهی از نماز جمعه گرفته تا گردآوری خمس و زکات، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، اقامه ی حدود، قصاص و دیات دربرمی گیرد. با توجه به اهمیت و گستره ی این ولایت، آن را می توان مهم ترین گونه ی ولایت شرعی و رکن اساسی و احکام شرعی دانست; زیرا در پرتو این ولایت سیاسی، امکان اجرای احکام سیاسی و دینی فراهم می آید. هدف اصلی واژه ی (ولایت) در نظریه ی (ولایت فقیه) نیز همین ولایت است. از سوی دیگر ملازم انگاری ولایت و محجوریت، مغالطه ای است همانند آن چه در یگانه انگاری ولایت و قیمومیت به چشم می خورد. بررسی دقیق متون فقهی گویای این حقیقت است که ولایت را با محجوریت نمی توان ملازم دانست و چنین نتیجه گرفت که هدف از جعل ولایت، جبران نقص (مولی علیهم) است و همواره افراد تحت ولایت، به گونه ای ناتوان هستند. اینک برای روشن شدن بیشتر بحث، دوباره به گونه های چهارده گانه ی ولایت شرعی نظر می کنیم. (مولی علیه) در این گونه های چهارده گانه، در دو شکل پدیدار می شود: 1 اشیاء; 2 اشخاص. پس چنین نیست که (مولی علیه) همواره اشخاص و انسان ها باشند، بلکه در تولیت وقف و وصایت، ولایت به اموال و دارایی ها مربوط است و در فرایض عبادی میت، ولایت بر فعل است. در این حالت، بزرگ ترین فرزند پسر میت باید نماز و روزه های قضا شده ی میت را یا خودش انجام دهد یا برای انجام آن ها نایب بگیرد. ولایت در بخش مربوط به اشخاص نیز به دو شکل دیده می شود: 1 اشخاص محجور; 2 اشخاص غیرمحجور. محجورانی که برای حفظ مصالح آنان، ولایت جعل می شود، عبارتند از: صغیر و مجنون. در مورد اشخاص غیرمحجور نیز سه گونه ولایت وجود دارد: ولایت بر قصاص، ولایت بر قضا و ولایت سیاسی. در این سه گونه ولایت، نقص و ناتوانی به پیدایش ولایت نیانجامیده، بلکه هدف از ایجاد آن، تنظیم امور اجتماعی و قانون مند ساختن جامعه بوده است. پس ممنوعیت ناشی از وضع قانون را به حساب ناتوانی نمی توان گذاشت. مغالطه ای که در این قبیل شبهات وجود دارد ، آن است که فلسفه ی کلی ولایت را جبران نقص (مولی علیهم) دانسته و محجوریت را با ناتوانی برابر پنداشته است، در حالی که فلسفه ی جعل ولایت، تدبیر و سامان دهی امور اجتماعی است. این حقیقت به جامعه ی اسلامی اختصاص ندارد، چنان که (ولایت) از نوآوری های شریعت نیست، بلکه مفهومی عرفی است. همه جامعه ها برای تدبیر و تنظیم امور اجتماعی خود، افرادی را برای مدیریت بخش های گوناگون به عنوان ولی و مدیر برمی گزینند و بحث ضعف و نقص نیز در آن ها مطرح نیست. تنها تفاوت این است که در جامعه ی اسلامی به این مدیریت های گوناگون، (ولایت شرعی) گفته می شود. برای نمونه، در (ولایت بر اوقاف)، شخص واقف یا شارع برای حفظ و پیش گیری از حیف و میل اموال موقوفه، تولیت را در اختیار فردی قرار می دهد. هم چنین شارع برای تکریم میت و حفظ حرمت خویشاوندان وی، (ولایت بر تجهیز) را به اولیای میت می سپارد یا برای تشفی خاطر اولیای مقتول یا فرد زیان دیده، حق قصاص و (ولایت) بر آن را جعل می کند. در (ولایت سیاسی) نیز برای تدبیر و تنظیم امور اجتماعی، فردی را به عنوان رهبر و مدیر جامعه بر می گزیند. بنابراین، طرح بحث ناتوانی در جعل ولایت، تشویش اذهان است. البته طبیعی است هنگامی که فردی به عنوان مدیر و سرپرست انتخاب می شود، اختیاراتی خواهد داشت و هر اندازه، حیطه ی مأموریت و مدیریت او گسترده تر باشد، اختیاراتی افزون تر می یابد و دیگران حق دخالت در حوزه ی مسؤولیت او را نخواهند داشت. با این حال، این روش را نمی توان حاکمیت اصل نابرابری پنداشت. همه ی افراد و شهروندان در برابر قانون یکسانند و هیچ کس، امتیاز ویژه ای ندارد. در جامعه ی اسلامی، امتیاز تنها به تقوا و فضایل اخلاقی است و اختیارات قانونی که از آثار پیدایش (ولایت) و مدیریت است، امتیاز، تبعیض و نابرابری به شمار نمی آید. هرگز نمی توان محدودیت ناشی از قانون را محجوریت نامید. محدودیت اراده از لوازم قانون و طبیعت ذاتی هر حکم شرعی یا غیر شرعی است; چون در غیر این صورت، باید به هرج و مرج تن داد. در دموکراسی نیز هر گاه مردم پای صندوق آرا می شتابند، به محدودیت اراده ی خود، آری می گویند; زیرا این محدودیت را بر هرج و مرج ترجیح می دهند. مسلمان رشید و هوشمندی که (ولایت) خدا، رسول و امام را می پذیرد و به مقررات آن پاسخ مثبت می دهد، محجور نیست و این نشانه ی پذیرش نقص و ناتوانی او نیست. مردم در حوزه ی امور خصوصی مکلفند و این تکلیف در آزادی اراده ی ایشان ریشه دارد. در حوزه ی امور عمومی نیز مکلفند و با آزادی اراده ی خود، در سرنوشت خویش دخالت و تصرف می کنند و کسی را که مورد تأیید خداوند است، برای تصدی (ولایت) و سرپرستی جامعه بر می گزینند. کامل ترین انسان ها در عرصه ی خردورزی هم چون علی(علیه السلام)، (ولایت) رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) را می پذیرد و او را سرپرست خود می داند. آیا ولایتی که پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر امثال امام علی(علیه السلام)دارد یا ولایت امام علی(علیه السلام) بر امام حسن و امام حسین(علیه السلام)، نشان از نقص و ناتوانی ایشان است؟ در نظریه (ولایت) فقیه نیز منظور از (ولایت) همین (ولایت سیاسی) است و به گفته ی امام خمینی(رحمهم الله)، ولایتی را که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)و ائمه ی اطهار(علیهم السلام) داشتند، پس از غیبت، فقیه عادل دارد([7]) و این امامت و (ولایت) به هیچ وجه با ضعف و محجوریت مردم، ملازمه ای ندارد. ( برگرفته از : رابطه ولایت فقیه با قیمومیت و محجوریت ، پایگاه حوزه ) در ادامه جهت تبیین بیشتر موضوع به صورت مختصر مطالبی پیرامون فلسفه ولایت فقیه ارائه می گرد : پرسش.فلسفه ولایت فقیه چیست؟ پاسخ: تبیین این مسأله به تحلیل دو نکته بر میگردد: 1. چرا جامعه نیازمند زعامت و ولایت سیاسی است؟ 2. چرا در جامعه اسلامی این زعامت سیاسی، برای فقیه جامع شرایط قرار داده شده است؟ جامعه انسانی از آن جهت که مشتمل بر افراد با منافع، علاقهها و سلیقههای متعارض و مختلف است، به طور ضروری نیاز به حکومت دارد. اجتماع انسانی -هر چند در حدّ بسیار مختصر نظیر یک قبیله یا روستا، نیازمند نظام و ریاست است. اصطکاک منافع، چالش میان افراد و اخلال در نظم و امنیت، مقولاتی است که وجود نهادی مقتدر و معتبر را جهت رسیدگی به این امور و برقراری نظم و امنیت ایجاب میکند. بنابراین، جامعه بدون حکومت یا دولتی که دارای اقتدار سیاسی لازم و قدرت برنامهریزی، تصمیمگیری، اجرا و امر و نهی است، ناقص خواهد بود و دوام و بقای خویش را از دست خواهد داد. امام علی(ع) در مقابل خوارج -که شعار (لا حکم الاّ للّه) سر میدادند و بر نفی وجود حکومت و امارت اصرار ورزیده، مدعی حکومت مستقیم خدا بر خویش بودند میفرمود: (انّه لابد للناس من أمیر برّ او فاجر یعمل فی إمرته المؤمن)؛ (به ناچار مردم نیازمند وجود حاکم هستند؛ خواه نیکوکار و خواه بدکردار تا در حکومت او مرد با ایمان، کار خویش کند).نهج البلاغه، خطبه 40. سرّ نیاز به ولایت سیاسی در نقص و ضعف فرد انسانی نهفته نیست؛ بلکه در ضعف و نقص مجتمع انسانی است. بنابراین اگر جامعهای از افرادی شایسته و حقشناس نیز فراهم آمده باشد، باز هم نیازمند حکومت و ولایت سیاسی است؛ زیرا اموری وجود دارد که مربوط به جمع میشود و نیاز به تصمیمگیری کلی و در سطح عمومی دارد و فرد -از آن جهت که فرد است نمیتواند در این موارد تصمیمگیرنده باشد. اختلاف نظامهای سیاسی در اموری نظیر: شیوه توزیع قدرت، شرایط صاحبان قدرت، چگونگی احراز قدرت سیاسی، نقش و جایگاه مردم در واگذاری قدرت سیاسی و... است؛ و گرنه در اصل اینکه جامعه بشری نیازمند ولایت و زعامت سیاسی است، اتفاق نظر وجود دارد و تنها مخالف آن، آنارشیستها هستند که نه عدد معتنابهیاند و نه دلیل موجهی دارند. اما اینکه در اندیشه سیاسی شیعه، زعامت سیاسی در عصر غیبت به فقیه جامع شرایط واگذار شده، بدان جهت است که رسالت و وظیفه حکومت، تطبیق امور مسلمانان با تعالیم شریعت است. هدف حکومت دینی، تنها برقراری امنیت و رفاه به هر شکل و سامان نیست؛ بلکه باید امور جامعه و روابط و مناسبات آن با احکام، اصول و ارزشهای دینی مطابق باشد و این مهم نیازمند آن است که مدیر جامعه اسلامی -در عین برخورداری از تواناییهای لازم در عرصه مدیریت آشناترین مردم به حکم خداوند در این موارد بوده و از فقاهت لازم در امور اجتماعی و سیاسی برخوردار باشد. امام علی(ع) میفرماید: (أیها الناس ان احق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه)؛ (ای مردم! سزاوارترین مردم به امارت و خلافت کسی است که بدان تواناتر و در آن به فرمان خدا داناتر باشد).همان، خطبه 173. پس جامعه اسلامی، نیازمند ولایت و زعامت سیاسی است؛ همچنان که هر جامعه دیگری برای برطرف کردن بعضی از کمبودها و نواقص اجتماعی خویش و تأمین نظم و امنیت، محتاج آن است. این زعامت سیاسی به فقیه عادل توانا داده شده است؛ زیرا مدیریت جامعه اسلامی -افزون بر تواناییهای مدیریتی به اسلامشناسی و فقهشناسی نیز نیازمند است.برای آگاهی بیشتر ر.ک: جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 6/100117263)
گفته می شود در کتب فقهی ولایت فقیه به مانند ولایت پدر بر فرزند صغیر یا مانند ولایت بر افراد مجنون است که نمی توانند امور خود را اداره کنند، آیا چنین مطلبی صحت دارد؟ اگر صحت دارد، منظور چیست ؟
گفته می شود در کتب فقهی ولایت فقیه به مانند ولایت پدر بر فرزند صغیر یا مانند ولایت بر افراد مجنون است که نمی توانند امور خود را اداره کنند، آیا چنین مطلبی صحت دارد؟ اگر صحت دارد، منظور چیست ؟
کاربرد ولایت در فقه گسترده بوده و به هیچ وجه منحصر به ولایت بر قضا، محجورین و ... نیست؛ بلکه شامل زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی نیز میشود . لازم به ذکر است در لغت، ولایت از ریشه (ولی) به معنای پیوستگی و قرابت است و معانی گوناگونی مانند: فرمانروایی، محبت، نصرت و سلطان برای آن آورده اند که ریشه اصلی واژه با همان معنای لغوی در همه ی این معانی دیده می شود. از میان معانی یاد شده، کاربرد ولایت در امارت و فرمانروایی، گسترده تر است به گونه ای که ادعای انصراف ولایت به امارت، سخنی صحیح بوده و با کاربرد عرفی آن مطابق است . (ر.ک: المفردات، راغب اصفهانی، ص 532; لسان العرب، ابن منظور، ج 15، صص 400 - 402; مقاله ی (مفهوم ولایت فقیه)، مجله ی حکومت اسلامی، دبیرخانه ی مجلس خبرگان، ش 9، پاییز 77، صص 4344.)
هر چند بررسی همه جانبه کاربرد ولایت در ابواب مختلف فقه ، از حوصله این نوشتار خارج است اما به صورت مختصر ، تنها به مهم ترین گونه های ولایت شرعی می پردازیم که در متون فقهی فقیهان برجسته آمده است، مانند: 1 ولایت بر تجهیز میت; 2 ولایت بر فرایض عبادی میت; 3 ولایت بر بردگان; 4 ولایت بر دارایی و اموال کودک نابالغ; 5 ولایت بر همسر; 6 وصایت; 7 قیمومیت; 8 حضانت; 9 قصاص; 10 ولایت کودکان سرراهی; 11 تولیت اوقاف; 12 قضاوت; 13 ولایت بر امور حسبه; 14 ولایت سیاسی. ( ر.ک : مقاله (مفهوم ولایت فقهی)، مجله ی حکومت اسلامی، ش 9، پاییز 77، صص 26 - 29.)
بر اساس این دسته بندی، قیمومیت، تنها گونه ای از گونه های ولایت است و رابطه ی منطقی ولایت با ولایت بر افراد صغیر و مجنون ، رابطه ی عام و خاص مطلق است. هر چند قیمومیت از گونه های ولایت است، ولی الزاماً هر ولایتی، قیمومیت نیست و یکسان انگاشتن این دو و تفسیر ولایت به قیومیت، مانند آن است که کسی، هر گردی را گردو بپندارد.
اکنون که روشن شد ولایت با قیومیت همسان نیست، ماهیت و جوهره ی واقعی ولایت شرعی را می توان (مدیریت) یا در اصطلاح زبان فارسی (سرپرستی) نامید. وجه مشترک همه ی گونه های چهارده گانه ی ولایت شرعی همان حق مدیریت، اداره و سرپرستی بخشی کوچک یا گسترده از امور جامعه است. ولایت، موضوعی عرفی است که ضرورت زندگی اجتماعی بشر به شمار می رود و با تاریخ انسان، گره خورده است. ولایت به فرهنگ و حوزه ی جغرافیایی ویژه ای، وابسته نیست. اگر زیست جمعی را فطری بشر بدانیم، ولایت از اجزای جدایی ناپذیر آن است. امور اجتماعی نیازمند مدیریت را به دو گروه خرد و کلان یا جزئی و کلی می توان تقسیم کرد. هر جامعه ای بنابر مقتضیات فرهنگی و دینی خویش برای این امور چاره ای می اندیشد و افرادی را برای تصمیم گیری درباره ی آن ها برمی گزیند. در زبان عرب که به عرف فارسی زبانان نیز گسترش یافته است از این حقیقت با عنوان (ولایت) یاد می شود. هرگاه این مدیریت بر اساس مقررات شرعی انجام پذیرد، (ولایت شرعی) نامیده می شود. وظیفه ی ولایت شرعی، اداره ی جامعه در سطح کلان است و احکام گسترده ای را در سراسر ابواب فقهی از نماز جمعه گرفته تا گردآوری خمس و زکات، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، اقامه ی حدود، قصاص و دیات دربرمی گیرد. با توجه به اهمیت و گستره ی این ولایت، آن را می توان مهم ترین گونه ی ولایت شرعی و رکن اساسی و احکام شرعی دانست; زیرا در پرتو این ولایت سیاسی، امکان اجرای احکام سیاسی و دینی فراهم می آید. هدف اصلی واژه ی (ولایت) در نظریه ی (ولایت فقیه) نیز همین ولایت است.
از سوی دیگر ملازم انگاری ولایت و محجوریت، مغالطه ای است همانند آن چه در یگانه انگاری ولایت و قیمومیت به چشم می خورد. بررسی دقیق متون فقهی گویای این حقیقت است که ولایت را با محجوریت نمی توان ملازم دانست و چنین نتیجه گرفت که هدف از جعل ولایت، جبران نقص (مولی علیهم) است و همواره افراد تحت ولایت، به گونه ای ناتوان هستند. اینک برای روشن شدن بیشتر بحث، دوباره به گونه های چهارده گانه ی ولایت شرعی نظر می کنیم. (مولی علیه) در این گونه های چهارده گانه، در دو شکل پدیدار می شود: 1 اشیاء; 2 اشخاص. پس چنین نیست که (مولی علیه) همواره اشخاص و انسان ها باشند، بلکه در تولیت وقف و وصایت، ولایت به اموال و دارایی ها مربوط است و در فرایض عبادی میت، ولایت بر فعل است. در این حالت، بزرگ ترین فرزند پسر میت باید نماز و روزه های قضا شده ی میت را یا خودش انجام دهد یا برای انجام آن ها نایب بگیرد.
ولایت در بخش مربوط به اشخاص نیز به دو شکل دیده می شود: 1 اشخاص محجور; 2 اشخاص غیرمحجور. محجورانی که برای حفظ مصالح آنان، ولایت جعل می شود، عبارتند از: صغیر و مجنون. در مورد اشخاص غیرمحجور نیز سه گونه ولایت وجود دارد: ولایت بر قصاص، ولایت بر قضا و ولایت سیاسی. در این سه گونه ولایت، نقص و ناتوانی به پیدایش ولایت نیانجامیده، بلکه هدف از ایجاد آن، تنظیم امور اجتماعی و قانون مند ساختن جامعه بوده است. پس ممنوعیت ناشی از وضع قانون را به حساب ناتوانی نمی توان گذاشت.
مغالطه ای که در این قبیل شبهات وجود دارد ، آن است که فلسفه ی کلی ولایت را جبران نقص (مولی علیهم) دانسته و محجوریت را با ناتوانی برابر پنداشته است، در حالی که فلسفه ی جعل ولایت، تدبیر و سامان دهی امور اجتماعی است. این حقیقت به جامعه ی اسلامی اختصاص ندارد، چنان که (ولایت) از نوآوری های شریعت نیست، بلکه مفهومی عرفی است. همه جامعه ها برای تدبیر و تنظیم امور اجتماعی خود، افرادی را برای مدیریت بخش های گوناگون به عنوان ولی و مدیر برمی گزینند و بحث ضعف و نقص نیز در آن ها مطرح نیست. تنها تفاوت این است که در جامعه ی اسلامی به این مدیریت های گوناگون، (ولایت شرعی) گفته می شود. برای نمونه، در (ولایت بر اوقاف)، شخص واقف یا شارع برای حفظ و پیش گیری از حیف و میل اموال موقوفه، تولیت را در اختیار فردی قرار می دهد. هم چنین شارع برای تکریم میت و حفظ حرمت خویشاوندان وی، (ولایت بر تجهیز) را به اولیای میت می سپارد یا برای تشفی خاطر اولیای مقتول یا فرد زیان دیده، حق قصاص و (ولایت) بر آن را جعل می کند. در (ولایت سیاسی) نیز برای تدبیر و تنظیم امور اجتماعی، فردی را به عنوان رهبر و مدیر جامعه بر می گزیند.
بنابراین، طرح بحث ناتوانی در جعل ولایت، تشویش اذهان است. البته طبیعی است هنگامی که فردی به عنوان مدیر و سرپرست انتخاب می شود، اختیاراتی خواهد داشت و هر اندازه، حیطه ی مأموریت و مدیریت او گسترده تر باشد، اختیاراتی افزون تر می یابد و دیگران حق دخالت در حوزه ی مسؤولیت او را نخواهند داشت. با این حال، این روش را نمی توان حاکمیت اصل نابرابری پنداشت. همه ی افراد و شهروندان در برابر قانون یکسانند و هیچ کس، امتیاز ویژه ای ندارد. در جامعه ی اسلامی، امتیاز تنها به تقوا و فضایل اخلاقی است و اختیارات قانونی که از آثار پیدایش (ولایت) و مدیریت است، امتیاز، تبعیض و نابرابری به شمار نمی آید. هرگز نمی توان محدودیت ناشی از قانون را محجوریت نامید. محدودیت اراده از لوازم قانون و طبیعت ذاتی هر حکم شرعی یا غیر شرعی است; چون در غیر این صورت، باید به هرج و مرج تن داد. در دموکراسی نیز هر گاه مردم پای صندوق آرا می شتابند، به محدودیت اراده ی خود، آری می گویند; زیرا این محدودیت را بر هرج و مرج ترجیح می دهند.
مسلمان رشید و هوشمندی که (ولایت) خدا، رسول و امام را می پذیرد و به مقررات آن پاسخ مثبت می دهد، محجور نیست و این نشانه ی پذیرش نقص و ناتوانی او نیست. مردم در حوزه ی امور خصوصی مکلفند و این تکلیف در آزادی اراده ی ایشان ریشه دارد. در حوزه ی امور عمومی نیز مکلفند و با آزادی اراده ی خود، در سرنوشت خویش دخالت و تصرف می کنند و کسی را که مورد تأیید خداوند است، برای تصدی (ولایت) و سرپرستی جامعه بر می گزینند. کامل ترین انسان ها در عرصه ی خردورزی هم چون علی(علیه السلام)، (ولایت) رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) را می پذیرد و او را سرپرست خود می داند. آیا ولایتی که پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر امثال امام علی(علیه السلام)دارد یا ولایت امام علی(علیه السلام) بر امام حسن و امام حسین(علیه السلام)، نشان از نقص و ناتوانی ایشان است؟
در نظریه (ولایت) فقیه نیز منظور از (ولایت) همین (ولایت سیاسی) است و به گفته ی امام خمینی(رحمهم الله)، ولایتی را که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)و ائمه ی اطهار(علیهم السلام) داشتند، پس از غیبت، فقیه عادل دارد([7]) و این امامت و (ولایت) به هیچ وجه با ضعف و محجوریت مردم، ملازمه ای ندارد.
( برگرفته از : رابطه ولایت فقیه با قیمومیت و محجوریت ، پایگاه حوزه )
در ادامه جهت تبیین بیشتر موضوع به صورت مختصر مطالبی پیرامون فلسفه ولایت فقیه ارائه می گرد :
پرسش.فلسفه ولایت فقیه چیست؟
پاسخ: تبیین این مسأله به تحلیل دو نکته بر میگردد:
1. چرا جامعه نیازمند زعامت و ولایت سیاسی است؟
2. چرا در جامعه اسلامی این زعامت سیاسی، برای فقیه جامع شرایط قرار داده شده است؟
جامعه انسانی از آن جهت که مشتمل بر افراد با منافع، علاقهها و سلیقههای متعارض و مختلف است، به طور ضروری نیاز به حکومت دارد. اجتماع انسانی -هر چند در حدّ بسیار مختصر نظیر یک قبیله یا روستا، نیازمند نظام و ریاست است. اصطکاک منافع، چالش میان افراد و اخلال در نظم و امنیت، مقولاتی است که وجود نهادی مقتدر و معتبر را جهت رسیدگی به این امور و برقراری نظم و امنیت ایجاب میکند. بنابراین، جامعه بدون حکومت یا دولتی که دارای اقتدار سیاسی لازم و قدرت برنامهریزی، تصمیمگیری، اجرا و امر و نهی است، ناقص خواهد بود و دوام و بقای خویش را از دست خواهد داد.
امام علی(ع) در مقابل خوارج -که شعار (لا حکم الاّ للّه) سر میدادند و بر نفی وجود حکومت و امارت اصرار ورزیده، مدعی حکومت مستقیم خدا بر خویش بودند میفرمود: (انّه لابد للناس من أمیر برّ او فاجر یعمل فی إمرته المؤمن)؛ (به ناچار مردم نیازمند وجود حاکم هستند؛ خواه نیکوکار و خواه بدکردار تا در حکومت او مرد با ایمان، کار خویش کند).نهج البلاغه، خطبه 40.
سرّ نیاز به ولایت سیاسی در نقص و ضعف فرد انسانی نهفته نیست؛ بلکه در ضعف و نقص مجتمع انسانی است. بنابراین اگر جامعهای از افرادی شایسته و حقشناس نیز فراهم آمده باشد، باز هم نیازمند حکومت و ولایت سیاسی است؛ زیرا اموری وجود دارد که مربوط به جمع میشود و نیاز به تصمیمگیری کلی و در سطح عمومی دارد و فرد -از آن جهت که فرد است نمیتواند در این موارد تصمیمگیرنده باشد.
اختلاف نظامهای سیاسی در اموری نظیر: شیوه توزیع قدرت، شرایط صاحبان قدرت، چگونگی احراز قدرت سیاسی، نقش و جایگاه مردم در واگذاری قدرت سیاسی و... است؛ و گرنه در اصل اینکه جامعه بشری نیازمند ولایت و زعامت سیاسی است، اتفاق نظر وجود دارد و تنها مخالف آن، آنارشیستها هستند که نه عدد معتنابهیاند و نه دلیل موجهی دارند.
اما اینکه در اندیشه سیاسی شیعه، زعامت سیاسی در عصر غیبت به فقیه جامع شرایط واگذار شده، بدان جهت است که رسالت و وظیفه حکومت، تطبیق امور مسلمانان با تعالیم شریعت است. هدف حکومت دینی، تنها برقراری امنیت و رفاه به هر شکل و سامان نیست؛ بلکه باید امور جامعه و روابط و مناسبات آن با احکام، اصول و ارزشهای دینی مطابق باشد و این مهم نیازمند آن است که مدیر جامعه اسلامی -در عین برخورداری از تواناییهای لازم در عرصه مدیریت آشناترین مردم به حکم خداوند در این موارد بوده و از فقاهت لازم در امور اجتماعی و سیاسی برخوردار باشد. امام علی(ع) میفرماید: (أیها الناس ان احق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه)؛ (ای مردم! سزاوارترین مردم به امارت و خلافت کسی است که بدان تواناتر و در آن به فرمان خدا داناتر باشد).همان، خطبه 173.
پس جامعه اسلامی، نیازمند ولایت و زعامت سیاسی است؛ همچنان که هر جامعه دیگری برای برطرف کردن بعضی از کمبودها و نواقص اجتماعی خویش و تأمین نظم و امنیت، محتاج آن است. این زعامت سیاسی به فقیه عادل توانا داده شده است؛ زیرا مدیریت جامعه اسلامی -افزون بر تواناییهای مدیریتی به اسلامشناسی و فقهشناسی نیز نیازمند است.برای آگاهی بیشتر ر.ک: جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 6/100117263)
- [سایر] اصطلاحات فقه، فقیه، ولایت فقیه را تعریف نمایید؟
- [سایر] اصطلاحات فقه، فقیه، ولایت فقیه را تعریف نمایید؟
- [آیت الله بهجت] آیا ولایت پدر و جد پدری نسبت به فرزند صغیر در عرض هم قرار دارد یا در طول هم است؟
- [سایر] می گویند که از لحاظ فقهی، ما حجت قطعی بر ولایت فقیه نداریم. اصل بر این است که هیج کس بر کسی دیگری ولایت ندارد مگر این که با حجت ثابت شود. حالا که با دلائل قطعی فقهی ثابت نشد پس بنا بر اصل عدم ولایت، فقیه بر دیگران ولایت ندارد.بنابرین، ولایت فقیه بدون پشتوانه محکم فقهی است؟
- [سایر] لطفا امور حسبیه که در کتب ولایت فقیه آمده چیست؟
- [سایر] ولایت انشایی و اخباری که در کتب ولایت فقیه آمده چیست؟
- [سایر] ولایت فقیه یک بحث کلامی است یا فقهی؟
- [سایر] آیا ولایت فقیه، برداشت فقهی برخی از فقها از بعضی روایات است؟[1]
- [سایر] آیا ولایت فقیه امری عقلی است یا فقهی است؟ و آیا در محدوده ولایت فقیه باید تابع مرجع باشیم یا تابع ولی فقیه؟
- [سایر] منظور از اینکه ولایت فقیه، ولایت فقه است ، چیست؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] تا هفت سال قمری پسر یا دختر تمام نشده، پدر نمیتواند او را از مادرش جدا کند ولی مادر باید در نحوه تربیت و اداره فرزند نظر پدر را رعایت کند، در دوران شیردهی، زن حقّ دارد فرزند خود را شیر بدهد، مگر آن که کس دیگری یافت شود که حاضر باشد مجّانی یا با مزد کمتری بچه را شیر دهد، در این صورت پدر میتواند بچه را از مادر جدا سازد، هر چند مستحبّ است که چنین کاری را نکند و فرزند را در نزد مادر خود باقی بگذارد. در این زمان هم رعایت نظر پدر در تربیت و اداره فرزند بر مادر وی لازم است.
- [آیت الله جوادی آملی] .مکلّف نمیتواند سهم ساداتِ مال خود را، به افراد واجبالنفقه خود مانند پدر، مادر، جدّ ،جدّه، فرزند و نوه بپردازد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] پدر و جد پدری دیوانه ای که دیوانگی او متصل بزمان صغیر بودنش باشد، اگر مصلحت باشد می توانند زن او را طلاق بدهند. و اگر متّصل نباشد با مجتهد جامع الشرائط است و احتیاط آنستکه مجتهد جامع الشرائط هم از آنان اذن بگیرد.
- [آیت الله وحید خراسانی] پدر و جد پدری طفل و نیز وصی پدر و وصی جد پدری طفل که او را قیم بر صغیر قرار داده اند می توانند مال طفل را بفروشند و بنابر احتیاط واجب معامله به مصلحت طفل باشد و مجتهد عادل هم در صورت نبودن پدر و جد پدری و وصی ان دو می تواند مال یتیم را در صورتی که به مصلحت او باشد بفروشد و همچنین مال دیوانه و غایب را در صورتی که ضرورت اقتضا کند
- [آیت الله شبیری زنجانی] سفر به منظور اذیت کردن مؤمن حرام و نماز در آن سفر تمام است، همچنین اگر پدر یا مادر سفر غیر واجبی را به صلاح فرزند ندانند و از روی دلسوزی او را از سفر نهی کنند چنانچه مسافرت فرزند سبب اذیت آنها شود حرام و نماز در آن سفر تمام است ولی اگر سفر واجب باشد - مانند سفر برای حج واجب - حرام نیست و نماز در آن شکسته است، هر چند سبب اذیت پدر و مادر باشد.
- [آیت الله وحید خراسانی] گرفتن نطفه مردی و گذاشتن ان در رحم مصنوعی و پرورش ان به منظور تولید فرزند جایز است مگر این که متوقف بر انجام کار حرامی باشد که ارتکاب ان کار حرام است و چنانچه از این راه بچه ای به وجود بیاید اگر تخمک زن نباشد ان بچه فرزند صاحب نطفه است و احکام پدر و فرزند بر ان دو جاری می شود ولی مادر ندارد و در صورتی که تخمک زن هم باشد ان زن هم مادر اوست
- [آیت الله اردبیلی] ولایت و سرپرستی (کودک نابالغ) و (دیوانه) و (شخص سفیه) به ترتیب بر عهده افراد زیر میباشد: اوّل: پدر و جدّ پدری؛ ولی مادر و جدّ مادری یا برادر و یا خواهر کودک یا دیوانه و یا سفیه، ولایتی بر او ندارند، مگر آن که حاکم شرع آنها را ولیّ قرار دهد. دوم: با نبودن پدر و جدّ پدری، کسی که از طرف آنان به عنوان (وصی) پس از مرگ عهدهدار سرپرستی آنان شده است. سوم: با نبودن دسته اوّل و دوم، حاکم شرع یا کسی که از طرف او به عنوان (قیّم) منصوب خواهد شد. چهارم: با نبودن حاکم شرع و نماینده او، افراد مؤمن و عادل و خبیر.
- [آیت الله اردبیلی] صحّت اعتکاف زن نسبت به دو روز اوّل، در صورتی که اعتکاف او منافی حقّ شوهرش باشد، مشروط به اجازه شوهر است و همچنین اعتکاف فرزند، در صورتی که موجب اذیّت پدر یا مادر میشود، باید با اجازه آنان باشد؛ ولی اگر نسبت به دو روز اوّل اجازه داده باشند، نسبت به روز سوم اجازه آنان شرط نیست و حتّی نهی آنان نیز تأثیر ندارد، زیرا ماندن روز سوم واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر متوقّف به برخورد عملی با افراد و ایجاد محدودیت بر آنها و یا اتلاف مال و یا تعرّض به جان و آبروی آنها باشد، امر به معروف و نهی از منکر باید با اجازه مجتهد آگاه و جامع شرایط انجام گیرد و در صورتی که جامعه بر اساس قانون شرع و یا قانونی که مخالف شرع نیست اداره گردد، برخورد عملی با گناهکار باید با حکم دادگاه صالح انجام پذیرد، بلکه آمر به معروف و ناهی از منکر باید به گونهای عمل کند که ظاهر و باطن این عمل موجب توهین به اسلام و یا هرج و مرج و خودسری نگردد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] برای فروشنده و خریدار شش شرط لازم است: اول: بالغ باشند. دوم: عاقل باشند. سوم: سفیه نباشند و نیز از تصرف در اموالشان به جهت افلاس توسط مجتهد جامع الشرایط منع نشده باشند. چهارم: قصد خرید و فروش داشته باشند پس اگر مثلا به شوخی بگوید مال خود را فروختم، معامله باطل است. پنجم: کسی آنها را مجبور نکرده باشد. ششم: جنس و عوضی را که می دهند مالک باشند یا مثل پدر و جدّ صغیر، اختیار مال در دست آنان باشد، و احکام اینها در مسائل آینده گفته خواهد شد.