آیا ولایت فقیه مصداقی از تئوکراسی است؟ تئوکراسی (Theocracy) به معنای حکومت الهی یا حکومت مذهبی است که در آن قدرت مطلق سیاسی، در دست مرجع عالی روحانی است و در آن اساس نظری حکومت، بر آن است که حکومت از جانب خداست و مرجع روحانی که فرمانروای سیاسی نیز هست و دستگاه اداری و قضایی او (فرمانهای خداوند) را که از راه وحی رسیده است، تفسیر و اجرا میکند. از کاملترین گونه های حکومت یزدانسالاری، حکومت موسی (علیه السلام) و انبیای جانشین وی بر بنی اسرائیل بود. حکومت خلفا در صدر اسلام نیز از این گونه بوده است. حکومتهای از نوع خلافت اموی و عباسی و عثمانی و همچنین حکومت پاپها در اروپای قرون وسطی نیز مدعی این گونه حکومتها بوده اند.(آشوری، داریوش؛ دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، چاپ چهارم، 76، ص 329) تئوکراسی یا یزدان سالاری به اشکال گوناگون در تاریخ ظاهر شده است شکلی از آن در جوامع ابتدایی نظیر مصر و هند و چین وجود داشته است(جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص 30) شکل دیگری از آن در جهان مسیحیت پدید آمد و رهبران کلیسا با آن که ایدة الوهیّت حاکمان را رد نمودند اما به نوعی تفویض مستقیم حق حکومت به رهبران دینی را قائل شدند و حاکم را تنها در برابر خداوند مسئول دانسته و اطاعت مطلق از او را واجب و هرگونه مخالفت با او را غیر قابل پذیرش تلقی کردند.(همان) اما از نظر اسلام باید گفت مطابق جهان بینی اسلامی، سراسر هستی ملک طلق خداوند است(سوره مائده ، آیه 17) و در این قلمرو برای او شریکی متصور نیست و به همین جهت (در اصل و بالذّات) فرمانی جز فرمان او وجود ندارد(سوره انعام ، آیه 57) از این رو حاکمیت چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع، اختصاص به خداوند دارد، خداوند منشاء تمام قدرتها ست و شریعت اسلام تنها مصدر و منشاء و خاستگاه قانونگذاری است، چرا که خالقیت، ربوبیت و خلاقیت مختص خداوند است.( جوان آراسته، حسین، همان، ص 135) از این رو در اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است که: (جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان به خدای یکتا و اختصاص حاکمیّت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او است.) و یا اصل پنچاه و ششم اعلام میدارد:(حاکمیت مطلق بر جهان وانسان از آن خداست و با توجه به این حاکمیت چه بر اساس مبانی دینی و چه مطابق موازین حقوق اساسی جمهوری اسلامی اختصاص به خداوند دارد). بر این مبنا است که هیچ انسانی حق (حاکمیت) و ولایت بر جامعه بشری را ندارد مگر آن که از سوی خالق و آفریدگار انسان باشد و انبیاء و اولیاء الهی که بر جامعة انسانی (حاکمیت) و ولایت دارند، ولایت آنان مظهری از ولایت خداوند و به اذن و فرمان او است.( جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه (ولایت فقاهت و عدالت)،قم: مرکز اسراء،1385، ص 148) بدین ترتیب دانستیم که ولایت و حاکمیت مطلق از آن خداوند است و به همین جهت هرگونه حاکمیت و ولایتی چه تکوینی و چه تشریعی تنها به اذن خداوند تحقق مییابد. با این همه اسلام با اعتقاد به حاکمیت الهی و تبلور آن در عصر غیبت در ولایت فقیه، تئوکراسی که به شکل معهود و موجود در جهان مسیحیت است را نمیپذیرد یا به عبارتی، تئوکراسیهای رایج مسیحی هیچگونه ارتباطی با حاکمیت الهی در اسلام ندارد زیرا یزدان سالاری مسیحی با توجه به این که در آن حکومت بدون هیچ دلیلی به فردی تفویض میگردد و هیچ گونه نظارتی بر اعمال او وجود ندارد و حاکم و فرمانروا خود را در برابر مردم مسئول نمیداند، با حاکمیت معقول، مسئول و انتقاد پذیری که تابع شریعت الهی است هیچ گونه سنخیّتی و شباهتی ندارد.( جوان آراسته، حسین، همان، ص 241) بلکه در اسلام و حکومت اسلامی علاوه بر این که حاکم، قانون خداست نه شخص(15) و حکومت به عنوان وظیفه است نه امتیاز(جوادی آملی، همان، ص 254-256) و مرجع عالی دینی تنها مبین و مجری قانون است(جوادی آملی، همان، ص 464) باید اضافه نمائیم که حاکم در حکومت اسلامی با داشتن صلاحیّت و شرایط علم و عدالت، به صورت حاکمیتی عقلانی، مسئول، متکامل، قابل انتقاد و نظارت و همچنین تابع شریعت الهی است، در نتیجه این نوع حکومت هیچ ارتباطی با تئوکراسی غربی نداشته و ندارد.در واقع حاکم اسلامی با این که مشروعیت و حقانیت خود را از خداوند میگیرد امّا توسط مردم مورد پذیرش قرار میگیرد و بر او و شرایط او نظارت میشود و انتقاد نسبت به او رسمیت دارد. و این همان چیزهایی است که در تئوکراسی غربی وجود نداشته است. بنابر این ، حکومت الهی که ما به آن معتقدیم با تئوکراسی غربی از زمین تا آسمان فرق دارد. زیرا در قرون وسطی، کلیسا حکومت را حق خود می دانست که از ناحیه خداوند به او اعطا شده است، اما اینکه چگونه باید حکومت کرد، آیا حکومت کردن مستلزم رعایت قوانین و مقررات خاصی هست یا نه و آیا حکومت باید در چهارچوب محدوده خاصی انجام وظیفه کند یا نه؟ به خود کلیسا مربوط بود و بر این اساس به هر نحوی که دلخواه خودشان بود و هر طور که به صلاح خود می دیدند حکومت می کردند حتی اگر لازم می دیدند ظلم و ستم و استبداد خود را به خدا نسبت می دادند و حکومت خدایی می کردند و مردم هم موظف بودند اطاعت کنند. اما در حکومت اسلامی، اینچنین نیست؛ یعنی، حاکم اسلامی باید در چارچوب خاصی اعمال حکومت کند. او حق ندارد خواسته های خود را بر دیگران تحمیل کند و بر آن نام خدایی نهد. بلکه او باید عیناً قوانین و احکامی را پیاده کند که از طرف خداوند بیان شده است نه اینکه مثل حکومت تئوکراسی حتی حق داشته باشد حلال خدا را حرام یا حرام خدا را حلال کند. حاکم اسلامی حق ندارد حتی یک قدم بر طبق خواسته های خود بردارد، و چنانچه تبعیت از هوای نفس کند، از عدالت ساقط می گردد و دیگر حق حکومت ندارد و مردم هم حق تبعیت از او را ندارند. حاکم اسلامی حق تصرف در احکام و قوانین اسلامی را ندارد، حق وضع قانون از ناحیه خود و بدون اذن خداوند را هم ندارد و در عمل هم فقط باید براساس احکام و مقررات اسلامی عمل کند. واژه (ولایت) نیز که معادل (حکومت) به کار می رود و در بیان قرآنی و روایی ما آمده است، حاوی معنایی لطیف است که حکایت از محبت و خیراندیشی ولی و حاکم نسبت به امت و حکومت شوندگان است، و طبعاً در این نگرش (نگرش اسلامی) جایی برای خودکامگی حاکم و حکومت اسلامی وجود ندارد. بنابراین حکومت اسلامی با حکومت تئوکراسی قابل مقایسه نیست و این طور نیست که هر جا به اسم خداوند حکومت می شود واقعاً حکومت خداوند باشد، و آن حکومت مورد اجازه و رضایت خدا بوده باشد.(مصباح یزدی، محمد تقی ، پاسخ استاد به جوانان پرسشگر، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سرّه)، 1391، ص 33-34)
آیا ولایت فقیه مصداقی از تئوکراسی است؟
تئوکراسی (Theocracy) به معنای حکومت الهی یا حکومت مذهبی است که در آن قدرت مطلق سیاسی، در دست مرجع عالی روحانی است و در آن اساس نظری حکومت، بر آن است که حکومت از جانب خداست و مرجع روحانی که فرمانروای سیاسی نیز هست و دستگاه اداری و قضایی او (فرمانهای خداوند) را که از راه وحی رسیده است، تفسیر و اجرا میکند. از کاملترین گونه های حکومت یزدانسالاری، حکومت موسی (علیه السلام) و انبیای جانشین وی بر بنی اسرائیل بود. حکومت خلفا در صدر اسلام نیز از این گونه بوده است. حکومتهای از نوع خلافت اموی و عباسی و عثمانی و همچنین حکومت پاپها در اروپای قرون وسطی نیز مدعی این گونه حکومتها بوده اند.(آشوری، داریوش؛ دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، چاپ چهارم، 76، ص 329) تئوکراسی یا یزدان سالاری به اشکال گوناگون در تاریخ ظاهر شده است شکلی از آن در جوامع ابتدایی نظیر مصر و هند و چین وجود داشته است(جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص 30) شکل دیگری از آن در جهان مسیحیت پدید آمد و رهبران کلیسا با آن که ایدة الوهیّت حاکمان را رد نمودند اما به نوعی تفویض مستقیم حق حکومت به رهبران دینی را قائل شدند و حاکم را تنها در برابر خداوند مسئول دانسته و اطاعت مطلق از او را واجب و هرگونه مخالفت با او را غیر قابل پذیرش تلقی کردند.(همان) اما از نظر اسلام باید گفت مطابق جهان بینی اسلامی، سراسر هستی ملک طلق خداوند است(سوره مائده ، آیه 17) و در این قلمرو برای او شریکی متصور نیست و به همین جهت (در اصل و بالذّات) فرمانی جز فرمان او وجود ندارد(سوره انعام ، آیه 57) از این رو حاکمیت چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع، اختصاص به خداوند دارد، خداوند منشاء تمام قدرتها ست و شریعت اسلام تنها مصدر و منشاء و خاستگاه قانونگذاری است، چرا که خالقیت، ربوبیت و خلاقیت مختص خداوند است.( جوان آراسته، حسین، همان، ص 135) از این رو در اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است که: (جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان به خدای یکتا و اختصاص حاکمیّت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او است.) و یا اصل پنچاه و ششم اعلام میدارد:(حاکمیت مطلق بر جهان وانسان از آن خداست و با توجه به این حاکمیت چه بر اساس مبانی دینی و چه مطابق موازین حقوق اساسی جمهوری اسلامی اختصاص به خداوند دارد). بر این مبنا است که هیچ انسانی حق (حاکمیت) و ولایت بر جامعه بشری را ندارد مگر آن که از سوی خالق و آفریدگار انسان باشد و انبیاء و اولیاء الهی که بر جامعة انسانی (حاکمیت) و ولایت دارند، ولایت آنان مظهری از ولایت خداوند و به اذن و فرمان او است.( جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه (ولایت فقاهت و عدالت)،قم: مرکز اسراء،1385، ص 148) بدین ترتیب دانستیم که ولایت و حاکمیت مطلق از آن خداوند است و به همین جهت هرگونه حاکمیت و ولایتی چه تکوینی و چه تشریعی تنها به اذن خداوند تحقق مییابد. با این همه اسلام با اعتقاد به حاکمیت الهی و تبلور آن در عصر غیبت در ولایت فقیه، تئوکراسی که به شکل معهود و موجود در جهان مسیحیت است را نمیپذیرد یا به عبارتی، تئوکراسیهای رایج مسیحی هیچگونه ارتباطی با حاکمیت الهی در اسلام ندارد زیرا یزدان سالاری مسیحی با توجه به این که در آن حکومت بدون هیچ دلیلی به فردی تفویض میگردد و هیچ گونه نظارتی بر اعمال او وجود ندارد و حاکم و فرمانروا خود را در برابر مردم مسئول نمیداند، با حاکمیت معقول، مسئول و انتقاد پذیری که تابع شریعت الهی است هیچ گونه سنخیّتی و شباهتی ندارد.( جوان آراسته، حسین، همان، ص 241) بلکه در اسلام و حکومت اسلامی علاوه بر این که حاکم، قانون خداست نه شخص(15) و حکومت به عنوان وظیفه است نه امتیاز(جوادی آملی، همان، ص 254-256) و مرجع عالی دینی تنها مبین و مجری قانون است(جوادی آملی، همان، ص 464) باید اضافه نمائیم که حاکم در حکومت اسلامی با داشتن صلاحیّت و شرایط علم و عدالت، به صورت حاکمیتی عقلانی، مسئول، متکامل، قابل انتقاد و نظارت و همچنین تابع شریعت الهی است، در نتیجه این نوع حکومت هیچ ارتباطی با تئوکراسی غربی نداشته و ندارد.در واقع حاکم اسلامی با این که مشروعیت و حقانیت خود را از خداوند میگیرد امّا توسط مردم مورد پذیرش قرار میگیرد و بر او و شرایط او نظارت میشود و انتقاد نسبت به او رسمیت دارد. و این همان چیزهایی است که در تئوکراسی غربی وجود نداشته است. بنابر این ، حکومت الهی که ما به آن معتقدیم با تئوکراسی غربی از زمین تا آسمان فرق دارد. زیرا در قرون وسطی، کلیسا حکومت را حق خود می دانست که از ناحیه خداوند به او اعطا شده است، اما اینکه چگونه باید حکومت کرد، آیا حکومت کردن مستلزم رعایت قوانین و مقررات خاصی هست یا نه و آیا حکومت باید در چهارچوب محدوده خاصی انجام وظیفه کند یا نه؟ به خود کلیسا مربوط بود و بر این اساس به هر نحوی که دلخواه خودشان بود و هر طور که به صلاح خود می دیدند حکومت می کردند حتی اگر لازم می دیدند ظلم و ستم و استبداد خود را به خدا نسبت می دادند و حکومت خدایی می کردند و مردم هم موظف بودند اطاعت کنند. اما در حکومت اسلامی، اینچنین نیست؛ یعنی، حاکم اسلامی باید در چارچوب خاصی اعمال حکومت کند. او حق ندارد خواسته های خود را بر دیگران تحمیل کند و بر آن نام خدایی نهد. بلکه او باید عیناً قوانین و احکامی را پیاده کند که از طرف خداوند بیان شده است نه اینکه مثل حکومت تئوکراسی حتی حق داشته باشد حلال خدا را حرام یا حرام خدا را حلال کند. حاکم اسلامی حق ندارد حتی یک قدم بر طبق خواسته های خود بردارد، و چنانچه تبعیت از هوای نفس کند، از عدالت ساقط می گردد و دیگر حق حکومت ندارد و مردم هم حق تبعیت از او را ندارند. حاکم اسلامی حق تصرف در احکام و قوانین اسلامی را ندارد، حق وضع قانون از ناحیه خود و بدون اذن خداوند را هم ندارد و در عمل هم فقط باید براساس احکام و مقررات اسلامی عمل کند. واژه (ولایت) نیز که معادل (حکومت) به کار می رود و در بیان قرآنی و روایی ما آمده است، حاوی معنایی لطیف است که حکایت از محبت و خیراندیشی ولی و حاکم نسبت به امت و حکومت شوندگان است، و طبعاً در این نگرش (نگرش اسلامی) جایی برای خودکامگی حاکم و حکومت اسلامی وجود ندارد. بنابراین حکومت اسلامی با حکومت تئوکراسی قابل مقایسه نیست و این طور نیست که هر جا به اسم خداوند حکومت می شود واقعاً حکومت خداوند باشد، و آن حکومت مورد اجازه و رضایت خدا بوده باشد.(مصباح یزدی، محمد تقی ، پاسخ استاد به جوانان پرسشگر، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سرّه)، 1391، ص 33-34)
- [سایر] آیاآخوند خراسانی ولایت فقیه را قبول داشند؟ ولایت مطلقه فقیه؟
- [سایر] شبهه: ولایت مطلق مختص خداوند است، چرا امروزه به ولایت فقیه، ولایت مطلقه فقیه می گویند؟
- [سایر] ولایت فقیه درست است یا وکالت فقیه؟ اگر ولایت فقیه مطلق یا مقید؟
- [سایر] ولایت فقیه؛ فقیه عادل یا فقیه معصوم؟
- [سایر] ولایت مطلقه فقیه یعنی چه و فرق آن با ولایت فقیه چیست؟ دیگر اینکه ولایت مطلقه فقیه چگونه توجیه می شود؟ و آیابه استبداد و دیکتاتوری نمی انجامد؟
- [سایر] ولایت مطلقه فقیه یعنی چه و فرق آن با ولایت فقیه چیست؟ دیگر اینکه ولایت مطلقه فقیه چگونه توجیه میشود؟ و آیابه استبداد و دیکتاتوری نمیانجامد؟
- [سایر] یکی دیگر ازشبهاتی که بسیار مهم است مسئله ولایت فقیه است چراوقتی امام زمان وجود دارد ولایت فقیه پابرجاست اصلا ولایت فقیه چگونه به وجود آمده؟
- [سایر] ولایت فقیه رو امام خمینی(ره) طرح ریزی کردند یا کس دیگری؟ فرق بین ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه چیست؟
- [سایر] مشروعیت اجرایی ولایت فقیه چگونه تبیین می شود و آیا ولایت فقیه منصوب خداست یا مردم؟
- [سایر] ولایت فقیه از نظر اهل سنت چگونه است؟ آیا آنها به ولایت فقیه معتقدند؟
- [آیت الله مظاهری] به دست آوردن فتوای مجتهد سه راه دارد: اوّل: شنیدن از خود مجتهد. دوّم: شنیدن از کسی که مورد اطمینان است. سوّم: دیدن در رساله مجتهد.
- [آیت الله جوادی آملی] .تقلید مجتهد متوفّا در ابتدا جایز نیست؛ ولی بقای بر تقلید میت, اشکال ندارد و بقای بر تقلید مجتهد میت باید به فتوای مجتهد مطلق زنده باشد; خواه فرد به آن عمل کرده باشد یا نه. اگر مجتهد متوفّا اعلم باشد، بقای بر تقلید او احتیاطاً واجب است و اگر مجتهد زنده اعلم باشد، عدول از مجتهد متوفا به مرجع زنده, واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] بنابر احتیاط عدول از مجتهد زنده به مجتهد زنده دیگر جایز نیست، مگر این که مجتهد دوم اعلم باشد که در این صورت عدول واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] تقلید از میّت ابتداءً جایز نیست ولی باقی ماندن بر تقلید میّت چنانچه مجتهد میّت اعلم از مجتهد زنده باشد، واجب است. و در صورت تساوی مجتهد زنده و میت در علم، بین بقاء بر تقلید میت و رجوع به زنده مخیر است؛ گرچه رجوع به مجتهد زنده بهتر و مطابق با احتیاط است. و چنانچه مجتهد زنده اعلم از مجتهد میّت باشد، رجوع به مجتهد زنده واجب است و بقاء بر تقلید میّت جایز نیست. و باید بقاء بر تقلید میّت به فتوای مجتهد زنده باشد. و اگر کسی در هنگام عمل التزام و تصمیم به عمل به فتوای مجتهد داشته است، برای بقاء در آن مسأله کافی است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] انسان نمیتواند برخی از مسائل را از یک مجتهد و برخی دیگر را از مجتهد دیگر تقلید کند، ولی اگر یکی از مجتهدین در یک باب از احکام - مثلاً در باب نماز - از دیگران اعلم باشد و مجتهد دیگر در باب دیگر - مثلاً روزه - اعلم باشد، باید در احکام نماز از مجتهد اول و در احکام روزه از مجتهد دوم تقلید کند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] حقیقت تقلید در احکام، استنادعملی به دستور مجتهد است، یعنی انجام اعمال خود را موکول به دستور مجتهد کند.
- [آیت الله مظاهری] مجتهد و اعلم را از سه راه میتوان شناخت: اوّل: خود انسان اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد. دوّم: یک نفر عالم ثقه که میتواند مجتهد و اعلم را تشخیص دهد مجتهد بودن یا اعلم بودن کسی را تصدیق کند. سوّم: عدّهای از اهل علم که میتوانند مجتهد و اعلم را تشخیص دهند و از گفته آنان اطمینان پیدا میشود، مجتهد و اعلم بودن کسی را تصدیق کنند.
- [آیت الله اردبیلی] در صورتی که رأی مجتهد تغییر کند، مقلد نمیتواند بر رأی قبلی مجتهد باقی بماند، و اگر شک کند که رأی مجتهد تغییر کرده است یا نه، میتواند تا مشخص شدن آن بر رأی قبلی باقی بماند.
- [آیت الله بهجت] بعید نیست مستحب بودن اقرار به ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام در اذان مستحبی، در صورتی که به نیت مطلوب بودن گفته شود، به عبارات مختلفی که در (نهایه) و (فقیه) و (احتجاج) نقل شده است که (اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه) و یا (عَلِیٌ اَمیرُ المُؤمِنین) و یا به عبارت (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه) باشد، و اما اقرار به ولایت اگرچه در غیر اذان باشد خوب است، پس احتیاج به دلیل مخصوص ندارد؛ و کاملترین عبارتی که در اینجا گفته میشود آن است که اقرار به خلیفه بودن یا وصی بودن حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و ائمه طاهرین علیهمالسلام در آن باشد.
- [آیت الله علوی گرگانی] به دست آوردن فتوا یعنی دستور مجتهد چهار راه دارد: اول: شنیدن از خود مجتهد. دوم: شنیدن از دو نفر عادل که فتوای مجتهد را نقل کنند. سوم: شنیدن از کسیکه انسان به گفته او اطمینان دارد. چهارم: دیدن در رساله مجتهد، در صورتیکه انسانبه درستی آن رساله اطمینان داشته باشد.