مارکسیست و لیبرال ها به چه طبقه فکری گفته می شود؟ از لحاظ تاریخی از کجا شروع شده اند؟ تفکرات آن ها چگونه است؟ با اسلام مخالف اند؟ تبیین کامل و همه جانبه موضوعات فوق از گنجایش یک نامه خارج بوده و نیازمند مراجعه به منابعی است که در این زمینه وجود دارد . در ادامه به اختصار مطالبی ارائه می گردد : یکم . مارکسیسم marxismیکی از مکاتب و جنبشهای فکری عمده در قرن نوزدهم و بیستم به شمار می آید و طی یک صد سال گذشته تاثیرات گسترده ای بر تاریخ و اندیشه غرب بر جا گذاشته است بنیان گذار این مکتب فلسفی-سیاسی کارل مارکس اقتصاددان , جامعه شناس و فیلسوف آلمانی است یار و همفکر نزدیک او فردریش انگلس نیز در تدوین این مکتب نقش عمده ای داشته است . مارکسیسم در متن جنبش کارگری و سوسیالیستی شیوع یافت و همواره به عنوان یکی از بزرگترین مکاتب انتقادی در برابر لیبرالیسم اقتصادی و نظام سرمایه داری مطرح بوده است امروزه نیز اگر چه مارکسیسم در جنبه های عملی و ایدئولوژیک یک تفکر شکست خورده است اما در برخی از جنبه های نظری خصوصا در غرب همچنان نظریه ای مورد بحث و توجه است و به گونه ای بر برخی از نظریات و حوزه های فکری جدی اروپایی همچون مکتب فرانکفورت تاثیر گذارده است ( عبد الرسول بیات و جمعی از نویسندگان , فرهنگ واژه ها ,در امدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر , قم: موسسه اندیشه و فرهنگ دینی , 1381, ص 290و291)این مکتب باهدف مقابله با نظام سرمایه داری و لیبرالیسم شکل گرفت و سرانجام نظام سرمایه داری را شکست دانسته و معتقد بود سرانجام سرمایه داری به نبرد میان سرمایه داری و پرولتاریا( نیروی کارگر)می انجامد و به پیروزی پرولتاریا منجر می شود و پیروزی طبقه کارگر در مرحله اول پیروزی سوسیالیسم است و سپس با محو همه آثار نظامهای طبقاتی به مرحله کمونیسم یا همان جامعه اشتراکی نهایی پا می نهد . مارکسیسم هر چند در برابر لیبرالیسم و سرمایه داری شکل گرفت و سقوط نظام سرمایه داری را پیش بینی کرد اما در حقیقت بزرگترین خدمت را به آن کرد و نظام سرمایه داری با استفاده از نقدهای او به ترمیم نواقص و نارسایهای خود پرداخت و دولتهای رفاه شکل گرفت و نظام سرمایه داری به حیات خود ادامه داد و تا امروز نیز ادامه دارد . کمونیسم communismeبه معنای اشتراک یکی از قدیمی ترین مکاتب سیاسی دنیا است که از فلاسفه قدیم یونان مانند دیو جنس و افلاطون نخستین بار آنرا عنوان کرده اند از قرن پانزدهم به بعد نیز بسیاری از فلاسفه و متفکرین اروپایی درباره کمونیسم سخن گفته اند که برجسته ترین آنان سن سیمون و فوریه و لوئی بلان هستند تا اینکه کارل مارکس و فردریک انگلس با انتشار مانیفیست کمونیست حرکت تازه ای در نهضت کمونیسم جهانی به وجود آوردند و نزدیک به هفتاد سال پس از آن لنین با استقرار نخستین حکومت کمونیستی جهان در روسیه امکانات اجرائی تئوری های کمونیستی را در معرض ازمایش گذاشت از نظر فلسفی و اقتصادی کمونیسم و سوسیالیسم دارای ریشه واحدی هستند و هر دو بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می کنند با این تفاوت که کمونیسم مرحله پیشرفته یا مرحله نهایی سوسیالیسم به شمار می آید و به حذف مالکیت خصوصی و دولت می انجامد . در یک جامعه کمونیستی به اعتقاد طرفدارنش مالکیت وسائل تولید و همه چیز اشتراکی است و هر کس بدون توجه به مقدار و ارزش کاری که انجام می دهد می تواند به قدر نیاز خود از امکانات رفاهی بهره مند شود در چنین جامعه مرفه و پیشرفته ای نیازی به دولت به عنوان تنظیم کننده روابط افراد جامعه نیز احساس نمی شود تجاربی که پس از بیش از هفتاد سال حکومت کمونیستی در شوروی سابق و بیش از چهل سال حکومت کومنیستها در اروپای شرقی به دست آمده و سرانجام به فرو پاشی شوروی و سقوط رژیمهای کمونیست کشورهای اروپای شرقی انجامید محک خوبی برای امکانات اجرایی این تئوریها بود حذف دولت و ارده جامعه بدون دولت در جامعه کمونیستی نیز خیالی محالی است و بهترین دلیل ان قدرت روز افزون دستگاههای دولتی در کشورهای کمونیستی و کنترل همه جانبه و تمام عیاری است که بر کلیه فعالیت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در این کشورها اعمال می شود .( محمود طلوعی , فرهنگ جامع سیاسی , تهران: نشر علم, 1377,ص702و703) سوسیالیسمsocialism ( جامعه باوری )اصطلاح سوسیالیسم از واژه فرانسوی (سوسیال) به معنای اجتماعی اخذ شده است. فرهنگ آکسفورد در تعریف این واژه می نویسد: (نظریه یا سیاستی که هدف خود را مالکیت یا نظارت کل اجتماع بر ابزار تولید (سرمایه، زمین، دارایی و غیره) در جهت تأمین منافع همگانی قرار می دهد، و یا از این مالکیت و نظارت حمایت می کند).بطور خلاصه سوسیالیسم در صدد اجتماعی کردن ابزار تولید است اهمیت و ویژگی اساسی این مکتب عمدتا اقتصادی در جنبه سلبی و انتقادی آن نهفته است سوسیالیسم اصولا در مقابل تعالیم فرد گرایانه لیبرالیسم اقتصادی و سرمایه داری قرار می گیرد و بر خلاف این مکاتب که بر فرد و منفعت فردی اهتمام دارند این اندیشه بر جمع گرایی و سود همگانی تاکید دارد هر چند امروزه از جاذبه رویایی سوسیالیسم به عنوان یک مکتب مستقل کاسته شده است اما هنوز هم به ویژه از حیث تئوریک و در جنبه نقدی و از جهت تاثیراتی که بر روند مدرنیته غربی داسته است دارای اهمیت و قابل مطالعه است مهمترین عنصر مشترک نظریه های سوسیالیستی تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی: سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فردباوری و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی -چنان که هواداران سرمایه داری ادعا می کنند- خود به خود به نفع اجتماعی می انجامد، بلکه عقیده این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نماینده اکثریت، می تواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد. بعضی ریشه های سوسیالیسم را تا نخستین نظریه های اخلاقی و دینی مشوق برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطون، به گذشته می برند اما سوسیالیسم جدید، در واقع فرآورده مستقیم انقلاب صنعتی است. سوسیالیسم یک ایدئولوژی شورنده علیه پیامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویژه پرولتاریاست. مهمترین مؤلفه مشترک تمامی نظریه های سوسیالیستی، اهتمام آنها بر ترجیح جامعه بر فرد و فراتر نهادن سود همگانی بر سود فردی است. از این رو لبه تیز انتقاد سوسیالیست ها به سوی ( مالکیت خصوصی) به عنوان اساسی ترین مؤلفه سرمایه داری بوده است. از این رو مالکیت خصوصی ابزار تولید را سرچشمه تمامی مفاسد و بیدادگری ها و نابرابری های زیان خیز اقتصادی و اجتماعی می دانند. به همین خاطر این تفکر در مقابل (آزادی) بر اصل (برابری) تأکید می کند. سوسیالیسم معاصر در مقابل بعضی شالوده های اساسی مدرنیسم مثل فرد گرایی و اقتصاد صنعتی و سرمایه سالار پدید آمده است این مکتب با فردیت انسان و آزادیهای اقتصادی لیبرالی و سرمایه سالارانه موافق نیست و فرد را به مثابه عضوی از پیکره جامعه و نه در برابر آن می نگرد پس سوسیالیسم و جامعه باوری در واقه شورشی است بر ضد فرد گرایی و جلو ه های اقتصادی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و کاپیتالیسم . یکی از اصول و عناصر سوسیالیسم تفکرات فراملیتی ( انتر ناسیو نالیستی )و گونه ای از تمایلات انسان گرایانه و اومانیستی بوده است ( اومانیسم جمع گرا). بیشترین انتقاد مخافان سوسیالیسم متوجه کاهش منزلت فرد و فرو نشاندن انگیزه های شخصی برای شکوفایی اقتصادی و زمینه سازی برای تمرکز گرایی و گاه استبداد و سرمایه داری دولتی است در نهایت سوسیالیسم هم نتوانست به اهداف خود دست یابد معمولا از سرگذشت سوسیالیسم در اروپای شرقی و شوروی به عنوان شاهدی بر این بن بست ها یاد می شود از همین روست که سوسیالیسم در اروپای غربی همت خود رامصروف آشتی دادن وآمیختن دموکراسی و آزادیهای فردی با مسئولیت اجتماعی کرده است. ( عبد الرسول بیات و جمعی از نویسندگان , فرهنگ واژه ها , ص 347تا 353وداریوش آشوری , دانشنامه سیاسی , تهران: مروارید , 1373, ص 204و 205) . همچنین گفتنی است : اسلام با مارکسیسم تفاوت ها و اختلاف های اساسی متعددی دارد ؛ در مسائل جهان بینی ، اقتصاد، در اخلاق، حکومت و رهبری، جامعه شناسی، انسان شناسی، و بالاخره در کلیه مسائل فلسفی و علمی بین اسلام و مارکسیسم تفاوت عمیق و ریشهای وجود دارد .مهمترین آن ها عبارتند از اینکه اسلام هستی را در هستی مادی خلاصه نمی کند و در بینش اسلام که تمام هستی ها، تمام پدیدهها به یک هستی مطلق بنام خدا باز می گردد در حالیکه مارکسیسم اصالت را به ماده بیشعور می دهد. بدیهی است بررسی تمامی این تفاوت ها نیازمند ارائه مطالب مبسوطی است که از ظرفیت یک نامه خارج است . لذا در ادامه به توضیح مارکسیسم و نقد و بررسی مهمترین اصول آن از منظر اسلامی می پردازیم : [کامل از کد116348] مارکسیسم : واژه مارکسیسم از نام کارل مارکس (1883 - 1818)، بنیانگزار سوسیالیسم علمی گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزشهای فلسفی و سیاسی و اقتصادی مارکس و فردریک انگلس (1895 - 1820). این مکتب، قدرتهای مادی تولید و مبارزه طبقاتی را نیروهای بنیادی فعال در تاریخ میداند. مطلب اساسی در مارکسیسم، مدلل کردن نقش و رسالت تاریخی پرولتاریا به عنوان سازنده جامعه بدون طبقه کمونیستی است. مارکسیسم بر بنیاد فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی قرار دارد. نظریه ارزش اضافی (تفاوت مزد کارگر و ارزش کالایی که طی یک دوره معین تولید میشود)، ماتریالیسم تاریخی (اعتقاد به اینکه نظام اجتماع بر پایه شرایط اقتصادی قرار دارد و تولید مادی نقش تعیین کننده را در تکامل آن ایفا میکند و زندگی فرهنگی نیز انعکاسی از نظام اقتصادی جامعه است)، مبارزه طبقاتی (تاریخ کلیه جوامع انسانی که پدید آمدهاند تاریخ مبارزه طبقاتی است که گاهی پنهان و گاهی آشکار ادامه یافته است)، رابطه متقابل استثمار و مالکیت، نفی دولت (نهاد زورگوی اجتماعی متعلق به دوران روابط و کشمکشهای طبقاتی که با از میان رفتن طبقات اجتماعی علت وجودی آن نیز از بین میرود)، انقلاب (انقلاب دموکراتیک یا بورژوا - دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی) و دیکتاتوری پرولتاریا از جمله اختصاصات مارکسیسم شمرده میشوند. در ادامه به نقد و بررسی برخی از عقاید مارکسیستی می پردازیم : مارکسیسم می گوید : خداپرستی انسان , مایه از خود بیگانگی او است زیرا فرد خداپرست با پرستش و توجه به غیر , از خود بیگانه گشته و به دیگری وابسته شده است , همچنانکه این سخن را درباره مالکیت انسان نیز تکرار می کند و مساله مالکیت انسان را نسبت به چیزی مایه تعلق انسان به غیر خود می داند , و برای رهائی ازپدیده از خود بیگانگی مذهبی و از خود بیگانگی اقتصادی , اصل مذهب ومالکیت را حذف می کند تا او را از این وابستگیها رهائی بخشد . ولی هنگامی که به نوشته های مذهبی مراجعه می کنیم , می بینیم نظریه اسلام درست بر خلاف نظریه مارکس بوده و اسلام خدا فراموشی را مایه خود فراموشی می داند . در اینجایادآور می شویم نظریه ای که درباره از خود بیگانگی انسان در سایه مذهب از مارکس نقل شد , مربوط به خود او نیست , بلکه وی آن را از فویر باخ پیشوای مادیگری قبل از مارکس گرفته و آن را تحت عنوان اومانیسم ( انسان گرائی ) وارد فلسفه خود ساخته است . هدف او از وارد ساختن این اصل به فلسفه مادیگری , ترمیم خشکی و خشونت فلسفه ماده گرائی است که هر انسان غربی آن را لمس می کند , زیرا مادیگری قرن هیجدهم انسان را مانند یک ماشین می دانست و مکانیسم آن را مثل یک ماشین می پنداشت . درقرن نوزدهم , نظریه مکانیکی مردود شناخته شد , و مادیگری دیالکتیکی ,جایگزین مادیگری میکانیکی گردید , ولی در هر حال هر دو بر اثر اصالت بخشیدن به ماده و نفی معنویت با خشکی و خشونت خاصی همراهند که با روح لطیف معنوی انسان ناسازگار است . فویر باخ در یکی از سخنان خود چنین می گوید : در انسان پرستشگر یک نوع حالت تعلق و وابستگی پدید می آید , چه بهتر که از این حالت بیرون آئیم , زیرا وقتی بشر خدا را می پرستد و از او فرمان می برد , به صورت موجودی وابسته وبی شخصیت درمی آید , که دیگر به خود تعلق ندارد . مارکس نیز همین جملات را تکرار می کند و می گوید : انسان باید گرد خود بگردد , نه گرد وجود دیگری . مارکسیسم از این فرصت استفاده کرده و خواسته است برای تز اقتصادی خود ,یک اصل فلسفی نیز بیندیشد و آن اینکه : مالکیت انسان , مایه تعلق او به غیر خودمی گردد , و انسان نباید مانند اشیاء و ابزار به غیر خود متعلق و وابسته گردد . ولی با اصراری که مارکسیسم در این مورد انجام می دهد , هنوز نتوانسته است ازخشونت و قساوت فلسفه مادیگری سر سوزنی بکاهد . فلسفه ای که به چیزی غیر از ماده و انرژی نمی اندیشد , و تکامل انسان را در پرتو تکامل ابزار تولید و روابط اقتصادی می داند , و حتی عامل تکامل را در انسان امر درونی ندانسته و آن رابرخاسته از عامل خارجی ( تکامل اقتصادی ) می پندارد , چگونه می تواند از اصالت انسان و انسانگرائی سخن بگوید و دم از معنویت بزند ؟اگر واقعا برای مارکسیستها مساله انسان گرائی مطرح است , و معتقدند که به غیر انسان نباید اصالت داد , پس چرا انسان را وابسته به تکامل ابزار تولید و روابط اقتصادی می دانند و به جای اینکه اقتصاد را در خدمت انسان قرار دهند ,انسان را در خدمت اقتصاد و ابزار تولید درمی آورند ؟ اگر انسان اصل است , پس چرا او را در حد یک حیوان مصرف کننده تنزل داده و پیوسته شعار می دهند : از هر کس باید به اندازه توان او کار کشید و به اندازه نیاز , به او پرداخت . با توجه به این مطلب , اکنون به تحلیل اصل مطلب می پردازیم :1 - ارتباط با کمال مطلق , مایه تکامل است . خدا پرستی , به معنی ارتباط با کمال مطلق است . خدا از نظر یک فرد مذهبی ,سراسر , جمال و کمال و از هر عیب و نقص پیراسته و مبرا است . او آفریدگار دانا و توانا است که به جهان و انسان , هستی بخشیده است . و اگر لحظه ای فیض او قطع گردد , تاریکی وحشت زای عدم مطلق همه جا را فرا می گیرد . ارتباط با چنین کمال مطلق , مایه تعالی انسان است . و به وجدان های بیدار , شعورو ادراک و به حس علم جوئی و کنجکاوی انسان , قدرت و نیرو می بخشد و موقعیت انسان را در جهان , با واقطع بینی کاملی روشن می سازد و از نخوت و بلند پروازی اومی کاهد . معنی اصالت انسان , این نیست که پیوند او را از کمال مطلق قطع کنیم , و به بهانه اعطاء شخصیت , او را خودخواه و خودپرست بار آوریم , که مفهومی جز زبونی و ناتوانی او در برابر تمایلات نفسانی ندارد . آیا علاقه انسان به علم و دانش , به اخلاق , نیکوکاری , هنر و زیبائی ها , مایه ازخود بیگانگی او است , یا مایه کسب کمال , و لذا , یک نوع بازگشت به خویشتن است ؟ عین این سخن درباره خداجوئی و خدایابی نیز حاکم است , زیرا انسان خداجو و خداپرست می خواهد از طریق پیوند با کمال مطلق , بر کمال خود بیفزاید . معنی راستین اومانیسم و حفظ اصالت انسان نیز سوق دادن او به ارزش های اخلاقی و سجایای انسانی است که به ذات او برمی گردد , و در ذات والای او جای می گیرد . مارکسیسم , از آثار سازنده خداگرائی آنچنان غافل است که خداپرست را فاقد شخصیت تلقی می کند و خویشتن گرائی و نفس پرستی را مایه تجلی شخصیت می داند . او خدا را بسان یک حاکم ستمگر و خودکامه تصور کرده است که از کرنش بندگان و خردکردن شخصیت آنان لذت می برد , و با سلب شخصیت از آنها , مقام خود را بالا می برد . در صورتی که پرستش خدا جز طلب کمال و سیر در جهت قرب به خدا , جز یک نوع حق شناسی و قدردانی از نعمت های او و جز اظهار لیاقت و شایستگی برای بهره مندی ازنعمتهای بیشتر , چیزی نیست . خداپرستی , دارای آثار ارزنده و کمال آفرینی است که هیچ فرد خردمندی در آن شک و تردید ندارد . خداشناسی , مایه تکامل علوم و دانش ها , کنترل کننده غرائز مرزنشناس انسانی ,پرورش دهنده فضائل اخلاقی و سجایای انسانی , و مایه آرامش روح و روان در سختی هاو دشواریها است . محققان الهی در کتاب های مربوط به عقائد و مذاهب , پیرامون آثار سازنده آن سخن گفته اند , که نیازی به تکرار آنها نیست . و در اینجا به همین مختصر اکتفا می شود . 2 - ریشه مذهب در نهانگاه روح از نظر متفکران , مذهب , ریشه عمیقی در روح و روان انسان دارد , و توجه به خداو ماوراء طبیعت , تجلی احساس درونی است که آفرینش انسان با آن سرشته گردیده است . بشر در تاریخ زندگی خود , عادات و رسومی را پدید آورده و سپس آنها را به دست فراموشی سپرده است , ولی هرگز مذهب را از قاموس زندگی حذف ننموده و با آن وداع نکرده است . خاصیت تحول پذیری انسان , بر نظر او درباره مذهب اثری نگذارده است . همه اینها نشان می دهد که مذهب ریشه عمیقی در نهاد انسان دارد . روانشناسی امروز , حس مذهبی را یکی از چهار حسی می داند که متن روان انسان راتشکیل می دهند . این چهار حس , عبارتند از :1 - حس علم جوئی و کنجکاوی . 2 - حس اخلاق و نیکوکاری . 3 - حس هنرجوئی و زیباخواهی . 4 - حس خداجوئی و مذهبی . آنان درباره هر چهار حس و چگونگی آمیزش آنهابا روان انسان , سخنان ارزنده ای دارند . از این رو , بر خلاف نظریه مارکس , خداجوئی یک نوع بازگشت به خویشتن , و الحاد وانکار خدا یک نوع از خود بیگانگی است . این حقیقت در آیه زیر به روشنی بازگوشده است که می فرماید : و لا تکونوا کالذین نسواللّه فانساهم انفسهم (1) . مانند آن گروه نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را به خود فراموشی دچار ساخت . این آیه , به روشنی خدا فراموشی را مایه خود فراموشی می داند . و نکته آن , همان است که یادآور شدیم . امیرمومنان علیه السلام در یکی از سخنان کوتاه خود می فرماید : من نسی اللّه انساه نفسه و اعمی قلبه (2) . هر کس خدا را فراموش کند , او را به خود فراموشی و کوردلی , دچار می سازد . 3 - موقعیت معلول نسبت به علت اصولا از نظر فلسفه , وجود معلول , جز یک وجود وابسته به علت و قائم به او چیزی نیست . معلول , لطیف ترین و دقیق ترین وابستگی را به مقام علت داراست . بنابر این واقعیت جهان امکانی - اعم از انسان و غیره - جز یک نوع تعلق و وابستگی به آفریدگار چیزی نیست . اعتراف به وجود خدای یگانه , و توجه به منبع کمال , یک نوع اعتراف به واقعیتی است که براهین فلسفی از آن پرده برداشته است ,و الحاد و انکار خدا و یا بی توجهی به آن , یک نوع پرده پوشی بر سیمای حقیقت به شمار می رود . اگر واقعا معلول و مخلوق , مقامی و حقیقتی جز تعلق و وابستگی ندارد , آیا اعتراف به چنین تعلق , حقیقت گرائی است یا انکار آن ؟ و اگر انسان , مخلوق ذات بالاتر و برتر است , توجه به چنین وابستگی که عین واقعیت وجود او است , از خود بیگانگی است , یا عین خودگرائی ؟سخن درباره مالکیت انسان را که از نظر مارکس مایه از خود بیگانگی است , به وقت دیگری موکول می کنیم . ولی اجمال سخن درباره آن چنین است که :حقیقت مالکیت در اسلام , تعلق مال به انسان است نه تعلق انسان به مال . به تعبیردیگر , مال از نظر اسلام برای انسان وسیله زندگی است , نه هدف . مالکیت در صورتی مایه از خود بیگانگی است که دنیا هدف و کعبه آمال باشد , نه وسیله زندگی . امیرمومنان علی علیه السلام در این مورد تعبیری بس لطیف دارد , آنجا که می فرماید : و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته (3) . هر کس به جهان , به دیده معبر و گذرگاه و وسیله و ابزار کا بنگرد , مایه روشنی دل او می گردد . و هر کس به آن از زاویه هدف و آرمان نگاه کند , او را کوردل , و قلب او را بی بصیرت می سازد . از این جهت , در اسلام دنیاداری و تجمل پرستی مذموم , و مایه نابودی سعادت انسان بشمار می رود . پرسشها و پاسخها، سبحانی - جعفر 1 - سوره حشر , آیه 19 . 2 - فهرست غرر الحکم , ص 381 . 3 - نهج البلاغه , خطبه 79 . بر اهل ادب و معنی تفاوت بها و الیها واضح و روشن است و امام علیه السلام در این جمله کوتاه , نظریه اسلام را درباره توجه به دنیاروشن ساخته است . }درباره مارکسیسم، کتابهای فراوانی وجود دارد، از جمله: 1- نقدی بر مارکسیسم ، مرتضی مطهری . 2- فلسفه ما شهید صدر 3- درسهایی درباره مارکسیسم جلال الدین فارسی 4- فلسفه اسلامی و حصول دیالکتیک جعفر سبحانی 5- پایان عمر مارکسیسم ناصر مکارم 6- نقدی بر مارکسیسم محمد جاسمی 7- نقدی بر دیدگاه اخلاقی مارکسیسم محسن غرویان 8- شناخت و سنجش مارکسیسم احسان طبری 9- فراسوی مارکسیسم ترجمه: مختاری . 10 . از بردگی روم تا مارکسیسم حجتی کرمانی دوم . لیبرابیسم به عنوان یکی از مکاتب و ایدئولوژی های مهم غرب است که مبتنی بر ویژگی ها، اصول و مقدمات فکری است که یکی از آنها اومانیسم و انسان محوری است. در ادامه به صورت مختصر توضیحاتی پیرامون این دو اصطلاح ارائه می شود: لیبرالیسم: واژه Liberal در لغت به معنای مختلف به کار رفته است: آزاد مرد در مقابل برده، روشنفکر، سخاوتمند، لاابالی، بیبند و بار و... اما در اصطلاح به یک گونه طرز تفکر در زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینیگفته میشود که تکیه اصلی آن بر آزادی هر چه بیشتر و توجه به حقوق طبیعی افراد است. این مکتب که اولین بار به عنوان یک حزب سیاسی در سال 1850 م در انگلیس مطرح گردید دارای اصول و ویژگیهایی است از قبیل: 1- فردگرایی: فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است باید در خدمت خواستههای افراد جامعه باشد و نفع جامعه، موهوم است. 2- ارزش مطلق آزادی: تنها حد آزادی در نظر لیبرالها، آزادی افراد دیگر است. دیگر هیچ مقولهای از قبیل عدالت اجتماعی و اقتصادی، حفظ بنیان خانواده، اخلاق و... نمیتواند آن را محدود کند. همه باید قربانی این آزادی مطلق شوند. 3- انسان محوری و امانیسم: با توجه به نگرش مادی این اندیشه به عالم، آنچه اصل است، انسان است. به همین دلیل در وضع قوانین و ارائه خطوط اصلی سیاست و اقتصاد و فرهنگ، آنچه مهم و اصل است دیدگاه انسان و اراده اوست. برخلاف ادیان الهی و توحیدی که خدامحور هستند و مقنن اصلی را خداوند میدانند. لیبرالیسم به معنای نظریه آزادی در برابر هر نهاد به اصطلاح محدود کننده از جمله دین و مذهب میباشد. بنابراین واژه آزادی در این جا به معنای (اباحیگری) است نه به معنای استقلال از یوغ خودکامگان که در فرهنگ ما رایج است. مهمترین شاخصه جریانات لیبرالیستی عبارتنداز: 1- محافظهکاری و سازشگری 2- تأکید بر ملیگرایی (ناسیونالیسم) در برابر مکتب گرایی 3- نارضایی از حاکمیت خالص ارزشهای دینی 4- مخالفت با قدرت اجتماعی دین 5- مخالفت با حرکتهای انقلابی و اعتقاد به مبارزات رفرمیستی و پارلمانتاریستی. در ادامه جهت آگاهی بیشتر به نقد یکی از مبانی اساسی لیبرالیسم می پردازیم : اومانیسم: در برابر خدا محوری، این نگرش، اصالت را به انسان داده و در حقیقت انسان محوری را زیر بنا به حساب می آورد. استدلالشان بر این دیدگاه آن است که انسان اولین موجود شناخته شده در عالم و نیز موجود برتر است (جمیل صلیبا، پیشین، ج 1، ص 159). این مکتب با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می دهد. به طور کلی اومانیسم در تاریخ غرب، با دو قرائت یا در دو گرایش کلی بروز کرده است. یکی گرایش فردگرا و دیگری گرایش جمع گرا. فرد گرایی که قرائت غالب از انسان گرایی بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به فرد انسانی می دهد. در عرصه حیات سیاسی و اقتصادی، گرایش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه خصوصا در لیبرالیسم و کاپیتالیسم خود را نشان داده است (عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه ها، ص 40). 2. از نظر تاریخی این جنبش اومانیستی بیشترین هم خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کلیسایی قرار داده بود، و چندان دغدغه نظم دادن به اندیشه های خود در چارچوب های علمی و فلسفی اومانیست ها، بیشتر از اندیشه هایی استقبال می نمودند که در تقابل با نظام حاکم قرون وسطایی شکل می گرفت. آنها مفاهیمی از جمله اختیار و آزادی انسان را همواره می ستودند. طبیعت گرایی، تصدیق جایگاه لذت در زندگی اخلاقی، تساهل و تسامح دینی از دیگر موضوعاتی بود که به تدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت (همان، ص 42 - 41). در مجموع از قرن چهاردهم میلادی تا به امروز، اومانیسم در معنای عام خود مؤلفه های زیر را مد نظر داشته است: محوریت انسان و پای بندی به خواست ها و علایق انسانی، اعتقاد به عقل، شک گرایی و روش علمی به عنوان ابزاری تناسب برای کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی، بر شمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجود انسان، اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبنای خود مختاری و برابری اخلاقی، اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، تأکید بر دموکراسی به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانی در برابر اقتدار فرمان روایان و سلطه جویی حاکمان، التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت، پرورش هنر مذاکره و گفت و گو به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم های گوناگون، اعتقاد به این که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماورای طبیعی و توجه به جهان غیر دنیوی برای حل معضلات بشری، تلاشی است برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسانی. جهان موجودی خود پیدایش و انسان نیز بخشی از همین جهان طبیعت است که براساس یک فرآیند تحولی مداوم پدید آمده است و عقایدی مادی و ضد الهی فراوان دیگر از این قبیل. نقد و بررسی: 1. بی تردید، آن گونه که اومانیسم می پندارد، انسان یگانه حقیقت هستی نیست؛ بلکه خود آفریده ای است که خاستگاه وجود او، حقیقتی برتر از او و تنها حقیقت جهان است. 2. نگاهی اجمالی به پیشینه مکتب مزبور نشا ن می دهد که همین نگرش انسان گرایانه، در بسیاری از دوران های تاریخی، آنگاه که چیزی را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش های انسانی مورد باور خود تشخیص داده، در صدد حذف و نابودی آن برآمده است؛ هر چند دیدگاه مقابل مزبور، نگرش انسان گرایانه دیگری بوده و هر چند به نابودی انسان ها و ارزش های انسانی و جهان طبیعت بینجامد. 3. در ادیان آسمانی، خصوصا دین اسلام، انسان افزون بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانی و جانشینی حضرت حق برخوردار است و آسمان و زمین، مسخر او قلمداد شده اند، اما آنچنان در عرصه هستی وا نهاده نیست که غیر مسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق تلقی کند. شأن انسان نیز در تفکر اسلامی، در امور دنیوی محبوس و منحصر نیست؛ بلکه پایگاه و شأن او در ارتباط با مبدأ و معاد و ارزش های اخلاقی معنا می شود (همان، ص 54). برای آگاهی بیشتر ر.ک: 1- پرسشها و پاسخها، آیتالله مصباح یزدی، ج 4 2- فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات و جمعی از نویسندگان، مؤسسه اندیشه و فرهنگی دینی 3- فرهنگ سیاسی، دکتر بهروز شکیبا 4- لیبرالیسم غرب، آنتونی آرپلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز 5. درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، اندرو هی وود، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 9/100120799)
مارکسیست و لیبرال ها به چه طبقه فکری گفته می شود؟ از لحاظ تاریخی از کجا شروع شده اند؟ تفکرات آن ها چگونه است؟ با اسلام مخالف اند؟
مارکسیست و لیبرال ها به چه طبقه فکری گفته می شود؟ از لحاظ تاریخی از کجا شروع شده اند؟ تفکرات آن ها چگونه است؟ با اسلام مخالف اند؟
تبیین کامل و همه جانبه موضوعات فوق از گنجایش یک نامه خارج بوده و نیازمند مراجعه به منابعی است که در این زمینه وجود دارد . در ادامه به اختصار مطالبی ارائه می گردد :
یکم . مارکسیسم marxismیکی از مکاتب و جنبشهای فکری عمده در قرن نوزدهم و بیستم به شمار می آید و طی یک صد سال گذشته تاثیرات گسترده ای بر تاریخ و اندیشه غرب بر جا گذاشته است بنیان گذار این مکتب فلسفی-سیاسی کارل مارکس اقتصاددان , جامعه شناس و فیلسوف آلمانی است یار و همفکر نزدیک او فردریش انگلس نیز در تدوین این مکتب نقش عمده ای داشته است . مارکسیسم در متن جنبش کارگری و سوسیالیستی شیوع یافت و همواره به عنوان یکی از بزرگترین مکاتب انتقادی در برابر لیبرالیسم اقتصادی و نظام سرمایه داری مطرح بوده است امروزه نیز اگر چه مارکسیسم در جنبه های عملی و ایدئولوژیک یک تفکر شکست خورده است اما در برخی از جنبه های نظری خصوصا در غرب همچنان نظریه ای مورد بحث و توجه است و به گونه ای بر برخی از نظریات و حوزه های فکری جدی اروپایی همچون مکتب فرانکفورت تاثیر گذارده است ( عبد الرسول بیات و جمعی از نویسندگان , فرهنگ واژه ها ,در امدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر , قم: موسسه اندیشه و فرهنگ دینی , 1381, ص 290و291)این مکتب باهدف مقابله با نظام سرمایه داری و لیبرالیسم شکل گرفت و سرانجام نظام سرمایه داری را شکست دانسته و معتقد بود سرانجام سرمایه داری به نبرد میان سرمایه داری و پرولتاریا( نیروی کارگر)می انجامد و به پیروزی پرولتاریا منجر می شود و پیروزی طبقه کارگر در مرحله اول پیروزی سوسیالیسم است و سپس با محو همه آثار نظامهای طبقاتی به مرحله کمونیسم یا همان جامعه اشتراکی نهایی پا می نهد . مارکسیسم هر چند در برابر لیبرالیسم و سرمایه داری شکل گرفت و سقوط نظام سرمایه داری را پیش بینی کرد اما در حقیقت بزرگترین خدمت را به آن کرد و نظام سرمایه داری با استفاده از نقدهای او به ترمیم نواقص و نارسایهای خود پرداخت و دولتهای رفاه شکل گرفت و نظام سرمایه داری به حیات خود ادامه داد و تا امروز نیز ادامه دارد . کمونیسم communismeبه معنای اشتراک یکی از قدیمی ترین مکاتب سیاسی دنیا است که از فلاسفه قدیم یونان مانند دیو جنس و افلاطون نخستین بار آنرا عنوان کرده اند از قرن پانزدهم به بعد نیز بسیاری از فلاسفه و متفکرین اروپایی درباره کمونیسم سخن گفته اند که برجسته ترین آنان سن سیمون و فوریه و لوئی بلان هستند تا اینکه کارل مارکس و فردریک انگلس با انتشار مانیفیست کمونیست حرکت تازه ای در نهضت کمونیسم جهانی به وجود آوردند و نزدیک به هفتاد سال پس از آن لنین با استقرار نخستین حکومت کمونیستی جهان در روسیه امکانات اجرائی تئوری های کمونیستی را در معرض ازمایش گذاشت از نظر فلسفی و اقتصادی کمونیسم و سوسیالیسم دارای ریشه واحدی هستند و هر دو بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می کنند با این تفاوت که کمونیسم مرحله پیشرفته یا مرحله نهایی سوسیالیسم به شمار می آید و به حذف مالکیت خصوصی و دولت می انجامد . در یک جامعه کمونیستی به اعتقاد طرفدارنش مالکیت وسائل تولید و همه چیز اشتراکی است و هر کس بدون توجه به مقدار و ارزش کاری که انجام می دهد می تواند به قدر نیاز خود از امکانات رفاهی بهره مند شود در چنین جامعه مرفه و پیشرفته ای نیازی به دولت به عنوان تنظیم کننده روابط افراد جامعه نیز احساس نمی شود تجاربی که پس از بیش از هفتاد سال حکومت کمونیستی در شوروی سابق و بیش از چهل سال حکومت کومنیستها در اروپای شرقی به دست آمده و سرانجام به فرو پاشی شوروی و سقوط رژیمهای کمونیست کشورهای اروپای شرقی انجامید محک خوبی برای امکانات اجرایی این تئوریها بود حذف دولت و ارده جامعه بدون دولت در جامعه کمونیستی نیز خیالی محالی است و بهترین دلیل ان قدرت روز افزون دستگاههای دولتی در کشورهای کمونیستی و کنترل همه جانبه و تمام عیاری است که بر کلیه فعالیت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در این کشورها اعمال می شود .( محمود طلوعی , فرهنگ جامع سیاسی , تهران: نشر علم, 1377,ص702و703) سوسیالیسمsocialism ( جامعه باوری )اصطلاح سوسیالیسم از واژه فرانسوی (سوسیال) به معنای اجتماعی اخذ شده است. فرهنگ آکسفورد در تعریف این واژه می نویسد: (نظریه یا سیاستی که هدف خود را مالکیت یا نظارت کل اجتماع بر ابزار تولید (سرمایه، زمین، دارایی و غیره) در جهت تأمین منافع همگانی قرار می دهد، و یا از این مالکیت و نظارت حمایت می کند).بطور خلاصه سوسیالیسم در صدد اجتماعی کردن ابزار تولید است اهمیت و ویژگی اساسی این مکتب عمدتا اقتصادی در جنبه سلبی و انتقادی آن نهفته است سوسیالیسم اصولا در مقابل تعالیم فرد گرایانه لیبرالیسم اقتصادی و سرمایه داری قرار می گیرد و بر خلاف این مکاتب که بر فرد و منفعت فردی اهتمام دارند این اندیشه بر جمع گرایی و سود همگانی تاکید دارد هر چند امروزه از جاذبه رویایی سوسیالیسم به عنوان یک مکتب مستقل کاسته شده است اما هنوز هم به ویژه از حیث تئوریک و در جنبه نقدی و از جهت تاثیراتی که بر روند مدرنیته غربی داسته است دارای اهمیت و قابل مطالعه است مهمترین عنصر مشترک نظریه های سوسیالیستی تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی: سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فردباوری و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی -چنان که هواداران سرمایه داری ادعا می کنند- خود به خود به نفع اجتماعی می انجامد، بلکه عقیده این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نماینده اکثریت، می تواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد. بعضی ریشه های سوسیالیسم را تا نخستین نظریه های اخلاقی و دینی مشوق برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطون، به گذشته می برند اما سوسیالیسم جدید، در واقع فرآورده مستقیم انقلاب صنعتی است. سوسیالیسم یک ایدئولوژی شورنده علیه پیامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویژه پرولتاریاست. مهمترین مؤلفه مشترک تمامی نظریه های سوسیالیستی، اهتمام آنها بر ترجیح جامعه بر فرد و فراتر نهادن سود همگانی بر سود فردی است. از این رو لبه تیز انتقاد سوسیالیست ها به سوی ( مالکیت خصوصی) به عنوان اساسی ترین مؤلفه سرمایه داری بوده است. از این رو مالکیت خصوصی ابزار تولید را سرچشمه تمامی مفاسد و بیدادگری ها و نابرابری های زیان خیز اقتصادی و اجتماعی می دانند. به همین خاطر این تفکر در مقابل (آزادی) بر اصل (برابری) تأکید می کند. سوسیالیسم معاصر در مقابل بعضی شالوده های اساسی مدرنیسم مثل فرد گرایی و اقتصاد صنعتی و سرمایه سالار پدید آمده است این مکتب با فردیت انسان و آزادیهای اقتصادی لیبرالی و سرمایه سالارانه موافق نیست و فرد را به مثابه عضوی از پیکره جامعه و نه در برابر آن می نگرد پس سوسیالیسم و جامعه باوری در واقه شورشی است بر ضد فرد گرایی و جلو ه های اقتصادی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و کاپیتالیسم . یکی از اصول و عناصر سوسیالیسم تفکرات فراملیتی ( انتر ناسیو نالیستی )و گونه ای از تمایلات انسان گرایانه و اومانیستی بوده است ( اومانیسم جمع گرا). بیشترین انتقاد مخافان سوسیالیسم متوجه کاهش منزلت فرد و فرو نشاندن انگیزه های شخصی برای شکوفایی اقتصادی و زمینه سازی برای تمرکز گرایی و گاه استبداد و سرمایه داری دولتی است در نهایت سوسیالیسم هم نتوانست به اهداف خود دست یابد معمولا از سرگذشت سوسیالیسم در اروپای شرقی و شوروی به عنوان شاهدی بر این بن بست ها یاد می شود از همین روست که سوسیالیسم در اروپای غربی همت خود رامصروف آشتی دادن وآمیختن دموکراسی و آزادیهای فردی با مسئولیت اجتماعی کرده است. ( عبد الرسول بیات و جمعی از نویسندگان , فرهنگ واژه ها , ص 347تا 353وداریوش آشوری , دانشنامه سیاسی , تهران: مروارید , 1373, ص 204و 205) .
همچنین گفتنی است :
اسلام با مارکسیسم تفاوت ها و اختلاف های اساسی متعددی دارد ؛ در مسائل جهان بینی ، اقتصاد، در اخلاق، حکومت و رهبری، جامعه شناسی، انسان شناسی، و بالاخره در کلیه مسائل فلسفی و علمی بین اسلام و مارکسیسم تفاوت عمیق و ریشهای وجود دارد .مهمترین آن ها عبارتند از اینکه اسلام هستی را در هستی مادی خلاصه نمی کند و در بینش اسلام که تمام هستی ها، تمام پدیدهها به یک هستی مطلق بنام خدا باز می گردد در حالیکه مارکسیسم اصالت را به ماده بیشعور می دهد. بدیهی است بررسی تمامی این تفاوت ها نیازمند ارائه مطالب مبسوطی است که از ظرفیت یک نامه خارج است . لذا در ادامه به توضیح مارکسیسم و نقد و بررسی مهمترین اصول آن از منظر اسلامی می پردازیم : [کامل از کد116348] مارکسیسم : واژه مارکسیسم از نام کارل مارکس (1883 - 1818)، بنیانگزار سوسیالیسم علمی گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزشهای فلسفی و سیاسی و اقتصادی مارکس و فردریک انگلس (1895 - 1820). این مکتب، قدرتهای مادی تولید و مبارزه طبقاتی را نیروهای بنیادی فعال در تاریخ میداند. مطلب اساسی در مارکسیسم، مدلل کردن نقش و رسالت تاریخی پرولتاریا به عنوان سازنده جامعه بدون طبقه کمونیستی است. مارکسیسم بر بنیاد فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی قرار دارد. نظریه ارزش اضافی (تفاوت مزد کارگر و ارزش کالایی که طی یک دوره معین تولید میشود)، ماتریالیسم تاریخی (اعتقاد به اینکه نظام اجتماع بر پایه شرایط اقتصادی قرار دارد و تولید مادی نقش تعیین کننده را در تکامل آن ایفا میکند و زندگی فرهنگی نیز انعکاسی از نظام اقتصادی جامعه است)، مبارزه طبقاتی (تاریخ کلیه جوامع انسانی که پدید آمدهاند تاریخ مبارزه طبقاتی است که گاهی پنهان و گاهی آشکار ادامه یافته است)، رابطه متقابل استثمار و مالکیت، نفی دولت (نهاد زورگوی اجتماعی متعلق به دوران روابط و کشمکشهای طبقاتی که با از میان رفتن طبقات اجتماعی علت وجودی آن نیز از بین میرود)، انقلاب (انقلاب دموکراتیک یا بورژوا - دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی) و دیکتاتوری پرولتاریا از جمله اختصاصات مارکسیسم شمرده میشوند. در ادامه به نقد و بررسی برخی از عقاید مارکسیستی می پردازیم : مارکسیسم می گوید : خداپرستی انسان , مایه از خود بیگانگی او است زیرا فرد خداپرست با پرستش و توجه به غیر , از خود بیگانه گشته و به دیگری وابسته شده است , همچنانکه این سخن را درباره مالکیت انسان نیز تکرار می کند و مساله مالکیت انسان را نسبت به چیزی مایه تعلق انسان به غیر خود می داند , و برای رهائی ازپدیده از خود بیگانگی مذهبی و از خود بیگانگی اقتصادی , اصل مذهب ومالکیت را حذف می کند تا او را از این وابستگیها رهائی بخشد . ولی هنگامی که به نوشته های مذهبی مراجعه می کنیم , می بینیم نظریه اسلام درست بر خلاف نظریه مارکس بوده و اسلام خدا فراموشی را مایه خود فراموشی می داند . در اینجایادآور می شویم نظریه ای که درباره از خود بیگانگی انسان در سایه مذهب از مارکس نقل شد , مربوط به خود او نیست , بلکه وی آن را از فویر باخ پیشوای مادیگری قبل از مارکس گرفته و آن را تحت عنوان اومانیسم ( انسان گرائی ) وارد فلسفه خود ساخته است . هدف او از وارد ساختن این اصل به فلسفه مادیگری , ترمیم خشکی و خشونت فلسفه ماده گرائی است که هر انسان غربی آن را لمس می کند , زیرا مادیگری قرن هیجدهم انسان را مانند یک ماشین می دانست و مکانیسم آن را مثل یک ماشین می پنداشت . درقرن نوزدهم , نظریه مکانیکی مردود شناخته شد , و مادیگری دیالکتیکی ,جایگزین مادیگری میکانیکی گردید , ولی در هر حال هر دو بر اثر اصالت بخشیدن به ماده و نفی معنویت با خشکی و خشونت خاصی همراهند که با روح لطیف معنوی انسان ناسازگار است . فویر باخ در یکی از سخنان خود چنین می گوید : در انسان پرستشگر یک نوع حالت تعلق و وابستگی پدید می آید , چه بهتر که از این حالت بیرون آئیم , زیرا وقتی بشر خدا را می پرستد و از او فرمان می برد , به صورت موجودی وابسته وبی شخصیت درمی آید , که دیگر به خود تعلق ندارد . مارکس نیز همین جملات را تکرار می کند و می گوید : انسان باید گرد خود بگردد , نه گرد وجود دیگری . مارکسیسم از این فرصت استفاده کرده و خواسته است برای تز اقتصادی خود ,یک اصل فلسفی نیز بیندیشد و آن اینکه : مالکیت انسان , مایه تعلق او به غیر خودمی گردد , و انسان نباید مانند اشیاء و ابزار به غیر خود متعلق و وابسته گردد . ولی با اصراری که مارکسیسم در این مورد انجام می دهد , هنوز نتوانسته است ازخشونت و قساوت فلسفه مادیگری سر سوزنی بکاهد . فلسفه ای که به چیزی غیر از ماده و انرژی نمی اندیشد , و تکامل انسان را در پرتو تکامل ابزار تولید و روابط اقتصادی می داند , و حتی عامل تکامل را در انسان امر درونی ندانسته و آن رابرخاسته از عامل خارجی ( تکامل اقتصادی ) می پندارد , چگونه می تواند از اصالت انسان و انسانگرائی سخن بگوید و دم از معنویت بزند ؟اگر واقعا برای مارکسیستها مساله انسان گرائی مطرح است , و معتقدند که به غیر انسان نباید اصالت داد , پس چرا انسان را وابسته به تکامل ابزار تولید و روابط اقتصادی می دانند و به جای اینکه اقتصاد را در خدمت انسان قرار دهند ,انسان را در خدمت اقتصاد و ابزار تولید درمی آورند ؟ اگر انسان اصل است , پس چرا او را در حد یک حیوان مصرف کننده تنزل داده و پیوسته شعار می دهند : از هر کس باید به اندازه توان او کار کشید و به اندازه نیاز , به او پرداخت . با توجه به این مطلب , اکنون به تحلیل اصل مطلب می پردازیم :1 - ارتباط با کمال مطلق , مایه تکامل است . خدا پرستی , به معنی ارتباط با کمال مطلق است . خدا از نظر یک فرد مذهبی ,سراسر , جمال و کمال و از هر عیب و نقص پیراسته و مبرا است . او آفریدگار دانا و توانا است که به جهان و انسان , هستی بخشیده است . و اگر لحظه ای فیض او قطع گردد , تاریکی وحشت زای عدم مطلق همه جا را فرا می گیرد . ارتباط با چنین کمال مطلق , مایه تعالی انسان است . و به وجدان های بیدار , شعورو ادراک و به حس علم جوئی و کنجکاوی انسان , قدرت و نیرو می بخشد و موقعیت انسان را در جهان , با واقطع بینی کاملی روشن می سازد و از نخوت و بلند پروازی اومی کاهد . معنی اصالت انسان , این نیست که پیوند او را از کمال مطلق قطع کنیم , و به بهانه اعطاء شخصیت , او را خودخواه و خودپرست بار آوریم , که مفهومی جز زبونی و ناتوانی او در برابر تمایلات نفسانی ندارد . آیا علاقه انسان به علم و دانش , به اخلاق , نیکوکاری , هنر و زیبائی ها , مایه ازخود بیگانگی او است , یا مایه کسب کمال , و لذا , یک نوع بازگشت به خویشتن است ؟ عین این سخن درباره خداجوئی و خدایابی نیز حاکم است , زیرا انسان خداجو و خداپرست می خواهد از طریق پیوند با کمال مطلق , بر کمال خود بیفزاید . معنی راستین اومانیسم و حفظ اصالت انسان نیز سوق دادن او به ارزش های اخلاقی و سجایای انسانی است که به ذات او برمی گردد , و در ذات والای او جای می گیرد . مارکسیسم , از آثار سازنده خداگرائی آنچنان غافل است که خداپرست را فاقد شخصیت تلقی می کند و خویشتن گرائی و نفس پرستی را مایه تجلی شخصیت می داند . او خدا را بسان یک حاکم ستمگر و خودکامه تصور کرده است که از کرنش بندگان و خردکردن شخصیت آنان لذت می برد , و با سلب شخصیت از آنها , مقام خود را بالا می برد . در صورتی که پرستش خدا جز طلب کمال و سیر در جهت قرب به خدا , جز یک نوع حق شناسی و قدردانی از نعمت های او و جز اظهار لیاقت و شایستگی برای بهره مندی ازنعمتهای بیشتر , چیزی نیست . خداپرستی , دارای آثار ارزنده و کمال آفرینی است که هیچ فرد خردمندی در آن شک و تردید ندارد . خداشناسی , مایه تکامل علوم و دانش ها , کنترل کننده غرائز مرزنشناس انسانی ,پرورش دهنده فضائل اخلاقی و سجایای انسانی , و مایه آرامش روح و روان در سختی هاو دشواریها است . محققان الهی در کتاب های مربوط به عقائد و مذاهب , پیرامون آثار سازنده آن سخن گفته اند , که نیازی به تکرار آنها نیست . و در اینجا به همین مختصر اکتفا می شود . 2 - ریشه مذهب در نهانگاه روح از نظر متفکران , مذهب , ریشه عمیقی در روح و روان انسان دارد , و توجه به خداو ماوراء طبیعت , تجلی احساس درونی است که آفرینش انسان با آن سرشته گردیده است . بشر در تاریخ زندگی خود , عادات و رسومی را پدید آورده و سپس آنها را به دست فراموشی سپرده است , ولی هرگز مذهب را از قاموس زندگی حذف ننموده و با آن وداع نکرده است . خاصیت تحول پذیری انسان , بر نظر او درباره مذهب اثری نگذارده است . همه اینها نشان می دهد که مذهب ریشه عمیقی در نهاد انسان دارد . روانشناسی امروز , حس مذهبی را یکی از چهار حسی می داند که متن روان انسان راتشکیل می دهند . این چهار حس , عبارتند از :1 - حس علم جوئی و کنجکاوی . 2 - حس اخلاق و نیکوکاری . 3 - حس هنرجوئی و زیباخواهی . 4 - حس خداجوئی و مذهبی . آنان درباره هر چهار حس و چگونگی آمیزش آنهابا روان انسان , سخنان ارزنده ای دارند . از این رو , بر خلاف نظریه مارکس , خداجوئی یک نوع بازگشت به خویشتن , و الحاد وانکار خدا یک نوع از خود بیگانگی است . این حقیقت در آیه زیر به روشنی بازگوشده است که می فرماید : و لا تکونوا کالذین نسواللّه فانساهم انفسهم (1) . مانند آن گروه نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را به خود فراموشی دچار ساخت . این آیه , به روشنی خدا فراموشی را مایه خود فراموشی می داند . و نکته آن , همان است که یادآور شدیم . امیرمومنان علیه السلام در یکی از سخنان کوتاه خود می فرماید : من نسی اللّه انساه نفسه و اعمی قلبه (2) . هر کس خدا را فراموش کند , او را به خود فراموشی و کوردلی , دچار می سازد . 3 - موقعیت معلول نسبت به علت اصولا از نظر فلسفه , وجود معلول , جز یک وجود وابسته به علت و قائم به او چیزی نیست . معلول , لطیف ترین و دقیق ترین وابستگی را به مقام علت داراست . بنابر این واقعیت جهان امکانی - اعم از انسان و غیره - جز یک نوع تعلق و وابستگی به آفریدگار چیزی نیست . اعتراف به وجود خدای یگانه , و توجه به منبع کمال , یک نوع اعتراف به واقعیتی است که براهین فلسفی از آن پرده برداشته است ,و الحاد و انکار خدا و یا بی توجهی به آن , یک نوع پرده پوشی بر سیمای حقیقت به شمار می رود . اگر واقعا معلول و مخلوق , مقامی و حقیقتی جز تعلق و وابستگی ندارد , آیا اعتراف به چنین تعلق , حقیقت گرائی است یا انکار آن ؟ و اگر انسان , مخلوق ذات بالاتر و برتر است , توجه به چنین وابستگی که عین واقعیت وجود او است , از خود بیگانگی است , یا عین خودگرائی ؟سخن درباره مالکیت انسان را که از نظر مارکس مایه از خود بیگانگی است , به وقت دیگری موکول می کنیم . ولی اجمال سخن درباره آن چنین است که :حقیقت مالکیت در اسلام , تعلق مال به انسان است نه تعلق انسان به مال . به تعبیردیگر , مال از نظر اسلام برای انسان وسیله زندگی است , نه هدف . مالکیت در صورتی مایه از خود بیگانگی است که دنیا هدف و کعبه آمال باشد , نه وسیله زندگی . امیرمومنان علی علیه السلام در این مورد تعبیری بس لطیف دارد , آنجا که می فرماید : و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته (3) . هر کس به جهان , به دیده معبر و گذرگاه و وسیله و ابزار کا بنگرد , مایه روشنی دل او می گردد . و هر کس به آن از زاویه هدف و آرمان نگاه کند , او را کوردل , و قلب او را بی بصیرت می سازد . از این جهت , در اسلام دنیاداری و تجمل پرستی مذموم , و مایه نابودی سعادت انسان بشمار می رود . پرسشها و پاسخها، سبحانی - جعفر 1 - سوره حشر , آیه 19 . 2 - فهرست غرر الحکم , ص 381 . 3 - نهج البلاغه , خطبه 79 . بر اهل ادب و معنی تفاوت بها و الیها واضح و روشن است و امام علیه السلام در این جمله کوتاه , نظریه اسلام را درباره توجه به دنیاروشن ساخته است . }درباره مارکسیسم، کتابهای فراوانی وجود دارد، از جمله: 1- نقدی بر مارکسیسم ، مرتضی مطهری . 2- فلسفه ما شهید صدر 3- درسهایی درباره مارکسیسم جلال الدین فارسی 4- فلسفه اسلامی و حصول دیالکتیک جعفر سبحانی 5- پایان عمر مارکسیسم ناصر مکارم 6- نقدی بر مارکسیسم محمد جاسمی 7- نقدی بر دیدگاه اخلاقی مارکسیسم محسن غرویان 8- شناخت و سنجش مارکسیسم احسان طبری 9- فراسوی مارکسیسم ترجمه: مختاری . 10 . از بردگی روم تا مارکسیسم حجتی کرمانی
دوم . لیبرابیسم به عنوان یکی از مکاتب و ایدئولوژی های مهم غرب است که مبتنی بر ویژگی ها، اصول و مقدمات فکری است که یکی از آنها اومانیسم و انسان محوری است. در ادامه به صورت مختصر توضیحاتی پیرامون این دو اصطلاح ارائه می شود: لیبرالیسم: واژه Liberal در لغت به معنای مختلف به کار رفته است: آزاد مرد در مقابل برده، روشنفکر، سخاوتمند، لاابالی، بیبند و بار و... اما در اصطلاح به یک گونه طرز تفکر در زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینیگفته میشود که تکیه اصلی آن بر آزادی هر چه بیشتر و توجه به حقوق طبیعی افراد است. این مکتب که اولین بار به عنوان یک حزب سیاسی در سال 1850 م در انگلیس مطرح گردید دارای اصول و ویژگیهایی است از قبیل: 1- فردگرایی: فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است باید در خدمت خواستههای افراد جامعه باشد و نفع جامعه، موهوم است. 2- ارزش مطلق آزادی: تنها حد آزادی در نظر لیبرالها، آزادی افراد دیگر است. دیگر هیچ مقولهای از قبیل عدالت اجتماعی و اقتصادی، حفظ بنیان خانواده، اخلاق و... نمیتواند آن را محدود کند. همه باید قربانی این آزادی مطلق شوند. 3- انسان محوری و امانیسم: با توجه به نگرش مادی این اندیشه به عالم، آنچه اصل است، انسان است. به همین دلیل در وضع قوانین و ارائه خطوط اصلی سیاست و اقتصاد و فرهنگ، آنچه مهم و اصل است دیدگاه انسان و اراده اوست. برخلاف ادیان الهی و توحیدی که خدامحور هستند و مقنن اصلی را خداوند میدانند. لیبرالیسم به معنای نظریه آزادی در برابر هر نهاد به اصطلاح محدود کننده از جمله دین و مذهب میباشد. بنابراین واژه آزادی در این جا به معنای (اباحیگری) است نه به معنای استقلال از یوغ خودکامگان که در فرهنگ ما رایج است. مهمترین شاخصه جریانات لیبرالیستی عبارتنداز: 1- محافظهکاری و سازشگری 2- تأکید بر ملیگرایی (ناسیونالیسم) در برابر مکتب گرایی 3- نارضایی از حاکمیت خالص ارزشهای دینی 4- مخالفت با قدرت اجتماعی دین 5- مخالفت با حرکتهای انقلابی و اعتقاد به مبارزات رفرمیستی و پارلمانتاریستی.
در ادامه جهت آگاهی بیشتر به نقد یکی از مبانی اساسی لیبرالیسم می پردازیم :
اومانیسم: در برابر خدا محوری، این نگرش، اصالت را به انسان داده و در حقیقت انسان محوری را زیر بنا به حساب می آورد. استدلالشان بر این دیدگاه آن است که انسان اولین موجود شناخته شده در عالم و نیز موجود برتر است (جمیل صلیبا، پیشین، ج 1، ص 159). این مکتب با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می دهد. به طور کلی اومانیسم در تاریخ غرب، با دو قرائت یا در دو گرایش کلی بروز کرده است.
یکی گرایش فردگرا و دیگری گرایش جمع گرا. فرد گرایی که قرائت غالب از انسان گرایی بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به فرد انسانی می دهد. در عرصه حیات سیاسی و اقتصادی، گرایش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه خصوصا در لیبرالیسم و کاپیتالیسم خود را نشان داده است (عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه ها، ص 40). 2. از نظر تاریخی این جنبش اومانیستی بیشترین هم خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کلیسایی قرار داده بود، و چندان دغدغه نظم دادن به اندیشه های خود در چارچوب های علمی و فلسفی اومانیست ها، بیشتر از اندیشه هایی استقبال می نمودند که در تقابل با نظام حاکم قرون وسطایی شکل می گرفت. آنها مفاهیمی از جمله اختیار و آزادی انسان را همواره می ستودند.
طبیعت گرایی، تصدیق جایگاه لذت در زندگی اخلاقی، تساهل و تسامح دینی از دیگر موضوعاتی بود که به تدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت (همان، ص 42 - 41). در مجموع از قرن چهاردهم میلادی تا به امروز، اومانیسم در معنای عام خود مؤلفه های زیر را مد نظر داشته است: محوریت انسان و پای بندی به خواست ها و علایق انسانی، اعتقاد به عقل، شک گرایی و روش علمی به عنوان ابزاری تناسب برای کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی، بر شمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجود انسان، اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبنای خود مختاری و برابری اخلاقی، اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، تأکید بر دموکراسی به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانی در برابر اقتدار فرمان روایان و سلطه جویی حاکمان، التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت، پرورش هنر مذاکره و گفت و گو به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم های گوناگون، اعتقاد به این که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماورای طبیعی و توجه به جهان غیر دنیوی برای حل معضلات بشری، تلاشی است برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسانی.
جهان موجودی خود پیدایش و انسان نیز بخشی از همین جهان طبیعت است که براساس یک فرآیند تحولی مداوم پدید آمده است و عقایدی مادی و ضد الهی فراوان دیگر از این قبیل. نقد و بررسی: 1. بی تردید، آن گونه که اومانیسم می پندارد، انسان یگانه حقیقت هستی نیست؛ بلکه خود آفریده ای است که خاستگاه وجود او، حقیقتی برتر از او و تنها حقیقت جهان است.
2. نگاهی اجمالی به پیشینه مکتب مزبور نشا ن می دهد که همین نگرش انسان گرایانه، در بسیاری از دوران های تاریخی، آنگاه که چیزی را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش های انسانی مورد باور خود تشخیص داده، در صدد حذف و نابودی آن برآمده است؛ هر چند دیدگاه مقابل مزبور، نگرش انسان گرایانه دیگری بوده و هر چند به نابودی انسان ها و ارزش های انسانی و جهان طبیعت بینجامد.
3. در ادیان آسمانی، خصوصا دین اسلام، انسان افزون بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانی و جانشینی حضرت حق برخوردار است و آسمان و زمین، مسخر او قلمداد شده اند، اما آنچنان در عرصه هستی وا نهاده نیست که غیر مسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق تلقی کند. شأن انسان نیز در تفکر اسلامی، در امور دنیوی محبوس و منحصر نیست؛ بلکه پایگاه و شأن او در ارتباط با مبدأ و معاد و ارزش های اخلاقی معنا می شود (همان، ص 54).
برای آگاهی بیشتر ر.ک: 1- پرسشها و پاسخها، آیتالله مصباح یزدی، ج 4 2- فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات و جمعی از نویسندگان، مؤسسه اندیشه و فرهنگی دینی 3- فرهنگ سیاسی، دکتر بهروز شکیبا 4- لیبرالیسم غرب، آنتونی آرپلاستر، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز 5. درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی، اندرو هی وود، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 9/100120799)
- [سایر] آیا اسلام نیز مانند تفکر لیبرال و یا سوسیالیسم، یک نظام اقتصادی دارد؟
- [سایر] فرق بین مذهب ارتدوکس، کاتولیک و پروتستان از لحاظ اعتقادی و فقهی و تاریخی چیست؟
- [سایر] آیا وجود امام زمان(عج) از لحاظ تاریخی ثابت می شود؟
- [سایر] آیا نظریه اسلام تاریخی صحیح است؟
- [سایر] سیر تاریخی ورود پیامبراکرم(ص) و مسلمانان به مدینه چگونه بود؟
- [سایر] چرا اسلام با عشق دختر و پسر مخالف است؟
- [سایر] آیات قرآن در چه تاریخی تعریف شد( منظورم این است که شروع و خاتمه هر آیه در چه زمانی و توسط چه کسی مشخص شد)
- [سایر] دقیقاً از چه تاریخی بیت المقدس قبله اول مسلمانان بوده و تا چه زمانی ادامه داشته است؟
- [سایر] چرا در برخی منابع تاریخی، حدیثی و یا تفسیری به برخی از مسلمانان «طلقاء» میگویند؟
- [سایر] دروزیه دارای چه عقایدی می باشد؟ آیا عقاید مخالف با اسلام هم دارد؟
- [آیت الله مظاهری] اگر بعضی از مسؤولین ممالک اسلامی موجب بسط نفوذ سیاسی یا اقتصادی یا نظامی اجانب شود که مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، یا موجب بسط اشاعه فحشا و گناهان بزرگ یا ترک واجبات شود خود به خود عزل میشود و بر مسلمانان لازم است با او مخالفت کنند و از اسلام و مصالح مسلمین دفاع کنند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر قرار داد رابطه چه سیاسی و چه تجاری بین یکی از دول اسلامی و اجانب، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، جایز نیست این گونه رابطه، و اگر دولتی اقدام به آن نمود، بر سایر دول اسلامی واجب است آن را الزام کنند به قطع رابطه به هر نحو ممکن است.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر عقد روابط چه سیاسی و چه تجاری بین یکی از دوَل اسلامی و اجانب ، مخالف مصلحت اسلام و مسلمانان باشد ، جایز نیست این گونه روابط ، و اگر دولتی اقدام به آن نمود ، بر سایر دوَل اسلامی واجب است آن را الزام کنند به قطع روابط به هر نحو ممکن است .
- [آیت الله اردبیلی] معاشرت سالم با کفّاری که در حال جنگ با مسلمانان نیستند و ایجاد روابط فرهنگی، سیاسی، تجاری و اقتصادی با آنها از طرف دولت اسلامی یا اشخاص، تا زمانی که خوف تقویت کفر و ترویج فساد و انحراف فکری یا عملی و ایجاد سلطه از ناحیه آنان بر مسلمانان و کشور اسلامی در بین نباشد، اشکال ندارد؛ ولی رابطه با کفّاری که در حال جنگ با مسلمانان میباشند، مخصوصا اگر موجب تقویت آنان شود، جایز نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر بعض رؤسای ممالک اسلامی یا بعض وکلای مجلس موجب بسط نفوذ اجانب شود چه نفوذ سیاسی یا اقتصادی یا نظامی که مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است ، به واسطة این خیانت ، از مقامی که دارد هر مقامی باشد منعزل است.اگر فرض شود که احراز آن مقام به حق بوه ، و بر مسلمانان لازم است او را مجازات کنند به هر نحو که ممکن باشد .
- [امام خمینی] اگر بعض رؤسای ممالک اسلامی یا بعض وکلای مجلسین موجب بسط نفوذ اجانب شود چه نفوذ سیاسی یا اقتصادی یا نظامی که مخالف مصالح اسلام و مسلمانان است، به واسطه این خیانت، از مقامی که دارد- هر مقامی باشد- منعزل است. اگر فرض شود که احراز آن مقام به حق بوده، و بر مسلمانان لازم است او را مجازات کنند به هر نحو که ممکن شود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] زن مسلمان نمیتواند به عقد مرد کافر درآید، مرد مسلمان هم نمیتواند با غیر اهل کتاب و مجوس ازدواج کند، نه به صورت ازدواج دائم و نه به صورت ازدواج موقّت و ظاهراً ازدواج دائم یا موقّت با زن یهودی و نصرانی باطل نیست؛ بلکه مکروه و مخالف احتیاط استحبابیست به ویژه ازدواج دائم. ازدواج با زن مجوسی به صورت دائم صحیح نیست و به صورت موقّت مکروه و مخالف احتیاط استحبابیست و در صورتی که مرد و زن کافر با یکدیگر ازدواج کنند و سپس شوهر مسلمان شود و زن وی بر دین مسیحیّت یا یهودیّت یا مجوسیّت باقی بماند ازدواج باطل نمیگردد. در مورد اسلام زن یا شوهر احکام چندی وجود دارد که در کتب مفصّل فقهی آمده است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . بعد از مرگ مستحب است، چشم ها و لب ها و چانه میت را ببندند و دست و پای او را دراز کنند و پارچه ای روی او بیندازند و اگر شب مرده است، در جایی که مرده چراغ روشن کنند و برای تشییع جنازه او، مؤمنین را خبر کنند و در تشییع، آداب اسلام را رعایت کنند و از شرکت بانوان در تشییع که مکروه است مخصوصاً حرکت آنان جلوتر از مردان آن هم با مظاهر غیر اسلامی جلوگیری نمایند و منظره عبرت آور تشییع جنازه را به معصیت و تشبه به عادات و رسوم کفار که حاکی از عدم استقلال فکری و نفوذ بیگانگان است آلوده نکنند و اجازه ندهند که آداب و رسوم مخالفین اسلام، به اجتماع مسلمین راه پیدا کند چه خوب است که مسلمین برای حفظ سنن مذهبی و استقلال فکری خود در همه شئون روش اولیاء اسلام: را سر مشق قرار دهند و از عواقب وخیم تشبه به بیگانگان بپرهیزند. و نیز مستحب است در دفن میت عجله نمایند، ولی اگر یقین به مردن او ندارند، باید صبر کنند تا معلوم شود و اگر میت حامله باشد و بچه در شکم او زنده باشد، باید به قدری دفن را عقب بیندازند، که پهلوی چپ او را بشکافند و طفل را بیرون آورند و پهلو را بدوزند.
- [امام خمینی] بر علمای اعلام ایَّدَهُمُ اللَّهُ تَعالی لازم است در مقابل این نحو قوانین بیارزش از نظر اسلام و قانون، اعتراض شدید کنند، نه استرحام از مجرمین اصلی و دولتخواهی برای آنها که مأمور اجرای اوامر مخالفین اسلام میباشند، زیرا این نحو تقاضاها و دولتخواهیها و توجه جرم را به مأمورین جزء، و دست دوم دادن موجب تطهیر مجرم اصلی و جرأت او بر هدم احکام الهیه است، و بر کافه مسلمانان لازم است در مقابل این قوانین که دین و دنیا و خاندان آنها را تهدید میکند، و دخترهای بیچاره آنها را به سربازخانه میکشد، و زحمت انبیای عظام و اولیای گرام صلی اللَّه علیهم اجمعین را تضییع مینماید، مقاومت کنند، و اظهار تنفر نمایند، و به این قوانین مخالف اسلام عمل نکنند، و به هر وسیلهای که ممکن است هم اکنون دفاع از احکام اسلام کنند تا خدای نخواسته به آتیه سیاه و وحشتناکی که عمال استعمار خَذَلَهُم اللَّهُ تَعالی در نظر دارند برای اسلام و مسلمانان مبتلا نشوند. بعضی از مسائل که در این زمان مورد حاجت است
- [آیت الله علوی گرگانی] پنج چیز در خرید وفروش مستحبّ است: اوّل - یاد گرفتن احکام آن، مگر این که بداند در معاملهای اگر مسأله را نداند در حرام واقع میشود در این صورت واجب است یاد بگیرد، حضرت صادق7 فرمودند: کسی که میخواهد خرید وفروش کند باید احکام آن را یاد بگیرد و اگر پیش از یاد گرفتن احکام آن، خرید وفروش کند، به واسطه معاملههای باطل وشبههناک به هلاکت میافتد; دوم - آن که در قیمت جنس بین مشتریهای مسلمان فرق نگذارد، مگر به لحاظ علم وتقوی; سوم آن که در قیمت جنس سختگیری نکند; چهارم - چیزی را که میفروشد زیادتر بدهد و آنچه را میخرد کمتر بگیرد; پنجم - کسی که با او معامله کرده، اگر پشیمان شود و از او تقاضا کند که معامله را به هم بزند، برای به هم زدن معامله حاضر شود.