مفهوم امامت در شیعه لزوم وجود رهبر حتی برای کوچکترین اجتماعات درنگاه علامه طباطبائی؟ شاید یکی از اساسی ترین تفاوتهایی که میتوان بین مذهب تشیع ودیگر مذاهب اسلام و حتی دیگر ادیان توحیدی به وضوح مشاهده نمود مبحث امامت و نقش وویژگیهای امام در این مذهب می باشد وشاید یکی از موضوعاتی که در اذهان خیلی افراد از جمله راقم این سطور ایجاد سوال می کند آنست که : موضوع امام و امامت چرا اینقدر در تشیع بدان تاکید می شود تا جایی که حتی آن را به عنوان یکی از اصول شناخته اند ؟ واینکه امام که این همه به حضورش تاکید شده است در مذهب تشیع اساسا چه کسی می تواند باشد ،تا چه زمانی نیازش لازم است ،چه وظایفی بر عهده ی اوست ،تفاوتش با نبی چیست و اساسا فلسفه ی وجودی اش چیست ؟ موضوع امامت مبحثی است که شاید بتوان آن را وجه تمایز اصلی بین این قرائت از اسلام با قرائت برجسته ی دیگر از اسلام محمد دانست . علامه طباطبائی هم با دقت نظر کامل به این بحث برجسته در این مذهب در بخش جداگانه و به شکل کاملا مفصلی این بحث را طرح نموده و به تشریح جزئیات این اصل از اصول مذهب تشیع ( یا به تفسیر دقیقتر این اصل از اصول اسلام اصیل) پرداخته است. علامه در فصل اول از این بخش به تفسیر معنای امام پرداخته و این مطلب را اینگونه مطرح می نماید: ((امام و پیشوا به کسی گفته می شود که پیش جماعتی افتاده رهبری ایشان را در یک مسیر اجتماعی یا مرام سیاسی یا مسلک علمی یا دینی به عهده گیرد و البته به واسطه ی ارتباطی که بازمینه خود دارد در وسعت و ضیق تابع زمینه ی خود خواهد بود. آئین مقدس اسلام زندگانی عموم بشر را از هرجهت در نظر گرفته ، دستور می دهد. از جهت حیات معنوی مورد بررسی قرار داده و راهنمائی می کند و در حیات صوری نیز از جهت زندگی اجتماعی و زمامداری آن (حکومت)مداخله می نماید. بنابرجهاتی که شمرده شد امامت و پیشوائی دینی در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد . از جهت حکومت اسلامی واز جهت بیان معارف واحکام اسلام و از جهت رهبری و ارشاد حیات معنوی . شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامی به هر سه جهت نامبرده نیازمندی ضروری دارد،کسیکه متصدی اداره ی جهات نامبرده است و پیشوائی جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه ی خدا و رسول باید تعیین شود.والبته پیغمبراکرم(ص)نیز به امر خدا تعیین فرموده است)). سپس بحث امامت را در ذیل عنوان جانشینی پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و تداوم حکومت اسلامی و اینکه اساسا ممکن نیست رسول الله بعد از خود جانشینی برای هدایت امت اسلامی تعیین نکرده باشد و امت را به حال خود رها کرده باشد اینگونه مطرح می نماید: ((انسان با نهاد خدادادی خودبدون هیچگونه تردید درک می کند که هرگز جامعه ی متشکلی مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتی یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامداری که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده ی او به اراده های جزو حکومت کند، و هریک از اجزاء جامعه را به وظیفه ی اجتماعی خود وادارد ، نمیتواند به بقاء خود ادامه دهد ودرکمترین وقتی اجزاء آن جامعه را متلاشی شده وضع عمومیش به هرج ومرج گرفتار خواهد شد . به همین دلیل کسی که زمامدار و فرمانروای جامعه ایست ( اعم از جامعه ی بزرگ یا کوچک) و به سمت خودو بقاء جامعه عنایت دارد، اگر بخواهد به طور موقت یا غیر موقت از سرکار خود غیبت کند البته جانشینی به جای خود میگذارد و هرگز حاضر نمیشود که قلمرو فرمانروائی و زمامداری خود را سرخور رهاکرده از بقاء و زوال آن چشم پوشد. رئیس خانواده ای که برای سفرچندروزه یا چند ماهه میخواهد خانه واهل خانه را وداع کند،یکی از آنان را (یا کسی دیگر را ) برای خود جانشین معرفی کرده امورات منزل را به وی می سپارد .رئیس موسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانی که کارمندان یا شاگردان چندی زیر دست دارد ،حتی برای چند ساعت غیبت ، یکی از آنان را به جای خود نشانیده دیگران را به وی ارجاع میکند و به همین ترتیب)). علامه در ادامه ی این بحث با تاکید بر لزوم وجود یک رهبر حتی برای کوچکترین اجتماعات این امر را یک اصل اساسی دانسته که فطرت بشری نیز بدان تاکید داشته و نیز کتاب و سنت نیز بدان شهادت می دهند و باذکر نمونه ای از سنت رسول الله صلوات الله علیه به تشریح مفصلتر این بحث پرداخته و این بحث را اینگونه مطرح می نماید : ((اسلام دینی است که به نص کتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و آئینی است اجتماعی که هرآشنا و بیگانه این نشانی را از سیمای آن مشاهده میکند و عنایتی که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشته اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. پیغمبر اکرم نیز مسئله ی عقد اجتماع را در هرجائی که اسلام در آن نفوذپیدا می کرد ، ترک نمی کرد و هر شهر یا دهکده ای که به دست مسلمین می افتاد، دراقرب وقت والی و عاملی در آنجا نصب و زمام اداره ی امور مسلمین را به دست وی میسپرد حتی در لشگرهائی که به جهاد اعزام می فرمود ، گاهی برای اهمیت مورد بیش از یک رئیس یا فرمانده به نحو ترتب برای ایشان نصب می نمود حتی در جنگ موته چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولی کشته شد دومی را ، و اگر دومی کشته شد سومی را، وهمچنین بریاست و فرماندهی بشناسند. و همچنین در مسئله ی جانشینی عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم ، از نصب جانشین فروگذاری نمی نمود و هر وقت از مدینه غیبت می فرمود والی به جای خود معین می کرد حتی در موقعی که از مکه به مدینه هجرت مینمود و هنوز خبری نبود، برای اداره ی چندروزه ی امورشخصی خود درمکه و پس دادن امانتهائی که از مردم پیشش بود،علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده بودو همچنین پس از رحلت نسبت به دیون و کارهای شخصی علی را جانشین نمود . شیعه می گوید:به همین دلیل هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم رحلت فرماید و کسی را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستی برای اداره ی امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه ی اسلامی نشان ندهد. اینکه پیدایش جامعه بستگی دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکی که اکثریت اجزاءجامعه آنها را عملا بپذیرند ، وبقاء و پایداری آن بستگی کامل دارد به یک حکومت عادله ای که اجزا کامل آنها را بر عهده بگیرد،مسئله ای نیست که فطرت انسانی در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا برای عاقلی پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالیکه نه در وسعت و دقت شریعت اسلامی میتوان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشی که پیغمبر اکرم برای آن قائل بود و در راه آن فداکاری و از خودگذشتگی مینمود میتوان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر(گذشته از تائید وحی و نبوت)میتوان مناقشه کرد. پیغمبر اکرم به موجب اخبار متواتری که عامه و خاصه در جوامع حدیث نقل کرده اند ، از فتن و گرفتاریهائی که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامی شد،و فسادهائی که در پیکره ی اسلام رخنه کرد، مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آئین پاک را فدای ناپاکیها و بی بندوباریهای خود ساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهای سالها و هزاران سالها پس از خود غفلت نکند،وسخن گوید ولی از مهمترین وضعی که باید در اولین لحظات پس از مرگش به وجود آید غفلت کند یا اهمال ورزد و امری به این سادگی و به این اهمیت به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعی ترین و عادی ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن مداخله و صدهادستور صادر نموده از چنین مسئله ی باارزشی به کلی سکوت ورزیده کسی را به جای خود تعیین نفرماید؟ واگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه ی اسلامی در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبراکرم بیانات شافی دراین خصوص کرده باشد و دستورات کافی بایست بدهد تا مردم در مسئله ای که اساسا بقاء و رشد جامعه ی اسلامی و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است ، بیدار و هوشیار باشند. وحال آنکه از چنین بیان نبوی و دستور دینی خبری نیست واگر بود کسانیکه پس از پیغمبر اکرم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمیکردند در صورتیکه خلیفه ی اول خلافت را به خلیفه ی دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه ی چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه ی دوم خلیفه ی سوم را با یک شورای شش نفره که خودش اعضاء آن وآئین نامه ی آنرا تعیین و تنظیم کرده بود ، روی کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثی تبدیل شد وتدریجا شعائر دینی ازجهادوامربه معروف و نهی از منکر و اقامه ی حدود و غیر آنها یکی پس از دیگری از جامعه هجرت کرد و مساعی شارع اسلام نقش برآب گردید. شیعه از راه بحث و کنجکاوی در درک فطری بشر و سیره ی مستمره ی عقلاء انسان و تعمق در نظر اساسی آئین اسلام که احیاء فطرت میباشد، وروش اجتماعی پیغمبر اکرم ،و مطالعه ی حوادث اسف آوری که پس از رحلت به وقوع پیوسته و گرفتاریهائی که دامنگیر اسلام و مسلمین گردیده و به تجزیه و تحلیل در کوتاهی و سهل انگاری حکومتها ی اسلامی قرون اولیه ی هجرت بر میگردد،به این نتیجه می رسد که از ناحیه ی پیغمبر اکرم نص کافی در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواترقطعی مانند آیه ی ولایت و حدیث غدیر و حدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره ی اقربین و غیرآنها به این معنی دلالت داشته و دارند ولی نظر به پاره ای دعاوی تاویل شده و سرپوشی روی آنها گذاشته شده است)). در ادامه ی بحث علامه با اشاراتی به حوادث اتفاق افتاده به ویژه در زمان رحلت رسول الله صلوات الله علیه نظیر " دوات و قلم"و حوادثی از این دست بر این موضوع اشاره می نماید که اگر به واقع اهل تسنن اعتقاد به انتخابی بودن خلیفه ی مسلمین دارند آنهم به وسیله ی امت پس چگونه است که بعد از وفات خلیفه ی اول ایشان برای خودشان جانشینی را تعیین میکنند و این مقام را به شکل انتصابی ونه انتخابی به عمر بن خطاب واگذار می کند و حتی عمر هم برای بعد از خود شورایی 6 نفره آنهم به انتخاب خودش و نه به انتخاب امت انتخاب نموده و شرایط و ضوابطی را هم برای انتخاب جانشینش می گذارد و این رویه بر خلاف اعتقاد اهل تسنن مبنی بر انتخابی بودن خلیفه ی مسلمین اتفاق و می افتاد و شاید از تمام موارد مهمتر نکته ی بسیار ارزنده ای است که علامه با استناد به شرح ابن ابی الحدید(ج1ص 134) و نیز تاریخ یعقوبی (ج 2 ص 137)بدان اشاره می نماید ومی آورد که عمردر اشاره به رویداد دوات وقلم و واکنشی که به خواسته های پیامبر انجام میدهد اینچنین گفت: ((خلیفه ی دوم در حدیث ابن عباس به این حقیقت اعتراف می نماید وی می گوید من فهمیدم که پیغمبر می خواهد خلافت علی را تسجیل کند،ولی برای رعایت مصلحت به هم زدم .می گوید : خلافت از آن علی بود ولی اگر به خلافت می نشست مردم را به حق و راه راست وادار می کرد و قریش زیر بار آن نمی رفتند از این روی وی را از خلافت کنار زدیم)). سپس در بخش دیگر از این مبحث علامه با برهانهایی که پیرامون امامت اهل بیت می آورد به مقوله ی امامت در بیان معارف الهیه پرداخته واینگونه مواردی را خاطرنشان می نماید: ((در بحثهای پیغمبر شناسی گذشت که طبق قانون ثابت و ضروری هدایت عمومی ، هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوی کمال و سعادت نوعی خود هدایت و رهبری می شود. نوع انسان نیز که یکی از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومی مستثنی نیست و از راه غریزه ی واقع بینی و تفکراجتماعی ، در زندگی خود به روش خاصی باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و به عبارت دیگر باید یک سلسله اعتقادات ووظائف عملی را درک نموده روش زندگی خودرا به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانی خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه ی زندگی که به نام دین نامیده می شود راه عقل نیست بلکه راه دیگری است به نام وحی ونبوت که در برخی از پاکان جهان بشریت به نام انبیاء (پیغمبران خدا) یافت می شود. پیغمبرانند که وظائف انسانی مردم را به وسیله ی وحی از جانب خدا دریافت داشته به مردم می رسانند تا در اثر به کار بستن آنها تامین سعادت کنند. روشن است که این دلیل ، چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکی را در میان افراد بشر به ثبوت می رساند،همچنین لزوم وضرورت پیدایش افرادی را که پیکره ی دست نخورده ی این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند، به ثبوت می رساند. چنانکه از راه عنایت خدائی لازم است اشخاصی پیدا شوند که وظائف انسانی را از راه وحی درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظائف انسانی آسمانی برای همیشه در جهان انسانی محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرض و تعلیم شود یعنی پیوسته اشخاصی وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد. کسیکه متصدی حفظ و نگهداری دین آسمانی است واز جانب خدا به این سمت اختصاص یافته ،((امام)) نامیده می شود چنانکه کسیکه حامل روح وحی و نبوت و متصدی اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانی از جانب خدا می باشد ((نبی))نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات می کرد،عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات می کند زیرا باید خدا برای همیشه دین واقعی دست نخورده و قابل تبلیغی در میان بشر داشته باشد و این معنی بدون عصمت و مصونیت خدائی صورت نبندد)). جستاری در کتاب "شیعه در اسلام" نوشته علامه طباطبائی، قاسم رکن آبادی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مفهوم امامت در شیعه لزوم وجود رهبر حتی برای کوچکترین اجتماعات درنگاه علامه طباطبائی؟
شاید یکی از اساسی ترین تفاوتهایی که میتوان بین مذهب تشیع ودیگر مذاهب اسلام و حتی دیگر ادیان توحیدی به وضوح مشاهده نمود مبحث امامت و نقش وویژگیهای امام در این مذهب می باشد وشاید یکی از موضوعاتی که در اذهان خیلی افراد از جمله راقم این سطور ایجاد سوال می کند آنست که :
موضوع امام و امامت چرا اینقدر در تشیع بدان تاکید می شود تا جایی که حتی آن را به عنوان یکی از اصول شناخته اند ؟ واینکه امام که این همه به حضورش تاکید شده است در مذهب تشیع اساسا چه کسی می تواند باشد ،تا چه زمانی نیازش لازم است ،چه وظایفی بر عهده ی اوست ،تفاوتش با نبی چیست و اساسا فلسفه ی وجودی اش چیست ؟
موضوع امامت مبحثی است که شاید بتوان آن را وجه تمایز اصلی بین این قرائت از اسلام با قرائت برجسته ی دیگر از اسلام محمد دانست .
علامه طباطبائی هم با دقت نظر کامل به این بحث برجسته در این مذهب در بخش جداگانه و به شکل کاملا مفصلی این بحث را طرح نموده و به تشریح جزئیات این اصل از اصول مذهب تشیع ( یا به تفسیر دقیقتر این اصل از اصول اسلام اصیل) پرداخته است.
علامه در فصل اول از این بخش به تفسیر معنای امام پرداخته و این مطلب را اینگونه مطرح می نماید:
((امام و پیشوا به کسی گفته می شود که پیش جماعتی افتاده رهبری ایشان را در یک مسیر اجتماعی یا مرام سیاسی یا مسلک علمی یا دینی به عهده گیرد و البته به واسطه ی ارتباطی که بازمینه خود دارد در وسعت و ضیق تابع زمینه ی خود خواهد بود. آئین مقدس اسلام زندگانی عموم بشر را از هرجهت در نظر گرفته ، دستور می دهد. از جهت حیات معنوی مورد بررسی قرار داده و راهنمائی می کند و در حیات صوری نیز از جهت زندگی اجتماعی و زمامداری آن (حکومت)مداخله می نماید. بنابرجهاتی که شمرده شد امامت و پیشوائی دینی در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد . از جهت حکومت اسلامی واز جهت بیان معارف واحکام اسلام و از جهت رهبری و ارشاد حیات معنوی . شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامی به هر سه جهت نامبرده نیازمندی ضروری دارد،کسیکه متصدی اداره ی جهات نامبرده است و پیشوائی جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه ی خدا و رسول باید تعیین شود.والبته پیغمبراکرم(ص)نیز به امر خدا تعیین فرموده است)).
سپس بحث امامت را در ذیل عنوان جانشینی پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و تداوم حکومت اسلامی و اینکه اساسا ممکن نیست رسول الله بعد از خود جانشینی برای هدایت امت اسلامی تعیین نکرده باشد و امت را به حال خود رها کرده باشد اینگونه مطرح می نماید:
((انسان با نهاد خدادادی خودبدون هیچگونه تردید درک می کند که هرگز جامعه ی متشکلی مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتی یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامداری که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده ی او به اراده های جزو حکومت کند، و هریک از اجزاء جامعه را به وظیفه ی اجتماعی خود وادارد ، نمیتواند به بقاء خود ادامه دهد ودرکمترین وقتی اجزاء آن جامعه را متلاشی شده وضع عمومیش به هرج ومرج گرفتار خواهد شد . به همین دلیل کسی که زمامدار و فرمانروای جامعه ایست ( اعم از جامعه ی بزرگ یا کوچک) و به سمت خودو بقاء جامعه عنایت دارد، اگر بخواهد به طور موقت یا غیر موقت از سرکار خود غیبت کند البته جانشینی به جای خود میگذارد و هرگز حاضر نمیشود که قلمرو فرمانروائی و زمامداری خود را سرخور رهاکرده از بقاء و زوال آن چشم پوشد. رئیس خانواده ای که برای سفرچندروزه یا چند ماهه میخواهد خانه واهل خانه را وداع کند،یکی از آنان را (یا کسی دیگر را ) برای خود جانشین معرفی کرده امورات منزل را به وی می سپارد .رئیس موسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانی که کارمندان یا شاگردان چندی زیر دست دارد ،حتی برای چند ساعت غیبت ، یکی از آنان را به جای خود نشانیده دیگران را به وی ارجاع میکند و به همین ترتیب)).
علامه در ادامه ی این بحث با تاکید بر لزوم وجود یک رهبر حتی برای کوچکترین اجتماعات این امر را یک اصل اساسی دانسته که فطرت بشری نیز بدان تاکید داشته و نیز کتاب و سنت نیز بدان شهادت می دهند و باذکر نمونه ای از سنت رسول الله صلوات الله علیه به تشریح مفصلتر این بحث پرداخته و این بحث را اینگونه مطرح می نماید :
((اسلام دینی است که به نص کتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و آئینی است اجتماعی که هرآشنا و بیگانه این نشانی را از سیمای آن مشاهده میکند و عنایتی که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشته اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. پیغمبر اکرم نیز مسئله ی عقد اجتماع را در هرجائی که اسلام در آن نفوذپیدا می کرد ، ترک نمی کرد و هر شهر یا دهکده ای که به دست مسلمین می افتاد، دراقرب وقت والی و عاملی در آنجا نصب و زمام اداره ی امور مسلمین را به دست وی میسپرد حتی در لشگرهائی که به جهاد اعزام می فرمود ، گاهی برای اهمیت مورد بیش از یک رئیس یا فرمانده به نحو ترتب برای ایشان نصب می نمود حتی در جنگ موته چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولی کشته شد دومی را ، و اگر دومی کشته شد سومی را، وهمچنین بریاست و فرماندهی بشناسند. و همچنین در مسئله ی جانشینی عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم ، از نصب جانشین فروگذاری نمی نمود و هر وقت از مدینه غیبت می فرمود والی به جای خود معین می کرد حتی در موقعی که از مکه به مدینه هجرت مینمود و هنوز خبری نبود، برای اداره ی چندروزه ی امورشخصی خود درمکه و پس دادن امانتهائی که از مردم پیشش بود،علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده بودو همچنین پس از رحلت نسبت به دیون و کارهای شخصی علی را جانشین نمود . شیعه می گوید:به همین دلیل هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم رحلت فرماید و کسی را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستی برای اداره ی امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه ی اسلامی نشان ندهد. اینکه پیدایش جامعه بستگی دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکی که اکثریت اجزاءجامعه آنها را عملا بپذیرند ، وبقاء و پایداری آن بستگی کامل دارد به یک حکومت عادله ای که اجزا کامل آنها را بر عهده بگیرد،مسئله ای نیست که فطرت انسانی در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا برای عاقلی پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالیکه نه در وسعت و دقت شریعت اسلامی میتوان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشی که پیغمبر اکرم برای آن قائل بود و در راه آن فداکاری و از خودگذشتگی مینمود میتوان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر(گذشته از تائید وحی و نبوت)میتوان مناقشه کرد. پیغمبر اکرم به موجب اخبار متواتری که عامه و خاصه در جوامع حدیث نقل کرده اند ، از فتن و گرفتاریهائی که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامی شد،و فسادهائی که در پیکره ی اسلام رخنه کرد، مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آئین پاک را فدای ناپاکیها و بی بندوباریهای خود ساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهای سالها و هزاران سالها پس از خود غفلت نکند،وسخن گوید ولی از مهمترین وضعی که باید در اولین لحظات پس از مرگش به وجود آید غفلت کند یا اهمال ورزد و امری به این سادگی و به این اهمیت به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعی ترین و عادی ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن مداخله و صدهادستور صادر نموده از چنین مسئله ی باارزشی به کلی سکوت ورزیده کسی را به جای خود تعیین نفرماید؟ واگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه ی اسلامی در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبراکرم بیانات شافی دراین خصوص کرده باشد و دستورات کافی بایست بدهد تا مردم در مسئله ای که اساسا بقاء و رشد جامعه ی اسلامی و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است ، بیدار و هوشیار باشند. وحال آنکه از چنین بیان نبوی و دستور دینی خبری نیست واگر بود کسانیکه پس از پیغمبر اکرم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمیکردند در صورتیکه خلیفه ی اول خلافت را به خلیفه ی دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه ی چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه ی دوم خلیفه ی سوم را با یک شورای شش نفره که خودش اعضاء آن وآئین نامه ی آنرا تعیین و تنظیم کرده بود ، روی کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثی تبدیل شد وتدریجا شعائر دینی ازجهادوامربه معروف و نهی از منکر و اقامه ی حدود و غیر آنها یکی پس از دیگری از جامعه هجرت کرد و مساعی شارع اسلام نقش برآب گردید. شیعه از راه بحث و کنجکاوی در درک فطری بشر و سیره ی مستمره ی عقلاء انسان و تعمق در نظر اساسی آئین اسلام که احیاء فطرت میباشد، وروش اجتماعی پیغمبر اکرم ،و مطالعه ی حوادث اسف آوری که پس از رحلت به وقوع پیوسته و گرفتاریهائی که دامنگیر اسلام و مسلمین گردیده و به تجزیه و تحلیل در کوتاهی و سهل انگاری حکومتها ی اسلامی قرون اولیه ی هجرت بر میگردد،به این نتیجه می رسد که از ناحیه ی پیغمبر اکرم نص کافی در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواترقطعی مانند آیه ی ولایت و حدیث غدیر و حدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره ی اقربین و غیرآنها به این معنی دلالت داشته و دارند ولی نظر به پاره ای دعاوی تاویل شده و سرپوشی روی آنها گذاشته شده است)).
در ادامه ی بحث علامه با اشاراتی به حوادث اتفاق افتاده به ویژه در زمان رحلت رسول الله صلوات الله علیه نظیر " دوات و قلم"و حوادثی از این دست بر این موضوع اشاره می نماید که اگر به واقع اهل تسنن اعتقاد به انتخابی بودن خلیفه ی مسلمین دارند آنهم به وسیله ی امت پس چگونه است که بعد از وفات خلیفه ی اول ایشان برای خودشان جانشینی را تعیین میکنند و این مقام را به شکل انتصابی ونه انتخابی به عمر بن خطاب واگذار می کند و حتی عمر هم برای بعد از خود شورایی 6 نفره آنهم به انتخاب خودش و نه به انتخاب امت انتخاب نموده و شرایط و ضوابطی را هم برای انتخاب جانشینش می گذارد و این رویه بر خلاف اعتقاد اهل تسنن مبنی بر انتخابی بودن خلیفه ی مسلمین اتفاق و می افتاد و شاید از تمام موارد مهمتر نکته ی بسیار ارزنده ای است که علامه با استناد به شرح ابن ابی الحدید(ج1ص 134) و نیز تاریخ یعقوبی (ج 2 ص 137)بدان اشاره می نماید ومی آورد که عمردر اشاره به رویداد دوات وقلم و واکنشی که به خواسته های پیامبر انجام میدهد اینچنین گفت:
((خلیفه ی دوم در حدیث ابن عباس به این حقیقت اعتراف می نماید وی می گوید من فهمیدم که پیغمبر می خواهد خلافت علی را تسجیل کند،ولی برای رعایت مصلحت به هم زدم .می گوید : خلافت از آن علی بود ولی اگر به خلافت می نشست مردم را به حق و راه راست وادار می کرد و قریش زیر بار آن نمی رفتند از این روی وی را از خلافت کنار زدیم)).
سپس در بخش دیگر از این مبحث علامه با برهانهایی که پیرامون امامت اهل بیت می آورد به مقوله ی امامت در بیان معارف الهیه پرداخته واینگونه مواردی را خاطرنشان می نماید:
((در بحثهای پیغمبر شناسی گذشت که طبق قانون ثابت و ضروری هدایت عمومی ، هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوی کمال و سعادت نوعی خود هدایت و رهبری می شود. نوع انسان نیز که یکی از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومی مستثنی نیست و از راه غریزه ی واقع بینی و تفکراجتماعی ، در زندگی خود به روش خاصی باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و به عبارت دیگر باید یک سلسله اعتقادات ووظائف عملی را درک نموده روش زندگی خودرا به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانی خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه ی زندگی که به نام دین نامیده می شود راه عقل نیست بلکه راه دیگری است به نام وحی ونبوت که در برخی از پاکان جهان بشریت به نام انبیاء (پیغمبران خدا) یافت می شود. پیغمبرانند که وظائف انسانی مردم را به وسیله ی وحی از جانب خدا دریافت داشته به مردم می رسانند تا در اثر به کار بستن آنها تامین سعادت کنند. روشن است که این دلیل ، چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکی را در میان افراد بشر به ثبوت می رساند،همچنین لزوم وضرورت پیدایش افرادی را که پیکره ی دست نخورده ی این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند، به ثبوت می رساند. چنانکه از راه عنایت خدائی لازم است اشخاصی پیدا شوند که وظائف انسانی را از راه وحی درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظائف انسانی آسمانی برای همیشه در جهان انسانی محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرض و تعلیم شود یعنی پیوسته اشخاصی وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد. کسیکه متصدی حفظ و نگهداری دین آسمانی است واز جانب خدا به این سمت اختصاص یافته ،((امام)) نامیده می شود چنانکه کسیکه حامل روح وحی و نبوت و متصدی اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانی از جانب خدا می باشد ((نبی))نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات می کرد،عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات می کند زیرا باید خدا برای همیشه دین واقعی دست نخورده و قابل تبلیغی در میان بشر داشته باشد و این معنی بدون عصمت و مصونیت خدائی صورت نبندد)).
جستاری در کتاب "شیعه در اسلام" نوشته علامه طباطبائی، قاسم رکن آبادی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
- [سایر] کتاب(تشیع صفوی-تشیع علوی) دکتر علی شریعتی( به عنوان نماد تفکر دانشگاه) را با کتاب( شیعه در اسلام) علامه طباطبایی( به عنوان نماد تفکر حوزه) مقایسه تحلیلی بفرمایید.
- [سایر] در باره زندگی و شخصیت علامه طباطبایی توضیح دهید؟
- [سایر] آیا به نظر علامه طباطبایی، کوروش همان ذوالقرنین است؟
- [سایر] در مورد اسماء الحسنی توضیح دهید؟ نظر علامه طباطبایی در این مورد چیست؟
- [سایر] چگونه جسمانیة الحدوث بودن نفس با عالم ذر از نگاه علامه طباطبائی قابل جمع است؟
- [سایر] در مورد اسماء الحسنی توضیح دهید؟ نظر علامه طباطبایی در این مورد چیست؟
- [سایر] ماجرای فتح خیبر چه بوده است؟ اگر امکان دارد نظر علامه طباطبایی را بیان فرمایید.
- [سایر] آیا از علامه طباطبایی و آیت الله بروجردی در خصوص مسأله ولایت فقیه مطلبی و یا نظری در این خصوص وجود دارد؟
- [سایر] نظر علامه طباطبایی برای کسی که هم دنیا میخواهد هم آخرت چیست؟
- [سایر] در باب مبانی نظری سلوک عرفانی از نظر ملاصدرا و علامه طباطبایی مطلب می خواهم؟