ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب در پیدایش وهابیت چه نقشی داشتند؟
لطفا چگونگی پیدایش وهابیت و نقش ابن‌تیمیه و محمد بن عبدالوهاب را توضیح دهید. پاسخ: سلام علیکم. وهابیت مسلک یا جریانی است ساختگی و جعلی که بسیاری از شعائر دین مانند شفاعت، توسل، تبرک،‌بنا بر قبور،زیارت و عزاداری را شرک و یا بدعت می داند و یا آن چه که منتهی به شرک و بدعت می شود. بنیانگذار مکتب سلفی گری شخصی است به نام (احمد بن عبد الحلیم) معروف به( ابن تیمیه حرانی دمشقی)( 661-728ق)‌ است او به حدی هتاک بود که مورد اعتراض شدید علماء و دانشمندان برجسته اهل سنت زمان خود تا عصر حاضر قرارگرفته است . و هم اکنون افکار باطل و انحرافات او در بین امت اسلامی بعنوان ( شیخ الا سلام )‌رواج داشته و گفتار وی منشاء‌ عقاید وهابیت قرار گرفته است. مروج این تفکر (محمد بن عبدالوهاب) است که بعد از پانصد سال ظهور کرد و دارای پیروانی شد که منتسب به عبد الوهاب شدند و بنام (وهابیت) معروف شد .(1115-1206) وهابیت درباره عقاید، چیزی برآنچه ابن تیمیه آورده بود نیفزود و فقط بیش از آنچه او شدت عمل به خرج داده بود وهابیان تاکید ورزیده و سخت گرفتند. توضیح مطلب: ابن تیمیّه بنیانگذار فکری وهّابیّت است وی در سال 661 ق( الدرر الکامنة، ج 1، ص 144)پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنیا آمد، و تحصیلات اولیّه را در آن سرزمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام به همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.در سال 698 ه ق، به تدریج آثار انحراف در وی ظاهر شد، خصوصاً به هنگام تفسیر آیه شریفه (الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی )( طه: 5) در شهر حماة ( یکصدو پنجاه کیلومتری شهر دمشق) برای خداوند تبارک وتعالی جایگاهی در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد. ( او در کتاب العقیدة الحمویّة: 429 می گوید: إنّ اللّه تعالی فوق کلّ شیء وعلی کلّ شیء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء ... ). این تفسیر مخالف آیات قرآن چون: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ) ( شوری/ 11. )و (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُ )( إخلاص: 4)می باشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات باز داشته است. انتشار افکار باطل (ابن تیمیّه) در دمشق و اطراف آن غوغایی به پا کرد، گروهی از فقهاء علیه او قیام کرده و از جلال الدین حنفی قاضی وقت محاکمه وی را خواستار شدند، ولی وی از حضور در دادگاه امتناع ورزید. (ابن تیمیّه) همواره با آراء خلاف خود افکار عمومی را متشنّج، و معتقدات عمومی را جریحه دار می کرد، تا اینکه درهشتم رجب سال 705 ه ق، قضات شهر همراه با وی در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب (الواسطیّة) وی قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با (کمال الدین زملکانی) و اثبات انحراف فکری و عقیدتی (ابن تیمیّه) او را به مصر تبعید کردند. در آنجا نیز بخاطر نشر اندیشه های انحرافی توسّط (ابن محلوف مالکی) قاضی وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در 23 ربیع الأوّل سال 707 ه ق، از زندان آزاد شد، ولی بخاطر پافشاری بر نشر عقاید باطلش، قاضی (بدر الدین) وی را محاکمه کرد و احساس نمود که وی در قضیّه توسل به پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) ادب را نسبت به حضرت رعایت نمی کند، بنابر این او را روانه زندان کرد( البدایة والنهایة: 14/47) عاقبت در سال 708 ه ق، از زندان آزاد شد، ولی فعّالیّت مجدّد وی باعث شد که آخر ماه صفر سال 709 ه ق، به اسکندریّه مصر تبعید شود، و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد. ابن کثیر می نویسد: 22 رجب سال 720 ه ق، ابن تیمیه به دار السعاده احضار شد، و قضات و مفتیان مذاهب اسلامی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) او را به خاطر فتاوای خلاف مذاهب اسلامی مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اینکه در دوّم محرّم سال 721 ه ق، از زندان آزاد گردید. (البدایة والنهایة، ج 14، ص 111، وقائع سنة سبعمائة وستة وعشرین) ابن حجر عسقلانی می نویسد: ابن تیمیه را جهت محاکمه نزد قاضی مالکی بردند ولی در برابر پرسشهای قاضی، پاسخ نداد و گفت: این قاضی با من عداوت دارد و هرچه قاضی اصرار ورزید، ولی ابن تیمیه از هرگونه پاسخ استنکاف کرد، آنگاه قاضی دستور داد وی را در قلعه ای حبس کردند. وقتی به قاضی خبر رسید که برخی از افراد نزد ابن تیمیه، رفت و آمد می کنند، گفت: اگر به خاطر کفری که از وی ثابت شده، کشته نشود، باید نسبت به وی سخت گیری شود، آنگاه دستور داد وی را به زندان انفرادی انتقال دادند. پس از آن که قاضی به شهر خویش برگشت در دمشق اعلان عمومی کردند: (من اعتقد عقیدة ابن تیمیّة حلّ دمه وماله، خصوصاً الحنابلة). هر کس عقاید (ابن تیمیّه) را داشته باشد بویژه حنبلی ها خون و مالش حلال است. و این اعلامیه توسط یکی از علمای بزرگ اهل سنت، شهاب محمود در مسجد جامع دمشق قرائت شد، که به دنبال آن حنبلی ها و افراد دیگری که در معرض اتهام بودند، جمع شدند و اعلام کردند که با به مذهب و عقیده امام شافعی هستیم(الدرر الکامنة، ج 1، ص 147). پس از وی مسلک و آیین وی را شیخ محمد فرزند (عبدالوهاب) نجدی که این نسبت برگرفته از نام پدر او (عبدالوهاب) است بنیانگذاری کرد و به نام مسلک وهابیت شناخته شد. به گفته برخی از دانشمندان، این که این مسلک را به نام خود شیخ محمد نسبت نداده و (محمدیه) نگفته‌اند، این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر - ص - پیدا بکنند(دائره المعارف فرید وجدی، ج 10، ص 871، به نقل از مجله المقتطف ج 27، ص 893) و از این نسبت سوء استفاده نمایند. محمّد بن عبدالوهاب در سال 1115 ه. ق. در شهر (عُیَینَه) از شهرهای (نجد) چشم به دنیا گشود. پدرش در آن شهر قاضی بود. شیخ از کودکی به مطالعه کتب تفسیر، حدیث و عقاید، سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدرش که از علمای حنبلی بود، آموخت. وی از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مردم (نجد) را زشت می‌شمرد. در سفری که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک، به مدینه رهسپار شد، در آنجا توسل مردم به پیامبر را، در نزد قبر آن حضرت، ناپسند شمرد. سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به این قصد که از بصره به شام رود، مدتی در بصره ماند و با بسیاری از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، لیکن مردم بصره وی را از شهر خود بیرون راندند. در راه میان شهرهای بصره و زبیر نزدیک بود از شدت گرما، تشنگی و پیاده روی هلاک شود، امّا مردی از اهل زبیر چون او را در لباس روحانیت اهل سنت دید در نجاتش کوشید، جرعه‌ای آب به او نوشانید و بر مرکبی سوار کرد و به شهر زبیر برد. وی می‌خواست از زبیر به شام سفر کند ولی چون توشه و خرج سفر به قدر کافی نداشت، رهسپار شهر اَحسا شد و از آنجا آهنگ شهر حریمله از شهرهای نجد را نمود. در این هنگام که سال 1139 بود، پدرش عبدالوهاب از عُیَینه به حریمله انتقال یافته بود. شیخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهایی را نزد او فرا گرفت و به انکار عقاید مردم نجد پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال درگرفت. همچنین بین او و مردم نجد منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا این که در سال 1153 پدرش شیخ عبدالوهاب از دنیا رفت. شیخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت. جمعی از مردم حریمله از او پیروی کردند و کارش شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عیینه رفت. رئیس عیینه در آن روزگار عثمان بن حمد بود. عثمان او را گرامی داشت و در نظر گرفت یاری‌اش کند. شیخ محمد نیز در مقابل اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان ابن حمد اطاعت کنند. خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر أحسا رسید. وی نامه‌ای برای عثمان نوشت و نتیجه‌اش این شد که عثمان شیخ را نزد خود خواند. عذر او را خواست. شیخ محمد به او گفت: اگر مرا یاری کنی تمام نجد را مالک می‌شوی. اما عثمان از او اعراض کرد و از شهر عیینه بیرونش راند. شیخ محمد در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهرهای معروف نجد گردید. در آن دوران امیر درعیه محمد ابن مسعود (جد آل سعود) بود. وی به دیدن شیخ رفت و عزّت و نیکی را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به وی بشارت داد و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید. در روزگاری که شیخ محمد به درعیّه آمد و با محمد بن سعود توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند. از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین است که با مسلمانانی که از عقاید کذایی او پیروی نمی‌کردند، معامله (کافر حربی!) می‌کرد و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود. کوتاه سخن این که (محمد بن عبدالوهاب) به توحید دعوت می‌کرد، اما توحید غلطی که او می‌گفت. هر کس می‌پذیرفت خون و مالش سالم می‌ماند و گرنه مانند کفار حربی حلال و مباح بود. جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج آن؛ مانند یمن، حجاز، اطراف سوریه و عراق می‌کردند، بر همین پایه بود. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می‌یافتند بر ایشان حلال بود. اگر می‌توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار می‌دادند و الاّ به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا می‌کردند.(جزیره العرب فی قرن العشرین، ص 341) کسانی که با عقاید او موافقت می‌کردند و دعوت او را می‌پذیرفتند، باید با او بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله برخیزند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه؛ مثلاً از اهالی یک قریه به نام (فصول) در شهر أحسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.(تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج 1، ص 51) محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت(در تاریخ تولد و فوت شیخ غیر از 1206-1115 اقوال دیگری هم هست)
عنوان سوال:

ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب در پیدایش وهابیت چه نقشی داشتند؟


پاسخ:

لطفا چگونگی پیدایش وهابیت و نقش ابن‌تیمیه و محمد بن عبدالوهاب را توضیح دهید.

پاسخ: سلام علیکم.
وهابیت مسلک یا جریانی است ساختگی و جعلی که بسیاری از شعائر دین مانند شفاعت، توسل، تبرک،‌بنا بر قبور،زیارت و عزاداری را شرک و یا بدعت می داند و یا آن چه که منتهی به شرک و بدعت می شود.
بنیانگذار مکتب سلفی گری شخصی است به نام (احمد بن عبد الحلیم) معروف به( ابن تیمیه حرانی دمشقی)( 661-728ق)‌ است او به حدی هتاک بود که مورد اعتراض شدید علماء و دانشمندان برجسته اهل سنت زمان خود تا عصر حاضر قرارگرفته است . و هم اکنون افکار باطل و انحرافات او در بین امت اسلامی بعنوان ( شیخ الا سلام )‌رواج داشته و گفتار وی منشاء‌ عقاید وهابیت قرار گرفته است.
مروج این تفکر (محمد بن عبدالوهاب) است که بعد از پانصد سال ظهور کرد و دارای پیروانی شد که منتسب به عبد الوهاب شدند و بنام (وهابیت) معروف شد .(1115-1206)
وهابیت درباره عقاید، چیزی برآنچه ابن تیمیه آورده بود نیفزود و فقط بیش از آنچه او شدت عمل به خرج داده بود وهابیان تاکید ورزیده و سخت گرفتند.
توضیح مطلب:
ابن تیمیّه بنیانگذار فکری وهّابیّت است وی در سال 661 ق( الدرر الکامنة، ج 1، ص 144)پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنیا آمد، و تحصیلات اولیّه را در آن سرزمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام به همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.در سال 698 ه ق، به تدریج آثار انحراف در وی ظاهر شد، خصوصاً به هنگام تفسیر آیه شریفه (الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی )( طه: 5)
در شهر حماة ( یکصدو پنجاه کیلومتری شهر دمشق) برای خداوند تبارک وتعالی جایگاهی در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد.
( او در کتاب العقیدة الحمویّة: 429 می گوید: إنّ اللّه تعالی فوق کلّ شیء وعلی کلّ شیء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء ... ).
این تفسیر مخالف آیات قرآن چون: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ) ( شوری/ 11. )و (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُ )( إخلاص: 4)می باشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات باز داشته است.
انتشار افکار باطل (ابن تیمیّه) در دمشق و اطراف آن غوغایی به پا کرد، گروهی از فقهاء علیه او قیام کرده و از جلال الدین حنفی قاضی وقت محاکمه وی را خواستار شدند، ولی وی از حضور در دادگاه امتناع ورزید.
(ابن تیمیّه) همواره با آراء خلاف خود افکار عمومی را متشنّج، و معتقدات عمومی را جریحه دار می کرد، تا اینکه درهشتم رجب سال 705 ه ق، قضات شهر همراه با وی در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب (الواسطیّة) وی قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با (کمال الدین زملکانی) و اثبات انحراف فکری و عقیدتی (ابن تیمیّه) او را به مصر تبعید کردند.
در آنجا نیز بخاطر نشر اندیشه های انحرافی توسّط (ابن محلوف مالکی) قاضی وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در 23 ربیع الأوّل سال 707 ه ق، از زندان آزاد شد، ولی بخاطر پافشاری بر نشر عقاید باطلش، قاضی (بدر الدین) وی را محاکمه کرد و احساس نمود که وی در قضیّه توسل به پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله وسلم) ادب را نسبت به حضرت رعایت نمی کند، بنابر این او را روانه زندان کرد( البدایة والنهایة: 14/47)
عاقبت در سال 708 ه ق، از زندان آزاد شد، ولی فعّالیّت مجدّد وی باعث شد که آخر ماه صفر سال 709 ه ق، به اسکندریّه مصر تبعید شود، و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد.
ابن کثیر می نویسد: 22 رجب سال 720 ه ق، ابن تیمیه به دار السعاده احضار شد، و قضات و مفتیان مذاهب اسلامی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) او را به خاطر فتاوای خلاف مذاهب اسلامی مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اینکه در دوّم محرّم سال 721 ه ق، از زندان آزاد گردید. (البدایة والنهایة، ج 14، ص 111، وقائع سنة سبعمائة وستة وعشرین)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: ابن تیمیه را جهت محاکمه نزد قاضی مالکی بردند ولی در برابر پرسشهای قاضی، پاسخ نداد و گفت: این قاضی با من عداوت دارد و هرچه قاضی اصرار ورزید، ولی ابن تیمیه از هرگونه پاسخ استنکاف کرد، آنگاه قاضی دستور داد وی را در قلعه ای حبس کردند.
وقتی به قاضی خبر رسید که برخی از افراد نزد ابن تیمیه، رفت و آمد می کنند، گفت: اگر به خاطر کفری که از وی ثابت شده، کشته نشود، باید نسبت به وی سخت گیری شود، آنگاه دستور داد وی را به زندان انفرادی انتقال دادند.
پس از آن که قاضی به شهر خویش برگشت در دمشق اعلان عمومی کردند: (من اعتقد عقیدة ابن تیمیّة حلّ دمه وماله، خصوصاً الحنابلة). هر کس عقاید (ابن تیمیّه) را داشته باشد بویژه حنبلی ها خون و مالش حلال است.
و این اعلامیه توسط یکی از علمای بزرگ اهل سنت، شهاب محمود در مسجد جامع دمشق قرائت شد، که به دنبال آن حنبلی ها و افراد دیگری که در معرض اتهام بودند، جمع شدند و اعلام کردند که با به مذهب و عقیده امام شافعی هستیم(الدرر الکامنة، ج 1، ص 147).
پس از وی مسلک و آیین وی را شیخ محمد فرزند (عبدالوهاب) نجدی که این نسبت برگرفته از نام پدر او (عبدالوهاب) است بنیانگذاری کرد و به نام مسلک وهابیت شناخته شد. به گفته برخی از دانشمندان، این که این مسلک را به نام خود شیخ محمد نسبت نداده و (محمدیه) نگفته‌اند، این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر - ص - پیدا بکنند(دائره المعارف فرید وجدی، ج 10، ص 871، به نقل از مجله المقتطف ج 27، ص 893) و از این نسبت سوء استفاده نمایند.
محمّد بن عبدالوهاب در سال 1115 ه. ق. در شهر (عُیَینَه) از شهرهای (نجد) چشم به دنیا گشود. پدرش در آن شهر قاضی بود. شیخ از کودکی به مطالعه کتب تفسیر، حدیث و عقاید، سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدرش که از علمای حنبلی بود، آموخت. وی از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مردم (نجد) را زشت می‌شمرد. در سفری که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک، به مدینه رهسپار شد، در آنجا توسل مردم به پیامبر را، در نزد قبر آن حضرت، ناپسند شمرد. سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به این قصد که از بصره به شام رود، مدتی در بصره ماند و با بسیاری از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، لیکن مردم بصره وی را از شهر خود بیرون راندند. در راه میان شهرهای بصره و زبیر نزدیک بود از شدت گرما، تشنگی و پیاده روی هلاک شود، امّا مردی از اهل زبیر چون او را در لباس روحانیت اهل سنت دید در نجاتش کوشید، جرعه‌ای آب به او نوشانید و بر مرکبی سوار کرد و به شهر زبیر برد. وی می‌خواست از زبیر به شام سفر کند ولی چون توشه و خرج سفر به قدر کافی نداشت، رهسپار شهر اَحسا شد و از آنجا آهنگ شهر حریمله از شهرهای نجد را نمود.
در این هنگام که سال 1139 بود، پدرش عبدالوهاب از عُیَینه به حریمله انتقال یافته بود. شیخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهایی را نزد او فرا گرفت و به انکار عقاید مردم نجد پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال درگرفت. همچنین بین او و مردم نجد منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا این که در سال 1153 پدرش شیخ عبدالوهاب از دنیا رفت.
شیخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت. جمعی از مردم حریمله از او پیروی کردند و کارش شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عیینه رفت. رئیس عیینه در آن روزگار عثمان بن حمد بود. عثمان او را گرامی داشت و در نظر گرفت یاری‌اش کند. شیخ محمد نیز در مقابل اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان ابن حمد اطاعت کنند. خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر أحسا رسید. وی نامه‌ای برای عثمان نوشت و نتیجه‌اش این شد که عثمان شیخ را نزد خود خواند. عذر او را خواست. شیخ محمد به او گفت: اگر مرا یاری کنی تمام نجد را مالک می‌شوی. اما عثمان از او اعراض کرد و از شهر عیینه بیرونش راند.
شیخ محمد در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهرهای معروف نجد گردید. در آن دوران امیر درعیه محمد ابن مسعود (جد آل سعود) بود. وی به دیدن شیخ رفت و عزّت و نیکی را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به وی بشارت داد و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید.
در روزگاری که شیخ محمد به درعیّه آمد و با محمد بن سعود توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند.
از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین است که با مسلمانانی که از عقاید کذایی او پیروی نمی‌کردند، معامله (کافر حربی!) می‌کرد و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود.
کوتاه سخن این که (محمد بن عبدالوهاب) به توحید دعوت می‌کرد، اما توحید غلطی که او می‌گفت. هر کس می‌پذیرفت خون و مالش سالم می‌ماند و گرنه مانند کفار حربی حلال و مباح بود.
جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج آن؛ مانند یمن، حجاز، اطراف سوریه و عراق می‌کردند، بر همین پایه بود. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می‌یافتند بر ایشان حلال بود. اگر می‌توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار می‌دادند و الاّ به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا می‌کردند.(جزیره العرب فی قرن العشرین، ص 341)
کسانی که با عقاید او موافقت می‌کردند و دعوت او را می‌پذیرفتند، باید با او بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله برخیزند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه؛ مثلاً از اهالی یک قریه به نام (فصول) در شهر أحسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.(تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج 1، ص 51)
محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت(در تاریخ تولد و فوت شیخ غیر از 1206-1115 اقوال دیگری هم هست)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین