وقتی شرایط خانه غیر قابل تحمل است، خواب و سکوت بر آن حکمفرماست؛ رابطه فامیلی قطع شده؛ مادری در کار نیست که اوضاع را سر و سامان دهد و افسردگی یقه اعضای خانواده را رها نمی کند، چه کار باید کرد که روز زودتر شب شده و تمام شود؟ با سلام و سپاس از اینکه مرکز ما را برای پاسخ و راهنمایی برگزیده اید. پرسشگر گرامی، یکی از قوانین آفرینش اینست که عدم حرکت انسان و سکون وی موجب گندیدهگی و کسالت روح او میگردد. پس باید از جای برخیزید و با برنامه ریزی درست، حرکتی علمی، اجتماعی، فرهنگی و یا اقتصادی را شروع کنید؛ و دیگر اینکه اگر تمام خوشبختی های مادی دنیا به شما روی بیاورد اما شما درونی سیاه و منفی داشته باشید آنها را منفی و سیاه خواهید دید و هیچ لذتی از آنها نخواهید برد؛ شاهد این ادعا خودکشی دهها تن از فرزندان سرمایه داران بزرگ است که روزانه در جهان رخ می دهد. این افراد از جهت ظواهر و امکانات دنیوی و مادی هیچ کمبودی ندارند اما دیدشان به جهان منفی و غلط است و همیشه خود را از عالم و آدم طلبکار می دانند و روحیه شکر گزاری ندارند؛ و شاهد دیگر برای ادعای ما کارتن خوابهای کشور هند هستند؛ مدتی پیش هیئتی از روانشناسان امریکایی که وصف این جماعت را شنیده بودند برای تحقیق نسبت به صحت وسقم قضیه عازم کشور هند شدند و با کمال تعجب مردمی را دیدند که در کارتن زاده می شوند و در کارتن بزرگ می شوند و در کارتن ازدواج می کنند و همانجا نیز می میرند و مدام پلیس به کارتن های آنها حمله می کند وآنها را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و از مال دنیا هیچ ندارند، اما نشاط و شادی عجیبی در زندگی شان موج می زند و شبها در کنار هم خنده های نعره آسا سر می دهند،. از آنها پرسیدند به چه دلیل شما اینقدر خوش هستید، آنها گفتند شما بگویید که چرا خوش نباشیم! بنابر رویکرد روانشناسان شناختی، نگرش انسان به زندگی اصلی ترین عامل در افسردگی و یا نشاط اوست، شما باید نگرش خود و خانواده را نسبت به زندگی تغییر دهید و انرژی مثبت در خود و خانوادتان بوجود بیاورید تا شاهد تغییراتی شگرف و تدریجی در خود و خانواده خود باشید. روانشناسان شناختی روشی را که برای تغییر نگرش در پیش می گیرند اینگونه است که در طی جلسات درمانی با مصاحبه هایی که با شخص انجام می دهند غلط های شناختی او را استخراج میکنند و سپس با جایگزینی شناخت درست به جای شناخت قبلی، به تغییر بینش و در نتیجه به تغییر رفتار آنها نائل می آیند. برای استفاده از روش های رویکرد فوق برای تغییر در نگرش می توانید به مرکز مشاوره مراجعه نمایید. امّا به هرحال من پیشنهاداتی در جهت برخی تغییرات مثبت به شما عرضه می دارم : اولین گامی که شما باید بردارید این است که بتوانید محیطی شاد را در خانه ایجاد کنید. اگر بتوانید این کار را انجام دهید، شما خواهید توانست محیط خانه تان را از کسالت و خواب و سکوت و افسردگی دور کنید و علیه افسردگی و یکنواختی در خانواده بجنگید. در ادامه برای شما راهکارهایی جهت چگونه شاد کردن و بوجود آوردن انرژی مثبت در محیط خانه ارائه می کنم : - به جای توجه به کم و کاستی های خانواده، باید به زیباییها و نکات مثبت آن توجه کنید ( همیشه در هر چیزی نکته ای برای تعریف وجود دارد و همیشه لیوان نیمه خالی، نیمه پر هم دارد.) - شما باید نگرشتان را تغییر دهید. باید به این نتیجه برسید که از لحاظ روحی و روانی خود را آماده پذیرش شرایط محیطی جدیدی کنید. سعی کنید قبل از خواب رفتن ذهن خود را برای فردایی تازه و گام برداشتن به سوی از بین بردن موانع آماده کنید.آن وقت خواهید دید که وقتی از خواب بیدار شدید، حس تازگی و نشاط می کنید. - درک کنید که زندگی مثل مدرسه است که شما آمده اید چیزهایی را بیاموزید و امتحاناتی را بگذرانید. مشکلات شما هم تنها بخشی از این دوره هستند و روزی خواهند رفت. - نسبت به آنچه دارید شکرگزار باشید. همیشه به آینده و دستیابی به موقعیت های برتر در زندگی فکر کنید.اما در عین حال از زمان حال و شرایط فعلی غافل نشوید. - شما میتوانید دوستان بسیار خوبی را برای خود پیدا کنید و زمانی را به با هم بودن اختصاص دهید. - چند دقیقه در روز در مورد چیزهایی که باعث خوشحالی تان میشوند فکر کنید. این چند دقیقه به شما فرصت میدهد تا به چیزهای مثبت در زندگی متمرکز شوید و از غرق شدن در افکار منفی فاصله بگیرید. - سعی کنید بخندید (خنده رو باشید ) و از هر موقعیتی برای شوخی و خنده استفاده کنید. درست است که در مواقعی خاص باید جدیت خود را حفظ کرد، اما در موقعیتهایی که فکر میکنید ممکن است چیزی باعث ناراحتی تان شود، شوخ طبعی چاره کار است. - آن دسته از افرادی که تصور میکنند لیاقت رسیدن به خوشبختی و خوشحالی را ندارند، ناخودآگاه تلاش برای رسیدن به شادی و خوشبختی را متوقف میکنند. هر روز به خودتان بگویید که شما شایسته خوشبختی هستید و به خود قدمهایی را که باید برای رسیدن به خوشبختی بردارید را یاد آور شوید. - هر روز سعی کنید کار خوبی برای خود انجام دهید. - حمامی طولانی و آرامشدهنده داشته باشید. - با نگاه مثبت به زندگی بنگرید و خوشبین باشید. بدبینی نسبت به آنچه که ما را احاطه نموده است، فاصله ما را با موفقیت بیشتر خواهد کرد. - گذشته خود را فراموش کنید، به خاطر داشته باشید آنچه را که میتوانید بهدست آورید در زمان حال است. انرژی خود را صرف فکر کردن بر سر مسائل ناراحت کننده هدر ندهید. - منتظر فرصتها ننشینید، زیرا این شما هستید که باید از شرایط و فرصتها بیشترین بهره را بگیرید. - به تفریحات سالم بروید. شما نباید در طول زندگی از تفریحات سالم غافل بمانید. تفریحاتی مانند قدم زدن، به فضای سبز نگریستن،به کوه رفتن، ورزش کردن و... از کارهایی است که شما می توانید انجام دهید.چون اینها به عنوان عوامل شادی بخش معرفی شده است. تفریح علاوه بر اینکه به شاد شدن محیط خانه کمک میکند، انسان را در مسیر تقویت معنوی خویش هم یاری میدهد. - سعی کنید با بقیه اعضای خانواده گفت و گو داشته باشید. - سعی کنید محیط خانه را همیشه مرتب و تمیز نگه دارید. این باعث می شود انرژی مثبت وارد زندگی شما شود. - استفاده از گل های تازه و قرار دادن آن در میدان دید، تاثیر بسزایی در روحیه همه خواهد داشت. - زمانی را به نیایش و راز و نیاز با خدا اختصاص دهید. موفق باشید. باز هم با ما سخن بگویید. نویسنده : غلامرضا مهرانفر
وقتی شرایط خانه غیر قابل تحمل است، خواب و سکوت بر آن حکمفرماست؛ رابطه فامیلی قطع شده؛ مادری در کار نیست که اوضاع را سر و سامان دهد و افسردگی یقه اعضای خانواده را رها نمی کند، چه کار باید کرد که روز زودتر شب شده و تمام شود؟
وقتی شرایط خانه غیر قابل تحمل است، خواب و سکوت بر آن حکمفرماست؛ رابطه فامیلی قطع شده؛ مادری در کار نیست که اوضاع را سر و سامان دهد و افسردگی یقه اعضای خانواده را رها نمی کند، چه کار باید کرد که روز زودتر شب شده و تمام شود؟
با سلام و سپاس از اینکه مرکز ما را برای پاسخ و راهنمایی برگزیده اید.
پرسشگر گرامی، یکی از قوانین آفرینش اینست که عدم حرکت انسان و سکون وی موجب گندیدهگی و کسالت روح او میگردد. پس باید از جای برخیزید و با برنامه ریزی درست، حرکتی علمی، اجتماعی، فرهنگی و یا اقتصادی را شروع کنید؛ و دیگر اینکه اگر تمام خوشبختی های مادی دنیا به شما روی بیاورد اما شما درونی سیاه و منفی داشته باشید آنها را منفی و سیاه خواهید دید و هیچ لذتی از آنها نخواهید برد؛ شاهد این ادعا خودکشی دهها تن از فرزندان سرمایه داران بزرگ است که روزانه در جهان رخ می دهد. این افراد از جهت ظواهر و امکانات دنیوی و مادی هیچ کمبودی ندارند اما دیدشان به جهان منفی و غلط است و همیشه خود را از عالم و آدم طلبکار می دانند و روحیه شکر گزاری ندارند؛ و شاهد دیگر برای ادعای ما کارتن خوابهای کشور هند هستند؛ مدتی پیش هیئتی از روانشناسان امریکایی که وصف این جماعت را شنیده بودند برای تحقیق نسبت به صحت وسقم قضیه عازم کشور هند شدند و با کمال تعجب مردمی را دیدند که در کارتن زاده می شوند و در کارتن بزرگ می شوند و در کارتن ازدواج می کنند و همانجا نیز می میرند و مدام پلیس به کارتن های آنها حمله می کند وآنها را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و از مال دنیا هیچ ندارند، اما نشاط و شادی عجیبی در زندگی شان موج می زند و شبها در کنار هم خنده های نعره آسا سر می دهند،. از آنها پرسیدند به چه دلیل شما اینقدر خوش هستید، آنها گفتند شما بگویید که چرا خوش نباشیم!
بنابر رویکرد روانشناسان شناختی، نگرش انسان به زندگی اصلی ترین عامل در افسردگی و یا نشاط اوست، شما باید نگرش خود و خانواده را نسبت به زندگی تغییر دهید و انرژی مثبت در خود و خانوادتان بوجود بیاورید تا شاهد تغییراتی شگرف و تدریجی در خود و خانواده خود باشید. روانشناسان شناختی روشی را که برای تغییر نگرش در پیش می گیرند اینگونه است که در طی جلسات درمانی با مصاحبه هایی که با شخص انجام می دهند غلط های شناختی او را استخراج میکنند و سپس با جایگزینی شناخت درست به جای شناخت قبلی، به تغییر بینش و در نتیجه به تغییر رفتار آنها نائل می آیند. برای استفاده از روش های رویکرد فوق برای تغییر در نگرش می توانید به مرکز مشاوره مراجعه نمایید.
امّا به هرحال من پیشنهاداتی در جهت برخی تغییرات مثبت به شما عرضه می دارم :
اولین گامی که شما باید بردارید این است که بتوانید محیطی شاد را در خانه ایجاد کنید. اگر بتوانید این کار را انجام دهید، شما خواهید توانست محیط خانه تان را از کسالت و خواب و سکوت و افسردگی دور کنید و علیه افسردگی و یکنواختی در خانواده بجنگید.
در ادامه برای شما راهکارهایی جهت چگونه شاد کردن و بوجود آوردن انرژی مثبت در محیط خانه ارائه می کنم :
- به جای توجه به کم و کاستی های خانواده، باید به زیباییها و نکات مثبت آن توجه کنید ( همیشه در هر چیزی نکته ای برای تعریف وجود دارد و همیشه لیوان نیمه خالی، نیمه پر هم دارد.)
- شما باید نگرشتان را تغییر دهید. باید به این نتیجه برسید که از لحاظ روحی و روانی خود را آماده پذیرش شرایط محیطی جدیدی کنید. سعی کنید قبل از خواب رفتن ذهن خود را برای فردایی تازه و گام برداشتن به سوی از بین بردن موانع آماده کنید.آن وقت خواهید دید که وقتی از خواب بیدار شدید، حس تازگی و نشاط می کنید.
- درک کنید که زندگی مثل مدرسه است که شما آمده اید چیزهایی را بیاموزید و امتحاناتی را بگذرانید. مشکلات شما هم تنها بخشی از این دوره هستند و روزی خواهند رفت.
- نسبت به آنچه دارید شکرگزار باشید. همیشه به آینده و دستیابی به موقعیت های برتر در زندگی فکر کنید.اما در عین حال از زمان حال و شرایط فعلی غافل نشوید.
- شما میتوانید دوستان بسیار خوبی را برای خود پیدا کنید و زمانی را به با هم بودن اختصاص دهید.
- چند دقیقه در روز در مورد چیزهایی که باعث خوشحالی تان میشوند فکر کنید. این چند دقیقه به شما فرصت میدهد تا به چیزهای مثبت در زندگی متمرکز شوید و از غرق شدن در افکار منفی فاصله بگیرید.
- سعی کنید بخندید (خنده رو باشید ) و از هر موقعیتی برای شوخی و خنده استفاده کنید. درست است که در مواقعی خاص باید جدیت خود را حفظ کرد، اما در موقعیتهایی که فکر میکنید ممکن است چیزی باعث ناراحتی تان شود، شوخ طبعی چاره کار است.
- آن دسته از افرادی که تصور میکنند لیاقت رسیدن به خوشبختی و خوشحالی را ندارند، ناخودآگاه تلاش برای رسیدن به شادی و خوشبختی را متوقف میکنند. هر روز به خودتان بگویید که شما شایسته خوشبختی هستید و به خود قدمهایی را که باید برای رسیدن به خوشبختی بردارید را یاد آور شوید.
- هر روز سعی کنید کار خوبی برای خود انجام دهید.
- حمامی طولانی و آرامشدهنده داشته باشید.
- با نگاه مثبت به زندگی بنگرید و خوشبین باشید. بدبینی نسبت به آنچه که ما را احاطه نموده است، فاصله ما را با موفقیت بیشتر خواهد کرد.
- گذشته خود را فراموش کنید، به خاطر داشته باشید آنچه را که میتوانید بهدست آورید در زمان حال است. انرژی خود را صرف فکر کردن بر سر مسائل ناراحت کننده هدر ندهید.
- منتظر فرصتها ننشینید، زیرا این شما هستید که باید از شرایط و فرصتها بیشترین بهره را بگیرید.
- به تفریحات سالم بروید. شما نباید در طول زندگی از تفریحات سالم غافل بمانید. تفریحاتی مانند قدم زدن، به فضای سبز نگریستن،به کوه رفتن، ورزش کردن و... از کارهایی است که شما می توانید انجام دهید.چون اینها به عنوان عوامل شادی بخش معرفی شده است. تفریح علاوه بر اینکه به شاد شدن محیط خانه کمک میکند، انسان را در مسیر تقویت معنوی خویش هم یاری میدهد.
- سعی کنید با بقیه اعضای خانواده گفت و گو داشته باشید.
- سعی کنید محیط خانه را همیشه مرتب و تمیز نگه دارید. این باعث می شود انرژی مثبت وارد زندگی شما شود.
- استفاده از گل های تازه و قرار دادن آن در میدان دید، تاثیر بسزایی در روحیه همه خواهد داشت.
- زمانی را به نیایش و راز و نیاز با خدا اختصاص دهید.
موفق باشید. باز هم با ما سخن بگویید.
نویسنده : غلامرضا مهرانفر
- [آیت الله مظاهری] سوال : پسر جوانی دارم که مدام با اعضای خانواده درگیری دارد و به قول معروف حرف حساب سرش نمیشود و فقط حرف خودش را میزند. در خانه بیشتر با پدرش ناسازگار است و چون نمیتواند به پدرش زور بگوید عصبانیتش را سر من و خواهر بزرگش خالی میکند. دخترم از استرس حال و روز خوبی ندارد. همسرم در امر تربیت فرزندان هیچ وقت به من کمک نکرده و همیشه به زور و کتک خواسته مشکلات را حل کند، برای همین به خاطر ترس از زد و خورد، آزار و اذیت پسرم را به او نگفتم و پسرم روز به روز خشنتر شده است. برای آرام شدن اوضاع خانه چه کار کنم؟
- [سایر] سلام.وقت بخیر.من حدود 4سال باپسر خالم رابطه دوستانه دارم ک از اولم قصد ب ازدواج داشتیم اما بخاطر شرایط سنیمون صبر کردیم.اما خانواده من با این ازدواج مخالفت دارن چون این پسر تا چن سال پیش خیلی شرایط ازادی داشت مثلا مشروب میخورد اما سالی 3.4بار.و رفیق باز بود ولی الان نزدیک 2سال که این کارارو کنار گذاشته. اما خانواده من بر اساس گذشتش حرف میزنن ودرموردش قضاوت میکنن.ازین باره ام بکم ک ما رابطه پاکی باهم داریم.ما حالا هم قصد ازدواج نداریم اما چون توی خانوادهامون و فامیل پخش شده مجبور ب علنی کردنش شدیم وبا نارضایتی خانواده من روبرو شدیم علاقه شدیدی ب هم داریم و فراموش کردنش برای جفتمون خیلی سخته.اینشون چون کار ثابتی ندارند فعلا صبر کردیم اما حالا من توی خونه خیلی عذاب میکشم و شرایط واسم سخت شده چون همش دارن پشت سراون و خانوادش حرف میزنن.من بزرگ شده تهرانم اما اون شمال زندگی میکنه23سالشه. حالاکار ایشون جورشده و قرار گذاشتیم اگه 1سال دیگه ام ک اومدن خانواده من رضایت ندادن باهم فرارکنیم.این کار واسه من خیلی سخته و نمیتونم خانوادم رو ول کنم..تورو خدا راهنماییم کنین خیلی شرایط روحی بدی دارم جوری ک حتی جلو پدرمادرم بخاطرش گریه میکنم.اما رضایت نمیدن چون احتمال میدن من خوشبخت نمیشم!!گوشیم رو ازم گرفتن تا نتونم باها ش رابطه داشته باشم اما من از راه های دیگه باهاش تماس دارم.دیگه تحمل نداره و سعی داره زودتر بهم برسیم.ازتون خواهش میکنم بهم کمک کنید تابتونم این شرایط رو درک کنم و بفهمم دارم کار درستی میکنم یا ن؟؟؟؟ممنون از وقتی ک میزارین.
- [سایر] من دختری 26 ساله هستم که به تازگی (تقریبا 5 ماه )عروسی کردم. قبل از آن به مدت 10 ماه دوران نامزدی داشتم که در این دوران شدیدا تحت فشار خانواده خودم بودم، اما به هر حال این دوران گذشت و الان در خانه خودم باهمسرم که واقعا مهربان و دوست داشتنی است زندگی میکنم ، تقریبا با هم مشکل خاصی نداریم ،شاید مسائل جزیی که زود هم برطرف میشود! قبل از مراسم عروسی کار میکردم ، اما بعد از آن سر کار نرفتم و 4 ماه خانه بودم ،شرایط خوب بود به جز خانواده ام که اذیتم میکردندو شاید ساعتها فکرم را مشغول میکردند یا اشک میریختم . تصمیم گرفتم دوباره برگردم سر کار تا هم سرگرم باشم و هم پس اندازی داشته باشم یک کار جدید پیدا کردم و الان یک ماهی است که کار میکنم ، محیط کار جدید اصلا صمیمی نیست ولی کم کم دارم عادت میکنم ، مشغول کار شدم، یه وقتایی خیلی ناراحت میشم ولی یه وقتایی هم توجه نمیکنم، ولی الان دقیقا یک ماهه که شبها نخوابیدم،خودم که کلافه شدم هیچ احساس میکنم شوهرم را هم کلافه کردم! نمیدونم چیم شده؟اضطراب خونمو دارم ، ولی شوهرم اصلا سختگیر نیست، از یه طرف دلم نمیخواد بی مصرف باشم از طرف دیگه دلم میخواد خونه باشم،دیگه از خوابیدن میترسم! هر شب استرس دارم و عذاب میکشم!
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما مشاور گرامی من در خانواده پدری خود تک دختر بودم و از همه امکانات مالی ومعنوی بر خوردار بوده ام.الان حدود یک سال و چند ماه است که عقد کرده ام ولی شوهرم نمی تواند آن امکانات را برای من فراهم کند و چون حقوق او کم است ومشغول ساختن خانه است من مجبور هستم با نداشته های او بسازم من قبلا با دوستانم رابطه خوبی داشتم با انها رفت و امد وخریدهای مختلفی داشتم چون امکانات مالیم اجازاه این کار را می داد ولی الان هیچ کدام از این کارها را نمی توانم انجام دهم و احساس سر خوردگی و افسردگی می کنم در مقابل شوهرم را بسیار دوست دارم او هم به من بسیار علاقه دارد به نظر شما من چگونه باید با این مشکلات کنار بیایم که احساس پوچی وبدبختی نکنم لطفا کمکم کنید با تشکر
- [سایر] با سلام و تشکر بابت زحماتتون درباره مشاروه شماره 1136982 توضیحات تکمیلی را ارسال میکنم.<br />دلیل مخالفت خانواده ام برای اینه که ایشون سربازی نرفته بودند و پدر منم عقیده داشت تا سربازی نرفته هیج حرفی نباید بزنیم,حتی 2جلسه ایی که ایشون همراه خانواده به منزل ما آمدن جز درباره ی سربازی ایشون هیچ موضوع دیگه ایی مطرح نشد.الان این مشکل پیچیده ترم شده چون ایشون 3ماه آمورشی رفتن خدمت ولی الان سربازی رها کردن و نمیدانم این موضوع چطور باید به خانواده ام بگم البته ایشون کار و درآمد دارن.<br />اما دعواهای خودمون,اوایل رابطه سر پوشش(میگفت باید چادر بپوشی)ساعت کاری(باکار نیمه وقت موافق بودن)و موضوعات دیگه زیاد با هم دعوا داشتیم ولی حس میکنیم الان به چز پوشش که هنوز نگرانش هستیم به توافق رسیدیم ولی الان چندماهی است که سرچیزهای کوچک مثل دیر ج دادان اس,ایشون وقتی نناراحتن یکطرفه رابطه را قطع میکنن و ج زنگ های منم نمیدن.البته منم وقت عصبانیت همه چیز و بهم میریزم و وقتی آرام شدم معذرت خواهی میکنم اما...دوباره تاکید میکنم که همدیگه را دوست داریم و من واقعا عاشقشم<br />لطقا عمومی ج بدهید.ممنون از زحمات شما و همکارانتان
- [سایر] با سلام من یک سال پیش درسم را تمام کردم و تمام امیدم این بود که کارشناسی ارشد قبول بشم و درسم را ادامه بدم چون هرچی دنبال کار گشته بودم ، کار پیدا نکرده بودم ، الان دیدم قبول نشدم احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده ، از نگاه تحقیر آمیز دیگران ، فامیل و سرزنش های مکرر پدر و مادرم رنج می برم ، همه به دید یک آدم الاف و بیکار بهم نگاه می کنند در صورتی که تمام سعی خودم رو برای شاغل شدن و قبول شدن توی کنکور کرده بودم ، از طرفی آرزو دارم ازدواج کنم ولی تا شاغل نشم و سر و سامان نگیرم اجازه بهم نمی دهند و اصلن جرات نمی کنم به پدر و مادرم هم بگویم .. همین باعث شده کمتر خونه فامیل ها برم ، در کل من یه شخصیت کمی خجالتی دارم و تحمل حرف ها و نگاه های دیگران برام خیلی مشکله ... از اینکه می بینم دوست هایم همه یا شاغل هستن و یا در شرف ازدواج هستند رنج می برم و همین باعث شده پدرم بهم سرکوفت بزنه که از دیگران یاد بگیر ، الان یه احساس بیزاری از زندگی دارم احساس می کنم به بن بست رسیدم هرچی هم از خدا کمک میخام بهم محل نمیزاره و راهی جلوی پام نیزاره .. احساس تنهایی خاصی دارم احساس می کنم فقط خودم خودمو درک میکنم، یه افسردگی عجیبی گرفتم طوری که از کارهای عادی زندگی هم دلسردم.... وضع مالی ما بسیار خوب است و روابط عاطفی در خانواده من تقریبا صفر است ...! شما بگید چکار کنم ..؟!!
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] سلام،من ساکن تهران و خانه دار هستم 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 5/2 دارم.ما در دوره ی عقدمان خیلی از طرف خانواده ی من تحت فشار بودیم و رفتارهای به شدت بدی با من و همسرم داشتند که تا متولد شدن پسرم ادامه داشت و باعث شد من و همسرم از آنها دلگیر شویم اما هیچ حرفی نزدیم با ازدواج خواهرم و دوره ی عقد او خانواده ام متحول شدند و همه ی محدودیتها کنار گذاشته شد و همسرم دیگر نمی توانست تبعیضها را تحمل کند و من همیشه به او حق می دادم اما منعکس کردن این رفتارها به خانواده ام هیچ فایده ای که نداشت بلکه شمشیر را از رو می بستند بطوریکه یک بار که کمی به مادرم گفتم ناراحت شد وبا دعوا تلفن را قطع کرد و دیگه جواب نداد.حالا ما بچه داریم و خانواده ام اصرار دارند که ما بیشتر پیش آنها باشیم و در تفریحات و مهمانی های آنها شرکت کنیم اما همسرم از آنها خوشش نمی آید البته حق دارد ولی من باید چه کنم که دوباره رفتارهای بد آنها شروع نشود شاید باور نکنید من مثل یک مهمان به منزل مادرم می روم همیشه ساعت 4 و 5 بعد از ظهر برمیگردیم منزل ،همسرم صبح که سر کار می رود ما را دم خانه ی آنها پیاده می کند و وقتی از سر کار می آید ما باید برویم من دلم نمی خواهد مادرم یا خواهرم حرفی به او بزنند اما می ترسم این اتفاق بیفتد ... مثلا اگر شام جایی باشیم ساعت 5/10 بلند می شویم می گوید خسته است و می خواهد بخوابد اما وقتی به خانه می آییم گاهی تا صبح و گاهی هم تا ساعت 2 و 3 پای تلویزیون است من واقعا ناراحت می شوم گاهی احساس می کنم اصلا در زندگی او مهم نیستم با اینکه می دانم اینطور نیست او 32 ساله است،لیسانس شیمی دارد،آدم با اعتماد به نفسی است،کم صبر است ،اوایل خیلی به خانواده اش وابسته بود به طوریکه اجاره خانه می دادیم اما دایم خانه ی مادرش بودیم تقریبا 2 سال است که بهتر شده اصلا اهل رفت و آمد نیست مگر اینکه مجبور شود یا کسی را دوست داشته باشد من هم زیاد اهل رفت و آمد نیستم اما الان این رفتار همسرم آزارم می دهد دایم فکر می کنم اگر سنش بالاتر رود حتما بدتر می شود نمی دانم باید چه کنم ،کمکم کنید.
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] با سلام خدمت شما حاج اقا شما تنهاترین راهنماوسنگ صبور من هستید خواهش میکنم جواب نامه ام رو زود زود بدید من دختری 26 ساله ام که در خانواده متدین بزرگ شدم و خدا را شاکرم که اینجوری بزرگ شدم نه اهل دوست پسر و اینجور رابطه ها نبودم 2 سال پیش پسر عمویم رسما از من خواستگاری کرد ولی چون از لحاظ عقیدتی با هم اختلاف داشتیم جوابم منفی بود با سماجت او 6 ماه بعد بالاخره راضی شدم با او صحبت کنم تا شاید به توافق برسیم مادرم به خاطر شناخت خانواده پدریم راضی به این امر نبود از اشکالات بزرگ پسر عمویم این بود که به قول معروف پایه ثابت رقص در مجالس وعروسی ها بود واین رو تنها تفریح خودش میدونست که حاضر شد باه خاطر من با تفریحات دیگه جایگزین کنه در نماز وعبادت هم کاهل بود که راضی به خوندنش شد وحتی منو برای نماز صبح بیدار میکرد ولی کم کم ترکش کرد و هر بار بهانه ای می اورد من کم کم به او و او به من وابسته شدیم وچون دانشجوی شهر دیگری بودم این وابستگی شدیدتر شد و تقریبا هر روز با هم حرف میزدیم واو هر بار قول میداد که سر حرفهایش هست عید 87 انها به خواستگاری من امدند و قرار شد بعد پایان ترم ازمایش ژنتیک بدهیم دادیم و جوابش 2 روز قبل ماه رمضان امد و قرار شد تا پایان ماه رمضان دست نگه داریم ولی دیگه خبری از خانواده عموم نشد که نشد ولی ما همچنان در ارتباط بودیم واو یک بار مشغله کاری و یک بار دست تنگی رو ووووبهانه نیومدنش میکرد تا تیر88 که درسم تمام شد اونها زنگ زدند ولی خانواده من جواب ندادند و گفتند تاخیرشون بی دلیله وکار تموم شده اس 3هفته بعد در عروسی اقوام نزدیک با هم برخورد کردیم خانواده اش به خوبی برخورد کردند ولی خودش انگار که من و خانواده هم را نمیشناخت فردایش پدر ومادرش با روی نه چندان خوش امدند بعد همه گلایه ها من در خواست صحبت مجدد با او را دادم که انها گفتند مگه شما به توافق نرسیدید که رفتید ازمایش ؟چون بعد از تماس بی پاسخ خانواده انها او رابطه اش را با من قطع کرده بود من میخواستم حرف های نهایی اش را بشنوم ولی او گفت(با اس ام اس)که فقط به اصرار خانواده اش می اید برای صحبت و همه چی برایش تمام شده به خاطر جواب ندادن به تلفن خانواده اش!چند روز بعد امدند من گفتم که چرا به قولت وفادار نبودی ودر عروسی رقصیدی گفت ناراحت بودم ودر ضمن همه چی برام تمام سده بود کلی از حرفهایش تغییر کرده بود بعد هم که رفت اس ام اس داد که حلالم کن دیگه هم جواب زنگ واس ام اس مرا نداد من به خاطر علاقه ام خیلی التماسش را کردم ولی او گفت که نمیتوانم خودم را انطور که تو میخواهی عوض کنم یک بار هم به مرز بازگشت دوباره رسید ولی بعد دوباره برای همیشه خداحفظی کرد و رفت ومن وخانواده ام را با کوله باری از سوالات تنها گذاشت خانواده اش هم فعلا سکوت کرده اند من دارم از درون داغون میشم خیلی غصه این 2 سال رو میخورم نمیخوام خانواده ام بیشتر از این غصه مرا بخورند همه چی رو میریزم تو خودم من ساکن شهرستان کوچکی هستم وبه روانشناس و مرکز مشاوره دسترسی ندارم تو رو خدا کمکم کنید من هنوز به او علاقه مندم چطور فراموشش کنم؟ایا من حقی بر گردن او دارم؟چطور گذشته تلخم را فراموش کنم؟خیلی حرف نگفته با درم چه کنم؟زود جوابم را بدهید که در مرز افسردگی ام من رابطه ام را با خدا نزدیک تر کرده ام دعا کنید خدا مرا ببخشد و دستم را بگیرد اگر او روزی برگشت شایسته گذشت هست؟(البته او گذشته پاکی هم نداشت که من در زمان علاقه مندی ام فهمیدم و چشم پوشی کردم!)