من الان 2سال است که عقد هستم از شوهرم راضیم خیلی وقت است که خونه ای درست می کنیم اما با داشتن شغل کارگری و بدهی و چند وام نمیتوانیم زودتر ازدواج کنیم دوران عقد را اصلا دوست ندارم رابطه مادرم با من خوب نیست و همیشه فرق میگذارد بین من با خواهر و برادرانم چون بچه آخرم همه زور می گویند خسته شدم کمکم کن آیا جواب خوبی بدی است؟ دوست دارم زودتر ازدواج کنم شاید راحت شوم اما نمی شود. با سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر گرامی از ارتباط شما با این مرکز تشکر می کنیم و امیدواریم که پاسخ ارائه شده مورد پسند و استفاده شما واقع شود. در ضمن از تاخیری که در امر پاسخ دهی پیش آمده کمال عذر را داریم و امیدواریم که این امر را حمل بر اهمال کاری نکنید. پرسشگر گرامی؛ طولانی شدن دوران عقد می تواند برای دختر و پسر مشکلات زیادی را بدنبال داشته باشد، به همین دلیل روان شناسان خانواده به زوج های جوان توصیه می کنند که دوران عقد را طولانی نکنند و هر چه سریع تر زمینه ازدواج و تشکیل زندگی مشترک را فراهم کنند. شاید بیش از اینکه رفتارهای مادر محترمتان در به وجود آمدن احساس نا رضایتی در شما نقش ایفا کند، طولانی شدن دوران عقد نقش داشته باشد. از طرف دیگر تشکیل خانواده مستقل موجب می شود تا تنوعی در زندگی شما بوجود آید و از محیطی که (به هر دلیل، خواه رفتار نا درست اطرافیان و یا قضاوت غیر صحیح شما) موجب رنجش شما شده است دور شوید؛ بنابراین برای غلبه بر مشکلی که بیان کرده اید لازم است با همکاری همسرتان زمینه تشکیل زندگی مشترک را فراهم کنید. شاید در نگاه اول چنین امری به نظر شما غیر ممکن باشد، اما با کمی از خود گذشتگی، قناعت، برنامه ریزی دقیق و... چنین امری دور از دسترس نیست. برای این کار لازم است: - با مشورت با شوهرتان او را قانع کنید که هزینه های ساخت خانه را به حداقل میزان ممکن برساند، به عنوان مثال به جای استفاده از مصالح درجه یک از مصالح درجه دو استفاده کند. - هزینه های بی مورد مراسم ازدواج را در امر ساخت و ساز خانه به کارگیرید، شما می توانید با برگزاری مراسم ساده ازدواج علاوه بر جلوگیری از اسراف، به ساخت خانه سرعت ببخشید. - از اقوام خود و یا همسرتان در این زمینه همیاری و کمک بخواهید. - چنانچه برای شما امکان دارد، برای مدتی و تا زمانی که خانه شما آماده می شود، در خانه یکی از اقوام و یا آشنایان زندگی کنید. - لازم نیست ساخت خانه تا مراحل پایانی آن ادامه پیدا کند، بلکه همین که امکانات آن در حد یک زندگی ساده رسید می توانید، زندکی مشترک خود را در آن آغاز کنید. - می توانید با خانواده خود و خانواده همسرتان صحبت کنید و آنان را متقاعد کنید، هزینه تهیه جهیزیه را به امر خانه سازی اختصاص دهند. - می توانید از تسهیلات مسکن بانک ها استفاده کنید. - توکل و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بویژه حضرت جواد الائمه(علیه السلام) را از یاد نبرید. امیدوارم با بکارگیری موارد بالا و درایت همسرتان بتوانید هر چه سریعتر طعم خوش زندگی مشترک را بچشید، اما اگر به هر دلیلی چنین امری امکان پذیر نشد به نکات زیر توجه کنید: از نظر اسلام، برای هر یک از افراد خانواده در قبال حق و حقوقی که بر ذمّه دیگری دارد، وظایفی نیز معین شده که تنها در سایه رعایت آن می¬توان، انتظار سعادت و خوشبختی طرفین را داشت. از دیدگاه اسلام همانطور که فرزندان داری وظایفی در قبال والدین خود هستند، والدین نیز وظایفی در برابر فرزندان خود دارند. در احادیث به فرزندان و رعایت حقوق آنان توجه ویژهای شده است. برخی از این احادیث به تبیین جایگاه فرزندان در خانواده و تأثیری که بر حیات مادّی و معنوی والدین دارند، پرداختهاند. چنانکه فرزند را برکت خانه، گلی از بهشت و نشانه حد آخر خیرخواهی خداوند در حق بندگان بیان داشتهاند،[1]به طوری که دعای فرزند در حق والدین در این دنیا مستجاب و شفاعتش برای ایشان در آخرت پذیرفته خواهد شد.[2] از اینروست که در احادیث، فرزندان صاحب حق شمرده شده و پدر و مادر در مقابل ایشان مسئول دانسته شدهاند.[3] در واقع همان طوری که فرزندان به دلیل عدم رعایت حقوق والدین، عاق آن¬ها می¬شوند، والدین نیز در اثر بی¬توجهی به حقوق فرزندان عاق آنان می¬گردند؛ زیرا همیشه حق طرفینی است. اما لازم به تاکید است حق والدین بر فرزندان بسیار بیشتر ومهم تر و عمیق تر است تا حق فرزندان بر والدین . حق والدین و لزوم احترام آنها بر فرزندان در قرآن بعد از توصیه به عبادت و بندگی در مقابل خدای متعال و در ردیف آن قرار دارد. آیه ای که می فرماید ان لاتعبدوا الا الله و بالوالدین احسانا و یا در جای دیگر می فرماید و لاتقل لهما اف یعنی حداقل از بی احترامی که اف گفتن است نمی توان به پدر و مادر گفت. در حالی که حق فرزندان نسبت به والدین در این سطح از اهمیت نیست.)دقت شود( پرسشگر گرامی با دقت موارد زیر را مطالعه کنید و سعی در انجام آن داشته باشید: 1.همانطور که قبلا بیان شد، احتمال دارد بیشتر مشکلات شما ریشه در طولانی شدن دوران عقد داشته باشد، پس زود قضاوت نکنید. شاید مادر محترمتان بر خلاف تصور شما نسبت به شما بیش از سایر اعضا خانواده علاقه داشته باشند(همانطور که در اکثر خانواده ها فرزند کوچکتر عزیز ترین فرزند است) اما شما بدلیل شرایط خاصی که دارید، در مورد رفتارهای او به صورت منفی قضاوت می کنید و حتی رفتارهای مثبت او را منفی قلمداد می کنید. به شما قول می دهم، پس از ازدواج تمام این مشکلات حل می شود، بنابراین نسبت به مادر محترمتان با کمال ادب رفتار کنید و بی جهت او را متهم به تبعیض و سوء رفتار نکنید. 2. امیدوارم هر چه زودتر طعم خوش احساس مادری را بچشید، بدون شک در آن موقع نسبت به قضاوت خود درباره مادر محترمتان شرمنده خواهید شد. 3. سعی کنید احساسات خود را به اعضا خانواده بویژه مادرتان انتقال دهید، بدون شک چنانچه او از حساسیت ها و دغدغه های شما آگاه شود، سعی می کند تا انتظارات شما را بر آورده کند. 4. به یاد داشته باشید حتی زمانی که فکر می کنیم حق با ما است، اجازه توهین به والدین خود را نداریم. 5. زمانی که احساس می کنید رفتار اطرافیان غیر قابل تحمل است، سعی کنید موقعیت مورد نظر را ترک کنید. 6. ارتباط عاطفی خود را با شوهرتان افزایش دهید و درباره عدم رضایت خود از طولانی شدن دوران عقد با او صحبت کنید. 7. ارتباط معنوی خود را با خداوند متعال افزایش دهید. 8. ورزش را در برنامه روزانه خود قرار دهید. 9. تعاملات اجتماعی خود را افزایش دهید. 10. با دوستان خود به گردش و تفریح بروید. 11. با فردی که مورد اعتماد شما و راز دار است، درباره مشکلات خود سخن بگویید. پی نوشت : [1] رجوع کنید به کلینی، ج 6، ص 2؛ ابنبابویه، 1404، ج 3، ص 481؛ سیوطی، ج 1، ص 489 [2] رجوع کنید به قطب راوندی، ص 285؛ ابنابیجمهور، ج 1، ص 270 [3] رجوع کنید به بخاری، ج 6، ص 152؛ مسلمبن حجاج، ج 3، ص 163؛ ابنبابویه، 1404، ج 2، ص 622 نویسنده : محمد صادق آقاجانی
من الان 2سال است که عقد هستم از شوهرم راضیم خیلی وقت است که خونه ای درست می کنیم اما با داشتن شغل کارگری و بدهی و چند وام نمیتوانیم زودتر ازدواج کنیم دوران عقد را اصلا دوست ندارم رابطه مادرم با من خوب نیست و همیشه فرق میگذارد بین من با خواهر و برادرانم چون بچه آخرم همه زور می گویند خسته شدم کمکم کن آیا جواب خوبی بدی است؟ دوست دارم زودتر ازدواج کنم شاید راحت شوم اما نمی شود.
من الان 2سال است که عقد هستم از شوهرم راضیم خیلی وقت است که خونه ای درست می کنیم اما با داشتن شغل کارگری و بدهی و چند وام نمیتوانیم زودتر ازدواج کنیم دوران عقد را اصلا دوست ندارم رابطه مادرم با من خوب نیست و همیشه فرق میگذارد بین من با خواهر و برادرانم چون بچه آخرم همه زور می گویند خسته شدم کمکم کن آیا جواب خوبی بدی است؟ دوست دارم زودتر ازدواج کنم شاید راحت شوم اما نمی شود.
با سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر گرامی از ارتباط شما با این مرکز تشکر می کنیم و امیدواریم که پاسخ ارائه شده مورد پسند و استفاده شما واقع شود. در ضمن از تاخیری که در امر پاسخ دهی پیش آمده کمال عذر را داریم و امیدواریم که این امر را حمل بر اهمال کاری نکنید.
پرسشگر گرامی؛ طولانی شدن دوران عقد می تواند برای دختر و پسر مشکلات زیادی را بدنبال داشته باشد، به همین دلیل روان شناسان خانواده به زوج های جوان توصیه می کنند که دوران عقد را طولانی نکنند و هر چه سریع تر زمینه ازدواج و تشکیل زندگی مشترک را فراهم کنند. شاید بیش از اینکه رفتارهای مادر محترمتان در به وجود آمدن احساس نا رضایتی در شما نقش ایفا کند، طولانی شدن دوران عقد نقش داشته باشد. از طرف دیگر تشکیل خانواده مستقل موجب می شود تا تنوعی در زندگی شما بوجود آید و از محیطی که (به هر دلیل، خواه رفتار نا درست اطرافیان و یا قضاوت غیر صحیح شما) موجب رنجش شما شده است دور شوید؛ بنابراین برای غلبه بر مشکلی که بیان کرده اید لازم است با همکاری همسرتان زمینه تشکیل زندگی مشترک را فراهم کنید. شاید در نگاه اول چنین امری به نظر شما غیر ممکن باشد، اما با کمی از خود گذشتگی، قناعت، برنامه ریزی دقیق و... چنین امری دور از دسترس نیست. برای این کار لازم است:
- با مشورت با شوهرتان او را قانع کنید که هزینه های ساخت خانه را به حداقل میزان ممکن برساند، به عنوان مثال به جای استفاده از مصالح درجه یک از مصالح درجه دو استفاده کند.
- هزینه های بی مورد مراسم ازدواج را در امر ساخت و ساز خانه به کارگیرید، شما می توانید با برگزاری مراسم ساده ازدواج علاوه بر جلوگیری از اسراف، به ساخت خانه سرعت ببخشید.
- از اقوام خود و یا همسرتان در این زمینه همیاری و کمک بخواهید.
- چنانچه برای شما امکان دارد، برای مدتی و تا زمانی که خانه شما آماده می شود، در خانه یکی از اقوام و یا آشنایان زندگی کنید.
- لازم نیست ساخت خانه تا مراحل پایانی آن ادامه پیدا کند، بلکه همین که امکانات آن در حد یک زندگی ساده رسید می توانید، زندکی مشترک خود را در آن آغاز کنید.
- می توانید با خانواده خود و خانواده همسرتان صحبت کنید و آنان را متقاعد کنید، هزینه تهیه جهیزیه را به امر خانه سازی اختصاص دهند.
- می توانید از تسهیلات مسکن بانک ها استفاده کنید.
- توکل و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بویژه حضرت جواد الائمه(علیه السلام) را از یاد نبرید.
امیدوارم با بکارگیری موارد بالا و درایت همسرتان بتوانید هر چه سریعتر طعم خوش زندگی مشترک را بچشید، اما اگر به هر دلیلی چنین امری امکان پذیر نشد به نکات زیر توجه کنید:
از نظر اسلام، برای هر یک از افراد خانواده در قبال حق و حقوقی که بر ذمّه دیگری دارد، وظایفی نیز معین شده که تنها در سایه رعایت آن می¬توان، انتظار سعادت و خوشبختی طرفین را داشت. از دیدگاه اسلام همانطور که فرزندان داری وظایفی در قبال والدین خود هستند، والدین نیز وظایفی در برابر فرزندان خود دارند.
در احادیث به فرزندان و رعایت حقوق آنان توجه ویژهای شده است. برخی از این احادیث به تبیین جایگاه فرزندان در خانواده و تأثیری که بر حیات مادّی و معنوی والدین دارند، پرداختهاند. چنانکه فرزند را برکت خانه، گلی از بهشت و نشانه حد آخر خیرخواهی خداوند در حق بندگان بیان داشتهاند،[1]به طوری که دعای فرزند در حق والدین در این دنیا مستجاب و شفاعتش برای ایشان در آخرت پذیرفته خواهد شد.[2] از اینروست که در احادیث، فرزندان صاحب حق شمرده شده و پدر و مادر در مقابل ایشان مسئول دانسته شدهاند.[3]
در واقع همان طوری که فرزندان به دلیل عدم رعایت حقوق والدین، عاق آن¬ها می¬شوند، والدین نیز در اثر بی¬توجهی به حقوق فرزندان عاق آنان می¬گردند؛ زیرا همیشه حق طرفینی است. اما لازم به تاکید است حق والدین بر فرزندان بسیار بیشتر ومهم تر و عمیق تر است تا حق فرزندان بر والدین . حق والدین و لزوم احترام آنها بر فرزندان در قرآن بعد از توصیه به عبادت و بندگی در مقابل خدای متعال و در ردیف آن قرار دارد. آیه ای که می فرماید ان لاتعبدوا الا الله و بالوالدین احسانا و یا در جای دیگر می فرماید و لاتقل لهما اف یعنی حداقل از بی احترامی که اف گفتن است نمی توان به پدر و مادر گفت. در حالی که حق فرزندان نسبت به والدین در این سطح از اهمیت نیست.)دقت شود(
پرسشگر گرامی با دقت موارد زیر را مطالعه کنید و سعی در انجام آن داشته باشید:
1.همانطور که قبلا بیان شد، احتمال دارد بیشتر مشکلات شما ریشه در طولانی شدن دوران عقد داشته باشد، پس زود قضاوت نکنید. شاید مادر محترمتان بر خلاف تصور شما نسبت به شما بیش از سایر اعضا خانواده علاقه داشته باشند(همانطور که در اکثر خانواده ها فرزند کوچکتر عزیز ترین فرزند است) اما شما بدلیل شرایط خاصی که دارید، در مورد رفتارهای او به صورت منفی قضاوت می کنید و حتی رفتارهای مثبت او را منفی قلمداد می کنید. به شما قول می دهم، پس از ازدواج تمام این مشکلات حل می شود، بنابراین نسبت به مادر محترمتان با کمال ادب رفتار کنید و بی جهت او را متهم به تبعیض و سوء رفتار نکنید.
2. امیدوارم هر چه زودتر طعم خوش احساس مادری را بچشید، بدون شک در آن موقع نسبت به قضاوت خود درباره مادر محترمتان شرمنده خواهید شد.
3. سعی کنید احساسات خود را به اعضا خانواده بویژه مادرتان انتقال دهید، بدون شک چنانچه او از حساسیت ها و دغدغه های شما آگاه شود، سعی می کند تا انتظارات شما را بر آورده کند.
4. به یاد داشته باشید حتی زمانی که فکر می کنیم حق با ما است، اجازه توهین به والدین خود را نداریم.
5. زمانی که احساس می کنید رفتار اطرافیان غیر قابل تحمل است، سعی کنید موقعیت مورد نظر را ترک کنید.
6. ارتباط عاطفی خود را با شوهرتان افزایش دهید و درباره عدم رضایت خود از طولانی شدن دوران عقد با او صحبت کنید.
7. ارتباط معنوی خود را با خداوند متعال افزایش دهید.
8. ورزش را در برنامه روزانه خود قرار دهید.
9. تعاملات اجتماعی خود را افزایش دهید.
10. با دوستان خود به گردش و تفریح بروید.
11. با فردی که مورد اعتماد شما و راز دار است، درباره مشکلات خود سخن بگویید.
پی نوشت :
[1] رجوع کنید به کلینی، ج 6، ص 2؛ ابنبابویه، 1404، ج 3، ص 481؛ سیوطی، ج 1، ص 489
[2] رجوع کنید به قطب راوندی، ص 285؛ ابنابیجمهور، ج 1، ص 270
[3] رجوع کنید به بخاری، ج 6، ص 152؛ مسلمبن حجاج، ج 3، ص 163؛ ابنبابویه، 1404، ج 2، ص 622
نویسنده : محمد صادق آقاجانی
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] با سلام من امسال تو کنکور کاردانی به کارشناسی دانشگاه زرندیه (قبل از ساوه) قبول شدم اما وقتی ثبت نام دیدم خیلی خورد تو ذوقم دانشگاه کوچکی بود با امکانات کم که ظاهرا قراره ترم بعد بریم یه ساختمون جدید سرویسمم مینی بوسه برام سخته حدود دو ساعت و نیم تو راهم من ساکن تهرانم .نمیدونم چطور بگم دانشگاه رو دوست ندارم محیط و شهر دلگیریه از همه دوستامم جدا شدم احساس تنهایی و افسردگی شدید میکنم با یکی از استادای کلاس کنکورم صحبت کردم گفتن برو دانشگاه خوبیه از نظر اموزش اما من اصلا حال خوبی ندارم به زور میرم وقتیم میام از فکر اینکه فردا دوباره باید برم خیلی ناراحتم هیچ وقت اینقدر تو زندگیم ناراحت نبودم وقتی اونجا هستم دوست دارم زودتر برگردم سرویسم خیلی منتظر میمونه تا همه بچه هارو سوار کنه روزایی که خونه هستم از فکر اینکه باید برم دانشگاه ارامش ندارم خواهش میکنم کمکم کنید که تحمل کنم حلم اصلا خوب نیست با تشکر
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خیلی خیلی خیلی فوری و جدی الآن عصر جمعه و انتظار منتظران ظهور اجرتان با صاحب این وقت.میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی خواهش میکنم منو مورد لطف خودتون قرار بدید و به پیامی که چند روز پیش هم در مورد شوهرم دادم جواب بدید 1_ 21 سالمه 2_شوهرم 23 سالشه 3_خیلی متوقع،عصبی،تند،بد دهن ،بد اخلاق،مغرور وهمیشه لقمه حاضر میخواد و خیلی ویژگی های دیگه 4_نزدیک به 2 ساله عرسی کردیم 5_تا به حال 5 شغل عوض کرده! 6_با کوچکترین ناراحتی سراغ سیگار میره 7_ظاهر مذهبی داره اما فیلم مبتذل و موسیقی حرام گوش میده 8_شوهرم و خانوادش اهل آداب معاشرت و اصلا اجتماعی نیستند،تضاد فرهنگی،مذهبی،فکری و خانوادگی شدید داریم 9_پدر شوهرم 5ساله فوت شده و با مادر شوهرم در یک ساختمان زندگی میکنیم 10_صبرم تموم شده و دارم افسردگی میگیرم 11_بهم میگن بچه دار بشم درست میشه ولی نه من نه شوهرم امیدی نداریم که با بچه درست بشه 12_مدام توی دعوا میگه بیا از هم جدا بشیم،با این حال که صبری برام نمونده اما از طلاق میترسم چون خونه بابام 3 بار اقدام به خودکشی نا فرجام داشتم (به خاطر رفتار پدر و مادر بی احساس و بی محبت و خشک مذهبی)در کمال تعجب باید بگم یکی یه دونه تشریف دارم!!!!!!!! 13_شوهرم توی دعوا یکبار چاقو کشید و دفعات دیگه وسیله پرت میکنه 14_شما رو به این وقت عزیز جواب بدید،چکار کنم؟ نه میخوام به خونه بابام برگردم نه به این زندگی ادامه بدم. دوران عقد یکبار با شوهرم خدمت آقای سرلک،مرکز مشاورتون اومدیم(حدود 2 سال پیش) 15_مجددا از وقتی برام میگذارید تشکر میکنم،دعا گوی شما هستم.
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید به شما مشاور گرامی. من شمارو انتخاب کردم چون فکر میکنم مردها بهتر همدیگرو میشناسن و بهتر میتونین کمکم کنین. من و شوهرم 5-6ماهه ازدواج کردیم،حدود 6ماهم تو عقد بودیم،اوایل خیلی با هم رابطه ی خوبی داشتیم ولی کم کم انگار داریم از هم فاصله میگیریم!!! برای بهتر شدن زابطمون هر کاری میکنم:بهداشت رعایت میکنم،آرایش میکنم،لباسای تمیز و مرتب میپوشم و... هر کاری بگین میکنم ولی رفتارش نسبت به من انقدر سرده که فکر میکنم ازم زده شده و دیگه حوصلمو نداره! حتی ازش میپرسم چرا رفتارش اینجوریه!؟میگه خسته ست!آخه از ساعت 5صبح تا 6غروب میره سره کار،منم همش تو خونه ام،دیگه از این وضعیت خسته شدم لطفا کمکمون کنید. مرسی. بای
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .
- [سایر] یک ساله ازدواج کردم. مشکلم محل زندگیم و شغل همسرمه. ما با پدر مادر و برادر همسرم تو یه آپارتمانیم. من اونا رو اصلا دوست ندارم. به خاطر همین خونمونم دوست ندارم.فکر کردن به اونا و دیدن اونا منو آزار میده. بنابراین هیچ وقت آرامش فکری ندارم.دایم صداشون میاد. هر لحظه ممکنه بیان تو خونت یا دستور بدن بیا پایین. به همه کار ادم کار دارن.همیشه تنم میلرزه. از وقتی ازدواج کردم اضطرابم زیاد شده.یه مشکل دیگه اینکه شوهرم با برادرش شریکن. ولی میزان کارشون و حتی خرجی که بر میدارن عادلانه نیست. برادرش بیشتر با زن و بچه اش هست و شوهر من از صبح تا شب سر کار . اونا بیشتر خرج میکنن و ما نه. وقتی اونا پول بر میدارن من به شوهرم میگم خوب ماهم به همون اندازه برداریم ولی اون انگار از برادرش و پدرش میترسه . همیشه وقتی من تو خونه تنهام و تنهام و صدای گپ و گفت برادرش و خانومش از پایین میاد کلی دلم میسوزه و غصه میخورم. تو رو خدا کمکم کنین کارم شده گریه و غصه خوردن. دیگه حتی زندگیم و شوهرم و دوست ندارم. دارم همه چیر و به خاطر آبروی خانوادم تحمل میکنم.آخه من تک فرزندم نمیخوام به خاطر من غصه دار شن. حالم خیلی بده راهنماییم کنین آروم شم. ممنون.
- [سایر] سلام.من دختری هستم 18 ساله که 3 ساله ازدواج کردم الانم یه دختر 9 ماهه دارم.از زندگیم راضی ام و هرگز احساس پشیمونی نمیکنم.من و شوهرم اولا خیلی خوب بودیم شوهرم تو کار خونه کمکم میکرد مهربون و با برنامه بود ولی الان عوض شده و به نظرمن مشکل مادرشه چون ما با مادر شوهرم اینا زندگی میکنیم اونا طبقه سومن وما دوم.دخالتاشون زیاد شده.شوهرم به حرفام گوش نمیده و بی برنامه شده مثلا 6 صبح میره سرکار تا 3 .3که اومد ناهارشو میخوره و تا 8 میخوابه تازه وقتی از خواب پامیشه همیشه بد اخلاقه و میگه نتونستم بخوابم بعد شام میخوریم و فیلم میبینیم بعدش شوهرم میره بالا پیش مامانش اینا تا 1 شب بعدشم که میاد باز وقت خوابه و اینا.مادرشوهرمم میگه خب بچه ام سرکار خسته اس دیگه!خسته شدم منم.شوهرم میگه هرروز برم بالا و بهشون سر بزنم منم دوس ندارم چون اون موقع هم بیشتر دخالت میکنن وهم هروقت برم بالا یا باید دروغ بگم بیام پایین یا برا شامو ناهارو صبحانه بالا باشم و تمام کاراشو بکنم.کمکم کنین.ممنونم.درضمن جواب سوالای منو تو قسمت عمومی بذارین.مرسی
- [سایر] با سلام ما سه تا خواهریم. اولین خاطره ای که از کودکی یادمه دعوای پدر و مادرمه پدرم آدم بداخلاق و زرنگ و در عوض مادرم آدم خوش اخلاق و ساده ای و فامیل هم هستن .پدرم 3بار منو کتک زده و مادرمونم جلوی ما کتک زده هیچ وقت عشق و تو زندگی ندیدم همیشه تو خیالم شوهریرو تصور میکردم که عاشقانه منو بخواد ولی ازدواج موفقیم نداشتم 1 سال و 4 ماه عقد بودم و الان 6 ماهه ازدواج کردم بدون هیچ تحقیقی بله گفتم بعدم فهمیدم تو مجردیش مواد مخدر و زنا هم انجام داده من دختری بودم که آفتاب و مهتاب ندیده بود خیلی سنگین و درس خون و سرکارم میرم خلاصه دوران عقد با هر بدبختی بود تمام شد .خودمم زود عصبانی میشم استرس بعضی وقتا دارم خود ارضایی هم قبلا داشتم الانم دارم با هم اگه دعوا کنیم که اکثرا میکنیم به یکی که قبلا دوسش داشتم ولی فقط تو قلبم بوده فکر میکنم همیشه هم به طلاق فکر میکنم تو دوران عقدم یبار درخواست دادم که با وساطت فامیلاش پس گرفتم خلاصه تو زندگی پدر و مادرم اثلا با هم خوب نبودن و من همیشه شاهد دعواهاشون و تحقیر شدن مادرم و همینطور خودم بودم با بقیه هم خیلی سخت دوست میشم دوست زیادی ندارم سوال من از شما اینه خواهر دومیم تو همون خونواده بزرگ شده اما اون از من آرومتره مثل من سنگین و رنگین نبوده اخلاقشم از من بهتره کمتر نظر میده سکوت و پیشه میکنه این خصوصیاتو داره اما چرا ازدواج موفقی داره ؟همیشه بهش حسودی میکنم من خیلی بحرف پدر و مادرم بودم اما اون نه اهل رفیق بازی و بیرون رفتن و خلاصه تمام حالشو تو مجردیشم کرد الانم میکنه اما من بچه بزرگتر همیشه همه بدبدختیا رو سر من اینم از ازدواجم بعضی وقتا فکر میکنم دیگه دوستش ندارم ازش طلاق بگیرم برم یه گوشه تنها نفس بکشم چکار کنم ؟
- [سایر] سلام حاج آقا عاجزانه ازتون طلب راهنمایی دارم.واقعا مضطر شدم من پسر23ساله سال اخر کارشناسی هستم. پدر معتاد و بیکاری دارم که چندبارهم به دلایل مختلف به زندان افتاده.چندسالی هست که پدرومادرم از هم شدن که من هم الان با مادرم زندگی میکنم تو زیر زمین خونه یکی از آشناهامون. در کنار درسم کارگری هم میکنم تا خرج روزمره مو دربیارم. بدون هیچ اغراقی هیچ کسیرو ندارم که تو زندگیم بتونم باهاش درددل کنمو ازش کمک بخام.از لحاظ روحی دارم کم میارم از طرفی دوست دارم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم ولی با این شرایط اصلا امکانش نیست.اصلا نمیدونم اگه یه روزی خواستم ازدواج کنم درباره پدرم چی بهشون بگم؟ ولی مشکل اصلی من اینه که تابخوام سربازی برم و شغل مناسب پیدا کنم حداقل 3-4سال طول میکشه ولی من واقعا هیچ دلخوشی تو زندگیم ندارم که بتونم تحمل کنم.به خدا میترسم به گناه آلوده بشم از زور تنهایی شما بگید چیکار کنم؟ بارها با اینکه شرایط مالی خوبی ندارم خودمو رسوندم مشهد و از امام رضا کمک خواستم ولی هنوز جوابمو نداده. میدونم ناامیدی گناه بزرگیه ولی دارم از رحمت خدا هم ناامید میشم. باور کنید 6ساله نمازهای نافلمو میخونم وهمیشه تنهایی هامو با هیات رفتن پر کردم ولی دیگه صبرم تموم شده. یاعلی